سریال زندگی در بهشت | قسمت 191

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار حامد عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام الله صمد

سلام به بنیان‌گذار بهترین و بزرگترین سایت موفقیت و توحیدی در دنیا

سلام به بانوی اول پرادایس مریم بانو

و سلام به اصحاب زندگی در بهشت

خدایا شکرت که دارم یک قسمت بی‌نظیر دیگه از سریال زندگی در بهشت رو می‌بینم سریالی که حتی یک قسمتش شبیه به قسمت‌های دیگه نیست و هر قسمتش درس‌های منحصر بفرد خودش رو داره

خدایا سپاسگزارم که من رو در مدار این آگاهی‌ها قرار دادی در مدار انسان‌هایی که به آن‌ها نعمت دادی نه کسانی که بر آن‌ها غضب فرمودی و نه گمراهان

چند وقتی بود که کامنتی روی سایت نذاشته بودم منی که عاشق نوشتن کامنت و صحبت و توجه کردن در مورد زیبایی‌ها هستم اما اگه فکر کردی روز من بدون صدای استاد میگذره باید بگم که سخت در اشتباهی

این سایت بهترین مکان برای منه که روی خودم کار کنم و از این آگاهی‌های الماس‌گونه و ارزشمند در زندگیم استفاده کنم

من ارزش این سایت و آگاهی‌هاش را درک کرده‌ام

اینجا بهترین سایت معنوی در جهان است

اینجا مسیر درست است

قسمت ۱۹۱ سریال زندگی در بهشت هم حاوی نکات الماس‌گونه از زبان استاد توحیدی است

البته من میتونم یک قسمت از کامنتم رو اختصاص بدم به تمرکز بر روی زیبایی ها و صحبت کردن در موردشون و یک قسمت هم اختصاص بدم به صحبت و نوشتن تجربه‌ام در مورد آگاهی‌هایی که استاد میگن

اول بپردازیم به مهم‌ترین آگاهی‌هایی که استاد با عشق به ما آموزش میده

قبل از هر چیز دوست دارم اون کلید‌هایی که مریم بانو در سایت مرتب کردن راجع به این آگاهی‌ها و مربوط به این قسمت از سریال زندگی در بهشت هستن و من فکر میکنم به همدیگه ربط دارن رو لینکش رو برای شما بذارم:

https://tasvirkhani.com/fa/tag/%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%85%da%a9%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d9%be%d8%b0%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%87/

https://tasvirkhani.com/fa/tag/%d9%81%d8%b1%d8%b5%d8%aa%db%8c-%d8%b4%da%af%d9%81%d8%aa-%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d8%a8%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d8%b6%d8%a7%d8%af/

https://tasvirkhani.com/fa/tag/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%da%a9%d9%86/

