این قسمت تمرکز دارد بر این قانون که «باورها و پیش فرضهای محدودکننده ی ذهن ما، چگونه می توانند با ورودی های مناسب و قدرتمندکننده، آرام آرام تغییر می کند»
در بخش نظرات این قسمت، بنویسید که دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» با به تصویر کشیدن نکات مثبت و زیبایی های آمریکا در جنبه های مختلف، چه تغییراتی در ذهنیت شما درباره آمریکا ایجاد کرده است
پیشنهاد می کنیم این فرمت را در نوشتن دیدگاه خود رعایت کنید:
- بنویسید که قبل از «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه دیدگاهی درباره آمریکا داشتید
یعنی چه دیدگاهی درباره موضوعات مختلف مثل: بنیان خانواده و روابط خانوادگی، روابط اجتماعی مردم، میزان امنیت اجتماعی، طبیعت این کشور، آزادی های مشروع یا نامشروع، انسان دوستی یا نژاد پرستی، خشونت، میزان آزادی های مذهبی، کیفیت کسب و کارها، صداقت مردم و… داشتید
2. چرا این نگرش را داشتید و این پیش فرض ها از چه منبعی و چگونه شکل گرفته بود (خانواده، تلویزیون و رسانه های جمعی، جامعه و مدرسه و …)
3.دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه تغییراتی در نگرش شما درباره آمریکا در این جنبه ها ایجاد کرده است.
می توانید با ذکر جزئیات، چگونگیِ این تغییر دیدگاه را درباره خودتان توضیح دهید. مثلا ذکر وقایع یا ماجراهایی که دیدن آنها در این دو سریال مستند، شما را درباره پیش فرض ها و پیش قضاوت هایتان درباره آمریکا به تأمل واداشته و نگرش قدرتمندکننده ی جدیدی در ذهن شما ساخته است
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD659MB43 دقیقه
- فایل صوتی سریال زندگی در بهشت | قسمت 17439MB43 دقیقه
استاد قشنگم سلام….سلام بر مریم جان عزیزدلم و سپاس برای زحماتی که در آمادهسازی این سریالهای زیبا کشیدی…ممنونم ازت
و اما موضوع کامنت امروز…. در اینکه سریال سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت نه فقط باورها و ذهنیت مرا درباره امریکا عوض کرد، بلکه تمام باورهای من را راجع به قانون، زندگیم، جهان، عزت نفس و علاقهمندی هایم تغییر دارد….به معنای واقعی کلمه انقلابی عظیم در من ایجاد کرد… به طوری که بعد از تماشای این سریالها از خودم سوالهایی میپرسیدم که نشان میداد چقدر متحول شدهام. برای مثال متوجه شدم دیگر رغبتی به انجام خیلی از کارها و داشتن خیلی چیزها ندارم.
و اما امریکا
بخش اول: دیدگاه من قبل از مشاهده «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت»
1. بنیان خانواده و روابط خانوادگی
من از نوجوانی به شدت پای فیلمهای سینمایی هالیوود مینشستم و آرزوی زندگی در چنین کشوری را داشتم. اما تصوراتم محدود به همین فیلمها بود. معمولا در این فیلمها پدری را تنها در کنار دختر نوجوانش یا مادری را در حال کار در یک شرکت بزرگ میدیدم. تنهایی!! این تمام ذهنیتی بود که من راجع به خانواده در امریکا داشتم. اینکه مجبورم برای زندگی در این کشور تنهایی را تجربه کنم و فرزندم را بدون پدر بزرگ کنم.
خیانت موضوع جذاب دیگری بود که بنمایه این فیلمها را تشکیل میداد. یادم هست که این موضوع را چگونه به تصویر میکشیدند و من احساس میکنم این مسئله یک اتفاق ناگوار اما کاملا طبیعی در امریکاست و باید با آن کنار آمد.
