این قسمت تمرکز دارد بر این قانون که «باورها و پیش فرضهای محدودکننده ی ذهن ما، چگونه می توانند با ورودی های مناسب و قدرتمندکننده، آرام آرام تغییر می کند»
در بخش نظرات این قسمت، بنویسید که دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» با به تصویر کشیدن نکات مثبت و زیبایی های آمریکا در جنبه های مختلف، چه تغییراتی در ذهنیت شما درباره آمریکا ایجاد کرده است
پیشنهاد می کنیم این فرمت را در نوشتن دیدگاه خود رعایت کنید:
- بنویسید که قبل از «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه دیدگاهی درباره آمریکا داشتید
یعنی چه دیدگاهی درباره موضوعات مختلف مثل: بنیان خانواده و روابط خانوادگی، روابط اجتماعی مردم، میزان امنیت اجتماعی، طبیعت این کشور، آزادی های مشروع یا نامشروع، انسان دوستی یا نژاد پرستی، خشونت، میزان آزادی های مذهبی، کیفیت کسب و کارها، صداقت مردم و… داشتید
2. چرا این نگرش را داشتید و این پیش فرض ها از چه منبعی و چگونه شکل گرفته بود (خانواده، تلویزیون و رسانه های جمعی، جامعه و مدرسه و …)
3.دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه تغییراتی در نگرش شما درباره آمریکا در این جنبه ها ایجاد کرده است.
می توانید با ذکر جزئیات، چگونگیِ این تغییر دیدگاه را درباره خودتان توضیح دهید. مثلا ذکر وقایع یا ماجراهایی که دیدن آنها در این دو سریال مستند، شما را درباره پیش فرض ها و پیش قضاوت هایتان درباره آمریکا به تأمل واداشته و نگرش قدرتمندکننده ی جدیدی در ذهن شما ساخته است
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD659MB43 دقیقه
- فایل صوتی سریال زندگی در بهشت | قسمت 17439MB43 دقیقه
به نام الله یکتا
سلام بر استاد عزیز شیرین تر از عسلم و مریم بانوی نازنین
راستش رو بخوایید ذهنم خیلی مقاومت نشون داد برای نوشتن برای این قسمت …
از روز اولی که برای این سایت قلم زدم و نوشتم و دلم گفت که بنویس …
هیچ وقت احساس مسابقه و جایزه و چیز دیگه ای نبود ….
و همیشه بعد شنیدن فایل ها دوست داشتم از شدت شنیدن این آگاهی ها و اون زیبایی هایی که دریافت کرده بودم
برم و قریاد بزنم و با کسی حرف بزنم
احساس میکردم دارم منفجر میشم
همیشه نوشتم بازم مینویسم این شعر رو
به هوش بودم که سر عشق بپوشم
تحملم نشد بر سر دیگ و نجوشم ….
و همیشه این عشق و این جوشش باعث میشد که بیام و بنویسم
بعد از یکی دو کامنت و دیدن اون مهر سبزرنگ لایک استاد و اینکه احساس میکردم استادم و کسی که عاشق خودش و منشش شدم دارن اینارو میخونن و تایید میکنن
دیگه منو مشتاق و مشتاق تر کرد …
استاد عزیزم دیدن لایک هاش شما پای نوشته هام دقیقا همون حسی رو زنده میکرد در درونم
که وقتی مشقامم رو مینوشتم و اون مهر صد آفرین و هزارآفرین رو از معلم های عزیز دوران دبستانم دریافت میکردم
دقیقا همون احساس پاک و خالص دوران کودکی …..
و بعدش پیام های الهی این گل های بی نظیر این باغ الهی که با خوندنشون یه اشک شوق از دیدگانم جاری میشد …..
و کم کم متوجه شدم من با نوشتن تو این سایت تو تمام لحظاتش دارم یه جورایی مراقبه میکنم ..
یه سریالی تو دوران بچگی ما دهه شصتیها نشون میداد و فکر میکنم یه دختر انگلیسی بود که تو خونه قدیمیشون یه درب قدیمی رو پیدا کرد که وقتی بازش میکرد از طریق اون درب میرفت به یه باغ جادویی …
که از دیده همه پنهان بود ….
دقیقا وقتی میام تو این سایت و مینویسم همین احساس رو دارم
و مبهوت این همه زیبایی میشم
چه از دیدن و شنیدن این فایل ها …
و چه از خوندن کامنت ها و محبت های بچه ها ………
و همیشه این شعر حضرت سعدی رو زمزمه میکنم که :
وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها
بی خویشتنش کردی بوی گل و ریحان ها …..
