سریال زندگی در بهشت | قسمت 188

سلام سلام به عشقای من

قربونتون برم من

از دور مشخص بود که یه ویدیو جذاب از بالا داریم و مشاهده دوباره نعمت ها

چقد قشنگ مشخصه این طبیعت رنگو روش عوض شده

خداروشکر بابت این طبیعت زیبا

خداروشکر بابت این رنگ بندی زیبای طبیعت که هر فصلو از فصل دیگه جدا میکنه

خداروشکر بابت این درون که انقد با کیفیت فیلم میگیره و رنگ بندی های طبیعتو درست نشون میده و تفاوت فصل ها رو

خداروشکر بابت این دریاچه جذاب

خداروشکر بابت دمای عالی هوا و اینکه تو اب رفتن و شنا کردن تو تابستون رو خدا به ما عطا کرد

آخخخخخ استاااااد بازم رویای منو به تصویر کشیدینننن

اینکه تو دمای هوای تابستون بیام شیرجه برم تو این آب دریاچههههه

بخدا آخرش میاما خودم از همین الان خودمو دعوت کردم، اجازه هم نمیگیرم همینجوری میام فقط پیاده هم شده میام

خداروشکر بخاطر بارون

خداروشکر میکنم بخاطر اینکه با شما آشنا شدم

که تونسم از تغییر باورهام زندگیمو تغییر بدم

نکته خوبی رو گفتین که مدتی بود فراموشم شده بود، اینکه هر روز صبح باید بخاطر زندگی که داریم، بخاطر چیزایی که میبینیم، فرقی نداره زیبایی های پرادایس باشه یا یه خونه معمولی، ولی مهم رضایت و لذت بردنه

خیلی وقت پیش رو یادم آورد این حرفتون که آرزوی اینو داشتم که مستقل زندگی کنم و واسه خودم خونه ای داشته باشم و تنها بشم با خودم و رو خودم کار کنم و کاری داشته باشم که عاشقش باشم و شرایط مطلوبی که داشتم تو ذهنم…

رفته رفته همه چیز هدایتی وارد زندگیم شد و هر روز بخاطرش حالم بهتر بود و شکرگزار خدا بودم

ولی بعد از گذشت یکی دوماه دیگه اون روند تموم شد

دیدم که دیگه مثل قبل نیست نگاهم

خداروشکر خیلی زود فهمیدم که دارم به حاشیه کشیده میشم

نگاهمو عوض کردم و همون روز اول نتیجشو دیدم

یکسال روی خودم کار کرده بودم و در عرض یه هفته همه چی میخواس بپره ها

ولی خدداروشکر هدایت شدم و تغییر دادم نگاهمو

و دوباره در آن واحد همه چی مثبت شد

امروز صبح جمعه 1 مرداد 1400 هست که مینویسم

رفتم از خونه بیرون، خوشتیپ کردم برا دل خودم و رفتم پارک و اهنگ گوش دادم و مراقبه کردم و کلی لذت بردم از طبیعت، هوا روشن شد تو مسیر برگشت یه نون بربری گرفتم و تخم مرغ و جاتون خالی اومدم یه املت مشتی زدم

و تو راه که میومدم یه لحظه یادم افتاد که چند سال پیش هر روز چنین صحنه ای رو تجسم میکردم

اینکه هر روز صبح با ارامش تمام میرم بربری میگیرم میام صبحانه میخورم با لذت

و مجردی و مستقل از خانواده زندگی میکنم و ارامش زیادی دارم

و جالب اینجاس ، چیزی که تصور میکردم اون موقع خیلی واسم بزرگ بود و الان خیلی ساده و کوچیک

ما حتی تو روستامون نون بربری هم نبود خخخ

من حتی پول ساندویچ نداشتم چه برسه بخوام خونه بگیرم و تو تهران زندگی کنم

حتی همین الانشم ندارم خخخ

ولی خدارو میبینی، همه چیو تو مسیرم قرار داد

همه چیو خودش تزریق کرد تو زندگیم

عاشقتم خدایا

امروز داشتم رویاهامو مینوشتم، چیزی که سالها میخواستمش

و امروز جرات فکر کردن بهشو پیدا کردم چون نتایج خودمو دیدم این مدت

و دیدم که چقد رویای بزرگ همیشگیم الان واسم عادی و در سطح خودمه

عادی بودن رو ما اشتباه متوجه شدیم

عادی به معنی تکراری و بی ارزش نیس

عادی از نظر من همون هم فرکانس بودم و هم مدار بودنه

من خیلی چیزا واسم عادی شد از وقتی یهو یه جهش بزرگ داشتم و اومدم تهران و کلی اتفاقات واسم افتاد

الان میدونم که بزرگترین رویاهامم فقط در گرو کار کردن رو مدارمه

استاد عزیزم

به دریاچه و به پارادایس بگو منتظر من باشه

به زودی در آغوشش میگیرم

یعنی عملا هر بار میام تو سایت این از ذهنم رد میشه

روزی که برسم امریکا، چه تفریحی، چه واسه زندگی…

همونجا فرودگاه یه آئودی TT زرد رنگ میخرم سوار میشم شبانه روزی رانندگی میکنم به سمت پارادایس

حالا اگه صابخونه راهمم نده، من میام سک سک میکنم میرم

فقط واسه اثبات توانایی خلق رویاهام به خودم

منتظر اومدنتون هستم استاد، بی صبرانه منتظر اومدنتون به تهران و شرکت تو برنامه هاتونم

عاشقتونم

عاشقتم خدایا

عاشقتم مهدیا