دیدگاه زیبا و تأثیرگزار رویا عزیز به عنوان متن انتخابی این جلسه:
بعد از دیدن و تفریح کردن در سواحل و شهر و دیدن اون شکوه و جلال ها و زیبایی های بینظیر فلوریدا تا تمپا و شگفتی های بینظیر و آهنگ های بسیار لذت بخش روی فیلم واقعا امروز صحبت های خانم شایسته و استاد عباسمنش یجورایی لازم و لذت بخش بود
یعنی انگار لازم بود این دسته کلیدها و شاه کلیدهای طلایی رونمایی شود
واقعا توی این قسمت بسیار مهم و مسایل جالب و کلیدی مطرح شد
پارک جنگلی ساحلی
چقدر اون خانم و آقایی که پشت سر استاد روی صندلی های تاشوی پیک نیکی نشسته بودند توجه ی منو جلب کرد
انگار ساعت ها با سکوت و خیره شدن به دریا صحبت های مراقبه ای و مدیتیشن انجام میدادن و یجورایی در صلح بودن با خودشون و طبیعت و این جهان هستی داشتن.. در زمانی که استاد داشتن صحبت میکردن منم مثل اونها غرق در دیدن اون زیبایی ها بودم و نسیم مطبوع دریا و انرژی گرمای خورشید رو حس میکردم و تحسینشون میکردم که چقدر خوبع در چنین فضایی به عالم وجود و درون خودشون غرق میشن و ریلکس میشن
توضیحات استاد در مورد نصب دوربین با اون وسیله ی که به خودشون وصل کردن که کارها رو چقدر راحتر و بهتر و قشنگتر میشود انجام داد
واقعا استاد جان چه ایده ی کاربردی بود خدارو شکر برای این وسیله ی راحت برای نصب مبایل که میشود براحتی فیلمبرداری کرد.
خدارو شکر برای این مبایل های بینظیری که با تنظیم کردن لنز واید که از فضای دورتر و در ابعاد وسیعتری و بزرگتر رو فیلم میگیره و لنز نرمال طبیعی تر و نزدیکتر رو نشون میده انگار اون صحنه رو از دید چشمان خودمون و نزدیگتر میبینیم ..
خدارو شکر برای این تکنولوژی
در همین لحظه با حیرت چشمش میخوره به یک زیبایی دیگر که یک ماهی بزرگ رقص کنان با مانورهای بینظیری حرکات جالبی رو بازی میکنه .. خدایا شکرت که این ماهی ها چقدر عشقن بخداااا ..
خدایا شکرت که هر چی رو آفریدی بینظیرن
در ادامه ی توضیحات استاد بعد از مزاح کردن و شوخی و لحن های بامزه ی استاد ..
پرسیدن ؟؟؟ با چه دیدگاهی به این فیلم ها نگاه میکنید؟! و جواب دادن….
اگر من جای شما بودم با این نگاه به این فیلم ها نگاه میکردم که…
ورودی مناسب داشته باشم؛ به چیزهایی که دوست دارم توجه کنم؛ و این زیبای ها رو جذب کنم؛
این طبیعت؛ این مردم خوب؛ این مردم آزاد؛ این آزادی ها؛ این آرامش؛ این آسایش؛ این آب و هوای مطبوع؛ این خیابون ها
سخنان استاد در ادامه …
من از خیلی سالها تصمیم گرفته بودم که به ذهنم ورودی های خوب بدم و قانون هم اینه دیگه به هر چیزی توجه کنید از همون جنس وارد زندگی مون میشه
مهمترین دلیل اینکه سریال زندگی در بهشت تهیه شده و اینکه بارها و بارها هم دیده شده بخاطر تمرکز بر زیبایی هاست
و در کل منظور استاد این بود که با دیدن این زیبایی ها به زیبایی های بیشتری هدایت میشوند و دیدن این زیبایی ها رو محدود به همین زیبایی نمیدونند بلکه باید پا را فراتر گذاشت و با دیدن و تمرکز به زیبایی ها به زیبایی ها و ثروت ها آرامش ها و سعادت مندی ها و خوشبختی ها و روابط عاشقانه و خوبی های بیشتر و بهتری هدایت می شویم
الهی من فدای این صحبت های جواهرنشانتون برم که هی در مورد کانون توجه ی خودتون صحبت میکنید و دوست دارید برو بچه ها هم به سطح بالاتری از خواسته ها و اهداف و لذت ها و زیبایی ها برسند
خدایا شکرت برای داشتن چنین استادی..