خلاصه امروز که با یک روز تاخیر این فایل بی نظیر رو شنیدم
با اینکه فکر میکردم تصویریه و اصلا نمی دونستم راجع به چی هست …
ولی چون احساس کردم یکم یه سری افکار دارن تو ذهنم نجوا میکنن
با خودم گفتم امین بی خیال کار و اول بیا و این قسمت رو ببین و بعد ادامه روز
چون دیگه نمیخوام و نمیتونم تو حال عالی نباشم چه برسه به حال بد
خلاصه دیدم عهههه
این که صوتیم داره و شروع کردم به گوش دادن و غرق در لذت شدن مثل همیشه
از اونجایی که یه جورایی هم سن استاد عزیزم هستم
تک تک مثالهاشون رو با گوشت و پوست و استخونم درک کردم
و عین یه فیلم سینمایی همه خاطرات برام مرور شد
وقتی به آخر فایل و بحث مسابقه رسیدم
ذهنم شروع کرد به چند روش نجوا کردن
اول گفت که امین تو یه روز دیر دیدی اینو و ۲۰۱ کامنت اومده جلوی کامنت تو و نمیتونی امتیاز خوب بگیری و از این حرفا
بهش گفتم :
مگه من تا حالا برای جایزه و امتیاز اینجا نوشتم
ذهنم بهم گفت خدایی حال نمیکنی و نمیری چک کنی که نظرت چقدر بازدید داشته
گفتم چرا راست میگی میرم چک میکنم و انکار نمیکنم این لذت دیدن محبت های بچه ها رو
ولی بهش گفتم
درسته من دوست دارم و لذت میبرم از این تحسین شدن و لی دلیل اصلی شروع شدن نوشته هام این نبود
و من دارم لذذذذذذنت میبرم از نوشتن و حالم خوبه وقتی دارم مینویسم و انگار تو این دنیا نیستم
چیزی که فراموشش کرده بودم و کشته بودمش تو خودم
یعنی نوشتن رو …
خلاصه با این فکت ب قول استاد خاموشش کردم
بعد دوباره شروع کرد
خب تو بیا برای اینکه متفاوت باشی برای این فایل ننویس چون براش جایزه گذاشتن
و این بار رو ننویس …..
۱.۵۰۰ چیه تو اینقدر داری رو باورات کار میکنی که به زودی میتونی هر فایل و دوره ای رو به راحتی بخری و از این حرفا و تو با ننوشتن نشون میدی که دنبال جایزه نیستی و این حرفا …
خلاصه یه جورایی داشت منو قانع میکرد
که یهو صدای استاد تو گوشم زمزمه شد دوباره
که بچه ها بیایید بنویسید …..
و این بار دیگه گفتم به ذهنم
حجت بر من تمام شد
و وقتی استاد میگن بنویس
کسی که من حدود یکساله دارم باهاش کیف میکنم و زندگی میکنم
جواب من جز چشم چیز دیگه ای نخواهد بود
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست
غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست……
و استاد عزیزم هر چی که شنیدم از شما چون از اون ذات پاک الهیتون میاد و به قول خودتون همیشه میگید بچه ها اینیا بهم گفته میشه …
انگار برای من کلام الله بوده
و خود الله داره از زبان شما با من حرف میزنه …..
و حالا استاد نازنیم در جواب سوال شما
که دیدن این فایل ها چه تغییری در نگرش ما به آمریکا ایجاد کرده
استاد عزیزم و مریم بانوی نازنینم
چطوری باید بنویسم
چجوری باید بنویسم
یاد آیه قرآن افتادم درباه نعمت های خدا
که اگه همه درخت های دنیا قلم بشن و همه دریا ها مرکب باز هم نمیتوینم نعمت های خدا رو بشماریم
وقتی به خودم یه نگاه سطحی کردم و نه عمیق
دیدم اللللللللللللللللللللللله اکبر
من دیدم و ذهنیتم چقدررررررررررررررررررر به همه چیز و همه کس عوض شده
همین امروزصبح سر صبحانه وقتی یه رفتار به ظاهر و منفی باهام شد
به جای اینکه کل روز بیام و با تکرار اون اتفاق حالم رو بد کنم و خودم رو سرزنش کنم که چرا این حرف رو زدی که اینطوری شد
و کلی خشم تو خودم ایجاد کنم از اون آدم
اومدم بعد تمرین ستاره قطبی تو ادامش شروع کردم خصوصیت های خوب این فرد رو نوشتن و کم کم حسم رو بهتر کردم
و بعد گفتم نه از این هم باید بهتر بشم
و هدایت شدم به این قسمت زندگی در بهشت ….
استاد میدونید چقدررررر باور غلط تو من رو اصلاح کردید که بتونم همین یه کار به ظاهر کوچیک رو انجام بدم
سخن خیلی زیاده در باره این مطلب
به قول حضرت سعدی
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم……
نمیدونم از کدومش شروع کنم و ترجیح میدم از همین آمریکا شروع کنم که شما فرمودید
استاد من یکی از کسایی بودم که تو اخبار ایران منتظر این بودم که آمار امریکا هر رور بدتر و بدتر بشه تو این پاندمی و من خوشحال تر
چون دوست داشتم نابود بشه
چون فکر میکردم مقصر همه چیز تو زندگی من و اتفاقات این چند سال اخیر همین تحریم های امریکاست
و با اینکه من بسیار آدم احساسی و دل رحمی هستم ..
ولی با خودم میگفتم حالا که این کشور نمیزاره دارو و چیزای دیگه به ایران برسه
پس این عذاب الهییشون هست
و بزار تا نابود بشه …..
