دیدگاه زیبا و تاثیرگزار سما عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام سلام سلاممممممممممممممممممممم
شاید باورتون نشه اما عاشق این شدم که برای این سریال کامنت بزارم.چقدر تفاوت هست بین وقتی این سریال و فقط می بینی و وقتی واسش کامنت میزاری.
خیلی دوس دارم این کار رو.
خداییش خیلی واسم جالبه.
دقیقا حالتش یه جوریه که شما و خانم شایسته توی شهر و ایالت خودتون رفتین مسافرت.
خدایی کی اینجوری تفریح میکنه؟انقدر ساده و راحت.
استاد، دقیقا اینجوری تصویر خیلی برای ما بهتر شده.انگاری ما هم همراه شما قدم به قدم داریم میریم.من که راضیم.
کلا تمام شیوه های فیلم برداریتون رو دوس داشتم.
تمامشون با کیفیت بوده.
جملتون:
توی تمام فایل ها همش به دنبال اینم اون احساسی که داریم تجربه میکنیم رو برای مخاطب هم ایجاد کنم.
استاد شما فوق العاده این.واقعا ازتون ممنونم.به خاطر این سایت، به خاطر وجود شما، به خاطر خانم شایسته فرشته گونم.
واقعا ازتون ممنونم.
این و با تمام وجودم میگم.شما و خانم شایسته حتی بیشتر از خودمون به فکر موفقیت و خوشبختی و پیشرفت تک تک ما هستین.
این و به راحتی میشه دید.
همش دنبال این هستین چکار کنین ما اگاهیمون بالاتر بره، همش دنبال این هستین دوره ها رو اپدیت کنین که باز اون درک بهترتون رو به ما بگین.با چه دقت و حوصله ای فایل های این سریال رو برای ما اماده میکنین و بی نهایت لطف و مهربونی دیگتون.
بی نهایتتتتتتتتتتت ازتون ممنونم.
هر چی بریم جلوتر این رو بهتر درک میکنیم.
یه تیکه انقدر غرق دیدن زیبایی ها شدم که یادم رفت استپ کنم نکات مثبت رو بنویسم.وایی عالیههههههههه.
هدف استاد از فایل های زندگی در بهشت و سفر دور امریکا:
نشون دادن زیبایی ها
تمرکز روی زیبایی ها
احساس کردن خواسته ها
و به همون نسبت هدایت شدن به سمت اون چیزایی که داریم بشون توجه میکنیم، اون چیزایی که داریم احساسشون میکنیم.
توی این فایل و فایل قبلی خیلی زیاد صحبت کردین از تاثیر عظیم دیدن و کامنت نوشتن برای این سریال.
الان بیشتر از هر زمان دیگه ای دارم اهمیتش رو میفهمم.
دارم میفهمم که این سریال قراره چه تاثییرات عظیمی رو برای من ایجاد کنه.
برای همین دیگه میخوام بهش به عنوان یه تمرین اساسی نگاه کنم.
نه فقط یه سریال تفریحی.
یعنی متوجه شدم این سریال مثل یکی از دوره های سایته.
به نظرم تاثیرش در همون حده. یه جورایی تمام اگاهی های دوره هاست با مثال و تصویر عینی که به شدت اون باور رو برای ذهن منطقی میکنه. واین بهترینههههههههههههههههههههه
و خیلی خوبه که این رو درک کردم.
جمله فوق العادتون:
اونایی که توی این مسیر با ما هستن، به واسطه قانون بدون تغیر خداوند، هدایت میشن به زیبایی های بیشتر.به این دلیل که دارن به زیبایی ها توجه میکنن.
خوش به حال من.خوش به حال من که یکی از بچه های سایتم.خوش به حال من که به شدت علاقمند شدم به دیدن این سریال و بیشتر از اون کامنت نوشتن واسش.خوش به حال من که هر روز قراره هدایت بشم به زیبایی های بیشتر.که همین الانش داره رخ میده.اطراف من داره زیبا و زیباتر میشه.
car side delivery:
یه ایده خلاقانه و فوق العاده.که چقدر کار رو برای مشتری ساده تر میکنه.
شما سفارش میدی.میای اون جا.غذا رو واست میارن در ماشین..واقعا هر روز همه چی داره بهتر و بهتر میشه.
بعد چه سیستم جالی واسش طراحی کردن.که شما sms میدی و اون ها متوجه میشن.
ایده به شدت سادست اما به شدت کاربردی هست و تفاوت ایجاد میکنه.
چقدر خوبه این ها رو به ما میگین.
استاد یه چی و عالی درک کردم.
دونه دونه کلما ت و حرف های شما و دیدن این سریال، میشه ورودی برای ذهن ما.بعد از اون مدام این حرف ها و افکار میاد توی ذهن ما و همون باعث کلی ایده و الهام میشه.
بارها و بارها همچین چیزی و تجربه کردم.حتی مثلا اون جمله رو یه بار ازتون شنیدم اما یکی دو روز که گذشته، اصلا به شدت بهتر فهمیدمش و کلی روندم رو عالی تر کرده و من و برده جلوتر.
یهو دلم خواست یه چی بگم:
حتی با دیدن این فایل ها، بهترین شیوه کسب و کار توی وجودم شکل گرفته.
فقط با دیدن سبک شما.
من کسب و کاری و میخوام که عاشقش باشم.انجامش به شدت واسم بازی و سرگرمی و تفریح باشه.لذت ببرم از انجامش.
بتونم همه جا و هر زمان که خودم میخوام انجامش بدم.(محدود به یه موقعیت و مکان خاص یا یه تایم خاص نباشه)
نیرو و پرسنل و دفتر و هزینه و از این چیزا نخواد.
توی یه کلام، ازاد ازاد باشممممممممم.
ازادی زمانی و مکانی و فکری…
و در عین حال بدونم کسب و کارم داره به بهترین شکلی هر روز موفق تر و پر رونق تر و ثروتم بیتشرمیشه.
این هم یکی دیگه از نکات مثبت این سریاله.مثلا داری می بینی، یهو یه نکته مثبتی به ذهنت میاد که دقیقا ربطی به اون تصویر نداره اما به شدت نکته مثبتی هست و تمام ذهنت متمرکز میشه به زیبایی و زیبایی بیشتر.
استاد با دیدن فایل های سفر دور امریکا و زندگی در بهشت:
به صورت عینی و با دیدن فکت و تصویرررررررر بهم باور دادین
که به راحتی و به قول خانم شایسته میتونم مث ملکه ها مهاجرت کنم.
بعد از اون بهترین باورا و در مورد خود مهاجرت ساختین توی ذهنم.
بهترین باورا و بهم دادین که حتی اگه زبانم معمولی باشه میتونم ارتباط برقرار کنم.
بهترین باورا و دادین که که ادمایی که توی کشورای دیگه هستن هم فوق العاده ان و میتونن بشن بهترین دوستای من .و با مهاجرت، نه تنها تنها نمیشم بلکه هر روز بیشتر دورم پر میشه ازادمای فوق العاده.
بهم باور دادین میتونم اون جا کلی دوستای خارجی داشته باشم
که بی نهایت راه ساده و امکانات هست برای تفریح کردن و لذت بردن
اصلا یام دادین چجوری میشه هم باور بسازم و هم تفریح کنم
یادم دادین چجوری به الهامات خدا عمل کنم
یادم دادین چجوری مسایلم و حل کنم
بهم باور دادین که میتونی به حدی برسی که توی خود امریکا تفریحات و ازادی هایی و داشته باشی و امکاناتی و استفاده کنی که حتی خود امریکایی ها ازش خبر ندارن.یادمه توی یکی از قسمت ها که خانواده اقای ریک اومدن دقیقا همه حیرت زده بودن از خونه و ملک شما.مخصوصا اون خانمی که کنار دریاچه ازتون پرسید همه این جا برای شماست؟
استاد با دیدن این تصاوریر و فکت ها، دارین دونه دونه این موارد رو برای ما منطقی میکنین.
نگرش الانم به مهاجرت کجا.دو سال پیش کجا.اصلا قابل مقایسه نیست.
استاد احساس این لحظم و بگم.
توی بالکن نشستم.
هوا خنکه.
دارم تایپ میکنم.
الان متوقف شدم.
به دوردست دارم نگا میکنم و غرق بهترین تصورم در مورد ایندم.
خدایی کی همچین خوشبختی ای رو تو زندگیش داره؟
کی همچین حسی داره؟
از لحظه فعلیت داری لذت میبری و می دونی داری هدایت میشی به بی نهایت خوشبختی بیشتر.
واقعا احساس خوشبختی میکنم.
و دونه دونه این احساس و جمله ای که میگم مواردیه که صب تو ستاره قطبیم نوشته بودم وببین شرایط من رو به این سمت برد.
اون چیزی که نوشته بودم رو الان دقیقا دارم احساس میکنم.
خدایا شکرت.
تمام این دو سه پاراگراف اخر و الان خدا به ذهنم اورد.از قبل روی کاغذ ننوشته بودم
وقتی سریال و میبینم کلی نکته مثبت میبینم و مینویسم روی کاغذ، بعد وقتی میخوام تایپش کنم دوباره کلی نکته مثبت بیشتر به ذهنم میاد.
و دوباره یه نکته مثبت دیگه:
دامینوس یه ایده خلاقانه دیگه داده: و اون یه آپشن عالی برای اپش هست.که اینم میتونه برای بچه های سایت مفید باشه برای کسب و کارشون.اونایی که تو حوزه رستوران و فست فود و کافه کار می کنن.
این که مشتری میتونه مراحل اماده شدن غذا و سفارشش رو ببینه.خیلی ایده توپیه.وقتی همچین چیزی باشه خوب مشتری راحت تره.
استاد توی جلسه 4 قدم 1 گفتن وقتی باورات و درست میکنی، هدایت میشی به ایده های بهتر برای کسب و کارت، که وقتی پیادشون میکنی، کیفیت کارت میره بالاتر، که منجر میشه به فروش بیشتر.
به نظرم این میتونه یه مثال عینی باشه.
که رسیده به حدی که استاد و خانم شایسته که دنبال بهترین ها و بالاترین کیفیت ها هستن دامینوس رو انتخابش کردن.
چون استاد سمت هر چیزی نمیره.
این فایل واقعا خیلیییییییییییی نکته مثبت داره.
آفرین به آقا رضای عزیز از بچه های سایت که انقدر عالی داره ذهنش رو بمباران ورودی مثبت میکنه.تبریک میگم بهشون.
خیلیییییی جالبه.
وسط اون همه تفریح وشادی خوش گذرونی هستین.
منتظر پیتزاهای خوشمزه.
دارین در مورد نکات مثبت و ایده های عالی این فست فود صحبت میکنین.
بعد چی میشه؟ یه نوتیفیکیشن میاد که همونم دوباره یه نکته مثبت و خبر خوبه و می بینین که توی تایم به این کوتاهی پستتون انقدر بازدید و لایک داشته.
و احساس خوبتون بیشتر میشه.
یعنی همش خوبی پشت خوبی.اتفاق عالی پشت اتفاق عالی.
یه نکته خوب دیگه ام اینجا بگم:
بین توی این جهان چقدر ادم مثبت اندیش و هم فرکانس با ما هست.
توی خود سایت که بچه ها فراوون ان و هر روزم دارن بیشتر میشن.من همش دارم اسمای جدید میبینم.
این همه لایک و کامنت و بازدید توی اینستا ام نشون میده چقدر ادم هم فرکانس با ما هست. چقدر عباس منشی هست.و وقتی به این توجه کنم خود به خود ادمای هم فرکانس بیشتری میاد دور من.
خانم شایسته نون پیتزاتون جدیده.من تا حالا این مدلی ندیده بودم.
بهههههه پیتزا لب ساحلللللللللللللللللل.
عالیههههههه.
و چقر غذا دادنتون به اون پرنده ها رو دوست داشتم.واقعیتیش اسمشون رو نمیدونم.
اما صحنش خیلییییی زیبا بود.
مشخص بود به شدت دارین از این کار لذت می برین.
واقعا هر جا میرین اون جا برای شما زیبا میشه.
