دیدگاه زیبا و تأثیرگزار شیرین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
بنام خالق هستی❤️
سلام عشقای دلم❤️
اینقدحرف دارم که نمیدونم ازکجابایدشروع کنم
هردفعه که این صحنه ی غذادادن به مرغارومیبینم یعنی دلم ضعف میره واسه دیدنشون هاااخدای من چقداینادوستداشتنی ونازن بوقی باقیافه ی بادکرده اش که حاضرنیست گاردشوبشکنه خدای من حتی اگه ازقافله ی مرغاعقب بمونهیادخودم میفتم زمانی که به آرایش کردن صورتم وپوشیدن کفش پاشنه بلنداینقداهمیت میدادم که مجبوربودم آروم راه برم که مبادابخورم زمینواینکه دوست داشتم برم بیرون وقتی بارون میومدامانگران آرایشم بودم که پاک نشهخلاصه مثل این بوقی اینقدظاهربرام مهم بودکه به قیمت جاموندن ازلذتهابرام تموم میشدگاهناماخداروشکرکه به برکت آموزش هاتونستم ارزش ذاتی خودموبشناسم ودیگ درگیراین قرطی بازیانکنم خودمو
یعنی من مردم واسه این داک مهاجرکه دیگ جزئی ازخانواده پردایش شده وبدون ترس واینکه احساس غریبی کنه میادغذامیخوره من خیییلییی دوسش دارم این داک مهاجرهم امروزمنویادروزای اولی که عضواین سایت شده بودم انداخت که میومدم توسایت بچه های قدیمی رومیدیدم که چقدررابطشون باهم صمیمیه ومن بخاطرکمبودعزت نفسم نمیتونستم ارتباط قوی برقرارکنم وفکرمیکردم من مثل ایناخوب بلدنیستم کامنت بنویسم وفقط ازخوندن کامنتاشون لذت میبردم، مثب داک مهاجرکه اوایل صبرمیکردمرغابرن بیرون وبعدمیرفت غذاشون رومیخوردقایمکیاماالان باهاشون صمیمی شده
واای خدای من تخم مرغ آبی چقدنازبودخدایااا فکرکنم تخم چوم چلک باشه اگه اشتباه نکنمواای خدااین کی بزرگ شدکه خانمی شده وتخم هم میزاره ای خدااا خیلی نازودوستداشتنیه خدایااا❤️❤️دیدمش گفتم ببین دلیل نمیشه که اگه ضعیف باشی نشه که رشدنکنی وقوی نشی، جوجه بودچقدضعیف ونحیف بوداماالان چقدزیباونازوباوقارشده عزیییزززمم
مریم جون چقدرصدات دلنشینه وانرژی فوق العاده ای داره وقتی حرف میزنی درموردزیبایی های پردایس من باتمام وجودم حسشون میکنم☺️ خدایاشکرت برای اینهمه نعمت وبرکت وفراوانی که توپردایس هست نوش جونتون عزیزای دلم.. وبازم بهبودبخشیدن به فضای پردایس واای استادکه من بادیدن این سریال واینکه شماهمیشه دنبال حل مساله هستین ودائم دنبال بهبودبخشیدن هستین، چقدررشدکردم وتوحل مساعلم قوی شدم دیگ هرمساله ای برام پیش میاددنبال راه حلم چون باوردارم که راه حل هرمساله ای تودل همون مساله ست ودیگ ازاشتباه کردن نمیترسم وبه دیدتجربه به همه ی مساعلم نگاه میکنم ازتون بینهایت ممنونم که باخودتون بودن، عزت نفس روبهمون یادمیدین من دیروزموفق شدم لایوشماروکه توسایت گذاشته بودین ببینم ودقیقادرمناسبترین زمان بودچون ذهنم حسابی سریه مساله ای منوبه چالش کشیده بودوداشت منوبه بیراهه میکشوندحرفای شماانگاریه انگیزه وقدرت دادن برای من بود، من تونسته بودم خیلی ازچیزایی که الان به لطف الله دارم روباکنترل ذهنم وتجسم خواسته