خب استاد این فایل رو با گفتن یک خاطره شروع میکنه. اینکه ایشون چندین سال پیش میرن شمال کنار دریا و چندین نفر رو میبین که جت اسکی دارن و کرایه میدن و این خواسته برای استاد به وجود میاد که سوار جت اسکی بشه ولی پول کرایه کردن جت اسکی رو نداشته و اینجاست که به تضاد برمیخورن. اما نکته مهم اینجاست که این خواسته در وجود استاد شکل میگیره و آرزو میکنه این خواسته رو تجربه کنن. بنابراین این تضاد خیلی خوب بوده چون باعث شکل گیری یک خواسته در استاد شده و ایشون بعدش حرکت کردن و باورهاشون رو در مورد رسیدن به اون خواسته در مورد ثروت درست کردن و نه تنها به جت اسکی بلکه به خواسته‌های دیگه هم رسیدن. مث آر وی و سفر به دور امریکا مثل این زمین ۲۰ هکتاری. مثل ده‌ها ملک و …بنابراین اینجا درس‌های مهمی میشه گرفت. اینکه اولا تضادها یک فرصت شگفت انگیزن برای رسیدن به خواسته. حالا ما باید باورهامون رو در مورد رسیدن به اون خواسته تغییر بدیم به این معنا که احساس خوبی نسبت به رسیدن به اون خواسته داشته باشیم و ورودی‌های ذهنمون رو کنترل کنیم. من هم به همین شکل خواسته‌هایی در وجود من شکل گرفت و بهشون رسیدم و الان هم یک سری خواسته ها باز هم در وجود من شکل گرفته که دارم باورهای هماهنگ در مورد اون‌ها رو میسازم و قدم‌های عملی رو برمیدارم. مثل مهاجرت به یک کشور دیگه. خواسته‌هایی هم که بهشون رسیدم و همچنان دارم ادامه میدم: چند برابر کردن درآمد، استارت بیزینس خودم، سلامتی، داشتن روابط خوب با آدم‌ها،‌ مهاجرت به یک شهر دیگه و… اینها خواسته‌هایی بودن که من بهشون رسیدم با برخورد به تضادها و یا دیدن نعمت‌هایی که در زندگی دیگران هست. و من تا وقتی زنده‌ام باید حرکت کنم تغییر کنم چون اینجوری احساس زنده بودن و سرزندگی می‌کنم. من با کمک دوره‌ها و فایل‌ها تونستم تغییرات زیادی در شخصیتم و زندگیم ایجاد کنم و به خیلی از خواسته‌هام برسم. حالا بهتر میتونم درک کنم که فرمول و قانون رسیدن به خواسته‌ها چی هست و از همون قانون برای خواسته‌های بعدی و بزرگتر استفاده می‌کنم. و این خیلی لذت بخشه.

استاد مثل همیشه به اصل موضوع اشاره کردن و اونم اینه که ما باید باورهای هماهنگ با خواسته‌هامون رو بسازیم. یعنی چی؟ یعنی در جهت اون خواسته‌ها حرکت کنیم اقدام کنیم نه در خلاف جهت. برای مثال شما از تهران میخوای بری شمال کشور،‌ خوب برای اینکار شما باید به سمت شمال کشور حرکت کنی درسته؟ نمیتونی در جهت جنوب حرکت کنی و بگی من دارم به سمت خواسته‌هام حرکت می‌کنم. در جهت خواسته باید حرکت کنی. در جهت خواسته‌ات باید ورودی‌های ذهنت رو کنترل کنی و در جهت خواسته‌ات باید الگو پیدا کنی و باور کنی که می‌شود.

موضوع بعدی این هست که خواسته‌ها زمانی به وجود میان که ما می‌بینیم مثلا همچین خواسته‌ای همچین چیزی هم هست که ما می‌تونیم بهشون دست پیدا کنیم. مثل همین جت اسکی که استاد تا زمانی که نرفتن شمال و جت اسکی رو ندیدن نمیدونستن که وجود داره. یا مثلا خود من تا زمانی که آر وی رو با این امکانات که میشه حتی یک فضای کار و چندین سیستم و کامپیوتر رو داخل آر وی نصب کرد و سفر کرد، ندیده بودم نمیدونستم که وجود داره بعد رفتم سرچ کردم اینور اونور دیدم عه میشه فضای کار و workspace رو داخل آر وی با بهترین امکانات نصب کرد و سفر کرد. بهترین کامپیوترهای هیولا را داخل آر وی راه اندازی کرد بعد این خواسته الان در وجود من شکل گرفته پس من میخوام داشته باشمش.

در ادامه استاد میگه که من خواسته‌هام رو فراموش نکردم و به سمتشون حرکت کردم و حالا به همه اون خواسته‌ها رسیدم. مثل همین جت اسکی. همین ملک چند هکتاری که دریاچه داره و آزادانه جت اسکی سواری میکنی. میری رودخانه تمپا و ساعت ها جت اسکی سواری میکنی با عزیز دلت و لذت میبری. و این نتیجه باور کردن امکان پذیر بودن خواسته است.