من دارم این رو به چشم می بینم.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD285MB18 دقیقه
دیگه کافیه،دیگه چاره ای جز نوشتن ندارم… آره گاهی خیلی بهم فشار میومد که برای کامنت نوشتن اقدام نمیکنم… شنیدی که میگن «پیشنهادی بهت میدم که نتونی ردش کنی»،حالا خدا و دستانش «زیبایی و غذایِ روحِ خوشمزه ای رو سخاوتمندانه بهت هدیه میده که نتونی ردش کنی،که هیچ جوره نتونی بی تفاوت ازش بگذری»…خوشا به سعادت مون که لایق دریافت این همه زیبایی و غذای لذیذ روح و روان هستیم که هر کس به فراخور لیاقت و درکش، و ظرفیت وجودیش میتونه بیشتر و بیشتر «دریافت کنه و لذت ببره»
سلااااام به هم تیمی های عزیزم سلامی از جنس عشق و سپاسگزاری
سلام استادِ تمرکز بر زیبایی ها و نکات مثبت… نمیدونی چقدررر دلم برات تنگ شده حسین 😆😉😍😘 خیلی وقت بود مستقیم با خودت حرف نزدم جانا
استاد جانم عزیز دلم همین الان که داری این متن رو میخونی لُپت رو بذار روی صفحه گوشیت میخام ماچت کنم…نه نه نشد دیگه،داری طفره میری هااا !!! خدا وکیلی نزن تو ذوقم….آباریکلا حالا شدی پسر خوب…مااااااچ😗😘… حالا اون لپ 😙😙😘😍مممممچچچچ…. آخیییش دلم خنک شد، یه دل سیر ازون بوس های محکم میلادی بوست کردم😍😊😉😆💕💖💟… اوووف اومدم کادر صفحه ثبت دیدگاه رو بوس آبدار کردم صفحه خیس شد😅😊😋😉
گفتی شماره غریبه رو جواب نمیدی؟؟!!! آره جون خودت… پَ اون شب کی بود نصف شب اومد تو خوابم و باهام تماس گرفت؟! راستشو بگو حسین!! شمارمو از کجا گیر آوردی کلک … از موقعی که روال و سبک زندگیم رو تغییر دادم، خط جدید گرفتم و غیر از چند نفر معدود که اونم ناخواسته بود، هیشکی شمارم رو نداره … یعنی کیف کردم وقتی توی خواب باهام حرف زدی و نظرم رو راجبه یه سری مسایل خواستی و چقدر بیشتر حال کردم با خودم که رک و صاف حرف دلم رو محکم بهت زدم یعنی معلوم بود که پرات ریخت ازین همه اعتماد به نفس و صلابت… امیدوارم که ازم دلخور نشده باشی خودت میدونی که چقدررر دوستت دارم ولی حرف دل رو باید رک و صادقانه زد حتی توی عالم خواب،اینکه توی خوابی که دیدم چه حرفا و مکالماتی بینمون رد بدل شده یه چیزیه بین خودمون،محرمانس…
خوب بذار ازین جا شروع کنم؛ این کلید واژه های حیاتی سعادت در دنیا و آخرت🔑کانون توجه؛ توجه به نکات مثبت و زیبایی ها🔑کنترل ذهن 🔑«در صلح بودن با خودمان» ؛
دیشب؛ آره دقیقا دیشب قبل از اینکه بخوابم کامنت یکی از دوستای عزیزمون فایزه رستگار رو، توی قسمت قبل بصورت کاملاً هدایتی خوندم که پیشنهاد داد فایل «زیبایی ها را ببینیم» رو مشاهده کنیم، نمیدونم چرا ندای قلبم اصرار داشت که دقیقاً همون لحظه وسط کامنت برم توی هاردم و اون فایل رو که قبلا دانلود کرده بودمُ برای اولین بار ببینم… با اینکه زیر پتو داشتم خواب میرفتم ولی یهو بلند شدم و رفتم اون فایلی پیشنهادی دوستمون رو دیدم…وااای باورم نمیشد،این دقیقا همون چیزی بود که انگار فراموش کرده بودم و دقیقا همون چیزی بود که داشتم گمش میکردم… به هر چیزی که «توجه کنی» و «آگاهانه تحسینش کنی» بیشتر و بیشتر وارد زندگیت میشه،حین دیدن اون طبیعت بکر و رود ها و آب های روان اون فایل که گمونم توی اروپا بود، ناخودآگاه اونقدر احساساتی شدم که اشک چشمامو گرفت و بلند شدم که با خودم آگاهانه حرف بزنم و اونچه که بیاد میارم رو توی کاغذ بنویسم؛(خوب به کانون توجه و فرکانس یا همون احساس دقت کنید)
امروز؛ همون دوستی که اخیراً توی کامنتم برای طیبه مرادی عزیزم ازش حرف زدم، دوباره اومد سراغم… پسری که قبلاً دوست خیلی صمیمیم بود ولی بعد تغییرات شگرفی که امسال بواسطه هدایت شدن به این فضای بهشتی داشتم، کلا از مدار و زندگیم حذف شد، تا اینکه جهان اونقدر بهش فشار آورد و لهش کرد که خودش چند وقت پیش اومد دنبالم و به اشتباهاتش و حقانیت حرفایی که قبلاً بهش زدم اعتراف کرد، بنده خدا اونقدر داغون و گیج شده بود که رمقی ازش نمونده بود…همون روز چنان با عشق و اطمینان قلبی باهاش حرف زدم و شاه کلید کنترل ذهن رو براش رونمایی و پرده برداری کردم که انگار دریچه جدیدی از آسمون براش باز شد و متعهد شد که از نو زندگیش رو بسازه و تغییر کنه… امروز که بازم اومد سراغم انگار یه آدم متحول شده و کاملا تازه ای رو ازش دیدم، فوق العاده پر انرژی و سرحال…باز هم مثل همیشه قدرت هدایت پروردگار منو منقلب کرد،باورم نمیشد همون چهار ساعتی که با توکل بر خدا باهاش حرف زدم و از شاه کلید های اصول خوشبختی و «خدا» باهاش در میون گذاشتم، انقدر متأثرش کنه که اقدام به تغییر و تحول کنه… امروز خودش اومد گوشی تلفنش رو نشونم داد… اون همه کانال تلگرام قانون جذبی و نمیدونم از همین انگیزشی ها و اینستا رو کنار گذاشت، و بهم گفت که توی این مدت اخیر اغلب طبیعت گردی میکرد و در حال لذت بردن از لحظات زندگیشه، و جالبتر اینکه اون سنگ مثانه ای که از شدت درد کارش رو به تزریق مورفین کشونده، از مجراش تخلیه شد و کاملاً سلامتیش رو بدست آورد…. چهره خوشحال من دیدن داشت وقتی از دیدن نتایج و حال خوبش ذوق میکردم… خودم شخصاً کم کم از همون دو ماه اولی که تغییر کردم متوجه «قدرت گرانش و مغناطیس» خودم شدم، جذبه ای که «قدرت تاثیر گذاری» رو به ارمغان میاره… باورم نمیشه که اینقدر تاثیر گذاریم بالاتر رفته که حتی برادرم که هیچوقت حرفامو گوش نمیکرد و همه چیش رو از سر لجاجت برعکس من میگرفت، الان خودش میاد پیشم و نظرم رو راجبه خیلی از مسایل میخاد حتی برای راهنمایی درس و کنکورش که هیچ وقت قبلاً حتی اجازه اظهار نظر کردن منِ ته ته تجربه رو نمیداد… بقدری تحت تاثیر همنشینی و روحیه زلاتانی من قرار گرفت که حتی با وجودی که مسی فن بود الان عکس زلاتان و کریس رو گذاشته تصویر زمینه مبایلش و همتای من پیگیر زلاتان و کریسه،،، یا آشنایان که همه و همه یجورایی بهم مشکوکن و دنبال اینن که سرک بکشن توی زندگی خوصیصیم که بفهمن چه رازی پشت این همه تغییرات توی این مدت کوتاه نهفتس، تاجایی که دایی م که همیشه یکی از پشه های مزاحم و مخالفین من بود، فالوینگای پیج اینستام رو میگرده و فالو میکنه، میگه میلاد اینا رو فالو میکنه منم اینا رو فالو کنم تا مثل میلاد بشم. ههههه😂😀 بنده خدا نمیدونه بازی چیه،خیال میکنه با تقلید کردن از من و ادا دراوردن میتونه مثل من بشه… توی اینستا فقط ۱۴ پیج رو فالوو میکنم که چهار تاش مسی و کریس و زلاتان و استاد عباسمنشه، چند تای دیگش هم در راستای اهداف و خواسته هامه، و معمولاً اینستا خیلی کم چک میکنم،«تمرکز و کنترل ورودی ها برام بشدت حیاتی و مهمه و اصلا هم شوخی بردار نیست»…
خوب داشتم میگفتم؛ امروز وقتی رشد و آمادگی ذهنی و فرکانسی دوستم رو حس کردم، ناخودآگاه شروع کردم در مورد خواسته ها باهاش حرف زدم، اینکه چطوری سپاس گزار تر باشیم، و به مسایل از دید کلان نگاه کنیم، اینکه چطوری ذهنش رو کنترل کنه و جوری به مسایل نگاه کنه که به احساس بهتری برسه، اینکه چطوری قوه و نیروی جنسی و جوانیش رو استحاله کنه (بنده خدا بدجور تحت فشار بود)، و طبق عادت همیشگیم با نهایتِ نهایت انرژی در مورد سرسختی و استقامت در مسیر، ثبات قدم داشتن، روحیه برد و جنگندگی و قهرمانی، و باور و ایمان قلبی حرف زدم… از زیدان و مصاحبه هاش بگیر تا…… ایلان ماسک و آدم نترس و سرسختی مثل حضرت محمد… یعنی اونقدر لذت بردیم اونقدر غرق صحبت کردن در مورد اصول بدون تغییر جهان هستی و تمرکز بر زیبای ها شدیم که اصلا متوجه گذر زمان نشدیم… باورم نمیشد که این دوستم اینقدر تسلیم تر و عاقل تر شده باشه که در مسیر هدایت قرار بگیره…الهی شکرررت ،همه این هدایت ها و زیبایی ها اوستتتت همه و همه خود اوست نه چیز دیگه
چند ساعت بعد ملاقاتمون باهام تماس گرفت بهم گفت توی جام مسابقات چمن مصنوعی که ۲۱ تیم حضور داره و ما هم تیم داریم ولی امروز چند تا از بازیکنامون غایبن، بهت نیاز داریم میلاد…استاد من با وجوداینکه تقریباً دو ساله که از فوتبال بازی کردن فاصله گرفتم و از پارسال تا الان دیگه بصورت جدی و حرفه ای فوتبال بازی نمیکنم ( به خاطر عشق جنون آمیزی که به فوتبال داشتم نمیتونستم روی رسالت اصلی زندگیم تمرکز کنم، با الهامی که از طرف خدا دریافت کردم آگاهانه قید فوتبال رو زدم) ولی اون ندای درون منو ترغیب به چالش و تجربه کرد… گفتم یه امروزی رو استثنا برمیگردم به اصل خودم و فقط فقط امروز رو بازی میکنم…میخواستم ببینم قانون تا کجا جواب میده،میخواستم ببینم علارغم جدایی بلند مدتم از فوتبال چقدر روحیه جنگندگی و قدرت فرکانسم زور داره، و از همه مهمتر میخواستم مهارت شگفت انگیز «کنترل ذهنم» رو به چالش بکشم ببینم فارغ از هر نتیجه ای چجوری جواب میده….
استاد و دوستای عزیزم ازین جا به بعدش فقط داشته باشید و دقت کنید که ببینیم چی پیش میاد
🔵 با توکل بر خدا میرم مجموعه ورزشی؛ پناه بر خدااا چه خبره بیش از هزار نفر تماشاگر اونم واسه یه بازی مسابقات منطقه ای!!!… آغا دروغ چرا !!! وقتی تیم چغر و قوی مقابل رو دیدم، وقتی بازیکنای ضعیف و معمولی تیمی که من قرار بود امروز همراهیش کنم رو دیدم، وقتی جو تماشاگر و حساسیت بازی رو قبل شروع بازی حس کردم،وقتی به خودم نگاه کردم که خیییلی وقته تمرین نکردم و حتی ممکنه نتونم اونطور که انتظار دارم بازی کنم… واقعا تحت تاثیر شرایط و جو خودمو و اعتماد به نفسمو گُم کردم… که کاملا هم طبیعی بود ولی ولی… منِ میلاد فارغ از هر شرایطی همیشه برنده بودن و روحیه برد و قهرمانی توی ذاتمه و به شدت از باخت رنج میبرم… چند دقیقه قبل شروع بازی یه آن به خودم اومدم و محکم به خودم گفتم:
«میلاد!!!!! زلاتان درونت را دریاب» … مگه فقط با نیت به چالش کشیدن خودت و قانون و کنترل ذهن نیومدی؟!! پس این بازی رو فقط به چشم یه فرصت ببین که خودت رو محک بزنی ….خدایا خودت کمکم کن ذهنم رو کنترل کنم و از لحظات پیش رو لذت ببرم… اونقدر این گفتگوی درونی با خودم و خدا آرومم کرد که دیگه هیچ استرس و نگرانی از بابت نتیجه نداشتم
آغا از ب بسم الله گل اول رو خوردیم،گل دوم رو هم خوردیم ،سوم رو هم خوردیم، یک گل زدیم ولی در ادامه چهارمی رو هم خوردیم… سه تاش روی اشتباه مسلم و بچگانه دروازه بان آماتورمون بود…
وقتی چهار ،یک عقب افتادیم رفتم با کمال احترام و صمیمیت به دروازه بانمون گفتم فدای سرت ،میدونم بار اولته میای مسابقات و تجربه نداری ولی خواهشاً فقط زاویه موافق رو پوشش بده که از زوایه بسته گل نخوری و الکی هم خروج نکن…
🔑اینجاست که «صلح درونی من»، عزت نفس و درک متقابل به کمک اومد که به جای تخریب و عربده کشیدن روی بازیکن خودی اومدم بهش روحیه دادم که خودش رو پیدا کنه
🔵استاد من یه جنون آنی عجیبی دارم من یه غریزه وحشتناک عجیبی دارم که وقتی در شرایط خیلی سختی قرار میگیرم و چیزی برای از دست دادن ندارم اون روی جنون آمیزم میزنه بالا…بقدری از باخت رنج میبرم و بقدری روحیه ذاتا برنده دارم که هیجوره تسلیم نمیشم،این باور و روحیه فوق العاده ام همیشه توی زندگیم به دادم رسیده… دقیقاً بعد گل چهارمی که دریافت کردیم بعد صحبت با دروازه بان رفتم توپ از توی گل درواردم که شروع مجدد کنیم.. همون دوستی که اخیراً ملاقات کردم و درمورد کنترل ذهن کلی باهاش حرف زدم، توی زمین باهام هم تیمی بود و در واقع اون واسطه ای شد که به اونجا هدایت بشم… خدا رو سر شاهد میگیرم بدون اینکه ارتباط کلامی باهاش داشته باشم موقع شروع مجدد ارتباط عمیق فرکانسی باهاش برقرار کردم؛ به این شکل که با چشمای نافذم نگاه معنا داری کردم و توی همون لحظه که ای نگاه عمیق فرکانسی منو دید واضح اون پیغام کلیدی منو دریافت کرد…. آره همون…. آره خودشه کنترل ذهن و باور به برد…. الهی به امید تو… یک گلو خودم زدم و اختلاف رو کم کردیم ( جملات کلیدی زیدان توی ذهنم چشمک میزد… ما فقط روی بردن این بازی متمرکزیم و پله به پله پیش خواهیم رفت، گفتم میلاد هنوز فرصت هست فقط روی زدن یک گل دیگه تمرکز کن)… گل سوم رو زدیم…. اونجا دیگه صد درصد باور قلبی داشتم که به هر قیمتی بازم گل میزنم….استاد باورت نمیشه وقتی توپ توی اوت میرفت و میرفتم توپ از بیرون زمین بیارم آروم آروم زیر لب ذکر میکردم « خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن».. به خاطر دوندگی و جنگندگی وحشتناکی که داشتم به شدت ضربان قلبم بالا رفته بود و یجورایی خسته هم شده بودم… قطره قطره عرق روی صورتم پایین میریخت…توی ذهنم با خودم حرف میزدم که میلاد دووم بیار ادامه بده هنوز وقت هست ذهنت رو کنترل کن ذره ای به خودت و قدرت فنا ناپذیر درونت شک نکن… مهره اصلی من و همون دوست صمیمیم بودیم… و اونقدر هماهنگ بودیم و با هم روحیه بالا وان تو میکردیم که خودمون هم از بازی همدیگه لذت میبردیم… حریف که به شدت از چهره مصمم و روحیه خستگی ناپذیرم ترسیده بود، تحت پرسینگ شدید یه لحظه توپ اوفتاد جلوم… تتتتتتتقققققققق …چنان شلیک کردم به سمت دروازه که صدای زیر طاقی درومد…چهار_چهار .. چنان فریااااااااد کشیدم که صدام کل محوطه رو به لرزه دراورد… هیشکی باورش نمیشد، همه و همه بازی رو دیگه مساوی و تموم شده میدونستن چون دیگه تقریبا تایمی نمونده بود
ولی ولی یه نفر بود که تا آخرین نفس و آخرین لحظه سیری ناپذیر میجنگید… تیم ما همین نتیجه هم براش معجزه بود و عقب کشید که با همین نتیجه هم راضی بود ..من خصوصاً با اون گل چهارمی که برق آسا کوبوندم زیر طاق و ارضا شدم ولی هنوز به ارگاسم فوتبالی نرسیدم… چند لحظه آخر که بازی داشت تموم میشد خودم تک و تنها مقابل بازیکنی از حریف تن به تن شده بودم که مدام میخواست رو عصابم بره و چند بار بهم گفت اگه جرات داری بهم لایی بزن، دقیقا همون لحظه که دیگه همه بازی رو شل گرفتن پا عوض کردمو و یه لایی ناز و شیک بهش زدم و با اینکه توپ ازم فاصله گرفت ولی انقدر دیوانه وار استارت زدم که زودتر از دروازه بان حریف به توپ ضربه نهایی رو زدم و توپ از توی لایی دروازه بان هم رد شد و……..