هام سپاسگزاروتمرکزبرزیبایی ها بدست بیارم ولی ذهنم میخواست طبیعی جلوشون بده وهمش میگفت این یکی تضاددیگ نمیشه باکنترل ذهن حل کردچون ازدست توخارجه، ووقتی داستان بانک روتعریف کردین اصلا جواب بودواسه من راه حل ساده وآسان خدااززبان شمابهم داد، چون ذهنم میگفت رفتاروتصمیم دیگران که دیگ باکنترل ذهن وتمرکزبرنکات مثبت نمیشه تغییرداد، داستانی که تعریف کردین جواب دهن پرکنی بودواسه ذهن من، البته من سمت خودم روانجام میدم وخداوندبلده سمت خودش روچطورانجام بده ومن نمیچسبم به یه راه حل خاص، خدابینهایت راه بلده،
خدایاشکرت که لحظه ای منوبه حال خودم رهانمیکنی وهمواره هدایتم میکنی
استادمن الان دیگ کلی نتیجه دارم وشیطان ذهنم نمیتونه به این سادگی منوگمراه کنه، نتایج من انگیزه ای هستن واسه ادامه دادن تواین مسیر،همونطورکه شمادردوره بینظیر۱۲قدم گفتین چرخ زندگیتون روانترمیچرخه، برای من الان همینجوریه ودیگ اون گاری زهواردررفته ی چندسال پیش تبدیل شده به یه دوچرخه ی روان وراحت خداروشکر ☺️وخدایاشکرت برای وجوداین سایت پربرکت وبندگان صالحی که من درجمعشون حضوردارم، خدایاشکرت ودیگ حاضرنیستم به هیچ قیمتی برگردم به قبل واون گاری سنگین وداغون روبه دوش بکشم
استادصحبت ازسن کردین وگفتین که من حتی از۲۰سالگیم هم پرانرژی ترم واحساس جوونی بیشتری میکنم، دقیقامنم هرچقدرکه جلوترمیرم وبه آموزش های الهی شماعمل میکنم جوونتروپرانرژی ترخودمومیبینم امروزعکسای چندسال قبلم رونگاه میکردم به وضوح میدیدم که الان جوونترم وزیباتر، همه چیزانرژیه همه چیزعزت نفسه، همه چیزباوره
استادشماامروزکه داشتین ازبهبودچیکن تراکتورصحبت میکردین منم انگیزه هزاربرابری گرفتم واسه اینکه یه برنامه ای رومیخواستم نصب کنم نمیشدو۲روزبودکه رهاش کرده بودم، برم ودنبال راه حل بگردم وبه یاری خداتونستم ایرادشوپیداکنم وحلش کنم، این باورقدرت حل مساله چقدربه ادم اعتمادبنفس میده، خدایاشکرت که الگویی داریم که ته عزت نفس وحل مساعلهوباعث شده ماهم رشدکنیم وقدرت حل مساعلمون روپیداکنیم دروجودمون ذهنم میخوادبگه این که چیزی نیست امامن کلی خودموتحسین کردم ومیخوام به خودم جایزه بدم برم بیرون لذت ببرم☺️
خدایاشکرت برای فراوانی های پردایس که داره چشمام روعادت میده به دیدن فراوانی ها
خدایاشکرت برای رابطه ی زیباوالهی استادومریم جون که باورذهنی قوی درمن ساخته شده که میشه وهست یه رابطه ی بدون وابستگی وپرازعشق ومهمتراینکه دارم میفهمم اصلا رابطه ی بدون وابستگی یعنی چی وچه جوری بایدفکرکنم وعمل کنم☺️
خدایاشکرت برای زیبایی وتمیزی پردایس که چشماموبه زیبادیدن عادت داده
استادعزیزم مریم مهربونم انشالله همیشه تنتون سالم باشه ورابطتون سرشارازعشق الهی❤️
ازتون ممنونم مهربونا، به الله یکتامیسپارمتون❤️
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
یک خبر خوب
دوره قانون آفرینش | بخش دوم، بر روی سایت قرار گرفت.