علاوهبر فیلمها و سریالها، اخبار و مقالههایی که در این باره میدیدم هم این باور را در من تقویت میکرد. خوب به یاد دارم که در اخبار یا از زبان یک کارشناس مذهبی شنیدم تمام بدون استثنا تمام!!!! مردهای امریکایی روابط آزاد را یک بارم که شده بعد از ازدواج تجربه کردهاند و زنهای امریکایی داشتن دوست جنس مخالف را برای روابط نامشروع عادی میدانند. همان لحظه احساس ناامنی سراسر وجودم را گرفت. چون من یک دختر هستم و پایههای این چنین متزلزل خانواده برایم بسیار تلخ و اضطرابزاست.
مسئله به اینجا ختم نمیشود. باور داشتم که در امریکا اصلا خانوادهای وجود ندارد و همه مجرد زندگی میکنند. خندهدار است اما واقعیت دارد. حتی وقتی برجهای بزرگ را در نیویورک میدیدم این صدای ذهنم بود: خب معلوم است که باید اینقدر خانه بسازند. چون هر کسی به یک واحد نیاز دارد!!!! زندگی خانوادگی برایم معنا نداشت.
فکر میکردم پدر مادرها منتظرند بچههایشان 18 ساله شوند و آنها را از خانه پرتاپ!! کنند بیرون. تا خودشان سر فرصت طلاق بگیرند و جدا زندگی کنند. انگار منتظر اینها بودند. والدین اصلا بچه دوست ندارند و از روی اجبار و برای کنترل جمعیت فرزنددار شدند. به فرزندانشان به چشم اضافی نگاه میکنند. اگر دیر به منزل بیایند یا اصلا نیایند برایشان اصلااااا اهمیتی ندارد. سلامتی و تحصیل فرزندان برایشان مهم نیست. حتی یک بارم آنها را در آغوش نمیکشند. این عدم محبت والدین را در فیلمهایی دیدم که پدرمادرها نوزادشان را در اتاقی دیگر میخواباندند و یا وقتی که با بیرحمی آن را تنها میگذاشتند و به سرکار میرفتند. محبتی بین آنها نبود. پدر مشروب میخورد و بداخلاقی میکرد. مسوولیت بچهها را قبول نمیکرد. مادر درمانده شده بود و …..
2. روابط اجتماعی مردم
بارها از کارشناسان تلویزیون ایران و معلمان مذهبیام شنیده بودم که انسانهای امریکایی و اروپایی بسیار سرد برخورد میکنند. روابط دوستانه ندارند و اگر یک نفر از شدت بیماری در وسط خیابان بیفتد هیچکس حتی به او نگاه هم نمیکند. همه بیتفاوت از کنارش میگذرند و میگویند به ما ربطی ندارد. او همانجا خواهد مرد!!! و پلیس خیلی تحقیرآمیز جنازهاش را منتقل میکند.
حتی کسی از خانوادهاش به دنبال او نمیآیند. کسی به دیگری کمکی نمیکند. اگر نیاز به کمک داشته باشی باید پول بپردازی و کلی خواهش کنی.
3. میزان امنیت اجتماعی
و باز هم بسیار در سریال و فیلم هالیوودی و اخبار ایران دیدم که امنیت در امریکا معنا ندارد. با اسلحه هر لحظه ممکن است کشته شوی. به خانهات حمله کنند و در خواب تو را بکشند. حتی در خیابانها هر راننده مستی ممکن است تو را زیر بگیرد. وقتی خانهها را بدون در ورودی و دیوار حیاط میدیدم احساس ناامنی بیشتری به من میداد. خصوصا در شبها فکر میکردم هر کسی به راحتی میتواند وارد منزل شود.
زندگی در امریکا مساوی است با یک عمر دلهره و عذاب ترس از مرگ خودت یا فرزندانت. حتی فکر میکردم حتما هر خانوادهای حداقل یک فرزندش را در کوچه و خیابان مرده پیدا کرده است. این نگاه با فیلمهایی مثل پلیس آهنی شدت گرفته بود. بخاطر قاچاق مواد مخدر و قتل بسیار پلیسها توسط بزهکاران، مجبور شده بودند از پلیسهای رباتی پوشیده از آهن استفاده کنن!!!!!! ببینید چه بلایی بر سر باورهای آدم میآورد.
4. طبیعت این کشور
یک دید من از طبیعت کشور فیلمهای تگزاس بود. هرج و مرج و خشکسالی و آفتاب سوزان. دید بعدی که داشتم تمیزی سطح شهر بود. همانطور که در فیلمهای هالیوودی دیده بودم شهرهای زیبا با آسمانخراشهای عظیم و تمیز بدون کوچکترین زبالهای بر زمین.
