این قسمت تمرکز دارد بر این قانون که «باورها و پیش فرضهای محدودکننده ی ذهن ما، چگونه می توانند با ورودی های مناسب و قدرتمندکننده، آرام آرام تغییر می کند»
در بخش نظرات این قسمت، بنویسید که دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» با به تصویر کشیدن نکات مثبت و زیبایی های آمریکا در جنبه های مختلف، چه تغییراتی در ذهنیت شما درباره آمریکا ایجاد کرده است
پیشنهاد می کنیم این فرمت را در نوشتن دیدگاه خود رعایت کنید:
- بنویسید که قبل از «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه دیدگاهی درباره آمریکا داشتید
یعنی چه دیدگاهی درباره موضوعات مختلف مثل: بنیان خانواده و روابط خانوادگی، روابط اجتماعی مردم، میزان امنیت اجتماعی، طبیعت این کشور، آزادی های مشروع یا نامشروع، انسان دوستی یا نژاد پرستی، خشونت، میزان آزادی های مذهبی، کیفیت کسب و کارها، صداقت مردم و… داشتید
2. چرا این نگرش را داشتید و این پیش فرض ها از چه منبعی و چگونه شکل گرفته بود (خانواده، تلویزیون و رسانه های جمعی، جامعه و مدرسه و …)
3.دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه تغییراتی در نگرش شما درباره آمریکا در این جنبه ها ایجاد کرده است.
می توانید با ذکر جزئیات، چگونگیِ این تغییر دیدگاه را درباره خودتان توضیح دهید. مثلا ذکر وقایع یا ماجراهایی که دیدن آنها در این دو سریال مستند، شما را درباره پیش فرض ها و پیش قضاوت هایتان درباره آمریکا به تأمل واداشته و نگرش قدرتمندکننده ی جدیدی در ذهن شما ساخته است
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD659MB43 دقیقه
- فایل صوتی سریال زندگی در بهشت | قسمت 17439MB43 دقیقه
سلام استاد حالتون چطوره
خب من میخام برم مستقیم سر اصل قضیه اول باید بگم ک من کلا از بچگی قاطیه سیاست نمی شدم اینم ب این دلیل بود ک از سیاستی ک تووی کشور خودم ب کار گرفته شده بود خوشم نمیومد و کلا از ریشه با این قضیه مشکل داشتم شاید باورای اشتباهی بودن ولی همین شاید ب نفع من بود ک باعث شده بود از خیلی چیزای حاشیه ای دور باشم و حداقل ب باورای اشتباهم درباره امریکا اضافه نشه ..پدرم و کلا خونواده ی پدریم ادمایین ک خیلی با این قضایا درگیرن و بحثو فلان میکنن ولی بازم اونا دسو پا میزنن ک بگن امریکا خوبه ولی کل خونواده بابامینا همونجایین ک ازوقتی یادمه درباره داغون بودن کشور و خوب بودن امریکا و اروپا حرف میزدن بودن میخام بگم حرفاشون شاید درست بود و باورای منو بدتر نکرد ولی تغییریم تو اونا ندیدم و چیزی ک دیدم فقط حسرت بود و دسوپازدن الکی و ساعتها بحث کردن ..من دوتا عمو دارم با بابام کلا خیلی واکنشین چیزه جالبی ک همیشه از بحثاشون یادمه رگای قلمبه ی پیشونی بابامه ک میزد بیرون و ساعتها در همین حال بود با عموهام /:..