✅دوستانی که «دوره قانون آفرینش | بخش اول» را خریده اند، می توانند «دوره قانون آفرینش | بخش دوم» را خرید نمایند. ضمن اینکه سیستم سایت به آنها این امکان را داده است که تا 30 روز پس از خرید بخش اول، بخش دوم دوره قانون آفرینش را با ۴۰٪ تخفیف خرید نمایید.
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی این دوره و سرفصل آموزش های جلسات این دوره را می توانید در صفحه توضیحات این دوره در سایت مطالعه نمایید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD390MB25 دقیقه
امروز یه حس جدید از تجربهٔ پردایس داشتم…
تجربهٔ آرامش…
احساس کردم چه سکوت و زیبایی محشریه برای آرامش،
برای خاموش کردن ذهن،
برای رها کردنِ افکار،
برای شنیدنِ صدای معبود…
وقتی دوربین اومد پایین روی چمن ها،
وقتی براونی رو نشون داد که عجیب در آرامش بود،
وقتی انگار سکوت محض به پا شد تا من یک لحظه ساکن بشم،
گفتم چرا تا حالا این سکوت از پردایس ضبط نشده بود؟؟
یا… چرا من ندیده بودم!
چرا انقدر ذهنم شلوغ بود که مثل امروز آرامشِ محض و سکوتِ مطلق حس نکرده بودم از پردایس؟!
گفتم کاش فقط یه بخش از این فایل ها آرامش و سکوتِ پردایس رو برام به تصویر میکشید…
و چه سکونی بود اون لحظه…
من رفتم فرای این عالم، فقط در یک لحظه…
خدای من!
استاد جان،
چقدر عمیق حس کردم چه حسی دارید در این بهشت،
چقدر عمیق حس کردم که اونجام..
استاد جانم،
منم بچهٔ پردایسم! ویژه بچهٔ پردایسم! میدونید چرا؟؟
سال پیش اینموقع من توی افتضاح ترین حالت ممکن توی تمام سالهای زندگیم بودم 😭
جایی بودم که با وجودی که فایلاهای شما رو میدیدم اما شاید یک هزارم الانم هم ازشون درکی نداشتم!
فقط میدونستم این همونیه که راه سعادت و خوشبختی برام داره،
فقط میدونستم میخوام از همهٔ جهان جدا بشم و توی تنهایی و خلوت خودم بگردم و خود حقیقیمو پیدا کنم 😭
استاد جانم،
این پردایس چه کرد با من؟؟
این بهشت چی ساخت از من؟؟
این بهشتی که هنوز یک ساله هم نشده چه غوغایی کرده…
لایو ۱۲ ام من چی بودم و لایو ۲۱ ام چی!!!!!