گگگگگللللل
هیچی نگفتم فقط توی تخم چشای بازیکنای حریف نگاه کردم و با صلابت و اون غرور مقدسم فریاد زدم
My power my mind
خودم که هیچ، پشمای همه ریخت…یعنی همشون دق کردن… خودم هم داشتم خرکیف میشدم ازین پوکر و کامبک دیوانه وار… الان یاد اون جمله معروف لوکاس مورا بعد هتریک و کامبک دیوانه وارش توی اون شب جنون آمیز آمستردام افتادم:
«هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست»
(استاد خوب که یادم اومد توی پرانتز بگم که من به خاطر سبک و تمرین تخصصی ورزش کردنم توی همین مدتی که به این بهشت هدایت شدم، آمادگی جسمانی و فیزیک فوق العاده تنومندم صد ها برابر قبل قویتر شده و ازین جهت از بازیکنای آماده ی دنیا دست کمی ندارم و سعی میکنم در کامنتای بعدیم بیشتر در موردش بگم که چه چالش های سخت و غیر ممکنی رو روی جسم و ذهنم پیاده کردم ولی هنوز مطمئن نیستم ازین بابت احتمالا رکورد ایران دستم باشه… بعداً مفصل توضیح خواهم داد)
هنوز کامنتم ادامه داره و تازه اولشه… اینهمه توی کامنتام میگفتم دوست دارم ادامه کامنتم رو بنویسم ولی داره طولانی میشه و بذارم برا بعد… اصلاً طولانی بشه که بشه، این همه کامنتای خیلی بلند میاد بذار منم راحت باشم و ادامه جریان امروز بگم و تازه اصل مطلب اینجاشه؛
بعد بازی موقعی که رفتم زیر دوش حموم یه حس عجیبی داشتم…حس اعتماد به نفس بسیار بالا…حس قدرت…حس خلق کردن با استفاده از توانایی کنترل ذهن…حسی سرشار از رضایت و آرامش قلبی… و زیر لب زمزمه میکردم خدایا شکرت خدایا شکرت که قانونت همیشه جواب میده و به کسانی که بهش عمل میکنن پاداش بی قیدُ شرطی میدی…
با همون دوستم تماس گرفتم که میخام باهات راجبه رد پای قانون توی بازی مون حرف بزنم که گفت میلاد، من با خانواده رفتم روستای پدریم و الان دقیقاً همون منظره رویایی هستم که بارها درموردش باهات حرف زدم…گفتم عیبی نداره هرچقدر که دور باشه میام،میخام امروز رو جشن بگیرم و طبیعت گردی رو به خودم هدیه بدم… رفتم پمپ بنزین ، بنزین زدمو با موتور مستقیم رفتم منطقه اونا…قبل حرکت دوبار باهاش تماس گرفتم که بهش بگم من از شهر خارج شدم ولی اصلاً جواب نداد ( اینجا بود که رهایی و انتظار تجربه زیبایی ها منو به ادامه مسیر هدایت کرد و اصلا واسه لذت بردن خودم حرکت کردم نه دیدن اون آدم)
یه منطقه کوهستانی پر از جنگل های بلوط… توی جاده گاهی آب های جاری رود های فصلی در جریان بود و هنگام عبور ازین جویبارهای توی جاده، روی موتور پاهام رو دو متر بالا میکشیدم که خیس نشم… بقدری کیفیت هوا و طبیعت بالا بود که انگار پیکسل چشمای من جهش کرده، کیفیت تصاویر دریافتی چشمای نازنینم 8K شد اصلاً دل تو دلم نبود عین یه بچه کوچولو ذوق و شوق میکردم بعد یه ساعت رسیدم مناطق زادگاهی دوستم و زنگ زدم بهش الو پهلوون کجایی من رسیدم گفت میلاد ای داد غافل من یه ساعتی میشه که برگشتم( کافی بود قبل حرکتم تقلا میکردم که حتما گوشی رو جواب بده حتماً به این سفر و ماجراجویی هدایت نمیشدم) گفتم فدای سرت بیخیال من کل منطقتون رو کشف و فتح میکنم و حالا که اومدم میرم عشق و حال میکنم؛
🔵استاد به ولله قسم خودم هم باورم نمیشه که چقدر قانون دقیق عمل کنه که چقدر خداوند دقیق هدایت کنه که چقدر سرسپردگی و گوش دادن به ریزترین الهامات اینهمه معجزه کنه که چقدر رهایی و در صلح بودن با خود اتفاقات و شرایط دلخواه رو رقم بزنه که چقدر کانون توجه و تمرکز بر زیبایی ها و نکات مثبت اینقدر میتونه قوی و اثربخش باشه که ما رو هرچه زودتر آسونتر و لذتبخشتر بصورت کاملا هدایت یافته به زیبایی و هرچی آنچه که آگاهانه بهش توجه کنی بکشونه
استاد دقیقا دقیقا به طبیعت و منظره بهشتی هدایت شدم که دقیقاً دقیقا عین همون چیزی بود که دیشب توی فایل زیبایی ها را ببینیم دیدم، چه میکنه هدایت، اون کامنتی که خودم و عمل کردم اون جریان پیوسته و همیشگی هدایت همیشه به زندگیمون روانه ولی این مایین که میتونیم انتخاب کنیم که در مسیر جریان الهی هدایت پروردگارمون حرکت کنیم یا اینکه مطابق ذات و فطرت پاک و طبیعی خودمون حرکت نکنیم و خلاف جریان هدایت به بیراهه بریم….
خدایا چه کردی با من خدایا هرچی شکرت کنم کمه که همه چیز تویی همه کس تویی ، اون بازی تویی اون گل ها و اون روحیه و برد تویی اون کامنت تویی،اون فایل تویی، اون دوست تویی، موتور تویی اون هدایت تویی،اون طبیعت بکر و رویایی تویی اون آبشار تویی اون علفزارها و درختان بلوط اون سنگ های کوچیک و بزرگ اون همه چشمه و آب های روان همه و همه تویی که نمیخام غیر تو هیچکس و هیچ چیزی ببینم فقط خودت رو ببینم و بس فقط خودت تجربه کنم حس کنم شادی کنم وبس… استاد یعنی مغزم سوت کشید از دیدن اون همه زیبایی و جلال پروردگار، توی عمرم همچین چیزی رو از نزدیک ندیدم… توی جاده داشتم با سرعت ملایم میروندم که نسیم خنک پوست و صورتم رو نوازش کنه شاید بخندین روی موتور فاز گرفتم و از فرط شادی و سرخوشی شروع کردم به تلاوت قرآن، طرف با ماشین از بغلم رد میشد میگفت عامو حالت رو خریدارم به مولا… من مست مست بودم اصلا هیچی حالم نمیشد کنار جاده کوهستانی آبشار روانی رو دیدم که دلمو برد رفتم چنان جرعه جرعه ازش مینوشیدم که انگار شرب اصل بهشته …همینجور میرفتم بالاتر که سرچشمه اصلی اون آبشار و جویبار رو پیدا کنم، هی میرفتم بالاتر هی میرفتم بالاتر هرچی میرفتم تموم نمیکرد تا دیدم آبشخورش از دل کوه نشات میگیره… شبیه یه فیلم مستند رویایی بود… اونجا باز هم اون دکلمه و دیالوگ معروف خودم یادم اومدم مثل هفته قبلی روی صخره ای بزرگ ایستادم بلند فریاد زد
«آراگورن فرزند آراتورن…وارث سرزمین ایزیلدور… سواران روهان،یکه تازان نبرد حق علیه باطل، بتاززززییییدددد» ولی اینبار صدای زهر مار گفتن «جی آر آر تالکین» افسانه ای، خالق سرزمین میانه رو نشنیدم
طنین شورانگیز «خدایا شکرت» ی رو شنیدم که از عمق وجود خودم خارج شده بود
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
باورم نمیشد اونچیزی رو میدیدم که دیشب عینش رو توی فایل زیبایی ها رو ببینم برای اولین بار دیدم… خیلیا هنوز نمیدونن فرکانس چیه…. فرکانس چیزی نیست جز همون «احساس» پرکشش و قدرتمند درونت که از باورهای بنیادین و غالبت نشات میگیره که از ذهنیت و طرز تفکر و نگرشت نشات میگیره…. پس همه چی احساسه
برای همینه که بارها و بارها تاکید میکنیم روی احساس خوب= اتفاق خوب… میزان دریافت پیوسته ما از نعمت ها و زیبایی ها وابسته به میزان ماندن ما در احساس خوب به طور پیوسته س نه اینکه یه روز احساست خوب باشه یه روز بد و احساسات درونیت وابسته به عوامل بیرونی باشه… همیشه و در هر شرایطی در احساس خوب ماندن یک مهارته که ارتباط مستقیمی داره به کنترل پیوسته ذهن و جهت دادن به کانون توجهمون… این کاریه که من از همون روزی که به این سایت هدایت شدم تا به امروز سعی کردم که تا جایی که میتونم به نحو احسن انجامش بدم و خدایا صدهزاااااررر مرتبه شکر که توش عالی عمل کردم و باید هرچی برم جلوتر توی این کار بهتر و بهتر و ماهرتر بشم
در ادامه جریان پیوسته هدایت های ناب الهی در اون طبیعت بکر و دست نخورده، صدای ملکوتی تلاوت روح نواز زنده یاد شحات محمد انور رو توی گوشم پلی کردم و از سیر وسلوک اون همه زیبایی و حس زلال نابی که خود خود خداست نهایت لذت رو بردم…تلاوت معروف سوره کهف،تلاوتی سال هاست هزاران بار گوشش دادم ولی هرگز ازش سیر نمیشم ، هنوز یادمه تلاوتی که اولین بار دوم دبیرستان بودم نیمه شب جلوی چراغ مطالعه زیر کولر گازی داشتم تست های مبحث تصاعد هندسی و حسابی رو حل میکردم… که صدای جانسوز امیر النغمات، شحات محمد انور بزرگ حس و حالم رو ملکوتی کرد اونجایی که با اون بیات های هیپنوتیزم کننده و مست کنندش در نی معشوق عالم دمید و ندا کرد:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا(۱۰۷)آنان که به خدا ایمان آورده و نیکوکار شدند البته آنها در بهشت فردوس منزل خواهند یافت
خَالِدِینَ فِیهَا لَا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا(۱۰۸)همیشه در آن بهشت ابد منزل یافته و هرگز از آنجا انتقال نخواهند یافت
قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا(۱۰۹)بگو: «اگر دریاها برای (نوشتن) کلمات پروردگارم مرکّب شود، دریاها پایان میگیرد. پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد؛ هر چند همانند آن (دریاها) را کمک آن قرار دهیم!»
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَىٰ إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ ««««فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا»»»»(۱۱۰)بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی میرسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود( عمل کنه اونم از نوع صلح آمیزش) و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند
اشک شوق و سپاسگزاری وجودم رو پر کرده بود ازون همه لحظات ناب الهی…
الان که تا نیمه شب بیدار موندم فقط به این خاطر که بتونم این تجربه های ناب رو که امروز خدا بهم هدیه داده رو مکتوب کنم و خودم رو متعهدتر کنم که با جدیت بیشتری به کامنت نوشتن اقدام کنم… آره استاد بیش از یه ماه و خورده ای هستش که به ندای خدای درونم عمل کردم و به مصاف چالش ها و عمل به ایده ای رفتم که فکر نمیکردم به این زودی ها برم سمتش، به همین خاطر کمتر فرصت میکردم بیام سایت و کامنت بذارم
خیلی خیلی نیاز داشتم که هر طور شده به آغوش خونه خودم برگردم و مصمم تر و پرقدرت تر توی سایت حضور فعال تری داشته باشم
و چقدر چقدر مشتاقم که با تمرکز بالا و نهایت عشق با دوستای عزیزم به گفتگو و هم صحبتی بپردازم که واقعا دلتنگشونم
استاد من پسر آروم و کم حرفی ام نمینویسم نمینویسم یهو میام کلی با احساس خودم رو جاری میکنم.. زهرای عزیزم راست گفت که به خودم سخت نگیرم و بذارم جاری بشه این شور و انرژی
استاد شاید شما و خیلیا ازین جور کامنتای بلند احساسی که حول محوره اتفاقات و زندگی خود طرفه ،خوششون نیاد ولی من که همیشه میگم فقط واسه دل خودم مینویسم
تازه اومدم که راجبه زیبایی های این فایل بنویسم و تحسین کنم که….