به نظر من، وقتی که یک خواسته‌ای در ما شکل میگیره به این معناست که خداوند توانایی رسیدن به اون رو هم در ما به وجود آورده. حالا کاری که من باید بکنم اینه که ورودی‌های ذهنم رو کنترل کنم و احساس خوبی داشته باشم و باورهای مناسبی داشته باشم. استاد توی قدم سوم میگه که دلیل پیشرفت و موفقیت‌های من اینه که مقاومت‌های ذهنیم رو برداشتم و مقاومتی نکردم. خوب این خیلی مهمه. مقاومت نکردن یعنی اجازه دادن که خداوند تو رو هدایت کنه. مقاومت نکردن یعنی احساستو خوب نگه داری و از لحظه به لحظه زندگیت لذت ببری. مقاومت نکردن یعنی غصه نخوری نگران نباشی و به قول خداوند در قرآن که به مریم که به مادر موسی میگه که لاتحزنی و لاتخافی… نگران نباش مقاومت نکن و احساس خوبی داشته باش…

بسیاری از آدمها وقتی خواسته‌ای در وجودشون شکل میگیره به این دلیل که باورهای نامناسب دارن و باور دارن که نمیشه امکان نداره خواسته‌هاشون رو به دست فراموشی میسپارن و بیخیال میشن. اینجاست که من از استاد یاد گرفتم باورهامو بزرگ‌تر کنم بزرگ‌تر فکر کنم. نه اینکه بیخیال خواسته‌هام بشم.

فراوانی را باور کن: در دنیای خداوند در دنیای فراوانی در دنیای نامحدودی که خداوند در این جهان مادی برای ما تعبیه کرده، خواسته‌ها نیروی محرکه پیشرفت جهان‌اند.

این جمله‌ای که استاد گفت نمونه عینیش رو میتونیم توی زندگی انسان‌های ثروتمند و کارآفرین ببینیم. انسان‌هایی که هنوز هم دارن در جهت خواسته‌هاشون در جهت پیشرفت و گسترش جهان حرکت میکنن. مثل ایلان ماسک، مثل رونالدو،‌ مثل ریچارد برانسون، مثل جف بزوس، مثل استاد عباسمنش که این‌ها الگوهایی هستن که میگن تا زمانی که داری در جهت خواسته‌هات حرکت میکنی یعنی داری به پیشرفت جهان هم کمک میکنی. پیشرفت دنیای ما با رسیدن به خواسته‌هامون اتفاق میفته. این هم تکنولوژی، این همه تجهیزات پیشرفته این همه امکانات که خلق شده و به وجود اومده به خاطر خواسته‌ها ما انسان‌ها بوده که درخواست شرایط بهتر و زندگی راحت‌تر داشتیم بعد حرکت کردیم و حالا خلق شده‌اند. مثلا سفرهای اخیر به فضا رو که توسط ریچارد برانسون مهیا شده رو ببینید. ریچارد برانسون از چند سال پیش همیشه میگفت که میخوام شرایطی رو فراهم کنم که ما بتونیم سفر به فضا رو هم تجربه کنیم و حالا این اتفاق افتاده و جهان به این شکل داره پیشرفت میکنه و همه چیز راحت‌تر میشه. اولین نفر خود ریچارد برانسون و تیمش بود سفر کردن به فضا و اون شرایط معلق موندن در فضا رو تجربه کردن بعدش جف بزوس بود و حالا خدا میدونه چند نفر دیگه سفر کنن. و خدا میدونه صدها نفر دیگه هم این خواسته در وجودشون شکل گرفت که آقا من هم میخوام مثل ریچارد برانسون و تمیش جف بزوس و تمیش به فضا سفر کنم و اونجا رو هم تجربه کنم. من خودم وقتی این صحنه رو دیدم به خودم میگفتم خدایا این لحظات چطوریه یعنی میشه من هم تجربه کنم و توی فضا معلق باشم و از اون بالا بالاها کره زمین رو ببینم و این عظمت رو تجربه کنم الله اکبر یعنی با دیدن فیلم ریچارد برانسون من یه حس عجیب و شوق خاصی داشتم و میخندیدم اصلا انگار اون شادی و اون شور و شوق ریچارد برانسون هم به من منتقل میشد وقتی اونجوری میخندید چون مدت‌ها بود این خواسته رو داشت و حالا بهش رسیده بود. خدایا سپاسگزارم خیلی حس خوبی باید داشته باشه. استاد خیلی حسش خوبه مگه نه؟ شگفت انگیزه واقعا. این رو گفتم چون مربوط به این قسمت بود و همینجوری اومد و من نوشتم و دوست داشتم در مورد این احساسم هم بنویسم. آره واقعا اینجوری خواسته‌ها و اشتیاق‌ها و حرکت‌ها و اقدامات در ما به وجود میاد. و انگار یک خواسته‌ای یک چیزی در قلب ما شکل میگیره که یک حس شوق و یک احساس شادی نسبت بهش داریم. همون که استاد میگه که یک بذری در وجود ما شکل میگیره به وجود میاد حالا ما باید بهش آب و غذا بدیم و بهش نور برسونیم.