خونواده مامانمم کلا ادمای محتاطین و کلا تو سیاست نیسن و درباره این چیزا بحث نمیکنن ولی خب ی خاله دارم (ک اصن دور از انتظارم نیس) ک خیلی مذهبیو ایناس تو خاله هام فقد همین خالمه ک اینطوریه ک این محتاط بودنشو صدبرابر میکنه مذهبی بودنش منظورمه ک اونم ب دنبال همین قضایا مخالفت های خاصی با امریکایی داره بقیه خونواده مامانمم هسنا ولی اصن واکنشی نیسنو برعکس خونواده بابام اینطورین ک تا ازشوم نپرسی نظروباورشونو بیان نمیکنن و همینا مخصوصا اوضاع خالم ک اینو فهمیدم ک همیششه باترس از خدا شاید گاهی عشق ب خدا نمیدونم هرچیزی ک خودشون اسمشو میزارنو من هیچوقت تو زندگیه ادمای با ایمان ندیدم تو شخصیتشون (شاید اون موقع فک میکردم با خداها همینان ک ۳۶۰ روزه سالو تو غم و فلانن ولی الان ک واقعا فهمیدم کیان تازه این باخداهارو شناختم/:) دروغ نگم گاهی ی اتفاقایی تو زندگیش میوفتاد ک باعث میشد فک کنم کار درستو همینا میکنن ک تو اه و نالن با خودم میگفتم ببین بالاخره این عجزوناله عا اینا جواب داد نکنه درسش همینه و شاید مسخره بنظر بیاد ک دیدن همینا باعث شده بود منو هرجا هیتی میتی جایی میبرن (کلا نمیدونم چرا ولی هیچوقت گریم نمیگرف) ببخشید ولی پوسسس خودمو میکندم ک ی قطرع اشک ازم بیاد با اینکه صدا ناله هاشون بیشتر از هر چیزی رو مخم بود ولی بازم زور میزدم ک گریم بیادو تهشم دریغ از ی قطره(فقد قیافم ک چکوچولش میکردم ک گریم بیاد فک میکردم اگه قیافمو مث موقعی ک گریه میکنم بیاد واقعا گریم میگیره و اینجوری بود ک دوسانت بین دندونات فاصله باید باشه دهن مستطیلی باز بشه جوری ک دور دماغت چروک بیوفته و نوکش بیاد پایین تا وقتی گریه میکنی قطره اشکه از نوک دماغت بیوفته پایین و اشک از بالا و پایین چروکایی ک رو صورتته بالا بره چشاتو انقد فشار بدی ک جاییو نبینی و تو اون لحظه سعی میکردم ک همه خاطرات بد زندگیم یادم بیاد میدونسم دارم گول میزنم خدارو ولی فقذ میخاسم منم یجوری ناراحت باشم ک بعدن با گرفتن ی خواسته ای خوشحال باشم یمی دیقا زندگیه خنثی /:..و برا همین حتی اگ ب چیزیم میرسیدم شکرگزار نبودم چون ب مسخره ترین حالت پوست خودمو کنده بودم ..خلاصه ک تو بحث توحیدو اینا اینا بود باورام و میخام بگم اصن من امریکارو ی سیاره ی جدا میدیدم ..باورای غلطی داشتم دربارشون ولی داشتم میدیدم ینی حداقل چیزایی ک من دیده بودمو شنیده بودم این بود ک شاد بودن اونم بدون استانداردای مغز من و تازه داشتن پیشرفتم میکردن شاید از نظر مذهبیای دوران پیشرفتشون مفت نمیرزیدو اخرتشونو داده بودنو این چرتو پرتا ولی حداقل مردمشون خودشونو ب درو دیوار نمیزدن واسه اینکه الان اشکشون دراد ک در اینده نمدونم شفایی چیزی بشه ک خوشحال باشن همین برا منی ک پوستم کنده شده بود کافی بود ک بگم اونا بهتر از مان حداقل ذهنیت من این بود ..