دیدگاه زیبا و تأثیرگزار نسرین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
خدایا شکرت که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان سیال بهشت همراه بشم و از آگاهیهای نابش برخوردار
استاد همین اول فایل خودش یادآوری نکته ی مهمه ایه و اون هم بهبود اتعتماد به نفسه .یادمه توی چکاپ فرکانسی قدم اول دوره ی دوازده قدم شما گفتین که توی زیمنه عزت نفس خیلی خیلی بهتر شدین اما باز هم نیاز به کار کردن دارین و الان اینجا قشنگ این بهبوده داره حس میشه که شما خیلی خیلی راحت با آمریکایی ها ارتباط برقرار میکنین افرادی که هم زبان شما نیستن اما شما اینقدر روی خودتون کار کردین که زبان مانع برقراری ارتباط با غریبه ها نمیشه براتون
اون ماشین دو کابینپشت سر این آقا خیلی قشنگه چقدر شیک و تمیزهو اتفاقا همین دیروز که رفته بودم پیاده روی ی ماشین دو کابین درست چند قدمی ما قرار داشت اونم روی تپه ها نه خیابون و با دیدنش با خودم گفتم چقدر خوبه ی همچین چیزی داسه مسافرت .و امروز اینجا هم دارم ی ماشین دو کابین رو میبینم البته خیلی زیباتر و شیک تر و قشنگ تر .همینه دیگه به هر چیزی که توجه کنیم از همون جنس بیشتر وارد زندگیمون میشه و چقدر خوبه که با سریال بهشت داریم یاد میگیریم که توجهمون رو روی زیباییها بذاریم تا جذبشون کنیم
اون ابرها اون بالا توی تصویر نشان از باران رحمت الهی دارن که توی فلوریدا فراوانه به واسطه ی شاکر بودن مردمش.
خدایا شکرت برای این آزادی مالی شما استاد که میتونین هر چند تا ماشینی که دوست دارین داشته باشین .این ماشین کروت قشنگ قرمز من رو یاد فایل توحید عملی 3 انداخت که شما ی روزی فکر میکردین که دیگران به واسطه ی نتایجی که از آموزش های شما میگیرین ی پژو قرمز رنگی رو بهتون هدیه میدن یعنی ی جورایی خودتون رو لایق نمیدونستین. اما از زمانی که تصمیم گرفتین رابطتتون رو با خدا در مورد ثروت هم درست کنین ثروت هم وارد زندگیتون شد اونقدر که هر ماشینی رو که دوست دارین میخرین
خدایا چه صحنه ی قشنگیه دیدن اون گاوها توی اون مزرعه بزرگ سرسبز . قشنگ معلومه که صاحب اینجه هم آدم ثروتمندیه که ی همچین زمین بزرگی با اینهمه گاو دارن آزادانه میچرن. با دیدن این مزرعه و گاوها یاد کارتونهای کودکان افتادم که همچین مناظری رو نشون میدادن مثل سریال هایدی بالای کوه آلپ .الان دارم میفهمم که اون چیزایی که به ما نشون میدادن واقعیت داشته. اونا حتی توی کارتون هاشون هم سعی میکردن صداقت داشته باشن
از همین جا بوی اون علف ها رو حس میکنم مخصوصا زمانی که گاوها عین ماشین چمن زنی اونها رو کوناه میکنن و بوی عطرشون توی فضا میپیچه .
چقدر این صحنه ها من رو یاد کودکیم میندازه که ی گاو داشتیم تو بهار میبردیمش چرا تازه ما فقط ی دونه بود و تو زمین خودمون هم نبودیم .حسابش رو بکنین اینهمه گاو اونم توی زمین خودت با آزادی کامل چه حسی داره بشینی و چریدن این گاوها و خصوصا گوساله ها رو تماشا کنی .چه حسی داره تولد گوساله ها و شیرخوردنشون و بزرگ شدنشون رو ببینی .