استاد جان باور کنید که من دقیقا کانون توجه مو فقط روی فایل های شما گذاشتم
… TV از آنتن و از بیخ قطعع
ماهواره که اصلا ندارم یعنی همه کاس و کوزه شو از بیخ قطع کردم و از خانه خارج کردمش
… ارتباطات هم کلا به شکر و نعمت این موضوع جهانی که چه لطف بزرگی در حق من بود قطعع
توی واتساپ و تلگرام و فضاهای مجازی هم فقط تک و توک با افراد نزدیک اون هم محدود
تمرین های شکر گذاری چه نوشتنی چه کلامی و چه احساسی و تجسم و دیدن فیلم ها و فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا و فایل های قدیمی استاد
خب تا اینجا کلی کارها رو سعی کردم درست انجام بدم
بقیه اشم که مدام داخل سایت هستم و و فایل های بینظیر سایت رو نگاه میکنم
و احساسم در حد هیولایی عالی شده البته گاهی درگیر اون نجواهای شیطانی میشم ولی تازگیها دعواشون میکنم و بهشون میگم برید بیرون از ذهنم .. من میدونم که این حرفهای من نیست .. این حرفا ی من نیست … این که من نیستم صحبت میکنم من فقط شنونده هستم چون من که حرف نمی زنم این نجواها و پچ پچ های شیطانی هستن که اومدن توی کله ی من و هی دارن وراجی میکنید ..من دیگه درس های شیطان رو فهمیدم و فوری از ذهنم پرتشون میکنم بیرون…
مدیتیشن و مراقبه میکنم
پیاده روی رو تنهایی انجام میدم و اصلا دوست ندارم کنارم کسی باشه چون تمرکزم بیشتر میشه
اووووههههه ههه استاد ی چیزی بگم بخندید..
دیروز که قسمت ۱۴۰ زندگی در بهشت رو دیدم و کامنت نوشتم و کارهای دیگه عصری رفتم پیاده روی … استاد تا رفتم و برگشتم داشتم توی سواحل تمپا و فلوریدا سیر میکردم … باور کنید استاد که اصلا واقعا اینجا نبودم .. هر قدمی بر میداشتم فکر میکردم روی شن های مرجانی سواحل سی ساید و تمپا بای حرکت میکنم
.. اصلا نفهمیدم چطوری رفتم و برگشتم حتی رفتم لبنیاتی شیر محلی بخرم نفهمیدم چند کیلو بهم شیر داد وسطای راه پیش خودم گفتم چقدر این سنگینه … نگو چهار پنج کیلو برای خودش بهم داد
استاد اینقدر این چند روز بطور ضربتی و تمرکزی توی این فایل ها بودم که توی فضا هستم ..
