دیدگاه زیبا و تأثیرگزار حسین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام به استاد عزیز و سرکار خانم شایسته
خدارو شکر میکنم که با شما هستم و شما رو دارم
خدارو شکر بخاطر اینکه من توسط خانمم با شما اشنا شدم .من حسین از شهر همدان هستم .من پروتوزیست لابراتوار دندان هستم .حدود یک سال و چند ماهه که با شما اشنا شدم و دارم با اشنایی و اجرای قوانین و تغییر باورها، وارد ارامشی بسیار بسیار لذت بخش از لحظه لحظه زندگیم میشم .با فایلهای رایگان شما ،خیلی چیزها یادگرفتم ،بزودی قصد دارم ،دوره عزت نفس رو خریداری کنم و همچنین دوره های ثروت ۱،۲,۳
قبل از اشنایی با شما من همیشه دوست داشتم یک زندگی شبیه زندگی سریال زندگی در بهشت رو تجربه کنم اما الگوی مناسب و واقعی تا بحال تو زندگیم ندیده بودم باتولید محتوا و ساخت سریال زندگی در بهشت شما این باور رو در من بوجود اوردین که ،بله میشود و امکان دارد که انسان بتواند خانه ای روی اب داشته باشد ،دریاچه ای به اون زیبایی درختانی به اون شکوه و عظمت سبزه زاری به اون خوش رنگی داشته باشه .
استاد عباسمنش شما خیلی به من کمک کردین
که دست یافتن این نوع ارزوها ،برایم دست یافتنی بشود .
شما با بدست اوردن این همه نعمت و ثروت به من اموختین که همه انسانها لایق ثروت و بهترین ها هستند
وقتی اون همه لباس رو خریداری کردین و حتی تو خاطرتون نبود که خیلی هاشو دارین
این بمن کمک کرد که من هم اینقدر باید ثروت بسازم که بقول شما دیگه لبریز بشم
دیگه چشم و دلم سیر بشه از اینهمه ملک ، ماشین و لباس و ….
من متولد ۱۳۵۹هستم و همسن شما هستم
اما من همیشه ظرف ثروتم سوراخ بوده
همیشه ترمزهایی تو زندگیم بوده که نتونستم چرخ زندگیمو با سرعت بیشتری بحرکت دراورم
استاد ،من از یه جهنمی خودمو نجات دادم که الان وقتی دارم تایپ میکنم چشمانم پر از اشک شده
همه ثروت و دارایی مو من از دست دادم
خودمو همیشه تخریب کردم واسه خودم ارزش قائل نبودم خودمو دوست نداشتم
باور ثروت ساز من خیلی خیلی محدود بودن
عزت نفس من لگد مال شده بود
یه زمانی وقتی از خواب پامیشدم فقط و فقط ارزوی مرگ میکردم
فقط دنبال راهی برای خودکشی بودم
چهار سال پیش همسرم ازم جدا شد
خونه ام از دستم رفت
خیلی چیزها رو ازدست دادم
تهی و خالی شده بودم ……….
اما کم و بیش با همسرم ارتباط تلفنی داشتم
تا اینکه توسط ایشان با شما اشنا شدم
وقتی یواش یواش خودمو پیدا کردم دروازه ای از امید و ارزو و انگیزه برویم باز شد
با کمک فایلهای شما اینقدر سریع و خوب خودمو پیدا کردم که من و همسرم تصمیم داریم بزودی دوباره با هم ازدواج و زندگی کنیم
ابانماه ۱۳۹۹ من ماشین تقریبا گرون قیمتی خریدم
من از فروردین ماه ۱۳۹۹ بطور جدی با شما اشنا شدم و همون اویل راه ،سیگار رو ترک کردم
الان چهارده ماهه که سیگار رو ترک کردم
استاد نمیدونم چطوری از شما که خیلی برام محترم و عزیز هستین و خداوند مهربونم تشکر کنم من هر روز با فایلها و صدای شما، روزم رو اغاز میکنم و خیییییییییلی حالم خوبه وانگیزه دارم
در ضمن میخوام کسب کار دیگه ای رو شروع کنم
چون تنها دلیلیش اینه که خیلی بکار فعلی خودم علاقه ی زیادی ندارم
در اخر بازم خدا رو شکر میکنم بخاطر اشنایی من باشما و این قوانین
به خانم شایسته مهربون و پر انرژی و دوست داشتنی که مثل خواهر خودم دوستش دارم سلام میرسونم
امیدوارم که بزودی روی ماه هر دوی شما رو ببینم
خدا نگهدارتون باشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD489MB32 دقیقه
