دیدگاه زیبا و تأثیرگزار نسرین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
خدایا شکرت که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان سیال بهشت همراه بشم و از آگاهیهای نابش برخوردار
استاد همین اول فایل خودش یادآوری نکته ی مهمه ایه و اون هم بهبود اتعتماد به نفسه .یادمه توی چکاپ فرکانسی قدم اول دوره ی دوازده قدم شما گفتین که توی زیمنه عزت نفس خیلی خیلی بهتر شدین اما باز هم نیاز به کار کردن دارین و الان اینجا قشنگ این بهبوده داره حس میشه که شما خیلی خیلی راحت با آمریکایی ها ارتباط برقرار میکنین افرادی که هم زبان شما نیستن اما شما اینقدر روی خودتون کار کردین که زبان مانع برقراری ارتباط با غریبه ها نمیشه براتون
اون ماشین دو کابینپشت سر این آقا خیلی قشنگه چقدر شیک و تمیزهو اتفاقا همین دیروز که رفته بودم پیاده روی ی ماشین دو کابین درست چند قدمی ما قرار داشت اونم روی تپه ها نه خیابون و با دیدنش با خودم گفتم چقدر خوبه ی همچین چیزی داسه مسافرت .و امروز اینجا هم دارم ی ماشین دو کابین رو میبینم البته خیلی زیباتر و شیک تر و قشنگ تر .همینه دیگه به هر چیزی که توجه کنیم از همون جنس بیشتر وارد زندگیمون میشه و چقدر خوبه که با سریال بهشت داریم یاد میگیریم که توجهمون رو روی زیباییها بذاریم تا جذبشون کنیم
اون ابرها اون بالا توی تصویر نشان از باران رحمت الهی دارن که توی فلوریدا فراوانه به واسطه ی شاکر بودن مردمش.
خدایا شکرت برای این آزادی مالی شما استاد که میتونین هر چند تا ماشینی که دوست دارین داشته باشین .این ماشین کروت قشنگ قرمز من رو یاد فایل توحید عملی 3 انداخت که شما ی روزی فکر میکردین که دیگران به واسطه ی نتایجی که از آموزش های شما میگیرین ی پژو قرمز رنگی رو بهتون هدیه میدن یعنی ی جورایی خودتون رو لایق نمیدونستین. اما از زمانی که تصمیم گرفتین رابطتتون رو با خدا در مورد ثروت هم درست کنین ثروت هم وارد زندگیتون شد اونقدر که هر ماشینی رو که دوست دارین میخرین
خدایا چه صحنه ی قشنگیه دیدن اون گاوها توی اون مزرعه بزرگ سرسبز . قشنگ معلومه که صاحب اینجه هم آدم ثروتمندیه که ی همچین زمین بزرگی با اینهمه گاو دارن آزادانه میچرن. با دیدن این مزرعه و گاوها یاد کارتونهای کودکان افتادم که همچین مناظری رو نشون میدادن مثل سریال هایدی بالای کوه آلپ .الان دارم میفهمم که اون چیزایی که به ما نشون میدادن واقعیت داشته. اونا حتی توی کارتون هاشون هم سعی میکردن صداقت داشته باشن
از همین جا بوی اون علف ها رو حس میکنم مخصوصا زمانی که گاوها عین ماشین چمن زنی اونها رو کوناه میکنن و بوی عطرشون توی فضا میپیچه .
چقدر این صحنه ها من رو یاد کودکیم میندازه که ی گاو داشتیم تو بهار میبردیمش چرا تازه ما فقط ی دونه بود و تو زمین خودمون هم نبودیم .حسابش رو بکنین اینهمه گاو اونم توی زمین خودت با آزادی کامل چه حسی داره بشینی و چریدن این گاوها و خصوصا گوساله ها رو تماشا کنی .چه حسی داره تولد گوساله ها و شیرخوردنشون و بزرگ شدنشون رو ببینی .
چقدر تنوع رنگ این گاوها قشنگه سفید حنایی سیاه با اون سفره سبزی که زیرشون پهنه چقدر رنگ این کروته قشنگه .
چقدر دیدن این ماشین ها پشت سر هم فراوانی ثروت رو داره داد میزنه که اگرخدا رو باور کنی اگر فراوانیش رو باور کنی به شکل ثروت وارد زندگیت میشه
چقدر این سادگی شما استاد که اینجوری راحت روی علف ها کنار جاده نشستین و دارین از خوردنتون لذت میبرین درس سادگی و ساده زیستی رو به من یادآوری میکنه .ساده زیستن در عین ثروتمندی همون سبکی که پیامبران و امامان ما باهاش زندگی میکردن چیزی که به غلط با فقیر بودن مترادفش کرده بودن برای ما و ذهنی فقیر رو به ما القا کردن .