باز هم از جنبه مثبت دیگه میشه به این موضوع نگاه کرد. اینکه با رسیدن به خواسته‌هامون میشیم الگویی برای دیگران که به خواسته‌هاشون برسن. مثل استاد مثل ریچارد برانسون. زمانی که من دیدم استاد آزادی زمانی مالی و مکانی توی زندگیشون دارن گفتم منم میخوام داشته باشمش منم میخوام به آزادی زمانی و مکانی برسم منم میخوام ثروتمند بشم. و وقتی استاد رو دیدم دیگه گفتم تمومم شد… حالا من فقط باید روی خودم کار کنم و باورهای هماهنگ با این خواسته رو بسازم و اولین قدم‌ها رو بردارم. به همین خاطره که استاد میگه رسیدن به خواسته‌ها خیلی معنویه ثروتمند شدن خیلی معنویه یک جنبه‌اش برمیگرده به همین موضوع که شما الگویی میشی برای بقیه و آگاهی‌های خداوند رو در جهان به جریان میندازی. من واقعا خدا رو شکر میکنم که الگویی مث استاد دارم. حتی خیلی از روزها میشه که من وقتی به مسئله‌ای برمیخورم یا موضوعی رو میخوام حل میکنم با خودم میگم اگه استاد بود چطوری فکر میکرد و چطورری عمل می‌کرد؟ یعنی در این حد. یا مثلا میگم اگه استاد جای من بود این موضوع رو از چه زاویه‌ای نگاه میکرد. بعد جالبه میبینی هدایت میشم به یک فایلی که استاد در موردش صحبت میکنه یا حتی قلبم بهم میگه میتونی اینجوری عمل کنی و این نگاه رو داشته باشی.

و باز هم جمله طلایی استاد که قانون پیشرفت جهان رو به ما میگه: جهان بیشتر از خود ما میخواد که ما به آرزوهامون برسیم. خداوند بیشتر از ما دوست داره که به آرزومون برسیم.