5.آزادی های مشروع یا نامشروع
هرج و مرج! بهترین عبارتی است که میتوانم درباره امریکای قبل از سریالهای استاد بگویم. پر از سوءاستفاده از آزادی. موسیقیهای ناهنجار، پر از انسانهای خدانشناس که به دنبال عیاشی هستند و به هیچکس رحم نمیکنند. همه با هم روابط نامشروع دارند و به گفته یکی از کارشناسان مذهبی در آینده امریکا با سیل عظیمی از فرزندان نامشروع روبرو خواهد شد. مصرف آزاد و بیرویه مواد مخدر و مشروب در جای جای شهر حتی مدارس و جالب است که آماری منتشر شد در ایران که تمام دختران دبیرستانی در امریکا و اروپا در دوران مدرسه باردار میشوند و سقط جنین را تجریه میکنند.
فکر میکردم تمام پدران امریکایی در حال تجاوز به فرزندانشان هستند و از آنها بهرهکشی جنسی میکنند. بعد آنها را رها میکنند و مادران هم چیزی نمیگویند. چون اصلا احساسی در آنها وجود ندارد.
قوانین راهنمایی رانندگی رعایت نمیشود. چون شعار این کشور آزادی است و هر کسی هر کاری میخواهد میکند از قاچاق گرفته تا قتل و آدم کشی.
این کشور پر است از دیسکو و کازینو. مردم و خصوصا ثروتمندان هر شب به کازینو میروند و آنجا هر کاری میکنند. تمام دختران موردتجاوز قرار میگیرند. جالب است که این مورد را با تکرار همیشگی آمار بالای تجاوز در امریکا اخبار ایران اعلام میکند.
6. انسان دوستی یا نژاد پرستی و خشونت
با اخباری که در ایران 24 ساعته درباره ظلم بزرگ مهاجران امریکایی به بومیان امریکا پخش میشود نمیتوان انتظار داشت ما باورهای خوبی در این مورد داشته باشیم. حتی چندین کتاب در این زمینه دیدم که چطور امریکاییها سرخپوستان را کشتند و الان هم تمام سیاهپوستان تحت ظلم آنها هستند.
7. میزان آزادی های مذهبی
هر کسی را که دین اسلام داشته باشد از حقوق خود محروم میکنند. مردم به باحجابها و ریشدارها اهانت میکنند. با آنها خریدوفروش و تجارت نمیکنند و کتک میزنند. روسری از سرشان میکشند و آنها را ترد میکنند. در انتخاب شغل محدود هستند و مجبورند در مدارس و دانشگاه حجاب را بردارند.
ادیان دیگر اما وضعیت بهتری دارند. اما در کل فقط یهودیان موردستایش و احترام هستند.
8. کیفیت کسب و کارها
درباره این بخش طبق همان فیلمها و سریالها فکر میکردم عده کمی ثروتمند هستند و کسبوکارهای پولساز را در اختیار دارند. بقیه مردم در فقر و به زیر پلها زندگی میکنند. درآمد زیاد است اما هزینهها آنقدر بالاست که صرف مالیات و خرید لوازم ضروری میشود. بنابراین سفری و تفریحی هم در کار نیست. آدمها مثل ربات فقط در حال رفتوآمد بین منزل و سرکار هستند. در اخبار گفته میشود که در امریکا موقعیتهای ناب در انحصار عده کمی است. باقی مردم در حال مردن از فرط گرسنگی هستند.
کیفیت محصولات بالاست اما اینقدر گران است که کسی قدرت خرید ندارد.
9. صداقت مردم
فکر میکردم مردم امریکا در کسبوکار صادقند. چون کیفیت کالاها را میدیدم. اما با یکدیگر بر سر پول در حال کلاهبرداریند. رفتار خوبی با هم ندارند. اصلا نمیخندند و لبخند از یادشان رفته است.