چقدر تنوع رنگ این گاوها قشنگه سفید حنایی سیاه با اون سفره سبزی که زیرشون پهنه چقدر رنگ این کروته قشنگه .
چقدر دیدن این ماشین ها پشت سر هم فراوانی ثروت رو داره داد میزنه که اگرخدا رو باور کنی اگر فراوانیش رو باور کنی به شکل ثروت وارد زندگیت میشه
چقدر این سادگی شما استاد که اینجوری راحت روی علف ها کنار جاده نشستین و دارین از خوردنتون لذت میبرین درس سادگی و ساده زیستی رو به من یادآوری میکنه .ساده زیستن در عین ثروتمندی همون سبکی که پیامبران و امامان ما باهاش زندگی میکردن چیزی که به غلط با فقیر بودن مترادفش کرده بودن برای ما و ذهنی فقیر رو به ما القا کردن .
چقدر این همراهی و همدلی شما دو عزیز رو دوست دارم و تحسینش میکنم و دوست دارم تجربش کنم . اون فرکانسی که شما رو اینجوری کنار هم قرار داده که هر دو طالب لذت بردن و تجربه کردن زیباییها هستین.من خیلی از خانم ها یا آقایون رو دیدم که وقتی از ی جایی رد میشن که گاو و گوسفند داره نزدیکشون هم نمیشن چه برسه به اینکه بخوان تمرکز کنن روش و لذت ببرن ازشون
و اون بحث ترمز کردن و نکردن من رو یاد بحث ترمز و گاز انداخت که ما هدفمون از بودن با دوره های استاد اینه که اون ترمزهای مخفی رو در وجودمون شناسایی و برطرف کنیم و با برداشتن پامون از روی اونها گاز بهدیم به ماشین زندگیمون. و الان اینجا دارم آگاهنه ترمز کردن رو میشنوم برای دیدن زیباییها و همین داره بمن میگه که ی وقتایی توی زندگیت لازمه که یواش ترمز کنی و وایستی و تامل کنی تا نشانه هایی رو که در اطرافته رو ببینی و جهان اطرافت رو خودت رو و خدای خودت رو بهتر بشناسی
خدیا رنگ سبز روشن این سبزه ها آدم رو مست میکنه و دیدنشون از دور هم انرزی مثبت رو تو وجود آدم به جریان میندازه چه برسه به بودن توشون و کنارشون
استاد جان من هم دیروز گلهای بنفش و صورتیو زرد رو وسط گندم زارهای سبز دیدم .رقص علف ها رو در باد تماشا کردم و لذت بردم وو امروز هم دارم دوباره از زبان شما تجربش میکنم
چقدر از این ابراز علاقتون به مریم جان لذت میبرم و دووست دارم تجربش کنم . وقتی دور و برم رو نگاه میکنم میبینم چقدر اکثریت آدم ها از این ابراز علاقه خوداری میکنن چون از خودشون دورن چون خودشون نیستن چون دارن برای دیگران زندگی میکنن نه خودشون.اما شما خود خودتون هستین
استاد اون لحظه ای که در پاردایس رو باز کردین یاد اون ایه ی قرآن افتادم که:
نگهبانان برای اونایی که بهشتی شدین در رو باز میکنن و میگن ادخلوها بسلام آمنین
خدای من پاردایس چقدر زیبا شده چقدر سرسبز شده خدایا شکرت .من عاشق محیط های سرسبز و تمیز هستم و یکی از خواسته هام هم هدایت شدن به ی همچین جاهایی هست .