البته استاد جان
خیلی نتایج تکاملی ریز ریز رو به پیشرفت گرفتم و از اینکه حالم خوبه و در لحظه ی حال زندگی میکنم شکرگزاری میکنم و از تابستان سال ۹۷ تا به الان تغییرات بسیار زیادی داشتم .. یعنی رویا ی درب داغوان قبل از آشنایی من با شما و رویا ی بعد از آشنایی من با استاد دو چیز کاملا متفاوت در همه ی زمینه های زندگیم شده
که همه ی اون درب داغون های قبلی ام نیاز به تمرین و تغییر باورهای مخرب گذشته ام تکامل پیدا کرده و اگر بخوام جمع بندی کنم اصلا قابل توضیح نیست البته توی کامنت های قبلی ام توضیح دادم که چطوری به زیر صفر رسیده بودم و چطوری به مدار بالاتری در حرکت هستم و از اینکه .. دستی از دستان خداوند شدید برام روز و شب از خداوند شکر گزاری میکنم
خدایا شکرت
خانم شایسته عزیزم .. فدات بشم که هر لحظه از خداوندم شکر گزارم که در کنار استاد و همراه استاد و با ما برو بچه های سایت هستید و این چرخه ی زیبایی ها رو با فیلم های بینظیریت و تلاش و کوشش برای تدوین و هما هنگی های لازم همچنان هدایتمان میکنی .. عزیزم خدا همیشه پشت و پناه شما دو عزیزان و دو استادان بینظیرم باشه
خدایا شکرت
یک خاطره و تجربه ی جالب از خانم شایسته …
اون زمان که در ایران معماری کار میکردم، کتاب های سالیانه ی معماری رو باید از دبی میگرفتم. توی اون کتاب ها . سازه های شهری و سازها هایی که توی کشورهای دیگه ساختع شده بود با جزییات فراوان ..
خانم شایسته هم برای تکمیل کردن حرف های استاد و با استفاده از تجربیاتشون دقیقا به یک نکته ی کلیدی اشاره کردن..
که باتوجه کردن به جزئیات اون زیبایی ها و لذت بردن از اونهمه زیبایی آرام آرام به سمت تجربه ی واقعیِ اون فضاها هدایت شدن. وقتی واحد برج تمپا رو استاد خریدن از اون بالای ی برج فضای شهر رو دیدن، اون فضاش دقیقا مثل اون عکسهای داخل اون کتاب بود که نشون می داد جهان چطور به کانون توجه ما جواب می دهد و ما چطور با کانون توجه مون اتفاقات رو خلق می کنیم..و یا برای پروژه ی کارشناسی معماری در تایلند . که این طرح دورش دریاچه ای با زمینه ی نیلوفر آبی
دقیقا با کانون توجه به اون عکسهای کتاب جهان هستی کار خودشو کرد ایشونو بسمت همون زیبایی هایی که توجه کردند همسو کرد بدون اینکه خودشون هم متوجه بشن.
همچنین در سریال سفر به دور آمریکا یادمه که وقتی به یک پارکی رفته بودید که یک سازه ی معماری رو دیدید گفتید که همیشه دوست داشتید این سازه ی معماری رو ببینید همون شخصی که اون ساختمان زیبا و پارک رو ساخته بود برای بازدید کنندگان ..
و دقیقا همون چیزهایی رو که در کتاب ها دیده بودن به واقعیت زندگیشون تبدیل شده بود و پدیدار و متجلی شده بود
و بقول خانم شایسته عزیزم و نکته ی کلید طلایی … معجره تمرکز بر زیبایی ها
خب خانم شایسته یک دوره ی جدیدی رو در این قسمت رونمایی کردند و مشغول تدوین این قسمت هستند به نام «دوره به صلح رسیدن با خود»
این دوره وردی های خالص و ناب وهمچینن منطق های قوی در مورد سلامتی، آرامش احساس خوب به ما میده. این آگاهی های باورهایی قدرتمند کننده و هماهنگ با خواسته هامون رو در وجودمون می سازه که می تونیم به آرامش برسیم و اون فضای آرامش و صلح درونی هست که ما رو به سمت خلق خواسته ها و قدم هایی که باید برداشته بشه، هدایت می کنه. به مسیری لذت بخش و نه پر از تقلا.