چقدر این همراهی و همدلی شما دو عزیز رو دوست دارم و تحسینش میکنم و دوست دارم تجربش کنم . اون فرکانسی که شما رو اینجوری کنار هم قرار داده که هر دو طالب لذت بردن و تجربه کردن زیباییها هستین.من خیلی از خانم ها یا آقایون رو دیدم که وقتی از ی جایی رد میشن که گاو و گوسفند داره نزدیکشون هم نمیشن چه برسه به اینکه بخوان تمرکز کنن روش و لذت ببرن ازشون
و اون بحث ترمز کردن و نکردن من رو یاد بحث ترمز و گاز انداخت که ما هدفمون از بودن با دوره های استاد اینه که اون ترمزهای مخفی رو در وجودمون شناسایی و برطرف کنیم و با برداشتن پامون از روی اونها گاز بهدیم به ماشین زندگیمون. و الان اینجا دارم آگاهنه ترمز کردن رو میشنوم برای دیدن زیباییها و همین داره بمن میگه که ی وقتایی توی زندگیت لازمه که یواش ترمز کنی و وایستی و تامل کنی تا نشانه هایی رو که در اطرافته رو ببینی و جهان اطرافت رو خودت رو و خدای خودت رو بهتر بشناسی
خدیا رنگ سبز روشن این سبزه ها آدم رو مست میکنه و دیدنشون از دور هم انرزی مثبت رو تو وجود آدم به جریان میندازه چه برسه به بودن توشون و کنارشون
استاد جان من هم دیروز گلهای بنفش و صورتیو زرد رو وسط گندم زارهای سبز دیدم .رقص علف ها رو در باد تماشا کردم و لذت بردم وو امروز هم دارم دوباره از زبان شما تجربش میکنم
چقدر از این ابراز علاقتون به مریم جان لذت میبرم و دووست دارم تجربش کنم . وقتی دور و برم رو نگاه میکنم میبینم چقدر اکثریت آدم ها از این ابراز علاقه خوداری میکنن چون از خودشون دورن چون خودشون نیستن چون دارن برای دیگران زندگی میکنن نه خودشون.اما شما خود خودتون هستین
استاد اون لحظه ای که در پاردایس رو باز کردین یاد اون ایه ی قرآن افتادم که:
نگهبانان برای اونایی که بهشتی شدین در رو باز میکنن و میگن ادخلوها بسلام آمنین
خدای من پاردایس چقدر زیبا شده چقدر سرسبز شده خدایا شکرت .من عاشق محیط های سرسبز و تمیز هستم و یکی از خواسته هام هم هدایت شدن به ی همچین جاهایی هست .
و باز هم دست خداوند لری و کمک های بینظیرش .بقول استاد وقتی قانون آفرینش رو باور کنی دیگه تعجب نمی کنی از اتفاقات خوبی که تجربه میکنه چون میدونی خودت خلقش کردی .شما استاد با اون باوری که در خودتون ایجاد کردین که:
جهان سرشار از آدم های نازنینی هستش که به من کمک میکنن
حالا دارین نتیجه ی این فرکانس رو دریافت میکنین
استاد شما توی فایل هاتون گفتین که عاشق مرغ و خروس بودین از بچگی و الان این عشق علاقه در وجود شما هویداست .واقعا اگه کسی سریال بهشت رو ندیده باشه و این قسمت رو ببینه که شما دارین با عشق از دیدن بچه ها صحبت میکنین اصلا فکرش هم نمیتونه بکنه که منظورتون از بچه ها این مرغ و خروس هاست
خدای من ندیده بودم تا حالا ی همچین صحنه ای رو .ی همچین رابطه ای رو بین ی بوقلمون و ی انسان رو. از بس که شما مریم جان با خودتون در صلحین این حیوانات هم با شما در صلحن
خدای من همه چیز چقدر با اومدن بهار زیباتر شده. چقدر گنی ها قشنگ تر و خوشگل تر شدن انگار پیرهن نو پوشیدن
چقدر حس آزادی و رهایی حس شیرینیه .همون حسی که من الان طالبشم و میدونم که باید برای رسیدن به این حسه از همین جایی که هستم لذت ببرم تا منم هدایت بشم به آزادی و رهایی که میخوامش . میدونم که باید حس و حالم رو خوب نگه دارم که تجربش کنم
خدیا شکرت به خاطر اینهمه تخم مرغ .چقدر فراوانی تخم مرغ هست .اینه پاداش اونایی که صبر میکنن .صبری که با لذت و احساس خوبه همراه .