تا اینجا باید بگویم جهان برپایه عدالت بنا شده. خودم بسیار تعجب کردم از این حجم از افکار آلوده، محدودکننده و ویروسی نسبت به این کشور زیبا که من داشتم. من از نوجوانی آرزو داشتم به این کشور بروم به یک دلیل: آزادی و نداشتن حجاب. اما با این همه افکار محدودکننده مطمئنا هیچوقت راهی به این کشور پیدا نمیکردم و اگر مهاجرت هم میکردم طبق قوانین جهان مطمئنا پا به یک جهنم پر از فقر، تنهایی و تجاوز و بدبختی و دزدی میگذاشتم!!!
بخش دوم: دیدگاه من بعد از مشاهده «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت»
1. بنیان خانواده و روابط خانوادگی
بعد از اینکه در تابستان 99 مستند سفر به دور امریکا را تماشا کردم، سروصداهای ذهنی فرصت لذت تماشای این سریال را از من گرفت. چقدر زیبا بود وقتی مریم جان از خانوادههایی که کمپ داشتن فیلم میگرفتند. وقتی استاد بر سر معنی لغتی با میکائیل شرط گذاشته بودند و به سراغ خانوادهای رفتند که با سه فرزند خود در پارک ایالتی امریکا تفریح میکردند خانوادههای امریکایی را دیدم. دیدم که پدرهای خانواده چقدر برای آسایش و تفریح فرزندانشان تلاش میکنند. فهمیدم که آنان هم مسوولیتپذیرند. دیدم مادرهای خانواده را که کنار رودخانهها و استخرها فرزندانشان را مراقبت میکردند با حوله خشک میکردند با آنها بازی میکردند و مواظب شان بودند. برایم جالب بود دیدن مادرهایی که مثل مادران ما محبت بلدند. مسوولیت میفهمند. و چقدر برایم عجیب بود تعداد زیاد فرزندان هر خانواده. ابتدا فکر میکردم با دوستان شان به تفریح آمدند. ولی وقتی استاد میگفتند این خانواده با بچههایشان میفهمیدم که من غرق در ذهنیت غلطم هستم.
آن قسمتی که دختر زیبا و کوچکی مریم جان را به داخل ماشین خودشان برد و همه جا را نشانش داد. وقتی استاد گفتند که این دختر نوه این زن و مرد است تلنگری خوردم. فکر نمیکردم والدین امریکایی احساس مسوولیت داشته باشند چه رسد به پدربزرگ و مادربزرگهایشان!!!!
آن آقای مهندس 70 سالهای که اینترنت آر-وی را ارتقا داد با فرزندان بسیاری که داشت و حتی در آن سن نوزادی داشت مرا به تعجب واداشت که چطور تا این حد به کانون گرم خانواده اهمیت میدهند.
اما باورهای من درباره خانوادهدوستی امریکاییها آنجایی زیرورو شد که خانواده دوستداشتنی جی-کاپ به پرادایس آمده بودند. من به رفتارهای پدر خانواده و رابطهاش با فرزندانش خصوصا فرزند ارشدش بسیار توجه کردم. برایم باورکردنی نبود که چقدر پدرانه بود این مرد. چقدر مرد بزرگی بود وقتی ماهیهایی که با پسرانش میگرفتند را به دریاچه برمیگرداند و وقتی پسرش سوار موتور شد. وقتی به کمک شما آمدند و درختچههای اطراف دریاچه را کندند و وقتی با بچههایش نوشیدنی میخورند و با آتش زیبای چوبها عکس میگرفتند. وقتی بچههایش صحبت میکردند به آنها خیره میشد و مواظب تربیت آنها بود. وقتی بعد از شنا در دریاچه با پسر ارشدنش صحبت میکرد و با هم دست دادند چقدر داشت رفتارهای مردانه را یادش میداد.
حواسم بود که وقتی بچهها با مریم جان صحبت میکردند میآمد و آرام نگاه میکرد که بچههایش کجا هستند و دارند چهکار میکنند. . از آنها میپرسید دارند چکار میکنند؟ این حجم از مسوولیت برای یک مرد امریکایی اشک مرا درآورد. چقدر اشتباه میکردم. چقدر با این باورها و ترسهایم زندگی در امریکا را از خودم دریغ کردم.