الله اکبر
چقدر من الان باشکوه معنای این الله اکبر رو میفهمم،
که هر وقت هر تضادی برام پیش میاد، هر چقدر بزرگ و به ظاهر ناممکن، با چنان آرامش و لبخندی رو به جهان هستی میکنم و میگم: الله اکبر 😭
استاد خوبم،
باورتون نمیشه هر یک کلمه حرف های شما چه سدهای عظیمی رو درون من به زمین میکوبونه و پشتش چه دشت باااااشکوهی که رو نمایی میشه ازش 😭
الله اکبر
که خدای من چه ساده تجلی میکنه و چه عظیم دل میبره…
اینروزا این جمله ورد زبونمه بی امان:
خدای من برای من همه کارها رو میکنه…
این جمله نیست! این شاه کلیده، بخدا همش همینه،
اینکه فقط این جمله رو بخونی و بفهمیش فرقش فاصلهٔ بین کهکشانهاست با اینکه باورش داشته باشی، حسش کنی،
حس کنی که این دست نیست! این خداست مخاطبِ من…
باورش کن، ببین برات چکارا میکنه…
و انقدر ساده درونم رو با یادش آرام میکنه که گاهی باورم نمیشه به همین سادگیه،
به خودش قسم که کمتر از آنی درنگ نمیکنه برای پاسخ به من،
به خودش قسم که از من مشتاق تره برای هم صحبتی با من،
به الله قسم که من تسلیم میشم در برابر این سرعت در اجابتش،
الله اکبر…
آخه مگه آدم وقتی این شوق خدا رو به اجابتش میبینه دیگه میتونه چیزی جز شبیه به خودش بودن باشه؟؟
دیگه مگه میشه چیزی جز او بود؟؟
چطور دیگه میتونم از کسی غیر از خدام بخوام؟؟
چطور دیگه خدا نبینم؟؟؟
چطور دیگه در این سکوتِ پر از خدا غرقه نشم به عشقِ شنیدنش؟؟؟
و سکوت که چه درهایی از آگاهی به روم باز میکنه،
وقتی رها میشم از هیاهوی زمینی!
اینروزا دلم میخواد فقط در سکوتی ساکن نظاره گر باشم،
بدون ذره ای قضاوت،
ذره ای فکر،
واکنش،
و هر چیزی که آرامش و سکوتِ ذهنم رو آشفته کنه!
آخ که چه لحظه ای ثبت کردی مریم جانم،
با چه آرامشی کنار دریاچه محوِ خدا شده بودین،
استاد جانم،
امروز یه چیزی فهمیدم،
به تجربه هام نگاه کردم،
دیدم من در ارتباط با هر موجودِ پاکی که قرار گرفتم همون لحظهٔ اول به محض ورودم اونها جذبِ من شدن،
همیشه تعجب میکردم!
میگفتم چرا یه نوزاد ۳-۴ ماهه حتی توی خواب وقتی من تو سکوت میام لبخند میزنه و چشماشو به روی من باز میکنه و تا لحظه ای که من اونجام فقط بغل منه؟؟
میگفتم چرا وقتی وارد باشگاه اسب سواری شدم و رفتم کنار پیستی که یه اسب داشت با سوارش تمرین میکرد اون اسب مستقیم اومد سمت و من و همونجا میخکوب شد و دیگه حرکت نکرد؟؟
میگفتم چرا وقتی من برای اولین بار رفتم جایی و یه توله سگ فوق العاده بانمک توی محوطه بود و با وجود اونهمه آدم اونجا مستقیم دوید و اومد پیش من و میخواست بغلش کنم؟؟؟
میگفتم چرا من توی موقعیت های مشابه با دیگرانم و اونها همش آسیب میبینن و سختی میکشن و میترسن، اما من به راحتی و وضوح انقدر در امانم و لذت میبرم و آرامم و انگار همه چیز رامِ منه؟؟؟
میگفتم چرا من انقدر هر جا میرم انقد جذابم که همه عاشقم میشن؟؟
از این سوال هایی که همیشه توی ذهنم بود الان خیــــــلی چیزا میفهمم،
اما الان از یه وجه دیگه دیدمش که کاملا دیدم رو حتی نسبت به خودم دگرگون کرد!
به خودم گفتم:
تو خدای درونت رو خیلی خالص حفظ کرده بودی که این پاره های خدا در لحظهٔ ورودت جذبت میشدن،
چقدر به خودم بالیدم 😭
چقدر حس کردم که تمام عمرم چقدر خالصانه خدای من درونم چه خدایی هایی برام میکرده و من نمیفهمیدمش، اما همون ها امروز منو به این دخترِ رها تبدیل کرده 😭
به خودم گفتم ببین خدایی که حتی وقتی تو نا آگاهی اینجور برات خدایی میکنه، الان که از او آگاهی ببین چه ملکوتی برات به پا میکنه….