البته بگم ک اینا بی تاثیر نبودن روم ولی خیلی کم و گزرا مثلا گاهی با توجه ب شنیده های خودم جهنمو تصور میکردم ک میگفتن صف بستنو اینا من فقد یسری مردم مو طلایی(منظورم همون امریکاییان) اینارو میدیدم ک صف بستن و فقد شاید من توشون مو مشکی بودم ینی انقد داغون نمیدونم چرا خودمم اونجا تصور میکردم شاید فقد برا اینکه اون ترسنااکیه جهنمو بتونم اینجا ببین ب هر حال چیز مسخره ای بود میخام بگم انقد داغون ینی ولی خب خیلیی کم پیش میومدو گذرا بودن و بازم تو ذهنم سوالایی بود ک بی جواب بودو میفهمیدم ی چیزی اینجا داره میلنگه ولی هیچوقت دنبالش نرفتم خب خعلی خعلی بچع بودم دیگ ۸ ۹ سال شاید ..چیزی ک دیده بودم تو مردم کشورم این بود ک همه خیلی نگراننو واکنشینو اینا خب من فیلمای امریکایی دیده بودم ..همیشه خونسردیشون برام عجیب بود ولی تقریبا تو همه فیلمایی ک دیدم خونسردا مدیرو موفق و فلان بودن تو تمریکایی همشون اینطوری بودنو ابن اروم بودنشون گاهی اذیتم میکرد ..انگار هیچ جوره اذیت نمیشدن با خودم میگفتم با بسه دیگ یکم غصه و ناله لازمه حال نمیده اینطوری زندگی ک ..چون همیشه اینطوری دیده بودم ولی سریع با خودم بعدش میگفتم خب ک چی ولی جوابی نداشتم ..
درباره بنیان خانواده باید بگم ک بازم این خونسردیشون اذیتم میکرد من اینجا دیده بودم ک پدر مادرا خیلی برا بچه هاشون محدودیت قاعلن و ب گفته خودشون برای اینه ک دوسمون دارن و اگ اینطوری نباشن ما اسیب میبنیم حتماااا و این باور برام ایجاد شده بود ک پدرا مادرا بایدد انقد حساس باشن و باید مواظب باشن ..بایدد حمایت کنن..ولی تو فیلمایی ک دیده بودم این بود ک صبحا بچه ها از اتاق خوابشون میان بیرون ی بوس ب مامان ی بوس ب بابا بعدم هرکی جوری میره پی زندگی خودش ک انگار پدر مادری نیس ..این باورم نسبت ب پدراشون خعلییی بدتر بودا اصن احساس و عاطفه فک میکردم ندارن اول اینکه خیلی حساس نبودنو نگران بچه هاشون نبودنو دنبالشون را نمیوفتادن و جمله ای ک خیلییی شنیدم تو فیلما اینه ک ×من مطمعنم تو بهترین تصمیمو میگیری× ینی همیشه اعتماد داشتن ب بچه هاشون برا همین همه چیز خیلییی برام عجیب تر بود و اونموقع تو ی شرایطی بودم ک حتی فک میکردم کارشون چقد بدو احمقانس و با توجه ب چیزایی ک شنیده بودم تو مدرسه برا همینه ک انقد بچه هاشون عوضی میشن و میشن ادمایی ک مثلا کشور مارو نابود کردن ( اینو بگم ک این باور ک بخاطر حسادت امریکا وضع کشور ما اینه رو حتی بابامینا ک ب ظاهر موافق امریکان دارن دیگ تو مدرسه و اینا ک تازه شاخ و برگشم داده بودن) ..از اینا پزشتو من بزرگتر شدم اوایل تو مدرسه روشون نمیشد درباره تجاوز و اینا حرف بزنن غیر مستقیم میگفتن مثلا/:..شاید خنده دار باشع براتون ولی قسمت اعظمی از اردوهایی ک مارو میبردن یا بازدید علمی (درواقع مکانهایی بود ک کلی ادم و اکثرا از سازمان بسیج چندیییین اتاقک درست کرده بودن ک به هم راه داشت و درباره ظلمایی بود ک امریکا از همههه جهت ب ایران کرده بود/: و همیشه ی قسمتش بحث بنیاان خانواده بود و حتی فضای بعضی جاهاشم با چراغای قرمز وحشتناک کرده بودن ک باورای غلطو بیشتر تو ذهن ما تثبیت کنن )خلاصه ک اونجا لهمون میگفتن اینا ب چه های خودشونم رحم نمبکننو خیلی ببخشید ولی با اونام کارای بد و زشتی میکنن ..