2. روابط اجتماعی مردم
روابط مردم با استاد و مریم جان در سفر به دور امریکا نشاندهنده عشق و صمیمت مردم امریکا بود. حسننیت میان این مردم موج میزد. وقتی از کنار هم رد میشدند و از شادی هم لذت میبردند. وقتی دائما لبخند میزدند و به هم کمک میکردند. چندین بار استاد برای حل مسائلش از کمک افراد غریبه صحبت کردند و ما به چشم دیدیم. وقتی پلههای آی-وی خراب شده بود و آن مرد تعمیرکار با آن اندام ورزشکاریش در آن سن به کمک آنها آمد. وقتی آقای مهندس 70 ساله اینترنت آر-وی را ارتقا داد. وقتی تمام افرادی که در رستوران با آنها برخورد میکردند به دنبال راهی برای کمک و خوشآمدگویی به استاد و مریم جان بودند. فروشندهها با عشق به سمت آنها میآمدند و همه لبخند بر لب. من دیدم این عشق را، دوستی را، حس یاری به دیگران را در بین این مردم شریف.
وقتی در سریال زندگی در بهشت آن مرد کشاورز استاد را به زمینهای کشاورزی خودش دعوت کرد و چقدر سخاوتمندانه همه چیز را برای او توضیح میداد.
حالا میدانم در این کشور تنها نخواهم ماند و همیشه انسانهایی هستند که عشقشان را نثار من کنند.
3. میزان امنیت اجتماعی
بارها و بارها استاد آر-وی را در مکانهایی پارک کردند که پارکینگ باز فروشگاهها و … بودند و من اصلا دزدی و ناامنی ندیدم. اتومبیل کنار آر-وی بود. چقدر از مراسمها و جشنهای امریکا دیدم که مردم در امنیت و آرامش در حال تماشا و شادی هستند. کنار هم ایستادند و من دست هیچ کس اسلحه ندیدم
بارها استاد و مریم جان در مسیرهایی پیادهروی کردند که خلوت بود. چند بار سوار تاکسیهایی شدند که راننده آن یک خانم بود و لباسهای بازی به تن داشت و من حیران از امنیت این شهر!!!!!!!! چطور این خانم و یا حتی آقا در این ساعت از شب نگران هیچ اتفاق بدی نیست و مسافر جابهجا میکند؟ پس بزهکاران سیاهپوست کجایند؟ آدمکشهای بیرحم چرا به آنها حمله نمیکنند؟
آن همه جشن برگزار شد و من یک بینظمی ندیدم چه برسد به تیراندازی و آدمکشی.
چند بار وقتی در سریال زندگی در بهشت استاد به خانه میرسید با بستههای پستی پشت در روبرو میشد. آیا این شهر سارق ندارد؟
چندین بار دختران جوان همسن و سال خودم را دیدم شبها کنار رودخانه تمپا پیادهروی میکردند. و من این حجم از امنیت را فقط و فقط تحسین میکردم.
همه اینها افکار مرا از یک جهنم بی درو پیکر به سمت کشور آرزوهایم برد…
4. طبیعت این کشور
چقدر یاد جنگلهای شمال افتادم وقتی درختان بلند و تنومند امریکا را دیدم. برایم جالب بود این همه سرسبزی و چیزی که خیلی توجه مرا جلب کرد پهناوری کشور امریکا بود. این همه پارک ایالتی در این کشور است و من تازه با این مکانهای تفریحی آشنا شدم. اصلا از وجود چنین جایی اطلاع نداشتم. این دریاچهها و استخرهای روباز و … مرا از آن دید کلیشهای که در فیلمهای هالیوودی از امریکا داشتم کاملا دور کرد. دیگر امریکا را مملو از برجهای عظیم نمیبینم. بلکه کشور سرسبزی است که همیشه عاشقش میمانم.
5.آزادی های مشروع یا نامشروع
جالب بود با دیدن سریالها یک چیز را فهمیدم. امریکاییها مثل ما اینقدر متعصب نیستند. آنها راحتن اما بیبندوبار نیستند. چیزی که برایم خیلی عجیب بود مردمانی بود که لب ساحل با هر ظاهری تفریح میکردند و در دریاچه و رودخانه شنا میکردند. یا در آن پارک آبی بازی میکردند. همه سرگرم تفریح خود بودند. آزادی بود اما مزاحمت نه!! آزادی بود اما مشروع!!! آزادی بود اما در چارچوب!!! چقدر دوست داشتم این محیط را.