فقط میتونم بگم که عاشقتم حسین که از هیچ،همه چیز میسازی، مرده ترین اوقات و لحظات رو زنده میکنی و غنیمت میشماری و با کوچکترین مسایل هم شوخی و خنده و شادی می آفرینی
عاشقتم مریمی که از لنز نگاه بازت، با زوم کردن روی آدم های مختلف با باورها و عقاید مختلف بهمون نشون میدی این همه آزادی رو، که آزادی هدف غایی هر انسان آزاده ای هستش و این آزادیه که زیبایی و تنوع و گسترش و صلح و عشق می آفرینه، یکی با اون پوشش یکی با این پوشش هر کی هرجور دوست داره و راحته
و اما اون آهنگ خفن و باحال آخر فایل رو هم بگم؛ این آهنگ رو همین اخیراً روی یکی از کلیپای خاطره انگیز دیگو آرماندو مارادونا فقید دیدم که منو شیفته کرده… خدابیامرز بدجور گنگش بالا بود و عجیب و غریب با توپ مأنوس بود،اصلا انگار توپ جزیی از اعضای بدنش بود… یاد ژنرال حموسو افتادم که شمشیر جزیی از وجودش بود و به پسر خلفش فرمانده جومونگ افسانه ای میراث عظیمش رو منتقل کرد… راستی راز محبوبیت عجیب و غریب مارادونا چی بود بنظرتون؟! فارغ از فوتبال جادوییش… این بود که این آدم خودِ خودش بود و دنبال این نبود که همه رو از خودش راضی نگه داره و جلوی جامعه و مردم خودش مقدس و الگویی بی بدیل نشون بده…واسه خودش زندگی و عشق و حال کرد فارغ از اینکه چقدر رسانه ها و افکار عمومی قضاوتش کنه… خیلی آدم ساده و بی شیله پیله ای بود که هر کاری میکرد واسه لذت بردن خودش واسه دل خودش بود نه مورد مقبولیت عوام بودن… در یک کلام محبوبیت رازی نداره جز اینکه خود واقعیت باشی و برای دل خودت هرجور دوست داری زندگی کنی اونوقته که محبوب و دوست داشتنی تر میشی
یکی مثل میلاد جلیلی
یکی مثل زلاتان ابراهیموویچ
یکی مثل سید حسین عباس منش
اسم آهنگ آخر فایل رو بگم برید دانلود کنید و با خانواده و نزدیکان بزنیدُ برقصید که خودم گاهی با خواهر و برادرم همین رو پخش میکنیم و بکوب با هم میرقصیم
Opus live is life
hermes house band dj oetzi live is lif
اوووه زیبی تو هم اونجا بودی و من نمیدونستم!!؟؟ حال کردی اون دَبِل لایی لحظه آخرو؟! آخ بنازم که جلو یکی از دوستای ناب و نازنیم پوکر کردم و خدا رو با عمل فریاد زدم…اون انرژی مثبتت از بیرون زمین روی سکوها بهم منتقل شد
سلاااااام زینب عزیزم 😍💖🙌😘… سلام زِیبی جانم؛ زینو 😍😉😊 زِینی 😉😊 زینبی، اصلاً تو بگو چی صدات بزنم جان دلم… اوضاع و احوالت دختر خوش فرکانس،من مدتهاست منتظر این لحظم که با زینب سلمان زاده دوست داشتنی حرف بزنم،دختر تو میدونی من از همون اوایل میشناختمت و کامنتای بینظیرت رو گاهی میخوندم و چقدررر ازت احساس و انرژی مثبت زیادی میگرفتم دختر جداً تو چقدر سرحال و پرنشاطی چقدر متعهد و ثابت قدمی چقدر پر انرژی و جذابی چقدر درک و عملگرایی فوق العاده ای داری😍😍💜😆🌹💞😘 زینبی راستشو بگو آخر شبا که میرفتی توی حیاط و هندزفری میذاشتی توی گوشای نازت تا با اون چشمای نازت سریال بهشتی مون رو تمرکزی نگاه کنی، یجورایی از دست خانواده و غر زدناشون داشتی به خدا پناه میبردی که ذهنت و احساس پاک و زلالت رو کنترل کنی؟ ای جانم به این تعهد و ایمان قلبیت که در هر شرایطی مقتدرانه از روح و روانت مراقبت میکنی… اونجاهایی که مادر بزرگت رو توی نوبت دکتر همراهی میکنی و اونقدر با خودت درصلحی و در هر شرایطی سعی میکنی آگاهانه به نکات مثبت توجه کنی که به جورابای سبز تاتی پاتی خوشگلت نگا میکنی (لابد از حافظه عجیب و غریبم به وجد اومدی؟! ،چقدر من خندیدم با کامنتای با مزه و باحالت، چقدر تو باحالی دختر😍😘😉😆💜) اونجایی رو یادمه که توی کامنتت برای یکی از دوستامون از یکی از خواسته هات گفتی که دوست دارم اسب سفید تنومند خودم رو داشته باشم و باهاش توی دل طبیعت و جنگل بچرخم،میدونی اون لحظه که داشتم میخوندمش در حال پیاده روی کنار جاده بودم منم باهات همراه شدم و اونقدر با احساس تجسم کردم که منم واقعا یکی از فانتزیام این شد که با اسب نه تنها برم طبیعت و سفرهای دور بلکه توی جاده و خیابون و شهر بگردم،عین زمان های چوسان قدیم،گوگوریو،اشکانیان و شهر باستانی تبِ آمنهوتب اول… آخ چه کیفی میده چراغ راهنما به گردن اسبه وصل کنی و توی خیابون باهاش جولان بدی باهاش از بغل پراید رد بشی سبقت بگیری و با یه نگاه معنا داری فخر بفروشی😍😉😆😂😁 تازه اگزوز و رینگ اسپورت هم به آپشناش اضافه کنی میشه خودروی حیوانی شرکت تسلای میلاد ماسک😍😍😂😂😁😉😉😊 دنده اتومات هم هستا،خودش رو حالت اتوپایلوت تا فلوریدای امریکا هم بدون قطره ای مصرف بنزین میبرت..هرچی باشه مقرون به صرفه هم هست و از موتور هوندای استاد هم باکلاس تره حالا این وسط یه خاطره الهامی و هدایتی یادم اومد😉💭🐴🐎؛
سال ها پیش مادر بزرگم اینا یه خَر داشتن که واسه باربری و ترابری کشاورزی ازش استفاده میکردن،آغا من خیلی اصرار داشتم که هر طور شده بالاخره سوار این خر بشم، یه روز که کلی تیم های برنج رو روی خورجین این خر انداختیم من وسوسه میشم که بپرم سوارش بشم، طفلکی همونجوریش هم تحت فشار بود ولی من خیلی سمج تر از این حرفا بودم…هر چی بهم گفتن میلاد، این خر به آدم جماعت سواری نمیده و فقط زیر بار خروار میره، من گوش کن نبودم آخه یعنی چی پس این خر رو خدا واسه چی آفرید خود خدا هم توی قرآن میگه چارپایان رو برای خدمت و استفاده شما آفریدم منم فقط میخام رام و مسخرش کنم، همین.. با هزار مکافات سوارش شدم جز نفس عمیق کشیدن هیچ واکنشی نشون نداد و اونجا بود که بهشون گفتم بیا چتونه این همه ترس! اینم به همین راحتی رام و مسخر شد کاری داشت؟!
میدونی چه حسی داشتم زینب؟! احساسِ گاندُلف خاکستری ای رو داشتم که با اسب سفید معروفش به پیشتاز سرزمین ایزیلدور میره… توی سرازیری یمرتبه احساس کردم که ترمز بریدم، هرکاری کردم هر چی هوووووشَهههه کردم ولی این خره انگار توی سرش نقشه هایی واسم داشت، زینب جان باورت نمیشه چنان این خر افسار گسیخته توی سرازیری استارت زد که با ملق پساپس خوردم زمین، یا ابلفضل!! پام هم به طناب گره خورده بود و این خرِ تخمِ جنِ افسارپاره همینجور رو زمین منو میکشید… دقیقاً عین فیلما… ننه و عموم اینا از خنده روده بُر شدن خودمم از خنده پاره شدم اون خره نامرد هم عررر عرووو عرررر بهم میخندید…بعدش فرار کرد زد به کوه و دشت و صحرا… بعد چند سال از مادربزرگم اینا پرسیدم اون خَره ی بی وژدان کجاس؟! گفت همون سال بعد اون اتفاق هر شب به یه بهونه ای قهر میکرد میزد بیرون از قضا یه شب کفتار میخورتش و جان به جان آفرین تسلیم کرد و چهره در نقاب خاک کشید… فاتحه مع صلوات روحش شاد و یادش گرامی😂😂😁😉😊😁🐎🌹🌹💖💗 البته بگم که اون موقع گواهینامه خرسواری نداشتم دندش بدقلق بود گیربکس پاره کرد،بعد ها که گواهینامه پایه یک حمل و نقل جانوری گرفتم هر حیوونی رو رام کردم و با عشق و محبت و صلح در کنار هم صفا کردیم حتی مورچه و پروانه
خوب بذار همین جا یادآوری کنم که واقعا ببخشید که نشد توی فایل مسیر موفقیت که واسم کامنت گذاشتی جوابت رو بدم، واقعا خیلی مواقع شرایط و هدایت های جاری خداوند منو به سمت دیگه ای میکشونه و فرصت نمیشه که کامنت بذارم یا جواب کامنت دوستان ارزشمندم رو بدم ولی حتما در زمانی مناسب به سمتش هدایت میشم؛ الان رفتم اونجا اون کامنت هیجان انگیز خودم رو در فایل مسیر موفقیت خوندم و اونجا با چه دوستان فوق العاده ای هم صحبت شده بودم، از زیبا فتح الهی عزیزم بگیر تااااااا نسرین،زهرا و پرنسس الای نازنینم… اون روزی که کامنت خودت و به آفرین به دستم رسید دستم گیر بود و مشغول کار بودم و اونقدر کشش دادم که بعد گذشت چند روز یادم رفت جوابتون رو بدم و گفتم به امید خدا در فرصتی دیگه با دوستای گرانقیمتم صحبت خواهم کرد، وااای خیلی مشتاق به آفرینم انشاالله سرفرصت برم باهاش حرف بزنم که با نهایت قدرت برگرده سایت…
اونجا بهم گفتی باور عجله نداشتن بهت چشمک زد،برو همونجا دوباره کامنت خودم و خودت رو بخون تا خیلی چیزا دوباره یادآوری بشه؛ چیزی که مشخصه استاد اصلا انگار نه انگار به همه ی جوانب حواسش باشه،این روزا که ترمز بریده بی امون بی وقفه پشت سر هم فایل میذاره با عجله و تند تند… بچه ها هم که …. اصلا مهلتی واسه تمرکزی فایل دیدن،کامنت نوشتن و کامنت خوندن نمیمونه…. دیگه خودت بهتر میدونی…؛ من که زندگی خودم خود بهشته و هر روز دارم عشق میکنم بدون هیچ تعلق خاطر و دغدغه ای نسبت به سایتمون، رهای رها دارم در جریان پیوسته هدایت حرکت میکنم و لذت میبرم، همین تازه توی فایل الگوبرداری از افراد موفق ۱ دلایل کم کاریم در سایت رو ذکر کردم و اونجا کاملاً واضح خودم رو روشن کردم و الا منم دلم میخاست که مثل دوستان ارزشمندی مثل شما، پرنسس الهام طالبی،الهه رشیدی،نسرین،رویا مهاجر سلطانی،زهرا حسینی،سجاد طبسی نژاد و مرضیه پری پور عزیزم مستمر کامنت بذارم و توی سایتمون حضور پر رنگ و بسیار فعالی داشته باشم ولی حقیقت ماجرا اینه که من الهامات و مسیر هدایتم با بقیه فرقای اساسی داره و به سبک شخصی منحصر به فرد خودم دارم در مسیر خواسته ها و اهداف زندگیم حرکت میکنم…. قشنگیش به همین تنوع و تفاوت های خاص هدایته و فقط میتونم لذت ببرم و یاد بگیرم ازین تفاوت ها و تمایز ها و هدایت های ویژه و خاص الهی
زینب جانم یکی از نکات مثبتی که ازت دیدم و خیلی تحسینش میکردم و سعی میکردم با فایو استار دادن بهت تشویق و تحسین خودم رو ابراز کنم این بود که شما چقدر با عشق و بی منت برای خیلی از دوستای عزیزمون کامنت میذاری و حسن نظر و احساسات نابت رو باهاشون به اشتراک میذاری…این خیلی خیلی خوبه این نشون از عزت نفس بالا روابط اجتماعی عالی و صلح درونی بینظیرته… یعنی من عاشقتم که با نهایت عشق و تعهد و استمراری مثال زدنی روی قسمتای سریال کامنتای پرانرژی و سرشار از توجه به زیبایی ها میذاری