و باز هم دست خداوند لری و کمک های بینظیرش .بقول استاد وقتی قانون آفرینش رو باور کنی دیگه تعجب نمی کنی از اتفاقات خوبی که تجربه میکنه چون میدونی خودت خلقش کردی .شما استاد با اون باوری که در خودتون ایجاد کردین که:
جهان سرشار از آدم های نازنینی هستش که به من کمک میکنن
حالا دارین نتیجه ی این فرکانس رو دریافت میکنین
استاد شما توی فایل هاتون گفتین که عاشق مرغ و خروس بودین از بچگی و الان این عشق علاقه در وجود شما هویداست .واقعا اگه کسی سریال بهشت رو ندیده باشه و این قسمت رو ببینه که شما دارین با عشق از دیدن بچه ها صحبت میکنین اصلا فکرش هم نمیتونه بکنه که منظورتون از بچه ها این مرغ و خروس هاست
خدای من ندیده بودم تا حالا ی همچین صحنه ای رو .ی همچین رابطه ای رو بین ی بوقلمون و ی انسان رو. از بس که شما مریم جان با خودتون در صلحین این حیوانات هم با شما در صلحن
خدای من همه چیز چقدر با اومدن بهار زیباتر شده. چقدر گنی ها قشنگ تر و خوشگل تر شدن انگار پیرهن نو پوشیدن
چقدر حس آزادی و رهایی حس شیرینیه .همون حسی که من الان طالبشم و میدونم که باید برای رسیدن به این حسه از همین جایی که هستم لذت ببرم تا منم هدایت بشم به آزادی و رهایی که میخوامش . میدونم که باید حس و حالم رو خوب نگه دارم که تجربش کنم
خدیا شکرت به خاطر اینهمه تخم مرغ .چقدر فراوانی تخم مرغ هست .اینه پاداش اونایی که صبر میکنن .صبری که با لذت و احساس خوبه همراه .
چه ایده ی جالبی بود این جمع کردن دسشویی ها با این روش . همش سود بود و سود .هم محیط داخلی چیکن شا تمیز میمونه و هم ی کود حسابی واسه زمین پردایس میشه .همینه وقتی که به جریان هدایت وصل بشی و اجازه بدی خداوند هدایت کنه ی همچین ایده هایی میاد که ی همچین نتایجی رو بدنبال داره . و چقدر ما میتونیم در آینده از این ایده ها استفاده کنیم.همینه که استاد میگه داشتن الگو کار رو راحت میکنه .ما چون دیدیم که استاد این روش رو امتحان کردن و نتیجه گرفتین دیگه نیازی به تست کردن نیست .چقدر سن تجربه ما هم داره با سریال بهشت میره بالا
با دیدن اون صحنه بالا رفتن مرغ ها از سر و صندلی استاد بیشتر باور کردم رابطه ی پیامبران با حیوانات رو. بیشتر باور کردم که اگر سلیمان تونسته با حیوانات ارتباط برقرار کنه پس عباس منش هم میتونه پس من هم میتونم چون همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم فقط تقوا میخواد
خدایا شکرت به خاطر این باران رحمت الهی
خدای شکرت به خاطر این تریلر که الان شده میز کار سیار و هر جای پردایس که بخوایم میتونیم ببریمش
بله استاد جان مگه میشه زیبایی های پردایس یادمون بره .این تکنولوؤی زیبا یادمون بره
تحسین میکنم مریم جان این نظم و چیدمانی که داخل شاپ ایجاد کردین که دسترسی ها رو خیلی ساده و راحت کرده .