خیلی جاها میگفتن بخاطر اسیب های رئحی گذشتشون و تجاوزی ک بهشون شده و ازار های جنسی ک دیدن الان این ادم عوضی شدنو حتی گاهی اینارو ربط میدادن ب خودکشیه خیلی از ادمای موفقشون و سعی میکردن تو مغز ما کنن ک ببین این ادمه موفقشون این بوده سرگزشتش تو از بقیشون چ انتظاری داریو هزارتا کوفته دیگ ک تو مغزه ما میکردن ..گاهی انقد بچه ها غرق این چرتو پرتا میشدن ک ی بحث عظیمی اتفاق میوفتاد تو کلاس درباره جزعیات اتفاق..میخام بگم ینی ذهنیت من این بود ک از ی سنی تو خونوادتم دیگ امنیت نداری اونجا /: و اینا پیش زمینه ای بود ک ی کشور شاید خرابی تو ذهن ما بسازن ک ما هرگز پامونم نزاریم اونجا..چون همزمان رو فراره مغز هام مانور میدادن و این مانورشون رو فراره مغز ها جواب خیلی از سوالات من شد ..جواب اینکه دسو پا زدنشونو بفهمم ..خلاصه این پس زمینه تو ذهن من ساخته شده بود ک همیشه حتی وقتی میخاسم تصور کنم ک برم برا تحصیل ی کشور دیگ وقتی دانشگاهی سرچ میکردم همیشه لندنو ب نیویورک و امریکا تشکیل میدادم و حتی دنبال الگو هایی میگشتم ک بدون امریکا رفتن موفق شدن از کارم خندم میگرف ولی ی چیزی تو ناخوداگاهم باعث میشد نخام برم ک اونموقع واقعا نمیدونسم دلیلش چیع ..
کار خنده دار دیگه ک تو مدرسه میکردن این بود ک همیشه میومدن ادمای با حجاب امریکاییو بمون نشون میدادن و مصاحبه هاشونو (هم سنو سالای من حداقل بالای ۵۰ درصدشون هم اونموقع هم همین الان با حجاب مشکل دارن مخصوصا الان ک خیلی حجاب مسخرع تر شده الان حجابو یجوری میبینم میدونین چیجوری پوست گاوی رو تصور کنید ک قهوه ایه و شاید دو سه تا لک سفید روی بدنشه ..حجابی ک دارم میبینم الان اینه حجاب یا همون پوشش ک میگن حس میکنم اون لکه هاس سفیدن ک حتی اکه نباشه ام چیزی و نمیشه خلاصه ک میخام بگم این باعث شده مخالفای حجاب الان بیشترم بشن )..داشتم میگفتم میومدن مصاحبه هاشونو نشون میدادن و بعد دیقاا یادمه معلممامون میگفتن ک ببینید خوده این امریکاییام فهمیدن اشتباه کردنو و رو اوردن ب حجاب و خیلیاشونو میومدن نشون میدادن ک مثلا قبلا ازار جنسی بودنو الان ن ک بگن اگ حجاب نداشته باشین ینی ته حرفشون این بود اگ حجاب نداشته باشین شمام بعد پشیمون میشین ..و همچین با ی حس غرورو قدرتیم میگفتن ک خنده دار بود واقعا …با نشون دادن اینکه طرف خودکشی کرده ب خاططر اذیت و ازارو اینا واقعیتش اینه ک منم خودم گاها یکم میترسیدم و دیقا جالبیش اینه این خیلی برام تکرار شد ک همین موقعا از خونواده و دوروبریامم درباره این قضایا میشنیدم ینی جذب میکردم ترس بیشترو اینا ولی هیچوقت اینا باعث نشد ک کامل اینارو قبول کنم و اینا همش مال ی دوره ای بودن ولی بازم ترسناک بودن میخام بگم اینا همش باعث میشد دچار تضاد شخصیتی بشم یجورایی