تا دیروقت بیرون بودند اما نه برای بیبندوباری!! بلکه برای تفریح سالم، شادی و خوشگذرانی درست!!
من کسی را ندیدم که دیروقت مست تلوتلوخوران وسط جمعیت باشد و دیگران را آزار دهد.
من خانوادهها و دوستان را با هم و در کنار هم دیدم.
خبری از زد و خورد و نزاعهای خیابانی نبود و یک نکته جااالب در تجمعات من یک لشگری از پلیس امنیتی ندیدم!!!!
انگار مردم یاد گرفتند در کنار هم با دوستی و عشق خوش بگذرانند.
شاید مردم امریکا از نظر پوشش با آنچه که در صداوسیمای ایران میبینیم خیلی فاصله داشته باشند، اما چیزی که من متوجه شدم خصوصا فروشندهها و کارکنان یک عرفی رو رعایت میکنند که من دوست داشتم. یک نکتهای که شاید کمتری کسی توجه کرده باشد، دختران و زنان امریکایی اصلا یا خیلی کم آرایش میکنند و بیشتر لباسهای راحتی میپوشند.
آمیشها را بگویم که چقدر برایم جذاب بودند و عجیب. چطور ممکن است امریکاییها با کشتار وحشیانه بومیها اینجا را غصب کرده باشند و حالا به آمیشها اجازه و آزادی زندگی به سبک خودشان را داده باشند؟
مردم چقدر راحت این مردم و عقایدشان را پذیرفتهاند. کسی آنها را مسخره و اذیت نمیکند. از کالاهایشان خرید میکنند و خدمات به آنها میدهند. حتی تابلوی راهنمایی رانندگی مخصوص آنها درست کردهاند. واقعا تحسینبرانگیز است. یاد گرفتم که به عقابد دیگرام احترام بگذارم.
تصویر مسجد و پرچم ایران در آن موزه برایم باورکردنی نبود. چطور امریکا میتواند پرچم کشوری را که سالهاست به پرچم او اهانت کرده در موزه برافرازد؟؟؟
6. انسان دوستی یا نژاد پرستی و خشونت
بسیاری از افرادی که در سفر به دور امریکا جلوی دوربین مریم جان قرار میگرفتند، مهاجر بودند و جالب اینجاست که در کنار هم با صلح زندگی میکنند. سیاپوستان بسیاری را دیدم که سوار بر موتورهای گرانقیمت در خیابان موتورسواری میکردند. آن مرد کشاورز در زندگی در بهشت که سیاهپوست بود و چه ماشینآلات کشاورزی عظیمی داشت، آن مرد انگلیسی با خانوادهاش فوتبال بازی میکرد، همه بدون هیچ مشکلی دارند در امریکا زندگی میکنند. دختری که در رستوران کار میکرد و پوشش کاملی داشت یا خانمی که در فروشگاه داشت خرید میکرد. یکی از همساهیههای استاد در خانهای که به تازگی فروختند سیاهپوست بود و در بهترین محله در کنار سایر مردم زندگی میکرد. چه پارکینگ تمیزی داشت و چه اتومبیلی. نشان میدهد که تبعیض نژادی بین مرد امریکا وجود ندارد.
7. میزان آزادی های مذهبی
صحنه جالبی که یک بار دیدم و خیلی روی من تاثیر گذاشت صحنهای بود که در پارک بچهها با مادرهایشان با پوشش باز در حال آببازی بودند و کمی آنطرفتر چند خانم سیاهپوست با چادرهای مشکی ایستاده بودند. هیچ جنگ و دعوا و بیحرمتی بین آنها درنگرفت. خیلی تعجب کردم. در آزادی کامل و با عشق در کنار هم زندگی میکنند.
فهمیدم که نه تنها خشونت و دشمنی جایی در این کشور ندارد بلکه عشق بین آنها سالهاست که ریشه دوانده.