و یه جورایی کیف میکردم از دیدن تصویرهایی که تو اخبار نشون میداد ……..
و حالا بعد از حدود ۳۰۰ روز با شما بودن
من عاشق این کشور
و عاشق مردمش شدم
و براشون بهترین ها رو آرزو میکنم
و روزی نیست که تحسینشون نکنم
اولا که من چند ماهه هیچ اخباری گوش ندادم و حتی از آمار ایران هم خبر ندارم چه برسه به آمریکا …
ولی کلی تحسین کردم تو ذهنم وقتی دیدم تو اوج این داستان پاندمی
اون مسابقه تیم تمپا برگزار شد و تیم فوتبال آمریکایشش با اون جو عالی تماشاچی
زمانی که هیچ استادیومی تو دنیا جرءت برگزار کردن بازی با تماشاچی رو نداشت
ولی اونجا تو دل آمریکا با این ایمان وشادی و توکل
و به این شکل باشکوه
این مسابقه برگزار شد …..
استاد واقعا نیمشه شمرد و گفت ولی من تا جایی که قلمم یاری بده میخوام بنویسم
باور عدم امنیت فرزندان در آمریکا :
استاد به من گفته بودن آمریکا جایی هست که اگر تو یه فروشگاه بزرگ
بچت رو برای ثانیه ای رها کنی و اون ور یه قفسه باشه
ممکنه دزدیده بشه …
و من فکر میکردم که توی امریکا مثل یه سگ نگهبان باید بچسبی به بچت
و بعد اون فایل های شما از فروشگاه ایکیا و هولث فود و کاسکو …
و دیدم خدای من
چقدر فراوانی
چقدر حال خوب
چقدر آرامش
چقدر احترام …
وقتی گفتید وقتی کسی داره خرید میکنه هیچ کسی بهش نزدیک نمیشه تو صندوق
تو اون فرد به راحتی و لذت کارش تموم بشه
وقتی من بچه ها رو دیدم که چقدر خوشحال در کنار پدر و مادر هاشون دارن لذت میبرند …
همه این داستان ها تو ذهنم از بین رفت …
باور جدایی و طلاق در صورت مهاجرت :
استاد عزیزم تا قبل از آشنایی با شما
من غرب رو نماد جدایی میدیدم
چون هر زوجی از خانواده ما مهاجرت کرده بودن از هم جدا شده بودن ..
و من همیشه و بارها اینو میگفتم به همه …
و اصلا غرب برام نماد جدایی و طلاق بود ..
ولی وقتی شما و مریم بانو رو دیدم
وقتی خانواده نازنین آقای چاره جو رو دیم گفتم پسر
اینارو ببین
کی این علف هرز رو تو ذهن تو کاشته آخه ….
باور پشیمانی از مهاجرت :
استاد عزیزم
تا قبل از آشنایی با شما
فکر میکردم هر کی از ایران رفته افتاده به غلط کردن و دیگه روش نمیشده برگرده
یادم نیست تو چه سنی
فکر میکنم دبیرستانی بودم
یه مستندی از تلویزیون پخش میشد به نام سراب
و با کسایی که از ایران رفته بودن و بد بخت شده بودن مصاحبه میکرد و زندگیشون رونشون میداد
و اینکه خیلی پیشمون هستن از رفتن ولی یا روشون نمیشه برگردن و یا اینقدر درگیر مشکلات و داستان ها شدن که دیگه نمیتونن برگردن
ولی با دیدن زندگی فوق العاده شما
این باور به شدت ریشه دار تو ذهنم ترکید
جالبه که به خاطر این باور هم همش داستان هایی از اطرافیان میشنیدم ک فلانی رفته خارج و بد بخت شده و دست از پا دراز تر برگشته
و همش میگه هیج جا ایران نمیشه ..
باور زندگی شلوغ شهری و ترافیک در آمریکا و غرب :
برای منی که عاشق طبیعت بودم
زندگی در آمریکا و غرب مصادف بود با ترافیک
برج های بلند تو خیابون های تنگ و بی روح
و مردمی که مثل آدم کوکی دارن میرن سرکار و بر میگردن
ولی با دیدن زندگی استاد
و مخصوصا دیدن خونه افرادی به غیر از استاد
این باور در من هر روز کم رنگ و کم رنگ تر شد
چون خب ذهنم میگفت بابا استاد استثنا هستش
و معلومه که باید اینطوری زندگی کنه …
ولی با دیدن خونه امثال آقای چاره جوها دیدم نههههه اینطوریام نیست
به خداوندی الله یکتا قسم میخورم
تصاویر رویایی اون قسمت از زندگی در بهشت که رفته بودید به خونه آقای چاره جو
اون رنگین کمان زیبا
اون خیسی و تمییزی همه جا پس از باریدن باران
و آقای چاره جو که با سگشون با یه حال عالی داشتن پیاده روی میکردن
و اون اقیانوس اطلس بی نظیر درست چند متر اون طرف تر خونه آقای جاره جو
برای همیشه تو ذهنم حک شد و خدا میدونه چقدرررررر
دید من رو به زندگی در آمریکا
مخصوصا ایرانی هایی که رفتن به آمریکا تغییر داد
چون ذهنم همیشه نجوا میکرد که خب استاد یک استثنا هست
و همه اینطوری نیستن
و بایدم زندگی استاد اینطوری باشه
ولی با دیدن زندگی امثال آقای چاره جو و چاره جوها
کلی دنیای من و نگرش من به این موضوع تغییر کرد
باور زندگی تنهایی و تنها شدن با مهاجرت به غرب و آمریکا:
دیگه یه جورایی هممون فکر میکنم با این داستان بزرگ شدیم
فرو پاشی خانواده درغرب …
چکار کنیم که خانواده در ایران مثل غرب نشه …
من از همون بچگی خیلی کنجکاو بودم ومینشستم این برنامه هایی که یه کارشناس میباد
البته به اصلاح کارشناس و حرف میزنه رو
از همون بچگی تا تهش گوش میدادم
و همش نگران این بودم که داره ایرانم میشه مثل غرب و آمریکا
و بنیان خانواده ها در حال فروپاشی هست مثل اونجا
و از این حرفا ….