زینبی خودت نمیدونی ولی من خیلی دوستت دارم و هربار که اسم مبارکت و کامنتای خوش فرکانست رو میخونم عشق و تحسین قلبیم رو با احساسی سرشار از انرژی مثبت بی نهایت الهی برات میفرستم 💜💖💕
راستی یه سوالی همیشه گوشه ذهنم بود که از شما گل بانو یا مارکو بپرسم که چطوری بعضی کلمات یا جملاتتون رو فونتش رو بُلد و پرُرنگ میکنید؟ چطوری بعضی کلماتو اینجـــــوری میکشید، به خاطر فرمت خاص صفحه کلید گوشیه یا اینکه خیلی با صبر و حوصله زمان میذارید تا شسته رفته و بدون اشتباه تایپی بنویسید، من بلد نیستم یادم نمیدی؟
و اینکه رفیق عزیزم دفه بعد اون موضوع سن رو از توی پروفایلت پاک کن و هیچوقت راجبش نه حرفی بزن و نه فکر کن که مبادا موجب دغدغه یا ترمزی برای پیشرفتت بشه، خودت خوب میدونی که زمان و قالب سال و تقویم توهم خود ساخته بشری ای بیش نیست و این ماییم که تحت تاثیر عوام و جامعه خودمونو در قالب توهمی به نام زمان و یا سن و سال محدود میکنیم، راستی من با اون شور انرژی و چهره ناز و کیوتی که از تو میبینم انگار یه دختر خوشگل ۱۸ ساله ای😍😘😊😉😆😍 والا به پیغمبر… من؟؟!!! من که یکی از نوادر دنیام و باورای شخصی سازی شده و منحصر بفرد خودمو دارم، بنجامین باتن یه افسانه بود ولی من نمونه حی و حاظر و واقعی بنجامین باتن هستم چرا که هر چی زمان بگذره من جوون تر از قبل میشم من قویتر و سرسخت تر و سرزنده تر و زیباتر و حتی بچه تر از قبل میشم… معکوس زمان…. گاهی هم در حالات و احساسات یه جوجه موجه هفت هشت ساله سِیر میکنم … باورت نمیشه؟! گذر زمان همه چیز رو راجبه من مشخص میکنه… من که دارم دنیای خودمو بازی میکنم… زمان واسه من گاهی متوقف میشه،گاهی جلو میره،گاهی کامبک میزنه و عقب میاد،گاهی تند میشه گاهی کند و «هر وقت که اراده کنم رزونانس میزنه»… شیوه «نگاه و نگرش خاص و متفاوت» شجاعت و جسارت میخاد اعتماد به نفس و ایمان و خودباوری بالایی میخاد که من صدالبته دارمش و از شما هم میخام که همیشه سعی کنی به سبک شخصی خودت فکر کنی و حتی باور بسازی
زینب جان برو یه آبی بخور یه نرمشی کن تا من برم دستشویی و بیام،تازه کامنتم داره شروع میشه
آخیییش…ایششش یکی از مهمترین سپاس گزاری هام یکی از بهترین و لذت بخش ترین لحظاتم وقتیه که میرم دستشویی رفع حاجت و سبک بار برمیگردم 😊😊😍😍😅😅😉😉😆😆😂😂 والا به حضرت عباس مگه غیر ازینه؟؟! آهان همین الان یادم اومد خودت هم توی لایو ۱۶ به همین موضوع هم اشاره کردی، چیه میخندی؟!؟!😂😁😍😊😉 ای جانم قربون اون خنده های دخترونت خودمم که فقط دارم میخندم و همزمان تایپ میکنم… حالا غرض از بی ادبی نباشه ولی اوج الهامات من وقتیه که میرم دستشویی، وژدانا باورت نمیشه اونجا اصلا انگار اتاق فرمانه برام، اتاق فکره، همش هم در حال خندیدن و سپاس گزاریم در اون لحظات…والا بقرآن…
خوب شوخی و خنده بسه دیگه زیادی پررو شدم،میخام یخورده روی کامنت خودم تمرکز کنم…زینب جانم اگه میبینی اینقدر صمیمی و راحتم تعجب نکن من خیلی آدم صمیمی خودمونی هستم و با همه احساس راحتی و یکی بودن دارم، جوری اومدم به استقبالت که انگاری سال هاست همدیگرو میشناسیم و رفیقیم 💞💜😘😍😊😉🌹💖💗💕
فقط داشته باش هدایت رو:
از خدا درخواستی کرده بودم⬅کامنت یکی از دوستان⬅فایل زیبایی ها را ببینیم⬅اومدن یکی از دوستای قدیمیم به مدار و دیدار اون ⬅مسابقه فوتبال⬅کنترل ذهن+باور و روحیه برنده و قهرمانی ⬅پوکر و کامبک ⬅هدیه دادن به خودم⬅ دیدار دوست( که گوشی رو قبل ازین که حرکت کنم جواب نداد ولی بعد اینکه به اون منطقه بهشتی هدایت شدم جواب داد که دیگه اون وقت عملا برگشته بود و این خودم تنها بودم که ماجراجویی کردم)⬅ هدایت شدن به آبشار و بهشتی که مشابه اون چیزی بود که شب قبلش توی فایل زیبایی ها ببینیم دیدم و اونقدر از ته دلم احساساتی شدم و با خودم راجبش حرف زدم که جهان فرکانس قدرتمند احساس پر کششم رو گرفت
حالا هنوز ادامه داره…
یه بار دیگه شاه کلید ها رو مرور کنیم
🔑کنترل ذهن(خصوصاً توی شرایط سختی که بازی رو با اختلاف عقب بودیم)🔑در صلح بودن با خودمان (برخوردم با دروازه بان خودی و لذت بردن در تنهایی خودم توی طبیعت ناب و بکر خدای مهربونم)🔑کانون توجه: توجه به نکات مثبت و زیبایی… آگاهانه بهشون توجه کنیم،آگاهانه تحسینشون کنیم و سپاسگزارشون باشیم؛ حالا اگه یه بار دیگه با دیدی بازتر این کامتنم توی این قسمت سریال رو مرور کنیم خیلی نکات و حرفا ملموس تر و جالبتر میشه… به قول زیبای عزیزم واقعا حماسی و هیجان انگیزه،خودمم با اینکه چند بار خوندمش ولی از خوندنش سیر نمیشم
حالا فقط داشته باش قانون بدون تغییر خدا رو؛:
میدونی روز بعد این کامنت چی شد؟! خواهرم اونقدر از توصیفات من هیجان زده شد که خودش بهم اصرار کرد که منم میخام… با اینکه کلی مقاومت کرد وسط راه ولی بعد اینکه به اون طبیعت بکر و آبشار سرد و روان رسوندمش خودش شرمنده شد و کلی ذوق کرد باورش نمیشد، روز بعدش اینبار خاله ام رو هم خبردار کرد و با همدیگه سه تنه روی موتور یه ساعت تا همون جا مسافت طی کردیم و اینبار هم غرق زیبایی ها شدیم، روزای بعدش هم خودم به جاهای دیگه ای رفتم و اما دیروز: وای زینب اونقدر جریانش مفصل و هیجان انگیزه که باید توی یه کامنت مفصل توضیحش بدم،فقط همینو بگم که همون دوستم اینبار با همراهی هم تا دل دامنه های کوه های سردسیر رفتیم به ولله دیوانه شدم ازون همه شکوه و جلال زیبایی های طبیعت بکر پروردگار، بقرآن یپا فلوریدایی بود واسه خودشااا !!حوض و استخر طبیعی زیرآبشار و رود های فصلی دره های کوهستانی…
تازه روزای بعد هم تو راهه و قراره کلی جاهای بکر و جدید رو کشف کنم …. آره بابا خدایی داریم که اینجوری مستمر هدایتمون میکنه،،، پس فکر کردی واسه چیه که فرصت نمیکنم کامنت بذارم؟! واسه اینکه زندگی هیجان انگیز خود من هیچی کم از پرادایس نداره و ذهن خودمو فقط معطوف و معتاد سایت نمیکنم تا بتونم با ذهنی بازتر و قلبی آروم و صافتر، الهامات و هدایت های خالص تر و ناب تری رو روانه زندگیم کنم… تعادل+ ثبات قدم توی وجودم جا خشک کرده و همواره بهش متعهدم
بعدش زینب میگم دیدی اون استارت دیوانه واری که زدم؟! بابا خودم رکورد حیرت انگیز دو سرعت رو دارم و هنوز کجاشو دیدی…قدرت بدنی هم که فقط ابر قهرمانی مثل ایبرا باهام قابل مقایسس… اون لحظات ناب رو دیدی؟ اونجایی که توپ رفت اوت و من زیر لب ورد میخوندم(خدایا کمکم کن و با گفتگوی درونی به خودم انگیزه میدادم و ذهنم رو کنترل میکردم)… یا اون صحنه های جنجالی که به جای تمرکز روی ناخواسته ها روی خودم و خواستم تمرکزم کردم ( اونجا رو میگم که به جای توجه به جنگ روانی حریف و اعتراض به داوری و حواشی بیرون زمین روی بازی و اصل ماجرا تمرکزم رو حفظ کردم و از عوامل گیج کننده بیرونی اعراض کردم)…. اون توپ که تتتقققق برق آسا کوبوندم زیر طاق که واویلا بود…F۳۵ بود… فریاد و غُرشم تیری بود بر پیکره حریف…اون توپ لحظه آخرو که نگم خودت دیدی دیگه
زینب میدونی که بعضی بازیکنا یه شگرد های خاصی دارن که مختص خودشونه؛ مثل مسی که میاره روی پای چپ و مثل یه اسنایپر شلیک میکنه گوشه دروازه، یا جامپ های عجیب و غریب کریس، یا حرکات تکواندویی عجیب زلاتان، یه پا دو پا کردن های معروف علی کریمی… منم یه حرکت فوق العاده غریزی دارم که نظیرش،حتی نزدیکش رو توی هیچکدوم از بازیکنای حرفه ای فوتبال ندیدم و برام جای سوال بود که چطور من خیلی راحت انجامش میدم ولی بقیه بازیکنای تاپ دنیا از عهدش بر نمیان؛ اینکه من تحت هیچ شرایطی دریبل نمیخورم و تحت هیچ شرایطی توی کورس و نبرد تن به تن کم نمیارم، و هر کی بخواد ازم عبور کنه بدون خطا با شگرد منحصر بفرد و غریزی که خاص خودمه پامو میندازم جلو بازیکن و توپو میکشم سمت خودم، فقط باید ببینی و حیرت کنی همه هم همینو بهم میگن
خیلی خیلی خوشحالم که با شور و اشتیاق و عشقی که خود خود خداست اومدم و با یکی از دوستان لایق و ارزشمندم حرف زدم… واقعاً ممنونم ازت دوست خوبم و قدردان وجود ارزشمندت هستم
عاشقتم و عاشقانه دوستت دارم دختر گل 🌹💕💖💜💞💖
برم که قدم به قدم با بقیه دوستان عزیزمون و زیبای عزیزم همین پایین حرف بزنم که کلی دلتنگشم … راستی «خدایی که بشدت کافیست» و«هر لحظه ات زیباتر و موفق تر و توحیدی تر و ثروتمندتر بی نظیر در پناه رب العالمین» امضای خاص خودته
«هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست»
وای وای وای از دست تو عزیز دل،تو منو کشتی دختر تا منو ذوق مرگ ندی ول کن نیستی همش کار خودته زیبا وقتی خودت هم کامنت مینویسی و ما رو هوایی میکنی فکر سکته کردن ما نیستی؟! فکر اینو نمیکنی وقتی میلاد کامنتات رو بخونه ممکنه قلبش از جا دراد؟! حقته باید منم تلافی کنم…زیبا زیبا زیبا نمیدونی من چقدررر ازت انرژژژی و انگیزه میگیرم دختر جداً تو چرا اینقدر خوبی؟! هنوز که هنوزه جوابش رو ندادی؟! چرا اینقدر دوست داشتنی و تو دل برویی چرا انقدرررر خواستنی هستی؟! چرا انقدر عااااالی و پر انرژی هستییییی؟! بابا من خودم همینجوریش هم انفجار انرژی و انگیزه و هیجانم حالا تو منو شوت کن کره ماه؛ آره زیبا جانم الان من کره ماه تشریف دارم… صدبار به ایلان گفتم دو سه تا دکل مخابراتی توی کره ماه تأسیس کنه یا لااقل پهنای باند اینترنت ماهواره ای استارلینک رو تا کره ماه گسترش بده، الان با چهل بسم الله و آیت الکرسی تونستم به وای فای ایستگاه فضایی بینالمللی کانکت بشم تا بالاخره بعد یه ماه خورده ای با گرون قیمت ترین دوست و رفیقِ هم فرکانسم هم کلام بشم….