غیر قابل وصف ترین احساس همینه،
حس کردنِ خدا….
مولانا حق داشت رقص میکرد با نوای نی و چنگ و دف…
شمس کیمیای الله دیده بود که کیمیای خود را نمیدید!
این آدمها طعمِ عشقِ حقیقی را چشیدند که بی اختیار روزها محوِ او میشدند فارغ از عالم و آدم، زمین و زمان، و همه و همه…
و بهار داره میرسه…
و من منتظرِ قدم گذاشتن به دلِ طبیعتی هستم که سکوتی رو در من جاری میکنه که پر از نوایِ عشقِ الهیه…
چقدر اینروزا هر بار که پردایس رو میبینم دلم پر میکشه برای این سکوت و خلوت و زیبایی…
امروز بهشت بقدری خدایی بود که حتی براونی هم غرقش شده بود،
حتی بچه های همیشه معترض هم متعجب از سکوت و آرامشِ این اسبِ نجیب شده بودن و نتونستن چیزی حتی به زبون بیارن و تسلیمِ این آرامش شدن و رفتن…
استاد دلم سکوت و نجابت و آرامشی براونی وار خواست در دلِ پردایس…
دلم خواست سااااااعتها کنار این مردِ بزرگ بنشینم و غرقِ آرامشِ چشمانش بشم،
بخدا باور دارم براونی احساسِ منو از فرای این فاصله ها حس میکنه،
که اگر روزی حتی من برای اولین بار هم ببینمش میاد پیشم و آرام بهم خوش آمد میگه،
چون این من نیستم،
این اسب نیست،
این پردایس نیست،
سهراب چه زیرکانه سرود که: من نمیدانم که چرا می گویند اسب حیوانِ نجیبی ست، کبوتر زیباست، و چرا در قفسِ هیچکسی کرکس نیست…
آدمها کجان؟!
این نجابت فقط مالِ اسب نیست! این حضورِ خداست در جریان…
این ها همه انرژیِ جاریِ لایتنهایِ متصل است که اتصالش احساس است،
زمان، فاصله و مکان، شکل و شمایل، اسم و رسم!
انرژی فرای این نامگذاری هاست،
ما جاری و در حرکتیم و این احساس گرمایَش را در لحظه منتقل میکند و اتصالِ همیشگی برقرار است…
داره بهار میاد…
بهاری که میگه:
بلند شو و بیا تا با هم ذره ذره بینهایتِ این عطر و لطافت و شکوه و عظمت رو نفس بکشیم،
چون تو آمدی که اینها رو تجربه کنی…
برای من دیگه فقط یک زمان معنا داره: اکنون
بهش فکر کردم،
به چیزی به نامِ گذشته!
چیزی به نامِ آینده!
و حتی حال!
به خودم گفتم: تو وقتی به آینده فکر میکنی چی میشه؟
وقتی به گذشته فکر میکنی چی؟؟
میتونی بلند شی و بری توی اون گذشته ای ک داری بهش فکر میکنی و عوضش کنی و برگردی؟؟
توی دستت داریش؟؟
یا بری به اون نقطه از آینده که منتظرشی و توی دستت بگیریش و برگردی؟؟
به خودم جواب دادم: نه!
و گفتم الان چی؟؟؟
توی دستت داریش؟؟ میبینیش؟؟ میشنویش؟؟ حسش میکنی؟؟ میتونی بلند شی و حرکت کنی و قدمی برداری و چیزی خلق کنی؟؟
و جواب دادم: بله!
و اینجا زمان برای من متوقف شد!