تا اینکه با دیدن زندگی استاد و سریال زندگی در بهشت
دیدم عههههه
اینجا که ساحلش پر بچست
فروشگاهاش پر بچه …
هیشکیم تنها نیست
و تازه برعکس چقدر ارتباط ها اینجا عالیه
ینی برعکس ایران
که تو پارکا میبینی مامان باها نشتن قلیون میکشن و بچه ها کف پارک ولو هستن
اینجا پدر و مادر و بچه دارن با هم شنا میکنن
دارن با هم شنن بازی میکنن
قلعه میسازن
هیچ وقت این صحنه یادم نمیره که تو دوره ۱۲ قدم اون فایل کشیتی که گذاشته بودید
که یک پیرمرد و نازنین که حدود ۶۰ سال بود که باهم زندگی مشترک داشتن
و بچه هاشون هم در کنارشون بودن و کلی حالشون خوب بود
و دیدن اون زوج نازنین امریکایی کلن این داستان رو تو ذهن من زیرو رو کرد
باور جداشدن بچه ها از خانواده در آمریکا :
تو فیلم هایی که دیده بودم همیشه یه خانواده ای بود
که بچه شده ۱۸ سالش و از خونه زپده بیرون
و یه زن و مرد تنها دارن تو تنهایشون به زندگی ادامه میدن
با یه سری عکس و خاطره از قدیم …..
اصلا شنیده بودم که توی اروپا و خارج
پسر خاله و دخترخاله و ننه و بابا
اصلا بی معنی هست و هر کی داره واسه خوش زندگی میکنه
و تهش اینه یکشون بمیره میان تو مراسم هم یه کت شلوار مشکی میپوشن با یه عینک دودی و تمام
و همیشه ذهنم مقاومت میکرد از مهاجرت چون من عاشق بچه هام هستم ….
ولی وقتی این همه خانواده دیدم که پدر و مادر و همچنین بچه هایی که خیلی سنشون بالا بود و لی همچنان در کنار پدر و مادرشون بودن
این باورهم شروع کرد به فروپاشی در درونم ……..
باور خلافکار بودن سیاه پوست ها :
اکثر فیلم هایی که من دیده بودم
یه پلیس قهرمان سفید پوست بود که مثلا میرفت تو یه محله داغون پایین شهری
و از چند تا بچه سیاهپوست که داشتن بسکتبال بازی میکردن میپرسید که فلانی رو میشناسید
اونام پلیسرو میپیچوندن
خلاصه یه جواریی پلیسه خونه طرف رو پیدا میکرد
و تعقیب گریز تو کوچه های نگ و تاریک و داغون پر از آشغال شروع میشد
و سیاه ها ….