نکنه حقیقت چیز دیگری باشد … نکنه هنوز اسم تمام حرکات من ، تقلا باشد … اگر زندگی میتواند اینقدر شیرین باشد که من در این تصاویر می بینم ، پس لابد من در اشتباه هستم …لابد این منم که لای چرخ زهوار در رفته باورهای غلط در حال زندگی هستم … اگر زندگی در بهشت حقیقت محض یک انسان است پس وجود بهشت در این دنیا حقیقت دارد … اگر اینهمه زیبایی ، مربوط به زندگی یک زوج جوان عاشق هست ، پس من دارم غلط زندگی میکنم …. باید اینهمه غلط بودن را قبول کنم …. نمی ترسم استاد ، من از تنبل این کلاس بودن وحشت ندارم ، وقتی بپذیرم که ضعیف و تنبل هستم و در صندلی آخر کلاس تو نشسته ام ، اون وقت برای بدست آوردن صندلی در میز اول کلاس تو تلاش میکنم ….استاد چند ماه پیش خواب عجیبی دیدم ، خواب دیدم به پرادایس آمدم و در فضای سبز ایستادم و از پشت شیشه ها تو را در داخل خانه ات می دیدم که در حال تدریس به عده ای از بچه های سایت هستی ، بچه هایی که تمام توجه شون به حرفهای تو بود ، اونها روی تک صندلی های دسته دار نشسته بودند و جلوی هر کدوم شون یک دفتر و یک خودکار بود ، انگار که من با زحمت خودم را به پرادایس رسونده بودم ، احساس عجیبی داشتم ، غروب بود و فضای داخل خونه تو بسیار روشن بود ، بیشتر از اینکه خوشحال باشم ، نگران و در حالتی از تقلا بودم اما خیلی هم هیجان داشتم ، خب مشخص بود که من دیر رسیده بودم چون شما تدریس را شروع کرده بودید ، تصمیم گرفتم وارد خانه شما بشوم و سر کلاس بنشینم ، همینکه خواستم قدمی بردارم یک مار بزرگ از داخل زمین بیرون آمد و من ترسیدم و عقب رفتم ، انگار اون مار نمیتوانست کامل از زمین خارج شود و فقط مانع ورود من میشد ، وقتی اینو متوجه شدم تصمیم گرفتم از جای دیگری وارد شوم اما بازهم مار از زمین خارج شد و جلوی منو گرفت و مدام نیشش را نشونم میداد بعد از چند بار امتحان کردن و اینکه هربار با حمله مار مواجه شدم ناامید شدم …. وقتی بیدار شدم صحنه هایی که دیده بودم خیلی برام واضح بودند و گفتم اندیشه یک چیزی این وسط هست … این خواب ، سرشار از حرف و نشانه س ، چرا تو نتونستی سرکلاس بری ، چرا از هرمسیری که میرفتی مار جلوت سبز میشد ، چرا جزء اون بچه هایی نبودی که سر کلاس استاد بودند …. خیلی اعصابم بهم ریخت استاد ، گفتم آخه دیگه باید چکار کنم ، من که صبح تا شب دارم فایل گوش می کنم و روی خودم کار میکنم …. حرصم گرفته بود و هر چند وقتی یکبار این خواب جلوی چشمم میومد … حتی یکی از بچه ها چند روز پیش گفت اندیشه انگار استاد می خواد تو پرادایس برای یک سری از بچه ها کلاس بذاره بنظرت تو جزء اونها هستی گفتم نه عزیزم ، یه مار گنده تو زمین پرادایس منتظر نشسته تا من برم اون جا … و استاد واقعا یک چیزی این وسط بود که من درکش نمی کردم ، بنظر خودم خیلی از اصول را رعایت میکردم ولی واقعا چرا من به خواسته های مالی نمی رسم …. یعنی نتایجم کوچیک هستند … و هربار هم که صفحه نشانه روزانه را باز می کنم یه قیمت از زندگی در بهشت میاد و من حتی نگاهش هم نمی کردم و راستش عصبی تر هم میشدم ، می گفتم من راهکار میخوام که چکار کنم بعد خدا زندگی در بهشت را میاره برام …. تا اینکه دیروز تسلیم شدم و گفتم خدایا هر نشانه ای بدی تسلیمم ، و باز هم یک قسمت از سریال زندگی در بهشت اومد و من نشستم نگاهش کردم ، شما و خانم شایسته تراکتور خریدید و تو راه برگشت چندین ترانه گوش کردید …. و همین جور خوش و خرم و آزاد بودید …. 