چه ایده ی جالبی بود این جمع کردن دسشویی ها با این روش . همش سود بود و سود .هم محیط داخلی چیکن شا تمیز میمونه و هم ی کود حسابی واسه زمین پردایس میشه .همینه وقتی که به جریان هدایت وصل بشی و اجازه بدی خداوند هدایت کنه ی همچین ایده هایی میاد که ی همچین نتایجی رو بدنبال داره . و چقدر ما میتونیم در آینده از این ایده ها استفاده کنیم.همینه که استاد میگه داشتن الگو کار رو راحت میکنه .ما چون دیدیم که استاد این روش رو امتحان کردن و نتیجه گرفتین دیگه نیازی به تست کردن نیست .چقدر سن تجربه ما هم داره با سریال بهشت میره بالا
با دیدن اون صحنه بالا رفتن مرغ ها از سر و صندلی استاد بیشتر باور کردم رابطه ی پیامبران با حیوانات رو. بیشتر باور کردم که اگر سلیمان تونسته با حیوانات ارتباط برقرار کنه پس عباس منش هم میتونه پس من هم میتونم چون همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم فقط تقوا میخواد
خدایا شکرت به خاطر این باران رحمت الهی
خدای شکرت به خاطر این تریلر که الان شده میز کار سیار و هر جای پردایس که بخوایم میتونیم ببریمش
بله استاد جان مگه میشه زیبایی های پردایس یادمون بره .این تکنولوؤی زیبا یادمون بره
تحسین میکنم مریم جان این نظم و چیدمانی که داخل شاپ ایجاد کردین که دسترسی ها رو خیلی ساده و راحت کرده .
و باز هم داستان بهبود چیزی که همیشه باید مد نظر باشه با پرسیدن سوال چطور از این ساده تر و چطور از این راحت تر
چه خبر خوشی خبر تولد جوجه هایی جدید با مکانیسم طبیعی و تجربه های جدید
چه ایده ی جالبی که کار رو برا مامان مرغی راحت میکنه
و بقول شما مریم جان:
کیودی دل شکسته
پشت این در بسته
کمین کرده نشسته
می کشه چند تا نقشه
اما نمیشه سخته
ی ایده ای نشسته
پشت این دربسته
کیودی زار و خسته
میگه بابا دیگه بسه
یادم باشه همیشه
عباس برنده میشه
سپاسگزارم استاد و مریم عزیز
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD459MB30 دقیقه
به نام خالق زیبایی ها
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو مهربانم
سلام به دوستان همیشه همراه زندگی در بهشت
خدایا شکرت که برای بار سوم هم این فایل رو دارم میبنم.
خدایا شکرت برای این همه زیبایی،برای دیدن این زیبایی ها
خدایا شکرت بخاطر وجود استاد و مریم عزیزم
خدایا شکرت بخاطر این نعمت ها و تکنولوژی هایی در دسترس مون قرار گرفته. خداروشکر میکنم بخاطر داشتن لپ تاپم.
خداروشکر بخاطر نعمت اینستاگرام.
یک اتفاق خوب رو جالبه که بگم من یک مدتی اکانت اینستاگرام به یک علتی که نمیدونم چی بود و چی شد بسته شده بود و اصلا نداشتمش و کلا سرچ هم میکردم اکانتم نبود.خلاصه بعد یک ماه با کمک آقای همسر دوباره برگشت.
خیلی خیلی خوشحال شدم چون تمام خاطرات من قبل اینکه بخوایم بیایم تهران رو هم اونجا پست و استوری گذاشته بودم و مرور اونا به من یادآور میشد که بازهم زیبایی و نکات مثبت در زندگی ام و اتفاقات اطرافم ببینم. خلاصه که یکم حالم گرفته شد و بعد یکی دو روز بعد از نداشتنش دباره یک اکانت دیگه ساختم و همون روند رو پیش گرفتم و شاید جدی تر. چون قدر اون امکاناتی که اینستاگرام به من میداد بیشتر میدونستم. دیشب که اکانت قبلی ام برگشت تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم تمام پست هامو منتقل کنم به همون جای قبلی که داشتم و لذتش رو ببرم.
و البته یک اتفاق جال دیگه اینکه چند روز قبل یک پیشنهاد همکاری با یکی از دوستانم که تهران هست به من شد. اینکه شریکی یک پیج بزنیم و محصولی رو بفروشیم. از اونجایی که من فکر میکردم از فروش خوشم نمیاد تردید داشتم که قبول کنم. بعد یک شب (شب 13بدر بود که با اونا بودیم)دوباره حرف شد و همسرها هم حرف رو کشیدن وسط…
من دلایل خودم رو گفتم و یکم مایل نبودنم روی فروش گفتم و کلی با اوا کارهایی که کردم رو مرور کردم. از اونجایی که دوستم دوست دوران دانشجویی من بوده تا حدی در جریان خلق و خوی من بود ولی یکجورایی مرور کردم و انگار داشتم بلند بلند فکر میکردم تا با کمک اونا ایراد من از دوست نداشتن کار فروشم دربیاد. با اینکه من کارهایی رو تجربه کردم که مربوط به فروختن یک محصول و جنس هم بودن.
اما در عین گفتن سوابق و کارهایی که انجام داده بودم به ذهنم زد چرا من نمیخوام کاری رو انجام بدم که به فروش ربط داره. متوجه شدم من از فروش بدم نمیاد بلکه علاقه نداشتن به فروش انگار یک بهونه کرده بود تا خودمو به علاقه هام گره بزنم و دنبال علایقم باشم نه هرکاری و هرچیزی…خلاصه که مذاکرات 3+1 ما به جاهایی رسید با منطق و تحلیل و بررسی که من ذهنم پذیرفت باشه انجام میدم در راستای اینکه تجربه جدید بدست میارم. کار تو فضای مجازی یاد میگیرم. بعد در کنارش روی علایقمم پیش میرم و بعد از پیشرفت پول اون صرف علایقم میکنم و اینجوری خیلی بهتره…خلاصه که یکجورایی قانع شدم تا با دوستم استارت بزنیم.
از اونجایی که یاد گرفتم تو تردید نمونم و سریع تصمیم بگیرم و تو مسیر راهش رو یاد میگیرم. فردای همون شب با دوستم گفتیم بیایم جدی روی محصولی که قراره بفروشیم حرف بزنیم و از اونجایی که من بوم کسب و کار رو م بلدم با پر کردن اون 9 خانه و سوال های خوبش این فرآیند بررسی کردن و پیش رفتن رو با چیزی که بلدم ادامه بدیم.
خلاصه که تمام مرحله ها رو یکی یکی نوشتم برای دوستم توضیح میدادم سوال های هدفمند و مثال هایی میزدم تا براش جابیفته تا بتونیم با م تکمیلش کنیم.تقریبا همه ی مراحل رو با هم پیش رفتیم یکم زبان مون رو بیشتر با هم مشترک کردیم و ذهن هامون رو بیشتر متوجه شدیم.دوتا از مرحله های اخر موند(هزینه های جاری_جریان درآمدی)
خب فرداش با هم قرار گذاشتیم بریم بازار تهران یک قیمت بگیریم یکم با اصطلاحات بازار آشنا بشیم و اطلاعات و قیمت عمده فروش ها رو جمع کنیم.رفتیم و کلی اتافقات جالب و تجربه های خوب هم اونجا کسب کردم.
و قرار شد فردا دوباره برای بررسی و به جمع بندی رسیدن اطلاعات بازار و تکمیل بوم مدل کسب و کارمون من برم خونشون. بله فرداش رفتم خونشون.
یعنی روز سومی بود که برای این هدف قدم برمیداشتم.
خلاصه که من یکم یک چیزی صبح اذیتم میکرد. رفتارهای محدودکننده ایی که از دوستم توی بازار دیده بودم و بالاخره ورودی هایی که به من از طرف اون میرسید.تو راه که بوودم و تم مترو هر چی میخواستم فکر کنم که چیه متوجه نمیشدم این گیجی و گنگی احساسم رو. نه حسم خوب بود نه بد…خلاصه که از خدا خواسته بودم به من نشونه بده که من چه نم و چی برام درسته و بهترین انتخاب ها رو سر راه من قرار بده.