شده بودن برام نماد خلاف و خلاف کاری
تو آمریکام که پر از سیاه پوسته
پس کلی خلافکار دارن اونجا زندگی میکنن…
و فکر میکردم مایکل جردن ها و اپراها یه استثنا هستن میون این همه خلافکار
ولی وقتی زندگی در بهشت رو دیدم و آدمای مختلف سیاهپوست رو که داشتن سالم زندگی میکردن
مخصوصا اون قسمتی که اون دوست سیاهپوستی که همسایه استاد بودن تو اون خونه ۸ خوابه
اصلا یه آدم دیگه شدم تو نگرشم به این داستان
وقتی دیم خدای من این آدم سیاهپوست چقدررر ثروتمنده
و البته از راه خلاف و قاچاق ثروتمند نشده
وقتی دیدم دیم خدای من این آدم چقدر تمییزه
یعنی اون کف گاراژ این فرد سیاهپوست از کف خونه من تمییز تره
وقتی اون نظم رویایی رو دیدم …
اون باور پولادین و سختی که ساخته بودم
کم کم ذوب شد
و دیدم نه بابا کلی آدم سیاهپوست سالم توی اروپا و آمریکا هم میتونه باشه که ورزشکار و سوپراستاد نیستن ولی دارن سالم زندگی میکنن
و اون ترسی که داشتم بهشون از بین رفت
باور عدم احترام فرزتدان به پدر و مادر تو آمریکا و غرب :
از یکی از اقوامم که رفته بود فراسنه شنیده بودم و اومده بود برای ما تعریف میکرد
که یه بچه پدرش بهش یه چیزی میگه و فردا بچه میره مدسه از پدر شکایت میکنه
و در آخر پدر مجبور میشه اون فحشی که به بچه داده بود رو جلوی پلیس به خودش بده و بچه هم به پدرش گفته بود
به تو مربوط نیست من چیکار میکنم و هر کاری که دلم بخواد میکنم و به این شرط به خونه برگشته بود …
و من اصلا نمیتونستم بپذیرم تو ذهنم این مورد رو چون به شدت به آدمای بزرگتر احترام میزارم حتی اگه غربیه باشن
و اصلا یه پیرمرد و پیرزن میبینم اگر غریبه هم باشن بهشون سلام میکنم …
ولی با دیدن این سریال و دیدن اون قسمتی که کلی مهمون براتون اومده بودن و دیدن ارتباط بچه ها با پدر و مادرشون
و اصلا ارتباط مایک با شما
این باور هم مثل بقیه تو وجودم از بین رفت
باور نبودن حس انسان دوستی در غرب و آمریکا :
من از بچگی به خاطر مهربانی مادرم
به خاطر اینکه میدیدم به همه کمک میکنه
و حتی یادمه یه پیرزنی بود میومد تو کوچه ما سبزی محلی میفروخت و مادرم همیشه بهش صبحانه میدادن ..
از همون موقع یه احساس خیلی خاص به کمک کردن و کسایی که به دیگران کمک میکنند داشتم
و یه روز یادمه سر کلاس دانشگاه
استادمون گفت بچه ها اگه کسی توی ایران اومد و گفت چند روزه غذا نخورم بزنید تو گوشش چون امکان نداره و دراه دروغ میگه
چون تو ایران بالاخره کت و شلورام تنت باشه و بگی گشنمه یکی بهت یه دونه نون لواش رو میده حداقل …
ولی تو خارج اگه بمیری هم کسی بهت کمک نمیکنه
و من تو درونم گفتم عههههه اینطوریه
پس من بمیرمم حاضر نیستم با چنین مردمانی زندگی کنم
ولی با دیدن اون فایل نورانی درس هایی که من از طوفان آمریکا گرفتم
و شنیدن اون حرف ها از شما
که چطور از همه آمریکا
تو کشوری که دولتش ثروتمند ترین دولته جهانه
ولی خود مردم از همه جا اومدن و دارن کمک میکنن و کلی غذا آوردن و هر کس هر چیزی داشته آورده برای کمک
و از اون طرف هر کسی که واقعا نیاز داره میره غذا میگیره نه مثل اینجا که طرف ثروتمندم باشه وای میسته تو صف نذری و کلی دادو بیداد و اینا
بعد با خودم گفتم پس اون که استاد دانشگاه من میگفت چی بود ….
اینی که استاد دارن میگن و میبینم چیه ؟
و من به خدا قسم به چشمم حتی یک مورد تو این همه فایل شما که دیدم
نشده که یه کسی بخواد یه رفتار غیر انسانی کنه و برعکس همش مهربانی بوده و احترام
وقتی یاد اون قسمت از زندگی در بهش افتادم که اون دسوتان آمریکایی که مهمونتون بودن
همه با هم شروع کردن به تمییز کردن و کمک کردن به شما قبل رفتنشون
و بعد از رفتنشون هم یه کارت زیبا که هر کردوم توش چیزی نشوته بودن براتون و تشکر کرده بودن
وقتی این صحنه ها یادم میاد
و اینکه تو همین فایل فرمودید که هر جا رفتید کلی آدم اومدن بهتون شیرینی دادن و اعلام کردن اگر کمکی میخواید ما هستیم
هر روز بیش از بیش این انسانیت و روابط عالی انسانی که تو اون کشور هست رو تحسین میکنم
و اصلا با یه رفتارهایی آشنا شدم مثل همین کارت تبریک که تا قبل از اون هیج جا ندیده بودم ….
باور عدم امنیت و دزدی های فراوان در غرب و آمریکا :
کلی فیلم دیده بودم
نه فقط در باره آمریکا بلکه همه جا
که طرف بنده خدا رفته یه شهر خارجی و چند تا آدم میان کیفش رو میزنن و این بدبخت هر چی داشته تو همون کیفش بوده
و خلاصه طرف رو بیچاره میکردن ………
و من همیشه فکر میکردم باید تو دستاتو بکنی تو جیب شلوارت از ترس جیب برهای پاریس و استانبول و نیویورک و همه جا به غیر اینجا که من هستم ………
ولی وقتی دیدم استاد یه آیپد و کلی لوازم دیگه رو که چند هزار دلار قیمتشه
چند روز پشت درب پرادایسی که نه همسایه روبرویی دارن و نه دوربینی و هیچی …
و همش سرجاشون هست بعد چند روز
وقتی کلی وسیله و کفش و اینا دیدم تو ساحل که همونطوری رها شده بود بدون نگهبانی
با خودم گفتم الللله اکبر …..