خب از نظر طبیعت ..من فقد امازونو میشناختم تو امریکا😂 و باغچه های جلو خونه هاشون ک تو فیلما دیده بودم..با دیدن زندگی در بهشت ینی ی تحولی تو این قضیه تو من ایجاد شد ک اصن نمیتونم بگمم چقد گنده و بزرگ..دیگ واقعا ی بهشت میبینم اونجارو مخصوصا من عاشق چمناشم تو ایران خیلی کم پیدا میشه ی پارک حداقل من خیلی ندیدم ک چمناش ی دستتت سبز باشن بدون اینکه ی تیک خاک پارازیت نندازه اون وسط /:..ولی خیلی داره بهتر میشه کلا من عاشق نمای شهرم ولی تو تصاویری ک استاد بهمون نشون دادن من میدیدم ک تو امریکا چقدررر زیبایی و رنگارنگی(ک من اصلااا تصور نمیکردم همیشه فک میکردم امریکاییا عاشق سیاهیو تیرگین و ی سایه سنگینی روشون هس رو همه چیشون شاید ب این دلیل ک تو فیلماشون اینطوری دیده بودم یا باورهایی ک دربارشون داشتم تو ذهنم سایه سیاه انداخته بود روشون ).. خلاصه ک کلاا دیدم عوض شد نمیتونم بهتون بگم دیدن رنگارنگی و زیباییو سیزی توی این کشور چقدر دید منو نبست ب انرزی محیطی این کشور عوض کرد میدونسم مردمش شادن ولی شاید یکی از دلایلیم ک شادیشون برام عجیب بود این بود ک فک میکردم کشوریه ک فقد ساختمونای بلند داره و تکنولوزیو درگیر پیشرفت و نابود کردن کشورای دیگ شدن باعث شده ی شکلی داشته باشع و اونا چون ادمای درسخون و درحال پیشرفتن(تو کشور خودم دیده بودم درسخونا اکثرا منزوی و سردن ) وقت ندارن ب زیبایی کشور توجه کننو از رنگا خوششون نمیاد کشوری ک فقد توش وسایل الکترونیکی تیره و سیاه هس و همه چیز اهنیه و میلع های نقره ای ..اصن ی چیز مسخرع ای ینی ی تصوری مثل کره شمالی از امریکا داشتم از نظر زیبایی 😐 واسه همین برام عجیبتر بود ک مردمشون با این حسابم شادن..عجب بچه ای بودم واقعا ..ولی واقعاااا متحیر و متحول شدم خیلی زیاد بعد از اینکه دیدم ن تنها اون چیزی ک فکر میکنم نیسن بلکه اون چیزی ک هسنو من تاحالا تو مغزم زیرچشیم بش نگاه نکردم چ برسه ب فکر😂..
باور بعدی ک خیلی تو ذهنم بود و اذیتم میکرد و شاید خیلی مسخره ب نظر بیاد شایدم نیاد نمیدونم ..من همیشه دوس داشتم وقتی ک پارک میریم رو چمنا بخابم و غلط بزنمو دراز بکشم مدتهااا ولی همیشه اینطوری بوده ک جلو مردم زشته و فلان ولی این کاری بود ک من واقعا ازش لذت میبردم و ارام بخش بود برام..تو ی قسمت دیدم استاد بعد ناهار اوندن رو چمنا دراز کشیدن اصن همونطوری ک خابیده بودن اصن زیرم خنک شدم ..این کار استاد و کارای دیگشون ی پنجره جدیدی از ازادی تو مغز من ساخت ..ازادی ..واقعا چقد کلمه دور افتاده ای بعضا برا ما ایرانیا..ولی زندگی در بهشت بزرگترین تحولو توی این قضیه تو ذهن من ایجاد کرد..