(راستی ناگفته نماند دیروز هم یک دوست عباسمنشی که در تلگرام با ایشون آشنا شده بودم و اکانت اینستاگرام منو هم داشتن و به تازگی انگار پست های منو دیده بودن. یک جمله جالبی رو نوشته بود خوندن این جمله در حالی بود که من تو مترو به سمت بازار تهران و قرارم با دوستم بودم برای اون کار. جمله این بود: “فهیمه خانم کی میخواید سخنران بشیدمثل خانم استر”
جالبه که به پیشنها و نشونه ایی که در سال 98 دیده بود یک دوه سخنوری شرکت کردم و تو یکی از تمرین ها که باید یک سخنران موفق رو بررسی میکردیم و به عنوان الگو ازش اطلاعات جمع میکردیم و ارائه میدادیم که من استاد عباسمنش رو انتخاب کرده بودم اما نمیدونم
چی شد یا کی چی گفت که عباسمنش سخته یکی دیگه رو انتخاب کن. البته فکر کنم گفتن غیر از اساتیدی که باهاش دوره داشتین یا …نمیدونم چی شد منم تو ذهنم اومد استاد عباسمنش که قطعا الگوی من در تمام جنبه ها هستن اما چون خیلی ازشون اطلاعات دارم بذار اصلا بم دنبال یک همجنس خودم و خانم استر هیکس رو به عنوان اون تمرینم انتخاب کردم.خلاصه این جریان رو داشته باشین و حرف اون دوست در اون زمان…کسی که هیچ شناختی نسبت به من نداره.جوری این حرف رو توی مترو خوندم و خاطرات برام مرور شد گفتم نکنه از بچه های دوره هستن ایشون واسه همین این اطلاعات رو داره و این رف رو به من زده…واقعیتش اصلا ایشون منو نمیشناسن و ذهنم یک فرضیه رد شده داده بود و اینکه چرا اون زمان گفتن هم دیگه نمیدونم چی بگم. فقط میتونم بگم هدایت خدا بود.
میتونم بگم وقتی در جریان هدایت خدا قرار میگیری اینقدر زیبا بهت نشونه میرسونه. اینقدر بهت تلنگر میزنه اما کیه که بشنوه، کیه که درک کنه. اونی که بخدا ایمان داره اونی که تسلیم خدا باشه و هدایت بخواد اونی که نگران هیچی نباشه….
وای خدای من خیلی جالب بود خیلی….
حالا اینا رو قبل از روز سوم گفتم تا رفتن به خونه دوستم و اتفاقاتش رو بهتر بتونیم کنار هم بذاریم.
بله من روز سوم رفتم با یک حسی که نه خوب بود نه بد بیدار شدم در مسیر مترو قرار گرفتم و فقط از خدا خواستم که اگر این مسیر اشتباهه به من نشونه ایی بده تا ادامه ندم.
خلاصه که حرف های کاری من و دوستم نمیونم کجای حرفم به جایی رسید که ذوستم دفتری که برده بودم رو بست و گفت برو با همسرت دوباره صحبت کن و فکرهاتو بکن بعد بیا ادامه ماجرا،الان معلومه یک چیزایی تو ذهنت گیر داره…خلاصه که حرف های ما نصفه نیمه رها شد و موکول شد به جواب من تا شب که با حسین حرف میزنم.
عصر هم حرف هایی که تو ذهنم رد و بدل میشد رو براش میفرستادم.
ذهنم بهونه ها و دلایل جدیدی رو برای همکاری نکردی و شریکی کار نکردن آورد.
همون موقع ها بود که گفتم بذار تو عقل کل سرچ کنم ببینم کسی همچین ذهنیت و سوالی برای شریکی یک کسب و کار رو شروع کردن یا نکردن داره…آخه انگار دلم میگفت اصلا اینکار رو نکن انگار صداش بلندتر شده بود و حسم برای انجام ندادن بهتر بود تا شریکی کار انجام دادن…خلاصه که کلی سوال های مختف رو دیدم چندتا مورد و پاسخ دوستان رو خوندم و بیشتر قلبم تایید کرد دیگه ادامه نده…
حالا من باید دنبال ایده برای راه انداختن کسب و کار خودم باشم،ببینم از علاقه ام چطور میشه چیکار کرد.
راستی یادم رفت احتمال زیاد پنجشنبه یک کلاس مجازی برای شهرکرد بصورت رایگان برای دوست شهرکردی ام که معاون مدرسه است و همین پارسال باعاش آشنا شم برگزار کنم و شاید اون ایده ایی بده و جراتی به من برای انجام کارهای مورد علاقه ام و پول بسازم در مسیر علایقم…
من فقط سعی میکنم به یاد بیارم که خدا منو داره هدایت میکنه به مسیرهای خوب به مسیر خواسته هام….