اصلا همین خونه شما استاد تو پرادایس
همش شیشه
نه قفلی
نه دوربینی
نه حفاظی
نه فقط خونه شما
من تا حالا ندیدم از این حفاظ های زشت فلزی روی پنجره ها تو هیچ کجای آمریکا ………
باور قانون جنگل در آمریکا : بکش تا زنده بمانی
من از بچگی خیلی از روزام رو اینوطوری شروع کردم با اخبار ساعت ۷ صبح
به نام خدا
در آمریکا یک پسر بچه ۱۰ نفر از همکلاسیهایش رو کشت
در آمریکا فردی در یک رستوران همه را به رگبار بست …..
منم همیشه فکر میکردم اونجا همشون یه کلت و یا هفت تیر حداقل تو خونشون داشته باشن
و اصلا مسلح نباشی نمیشه زندگی کرد
و من تا حالا نه تو خونه استاد و نه جاهایی که رفتن و یا نه اصلا دست هیچ کسی من هیچ سلاحی ندیدم
باور وفور مواد مخدر در آمریکا و غرب :
از همون بچگی چون چند نفر آدم معتاد تو نزدیکان من بود
از هر چی که دود میکرد بدم میومد تا همین حالا
و آمریکا برام نماد جایی بود که همه جوون هاش دارن علف میکشن و مواد میزنن و همه چی آزاده
خدا رو شاهد میگیرم
یکی از تحسین هایی که من میکنم بعد دیدن زندگی در بهشت
اینه که امین نگاه کن :
دست هیچ کسی سیگار نیست
همه آدما طبیعی هستن
اتفاقا بر عکس چقدر دختر و پسرها سالمند
بر عکس اینجایی که هستی
۶ نفر اومدن پارک و با خودشون ۷ تا قلیون آوردن …….
مگه آمریکا نماد مصرف مواد مخدر و کشور معتادهای شیک تو ذهنت نبود …….
پس ایم فیلم های واقعی و مستند استاد چی میگه …
باور فساد در آمریکا و غرب:
برای من و یا خیلی از افراد هم سن من
آمریکا مساوی بود با اون صحنه هایی که باباهامون با کنترل تو فیلم های ویدیویی ردش میکردن و میزدن جلو
و ما میرفتیم یواشکی همون صحنه ها رو چندین و چند بار با صحنه آهسته میدیدم :)))))
کل تصویر آمریکا تو ذهن برای من خلاصه شده بود تو نایت کلابهای و کازینوهای لاس وگاس
و دخترهایی که از تو لبشون فلز رد کرده بودن و پیرسینگ کرده بودن و خالکوبی کرده بودن با ش.رت های چرمی و موهای قرمز و بنفش ….
بعد دیدن این همه فایل و تصویر
مخصوصا اون ساحل مرجانی نزدیک پرادایس
دیدم عههههه
چقدر همه ساه هستن …..
من یادم نمیاد خالکوبی رو رو تن دختر و پسرها تو این همه فایل ……
چقدر تو فروشگاه ها همه ساده لباس پوشیدن
اکثر صورت ها بدون آرایشه
ممکنه یه خانومی شلوارک یا تاپ پوشیده باشه
ولی من ندیدم یه لباسی که تحریک آمیز باشه
و هر چه من دیدم سادگی بود و سادگی
چقدر راحت دختر های کم سن و سال بدون داشتن همراهی اومده بودن و داشتن آفتاب میگرفتن
و هیچ کسی مزاحمشون نبود
و مقایسه کردم با ………
و تحسین کردم این همه سلامتی و سادگی رو در نوع لباس پوشیدن و نوع نگاه آدم ها تو این کشور
باور کوچکی خانه ها و کمبود در غرب و آمریکا :
کلی شنیده بودن و البته دیده بودم تو عکس هایی که یکی از اقوامم از منزلش تو اروپا فرستاده بود
که اینچا پول درآوردن خیلی سخته
همه تو یه آپارتمان ۳۰ الی ۴۰ متری زندگی میکنن
لباسشویی ها همه مشترکه
اینقدر آب و برق گرونه که کسی جرئت نمیکنه لامپ اضافی روشن کنه
اینقدر بنزین گرونه که ماشین رو راحت میشه خرید ولی کسی نمیتونه پول بنزینش رو بده
اینجا مثل ایران نیست که هر میوه ای دلت بخواد کیلویی بخری و تو فروشگاه ها مثلا یه میوه رو چند قاچ کردن
و هر کسی نمیتونه یه میوه کامل بخره و از این حرفا
بعد دیدن خریدای استاد شروع شد
و اون همه کالای رنگ و وارنگ
از همه جای دنیا
فقط استاد نبود همه سبدها ی دیگرانم پر بود …
یعنی کل محصولات دنیا رو تو میتونی تو فروشگاه های آمریکا بخری
از شیرینی فرانسوی بگیر تا انجیر ترکی و ……..
اصلا نه تنها دروغ بود اون باور ذهنی که کسی نمیتونهه مثلا یه میوه کامل رو بخره و باید قاچ قاچ خرید کنه
بلکه اینجا یه سری فروشگاه هست مثل کاسکو که فقط تو میتونی عمده خرید کنی و اصلا تکی فروش ندارن
و یه دونه هم نیست و یه فروشگاه زنجیره ای تو ی آمریکاست و همیشه هم پارکینگهاش پر ماشینای خوشگل …
خلاصه اینکه فکر میکردم بری خارج روزی هزار بار با خودت میگی یادش بخیر ایران
چقدر راحت میخوردیم و میخوابیدیم و حالیمونم نبود تو چه بهشتی هستیم ……
باور عدم تعهد زناشویی در آمریکا و غرب :
اگه تو بقیه شک داشتم
اینو دیگه مطمئن بودم
مخصوصوا که چند تا زوج از خانواده پدریم مهاجرت کرده بودن و جدا شده بودن
و اونم این بود که توی اروپا و آمریکا به راحتی عوض کردن کفش
زنه به مرد میگه خسته شدم تمام
با دیدن هر ناخواسته ای و بر عکس
و حالا میدیدم کلی خونواده که با استاد دارن رفت و آمد میکنن و بچه دارن و چند ساله که دارن زندگی میکنند
پیرمرد و پیرزن هایی که سالهاست دارن با هم زندگی میکنن
و اصلا چرا راه دور بریم استاد و مریم بانو که با اینکه هیچ سندی و هیچ مانعی برای جداییشون نیست و لی دارن اینطور عاشقانه زندگی میکنند
باور عدم وجود زندگی خانوادگی واقعی در آمریکا و غرب :
من همیشه فکر میکردم یا خانواده ها از هم پاشیده
و اونهایی هم که نپاشیده
فقط دور میز شام و صبحانه همو میبنن و هر کی میره سراغ کار خودش
و بعد دین این قسمت های الهی
مخصوصا خونه اون دوستتون که یه اتاق گیم داشت و استخر و میز پینگ پنگ و از این وسایل بازی که من فقط تو شهر بازی ها دیده بودم
و اصالا اینگار ساخته شده بود برایی بازی و شادی خانوادگی و بچه ها
چنان دگرگون شدم که حتی باعث شد با دیدن اون نوع زندگی و تحسینش
الان یه میز پینگ پنگ زیبا توی سالن خونم باز باشه و به لطف الله ازش لذت ببریم
ومیرسیم به قویترین و سیاه ترین باور
مرگ در تنهایی و بی کسی :
یعنی اینقدر دیگه اینو شنیدم و دیدم که فلان هنرپیشه و خواننده
توی اتاقشون بعد از مصرف زیاد قرص و …. مردن و از بوی جسدشون
اونم بعد چند روز اطرافیان به مرگشون پی بردن
که دیگه این مثل یه قاب تو ذهن من آویزون شده بود
وقتی که هنرپیشه ها و افراد معروف به ظاهر خوشبختشون این جوری میمیرن وای به حال آدم معمولی ها
ته زندگی به سبک غربی و آمریکایی اینه
مرگ در تنهایی
پوچی
خسر الدنیا و فی الخره ……
تباهی ….
هم این دنیاشون نایود شد و هم اون دنیا …..
و تمام
استادد عزیز و نازنین من
شمس و ابراهیم من
پیام آوری شادی و آگاهی در زندگی من
اگه بخوام بنویسم از تغییرات و باورهایی که تو ذهن من بوجود اومده بعد دیدن زندگی در بهشت و فایل های شما
باید یه کتاب بنویسم اونم در چندین مجلد ……
نه من مطمئنم همه بچه ها اینطوری هستند
استاد نازنینم می دونم که قصدتون از این فایل نورانی و این مسابقه الهی
این بود که بیاییم و باورهامون رو شخم بزنیم و بررسی کنیم و یادمونن بیاد که چی بودیم و چی شدیم و چی میخوایم بشیم
و باز هم پیدا کنیم اون باورهایی که مثل اختاپوس به زندگی ما چنگ زدن
و شروع کنیم به کندن و پاک سازی بیشتر و در نتیجه اجازه بدیم خوشبختی بیشتری در همه ابعاد وارد زندگیمون بشه …
و من حالا که داره این متنم به پایان میرسه
خیلی خوشحالم که در برابر اون نجوای ذهنی قبل نوشتنم مقاومت کردم
و حالا که میبینم این همه باور مخرب تو ذهنم تبدیل به باورهایی شده
که نه تنها دیگه از آمریکا و مردمش متنفر نیستم
بلکه عاشقشون هم شدم
اصلا بعد دیدن آشنا شدن با شما من بیشتر عاشق کشورم و مردم خودم هم شدم
چون اولا دیگه انتظاری از هیچ دولتی ندارم و هیچ رییس اداره ای
و طبیعتا خشمی هم ندارم
و میدونم همه اینها بازتاب افکار منه
و من اگر در این شهر و کشوری که الان هستم
هستم
لایق زندگی کردن ا تو این مکان و این نقطه ار کره خاکی هستم
ولازم نیست بجنگم با همه که اینجایی که هستم درست بشه