خانم شایسته ی عزیزم ممنون که هدایت شدید به هارد های قدیمی استاد از اون صحبت های کارگاه های سال نود و یک
با اینکه شما خودتون نفر اولی برای دریافت این فایل ها بودید ولی بازم پیش خودتون گفتید اینها کجا بودند .. واقعا تحسین تون میکنم برای این حد از آگاهی و پشتکار
دقیقا این موضوعی که شما مطرح کردید که.. ما فکر میکنیم که قانون رو فهمیدیم خیلی ورودی هامونو جدی نگیریم و یا نسبت به ورودی هامون متعهد نباشیم . و یا فکر میکنیم که همه چی رو راجب قانون بلد هستیم و دیگه اون تعهد و یا
اون فیلتر کم رنگ تر میشه ……….. . نکته ی بسیار قابل تعمق برانگیزی بود که مطرح کردید
این نکته ی بسیار کلیدی خانم شایسته برای من خیلی خیلی بیشتر از همیشه با معنا تر شد و از اینکه نسبت به ورودی هام و کانون توجه ام آگاهانه تر دقت لازم رو داشته باشم سعی میکنم جدی تر حرکت کنم
خانم شایسته جان واقعا دقیق گفتن که باید با جدیدیت کانون توجه مون رو کنترل کنیم. باید مراقت ورودی ها باشیم چون زندگی در شرایط خواسته، خود به خود اتفاق نمی افته و نیاز داره به تغذیه مناسبِ ورودی های ذهن و دوره در صلح بودن با خود، ورودی ای خالص برای هدایت به سمت آرامش و سلامتی همه ی خواسته هاست
خانم شایسته جان
یک تجربه ای داشتم خواستم اینجا با اجازه مطرح کنم..
من چند سال پیشتر کتاب های قانون جذب اسکاول شین و قانون توانگری رو خونده بودم و با یک مقدار کار کردن روی خودم فکر کرده بودم قوانین رو فهمیدم و انجام میدادم و بعدش فکر کردم که خوب چیزی نیست دیگه من که قوانین رو فهمیدم و خداییش تا حدودی کارام خوب پیش رفت و همه چیز عالی پیش رفت تا حتی کارخونه ی قارچ راه اندازی کردیم و وضعمون خیلی عالی شده بود ولی بعدها دیگه هم چی بدست فراموشی سپرده شد و بعدش همه چی خراب و خراب تر شد تا جایی که به زیر صفر رسیدیم که حتی هزار تومان پول خرید نون رو هم نداشتم.. البته من فکر میکردم قانون نو کامل فهمیدم و دیگه همه چیرو فهمیدم و علامه ی دهر شدم
البته خدارو شکر بعد از آشنایی ام با استاد با سه فایل رایگان استاد… چگونه در آمد خود را در یکسال سه برابر کنید و بدنبال اون با دیگر فایل های استاد از یوتیوپ و کانال تلگرامی ایشون آشنا شدم و تازه فهمیدم که نه تنها من از اون کتاب ها چیز زیادی نفهمیدم و با همون باورهای مخرب گذشته ی مذهبی و غیرمذهبی درب و داغون در همه ی زمینه ها . در روابط سلامتی عزت نفس و آرامش و آسایش ثروت ) ..در مدار باورهای مخربی بودم … بلکه این راه رو باید همیشگی دنبال کنم و ورودی هامو کنترل کنم و همچنین هزار ان راه و قوانینی که از استاد یاد گرفتم
رو متعهدانه و با جدیت دنبال کنم تا به بهترین ها هدایت شوم
خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم خانم شایسته ی عزیزم که دسته کلیدها ی طلایی و شاه کلید های واقعی رو یافتید و از تمام تجربیات قوانین جذب تون ممنون سپاسگذارم که در این مدار هدایت شدید و بیشتر از تمام این حرفا ممنونم که اجازه دادید در تجربیات شما سهیم بشیم و کنترل وردی هامونو جدی تر بگیریم و متعهدانه مسیرمونو حرکت کنیم
از استاد عزیزم بی نهایت تشکر و قدردانی میکنم که بعد از این سیر و سفر ها و تفریحات مهیج و دوست داشتنی .. لازم دونستن که یک نکات آگاهی دهنده رو تدریس کنند
واقعا ممنونم استاد بزرگوارم برای توجه به تمام تعهدی که نسبت به ما برو بچه های نوپای سایت دارید و همچنین تعهدی که به رسالت ی که دوست داشتید استوار هستید..
از دیگر دوستان هم خانواده ام تشکر و قدر دانی میکنم برای اینکه با خواندن کامنت شما عزیزیزان به درک آگاهی بیشتری هدایت می شوم .
بهترینع بهترین ها رو در همه ی ابعاد و لایه لایه های زندگیمونو برای همه مون آرزومندم روز و شب خوب و خوشی داشته باشید ممنون و سپاس
☘️
آگاهی های دوره «به صلح رسیدن با خود»، اصول اساسی را به ما می آموزد که درک و اجرایشان به قول قرآن ما در مدار «لعلک ترضی» قرار می دهد.
اگر نقشِ اساسی آگاهیهای این دوره را بطور خلاصه در «چیدنِ سنگِ بنای زندگی دلخواه» توضیح دهم، باید بگویم:
این دوره شاه-کلید کنترل ذهن است. مفهومی که در نگاه اول ساده به نظر می رسد اما آدمهای بسیار اندکی از عهدهی ساختن این توانایی برمیآیند؛
زیرا طبق قوانینی که خداوند بر جهان مقرر ساخته، سهم ما از تجربه فراوانی، عشق، سلامتی و آرامش به اندازهی تواناییما در کنترل ذهن و در صلح بودن با خودمان است.
و وقتی ذهن کنترل بشود، افسار زندگی در تمام جنبهها در کنترل ماست.
زیرا ایدهها و راهکارهایی که مسائلمان را حل می کند و فرصتهایی که درهای نعمت و برکت را به زندگیمان می گشاید، تنها به سمت یک ذهنِ آرام و در صلح با خود روانه می شود. برای همین است که کنترل ذهن اصلترینِ اصل هاست. اما کنترل ذهن، پشتوانه میخواهد و این پشتوانه به کمک باورهای قدرتمندکنندهای تأمین میشود که منطقهایی قوی در برابر نجواها و راهکارهای محدودکننده ذهن، ارائه میدهد و به این شیوه ما را به سمت راهکارها و ایدههایی هدایت میکند که نتیجهاش تجربهی خواستههاست.
آگاهیهای این دوره، الفبای ساختن آن باورها و منطقهاست. منطقهایی که پشتوانه ی آن کلام خداوند در قرآن است و به ما راه هدایت و فکر کردن به شیوهی خداوند را میآموزد و به این شکل «به صلح رسیدن با خود» را به ما یاد میدهد.
اطلاعات کامل درباره آگاهی های جلسات این دوره را می توانید در صفحه توضیحات این دوره مطالعه نمایید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD291MB19 دقیقه
سلام استاد عزیزم❤️🌹❤️
محمد هادی سلیمانی هستم
کسی منو هادی صدا نکرده تا حالا
ولی از وقتی منتقل شدم به بندر عباس اسمم رو هادی نوشتم روی سینم(اتیکت اسمم رو میگم،من نظامی هستم) چون رو هدایت خدا خیلی حساب باز میکنم.
شاید از حوصله جمع خارج باشه و خیلیا سرسری از خوندن این نوشته رد شن، اما حتی اگه یک نفر هم منظور من رو درک کنه و باعث شه زندگیش عوض شه برای من کفایت میکنه که من وظیفه خودم رو در مقابل پروردگارم به انجام رسونده باشم.
میخوام از اتفاقی که توی زندگیم افتاد و باعث شد خدا رو با تموم وجودم حس کنم صحبت کنم و هدایتی که از طرف پروردگارم نه یک بار بلکه بارها در برابر یک مشکل بزرگ برام اومد.
کاری به قدرت انسان و قدرت تفکرش ندارم که اون بحث خودشو داره و جزئی از توانایی هایه انسانه،من میخوام از هدایت خداوند و وجود او صحبت کنم.
یک شب دلم خیلی گرفته بود، دیگه دنیا برام به آخر رسیده بود،از دست هیچکس هم کاری ساخته نبود که به من کمک کنه، من تمام زندگیم رو توی قمار از دست داده بودم، از جمله خونه ای که خریده بودم، ماشینم،بعد از باختنه اموالم برای اینکه باختم رو جبران کنم از ۴تا بانک اقدام به وام گرفتن کردم، حدود۱۵۰تومن دستم اومد که ۶۰تومنش رو توی خیابان نامجو تهران یه آپارتمان رهن کردم و بقیه پول رو دوباره توی قمار از دست دادم.دوباره واسه جبران ۱۴۰میلیون از ۲نفر نزول کردم،که ماهی ۵ملیون سود پول باید بهشون میدادم، اما من همون ۱۴۰ تومن رو هم از دست دادم، رفتم سراغ پول پیشه خونه که از ۶۰تومن پول پیشه خونه هم ۵۰تومنش رو از دست دادم.
درست ۶ماه چون نتونسته بودم اقساط بانک رو بدم جلوی حقوقم رو بستم و همچنین ظامن هام، اجاره خونه رو که باید ماهی ۳تومن میدادم دیگه امکان نداشت بدم.
تویی که داری این متن رو میخونی، نمیدونم باورت میشه یا نه؟ کارم به جایی رسید که برای رفتن به سر کار دیگه پوله بلیط مترو که قیمتش بود ۱۵۰۰تومن هم نداشتم و تا مدت ها ۱۵کیلیمتر پیاده میرفتم سرکار،پول نداشتم از نونوایی نون واسه صبحانه بچه هام بگیرم،الکی میرفتم بیرون میگفتم بچه ها نونوایی بسته بود. مادر زنم یا برادر زنم برامون گوشت میاوردن میزاشتن توی یخچال اونم هر ۳ماه یه بار. اونقدر بیچاره شده بودم که تصمیم گرفتم با اسلحه خودکشی کنم. حتی به استاد عباس منش هم واسه پول رو زدم که بتونم آرزوی دخترام رو که داشتنه یه دچرخه بود برآورده کنم، تا این حد من به فقر رسیده بودم. من معنی فقر رو با تمام وجودم احساس کرده بودم😔 دیگه رفتار همه با من فرق کرده بود کسی بهم قرض نمیداد، یا اگه قرضی داشتن واسه گرفتنش پافشاری میکردن. ازم شکایت کرده بودن دیگه چیزی تا زندان رفتنم هم نمونده بود، صبح که میشد وقتی تلفن خونه یا موبایلم زنگ میخورد تمام بدنم میلرزید😔
یه شب وقتی دیگه جونم به لبم رسیده بود، وقتی از تمام دنیا و آدماش دلگیر شده بودم، وقتی از تمام آدما حتی از مادرم دل بریده بودم، به خدا دل بستم و رفتم بالایه پشته بوم خونه،زانو زدم، سرم رو کردم به آسمون،به خدا گفتم:
خدایا
میدونم خودم در حق خودمو بچه هام بد کردمو تو نکردی.
گفتم خدایا آدمات همه ازم فرار کردن، حالا فقط تو موندی برام، نگو که تو هم منو دوست نداری😔نگو که تو هم کمکم نمیکنی، نگو که منو به حاله خودم حالا که گنهکارم واگذار میکنی.
گفتم تو خدایی، بزرگی و بخشنده، مهربانی و صاحب این دنیا، میشه صاحبه من باشی😔
میشه دستم رو بگیری؟ میشه کمکم کنی تا زمین نخورم؟
هی زار زار گریه میکردمو میگفتم خدایا اگه واقعان وجود داری، عظمت و قدرته خودت رو بهم نشون بده حالا که هیچکی قدرتش رو نداره بهم کمک کنه.
واسه اولین بار بود که فقط به خدا توکل میکردم و ازش با تموم وجودم کمک میخواستم.
۸جلسه از دوره ۱۲قدم رو تهیه کرده بودم و با اینکه میدونستم باید احساسم رو خوب نگه دارم تا زندگیم عوض شه ولی به جایی رسیده بودم که دیگه نگه داشتنه احساس خوب برام غیر ممکن شده بود، و از خدا خواسته بودم که خودش منو هدایت کنه و آماده هر اتفاقی شده بودم.
چند روز بعد یه نامه اومد اداره که هر کی میخواد بره استان سیستان و بلوچستان خدمت کنه بیاد درخواست بده، حقوقش تقریبا ۲برابر حقوق تهران بود و من به این حقوق نیاز داشتم.
زن و بچه هام هی گریه میکردن که اونجا امن نیست و نرم، ولی من باید به خاطر حقوقش میرفتم،یا یه جورایی قصد فرار کردن از طلب کار ها رو داشتم.
چون زن و بچه هام ناراضی بودن منصرف شده بودم که برم،
به خدا گفتم خدایا بهم میگی برم یا نه؟خودت منو راهنمایی میکنی که کجا برم؟ میتونستم مثلان یه شهر عملیاتیه پر خطر دیگه رو انتخاب کنم فقط در همین حد اختیار داشتم،
درست همون روز که از خدا طلب هدایت کرده بودم، وارد مغازه دوستم شدم که یه طوطی داشت که ۵سال ازش مراقبت میکرد، تا من وارد مغازه شدم طوطی پرواز کرد و از مغازه پر زد و رفت، من این اتفاق رو یه نشونه دونستم که باید برم ولی دلمم نمیومد از تهران برم و دخترام رو تنها بزارم.
آخه هنوز به یکی از بنده هایه خدا امیدوار بود(رئیس کارخونه کولر سازی) که قرار شده بود بهم کمک کنه و من بدهکاریم رو بدم،اما از تیر ۹۹رفته بود آمریکا و هنوزم که هنوزه برنگشته.
دوباره واسه اینکه اون نشونه رو نادیده بگیرم و قدرت خدا رو زیر سوال ببرم، به خدا گفتم خدایا میشه یه بار دیگه منو راهنمایی کنی که انتقالی بگیرم یا نه؟ واسه اینکه خدا نتونه منو راهنمایی کنه و تهران منتظر اون رئیس کارخونه بمونم، به خدا گفتم از همون طوطی که پرواز کرد برام یه نشونه بیاره(درست همون روزی که پرواز کرده بود،محله خاک سفید)
وقتی چند ساعت بعد دوستم بهم زنگ زد و بهم گفت که اون طوطی برگشته مو به تنم سیخ شد و با عجله رفتم مغازه تا ببینمش، طوطی برگشته بود اما با پر و باله خونی، و کنج قفس کز کرده بود.
انگار خدا میخواست بهم بگه که ببین من اول بهت گفتم برو، حالا اگه بمونی درست مثل این پرنده پر و باله تو هم زخمی میشه.
این اتفاق ذهنم رو مشغول کرده بود و شب همون روز وقتی شیفت بودم، رفتم توی محوطه پادگان به آسمون نگاه کردم،گفتم خدایا منو ببخش که ته دلم دوباره راضی به این انتقالی گرفتن نیست، میشه دوباره ازت درخواست راهنمایی کنم که برای آخرین بار به صورته خیلی واضح و روشن منو هدایت کنی که به کجا انتقالی بگیرم؟ کدوم شهر؟ برم سیستان و بلوچستان؟ کجا برم😔
فردا صبحش سر ساعت ۸ که میخواستم
شیفت رو تحویل یکی از همکارام بدم و برم خونه یه اتفاقه خیلی عجیب افتاد.
ماشینه یکی از کلانتری ها رو اداره ما به خاطر اینکه راننده خودرو گواهینامه باهاش نبود توقیف کرده بود.
من شیفت رو تحویل داده بودم و میخواستم برم خونه که یکی از همکارام بهم گفت که راننده این ماشینی که توقیف کردیم فامیلیش محمد هادی سلیمانی هست😔
حس کنجکاوی من باعث شد که برم سراغه راننده، دیدم بله هم اسم و فامیلیش و هم درجه اون با من یکی هست، بعد دیدم که کلانتری محله ما هم خدمت میکنه،وقتی ازش سوال کردم که قبلان کجا خدمت میکرده؟ بهم گفت که چند روز پیش از هرمزگان به تهران منتقل شده. اونجا بود که تصمیم گفتم به جایه سیستان و بلوچستان به استان هرمزگان انتقالی بگیرم و از مهر ۹۹که اونم یاری خداوند بود به هرمزگان منتقل شدم و ۲ماه بعد خانوادم رو با خودم بردم.و کلان زندگیه من رنگ و بویه جدیدی به خودش گرفته و با اتفاقایی که هر کدوم خودش یک هدایت متفاوت داره،دارم موفق میشم که زندگیم رو از نو بسازم.
اینا رو وظیفه دونستم که بنویسم🌹
که بگم بچه ها درسته که انسان دارایه یک قدرت تفکر بسیار بالاست،درسته که تمومه اتفاق های زندگی ما رو فرکانس هایه ما میسازه، ولی هیچوقت قدرت خداوند و هدایتش رو فراموش نکنید❤️
بعد از اون اتفاقایی که برای من افتاد، من فقط رو هدایت و کمک خداوند حساب میکنم و اسمم رو هادی انتخاب کردم تا هیچوقت یادم نره که همیشه از خدا بخوام که هدایتم کنه، و واسه همینم حالم همیشه خیلییییییی خوبه😊
الان بهترین دوستم، بهترین هم صحبتم فقط خداست،و فقط اونه که بهم میگه چیکار کنم و کجاها برم، من فقط ازش میخوام و اونم هدایتم میکنه🌷🌷🌷
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا
❤️❤️❤️❤️❤️ ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى
بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست.
سلام ببخشید دیر جواب این پیام رو میدم، اصلان من خیلی وقته از سایت آقای عباسمنش فاصله گرفتم، فقط گهگاهی میام یه نشانه روز میگیرم.
اما چقدر جالبه برام بعد از مدت ها وارده سایت شدم و درست روز تولدم یعنی16/2/1403دارم کامنت میزارم.
درست یک ساعته پیش دوباره هرچی داشتم رو توی قمار باختم. تقریبان یک سالی میشه دوباره افتادم تویه این کار. همین یک ساعت پیش بود که به خدا گفتم هوای آدمایه گهنکار هم رو داری؟ به منم نگاه میکنی با فراموشم کردی؟ داشتم بهش میگفتم که میتونی منو یه باره دیگه روزه تولدم واسه آخرین بار ببخشی تا من دست از این کارم بردارم؟این حرفارو بالا پشت بوم خونه رو به آسمون گفتم بعد سجده کردمو توبه کردم و از خدا طلب بخشش کردم. اومدم پایین که بخوابم دوباره به خدا گفتم خدایا میشه برام یه نشونه بفرستی از سایت عباسمنش که هدایتم کنه؟ تا وارده سایت شدم دیدم یه کامنت برام اومده اونم بعد از مدت هااا، خواستم اول برم نشانه روز رو بگیرم که کنجکاو شدم کامنت شما رو بخونم سارا خانوم. دیدم کامنتی که قبلان نوشته بودم درست اون موقع اوضاع و احوالم مثل الان داغون بود، و حرفایی که با خدا اون موقع زدم درست همین حرفایی بود که امشب دوباره به خدا زدم.
سارا خانوم خدایی که من شناختم مثل ما آدما میشنونه، احساس داره، میبینه،
فقط میدونم اگه باهاش خالصانه حرف بزنی جوری جوابتو میده که بتونی درکش کنی. قانون جایه خودش،من میگم فقط دیده نمیشه ولی دقت کنی میتونی کاراشو ببینی و متوجه حضورش شی. جوری به بنده هاش نگاه میکنه که انگار همین یه دونه بنده رو داره