جالبه ک مدرسه و رسانه ها و تلویزیون سعی داشتن باورای غلط خودشونو از ازادی تو کارای امریکاییا پیدا کنن ینی این واقعا چیزیه ک نمیشه انکارش کرد همیشه میییگشتن برا ما دنبال فجیح ترین چیز ک بیان ب ما نشون بدن ک بعد بگن چیه ازادی میخای بیا اینم ته ازادی میگی اونجا ازادی هس ولی ببین اینه ..این شدن ..همشون اینن ..و ب چشم خودشون جلوی کوچکترین چیزارو هم برای ما گرفتن تا کار ب اونجا نکشه .. ک مثلا رومون وا نشه .. ولی فهمیدم چقدددر همه چیز فرق میکرد..تو سریال زندگی در بهشت دیدم ک چقدرر مردم باهم رفیقن ..چقدر همه راحتن چقدر بی استرسن انگار صد ساله همو میشناسن اونجا ک از همسایه ها گفتین اصن منو دیوونه کرد ینی ی لگد زد به هرچی باور ک درباره خوددار بودنشون داشتم ک اینم از همون منزوی بودنشون تو ذهنم شکل گرفته بود یا اینکه با ایرانیا بدنو این چرتا..دیدم ک چقدرر سپاسگزارن از همه چیز من اینو علاوه بر امریکاییا تو مردم کشور دیگ مثل کره ای هاهم خیلی دیدم نمیدونم شاید بهش نگن خدا ولی از اون انرژی جهان یا کاعنات یا هرچی بدجور سپاسگزارن ب جالبتر اینه ک دیدم هرگز براشون عادی نمیشه هنوزم بابت موفقیتاشون شگف زدن و دیدم ک افراد موفقشون میگفتن ک هربار ب موفقبتامون فک میکنیم میبینیم باید سپاسگزار باشیم بخاطر فلان ادم فلان چیز این جمله رو شاید من میلیون ها بار شنیدم تو این همه مستندی ک از افراد موفق امریکا یا کره دیدم …
درواقع میخاسن امریکایی ک ساخته بودنو نشون ما بدن ن امریکایی ک واقعا هست و من شگفت زده با دیدن همه اون صحنه ها درخواستامو محکممم تر ارسال کردم ب جهان ..نمیدونم خبر دارید یا ن ولی اگ بخام از باورایی ک تو مدرسه دارن تحت عنوان دوتا کتاب ۱سواد رسانه ای و ۲ دفاعی درباره امریکا و غربیا و اینا ب خورد دانش اموزا میدن قابل شمارش نیست ..از تبلیغاتشون گرفته تا تلویزیونشون و مدلینگشون و برنامه هاشون و جالب اینه ک دارن تو دفاعی سعی میکنن مارو از اهداف امریکا برای ما اگاه کنن (من خودم از سال نهمم دیگ ب این درسا گوش ندادم حتی ی کلمه 😂)….
درباره نزاد پرستی من کلا ارتباطم خیلی وقته با امریکا از طریقه زندگی در بهشته و چیزی ک برام جالبه و همیشه منو ب فکر فرو میبره اینه ک هرگز ندیدم استاد بگن اینجا چووون ما ایرانیم فلان رفتارو دارن و اینکارو میکننو فلان چیزی ک قبلنا تو امریکا ک چی بگم تو همین اسیاش هرکی رفته بودو مصاحبه کرده ود میگفت ما چون ایرانیم فلان رفتارو میکنن ک من حس میکردم رفتار ما با افغانیا داره با ایرانیا تو کشورای دیگ تکرار میشه خیلی بدترش/:.. ب دنبال همین قضیه چون ذهنمو خیلی درگیر کرد نمیدونید چقد معجزهه اسا من هربار با کلیی الگوی جدید اشنا شدم منظورم ایرانیاس ..ایرانیایی ک اصن میتونم بگم تو امریکا شدن امریکا اصن نقش داشتن ..فهمیدم ک خانوم گلشیفته فراهانی جز هیعت داوران اسکارر بزرگترین جایزه سینماس تو همون امرکاش..