و البته حسادتم نمیکنم به کسایی که رفتن و مهاجرت کردن
چون
من کافیه خودمو اصلاح کنم و زیبایی های فراوان همین جایی که هستم و همین مردمی که اطرافم هست رو ببینم
تا طبق همون قانونی که شما رو هدایت کرد به این بهشت الله روی این کره خاکی
منم هدایت بشم
چون من به این راه
به این قانون
به یگانگی الله
دارم هر روز بیشتر و بیشتر و بیشتر ایمان میارم
امیدوارم که خدا هم به من و همه بچه ها مدد بده که بتونیم ذهنمون و این نجوای همیشگی رو کنترل کنیم
و زیبایی های اطرافمون رو بهتر و بیشتر و بیشتر ببینیم
استاد و مریم بانوی عزیزم سپاسگزارم برای تک تک ثانیه های این فایل های نورانی
شما دید من رو به همه چیز و همه عکس و البته مهم تر از همه خودم
عوض کردید …
شما فقط دیگاه من رو و ذهنیت و باورهای غلط من رو اصلاح نمیکنید
شما دارید یه زنجیره غلط باورهای اشتباه رو که ناخودآگاه از پدر و پدانمون طی چندین نسل در درون ما شکل گرفته
دارید با این فایل های الهی
انو پاره میکنید و در عوضش کلی باورهای زیبا و توحیدی رو در وجود ما میکارید
که ثمراتش به امید الله در فرزندان و فرزندان فرزندان ما ادامه خواهد داشت
و استاد عزیزم این پیام ابراهیمی شما
اینکه خواستید دنیا رو جای بهتری برای زندگی کنید
دارید هر روز بیشتر و بیشتر
به خواستتون میرسید
با خوندن و نتایج بی نظیر بچه ها ……
این راهی که از بندر عباس آغاز کردید و این پیام ابراهیمی
تا ابد ادامه خواهد داشت ….
به امید الله …
به قول حضرت سعدی
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها…..
پسر من عاشق وانت قدیمی پدرم بود و میگفت بابا من همینو میخوام بخرم بزرگ بشم
ولی با دیدن اون فورد زیبا و اون وانت بی نظیر تسلا
حچند شب پیش دیدم چشماشو بسته تو ماشین
گفتم بابا چکار میکنی
گفت بابا دارم وانت عباس منش رو تجسم میکنم
میخوام بزرگ شدم اونو بخرم …..
استاد نمیدونم چطور میشه با کلام از شما تشکر کرد
خدا میدونه این نفس ابراهیمی شما چه تحولی تو جهان ایجاد کنه
این تازه شروعشه …..
استاد و مریم بانوی نازنین
سپاسگزارم و سپاسگزارم و سپاسگزارم
و عاشقتونمممممممممم
خدیا شکرت برای توفیق دیدن و نوشتن برای این قسمت الهی و نورانی که کمک کرد من بیش از بیش به خودم و باورهام و مسیرم آگاه تر بشم
خدایا شکرت
خدایا عاشقتم
سلام و درود بر شما
زیبای عزیز
این نجوای شیطان همیشه هست
اصلا خیلی خوبه که هست به نظر من …
چون ما رو به تلاش و حرکت و جنبش وا میداره
و باعث میشه وقتی آگاهانه در برابرش می ایستیم
تازه به قدرت بی نهایتی که در درون داریم
پی ببریم
شاید اگر این نجواها نبود هیچ وقت انسان قدرتش رو نمیتونست بشناسه و اینقدر تکامل اتفاق نمی افتاد
چون اصلا تضادی نبود تا ما بدونیم چی میخواییم ..
و همه نعمت های خدا برامون عادی میشد و این لذتی رو که میتوینم با کنترل ذهن و پس از اون دریافت نعمت ها
ببریم
هر گز نمیتونستیم ببریم
این جهان بی انتها با همه گستردگیش خیلی منظمه و این نجواها یه تکه ای از این پازل بی نهایت هست که حتما وجودش لازم بوده
اصلا ما رو همین نجواها دور هم جمع کرده تو این باغ الهی
تو باغی که همه افرادش تصمیم گرفتن آگاهانه قدم بزارن تو مسیر بسیار لذت بخش کنترل ذهن و خلق کردن
این نجواها هست
همیشه هست …
درسته خیلی قدرتمنده
درسته همیشگی هست
ولی به قول حضرت مولانا
گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بازم مثل همیشه ممنونم از پیام پر از مهر شما
تو یه حال بسیار بسیار بسیار عالی
پیام شما رو دیدم و حالم بسیار بسیار عالی تر شد
خدا رو شکر میکنم برای پیام های پر از محبت الهی شما و سایر دوستان این گلستان توحیدی
که همیشه دستان من رو گرم تر و مشتاق تر کردن برای نوشتن
امیدوارم هر لحظه با قدرت و لذت بیشتری
این مسیر رویایی رو طی کنید
و به تک تک آرزوهاتون
حتی نعمت هایی که اصلا به اونها فکر هم نکردید
برسید و لذتش رو ببرید
الهی آمین …