دیدگاه زیبا و تأثیرگزار عارفه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزترم و سلام به خانواده عباس منش….
خدارو شکر بابت زیبایی های پارادایس
خدارشکر بابت اونهمه تخم مرغ استاد باورتون میشه من هرباری که اینهمه تخم مرغ می دیدم مریم جون جمع می کرد توی سطل و ذوق می کرد حسش درک می کردم آخ من بچگی هام مرغ داشتم اون لحظات که می ری می ببینی وای خدا مرغم تخم کرده رو حس می کردم اما تقریبا ۱۵ سال میشه از اون روزا گذشته اینقدر من خداروشکر می کنم حس می کردم خودم جای مریم جون هستم تخم مرغ جمع می کنم حتی لحظه ای که بوقی تخم گذاشته بود مریم جون تخم ش رو جلو دوربین گرفت ذوق می کرد به ما نشون داد از جیبش خوارکی به بوقی داد چقدر خوشحال بود دوبار تخم بوقی رو جلو دوربین گرفت من حسش می کردم حس شو به یه هفته نکشید یکی از دوستان برادرم کلی تخم مرغ با چندتا تخم بوقلمو به عنوان هدیه آورد برامون اینقدر خوشحال شدم همش خدارو شکر می کردم چقدر خدا و قانون سپاسگزاری دقیق اشک شوق که اینا به خاطر خواسته منه بعد جالب هنوز اون تخم مرغ ها تموم نشده بود که دختر خاله ام یه مقداری آورد خدایا شکرت الحمدالله….
من هدف اصلی از کامنت گذاشتن یه به قولی رد پا گذاشتن از خودم دراین ویدو
این بود تحسین کنم رابطه عاشقانه شما استاد که در لحظات آخر که مریم جون باهتون شوخی کرد وقتی بغلش کردید با عشق با مهربانی قشنگ اون عشق اون دوست داشتن اون احساس پاک ناب خالص عشق تون به مریم جون بود میشد حس کرد وقتی گفتید معمار منه میشد از همین یه جمله چقدر بار انرژیش بالا بود چقدر فرکانسش قوی بود چقدر اون لحظات که می خندید کنار هم چقدر موج انرژی ش در فضا پخش بود مگه یه دخترغیر از اینه که برای کسی که دوستش داره عزیز بودن ارزشمند بودن برای طرفش حس کنه عشق شما ن بوی وابستگی می ده ن بوی دلبستگی عشق شما اینقدر ناب کمیاب که من ندیدم شاید دقت نکردم در اطرافم من دیشب این فایل دیدم اما اینقدری اون لحظات در ذهنم مرور میشد یهو الان به دلم الهام شد که بیام کامنت بزارم
بنویسم مگه میشه یه زوج اینقدر عاشق باشن کنار هم آزاد اینقدر عاشق باشن کنارهم که هر لحظه عشق بهم بدن معلوم که اینقدر عشق شما به همسرتون می دین آش جو بهترین خوشمزه ترین درجه یک ترین آش بشه براتون چون یکی از اصول آشپزی اینه وقتی با عشق غذا درست کنی اون غذا خوشمزه میشه حتی از هیچ ادویه ای استفاده نکنی. اینهمه عشق مریم جون به شما غذاهاش برای شما که فرسخ ها از ایران دورید بهترین سرآشپز ایران براتون در اون قاره آشپزی می کنه معلومه که دلتون برای ایران تنگ نمیشه معلومه که احساس دوری از ایران بهتون دست نمی ده ….
شماباعث شدید دید من نگاه من به زندگی درآینده ام چیزایی که باور های غیر ممکن بودن رو
ممکنش کنم به قول خودتون استاد نگاه اینا هست این یه نشونه اس که اینجوری عشق هست پس منم می تونم داشته باشم اون اخلاق و رفتار هایی که همیشه می گفتم مگه میشه یه مرد اینقدر عاشق زنش باشه همراه زنش باشه هر لحظه بدون چشم داشت
چیزی، بهش عشق محبت توجه اون احساس خوب بهش می ده پس منم می تونم در مدار درست قرار بگیرم با باورهای درست چنین زندگی رو برای خودم خلق کنم.
من سر این آزادی که می خواستم داشته باشم سر اینکه بتونم یکی منو فقط برای خودم بخواد ن چیزای به پیشنهادهایی که شد جواب رد دادم ……
اینکه همیشه در تصوراتم یه زندگی یه رابطه شبیه زندگی شما بود هست اماباورهای محدود کننده من این ذهن و نجواهاش که می گفتن اینجور رابطه نیست سخته حتی وقتی برای خواهرام و مادرم می گفتم اونا می گفت نیست … خونه پدر نون است زنجبیل خونه شوهر نون است زنجیر ….. من می گفتم زندگی که اصولش پای خواسته های من نباشه تن به اون زندگی نمی دم….. حتی بعضی وقت ذهنم می گفت یه نمونه نشون بده هرکسی رو می آمدم برای ذهنم دلیل می اوردم و کنجکاو رابطه زندگی شون می شدم می دیدم یه جایی مشکل دارن
اما با دیدن فیلم هاس سفر به دور آمریکا و سریال زندگی دربهشت برام این که یه نمونه نشون بده
جوابی که ذهنم و نجواهاش کمپلکس باخاک یکسان شد تخریب نیست نابود شد…
الان پرقدرت می تونم بگم دیدم چنین رابطه ای هست اگه هست پس منم می تونم برای خودم خلقش کنم.مثل همون تخم مرغ ها مثل قبولیم در دانشگاه مثل امدنم دراین سایت استادجونم دلم می خواد داد بزنم بگم سپاسگزارم ازتون که ما رو با خدا و خودمون آشناتر کردید مریم جون ازشما هم بابت اینکه به ما یاد دادید همش به زیبایی ها توجه کنیم تا زیبایی های بیشتر جذب کنیم سپاسگزارم.
من عاشق جفت تونم .
در پناه الله یکتا شاد سلامتی ثروتمند و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD444MB28 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴿١الزمر﴾
[این] کتاب نازل شده از سوی خدای توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّینَ ﴿٢الزمر﴾
بی تردید ما این کتاب را به حقّ و درستی به سوی تو نازل کردیم، پس خدا را در حالی که اعتقاد و ایمان را برای او،خالص می کنی، بپرست.
أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ ﴿٣الزمر﴾
آگاه باشید! که دین خالص ویژه خداست، و آنان که به جای خدا سرپرستان و معبودانی برگزیده اند [و می گویند:] ما آنان را جز برای اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک کنند، نمی پرستیم. بی تردید خدا میان آنان درباره آنچه که اختلاف می کنند داوری خواهد کرد؛ قطعاً خدا آن کس را که دروغگو و بسیار ناسپاس است، هدایت نمی کند.
=======================================================================================
نشانه ی امروز من:3 دی ماه 1403
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به دوستان عزیز و مهربانم،به وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ
چطورید مقربان درگاه خدا؟َ!
جلوی سِن نشستن و غرق نور خدا بودن،چطوره؟!خوش میگذره؟!
اینجا که همه چیز خوبه؟!اونجا چطور؟!
فقط دو روز توی سایت فعالیت نداشتم!امروز ازصبح کله ی سحر،بیدارم کرده و فقط میگه بنویس!میگم خب چی بنویسم!؟میگه تو بشین پشت لپ تاپ،بقیه ش خودش میاد!خداوکیلی چه جوریه!؟من این همه توی دفترم،یا تو نت گوشیم می نویسم و با خدا صحبت میکنم،ولی به محض شروع نوشتن توی سایت،یک نوری به دستام وصل میشه که هر لحظه قلبم رو روشن تر میکنه …نتنها قلبم رو….که مسیر های پیش رو،قدم های بعدی رو….به خدا…!
سه چهار روز دیگه،سه ساله میشم…یک جوجه توحیدی 3 ساله!که هیچ وقت 3 سال پیش فکر نمیکرد که قراره این همه اتفاقات عالی توی زندگیش بیفته….تموم این 3 سال،من بودم و این سایت و صدای استاد و آموزش هاش،کامنت خوندن و نوشتن و پاسخ دادن…و کتاب قرآن…و دیگر هیچ!
بعد دونه دونه اتفاقات خوبِ ریز و درشت،وارد زندگیم شد،خب پس کجا دنبال چی بگردم!؟
به قول استاد،وقتی مسیر درست رو پیدا کردی،همون رو بنداز روی تکرار!
شکرگزاری،ستاره ی قطبی،نشانه ی روزانه،توانایی دیدن نکات مثبت زندگی،در صلح قرار گرفتن با خود و احساس ارزشمندی درونی،تداوم احساس خوب در طول روز،پیگیری آموزش های استاد و اجرای قانون در عمل،دریافت هدایت های تکاملی و عمل به اون ها…
به قول شاعر:
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود!
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود…
خداروصدهزار مرتبه شکر برای همین جای زندگیم،همه چیز خوبه،همه چیز آرومه،همه چیز رو به پیشرفته،ذهن تحت کنترله،قلب بازه و البته یک خدایی هست که خیلی باحاله …نه میمیره،نه خوابش میبره،نه فراموش میکنه،نه خطا میکنه،نه لجبازی میکنه،نه ظلم میکنه و نه حتی چیزی رو برات انتخاب میکنه …
یک وقتایی،در قامت مادر بودنم،میفهمم دارم به بچه م زور میگم…به دلایل واهی…تو باید این کارو بکنی،تو باید این حرف رو بزنی،تو باید….
بعد میشینم فکر میکنم میگم خدایا…من که فقط یک مادرم،انقدر احساس ریاست میکنم…تو که رب العالمینی…تو که اراده کنی میتونی نفسمو بگیری،تو که این کیهان رو داری مدیریت میکنی…خداوکیلی چه صبری داری که میزاری ما هر غلطی دوست داریم بکنیم:))) بعد انقدر منتظر میمونی که خودمون از اشتباهاتمون درس بگیریم و برگردیم به سمت خودت ….
استاد تو فایل تسلیم بودن در برابر خداوند میگه:باید بدونی داری از چه قدرتی کمک میگیری،باید بدونی که باید در مقابل این قدرت خاشع باشی!
این اون چیزی که این مدت خیلی دنبالش بودم،هربار که میرم تصاویر کیهان رو میبینم و این سیارات ..و مدارهایی که هیچ وقت باهم برخورد نمیکنند،بعد آیه های قرآن رو به یاد خودم میارم که خدا میگه من نور آسمون ها وزمینم،من خالق تموم این کیهانم،من اول و آخر و ظاهر و باطنم…یک لرزی روی تنم میفته…
حتی فکر کردن به این قدرت هم،یک روح خیلی بزرگ میخواد،واقعا برای من یکی که،خیلی سخته….خیلی….!
دیروز تو آرامگاه نشسته بودم،طبق عادتم داشتم قرآن گوش میکردم و فکر میکردم به آیه ها …بعد یک آقایی،بنده ی خدا طبق روتین همیشگی،اومد جلوی امامزاده،تا کمر خم شد و مثلا بهش سلام داد و رفت …همون لحظه رو کردم به آسمون تاریک و ستاره ای که داشت میدرخشید ….و سرم رو آوردم پایین و گفتم خدایا من فقط به تو تعظیم میکنم،سرم فقط جلوی تو پائینه…خدایا یک آن من رو به حال وانگذار….
خداوکیلی،من اگر جای خدا و قدرتش بودم،هرکسی به غیر از من،جلوی کسی،سرخم میکرد،همونجا با یک صاعقه خشکش میکردم:)))
ولی خودِ منی که 28 سال،سرم به جای خدا،جلوی همه خم شد و زندگیم رو به نابودی کشوندم،خدا نتنها خشکم نکرد ….که وقتی دست تسلیم بالا آوردم،ورق زندگیم رو برگردوند …و با نور خودش،تموم زندگی تاریکم رو،روشن کرد …و خدایی هست…مهربان تر از مادر…
از صبح،یک قدرتی توی قلبم احساس میکنم به وسعت کهکشان ها…هروقت این احساسِ قدرت میاد،اصلا دیگه مهم نیست اون بیرون چه خبره،من خودم رو،روی دوش خدا میبینم که دستامو توی دستاش گره زدم…و اون بالا،دارم لذت میبرم از هوای تازه…خدا هم داره منو میبره به گشت و گذار….منم هرچند وقت یکبار،سرمو خم میکنم و صورت خدارو میبوسم…میگم ببین خییییییلی دوستت دارم،باشه؟!تو جان منی،باشه؟!تو قلب منی،باشه!؟تو سویِ چشم هامی،تو نظم ضربان قلبمی….
اونم میخنده و میگه همینه….من همینو میخوام،که تو بشینی روی دوشم و فقط کیف کنی،منم تورو راه ببرم،تو با من عشق بازی کنی،منم از آرامش تو لذت ببرم….
الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ(28 رعد)
آنها که به خدا ایمان آورده و دلهاشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرامبخش دلهاست.
اگر معنی همین آیه رو بفهمیم،به خدا هیچ جا دنبال هیچی نمیگردیم….
نه اینکه با یاد خدا،دل آروم میگیره!نه!
هیچ چیزی جز یاد خدا،باعث آرامش دل نمیشه….
مثل اینکه بگی،ماشین من با بنزین کار میکند!
یا بگی ماشین من،با هیچ چیز به غیر از بنزین،کار نمیکند!
باز یاد حرف استاد افتادم که میگه،این رو توی ذهنتون بسازید،که ثروتمند شدن،تنها راه رستگاریه!
نه اینکه یکی از راه هاست!نه!این تنها راهشه!اون وقت با این باور،ذهن،راه های خلق ثروت رو پیدا میکنه ….
استاد تو جلسه 2 قدم نه میگه:
آدم هایی که درمورد مشکلاتشون حرف میزنن،همیشه گرفتارن،آدم هایی که در مورد اهدافشون حرف میزنند،به اهدافشون میرسند…
دفنتلی دارم توی زندگیم،این رو واضح و روشن میبینم.
اون موقع ها که icuکار میکردم،ما پزشک بیهوشی مقیم داشتیم،دوسه تا ازین پزشکامون،خیلی انسان های ثروتمند و موفقی بودن،منم هر بار که اونا کشیک بودن،سریع یک جوری سر صبحت رو باهاشون باز میکردم که درمورد موفقیت هاشون و مسیری که طی کردن باهام حرف بزنند…یادمه بهشون میگفتم من که کارمند نمیمونم،من انصراف میدم و میرم پی آرزوهام…میگفتم من میخوام ثروتمند زندگی کنم،من میخوام خودم مولد باشم نه حقوق بگیر….
همون موقع هم همکارام داشتن درمورد مشکلات بخش،دعواهاشون با هد نرس،بیماری هاشون،قسط و وام و…صحبت میکردن…
خب من قدم به قدم به مسیری که بهش توجه کردم هدایت شدم،اون بندگان خدا هم هنوز توی اون قطب یخبندان موندن…
کُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ ۚ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا
و ما به هر دو فرقه به لطف پروردگارت مدد خواهیم داد، که لطف و عطای پروردگار تو از هیچکس دریغ نخواهد شد.
چیزی که توی این آیه خیلی خوبه،اینکه داره از قدرت رب صحبت میکنه:)
رب:قدرت مطلق،اراده ی کن فیکون،خالق ازهیچ،مدیر کل کیهان و کهکشان ها!
شنیدین میگن،همه چیز با رئیس کاروانه!
اینجا رئیس کاروان میگه:با اینکه همه چیز بامنه ولی حق انتخاب با خودته!بگو چی میخوای،تا بهت بدم!
وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ
و پروردگارتان گفت: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم، آنان که از عبادت من تکبّر ورزند، به زودی خوار و رسوا به دوزخ درآیند.
تکبر در مقابل خشوع ….بنده ی خدا!خدا رو میگم :)چقدر مظلومه:)
دیگه چه جوری باید به ما میفهموند که داستان چیه…!؟
چند وقت پیش یک آیه خوندم که خیلی منو به فکر وا داشت:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَىٰ رَبِّهِمْ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(23 هود)
اما آنان که به خدا ایمان آورده و به اعمال صالح پرداختند و به درگاه خدای خود خاضع و خاشع گردیدند آنها البته اهل بهشت جاویدند که در آن بهشت متنعّم ابدی خواهند بود.
تا خوندمش صدای استاد توی سرم پخش شد:یادت باشه باید خاشع باشی در مقابل خداوند!
وخداوند بلافاصله در آیه ی بعدی در وصف اهل ایمان و بی ایمان ها میگه:
مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمَىٰ وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ ۚ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا ۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ
مثَل این دو گروه مثَل کور و کر و بینا و شنواست. آیا این دو به مثَل با هم برابرند؟ چرا پند نمىگیرید؟
خداوکیلی چقدر این قرآن خوووبه!چقدر نااازه!چقدر دوووست داشتنیه!
چقدر لذت میبرم ازین نوشتن ها …حاضرم تاشب همینجا بشینم و بنویسم و بنویسم و بنویسم….
من همون کر و کوری بودم که خدا منو شنوا و بینا کرد ….
پس چرا گوش به فرمانش نباشم؟!چرا فقط و فقط به خودش توکل نکنم؟!
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ ﴿١٢ابراهیم﴾
و ما را چه عذر و بهانه ای است که بر خدا توکل نکنیم، در حالی که ما را به راه هایِ [خوشبختی و سعادت] مان هدایت کرد، و قطعاً بر آزاری که [در راه دعوت به توحید] از ناحیه شما به ما میرسد، شکیبایی می ورزیم، پس باید توکل کنندگان فقط بر خدا توکل کنند.
چقدر این شعر مولانا خوبه….چقدر خوووبه….چقدر….
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
خدایا شکرت!خدایا عاشقتم!
خدایا هیچکی نباشه و تو باشی و تو باشی و تو باشی….
خدایا مرسی که بهم گفتی بنویس،خدایا مرسی که منو با خودت هماهنگ کردی،خدایا مرسی که توی قلبم،قدرتت رو حس میکنم،خدایا مرسی برای همین لحظه،همین حال،همین ساعت و همین روز….
همینجا خدا!برای همینجای زندگیم ازت بی نهااااایت سپااااااسگزاااارم!
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿٣٠ فصلت﴾
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.
نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ ۖ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ ﴿٣١فصلت﴾
ما در زندگی دنیا و آخرت، یاران و دوستان شما هستیم، آنچه دلتان بخواهد، در بهشت برای شما فراهم است، و در آن هر چه را بخواهید، برای شما موجود است.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ ﴿٣٢فصلت﴾
رزق آماده ای از سوی آمرزنده مهربان است.
وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿٣٣فصلت﴾
و خوش گفتارتر از کسی که به سوی خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد و گوید: من از تسلیم شدگان هستم، کیست؟!
استادِ خوش گفتارم!ازت سپاسگزارم بی نهایت…
دوستون دارم از روشنی قلبم!
به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان ومکان با بهترین نتایج توحیدی!
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
شاگرد همیشگی شما:سعیده
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا﴿١﴾
آیا بر انسان زمانی از روزگار گذشت که چیزی در خور ذکر نبود؟
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ﴿٢﴾
ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی آفریدیم و او را از حالتی به حالتی و شکلی به شکلی [از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه به استخوان تا طفلی کامل] درآوردیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم.
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا ﴿٣﴾
ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس
=======================================================================================
نشانه ی امروز من به تاریخ نه شهریور ماه 1403:
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به رفیق های غارحرای من …
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم رو از روشنی قلبم براتون میفرستم الهی که به قلبتون بشینه،هنوز دست به نوشتنم شروع نشده،چند درجه قلبم روشن شد!خدا میدونه آخر این صلات،چه نوری به جسم و جان و قلبم بباره!خدایا شکرت!خدایا عاشقتم!خدایا راضیم ازت!راضی باش ازم باشه؟بوس به کله ت دلبرِ دل انگیز دلخواه ….
آلردی صدایِ جیمبو رو میشنوید از طهران!چقدر من این شهر رو دوست دارم،همه ش خاطرات خوب ازش توی ذهنم دارم،از بچگی…قصد طهران اومدن هم نداشتم،فرمون دست کس دیگه ست و من هم روی دوشش نشستم و به قول استاد وقتی میشینی روی دوش خداوند دیگه نباید هی بزنی پس سرش نه ازینوری نرو،ازونوری برو…باید فقط اون بالا بشینی و از مناظر لذت ببری و اجازه بدی خدا قدم هارو برداره…همچین کار راحتی نیست ولی اگر از کوچولو کوچولو این تسلیم بودن رو تمرین کنی دیگه بازی رو یاد میگیری و از حجم اضطراب و استرست کمتر و به آرامش و لذت بردنت اضافه تر میشه….
حقیقتش اینکه این کامنت یک تلاش آگاهانه برای کنترل ذهنه،مینویسم برای اینکه افسار این ذهن چموش رو به دست بگیرم،تا منو از ریل خارج نکنه،از استاد یاد گرفتم کل بازی کنترل ذهنه و هرچقدر توی این بازی قوی تر بشی میتونی نتایج بزرگتری خلق کنی …الان ساعت 7ونیمه غروبه و من میخوام یک تمرین ستاره ی قطبی زودهنگام بنویسم و با خلق کلمه ها کنارهم،ذهن و روحم رو در یکراستا قرار بدم و با هماهنگی خودم با خداوند،اجازه بدم خداوند جهانم رو هماهنگ کنه.
الهی به امید تو …
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
=======================================================================================
امروز از دوتا نقطه ی آبی پربرکت هدایت شدم به فایل توحید عملی نه!
یادم اومد یک سال پیش که این فایل اومد روی سایت،من تهران بودم،این همزمانی رو به فال نیک گرفتم وهمچنین یادم اومد یک صلات خیلی پربرکت هم زیر اون فایل خلق کردم که گذاشتم توی برنامه م حتما تا شب بخونمش،ضمن اینکه گوشِ جان سپردن به صدای استادابراهیم نشانم در اون فایل،5 تا جون اضافه بهم داد برای ادامه ی مسیر…
چقدر من این تیکه از شعر رو دوست دارم…
ما که دشمن را چنین میپروریم،دوستان را از نظر چون میبریم…:)))
به قول قرآن:
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
ما دوست خدائیم بابا!
ترس و نگرانی برای چی!
رفیق فابریک خدا باید فقط از زندگیش لذت ببره،بقیه ی چیزا با کاروانه!
=======================================================================================
دیشب هدایت شدم به یک مهمونی خونه ی یکی از فامیل های سببی که از حج تشریف آوردند،بینهایت انسان های شریف و دوست داشتنی،با اینکه عقاید مذهبی ما هیچ ربطی بهم نداره،ولی من با علم ارتباطاتم یاد گرفتم چطور با تموم انسان ها با هر عقیده و مسلک توی اون لحظه ای که باهاشون هستم ارتباط صمیمی برقرار کنم و ازون محیطی که هستم لذت ببرم،ضمن اینکه یک اتفاق خیلی جالب افتاد!
مرد خونه،یک آقای مسن با سن حدود 70 سال!که خیلی هم انسان خود ساخته و ثروتمندیه خیلی بی ربط و یهویی گفت: سعیده خانوم اسم گیاه پالم رو برام سرچ کن ببین چه جوری محیط رشد و شرایط نگهداریش…
منم براشون سرچ کردم و یک سری اطلاعات بهشون دادم و بعد ایشون گفتن داستان اینکه یکی از آشناها این گیاه رو توی زمینش پرورش داده و یکی اومده درخت ها رو به قیمت دومیلیارد و پونصد خریده،خلاصه خیلی گیاه گرونیه و خیلی هم مشتری داره!
منم کلی همون اون آدم رو تحسین کردم و هم توی قلبم از خداوند سپاسگزاری کردم،گفتم خدایا همینکه منو آوردی توی این مهمونی،بعد به قلب این مرد بندازی از من این سوال رو بپرسه و بعد توضیح بده یک نفر از پرورش یک گیاه انقدر درآمد خلق کرده،این یعنی من مدارم توی ثروت رفته بالا و بالاتر!این یعنی رشد!این یعنی تغییر مدار ….من فقط سمت خودم رو خوب انجام بدم کافیه،بقیه ی کارها با شماست…این تقسیم کار با شما رو بارها توی زندگیم انجام دادم و ازش نتیجه گرفتم،این دریا همیشه ماهی داره،استاد هم بهم ماهیگیری یاد داده …منم بر لب جوی میشینم و با چوب ماهیگیریم ماهی های بزرگتر و قشنگتری صید میکنم…دنیا دنیای فراوانیه…آدم های خوب بینهایت زیادن…فرصت های پول ساز بینهایت زیادن…همیشه اوضاع بهتر و بهتر میشه…و من طبق قانون باید به شرایط بهتر هدایت بشم.قانووونشه،نمیتونه جور دیگه ای باشه…به قول استاد این کاریه که خداوند انجام میدهد…بدون شک انجام میدهد!
بازم به قول استاد جانم تو جلسه 2 قدم پنج:بچه ها اوضاع به میزانی که شک دارید تغییر نمیکنه!
خدایا خودت شک و تردید های مارو تبدیل به ایمان و امنیت کن،همونطور که خودت تو سوره ی نور وعده دادی:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿55﴾
خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در زمین جانشین کند، همان گونه که پیشینیان آنان را جانشین کرد، و قطعاً دینشان را که برای آنان پسندیده به سودشان استوار و محکم نماید، و یقیناً ترس و بیمشان را تبدیل به امنیت کند، [تا جایی که] فقط مرا بپرستند [و] هیچ چیزی را شریک من نگیرند. و آنان که پس از این نعمت های ویژه ناسپاسی ورزند فاسق اند.
=======================================================================================
امروز که توی جاده هزار بودم،چشمم به کوه های سر به فلک کشیده بود و زیبایی این جاده رو تحسین میکردم،یهو یاد این آیه افتادم:
لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ
اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها را برای مردم می زنیم تا بیندیشند.
خداوکیلی یک لحظه از عظمت قرآن درموندم!گفتم خدایاااا!تو داری از چه عظمتی حرف میزنی که توی عقل پوک من نمیگنجه!خدایا اگر هدایتم نمیکردی به نور قرآن و کر و کور از دنیا میرفتم چی؟خدایا من چقدر سپاسگزار این انس با قرآنت باشم آخه؟
یادمه یک بار سرجلسه با مدیرعامل توحیدی عزیزم بودم بهم گفت میدونی بالاترین عبادت چیه؟
از چشم هاشون میخوندم که این سوالی که از خیلی ها پرسیده و جوابش رو نمیدونستن،منم یک لبخند زدم و گفتم:بله…تفکر!
گفت دقیقا !آفرین!
گفتم:اتفاقایکی از آیه های سوره ی آل عمرانه که خدا میگه بنده های من در خلقت من تفکر میکنند و میگن ماخلقت هذا باطلا!
لبخند رضایتی روی صورتشون نشست…
خیلی وقت ها در پاسخ سوال هاشون ناخودآگاه،از آیه های قرآن استفاده میکردم وحس میکردم براشون جالبه که من انقدر از قرآن مثال میزنم…یک وقتایی خودمم نمیفهمم این همه عشق و علاقه ی من به قرآن از کجا اومد …ولی خدا میدونه چه عشقی میکنم باهاش…
یک جورایی برای نیلا نیکا هم الگو شدم،هربار از تلویزیون صدای قرآن میاد سریع میان صدام میکنن مامان بیا،قرآنی که دوست داری داره پخش میشه…یا یکبار بعد خوندن قصه و گوش دادن به قصه ی صوتی،بهشون گفتم میخواین براتون قرآن بزارم بخوابید؟اوناهم گفتن باشه…از همون شب شد عادتشون…به هرکی هم میرسن با ذوق میگن ما با صدای قرآن خوابمون میبره!امروزم توی جاده بودیم نیکا گفت مامانی میخوام بخوابم ولی چون صدای قرآن نیست خوابم نمیبره …انقدر با همین جمله ش ذوق کردم که نگو…
گفتم خدایا شکرت من بیست و نه سال نسبت به قرآنت کر و کور بودم…این بچه از 7 سالگی داره با نور قرآن آشنا میشه…تو این لطف رو در حقشون داشتی،من هیچ کاره م…
خلاصه که قرآن..قرآن…قرآن…
بینهایت دوسش دارم و این دعا رو هر روز میخونم:
أَللّهُمَّ بِالْحَقِّ أَنْزَلْتَهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ
أَللّهُمَّ عَظِّمْ رَغبَـتِی فِیـهِ وَاجْعَلْهُ نُوراً لِبَصَرِی وَ شِفآءً لِصَدْرِی
وَ ذِهاباً لِهَمِّی وَ حُـزْنِی. أَللّهُمَّ زَیِّنْ بِهِ لِسانِی وَ جَمِّلْ بِهِ وَجْهِی
وَ قَوَّ بِهِ جَسَدِی وَارْزُقْـنِی حَقَّ تِلاوَتِهِ
عَلى طاعَتِکَ آناءَ الْلَّیْلِ وَ أَطْرافَ النَّهارِ وَاحْشُرْنِی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ
وَ آلِهِ الأَخْیارِ الأَبْرارِ.
=======================================================================================
امروز تو جاده یک نیسان باربری دیدم پشتش نوشته بود:
به جز دل،همه چی میبریم
:)))))))))))))))))))))))
کلی به خلاقیتش خندیدم و تحسینش کردم بعد یادم اومد منم خیلی جاها تو نوشتن خلاقیت به کمکم میاد،کلمه هایی میاد کنار هم میشینه که قبلش من هیچ ایده ای براش نداشتم و چون خلق شده میشه ایده دست بقیه،مثلا تو همین سایت!
اولین بار به آقای حمید امیری گفتم حمیدِ حنیف و این اسم شد برند ایشون تو سایت!:)
یا اون زمان که کامنت ها دیر تایید میشدن گفتم کامنت ها مثل تلگرافند،چند روز طول میکشه تا به دستت برسه اما اگزکتلی در بهترین زمان و مکان تحویل داده میشند!
اسم سایت رو گذاشتم غارحرا!
به قلبم الهام شد به جای کامنت بگم صلات!
به آقای حسین عبادی گفتم میدونستی اسم و فامیلتون یعنی حسین بنده ی من؟
به آقا اسدالله گفتم برادر توحیدی زاگرس نشین
به مریم جان حسینی مطلق گفتم مریم مقدس مطلق
به شهرزاد جان گفتم بیزنس وومن توحیدی
یا بوس به کله ت خدا!
و …..
من قبل نوشتن اینها هیچ ایده ای نداشتم،جز اینکه همون لحظه این کلمات خلق میشد…
خو با همین فرمون میشه چیزهای باحال دیگه خلق کرد!
آلمست هیچ ایده ای ندارم نوشتن رو از کجا و چطوری شروع کنم….درسته عقل من محدوده،اما یک خدا دارم که نامحدوده …ازش کمک میخوام با این ایمان که حتما کمکم میکنه …
به قول استاد تو جلسه 2 قدم نه:
خدایا جواب تموم مسائل رو تو میدونی!تو هم بهم میگی!منم آماده ی شنیدنشم! :)
=======================================================================================
یک اتفاق خوب دیگه هم افتاده این روزها،اونم پذیرش امیرمحمد،داداشم از یک دانشگاه تو اسپانیاست،به امید خدا دیگه مراحل آخرشه،انشالله هرچی خیره براش اتفاق بیفته…امروز چندتا 50 یورویی بهم نشون داد اسکناس رو توی دستم گرفتم و با دقت نگاهشون کردم…تو دلم گفت خدایا نامبرده تاحالا یورو از نزدیک ندیده بود:)))خداوکیلی حواسم به نشونه هات هستا ….
بعدشم پرسید آبجی دوشنبه میخوام برم سفارت باهام میای؟گفتم اگر باشم حتما…گفت میری کیش؟گفتم نمیدونم!گفت برمیگردی شمال؟گفتم نمیدونم!گفت دخترا چی؟گفتم نمیدونم!
با اینکه خودش دانشجوی استاد عباسمنشه،این حجم از نمیدونم های من چشم هاشو بزغاله ای کرد…منم گفتم والا نمیدونم!فرمون دست کس دیگه ست….هرجا اون بگه میرم….
از خدا که پنهون نیست،از شما چه پنهون خودم ازین حجم از نمیدونم ها ترسیدم و افتادم تو نجوا و کمبود!
گفتم خداوکیلی پس تو چی میدونی سعیده؟! :/
هیچی دیگه!نتونستم ذهنم رو کنترل کنم…از روش سامورایی خوابیدن استفاده کردم…
یک بالشت زیر سر،یک بالشت روی سر،پتو تا خرتناق!
بعد که بیدار شدم نقطه های آبی پربرکت به کمکم اومد تا حالم بهتر بشه….بعدم گوش کردن به توحید عملی نه که نفسم رو تازه کرد:
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی ؟
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
=======================================================================================
به عنوان تمرین آخر این همه عشق و محبت و هم مداری و این رابطه ی قشنگ استاد هام رو از ته قلبم تحسین میکنم،نوش جان قلب سلیم و روح توحیدیتون…
نامبرده دیگه در مسئله ی روابط به نمیدونم رسیده!ازین نمیدونم های خوب! که به خدا بگی به خودت قسم من دیگه عقلم نمیکشه…وا دادم …نه چیزی میدونم ….نه چیزی بلدم….تو میدونی و تو بلدی….تو هدایت کن،من تسلیمم…..
من همه ی نعمت هارو میخوام برای توحید!
خواسته ی پشت خلق یک رابطه ی عاطفی هم مدار برای من :اصل توحیده!
دیگه فرمون دست تو…
به قول مازندارنی ها:
شِه دونی!هرکار خانی هَکِنی،هَکِن!
تِه و تِه هَکِردِه کار!
والا به خدا :)
همین دیگه …
خیلی هم با تمرکز و هدایتِ قلبی ننوشتم این کامنت رو،ولی همینکه درگیر نجواهام نشدم و ادامه دادم و تمومش کردم خودش یک موفقیت حساب میشه.
خدایا از در رحمتت بر بنده ی ضعیف و فقیر و ناآگاهت ببار…که من به هر خیری که از سمت تو به من برسه،سعععععععخت فقیرم.