8. کیفیت کسب و کارها
یادم هست که استاد چقدر با عشق از ابزارهای نجاری در زندگی بهشت استفاده میکردند و در سفرهاشان نام برند آن را میبردند. حتی در بخش توجه به نکات مثبت از فروشگاهها دیدن میکردند و من عشق در کار را با چشم خودم دیدم.
در زندگی در بهشت مفصل راجع به تکامل و پیشرفتی که هر بار در وسایلی که میخرند به چشم میخورد صحبت کردند. چقدر احساس احترام به مشتری و بهتر شدن در بین کسبوکارهای این کشور وجود دارد.
حتی قسمتی که استاد از میزهای چینی استفاده کردند و ما با شاهد بودیم که چقدر کیفیت پایینی داشت. آمازون که عاشقش شدیم با این همه تنوع و چقدر من در احساس شادی خریدهایی که استاد از این سایت داشتند شریکم.
من تا اینجا هیچ حس رقابت ناسالمی بین مدیران برندها ندیدم. خیلی چیزها دیدنی نیس. حس کردنی است. وقتی میبینم فروشندهها و کارکنان رستوران با عشق و لبخند در حال خدماترسانی هستند چرا جز این فکر کنم؟
و چقدر استاد عزیزدلم این موضوع روی کسبوکاری که در حال راهاندازی آن هستم تاثیر مثبت گذاشت. چقدر صحبتهای شما راجع به برند ایکیا به من کمک کرد. یا سایتی که برای فروش جوجه و تخممرغ بود و بررسی کردید.
9. صداقت مردم
از کمکها و راهنماییهایی که مردم در سفر به دور امریکا به استاد میکردند تا به جای بهتری هدایت شود تا کمکهاشان برای رفع مسائل ایشان تماما ستودنی بود. چقدر با عشق یک کارمند رستوران مکانهای زیبای آن ایالت را به استاد معرفی میکرد. یا دختری که با زبان فارسی با استاد صحبت میکرد و یا خانمی که با مادرشان استاد و مریم جان را به خانهشان دعوت کردند. چقدر با صداقت استاد را پذیرفتند و به آنها اعتماد کردند. برای من خیلی عجیب بود.
استاد عزیزم، مریم جان که با سعی و ممارست شما تماشای این سریالها برای ما میسر شد، تفاوت منِ قبل از مشاهده مستند و بعد از آن زمین تا آسمان است. دیگر از مردمان این کشور نمیترسم، دیگر آنها را بیبندوبار و دائمالخمر نمیبینم، بیمسوولیت و معتاد نمیبینم، احساس ناامنی نمیکنم و این را مدیون قاب زیبایی هستم که شما فراهم کردید.
دیگر دلم نمیخواهد از روی نادانی و جهل شعار مرگ بر امریکا سر بدهم. من به این شعار ناجوانمردانه پایان میدهم و نسل من با عشق به تمام مردم جهان ادامه پیدا خواهد کرد.
استاد عزیزم شما راهی را به سوی بهشت بنیان گذاشتید که تا ابد ادامه خواهد داشت. فرزندان ما دیگر بیدلیل از ملتی متنفر نخواهند بود. آنها با دروغ و سیاستهای برنامهریزیشده بزرگ نخواهند شد و ما این را مدیون شما هستیم.
از شما استاد بزرگوار، استاد قشنگم
و مریم جان با محبت
سپاسگزارم
و خداروصدهاهزاربار شکر میکنم که این سایت سر راه من قرار گرفت.
یادم هست که پارسال خرداد ماه برای اولین بار روی دکمه مرا به سوی نشانهام هدایت کن کلیک کردم و یکی از قسمتهای سفر به دور امریکا برایم آمد. همانجا دلم روشن شد که من باید آرزوی دوران نوجوانیم را محقق کنم. چون با آن همه افکار مسموم دیگر از رفتن به امریکا منصرف شده بودم
از شما و همه عزیزانی که این کامنت رو مطالعه کردند متشکرم.
این کار شما استاد در واقع چکاپ فرکانسی بود برای قبل و بعد از مشاهده سریال که حقیقتا مرا غافلگیر کرد از این همه تغیییر باورهایی که داشتم.
در صحت و سلامتی، ثروت و شادمانی باشید:)