با اقای مانی حقیقی اشنا شدم ک یکی از ده تا ثروتنمد امریکا بودن فک میکنم تو سال ۲۰۱۳ و حتی تو ی برنامه تلویزیونی ب عنوان الگو اوردنشون ..با اقای الکس مهر اشنا شدم ..با خانوم فریال گواشیری ک مشاور اقای اوباما بودن ..با دکترشاه پسند ک داروی الزایمر رو ایشون برای اولین بار در دانشگاه هاروارد ساختن ..با خانوم میرزاخانی ک من دیدم رعیس دانشگاه هاروارد برای مرگ ایشون اشک میریختن و چقدررر الگو ک من ب سمتشون هدایت شدم ..واقیت اینه ک انتظار مقابله ب مثل داشتم ..انتظار داشتم حداقل ب خاطر مرگ بر امریکاهایی ک گفته شد بد باشن ولی با رفتارشون میتونم بگم من بزرگی رو ازشون یادگرفتم..این اواخر انقد تو بهره رفتاراشون بودم ک خیلی جاها تو سریال زندگی در بهشت ک استاد با خانوم شایسته خارج از منزل بودن وقتی ینفر نزدیکشون میشد میگفتم الان دس تکون میده الان دس تکون میده الان میخندع دیقا اون اتفاق میوفتاد و منم میخندیدم باهاش ودیدم چیزایی ک استاد تو رویاهایی ک رویا نیستند ب عنوان تمرین گفته بودن تو شخصیت این اداماس اینجا دارم میبینم چیزایی ک حس خوب ایجاد میکنه مردم بهم لبخند میزنن هیچکس منزوی نیست از همه حالتاشون هرچیزی ک دارن برا شادی استفاده میکنن و ب قول ی فردی امریکاییا خوب بلدن چطوری شاد باشن و وقتی این شادیو درک کردم دیدم ن درسخون بودن ن منزوی بودن کمکشون کرده فقط قانون این امریکارو ساخته استفاده ی درست از قانون قانون احساس خوب اتفاقات خوبه ..دیدم اون ایمان این امریکا رو ساخته اون ایمانی ک تو وجود این همه ادمه و بوده ک باعث شده همشون مهاجر باشن .. دیدم همه چیز بخاطر اینع ک اونا چسبیدن ب اون اصل ها ن فرعیات ..دیدم اینا فقد مقاومتای ماست فقد تو مغزه ماست ..خیلی جاها دیدم ک حتی امریکاییا از ایرانیا یا اسیاییا الهام گرفتن و بدون مقاومتی چون مسیر درست مشخصه ..تو زندگی دربهشت مخصوصا این قسمت ۱۷۳ ی تیر خلاصی بود ب باورهای خوبی ک توی قسمت های قبل تو ذهنم شکل گرفته بود ازشادیه مردم داشت اشکم درمیومد حس کردم همه ی خونوادن اونجا هرکی میومد رد میشد بدون خجالت از دیگری هرحرکتی ک شادیشو بیشتر میکرد انجام میداد ..و اونجا انگار همه چیز خیلیی خدایی تر شده بود اینهمه شادی و یه رنگی واقعا چی میتونس باشه جز ی انرژیه خالص ک فضارو گرفته بود ..و فهمیدم اون توحیدی ک ما دنبالشیم دیقا همون جاییه ک دارن سعی میکنن مارو ازش دور کنن و من میخام یادبگیرم و من دور نمیشم از کسایی ک حتی روتین زندگیشونم الهام بخشع و برام خوبه اینجا واقعا ملیت یا متعلق ب جایی بودن چ معنایی داره وقتی مردمی از اونطرف دارن از مردم خودم بیشتر بهم کمک میکنن؟ ..من از هردوشون ممنونم ..هرچیز بدی ک اینجا بود و هرچیز دیگه ای ک دیدم منو سوق داد ب سمت اون خوبیایی ک دارع بم کمک میکنه داره اگاهم میکنه و داره جهان واقعیو و طبیعتو بهم میشناسونه ..
ارزوم برای همه
زندگی در بهشت (: