سریال زندگی در بهشت | قسمت 163 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

سلام استاد گلم

نمیدونم این حرفارو باید زیر چه پستی کامنت کنم

اما حسم میگه همینجا بگو و منم بهش اعتماد میکنم

استاد من 13سالم که بود شجاع ترین دختر فامیا و مدرسه بودم

هر کسی منو میدید میگفت بچه به این جسوری تو این سن ندیدم

عاشق ویژگی بی باکیم بودم و برای آینده مطمئن بودم کار های بزرگی انجام میدم

اما همه بهم میگفتن این باعث میشه سرتو به باد بدی

چون من از ارتفاع نمیترسیدم از کوه های سخت ب سرعت بالا میرفتم

حرفمو با قدرت میزدم حتی اگه ازم انتقاد میشد خودم بودم نقابی نمیزدم

من دختری بودم که خیلی کارا انجام میداد کتاب میخوند تمرکز زیادی داشت برای تغییر کردن انعطاف پذیر بود اما ی تایم زیادی یادم رفت کی بودم به حرفای دیگران گوش دادم مسیرمو گم کردم تا اینکه الان بعد از6سال تااازه فهمیدم اوه خدای من چقدر کنترل نکردن ورودیای ذهنم بهم ضربه زد، اون دختر فوق العاده شجاع رو چقدر ترسا احاطه کرد، استاد من اون موقع ها انقدررر به ندای درونم گوش میکردم که سوالای امتحان وقتی کتاب رو میخوندم هدایتی حسم میگفت کدوم بخش ازش سوال میاد و منم به الهامی که بهم میشد گوش میکردم اما به خوبی الان نمیدونستم ماجرا از چه قراره

استاد جونم اون دختر خیلی خودشو باخت اما میخواد بازم تبدیل شه به همون دختر 6سال پیش

استاد من وقتی متوقف شدم سقوط کردم الان فقط از خدا میخوام هدایتم کنه اعتماد به نفسم مثل اون موقع ها بشه هنوزم میتونم