و باز هم داستان بهبود چیزی که همیشه باید مد نظر باشه با پرسیدن سوال چطور از این ساده تر و چطور از این راحت تر
چه خبر خوشی خبر تولد جوجه هایی جدید با مکانیسم طبیعی و تجربه های جدید
چه ایده ی جالبی که کار رو برا مامان مرغی راحت میکنه
و بقول شما مریم جان:
کیودی دل شکسته
پشت این در بسته
کمین کرده نشسته
می کشه چند تا نقشه
اما نمیشه سخته
ی ایده ای نشسته
پشت این دربسته
کیودی زار و خسته
میگه بابا دیگه بسه
یادم باشه همیشه
عباس برنده میشه
سپاسگزارم استاد و مریم عزیز
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD459MB30 دقیقه
دلم کامنت خواست ولی اونجا روستای مادربزرگم اینا اینترنت ضعیف بود، شام ریه و روده بز با دوغ صله اعلایی که آدمو مست و مدهوش میکنه خوردم لحظه آخر که خواستم سوار موتور شم و به سمت شهر برگردم عمه عزیزم گفت توی راه مواظب باش و اشاره به چیزی کرد که ازش خبر نداشتم… آقا ما هم سر به هوا، هندزفری در گوش و با شور و اشتیاق کامنت نوشتن چنان گاز میدادم و میروندم انگار دنبالم دوویدن…
صدای ملکوتی فراز های محمود شحات توی گوشم بود و منم حس گرفتمو باهاش زمزمه میکردم
توی سربالایی از جلوی یه خونه ای رد شدم
الله اکبر… همین الان که رسیدم خونه هنوز تپش های تند قلبم آروم نشده و داغ داغ یه راست رسیدم و دارم مینویسم…
داشتم میگفتم همین که حین گوش دادن به تلاوت قرآن از جلوی اون خونه رد شدم احساس کردم یه صدای عجیبی میاد… یه نیم نگاه انداختم….
یا عیسی مسیح!!!!! یا مریم مقدس!!!!!یا پیغمبر!!!!!
همین که نگاهم به کنارم افتاد دیدم یه سگ وحشی فرز و سریع داره عین یوزپلنگ دنبالم میدووه یه لحظه قاطی کردم روی موتور و خون به مغزم نرسید… تا خواستم بزنم دنده سه این سگه خیز ورداشت که پامو گاز بگیره…. یا حضرت عبااااااس هرچی گاز میدادم فایده نداشت خوردم به سربالایی و نمیتونستم شتاب بگیرم… سگه همین که خواست پامو گاز بگیره یه لحظه وحشی شدم و عین شیر فریادی گوشخراش روش کشیدم که ازم فاصله بگیره ، سربالایی رو رد کردم و شتاب گرفتم ولی این سگه انگار قصد خون منو کرده بوده حدود یه کیلومتر دنبالم کرد ولی دیگه خسته شد و منم با سرعت زیاد ازش فاصله گرفتم….
توی مسیر که داشتم میومدم از هیجان و آدرنالین فقط داشتم بلند بلند میخندیدم از بسکه حال داد عجب کورس و تجربه باحالی بود، برای همتون ازین لحظات هیجان انگیز و لذت بخش آرزو میکنم…
حال و حوصله درگیری تن به تن نداشتم و خویشتن داری کردمو خواستم هر چه زودتر برگردم کامنت بذارم وگرنه همون جا ترمز میکردم پیاده میشدم و چنان این سگ افسارپاره رو ادب میکردم که صدای الاغ بده تا درس عبرتی بشه واسه هر جک و جونوری که قصد مقابله با شیر رو داشته باشه… ولی لامصب هر دومون کیف کردیما هم اون مطابق غریزش حمله کرد هم من مطابق مکانیسم دفاعی عصبی فرار کردم، هر دومون لذت بردیم از هیجان
با اینکه نیم ساعت پیش این اتفاق افتاده ولی هنوز هیجان زده ام…