من در اکنون زندگی میکنم،
دنیای جدیدِ من فقط یک زمان دارد: اکنون…
و انگار یه طوفانی درونم فروریخت و آرام شد و بعد جهانی دیدم مثل بهشت،
جهانی رویایی که در وصف نمیگنجه…
این سکوت چه ها که کرده با من…
من عاشقِ این سکوتم…
نفس جانم، معبودم…
توانم تویی، مرا به سمتِ هر آنچه قدرتمندترم میکند در این آگاهی ها هدایت کن،
توانمتویی، مرا به سمت هر آنچه توانمندترم میکند در قدم برداشتن در مسیر تو هدایت کن،
توانم تویی، مرا به سمت هر آنچه از تو به من میرسد هدایت کن،
کهتو خیرِ مطلقی💖
میدونید چیه؟؟
خدام هر لحظه بهم میگه: بهم اطمینان داشته باش
و من دلم با این کلامش همیشه گرمه💖
ممنونم عزیزِ مهربونم💖
سالها در گذشته و آینده بودم و همین بود که در حالم نمیتونستم درست رفتار کنم!
مثل اینه که خودت رو برای امتحان آماده نکرده باشی، برای مسابقه تمرین نکرده باشی، هرگز آشپزی نکرده باشی، هرگز قلم دست نگرفته باشی!
وقتی بلد نباشیم الانمون رو زندگی کنیم، وقتی در لحظه زندگی کردن رو تمرین نکردیم چون مدام در توهمِ گذشته و آینده بودیم، همین میشه که زندگی سخت میشه!
میشه یه امتحانی که همیشه بلدش نیستی و گیجی!
و وقتی یاد میگیریم در اکنون زندگی کردن رو تمرین کنیم، دیگه تمامِ اکنون های زندگیمون آسان میشه، دیگه در لحظه حتی در برابر ناشناخته ترین شرایط براحتی میدونیم باید چکار کنیم.
امیدوارم زندگی در اکنون تمرین و تکلیفِ همیشگیم باشه که حقیقتا انجامش میدم💖
سلام به روی ماهت عزیزم💖
چقد قشنگ گفتی آفرین👏👏👏👏
آره آدمی که رشد نمیکنه معنای اکنون رو درک نکرده!
چقدر خوبه این اتصالهایی که با کلمات نگاشته میشن،
چقدر ممنونم ازت که نوشتی💖
ممنونم از هر دوی شما💖💖
یاد حقیقیِ خدای حقیقی همیشه آرام میکنه،
وقتی ما هم خودِ حقیقیمون میشیم…
الهی شکر💖
ممنونم ازت مهربونم💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
وقتی خدای حقیقی رو میبینیم بی اختیار وا میدیم…
چون هر لحظه میبینیم که چه خدایی هایی برامون میکنه،
چون هر لحظه عاشقترش میشیم،
چون این خدا عاشقی داره،
این خدا ستودنیست💖💖💖
ممنونم💖
ممنونم از مهرتون💖
الهی جاری در جریانِ قدرتمند و لایتناهیِ معبودمون باشیم هر لحظه،
که او رشدمان میدهد چون مشتاق تر از خودمان به این رشد است💖
میبینی الا جانم چقدر این خدا ستودنیه؟؟
میبینی هرچقدر ستایشش کنیم مشتاق تر به ستودنش میشیم؟؟
مشتاق تر و دیوانه تر میشیم؟؟
و به جایی میرسیم که این ستودنها همه جهانمون رو فرا میگیره و ما یکی میشیم با جانمون و بعد ما هم چنان رنگ اصل به خودمون میگیریم که ما هم تحسین برانگیز میشیم….
و این خدای ستودنی به این بندهٔ تحسین برانگیزش میباله…
و هی مدام به فرشته هاش میگه ببینید حالا و به یاد بیارید که گفتم من چیزی میدانم که شما نمیدانید…
ببینید که چرا به خودم احسنت گفتم برای آفرینش انسان…
الله اکبر….
خدای من شکرت…
شکرت که ما بیدار شدیم و باور کردیم خودمونو،
پیدا کردیم خودمونو،
و فهمیدیدم که ما خداهایی هستیم بر زمین که با اتصال به اصل محشر در زمین به پا میکنیم💖💖💖💖