سلام به روی ماه گنجینه ای به وسعت دنیا،گنجینه ای از این انرژی بی انتها که با نام و شکل «زیبا فتح الهی» هویدا شده 😍😍😘😘😊😊😆😆💞💜💗💖💕 سلام نازنین بانو
جان دل امشب به آسمون خوب نگاه کن،اگه دقت کنی خودت رو میبینی
#همچو ماه،زیبا و تابان#
سلام به روی ماهت گل دختر 🌹🌹…چرا میگم «دختر»؟! چون من توی وجودت چیزی جز یه دختر خوشگلی که تازه شکوفا شده نمیبینم، دختری ۱۷_۱۸ ساله که علارغم اینکه مادر یه جفت دوقلوی ناز و دوست داشتنیه ولی مقتدرانه پادشاه سرزمین قلمروی رویاهاشه… با وجود اینکه ازدواج کرده و از دید عوام و جامعه سنی ازش گذشته ولی ولی خیلی خیلی عالی این جنس آگاهی خالص و عظیم کیهانی رو درک کرده که ازدواج بخشی از مسیر تکاملی و بلوغشه…بلوغ روحی،ذهنی،اجتماعی و عاطفی…اینکه روح و جسم تنومند فناناپذیرش به تکامل و حد اعلای خودش میرسه و با این اکسیر عشق تا ابد جوان،شاداب،شادکام و خوشبخت،قوی و سرسخت،سرزنده و با انگیزه جاودانه میشه…دختری که از زلاتان ابراهیموویچ افسانه ای و تام بریدی اسطوره الگو و الهام گرفته که هیچ محدودیتی برای پیشرفت و حرکت نیست، مادامی که تو بخوای و انگیزه و شور و اشتیاق سیری ناپذیر داشته باشی،هیچی جلودارت نیست…دختری که مثل بنجامین باتن هر چی زمان بگذره جوون تر زیباتر و سرزنده تر از قبل میشه…برعکس خیلیا که با گذر زمان افول میکنن و دستی دستی خودشون با دست خودشون رویاها و خواسته های دلشون رو خاکستر و دفن میکنن و رفته رفته به دل اعماق جهنم سقوط میکنن… ولی دختری رو میبینم که از وقتی به اون نیرو و انرژی لایزال درونش پی برده سیری ناپذیر با نهایت قدرت و انگیزه طوفانی به سمت بهشت و درجات والای بهشتی حرکت میکنه…
شیر زنی که مثل یه شیر ماده با اُبهت و قدرتمند با چنگال های مسحور کننده و جادوییش تعیین قلمرو میکنه و با شکوه خلق میکنه؛
زیبااااااااا بخدا نمیدونم چی بهت بگم، خییلللی دلم برات تنگ شده بود بقدرررری مشتاق دیدارت بودم بقدری دلم برای همنشینی و هم صحبتی باهات بال بال میزد که نگم…
دختر تو نمیدونی من چقدددررر دوستت دارم الهی قربونت برم… عاشقتم و عاشقانه دوستت دارم جان دلم آره با قلبی آکنده از عشق و محبت، عاشقانه بهت عشق میورزم چون لایقشی چون خیلی برام عزیز و ارزشمندی چون لیاقتت خیلی خیلی بیشتر از این حرفاس و چه کسی لایق تر از تو دختر ناز و دوست داشتنی 💞💜💗💖💕 میخام یه دل سیر با نهایت احترام و صمیمیت و عشقی که خود خود خداست با خدا و یکی بنده های عزیز و محبوبش حرف بزنم؛ و خدا میدونه که چقدررر بنویسم، آره لیاقتش رو داری خیلی خوب هم داری با جون و دل مینویسم اگه شما لیاقتش رو نداشته باشی پس کی داشته باشه عزیز دل..آخه مگه میشه سپاسگزار و قدردان دوستان ناب و الهی و سراسر توحید و عشقی مثل شما نباشم؛
دیروز؛سحرگاه که از خواب بیدار شدم سریع بی برو برگرد رفتم روی وایت بُردم نوشتم «زیبا» که حتما هرچه سریعتر به الهامم عمل کنم،چون خواب دیده بودم که اون دایره آبی میاد روش کلیک میکنم و با نام مبارکت مواجه میشم توی خواب مثل واقعیت بقدری هیجان زده شدم که بمحض این که بیدار شدم واضح نشونه خدا رو گرفتم که وقتش رسیده که برم برای زیبا بنویسم؛
زیبای عزیزم هیچ میدونی از همون شبی که برام پیغام گذاشتی و از زلاتان باهام حرف زدی و احساسات پاک و زلالت رو باهام به اشتراک گذاشتی تاالان،هر وقت که هر کامنتی میذاشتی من چی میشدم؟ وای وای زیبا نمیدونی خصوصا وقتی که اون نقطه آبی ظاهر میشد و میدیدم زیبا فتح الهی کامنت گذاشته من چقدر هیجان زده میشدم؟!!! وقتی هر بار پیغام های بینظیرت رو میخوندم از ذوق و شوق و هیجان دلم برات غش میرفت، آخه دیوونه مگه تو فکر سلامتی دوستات هستی که منم باشم؟! بابا وقتی پیغام های پر انرژی و سراسر عشقت رو میخوندم میمردم و زنده میشدم دیگه نای جواب دادن برام نمیموند.
احتمالا تا الان دیگه خودت متوجه شرایط زندگی و سبک خاص و روال پیشرویم شدی،فارغ از اینکه خیلی متمرکز بودم و تایمم پر بود ولی باور کن هر بار که میخواستم برات بنویسم و جواب بدم انگار خدا یهو جهت فرمون رو تغییر میداد و منو به سمت و سوی دیگه ای میکشوند با وجود اینکه خیلی اصرار داشتم برات پیغام بذارم… زیبا خیلی دوست دارم بیشتر بشناسمت، میدونی من چون خودم خیلی ویژگی های مثبت شخصیتی توی ذاتمه حالت پیشفرض ذهنیم اینه که بقیه هم مثل خودمن یا تا حدی این ویژگی ها رو داشته باشن مثل صداقت کامل و خود واقعی بودن، روحیه و ذهنیت های پولادین خاص خودم، باورهای توحیدی و نگرش های باز و از دید کلان و جهان شمول ولی واقعیت ماجرا اینه که قرار نیست همه مثل هم باشن قرار نیست هرچی که توی وجود من باشه رو دیگران هم داشته باشن ،، با این موضوع رفته رفته بیشتر کنار اومدم، زیبا خیلی مشتاقم از زبون خودت هم که شده بشنوم و بدونم که وقتی برات کامنت نمیذاشتم و جوابی برای پیغام هات نمیومد حتی ذره ای ناراحت یا دلخور نمیشدی؟! هرچند که جوابش رو میدونم ولی دوست دارم خودت برام بگی… آیا هیچ حسی با مضمون منتظر بودن و انتظار داشتن از دیگران توی وجودت احساس میکردی؟! توی همین کامنتم هم ذکر کرده بودم که احساسات ما از افکار و باورهای غالب و بنیادین مون نشات میگیره، باید ریز تر بشیم که چه حسی داریم، و این حس از چه نگرش و باوری نشات میگیره… یه شخصیت موحد و توحیدی و متکی به خود و خداوند ،هیچوقت از دیگران انتظاری نداره هیچوقت روی کسی ذره ای حساب باز نمیکنه هیچ وقت روی کسی منت نمیذاره هیچوقت چشم انتظار فیدبک،تایید،تحسین،کمک،عشق و محبت دیگران نیست ،بی قید و شرط عشق میورزه کمک میکنه تحسین و تشویق میکنه و در ازاش هیچ انتظاری از دیگران نداره که مثلا بخواد مزدش رو از طرف مقابل بگیره بلکه درست در همون لحظه مزد و پاداشش از خدا گرفته، با انرژی و حس خوبی که منتقل کرده با عشقی که ورزیده و تحسین و کمکی که کرده در واقع چندین چند برابرش به خودش برمیگرده و انرژی و فرکانس مثبت زیادی رو روانه زندگی خودش میکنه… نمیدونم اون پیغامی که لینا زیر پیغام خودت توی قسمت ۱۳۱ برام فرستاد رو خوندی یا نه همون جا که فوزیه هم بعد ماه ها برام پیغام گذاشت و هنوز به سمت پاسخ دادنشون هدایت نشدم، اونجا لینا جان از انتظار داشتن گفت که رفته رفته داره توش بهتر میشه…میدونی من با خودم گفتم میلاد از کجا معلوم شاید خدا میخاد با نگه داشتن تو، با تضاد به دیگران نقطه ضعف ها و باورهای شرک آلود ریشه دارشون رو بهشون بفهمونه تا بیشتر خودشون رو بشناسن و بیشتر رشد کنن… زیبا نمیخام بگم شاید شما اینجوری باشی، نه نه، بلکه میخام بطور کلی ماهیت وجودی و باورهای توحیدی خودمو برای خودم و خودت تشریح کنم و خودمون رو بیشتر و عمیق تر بشناسیم… دروغ چرا؟! قبلنا هر بار که جواب کامنتای دوستای عزیزمُ بنا به هر دلیلی نمیدادم یه حس عذاب وجدان خفیفی ته وجودم احساس میکردم… رفته رفته متوجه شدم که میلاد نکنه خیال میکنی در قبال دیگران مسوولی؟! نبینم اون روزی رو که خودت رو به زور متقاعد کنی کاری رو انجام بدی یا کامنت بذاری!! میلاد درسته که در قبال دریافت پیغام های ناب خداوند و مهر ومحبتی که دریافت میکنی احساس مسوولیت میکنی و به پاس قدردانی هم که شده جواب بدی تا بیشتر و بیشتر دریافت کنی ولی مواظب باش که ته ته ذهنت نگران این نباشی که نکنه دوستات ازینکه پاسخی ازت نگرفتن یا با تاخییر پاسخ دادی ازت ناراحت و دلخور بشن… با خودم میگفتم میلادی تو در قبال مسایل مربوط به خودت فقط مسوولی و اینکه حال و احساس دیگران تحت تاثیر کنش و واکنش تو چطوره دیگه به تو مربوط نیست این خودشه که باید اونقدر توحیدی بشه که این مسایل هم نتونه ذهنش درگیر کنه این خود طرفه که باید بتونه ذهن و احساسش رو کنترل کنه… زیبا جانم منم توی فضای سایت به مسایل و چالش ها و تضاد هایی برخوردم که خیلی سریع نقاط قوت و نقاط ضعفم رو بهم فهموند و خوبی ماجرا اینه که من به خاطر قدرت ریسک پذیری بالا و عمگرایی بی پروا و ضربتی ام خیلی خیلی سریع تر زیباتر و با کیفیت تر توی بازه بسیار کوتاه چند ماه تکاملم رو طی کردم و خیلی از مسایل که برای دیگران دغدغه و معضله برای من کاملاً رفع شده… مثلا من بهت قول میدم خیلیا با وجود اینکه مدت زیادیه که توی این فضا هستن ولی هنوز که هنوزه لایک گرفتن از استاد، و رای و امتیاز گرفتن،دیده شدن و جلب توجه، جواب دادن و جواب گرفتن، عشق و تحسین دادن و در عوضش عشق و تحسین گرفتن، تایید شدن ، حسادت و مقایسه غیر منصفانه، قضاوت کردن، به رزومه افراد توی سایت حساس شدن مثل مدت عضویت مثل محصولات خریداری شده تعداد کامنت یا همین تغییرات اخیر مثل جام دستاور ها و ستاره های طلایی کنار نام کاربری و و و ازین قبیل مسایل که فرع و حواشی هستش، هنوز توی این فاز و مراحل اولیه گیر کردن و خودشون هم ممکنه ناخواسته توی این مدار و سیکل معیوب غرق شده باشن…آره این نیاز توجه و دیدن شدن و عرض اندام کردن کاملاً طبیعیه و خصوصاً تازه وارد ها خیلی دوست دارن لایک بگیرن و یجورایی خودشون رو قاتی جمع کنن این انگیزه خوبیه برای شروع و متعهد شدن ولی خیلیا ازون ور بوم میفتن یجورایی نمیتونن اون میل به دیدن شدن رو کنترل کنن اونوقت دیگه طرف خودش رو گم میکنه و بیشتر واسه عباسمنش و دیگران و جلب تایید و تحسین جمع کامنت میذاره نه حول محور خودش نه واسه دل خودش… من توی همون دو سه ماه اول این خلأ ها و نیاز ها و تجربه های مقدماتی و مراحل اولیه رو به بهترین و زیباترین شکل ممکن رد کردم، شاید شما هم مثل من الان اصلا دیگه توی این فازا نباشی و هیچ درگیری ذهنی و دغدغه ای راجبه این مسایل نداشته باشی و قشنگ چسبیدی به اصل ولی واقعیت ماجرا اینه که خیلییییااااا هنوززز ……. هیچی بیخیال خودت بقشو بهتر میدونی….
زیبا من چیزی خیلی خیلی واضح و عمیق درکش کردم و دارم بهش عمل میکنم اینه که اگه واقعا از ته دلت سپاس گزار چیزی نباشی دیگه خبری از حس خوب نیست و ممکنه برات بی معنی بشه و حتی ممکنه از دستش بدی؛ به عنوان مثال؛ مثلا توی همین سایت خودمون؛دقت کردی وقتی دیگه فایلا رو گوش نمیدی و جدی نمیگیری (در واقع در عمل ازشون استفاده نمیکنی و قدردان شون نیستی) دیگه اون حس شور و شوق و انگیزه اولیه رو نداری برای پیگیری و کنکاش کردن و عمل کردن بهشون( اون چالش الهامی و آگاهانه ای که توی کامنت الگو برداری از افراد موفق بهش اعتراف کردم قضیش فرق داره و اون کارو یه چالش آگاهانه دیوانه وار و جسورانه ای بود که خودم عمدا این کارو کردم که عیار خودم بالاتر ببرم و اصلا هیچ کس حق نداره خودش رو با من مقایسه کنه چون من جنس خواسته و گستردگی زاویه دید و مسیر حرکتم با دیگران تفاوت های اساسی داره)، یا مثلاً وقتی دیگه کامنتای سایت رو با عشق و قدردانی و نمیخونی دیگه اون حس شور و اشتیاق و لذت کافی رو برای خوندن کامنتا از دست میدی تا جایی که ممکنه طرف حتی سمت کامنت خوندن هم نره دیگه… زیبا من بقدری سپاس گزار و قدردان دوستام و کامنتاشون هستم که گاهی از اینکه فرصت نمیکنم برای خیلیاشون کامنت بذارم بیتابی میکنم… من همیشه جواب کامنتای دوستان گرانقدرم رو میدم مگر اینکه واقعا توی شرایط خاصی باشه مثل این که بهم الهام بشه عمدا جواب ندم تا در زمان مناسب غافلگیرش کنم یا فرصت نکنم و یادم بره،این ویژگی قدردانی و لذت بردن از تعامل با دوستان همیشه توی وجودم زنده و فعال هستش…. ولی میبینی طرف بعد یه مدت میاد یه اعلام حضوری میکنه توی سایت و یه کامنت شسته رفته و عامه پسندِ با کیفیت میذاره بقیه هم سر جمع ۲۰_۳۰ تا کامنت محبت آمیز و تحسین برانگیز زیر کامنتش براش میذارن ولی طرف حتی عُرضه نداره یه فایو استار ساده به کامنتای دریافتی از طرف دوستاش بده،چه برسه به اینکه بخواد پاسخی بده، اون وقت ازون همه کامنت دریافتی میاد فقط به رفیق چندین سالش علاوه بر ستاره جواب هم میده؛ این یعنی تبعیض و تفاوت قایل شدن، تازه خیلیا بهش گفتن تو الگوی ما در سایت و استفاده از محصولات استادی و بیسار و بهمان ….ههههه 😂 😁 یعنی مردم از خنده، توی این جور مواقعه که متوجه میشم تفاوت من با بقیه زمین تا آسمونه،،من در هر شرایطی در حال درس گرفتن و یادگیری هستم و از اشتباهات انحرافات و ضعف های شخصیتی دیگران درس میگیرم، مثلا توی این مورد یاد گرفتم مثل اینجور آدما نباشم که تا وقتی به یه ویلا و ماشین مدل بالا رسیدن دیگه چنان باد کنن متکبر غره بشن که دیگه خدا رو هم بنده نیستن چه برسه به اینکه بقیه رو تحویل بگیرن،اینا حد رشدشون همین قده و تا آخر عمرشون مطیع و مرید یه نفر میمونن و تا ابد مصرف گرای صرف میمونن.. خیلی ازین شاگرد به اصطلاح ممتاز های این مکتب نهایت نهایت جاه طلبی و رسالت بلند پروازانه شون این شد که رفتن با کپی برداری از عباسمنش یه سایت و کارکاسبی این شکلی زدن و حرفای استاد رو عیناً با نام خوشون طوطی وار تکرار میکنن و جالبه که به خودشون لقب استاد رو هم میدن و به این روش به نسبت خودشون و ظرفشون پول نسبتاً خوبی رو درمیارن ولی ولی ولی…. اینا تحت هیچ شرایطی نه تنها نمیتونن الگوی مناسبی برای من باشن بلکه ازشون تا حد امکان اعراض میکنم… بذار یه پله برم بالاتر و شفاف تر حرف بزنم؛ حتی مریم شایسته هم تحت هیچ شرایطی نمیتونه الگوی مناسبی برای شخص من باشه، چون واقع بینانه بخوام نگاه کنم مریم توی یه خانواده اپن مایند با شرایط خوب رشد کرده و یه زندگی آسون و احتمالاً گل بلبلی داشته،نمیدونم چطور از بندرعباس تا الان همش همراه استاد بوده ولی چیزی که من دارم به عینه میبینم اینه که ایشون به شدت متکی به شخص استاد و محصولات ایشونه، تا جایی که کل زندگیش کار کردن روی دوره و فایل و یادداشت برداری و فروش ….. حتی خودش به تنهایی به استقلال مالی نرسیده و بازم زیرمجموعه استاده، یجورایی توی خیلی از مسایل استاد هلش میداد، مریمی که یه عمر روی خودش کار کرده ولی هنوز به حدی احتیاطی عمل میکنه و میترسه تا جایی که توی فضای باز و بالکن خوش هم ماسک میزنه،اونوقت همین مریم میاد توی متن مقدمه دوره در صلح بودن با خودمان دم از تسلط ذهن بر جسم و باورهای سلامتی میزنه، برو متنش رو کامل بخون تا به یسری از سرنخ ها پی ببری توی همون متن توضیح محصول در عجبم با اون ذهنیت ایزوله و محدود خودش جوری تبلیغ میکنه که انگار اگه کسی بخواد خوشبخت و موفق بمونه ناچاره تا آخر عمر فایلای استاد رو ببینه بخره و عین یه آدم خام مصرف گرا، مصرف کنه… بصورت ناخواسته و کاملاً زیرپوستی خودش به فایلا و محصولات وابستگی داره این ذهنیت معیوبش رو هم داره به مخاطب که تحت تاثیرشه تزریق میکنه… نمیخام فوکوس کنم روی ناخواسته ها یا ایراد گرفتن از کسی بلکه دارم به عینه خودم و استاندادها و دید محیطی وسیع و کلانم رو بیان میکنم تا گول یه سری چیزا رو نخورم و توی مدارهای یکنواخت و معیوب قفل نزنم؛ مریمی که این روزا چنان توی گوش استاد خوند و وسوسش کرد که استاد بنده خدا تحت تاثیر قرار گرفت از حرف خودش عقب کشید و حتی قدیمی ترین محصولاتش رو هم روانه فروش کرد،بعید نیست تند خوانی رو هم بذاره، بو میاد…حسش میکنی؟! بوشو استشمام میکنم..هیچی بیخیال.. خیلی حرفا رو آگاهانه علنی نمیزنم و سعی میکنم ذهنم بابتشون کنترل کنم، با اینکه عاشق استادم هستم و خیلی دوسش دارم ولی خب به هرحال ایشون هم حق انتخاب و تصمیم گیری داره و هرجور راحته …مریم یه زن فوق العاده س اما برای استاد که باهاش حالش خوبه و توی بیزنسش همراهیش میکنه نه من، من همیشه روی نکات مثبتش فوکوس میکنم و خیلی ازش خوشم میاد و همیشه ازش الهام میگیرمُ بابت تمام خوبی هاش از اعماق وجودم تحسینش میکنم ولی حواسم به همه جوانب هم هست که خدایی نکرده الکی الکی از یه نفر بت نسازم و الکی و تصنعی واسه خودم بزرگش نکنم، آره خیلی از خانمها اونو الگو خودشون قرار دادن ولی برای منی که فراتر از فراتر ها جاه طلبم و به میزان آرمان هام دارم حرکت میکنم چنگی به دل نمیزنه و از خدا درخواست میکنم که دختری مثل خودم سرسخت به شدت جاهطلب و متکی به خود، نترس و شجاع،چالش جو و بلندپرواز، هدفمند و با ذهنیت قوی، پر انرژی و بمب انگیزه ، موحد در عمل نه در حرف، سراسر عشق و صلح و ایمان رو بهم هدیه بده و چون باور فراوانی دارم و دلم قرصه شکی ندارم که به آسونی میشه ولی برفرض مثال هم که ذهنیت و روحیه پولادینی مثل خودم نداشته باشه، موردی نیست چون هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه روی پایین آوردن سقف خواسته ها و ذهنیت برندم تأثیری بذاره… ضد ضربه و مسلح به زره پولادین کنترل ذهنم…
من بهترین های دنیا،نامبر وان ها، خط شکن ها و یکه تازان، ابر قهرمانان و اسطوره ها رو ناخودآگاه دنبال و رصد میکنم چون اعماق وجودم اینو ازم میخاد و هیچوقت چیز مقدس و خوبی که توی داشتم هستش و تمام وجودم داره فریاد میزنش رو سرکوب و خفه نمیکنم…. واضحا میدونم از خودم و خدا و زندگی چی میخام، الگوهای من ابرقهمانانی مثل زلاتانه که سطوره عزت نفس سرسختی و ایمانه
زیبا جان میدونم که قضاوتم نمیکنی شایدم باهام هم نظر باشی یا اگرم نباشی بهم احترام میذاری ولی آدم باید در عین حال که خوشبین و مثبت اندیش باشه رک صادق و واقع بین هم باشه تا بتونه بینهایت رشد و پیشرفت کنه؛ اصلاً قصد نداشتم اینا رو بگم ولی کاملا فی البداهه و هدایتی ندای درونم به رشته تحریر درومد، امیدوارم که جسارت این رو داشته باشی متفاوت فکر کنی،متفاوت عمل کنی و از زوایای مختلف و دیدی کلان به قضایا بنگری تا عمیق تر به اصول پی ببری…. امیدوارم که سرنخ ها رو گرفته باشی و گره های کور ذهنیت بازتر بشه تا شاید بیندیشیم و درس بگیریم… خدا رو شکر من اونقدر کنترل ذهنم در دستمه و به عواطف و احساساتم مسلطم که در همچین مواقعی احساسات و علایق شخصیم رو دخیل نمیکنم همچون خدا «مشاهده و نظاره» میکنم، تا بسی روشن بشمُ یاد بگیرم
آخ زیبا جون باور کن نمیخواستم اینقدر طولانی بشه این صحبتا ولی خود خدا داره هدایتم میکنه که این حرفا جاری بشه تا به درک و شناخت عمیق تری برسیم
یه استراحتی کنم و بیام ادامه کامنتم رو در کامنتی دیگه تکمیل کنم…خیلی حرفا دارم،تازه انگار موتورم روشن شده و میخام کلی با همدیگه بخندیم و بترکونیم… عاشقتم استاد که بقدری عزت نفست بالاس بقدری کنترل ذهنت بالاس بقدری آزادی و گسترش آزادی بیان توی وجودتونه که کامنتام رو بدون قضاوت و سانسور منتشر میکنی…
زیبا زیبا زیبا نمیدونی از چند ساعت پیش تا همین الان که دارم برات تایپ میکنم چقدر تپش قلب شدید و هیجان دارم بخدا نمیدونم چطور بگم نمیدونم چطور احساساتم رو جاری کنم؛ فقط ازت میخام با آرامش و تمرکز و صبر شکیبایی کامنتام رو با دقت بخونی جوری که انگار با هیجان و شور و شوق بسیار زیادی اومدم به استقبالت و روبروت نشستمُ دارم باهات حرف میزنم؛ خب از کجا شروع کنم آهان آره بذار ازینجا شروع کنم از همون روزی که توی این قسمت کامنت گذاشتم و از هدایت شدن به بهشت زیبایی ها و طبیعت های بکر صحبت کردم از همون روز تا الان تقریباً هر روز به زیبایی های بیشتر تجربه های جدیدتر و باحال تر، مناظر و طبیعت مسحور کننده ای مستمر هدایت میشدم که خیلی دلم میخواد در موردشون ساعت ها بنویسم و حس و حال رویایی و بینظیرم رو با شما دوستای گرون قیمتم به اشتراک بذارم و کلی با همدیگه کیف کنیم بخندیم،امروز عصر توی تایم آزاد استراحت و تفریحم مطابق روال طبیعی و هدایتی روزای قبل رفتم به دامان طبیعت، روی یه تخته سنگ رو به منظره ای بهشتی در مقابل غروب دلربای خورشید نشستم و شروع کردم؛ فایل های آرامش در پرتوی آگاهی رو که من عاشقشونم و بیش از هر سری فایلی تا بحال گوششون دادم رو توی گوشم پلی کردم و همزمان شروع کردم کامنتای منتشر شده قسمت جدید سریال بهشتی مون رو بخونم… وقتی خواستم برگردم چشمم به صفحه مصاحبه ای برخورد که دیروز با الهام خدا یادم اومد که دوباره مرورش کنم و لینکش رو پیدا کردم ( زیبا جانم بذار توی پرانتز یه توضیح مختصری بدم که قضیه واضح تر شه؛ این مصاحبه رو حدود یه سال خورده ای پیش بصورت کاملا اتفاقی خونده بودم و اون مصاحبه و اون فرد فوق العاده قوی و با اراده منو ترغیب کرد که خودم رو به چالش بکشم؛ اون زمان من اصلاً توی فضای سایتمون نبودم و هنوز به بهشتمون هدایت نشده بودم، بعد خوندن اون مصاحبه چنان انگیزه گرفتم که اقدام به عمل و الگو برداری ازون شخص کردم تا ببینم چقدر میتونم از عهدش بربیام، پس از چند بار تمرین تونستم رکورد ۲۲ کیلومتر دوندگی بی وقفه توی جاده رو بدست بیارم اونم توی تایم فکر کنم زیر دو ساعت، که برای منی که توی عمرم سابقه همچین کاری نداشتم و فقط به نیت به چالش کشیدن خودم این کارو کردم نه به هدف شرکت در مسابقه یا همچین چیزی، این کورد عالی هستش)
گذشت و گذشت تا اینکه امروز بعد مدتها همون مصاحبه رو توی دل طبیعت خوندم….وای وای وای زیبا عزیزم داشتم دیوانه میشدم حین خوندن مصاحبه چنان ضربان قلبم بالا رفت چنان هیجان زده شدم چنان شور و حرارتم بالا رفت که واضح متوجه شدم که این یه الهام و نشونه واضح از طرف خداست،همین الان الان باید برگردم این الهام آنیم رو با زیبا اشتراک بذارم و به تاخییر نندازمش، حین خوندن مصاحبه فقط زیبا فتح الهی توی وجودم تکرار میشد انگار جلوم مجسم شده بودی… بی برو برگرد با موتور سریع برگشتم ولی گفتم که تپش قلبم بالا رفته بود نمیتونستم شتاب زده تایپ کنم الان که یکم آرومتر و متمرکز تر شدم اومدم باهات صحبت کنم
زیبا جون رفیق عزیز و ارزشمندم ،خیلی خوب بهم توجه کن ببین چی میخام بهت بگم،فقط داشته باش نشونه و الهامات رو:
حقیقتش زیبا دیشب خوابت رو دیدم و وقتی بیدار شدم یادم رفته بود؛ تا اینکه حین خوندن مصاحبه گفتم آهان دیشب خواب زیبا رو دیدم هی میگفتم خدایا خواب کی رو دیدم یادم نمیاد؛ این مصاحبه رو به این خاطر به سمت خوندنش هدایت شدم چون میخواستم روزای آینده تمرکزی تر راجبش باهات حرف بزنم از اهداف مشخص و الگو برداری به صورت حرفه ای تخصصی و کاملاً دوستانه باهات به اشتراک بذارم ولی یهو میخام ریسک کنم و همین الان درموردش باهات حرف بزنم؛
زیبا هنوز ذره ای منو نمیشناسی از کجا میدونی شاید من……ولی من به روی خودم نمیارم؛ بذار صاف برم سر اصل مطلب و اینقدر طولش ندم؛ یادته بهم گفته بودی که ورزش و زبان جزو ثابت زندگی و شخصیتت بوده و الان بقدری ایمانت بالا رفته و توحیدی شدی که داری عاشقانه روشون کار میکنی، یادته اونجا بهم گفتی میلاد من الان به قدری به خودشناسی و اعتماد به نفس بالا رسیدم که حتی میگم توانایش رو دارم که «قهرمان المپیک» بشم و بعدش از زلاتان و الگوبرداری ازش باهام صحبت کردی….زیبا زیبا من اون شبی که اون کامنتت به دستم رسید توی یه مهمونی خاصی بودم و کلا اون شب از سرشوق کامنت خودت و الای نازنینم بعد تجربه اون جشن مهمونی ویژه دیگه آور دوز زدم، تموم شدم رفت…. وای خدااا اونجا که حرف ورزش،المپیک و الگوی زندگیم زلاتان زدی من از ذوق و شوق غش کردم ریختم زمین؛ با خودم عهد بسته بودم که سرفرصت بیام توی همون پست مفصل چندین و چند بار گفتگوی بینظیری رو شکل بدیم ولی همین جا مطرحش میکنم؛
خدا نکشتت دختر اینجا که گفتی مثل یه شیر ماده قوی …. من از ذوق و شوقت دلم برات ریخت بغض کردم و اشک ریختم دیگه نای جواب دادن برام نموند…. من عااااشقتمممم زیبااااااا یعنی من عاشق دخترای قوی و جاه طلبی مثل شما هستم خانمی…من عاشق و دیوانه ی دخترای سرسخت جنگنده،شجاع و نترس،چالش پذیر،پر انرژی و با اعتماد به نفس بالایی مثل تو زیبا عزیزم هستم( راستی اون مسابقت چیشد خوش گذشت تجربه خوبی بود؟!)… زیبا بذار کم کم تکاملی خیلی چیزا رو بهت میگم، زیبا جانم حقیقتش زن هایی با روحیه فوق العاده تو به ندرت پیدا میشه و من هنوز باورم نمیشه که خدا چقدر دقیق و قشنگ من و تو رو به سمت هم هدایت کرد، نمیدونی شخصیت قابل تامل و خاصت چقدر به رشد باورهای من کمک میکنه…
دوست بینظیرم اگه بهم اعتماد داری و راحتی میتونی بهم بگی که، آیا قصد شرکت توی تورنمنت های مهمی رو داری؟! دوی ماراتن یا سرعت؟! زیبا جون، راجبه خود من رفته رفته بیشتر متوجه میشی، ازت میخام نگران نباشی و راحت حرف دلت رو با اعتماد به نفس بالا و اقتدار بزنی، ته ته دلت باور قهرمانی المپیک رو داری،( میدونی که المپیک محدودیت سنی نداره و تجربه قهرمانی تورنمنت های داخلی،بین الملی،و ثبت رکورد مناسب برای گرفتن سهمیه کافیه)… نگران نباش کسی توی این پست نیست و اهدافت لو نمیره… اگرم نمیخوای چیزی بگی میتونی با صلابت و اطمینان غیر مستقیم از رویای جاه طلبانت حرف بزنی….. خدا رو گواه میگیرم که توکل کردم بر خدا و این کامنت از قلبم جاری شده
زیبا یه نفس عمیقی بکش و صاف برو توی اینترنت سرچ کن: ماندانا نوری… این اون مصاحبه ی مذکور هستش که بهت توصیش میکنم، هر چی لینکه بازش کن…. با دقت و از زاویه قانون بخونش و الگوبرداری کن، نمیدونم چرا حس میکنم زیبا میتونه نفر بعدی باشه
راستی منم ازین به بعد سعی میکنم جواب هر کامنتی رو همون موقع درجا بنویسم تا سریعتر ارتباط و تعامل شکل سازنده ای به خودش بگیره….واقعا منو ببخشید و عذر میخوام که نتونستم جواب کامنتای قبلی رو بدم و با تاخییر زیاد پاسخ میدم… به امید خدا قدم به قدم میام کلی با هم دیگه راجبشون حرف میزنیم چون واقعاً خیلی حرف دارم و با نوشتنشون حالم خیلی بهتر میشه و یاد میگیرم؛ نمیدونی چقدر مشتاقتم زیبای عزیزم، عشقی به خدا دختر
راستی اینو هم بگم توی نت سرچ کن «زلاتان ابراهیموویچ طرفداری»… تگ زلاتان که اومد بالا توی هر صفحه به ترتیب جدیدترین پست ها و اخبار زلاتان میاد بالا و سعی کن اون پست هایی که مصاحبه ها و نقل قول هاشه رو مفصل و جدی بخونی کامنتای ملت رو هم زیرش بخون،توی آپارات ویدیو ها و مصاحبه هاش رو مثل من و استاد که ساعت ها بدون چشم داشت زمان میذاریم و تحقیق میکنیم تو هم بیا ضربتی و با انگیزه همچین حرکتایی بزن و الگوبرداری کن،فالو کن الگوها رو، پیوسته دنبال کن و پیگیر باش… حالا بذار بیارمت توی باغ تا حساب کار دستت بیاد ….زلاتان این روزا توی جشنواره مشهور سانرمو به عنوان مهمان ویژه س مقدمه مراسم جلوی جمع کثیری از اهالی هنر ایتالیا مرزهای اعتماد به نفس و خودباوری رو جابجا کرده با اون صحبتهای عجیب و برگ ریزونش، برو پستش رو ببین تا بفهمی اعتماد به نفس یعنی چی…فقط آدمایی که توی مدارشن میتونن اون جنس ناب فرکانسش رو دریافت کنن… هدایت ها و نشونه ها رو با کنجکاوی مقدس دنبال کن ببینم چیکار میکنی دختر شجاع و جاه طلب
آخه من کی سالم بودم که حالا بخوام ادای دیوونه ها رو دربیارم؟! دنیا با دیوانه هایی مثل من قشنگتره… مغز ندارم ولی قلب که دارم دل و جیگر دارم💖💗💜💟❤💛… زیبا جانم تو فقط بخند که دنیا با خنده های گوشنواز تو شنیدنی تر و جذابتره…ای جانم عزیزم با این خنده های شیرین دخترونت،خودمم لحظه ای که دایره آبی هویدا شد و پیغام خودت و زینب رو خوندم تا همین الان همش دارم میخندم 😂😁😉 باور کن خودم بیشتر از همه با کامنتای خودم حال میکنم و ساعت ها میخندم اصلا طبیعت زندگیم شده خنده و شادی و تفریح و عشقُ حال، زیبا جون امروز عصر خواهرم رو رسوندم روستای مادربزرگم اینا،بگو خُب….
نشنیدم، پ بگو خب!!! آفرین حالا شدی دختر خوب،وقتی حرف میزنم همراهیم کن جانا… خب داشتم میگفتم، وقتی رفتم روی پشت بوم کاهدون دیدم یَک گاو هیولای خیلی وحشی و چغری اون پایین داره علف ها رو درو میکنه، خیز ورداشتم که از پشت بوم بپرم روی پشت پهناورش و سوارش بشم، خواهرم گلم یسنا اومد گفت میخوای چیکار کنی دیوونه؟! گفتم هیچی فقط میخوام این جونور خوش هیکل رو تجربه کنم ببینم میتونم از عهده رام کردنش بربیام یا نه، گفت روانی این گاو مامان جون اینا نیست گاو وحشی همسایشونه مگه شاخای تیز و بلندش رو نمیبینی حتی به صاحبش هم رحم نکرده؛ یا حضرت نوووووح!!! آبجی شانس آوردم که خدا تو رو دقیقا همین لحظه حساس به سمتم هدایت کرد و الا تا الان یا من گاوه رو کشته بودم یا گاوه منو با اون شاخای بزرگش جِر میداد!!! همون جا نشستم دقایقی با مشاهده کردن اندام و فرم رفتار جانوری گاو مراقبه کردم مثل وقتایی که استاد مینشست روی صندلی و فقط در سکوت و آرامش مرغ و پرنده ها رو نظاره میکرد چقدر من عاشق این حس زیبای در لحظه مشاهده کردن و مراقبه کردنم…. زیبا اینو جدی میگما من اصلاً هراسی از هیچ جک وجونوری ندارم،حتی بارها شده که شب و نیمه های شب تنهایی توی دل کوه و دشت و صحرا با خودم و خدا خلوت میکردم(اینو توی همین مدتی که به این سایت بهشتیمون هدایت شدم بارها با الهاماتی که بهم میشد تمرین میکردم) وقتی کسی متوجه میشد اولا باور نمیکرد دوما سعی میکرد منو بترسونه که بلا سرت میاد ولی نمیدونن من……… چند نفر بهم گفتن بنده خدا اگه گرفتار گرگی کفتاری پلنگی سگی جونوری بشی چیکار میکنی؟!گفتم اصلاً اینا سمت من نمیان و مادامی که به خدا وصلم و در آغوششم هیچ اتفاقی ناگواری برام نمیفته اگرم بیان هیچی بهم نمیگن و چون باهاشون در صلح و دوستی ام بهم حمله نمیکنن اگر احیانا هم با حمله ای مواجه بشم من بیکار نمیشینم فرار هم نمیکنم جفت پا میرم توی صورت حیوون درنده و چنان دست و پاشو قفل میکنم و له لوردش میکنم که صدای گوسفند بده، باور نمیکنی زیبا؟! حالا که فی البداهه این حرفا جاری شد بذار همین جا بگم؛ اونجا بود که گفته بودم جنون آنی، این توی شرایطی که بهم حمله بشه هم صدق میکنه فرقی نمیکنه انسان باشه یا حیوان، شاید باورت نشه ولی واقعا همیشه دوست داشتم با پلنگ یا ببر یا شیر وحشی( اگه گرگی یا کفتار یا سگی باشه هم راضیم) توی قفسه بسته درگیر بشم و با اون خوی وحشی و جنون آنی هولناکم به مصافشون برم،ترس داره طبیعتاً ولی تصور این چالش هم منو هیجان زده میکنه، به قول زلاتان دوست دارم بهم حمله بشه این منو قویتر میکنه… واقعا هم زندگی من همین طور بود و همیشه در معرض حمله اطرافیان و فشار های خورد کننده زندگی بودم ولی همین مکانیسم دفاعی بود که به حفظ بقای من و قویتر شدنم کمک کرد تا الان اینی که هستم باشم… همین الان که دارم تایپ میکنم خیلی حرفای مفید داره یادم میاد و بهم الهام میشه ولی خیلی خیلی طولانی میشه،راجبه غلبه بر ترس،مکانیسم های دفاعی، شناخت عمیق خودمون و ترس های ریشه ایمون و کلی تجربه های باحال جالب و خنده دار ولی نمیدونم چقدر مشتاقی اگر خواستی تا بازتر راجبشون حرف بزنیم…
زیبا وای اینو نگفتم من چقدر تجربه های جالب و باحالی دارم، یادمه بچه که بودم چند بار با سگ های وحشی گله درگیر شدم؛ یادمه داشتم توی کوچه تنگ روستا گله رو به سمت خونه مادربزرگم اینا هدایت میکردم که یا حضرت عبااااااس از پشت سرم یه سگ سیاه وحشی میاد سمتم… ناله کردم یاااا ابلفضل!!! نَنه!!! عمه!!!! عمووووووو ایهاالناس به دادم برسیییییددددد… نه میتونستم برم عقب چون سگه داشت به سمت حمله میکرد نه میتونستم برم جلو چون یه لشکر گله راهمو توی اون کوچه تنگ سد کرده بود به بن بست خوردم همون جا از ترس خودمو خیس کردم و ناله کنان چشمامو بستم و گریه میکردم….غش کردم و بیحال شدم افتادم زمین،عمه عزیزم اومد بالا سرم میلاد میلاد بیدار شو چیزیت نشده همه چی ختم به خیر شد فقط مگه بهت نگفته بودم ازین کوچه نیا مگه بهت نگفته بودم تا سگ میبینی نترس که اگه بترسی بیشتر بهت حمله میکنه (اون موقع چه میدونستم قانون چیه راس هم میگفت به خاطر فرکانس ترسم بود که همیشه گیر سگا بودم)… چند خاطره باحال تر هم یادم اومد ولی اگه موافق بودی تا بعداً بگم… راستی نمیدونم اون کامنتم که درمورد خاطراتم از جفت گیری حیوونا بود رو خوندی یا نه؟؟ اونا که داستان مفصلی داره و من از بچگی تا حالا همیشه دغدغه جفت گیری حیوونا و اون کنجکاوی های شیطنت آمیزم داشتم….
زیبا جون من هدفم از توصیف دقیق و جزیی این جریانا،خنده و شادی و حس لذت و احساس خوبه که ناخودآگاه توی ذاتمه…فقط زیبا یکم یواش تر بخند همسایه ها رو عاصی نکنی، من الان که دارم تایپ میکنم اول صبح دل انگیزمه بلند بلند میخندم و با احساس لذت بخشی که خودم دارم و احساس خوبی که منتقل میکنم فرکانس هامو کوک میکنم و خدارو با احساس خوبم شکر میکنم که شکر گزاری همین خندس همین احساس خوب در لحظس همین لذت بردنس همین انرژی دادنس… الهی شکرت
جانا گفتی منم دلم میخواد با شما برای دیدن اون جاهای زیبا بیام؛ خدا قسمتت کرده عزیز، همین روزا دستتو میگیرم میبرمت جاهایی که فقط دوس داری شب و روز همون جا باشی و فقط انرژی بگیری و خدا رو بلند شکر کنی؛ زیبا جانم اگر مشتاق و موافق باشی میخام توی کامنتای بعدیم از تجربه های بینظیر و بهشتی اخیرم برات بگم هر چند که هر روز دارم بیشتر و بهتر به سمتش هدایت میشمو تجربش میکنم؛ناخودآگاه کانون تمرکزم این روزا فقط روی زیبایی ها و طبیعته و خیلی دوست دارم این تجربه های نابم رو بیشتر با دوستای عزیزم به اشتراک بذارم؛ منم تحسینت میکنم عزیزم که با خوندن کامنتام داری به کانون توجهت جهت میدی و همتای من داری با تجسمشون تجربشون میکنی خودت که بهتر میدونی مغز موقع تجسم همون حسی رو داره که توی واقعیت هم تجربه میکنه و چه بسا احساس لذتبخش تجسم و تصور از تجربه واقعیش میتونه لذتبخش تر باشه… قشنگیش به همین ذکر جزییاته که احساس نابمون رو برانگیخته میکنه واقعا وقتی مینویسم زمان برام بی معنی میشه چون با عشق و اشتیاق زیاد مینویسم آره مینویسم برای خودم برای خدا برای خودت جان دل
دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید… دیوانه باش زیبا که من دیوونت رو بیشتر دوست دارم، شما هم ما رو محروم نکن از خاطرات و توصیفات اتفاقات باحالت تو هم بیا و برامون تعریف کن تا یه دل سیر بخندیم و کیف کنیم… از ته دلم قدرِت رو میدونم زیبا جان و همیشه سپاسگزارت هستم جانااا😘😍😊😆💜💗💖💞