وای الان که دوباره مرور کردم عجب اتفاقاتی بود که وقتی با هم مرور میکنم ردپای خدا بهتر میتونم حس کنم. واقعا خداروشکر خداروشکر که در این مسیر هسم خداروشکر که این زیبایی ها میبنم و حس میکنم.
استاد عزیزم این زندگی به سبک خودتون و طبق علایق خودتون رو بارها و بارها تحسین میکنم. تحسین میکنم که هدایت شدین تا از اون ملک زیبا و هدایتی که خردیدن رها بشین، بفروشین و بیشتر در محیط روستایی و طبیعت زندگی کنین.
شما الگوی طبیعی زندگی کردن برای ما هستین.
شما الگوی در لحظه از تک تک ثانیه ها لذت بردن هستین/
شما نتیجه غرق در نکات مثبت شدن و رسیدن به زیبایی ها و اتفاقات خوب هستین .
شما الگوی شاکر بودن در هر لحظه و تمرکز بر داشته ها هستین.
شما نتیجه ی کنترل ورودی ذهن و افکارتون هستین.
شما نشان دهنده ی ایمان راسخ توام با عمل صالح هستین.
شما هر چی که بودین و هستین برای من این همه ایی هستین که دیدن تون هم به من کلی حس خوب و آگاهی میده چون شما فرکانس های ناب و خوب هستین و این منم که به دنبال خوبی میروم چون میدنم دنبال هر چی برم همون میشم. دنبال فرکانس خوب برم خوب میشم…خدایا چقدر خوبهه این نعمت بودن در این سایت که برای من واقعا و حقیقتا بهترین جای دنیاست.خلوتی عمیق با خودم و هر آنچه بودمو هستم پیدا میکنم و برای انچه میخواهم باشم تمرکز و تلاش های ذهنی بشتری میکنم. بهترین جای دنیا بهترین ادم های دنیا رو هم داره.
منم یکی از اونام و برای تبدیل شن به بهترین بهترین خودم در تلاشم.
منم لایق بهترین ها هستم چون در یهترین جای دنیا هستم.
خداوند منو هم هدایت میکنه به درآمدها و ایده های پولساز ناب در مسیر علایقم.خداوند به من در زمان مناسب ایده ها رو بفکرم میاره و میام میگم کولاک ها و حرکتهای بعد اجرای ایده های نابی که به من قراره الهام بشه.
من منتظر دریافت الهامات و ایده های ناب وو پولساز از طرف خداوند هستم.
من در تلاشم لیاقت خودمو رو بیشتر و بیشتر کنم تا ایده های ناب تر به سراغم بیاد.
خدایا شکرت بخاطر این همه نعمت و زیبایی
بخاطر این همه فراوانی
وای عجب تخم مرغی رو جمع کردین. همینطوری پیش برین صادر هم میتونید بکنید…
کرچ شدن مرغی که خودش ندیده مامان و اجداد خودشو اما نسبت به غریزه اش اینکار رو انجام میده.خودش با پست و بندی رسیده به پارادایس و تو دستگاه از تخم اومده بیرون…هدایت خداست که اون مرغ میدونه وگرنه از کجا چه جوری…غریزه آیا همون هدایته؟ غریزه توش الهام نهفته است؟چطورمیشه مرغی که نه عقل و منطقی داشته نه الگویی بخواد یکسری کارها رو انجام بده.
اخ اون صحنه ایی که بچه ها از سر و کول استاد بالا میرفتن رو بگو خیلی معرکه بود.
یا وقتی تا رسیدین بوقلمون اومد برای نوازش گرفتن.
یعنی شما دوتا عزیز اونا رو مسخ خودتون کردین دیوانه شدن. مثل ما بچه های سایت…
آخ که چقدر دلم میخواد پیش شما اونجا باشم، تا حالا اینو از خدا نخواستم اما الان از ته دلم میخوام بیام اونجا کلبه روی اب رو ببینم ان همه زیبایی و این همه نعمت و فراوانی رو ببینم و با استاد و مریم عزیز حرفها بزنیم و من از مسیر شگفت انگیز هدایت شدنم به اونجا بگم. وای تصور کردنش قلب آدمو به تپش وامیداره.وای که چه حالی میده بودن در کنار کسانی که عشق شون رو میشه از فرسنگ ها احساس کرد.وای خدای من کن این حس و حال رو میخوام منو هدایت کن…
خدایا شکرت بخاطر همه چیز و هه کس…