یکی از موهبت‌هایی که از زمان آشنایی با استاد نصیب من شد درک درست و منطق قوی آیه‌های قرآن بوده. و از زمانی که فایل قانون جذب در قرآن رو گوش دادم که استاد قانون احساس خوب = اتفاقات خوب رو در قرآن برای اولین بار در جهان ریشه‌یابی میکنن و این آگاهی رو در جهان گسترش میدن من هم خیلی علاقه‌مند شدم که بیشتر فکر خدا را در قرآن بخوانم و بعد هدایت شدم به دوره دوازده قدم و جلسات قرآنی که استاد در مورد هدایت در قرآن صحبت میکنن که باز هم چیزهایی شنیدم که برای اولین بار بود میشنیدم و اصلا با چیزهایی که در گذشته به من گفته بودن بسیار فرق میکرد. بعد هدایت شدم به جلسه قرآنی قدم دوم در مورد انرژی و رفتار سیستمی خداوند که اونجا بود انقلابی در من به وجود آمد و من وارد دنیای دیگری شدم. و البته فایل‌های توحیدی استاد که باز هم برای اولین بار بود که همچین تعریفی از توحید میشنیدم چون در مدرسه و در جامعه معنای عمیق توحید را به من نگفته بودن فقط میدونستم که اصول دین پنج تا است که یکی از این پنج تا توحید است ولی هیچوقت نگفتن این توحید چی هست. و سال‌ها گذشت تا من با استاد عباسمنش آشنا نشدم اونجا بود که ریشه باورهای شرک آلود خود را شناختم و بعد هدایت شدم که توحیدی شوم…

ادامه نوشته را در بخش نظرات این قسمت می توانید مطالعه نمایید


منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

برای دیدن سایر قسمت های این سریال‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    156MB
    10 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

189 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ملیحه محمدی» در این صفحه: 1
  1. -
    ملیحه محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1624 روز

    به نام او که اصل است و باقی همه هیچ

    سلام به استاد عزیز و مریم جان دوست داشتنی

    دیشب قبل از اینکه بخوابم با خدایم زیر آسمان و نور ماه و ستاره ها به خلوت نشستم.

    سوسوی نور ماه مرا به رویا می‌برد، انگار که خدا کنارم و روبه روی صندلی من، سر میز نشسته بود و در چشمانم خیره شده بود.

    و از من میپرسید:آیا به جوابهایی که در مورد من داشتی، رسیده ای؟!

    آنجا بود که تلفنم را برداشتم و صدایم را ضبط کردم تا جواب سؤالش را بدهم.

    اعتراف میکنم من تا ۱۰۰ درصد جواب سوالهایم را گرفتم.

    اینکه خدا کیست؟!

    خدا چگونه عمل می‌کند؟!

    سالها این سوال را با خود حمل میکردم که آیا به راستی این حقیقت دارد که میگویند خداوند برای بعضی ها خواسته است و اما برای دیگری نه؟!

    چرا همه ی انسانها چه از نظر سلامتی، چه از نظر ثروت، چه از نظر موقعیت مکانی، چه از نظر روابط و…… یکسان نیستند؟!

    مرگ چیست و بعد از مرگ چه خواهم شد؟!

    آیا این واقعیت دارد که در آسمانها بهشت و جهنمی وجود دارد و خدایی که با ذره بین به دنبال من است تا اگر حجابم، رفتارم، شیطنت‌های کودکیم و….. به خطا رفت فوراً مرا عذاب کند!!؟

    از موی سرم آویزانم کند، زبانم را مانند فرش قالی پهن کند تا انسانهای دیگر از روی آن رد شوند و هزاران چرت و پرت دیگر که به عنوان اصول دینی و وعده ی حق الهی به خورد ذهنم می‌دادند؟!

    هر وقت که اینها را می‌شنیدم از خدایم میترسیدم و به طبع دور میشدم، اما چیزی در قلبم به من می‌گفت اینها دروغ است، خدای تو مهربان است.

    من سالها به دنبال خدای واقعی میگشتم، انگار که فانوسی در دست داشتم و در جنگل‌های سرد و تاریکی که درختان کاجش سر به آسمانها کشیده بودند و خفاش‌ها در آن پرواز می‌کردند، به دنبال نور میگشتم.

    نوری نمیدیدم اما قلبم به من می‌گفت ادامه بده آن را خواهی یافت.