خب بریم سراغ قسمت ۱۵۷ سریال زندگی در بهشت؛ دارم به این فکر میکنم یکی مثل کارداشیان ها دارن با ریالیتی شوو سال ها پول پارو میکنن و به خیال خودشون، با تصنع گری و ادابازی و سبک به اصطلاح لاکچری و اشرافی گری، واسه طیف وسیعی از جامعه بخصوص امریکا الگوی «رویای امریکایی» میسازن… یکی هم مثل شما با ساده زیستی و سبک زندگی سالم و توحیدی خودتون واسه اهل هدایت واسه اهل دل الگو میسازید و جلوههای بصیرت و آگاهی رو گسترش میدید…استاد یه مقایسه ساده کن تا به ارزش بینظیر کار خودت بیشتر پی ببری
استاد عزیزم،یچیزی این وسط به خودم یادآوری کنم؛ در مورد موضوعی که بین خودم و خودت پیش اومده با خدا مشورت کردم؛ با اینکه با یکی از چالش برانگیزترین تضادهام مواجه شدم،تضادی که اومد منو بزرگتر از همیشه کنه… قطعا آمادگیش رو داشتم با اینکه کمی جا خوردم و هنگ کردم، ولی منی که الگوی کنترل ذهنم زیدانه منی از سخت ترین تضادهای ممکن عبور کردم و از همیشه قویتر شدم منی که دارم مدارج و پله های توحید رو یکی پس از دیگری طی میکنم منی یاد گرفتم در مواجهه با شرایط ناجالب و نادلخواه هرچند که خودم رو مُحِق بدونم، جوری به شرایط و اتفاقات نگاهمو تغییر بدم که به احساس بهتری برسم… پس خیلی بهتره که قوه شگفت انگیز انعطاف پذیری و انطباق پذیریمو بیشتر کار بندازم تا با شرایط جدید پیش اومده در مدار بینظیری که توش صعود کردم خودم رو وفق بدم و هماهنگ کنم… آگاهانه با خودم و خدا حرف زدم و تصمیم گرفتم که به نکات مثبت و ویژگی های زیبا توجه کنم تا یکم تنش و دلخوری بینمون بخوابه و به فراموشی سپرده بشه، ایمان دارم که ایندفعه کامنتم منتشر میشه تا سو تفاهم پیش اومده حل بشه و مطمئن بشم کدورتی نسبت بهم نداری و اوضاع مثل قبلنا عالی پیش میره، درکم کن استاد، درکم کن همین… من که به خدا توکل میکنم همیشه و همه چیز رو به او میسپارم… داشتم به همین فکر میکردم که اگر الگو ها و قهرمان های زندگیم دست رد به سینه ام بزنن و منو دلسرد کنن ناامید و ناراحت خواهم شد یا نه…خیر چون من فقط چشم ایمان و توکلم فقط به خداست و جز خدا به هیشکی دل نمیبندم و روی هیچکس و هیچ چیز بیرون از خودم حساب نمیکنم… کما اینکه این اتفاق این روزا واسم افتاده و خیلی چیزا بهم ثابت شد و مهر تاییدی بر آگاهی های بکر الهی ام زده شد که میلاد به شعور و شهود هوشمندانه و خردمندانه ای رسیدی…درست فهمیدی و دقیقا زدی به هدف…
میدونم بو بردی که من به اصل قضیه بو بردم…احساس توحیدی و اخلاص بیشتری نسبت به همیشه بهم دست داد،یجور حس رها شدن و آزادی از قید و بند های حاکم بر فضا..با صبر و بصیرت و خویشتن داری به خدا پناه بردم و تمام توان خودمو به کار بردم که در چارچوب قانون عمل کنم…ازین زیر پوستی تر نمیتونستم حس و منظور خودم رو منتقل کنم تا کامنتم قابلیت انتشار داشته باشه…باشه قبول ذهن و کلامم رو کنترل میکنم«سکوت میکنم» و توی سایتت سرکشی و یاغیگری نمیکنم… اگرم دیدی از جملات تیز و کوبنده ای استفاده کردم منو ببخش،نمیدونم شاید حق با تو باشه و باید بیشتر متین و سپاس گزار باشم؛ حسین یه نگاه بهم بنداز…دادمت به خدای خودت چی توی چشمام میبینی… هیچ وقت توی زندگی کسی منو درک نکرد و نخواهد کرد کی میدونه من توی زندگی چی کشیدم چی دیدم کی از درون قلبم خبر داره که میدونه چی توی ذهنمه کی میدونه چه نیت و ذاتی دارم کی میدونه چه رسالت بسیار ثقیل و گرانباری در پیش دارم؟؟؟!!!!…. چاره ای جز پذیرش و کنار اومدن ندارم… آرام باش میلادی،تنها قدم نخواهی زد خدا تا ابد با توست و همیشه پشت و پناهته
بیخیال این حرفا… بریم با عشق مثل همیشه صفا کنیم و حس و حال خوبمون رو به اشتراک بذاریم… هر چقدر که کامنتم طول بکشه با عشق مینویسم؛
خَش اومِی شاه اومِی😉😍…(با ریتم دبستانی بخونید)
اَلا هُمَ صل علی محمد و آلِ محمد … آقا معلم خوش آمد
نه سرما نه گرما آقا معلم بفرما؛ یاد دوران دبستان بخیر وقتی معلم میومد کلاس اینجوری به استقبالش میرفتیم….خیلی خوش برگشتید حسین و مریمی صفا آوردید منم توی پرادایس منتظر برگشتنون بودم این مدت که شما توی تمپا بودید من توی پرادایس عشق و حال میکردم، آره دیگه عشق همه کارمیکنه با تراکتور همه کارا رو براتون ردیف کردم و برگشتم بدون ذره ای منت و چشم داشت،خواهش میکنم قابلی نداشت، فقط ببخشید اگه یخچالتون خالی شد و من حسابی از امکانات تون استفاده کردم 😉😉😜😆😁😘💖
استاد جان به معنای واقعی کلمه من این مدت تعطیلات عید حسابی عشق کردم و از تک تک روزام نهایت لذت و استفاده رو بردم،اونقدر غرق لحظات بودم و از لحظه حال و اتفاقات قشنگ لذت میبردم که یادم میرفت بیام سایت کامنت بذارم و کامنت بخونم
یه هفته کامل رو اختصاص دادم به خونه تکونی؛ شاکر و قدردان خدایی هستم که قلبم از همیشه صاف تر و راضیتر کرد که بتونم با عشق و حوصله سه خونه رو ؛خونه خودم، خونه مادرم و خونه مادربزرگم اینا رو کامل خونه تکونی و تمیزکاری کنم… با وجود اینکه تکو تنها بودم و یه نفری از عهده اون همه کار سنگین بر اومدم ولی حین انجام کار تجسم میکردم و حس میکردم که یکی از دوستای عزیز هم فرکانسیم داره پا به پام کمکم میکنه و همزمان داریم راجبه قوانین،اتفاقات خوب،خاطرات جالب، نکات مثبت و زیبایی ها، اهداف و رویاهامون بی وقفه حرف میزنیم… همین تجسم خلاق و هوشمندانه که کاملاً الهامی و هدایتی توی وجودم به جریان در میومد انرژی و شور و اشتیاقی بهم میداد که اصلاً گذر زمان و خستگی خونه تکونی رو حس نمیکردم
به قول مریم جان تمیزی و خونه تکونی واقعاً انرژیش مثبته… ناخودآگاه یاد اون صحبتهایی افتادم که موقع شستن موتور بین حسین و مریم پیش اومد؛ همین تمیزکاری ها همین خونه تکونی ها خودِ سپاس گزاری عملی هستش بابت تشکر و قدردانی از داشته ها و وسایل خونه زندگیمون…کسی که حتی صفحه گوشی یا لبتاپ و کامپیوترش رو تمیز نمیکنه نشون دهنده اینه که به خودش و وسایلش احترام نمیذاره و قدردان داشته هاش نیست
چقدر الهامات و افکار خوب و پاکی توی ذهنم مرور میشد وقتی تمیزکاری میکردم،ناخودآگاه یاد ارزیابی و تمیزکاری و خونه تکونی ذهن و شخصیت خودم میوفتادم
این ده روز اخیر هم اغلب در آغوش طبیعت بودم و از تفریح و دید و بازدید و مهمونی نهایت لذت و استفاده رو بردم و چقدر خودمو بهتر شناختم و عیار خودم رو بالاتر بردم،چقدر دلم میخواست واسه دوستای عزیزم کامنت بذارم و لحظات ناب و دلچسبم رو باهاشون به اشتراک بذارم ولی فرصت نمیشد… همه بعد ۱۳ یه حس دلگرفتگی دارن که چقدر ایام عید زود گذشت و ازین حرفا ولی من چنان بهم خوش گذشت که اصلاً حالیم نشد چندمه و اصلا احساس نمیکنم که فرصتی رو از دست داده باشم چون واقعاً اون لحظه رو وجود داشتم و از ته دلم زندگیش کردم، بازی هام،شوخی کردنام،گفتگو ها و ملاقات هام،خوردن و خوابیدنام،خلوت کردن و مراقبه هام، گردش و تفریح هام، ورزش کردنام، مطالعه و تحقیق کردنام،کار کردن و پول ساختنام، عشق ورزیدنام…
اووووف اینو بگم بابا بنازمت میلادی چیکارا کردی تو، اعتماد به نفس بسیار بالا و عزت نفس قوی کار خودشو کرد و امسال برای اولین بار در راستای تمرین و شکستن ترمزها با همه دخترای فامیل وارد گفتگوی صمیمانه و دوستانه شدم یخ همشون رو آب کردم و با عشق و مهربانی و محبت و تحسین بهترین وجه شون رو برانگیخته کردم…آخ چی بگم من ،چه تجربیات و آگاهی های جدید و زیبایی جهان بهم هدیه داد…کاش میشد تک تک اتفاقات،آگاهی ها،تجربیات و نشانه های روزانه زندگیمو برای خودم هم که شده توی سایت ذکر میکردم تا به شناخت و وضوح بیشتری از خودم برسم و ردپایی بذارم
استاد یه چیزی بگم باورت میشه؟! من دیروز توی حیاط بزرگ خونه مادربزرگم با بچه های کوچیک بازی میکردم،هیچ بچه ای رو ندیدم که جذب من نشه و عاشقتم نشده باشه اینقدر که احساس یکی بودن همسن بودن و صمیمیت باهام دارن… کلی از فک و فامیل ما که تهران و قم زندگی میکنن ایام عید میان منطقه ما، همگی مهمونی های دورهمی داریم… دیروز وقتی همه کودک فعال درون منو دیدن و اینکه چقدر خود خودمم و از ته دلم شادم، تحت تأثیر قرار گرفتن تا جایی که همه رو جمع کردم توی حیاط، با توپ وسطی و فوتبال بازی کنیم، از بچه کوچیک بگیر تا دختر و پسر بالغ و حتی خانم های متاهل همه مختلط… با وجود اینکه کل فک و فامیل و طایفه ما همه از بیخ اصولاً مذهبی ان و بیشترشون تفکرات افراطی ولایتی دارن…. اون صلح درونی اون حس خوب اون توجه به وجه و نکات مثبت آدما کار خودشو برام کرد و همه چیز به زیباترین و حیرت انگیز ترین حالت ممکن برام پیش میرفت
امروز عصر اومدم واسه قسمت جدید کامنت بذارم که اصلاً حس حالشو نداشتم و دلم گفت بزن بیرون… فقط به این دلیل رفتم بیرون که شادی و نشاط و حال خوب مردم رو از نزدیک ببینم… زدم به دل جاده و طبیعت؛ آگاهانه صلح و شادی مردم رو تحسین میکردم و اشک شوق از چشمام درومد
تنهایی نشستم روی یه تپه کنار جاده و غذامو میخوردم… همزمان به ماشین ها و مردمی که از اون پایین رد میشدن دست تکون میدادم… باورتون نمیشه صدها ماشین و آدم رد میشد همه با لبخند برام دست تکون میدادن و عشق و بوسه میفرستادن واسم، منم از شوق صلح و شادی مردم بغض میکردم… دقیقاً عین همون چیزی که شما توی امریکا از مردم بازخورد میگیرید و وجه مثبت آدما رو میبینید
راستیتش هوا بیشتر بهش میخورد دودی و قلیونی باشه تا بهاری آخه سیزده به در که میشه نفس مردم واسه قلیون کشیدن چاق میشه،دود کباب هم خودبخود از زمین بلند میشه 😉😁
فردا پس فردا هم تازه واسه ی من چارده بدر و پونزده به در شروع میشه و من اصلا هیچ قید و بند و تعلقی نسبت به تاریخ و زمان و تقویم ندارم
وای خدا از دست شما و این بچه ها ببین چه شور شوقی میکنن ببین چه نازی میکنه بوقه عزیزم دلش نوازش و ماساژ میخاد خدای من نگاهشون کن ببین چه حالی میکنن این مرغیا
یعنی مردم از خنده… دل و روده واسم نموند از بسکه خندیدم تک تک سکانسا منو از ته دل خندوند و چه لحظات فان و با مزه ای رو ثبت کردین نمیدونم از کجاش بگم… واسه تک تک سکانسا خاطرات باحالی واسه توضیح دادن به یادم اومد ولی خیلی طولانی میشه و مجال گفتن نیست، یکی از مهمترین معضلات و چالش های من موقع کامنت نوشتن همینه که چطور حجم زیاد نوشته ها رو کنترل کنم که کامنتم بیش از حد طولانی نشه… با وجود اینکه فوق العاده شخصیت خود محوری دارم و بالتبع اولویتم نوشتن در مورد خودم و اتفاقات زندگی خودمه ولی خیلی دوست دارم راجبه همه صحنه ها نظر شخصی و حس و حالمو با احساسات قدرتمندم ابراز کنم؛
یعنی برگام ریخت وقتی اون همه تخم مرغ رو دیدم!!!! ماشاالله هزار ماشاالله خدا بده برکت حسابی پُرکار بودن مرغیا…
بابا باریکلا چقدر پرُکار و فعال بودن توی دستشویی کردن حسابی کود دادنااا…
استاد اگه بخوایم حساب کنیم همه جوره سود رسوندن این بچه ها و واقعا ارزشش رو داشت؛ از بارش و طوفان تخم مرغ بگیر تاااا گوشت شون،کودشون،صفا و صمیمیت و حضور پر برکتشون، موجبات خنده و شادی ما و شما شدن و از همه مهمتر
اون انرژی مثبتشون… واقعاً هممون تجربه کردیم و خوب اینو حس میکنیم که حیوانات انرژی مثبت فوق العاده زیادی دارن… و آدمایی که در معرض حیوونا هستن اون انرژی فوق العادشون رو دریافت میکنن، این توی حس و حال و سطح انرژی و ارتعاش بالای شما عزیزای دلم به وضوح قابل مشاهدس…
وای خدای من ببین مریمی چه ناز و خوشگل شده با این لباس های قشنگ رنگ موهاش با لباسای خوشگلش ست شده عززززیزم
چه صحنه های خفن و باحالی اونجا که مرغا روی استاد خیمه زدن و سوارش شدن
اون لحظه که مریمی یهو برگشت مرغه چنان جامپی زد که منم روده بر شدم از خنده
ببین این بوقی چقدر روی ناموسش حساسه چه گاردی میگیره واسه حفاظت از عزیز دلش… واقعاً دنیای حیوونا خیلی قابل تامله و منو همیشه به فکر وادار میکنه
همه اینا به کنار اون صحنه جفت گیری مرغ و خروسی، خدا بود…خدااااا
همیشه جای سوال بود واسم که چرا خروسا با وحشی گری و خشونت با نوکشون پرای سر مرغ رو میکشن، طفلکی ها به حفظ تعادل نیاز دارن توی عملیات، میفهمید؟!حفظ تعادل😉😊