42 دقیقه سریال را دیدم ، اولش مقاومت می کردم ولی بعد غرقش شدم و یهو به خودم گفتم اندیشه نکنه کلا زندگی همینه که اینها دارند انجامش میدند ، نکنه تو کلا مسیر را اشتباه داری میری ، نکنه کل زندگی ، بهشت باشه و تو برای خودت و بواسطه باورهات جهنم را انتخاب کردی … گفتم خدایا نشونه بهم بده ، اگر واقعا من دارم درست میفهمم ، امروز یه پولی بمن بده حتی شده پنج هزار تومن روی زمین پیدا کنم … از اون جا که اصلا باور نمی کردم که تمام زندگی میتونه بهشت باشه و گفتم لابد جو گیر شدم و اینم یه احساس لحظه ای و زود گذره ، دیگه بهش فکر هم نکردم …. استاد مو به تنم سیخ شد ، من گفته بودم اگر چیزی که من از اصل ، فهمیدم و اونو در زندگی بهشتی استاد دیدم حقیقت داشته باشه ، خدایا پنج هزار تومن روی زمین ببینم ، اونم گفتم روی زمین که مثلا حتما باور کنم که از طرف خداست ( به زعم خودم دیگه وگرنه همه چیز از طرف خداست ) ، استاد وقتی پیامک گوشیم را دیدم اصلا زانو زدم در برابر خدا …. خواهرم 3 میلیون برام پول واریز کرده بود …. یعنی بیشتر از اینکه از اون پوله خوشحال بشم از پاسخ خداوند به درخواست خودم شگفت زده شده بودم ….
پس زندگی در بهشت حقیقت داره …. نمی دونم چرا باور نمی کردم و چون باور نمی کردم نگاهشم هم نمی کردم ….
میدونی استاد من الان خیلی چیزها تو ذهنم باهم جمع شدند … وقتی زندگی در بهشت را در کنار باور فراوانی می ذارم ، میگم آخه چرا بجای اینکه از کار مورد علاقه م لذت ببرم ، تو فکر درست کردن تعداد بیشتر باشم ، چرا با عجله هایی که توی کارم ایجاد میکنم کیفیت کارم را پایین میارم … اگر قراره جهان از هزارتا کانال به من نعمت و پول بده پس چرا من از لحظه هام لذت نبرم ، چرا با عشق و ظرافت نقاشی نکشم …. اصلا بذار روزی یک دونه کارت پستال زیبا درست کنم بجای روزی ده تا کارت پستال بی کیفیت که آخرش هم کمر درد بگیرم و به کارهای خونه م نرسم …. استاد همیشه فکر می کردم تسلیم بودن یه چیز ترسناکه یعنی مثلا ما در برابر سختی ها صبور باشیم ولی با نشونه ای که دیروز خدا بهم داد میگم تسلیم بودن یعنی تسلیم زیبایی ها بودن ، یعنی تسلیم دیدن سریال زندگی در بهشت بودن ، استاد من قبلا وقتی زندگی در بهشت را می دیدم حتما یه کاری هم کنارش باید انجام میدادم که مثلا وقتم را تلف نکنم ولی حالا میخوام یه بشقاب میوه برای خودم بیارم یا یه چای خوشرنگ بریزم و بنشینم روبروی پنجره و با خیال آسوده سریال را از اول ببینم …. استاد وقتی حجم لباس هات را دیدم وقتی اون همه زیاد بودن را دیدم اصلا گفتم اندیشه خدا اونجاست بخدا …. خدای واقعی اونجاست … باورش کن … بخدا خدا وهابه …. گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ، چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید …. بابا نگاه من غلطه وگرنه چرا مار جلوی پای بقیه که تو کلاس استاد وارد شده بودند سبز نشد ، اونها هم از همون مسیر وارد شده بودند پس چرا فقط من مار را دیدم ….. بخدا هر چی ماره بخاطر باورهای خودمون تو زندگی مون سبز میشند وگرنه برای اون عده ای که من تو خوابم دیدم که سر کلاس استاد نشسته بودند اصلا ماری وجود نداشت …. استاد من تازه دارم اون جلسه 7 دستیابی به رویاها را میفهمم که گفتی یک میلیاردر بار به خودم گفتم « خدا به من گفته انقدر بهت ثروت میدم که نتونی بشماری » را دارم میفهمم …. من با همین باور شروع میکنم استاد ، این همون الماس درونی منه که توی ثروت یک گفتی …. این باور همون باوریه که نقطه مقابل عوامل بیرونیه …. این همون نقطه مقابل شرکه …. خداوند به من قول داده که انقدر بهم ثروت بده که نتونم بشمارمش …. وعده خداوند حقیقت داره ، خداوند سریع الجوابه ….
سلام عزیزم
امروز به منم الهام شد که درباره رابطه م با خدا با دیگران حتی اعضای خانواده م حرف نزنم ، انگار اینطوری از این رابطه محافظت بیشتری می کنم ، گاهی گفتگو با دیگران قدرت فرکانس ها را کم میکنه و وقتی فرکانس ها ضعیف بشند جهان پاسخ های کمتر و ضعیف تری میده پس برای اینکه جهان را و خداوند را به تسخیر بکشیم بهتره که درباره رابطه مون با خداوند و نقشی که از خداوند در برآورده شدن خواسته هامون درک کردیم با کسی حرف نزنیم
سلام زهره جان
کلا چیزی که من دارم به مرور می فهممش اینه که همه ما با شاید اکثریت ما که اعضای سایت و دنبال رو آموزش های استاد هستیم هنوز احساس دوران دانش آموزی را داریم ، هنوز جو کلاس و درس را داریم ، هنوز از معلم می ترسیم ، هنوز از اینکه درس را درست نفهمیم و آخر سر نتیجه خوب نگیریم می ترسیم ، هنوز فکر می کنیم استاد اون معلمیه که ما باید از درسش نمره بیاریم ، سختی بکشیم ، درس بخونیم ، خود من هروقت استاد میگه ایمانی که عمل نیاره حرف مفته می ترسم ، قلبم می ریزه ، فکر میکنم داره باهام دعوا میکنه ، فکر میکنم منظورش اینه که من بیشتر باید سختی بکشم ، یعنی ته ذهنم عمل کردن مترادف با سختی کشیدن بیشتره ولی دو سه روزه متوجه این گره ذهنی شدم و دارم روش کار میکنم و دارم به خودم می فهمونم که این کلاس و این استاد دقیقا برعکس کلاس ها و معلم هاییه که همه ما در طول زندگی مون تجربه شون کردیم ، این استاد میخواد از سختی هایی که ما بعنوان واقعیت زندگی قبول شون کردیم کم کنه و آسانی و راحتی را جایگزین کنه ، عمل کردن به معنی سختی کشیدن نیست بلکه به معنی اون عملیه که بعد از ایمان بعد از باور میاد ، وقتی ما باور کنیم که پول ساختن آسونه خب اعمال متفاوتی از خودمون بروز میدیم و این همون عمل بعد از ایمانه که ما با زجر کشیدن اشتباه ش گرفتیم
سلام وحیده جان
خواب خیلی پر مفهومی دیدی واقعا ، دقیقا موضوع اینه که هیچکس باور نمی کنه که همه چیز باوره ، حتی منم که کامنت هام واقعا از قلبم نوشته میشه خیلی وقتها شده بعد از نوشتن کامنت یا فرداش کلا اسیر همون ذهنی شدم که سالها باهاش زندگی کردم و حتی هرچی تلاش فکری کردم و به مغزم فشار آوردم نتونستم اون فرکانس درست را پیداش کنم و علتش هم اینه که هنوز باور نکردم که باور همه چیزه و باید بهش اعتماد کنیم یعنی انسان ناخودآگاه اسیر و تسلیم شرایط کنونی خودش میشه و مدام می خواد دنبال راه حل به شیوه های قبلی ذهنیش باشه و کنترل ذهن و ایجاد باور که بطور ممتد صورت بگیره تمرکز و ایمان زیاد میخواد
سلام مریم جون
مرسی از کامنت کوتاه اما ارزشمندت …
مرسی که تفسیر واژه صبر را به یادم آوردی ، واقعا صبر یعنی داشتن احساس خوب بی هیچ قید و شرطی ، بی هیچ دلیلی ، چقدر زندگی زیبا ست و ما یادمون میره که اومدیم به این دنیا که لذت ببریم و زیباییها را تجربه کنیم