    در طول مسیر وقتی امیدی پیدا میکردم و برای رسیدن

    به آن شروع به دویدن به سویش را داشتم، آن درختان کاج سر به فلک کشیده(پدر و مادر، بزرگتر ها) با شاخه های خود مرا سیلی محکمی میزدند و یا پیچکها قوی و بزرگ در جنگل(مدرسه، مربیان) دور پاهایم حلقه می‌زدند تا مانع رفتنم به سمت نور شوند و سنگها (جامعه) مرا محکم به زمین می کوبیدند، خفاش‌ها با هو هویشان (فرهنگ کشوری) مرا از ادامه دادن مسیر میترساندن🥺 اما نمی‌دانم چه چیزی مرا امیدوار می‌کرد تا ادامه دهم؟!

    در آن جنگل بی روح و تاریک، سردم شده بود و تنم میلرزید از ترس و پاهایم توان حرکت نداشتند و جسمم درد میکرد از جای پیچکها که دور پاهایم میتنیدند، اما چیزی مرا به سوی خود فرا می‌خواند و نوید رسیدن به حقیقت را می‌داد.

    نمی‌دانم به راستی چرا هرگز قرآن را با معانیش نمیخاندم، چرا به دنبال جواب سوالهایم در کتاب‌های آسمانی‌ نمیگشتم، چرا خدا کیست را از خودش نمی‌پرسیدم؟!؟

    از درختان کاج، سنگهای سر راه، پیچکها و…. سراغ نور را میگرفتم و هر کس تصویری از نور داشت که زاده ی ذهن خودش بود.

    اما آن تصور ذهنی آنها از نور برای من عجیب بود، مگر می‌شود نور هم روشن باشد هم سیاه، هم امید باشد هم ناامیدی، هم شجاعت باشد و هم ترس، هم مهربان باشد هم نامهربان، هم سیاه باشد و هم روشن و…..

    تصور آنها از نور یک مدار دوقطبی بود مداری که هم زیبا بود و هم زشت اما قلب من آن را نمی‌پذیرفت.

    سالها گذشت و من از ادامه دادن به مسیر خسته شدم، پاهایم توان رفتن، قلبم توان تپیدن، چشمانم سوی دیدن نداشتن، اما تسلیم به پذیرفتن تصورات ذهنی آنها در مورد نور نشدم.

    من تسلیم حرفهای کاج، سنگ، پیچک و…. نشدم، چون برایم مسخره بود که نور، همان چیزی که می آید و همه جا را روشن می‌کند این شکلی باشد.

    آنجا بود که تصمیمی گرفتم.

    تصمیم گرفتم تا دیگر به دنبال نور نگردم، زندگیم را در دل آن جنگل سرد و تاریک ادامه دهم.

    با خودم گفتم نور اگر وجود داشته باشد خودش به دنبالم می آید و من یک روز او را خواهم یافت، آن زمان است که او را روبه رویم مینشانم و از او سوالهایم را میپرسم.

    اینکه چرا عدالتش یکسان نیست، اینکه چرا مرا به وجود آورده است و حال منتظر است تا من را با کوچکترین خطایم تنبیه کند و چراهای دیگر….

    من ماندم و یک دنیا سوال های بی پاسخ، من ماندم و یک دنیا علامت سوال‌هایی که در ذهنم انگار رشد می‌کردند و بزرگ و بزرگتر می‌شدند تا جایی که سرم توان تحمل آنها را نداشت اما من انگار که محکوم بودم به این زندگی.

    انگار که محکوم بودم تا آن غُل و زنجیرها را با خود در طول مسیر حرکت دهم.

    زندگیم را از کشوری به کشور دیگر تغییر دادم، از خانه پدری بیرون رفتم به ظاهر زندگی مستقلی ساختم، از مدرسه و جامعه ای که مرا آسیب می‌زدند فرار کردم اما ذهنم را چی؟!؟

    من توانِ تغییر ذهنم را نداشتم، توان تغییر افکارم و توان پاسخ دادن به سوال‌هایی که مثل خوره وجودم را می‌خوردند و….

    همیشه حسرت نسل های گذشته که پیام رسانی از نزد خداوند به نام، ابراهیم، عیس، موسی، محمد، علی و…. داشتند را میخوردم.

    چرا آنها راهنمایی برای پیدا کردن مسیر درست رسیدن به نور را داشتند، ما نه؟!؟

    آنجا بود که سوال دیگری در ذهنم شکل گرفت.

    سوال اینجا بود که آیا آنها لایق داشتن آن راهنما و پیام رسان بودند و ما نه؟!

    آیا خداوند از وجود انسانهای این قرن ناامید است؟!؟

    و آنها را به حال خود رها کرده است؟!

    سال‌های عمرم گذشتند تا اینکه خداوندِ بزرگم مرا به سمت درست، جایی که به من کمک شود تا به سوالهایم پاسخ داده شود، هدایت کرد.

    استاد مهربان ای بزرگ مرد دوران زندگی ام، به جرأت می‌توانم بگویم که خدا در هر نسل و قرنی، در هر زبان و کشوری، در هر دین و آیینی هر بار کسانی را برای هدایت انسانهای دیگر برمی‌گزیند.

    شما ناجی من و هزاران انسان دیگر و از همه مهمتر ناجیِ آرزوهای خود شدین🙏💞

    ماهای اول فقط گریه میکردم تا اسم خدا را می‌شنیدم، همان کسی که به من نزدیک بود و من احساس دوری میکردم.

    همان نوری که برای من بود و من احساس گمشدگی داشتم.

    حال خوب میدانم که خدایم کیست؟!؟

    حال خوب میدانم که من از کجا آمده ام و به کجا خواهم رفت؟!

    حال خوب میدانم که خدای من فقط عشق است، فقط نور است، فقط بهشت است، فقط ثروت و فراوانی است، فقط زیبایی است، فقط طراوت و زندگی است، فقط جاودانگی است و فقط………

    حال خوب میدانم که من کیستم؟!

    حال خوب میدانم که زندگی ام را چگونه بسازم؟!

    حال خوب میدانم که کلید بهشت در دستان من است.

    مادرم همیشه به ما میگفت :میدانی چرا نوزادانی که به دنیا می‌آیند گریه می‌کنند؟!؟

    با تعجب نگاهش میکردیم و میگفتیم :نه. چرا مامان گریه می‌کنند؟!؟

    پاسخ مادرم این چنین بود، زمانی که نوزادی می‌خواهد پای به جهان بگذارد از تونلی باید رَد شود، چیزی شبیه به یک سُرسُره ی بزرگ، اما در لحظه آخر می‌ترسد و از آمدن باز می‌گردد، آنجا است که خداوند کلید بهشت را در دستانش می‌گذارد و به او می‌گوید:نترس، برو و ادامه بده، ببین من کلید بهشت را در دستانت گذاشتم و او راضی به رفتن می‌شود.

    اما زمانی که به دنیا می‌آید و دستانش را باز می‌کند، می‌بیند که کلیدی در کار نیست، شروع به گریه میکند🙁😟☹️🥺😢

    وقتی کودک بودم تصوری که با این داستان از خدا داشتم این بود که، او همه ی ما را برای آمدن به زمین فریب داده است، فکر میکردم که خدا ما را مهره های بازیش قرار داده و از این کار لذت می‌برد 😣

    اما الان میدانم که کلید بهشتی که مادرم میگفت هنوز با من است.

    الان میدانم که خدای مهربانم کلید بهشتم راهنوز در دستان من قرار داده است.

    حالا خوب میدانم که، خدای من خالق فقط بهشت است و جهنم سازه ی دست انسان‌هایی که گمراه هستند و دیگران را هم به گمراهی و تاریکی می‌کشند.

    آری کلید بهشت، ذهن من است.

    ذهن توانمند من، قدرت افکار من، قدرت گفتار من و قدرت روح من.

    کلید بهشت روح خدایی من است

    .

    استاد حرفهای شما از سوی پروردگارم می آید، همان خدایی که سوالهای من و میلیاردها انسان دیگر را می‌شنود و پاسخ می‌دهد.

    استاد شما خدا را به ما شناساندید❤️

    خدایی که خلق کننده است و ما را خالق آفریده است.

    استاد عزیز دیشب که با خدا نجوا میکردم به او گفتم حال که من فرستنده و تو گیرنده هستی، پس من می‌خواهم که این طلوع بهترین طلوع زندگیم باشد که تا بحال داشتم و بعد خوابیدم.

    و امروز اتفاقاتی که برایم افتاد این بود که، با دوستانی آشنا شدم که عشق الهی را به من بیشتر هدیه دادند.

    از شروع روزم تا پایان شب فقط در کنارشان عشق، شادی و زیبایی را تجربه کردیم با همسرم.

    صدای قهقهه هایمان تا عرش خدا میرفت، صدای خواندن آوازمان، صدای زندگی که لمسش میکردیم و در پایان شب صدای ذکر، خدا با من است و گواه میدهم که خدایی جز خدای یکتا وجود نداردمان به گوش ستاره ها می رسید.

    این یک نشانه بود برای من، نشانه ای که خدا به من گفت شادی، رقص، آواز، خندیدن…. با خدایی من تضادی ندارند، تو شاد باش تا شادی را به جهان هدیه کنی، تو بخند تا از صدای خنده هایت فرشتگان خدا بخندند و زمین برقصد و جهان بچرخد 🥰💞🥺❤️🙏

    خدا امروز مرا به یک تور شادی برده بود با همراهانی که تا به امروز ندیده بودمشان و هیچ شناختی از آنها نداشتم، اما خدا به من نشان داد که وقتی در مدار درست باشیم انسان ها ی هم مدار را جذب خواهیم کرد و این یعنی عدل الهی😊❤️🙏

    و در پایان روز خدا به قلبم ندا داد تا سایت رو باز کنم و چیزی که دیدم معجزه ی بزرگ زندگیم بود.

    سریالی که به من بهشت خدا را یادآوری کرد.

    و به من وعده ی او را که بهشت است و من به زودی خواهم ساختش، را می‌داد.

    بهشتی که سبز است چشمه ها در آن جاریست و خورشیدش عشق را به زمین می‌تاباند.

    بهشتی که ابرها گویی با تو می‌رقصند، پروانه ها در لابه لای درختانش می‌چرخند و بلبلها آواز میخوانند.

    بهشتی که فرشته ها را به خدمت گماشته اند تا به من، به تو و به ما خدمت کنند.

    من گوشه ای از بهشت را در این بخش سریال دیدم و لمس کردم.

    من خودم را در کنار همسرم دیدم، جای شما روی آن دریاچه ی نیلگون با جت اسکی میچرخیدیم و صدای خنده های من سر به آسمان کشیده بود و دستانم در هوا پرواز می‌کردند و موهایم گویی با دستان باد در هم بافته می‌شدند و صدای فریاد همسرم که می‌گفت: دختر بشین می افتی ها 🤭 در وسط دریاچه موج میزد.

    من خدا را دیدم، من نور را دیدم، من بهشت را دیدم، من زندگی را دیدم و من زمین و زمان را کنار هم دیدم.

    و این همه زیبایی و آگاهی را اول مدیون خدایی هستم که مرا و آنچه در زمین و زمان است را برای من آفرید و بعد مدیون شما و مریم بانوی نازنینم که الهام بخش ما و دستان خداوند بر روی زمین شده ایند.

    ای فرشتگان مهربان خدا از شما ممنونم

    اشک میریزم و سپاسگزار خدایی چون او و انسانهای پاکی چون شما هستم که با زندگی خود و به تصویر کشیدن تجربه هایی که با هر آرزویتان کسب میکنید برای ما چراغ راه رسیدن به بهشت ابدیمان میشوید.

    اشک میریزم و میبوسمتان.

    خداحافظ و نگهدارتان باد❤️❤️❤️❤️❤️😊❤️❤️❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: