سریال زندگی در بهشت | قسمت 191 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

189 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ملیحه محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1623 روز

    به نام او که اصل است و باقی همه هیچ

    سلام به استاد عزیز و مریم جان دوست داشتنی

    دیشب قبل از اینکه بخوابم با خدایم زیر آسمان و نور ماه و ستاره ها به خلوت نشستم.

    سوسوی نور ماه مرا به رویا می‌برد، انگار که خدا کنارم و روبه روی صندلی من، سر میز نشسته بود و در چشمانم خیره شده بود.

    و از من میپرسید:آیا به جوابهایی که در مورد من داشتی، رسیده ای؟!

    آنجا بود که تلفنم را برداشتم و صدایم را ضبط کردم تا جواب سؤالش را بدهم.

    اعتراف میکنم من تا ۱۰۰ درصد جواب سوالهایم را گرفتم.

    اینکه خدا کیست؟!

    خدا چگونه عمل می‌کند؟!

    سالها این سوال را با خود حمل میکردم که آیا به راستی این حقیقت دارد که میگویند خداوند برای بعضی ها خواسته است و اما برای دیگری نه؟!

    چرا همه ی انسانها چه از نظر سلامتی، چه از نظر ثروت، چه از نظر موقعیت مکانی، چه از نظر روابط و…… یکسان نیستند؟!

    مرگ چیست و بعد از مرگ چه خواهم شد؟!

    آیا این واقعیت دارد که در آسمانها بهشت و جهنمی وجود دارد و خدایی که با ذره بین به دنبال من است تا اگر حجابم، رفتارم، شیطنت‌های کودکیم و….. به خطا رفت فوراً مرا عذاب کند!!؟

    از موی سرم آویزانم کند، زبانم را مانند فرش قالی پهن کند تا انسانهای دیگر از روی آن رد شوند و هزاران چرت و پرت دیگر که به عنوان اصول دینی و وعده ی حق الهی به خورد ذهنم می‌دادند؟!

    هر وقت که اینها را می‌شنیدم از خدایم میترسیدم و به طبع دور میشدم، اما چیزی در قلبم به من می‌گفت اینها دروغ است، خدای تو مهربان است.

    من سالها به دنبال خدای واقعی میگشتم، انگار که فانوسی در دست داشتم و در جنگل‌های سرد و تاریکی که درختان کاجش سر به آسمانها کشیده بودند و خفاش‌ها در آن پرواز می‌کردند، به دنبال نور میگشتم.

    نوری نمیدیدم اما قلبم به من می‌گفت ادامه بده آن را خواهی یافت.

    در طول مسیر وقتی امیدی پیدا میکردم و برای رسیدن

    به آن شروع به دویدن به سویش را داشتم، آن درختان کاج سر به فلک کشیده(پدر و مادر، بزرگتر ها) با شاخه های خود مرا سیلی محکمی میزدند و یا پیچکها قوی و بزرگ در جنگل(مدرسه، مربیان) دور پاهایم حلقه می‌زدند تا مانع رفتنم به سمت نور شوند و سنگها (جامعه) مرا محکم به زمین می کوبیدند، خفاش‌ها با هو هویشان (فرهنگ کشوری) مرا از ادامه دادن مسیر میترساندن🥺 اما نمی‌دانم چه چیزی مرا امیدوار می‌کرد تا ادامه دهم؟!

    در آن جنگل بی روح و تاریک، سردم شده بود و تنم میلرزید از ترس و پاهایم توان حرکت نداشتند و جسمم درد میکرد از جای پیچکها که دور پاهایم میتنیدند، اما چیزی مرا به سوی خود فرا می‌خواند و نوید رسیدن به حقیقت را می‌داد.

    نمی‌دانم به راستی چرا هرگز قرآن را با معانیش نمیخاندم، چرا به دنبال جواب سوالهایم در کتاب‌های آسمانی‌ نمیگشتم، چرا خدا کیست را از خودش نمی‌پرسیدم؟!؟

    از درختان کاج، سنگهای سر راه، پیچکها و…. سراغ نور را میگرفتم و هر کس تصویری از نور داشت که زاده ی ذهن خودش بود.

    اما آن تصور ذهنی آنها از نور برای من عجیب بود، مگر می‌شود نور هم روشن باشد هم سیاه، هم امید باشد هم ناامیدی، هم شجاعت باشد و هم ترس، هم مهربان باشد هم نامهربان، هم سیاه باشد و هم روشن و…..

    تصور آنها از نور یک مدار دوقطبی بود مداری که هم زیبا بود و هم زشت اما قلب من آن را نمی‌پذیرفت.

    سالها گذشت و من از ادامه دادن به مسیر خسته شدم، پاهایم توان رفتن، قلبم توان تپیدن، چشمانم سوی دیدن نداشتن، اما تسلیم به پذیرفتن تصورات ذهنی آنها در مورد نور نشدم.

    من تسلیم حرفهای کاج، سنگ، پیچک و…. نشدم، چون برایم مسخره بود که نور، همان چیزی که می آید و همه جا را روشن می‌کند این شکلی باشد.

    آنجا بود که تصمیمی گرفتم.

    تصمیم گرفتم تا دیگر به دنبال نور نگردم، زندگیم را در دل آن جنگل سرد و تاریک ادامه دهم.

    با خودم گفتم نور اگر وجود داشته باشد خودش به دنبالم می آید و من یک روز او را خواهم یافت، آن زمان است که او را روبه رویم مینشانم و از او سوالهایم را میپرسم.

    اینکه چرا عدالتش یکسان نیست، اینکه چرا مرا به وجود آورده است و حال منتظر است تا من را با کوچکترین خطایم تنبیه کند و چراهای دیگر….

    من ماندم و یک دنیا سوال های بی پاسخ، من ماندم و یک دنیا علامت سوال‌هایی که در ذهنم انگار رشد می‌کردند و بزرگ و بزرگتر می‌شدند تا جایی که سرم توان تحمل آنها را نداشت اما من انگار که محکوم بودم به این زندگی.

    انگار که محکوم بودم تا آن غُل و زنجیرها را با خود در طول مسیر حرکت دهم.

    زندگیم را از کشوری به کشور دیگر تغییر دادم، از خانه پدری بیرون رفتم به ظاهر زندگی مستقلی ساختم، از مدرسه و جامعه ای که مرا آسیب می‌زدند فرار کردم اما ذهنم را چی؟!؟

    من توانِ تغییر ذهنم را نداشتم، توان تغییر افکارم و توان پاسخ دادن به سوال‌هایی که مثل خوره وجودم را می‌خوردند و….

    همیشه حسرت نسل های گذشته که پیام رسانی از نزد خداوند به نام، ابراهیم، عیس، موسی، محمد، علی و…. داشتند را میخوردم.

    چرا آنها راهنمایی برای پیدا کردن مسیر درست رسیدن به نور را داشتند، ما نه؟!؟

    آنجا بود که سوال دیگری در ذهنم شکل گرفت.

    سوال اینجا بود که آیا آنها لایق داشتن آن راهنما و پیام رسان بودند و ما نه؟!

    آیا خداوند از وجود انسانهای این قرن ناامید است؟!؟

    و آنها را به حال خود رها کرده است؟!

    سال‌های عمرم گذشتند تا اینکه خداوندِ بزرگم مرا به سمت درست، جایی که به من کمک شود تا به سوالهایم پاسخ داده شود، هدایت کرد.

    استاد مهربان ای بزرگ مرد دوران زندگی ام، به جرأت می‌توانم بگویم که خدا در هر نسل و قرنی، در هر زبان و کشوری، در هر دین و آیینی هر بار کسانی را برای هدایت انسانهای دیگر برمی‌گزیند.

    شما ناجی من و هزاران انسان دیگر و از همه مهمتر ناجیِ آرزوهای خود شدین🙏💞

    ماهای اول فقط گریه میکردم تا اسم خدا را می‌شنیدم، همان کسی که به من نزدیک بود و من احساس دوری میکردم.

    همان نوری که برای من بود و من احساس گمشدگی داشتم.

    حال خوب میدانم که خدایم کیست؟!؟

    حال خوب میدانم که من از کجا آمده ام و به کجا خواهم رفت؟!

    حال خوب میدانم که خدای من فقط عشق است، فقط نور است، فقط بهشت است، فقط ثروت و فراوانی است، فقط زیبایی است، فقط طراوت و زندگی است، فقط جاودانگی است و فقط………

    حال خوب میدانم که من کیستم؟!

    حال خوب میدانم که زندگی ام را چگونه بسازم؟!

    حال خوب میدانم که کلید بهشت در دستان من است.

    مادرم همیشه به ما میگفت :میدانی چرا نوزادانی که به دنیا می‌آیند گریه می‌کنند؟!؟

    با تعجب نگاهش میکردیم و میگفتیم :نه. چرا مامان گریه می‌کنند؟!؟

    پاسخ مادرم این چنین بود، زمانی که نوزادی می‌خواهد پای به جهان بگذارد از تونلی باید رَد شود، چیزی شبیه به یک سُرسُره ی بزرگ، اما در لحظه آخر می‌ترسد و از آمدن باز می‌گردد، آنجا است که خداوند کلید بهشت را در دستانش می‌گذارد و به او می‌گوید:نترس، برو و ادامه بده، ببین من کلید بهشت را در دستانت گذاشتم و او راضی به رفتن می‌شود.

    اما زمانی که به دنیا می‌آید و دستانش را باز می‌کند، می‌بیند که کلیدی در کار نیست، شروع به گریه میکند🙁😟☹️🥺😢

    وقتی کودک بودم تصوری که با این داستان از خدا داشتم این بود که، او همه ی ما را برای آمدن به زمین فریب داده است، فکر میکردم که خدا ما را مهره های بازیش قرار داده و از این کار لذت می‌برد 😣

    اما الان میدانم که کلید بهشتی که مادرم میگفت هنوز با من است.

    الان میدانم که خدای مهربانم کلید بهشتم راهنوز در دستان من قرار داده است.

    حالا خوب میدانم که، خدای من خالق فقط بهشت است و جهنم سازه ی دست انسان‌هایی که گمراه هستند و دیگران را هم به گمراهی و تاریکی می‌کشند.

    آری کلید بهشت، ذهن من است.

    ذهن توانمند من، قدرت افکار من، قدرت گفتار من و قدرت روح من.

    کلید بهشت روح خدایی من است

    .

    استاد حرفهای شما از سوی پروردگارم می آید، همان خدایی که سوالهای من و میلیاردها انسان دیگر را می‌شنود و پاسخ می‌دهد.

    استاد شما خدا را به ما شناساندید❤️

    خدایی که خلق کننده است و ما را خالق آفریده است.

    استاد عزیز دیشب که با خدا نجوا میکردم به او گفتم حال که من فرستنده و تو گیرنده هستی، پس من می‌خواهم که این طلوع بهترین طلوع زندگیم باشد که تا بحال داشتم و بعد خوابیدم.

    و امروز اتفاقاتی که برایم افتاد این بود که، با دوستانی آشنا شدم که عشق الهی را به من بیشتر هدیه دادند.

    از شروع روزم تا پایان شب فقط در کنارشان عشق، شادی و زیبایی را تجربه کردیم با همسرم.

    صدای قهقهه هایمان تا عرش خدا میرفت، صدای خواندن آوازمان، صدای زندگی که لمسش میکردیم و در پایان شب صدای ذکر، خدا با من است و گواه میدهم که خدایی جز خدای یکتا وجود نداردمان به گوش ستاره ها می رسید.

    این یک نشانه بود برای من، نشانه ای که خدا به من گفت شادی، رقص، آواز، خندیدن…. با خدایی من تضادی ندارند، تو شاد باش تا شادی را به جهان هدیه کنی، تو بخند تا از صدای خنده هایت فرشتگان خدا بخندند و زمین برقصد و جهان بچرخد 🥰💞🥺❤️🙏

    خدا امروز مرا به یک تور شادی برده بود با همراهانی که تا به امروز ندیده بودمشان و هیچ شناختی از آنها نداشتم، اما خدا به من نشان داد که وقتی در مدار درست باشیم انسان ها ی هم مدار را جذب خواهیم کرد و این یعنی عدل الهی😊❤️🙏

    و در پایان روز خدا به قلبم ندا داد تا سایت رو باز کنم و چیزی که دیدم معجزه ی بزرگ زندگیم بود.

    سریالی که به من بهشت خدا را یادآوری کرد.

    و به من وعده ی او را که بهشت است و من به زودی خواهم ساختش، را می‌داد.

    بهشتی که سبز است چشمه ها در آن جاریست و خورشیدش عشق را به زمین می‌تاباند.

    بهشتی که ابرها گویی با تو می‌رقصند، پروانه ها در لابه لای درختانش می‌چرخند و بلبلها آواز میخوانند.

    بهشتی که فرشته ها را به خدمت گماشته اند تا به من، به تو و به ما خدمت کنند.

    من گوشه ای از بهشت را در این بخش سریال دیدم و لمس کردم.

    من خودم را در کنار همسرم دیدم، جای شما روی آن دریاچه ی نیلگون با جت اسکی میچرخیدیم و صدای خنده های من سر به آسمان کشیده بود و دستانم در هوا پرواز می‌کردند و موهایم گویی با دستان باد در هم بافته می‌شدند و صدای فریاد همسرم که می‌گفت: دختر بشین می افتی ها 🤭 در وسط دریاچه موج میزد.

    من خدا را دیدم، من نور را دیدم، من بهشت را دیدم، من زندگی را دیدم و من زمین و زمان را کنار هم دیدم.

    و این همه زیبایی و آگاهی را اول مدیون خدایی هستم که مرا و آنچه در زمین و زمان است را برای من آفرید و بعد مدیون شما و مریم بانوی نازنینم که الهام بخش ما و دستان خداوند بر روی زمین شده ایند.

    ای فرشتگان مهربان خدا از شما ممنونم

    اشک میریزم و سپاسگزار خدایی چون او و انسانهای پاکی چون شما هستم که با زندگی خود و به تصویر کشیدن تجربه هایی که با هر آرزویتان کسب میکنید برای ما چراغ راه رسیدن به بهشت ابدیمان میشوید.

    اشک میریزم و میبوسمتان.

    خداحافظ و نگهدارتان باد❤️❤️❤️❤️❤️😊❤️❤️❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مجتبی معماری گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    سلام به دوستان عزیز و استاد گلم و خانم شایسته دوست داشتنی

    من این کلیپ که نگاه میکردم یاد خودم افتادم یک زمان من عشق ماشین خارجی بود و کلی کلیپ ماشین و مجله ماشین ها لوکس رو دنبال میکردم اما بعد از مدتی دیدم که من دارم چکار میکنم و به خودم میگفتم پسر تو داری وقت خودتو بیهوده هدر میدی

    به خودم میگفتم تو توی کشوری زندگی میکنی که حتی ممکن این ماشین هارو توی خیابون هم نبینی چه برسه به اینکه سوارشدن بشی

    (این داستان برمیگرده به سال 88 ماشین)

    خلاصه اینکه من بیخیال شدم و دیگه هیچ مجله و سایت ماشین ها رو دنبال نکردم

    البته تو شهری که من زندگی میکردم شاید تو اون زمان کلا دو یا سه ماشین خارجی بود ( خرمشهر _ آبادان)

    تا اینکه یک روز با تصویب دولت خرمشهر و آبادان تبدیل به منطقه آزاد تجاری شد و خودروهای خارج با عوارض 20 درصد گمرکی وارد منطقه میشدن و من هم به واسطه یک از دوستان وارد کار ترخیص خودروهای منطقه آزاد شدم و نه تنها اون ماشین هارو از نزدیک میدیدم بلکه پشت فرمون همه نوع ماشین نشستم

    از بنز و بی ام و بگیر تا پورش و مازارتی و فورد و شلورت کامرو و غیره

    و الان هم ماشین من دوج آمریکایی هستش

    من این داستان رو فراموش کرده بودم و با شنیدن این داستان استاد در مورد جت اسکی یاد خودم افتادم و اصلا یادم نبود، و اینجاست که باید خدارو شکر کرد و اون زمانی که من به خودرو خارجی علاقه داشتم خدا داشت اون روزایی رو که من سوار ماشین خارجی ب‌شم رو برام میساخت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2373 روز

    سلام استاد عزیزم وخانوم شایسته عزیز

    خداروشکر که من وهمسرم این تصاویر رو باهم دیدیم وکلی از خواستهامون رو یادآوری کردیم وکلی نکرش خانومم عوض شد ازاینکه خواستها رو خواستن خیلی خوبه اما حرص خوردن ویابهتراینطوری بگم که پس کی بهش میرسم رو از ذهن دور کنه

    خدای خوبم شکرت شکرت

    ونکته جالب اینجاست که من تازه امروز میخواستم دریم بورد خودم رو درست کنم که جت اسکی اضافه شد😊

    خدای خوبم شکرت بابت داشته هایم همسروفرزندان سالم ویک زندگی آگاهانه

    🙏🙏🙏🌸🌸🌸

    یقینا بهترینها برامون رقم میخوره❤❤

    استادوخانوم شایسته عزیز ممنونم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مریم زارع گفته:
    مدت عضویت: 1651 روز

    سلام استاد عزیزم

    خدایا شکرت برای خلق اینهمه زیباییی❤️

    برای خلق این انسان بزرگ

    برای اینهمه آگاهی اینهمه عشق

    چی بگم که هر چی بگم کمه❤️❤️❤️❤️

    استاد عزیرم و مریم عزیزم عاشقتونم و سپاسگزارم برای حضورتون و برای عشقی که به ما میدین❤️🙏🙏🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام و استاد و خانم شایسته

    باز هم یه قسمت عالی از زندگی در بهشت همراه با نکات طلایی استاد بی بدیل سید حسین عباسمنش

    چقدر استاد نکاتی زیبایی را اشاره فرمودید

    از دیدن جت اسکی در شمال و نداشتن پول برای سوار شدن و شکل گیری خواسته برای ثروت آفرینی برای خرید جت اسکی

    شاید و حتما ۱۰۰ در ۱۰۰ خواسته ها و آرزوهای ما با برخورد با ناخواسته ها ایجاد میشود و شکل میگیرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    نوشین تقی پور گفته:
    مدت عضویت: 1954 روز

    به نام قدرتمند ترین سیستم این جهان

    سلام

    استاد من عااالی ام!

    به به عجب ملک بزززرگی. عجب دریاچه ای. عجب درختانی. عجب آسمانی.

    عجب بهشتی رو مالک هستید شما! بهشت اختصاصی!

    تحسین میکنم این حجم از ثروت و آزادی رو.

    واقعا دیدن خواسته ها از دل تضاد ها چه نعمت بزرگیه.

    شما جت اسکی رو میخواستید اما پولشو نداشتید و این خواسته درونتون شکل گرفت که من دلم میخواد به راحتی جت اسکی سواری کنم.

    اون دانه رو، بهش کود مناسب دادید و ازش به خوبی مراقبت کردید و حالا اون دانه نتیجه داده.

    نه تنها جت اسکی رو دریافت کردید بلکه کل آب زیرشم خریدید :)))))))))

    یه زمانی 50 هزارتومن نداشتید که فقط یک ربع از جست اسکی دیگران استفاده کنید و حالا نه تنها یک جتسکی اختصاصی دارید بلکه یک دریاچه ی بزرگ اختصاصی هم دارید که ساعت ها میتونید روش جتسکی سواری کنید!

    چقدر این نگاه خوبه، که بدون ایجاد حس حسرت و ناراحتی، اینجوری به کمبود هامون نگاه کنیم که من فهمیدم دقیقا چی میخوام.

    به نظرم ازین روش موقع اعراض از ناخواسته هام میشه استفاده کرد. یعنی همزمان با اعراض، تو ذهنمون به جاش چیزی که میخوایم رو مرور کنیم.. اینجوری به حس خوب هم میرسیم حتی.

    ممنون از شما که دفن نکردن آرزوهامون رو یاداور شدید :)

    چشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    الهام و نگین گفته:
    مدت عضویت: 1056 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جاان عشق

    چقدر من رابطه ی عاشقانه شما ها را دوست دارم ‌تحسینتون میکنم و ازتون لذت میبرم

    من چندین بار این فایل دیدم و ازش سیر نمیشم چقدر این بهشت زیبا رویایی هست خدای من چقدر بینظیری بینظیر

    یکی از آرزوهای من داشتن جایی مثل این بهشت زیباست وای خدای من فکرش و که میکنم حسم خیلی خوب میشه حال پرواز دارم رهایی اصلا قند تو دلم آب میشه خودم و میبینم با شیطنتهایی که میکنم ای جانم

    سوار جت اسکی شدم و دور دریاچه دور میزنم جیغ میزنم آواز میخونم وای که چقدر آب بهم انرژی میده شادابی میده ،همش خودم میبینم که دارم تو آب فرش دریاچه میپرم و شنا میکنم خیلی لذت بخشه،یا اینکه سوار براونی شدم و دارم سوار کاری میکنم ،یا سوار موتور شدم و دارم باهاش دور پرادایش دور دور میکنم خدایا شکرت خدایا شکرت چقدر تو بهم نعمت و ثروت دادی من لایق بهترینهام

    خدایا شکرت که استاد عزیزم و مریم جان این نعمتها و ثروت‌ها را دارند و ازشون استفاده می‌کنند و فیلم میگیرند و برا ما تو سایت میزارند که برای ما هم خواسته بشه و من همیشه به خودم میگم اگر استاد عباس منش تونسته به خواسته هاش برسه منم میتونم و این باور هر روز داره تو قلبم قوی تر میشه

    خدایا شکرت که باورهام داره توحیدی تر میشه

    خدایا شکرت که من

    تو مسیر درست قرار داری

    خدایا شکرت که به جای حسرت خوردن از ثروت دیگران تو دلم این باور درست میشه که پس می‌شود و تو دفترم خواسته هام و مینویسم و خدا اجابت میکنه خواسته هام و امضا شو میزنه و من به خواسته هام میرسونی

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخوام

    خدایا قلبم و باز کن برای آگاهی‌های بیشتر

    خدایا بهم عزت بده

    خدایا بهم شور و شوق بیشتر بده برای رسیدن به خواسته هام و خلق زندگی رویایی

    عاشقانه دوستتون دارم چون دستی از هزاران دستهای خدای مهربانم هستیند برای هدایت من

    سلامت،شاد،ثروتمند،سعادتمند در این دنیا و اون دنیا باشیند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    به نام هدایت الله

    با سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خانواده عباس منش

    خدا را شکر در این فایل استاد حرف‌ها و آگاهی زیادی برای خواسته ها و باورهایمان خوب توضیح دادن برای بهتر شدن خواسته‌های ما خدا را شکر دران بچه باز هم شگفتی و تصاویر خوبی را از پرادایس بهشت روی زمین برای من باورسازی کرده است

    به قول استاد اگر چیزی را نبینیم خواسته‌ای هم نمی‌توانیم داشته باشیم چقدر لذت بخش و خوب است با جت اسکی روی آب سوار بشی و لذت ببری باید باورهایمان را در راستای خواسته‌هایمان هدایت کنیم در دنیای فراوانی خواسته‌ها نیروی محرکه پیشرفت جهان هستند تا انسان‌ها نخواهند خواسته‌ای صورت نمی‌گیرد

    بگردیم دنبال راهی که مسیر را تغییر بدهیم و به خواسته های مان برسیم خداوند می‌گوید در قرآن من به شما نزدیک هستم کار من اجابت درخواست کسانی است که درخواست می‌کنند آن را انجام می‌دهم آرزوها یمان را نباید فراموش کنیم حرکت کنیم و توانایی خودمان را پیدا کنیم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سیداحمد میرابوالقاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1919 روز

    بنام خدا و بیاد خدا و برای خدا

    هرگز به شما دیر توصیف نمی‌گردد/زان طرفه ای که خدا به شما تقدیر داشت

    سلام بر استاد عزیز و گرامی و مریم بانو همراه شایسته و بینظیر استاد

    و سلام خدمت دوستان هم فرکانسی این سایت بزرگ به وسعت جهان

    إیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ(پرورداگارا) تنها تو را می‌پرستیم (تسلیم تو هستیم) و تنها از تو (فقط خودت) یاری می‌جوییم.

    چقدر استاد این فایل هاتون حال خوب کن هستن،(نشانه امروز من) وقتی اینجور فایلهای تصویری رو میبینم: اگه حالم بد باشه: خوبش میکنه، اگه حالم خوب باش: بهترش میکنه، اگه عالم بهتر باشه: عالیترش میکنه، خداییش بینظیرید استاد و چقدر باعث شد که آرزوهای منم دوباره زنده بشن، خوب منم مثل از خیلی دوستان، خواسته ها و آرزوهای زیادی دارم، حتی طبق آموزه های یکی از فایل های استاد که گفتن خواسته هاتون رو بنویسید، منم 110خواسته کوچیک و بزرگ رو نوشتم و لیستم رو دارم و حتی تو این لیست مسافرت فضایی به ماه و مریخ رو هم نوشتم.(و البته خیلی کم به این لیست نگاه میکنم)

    یکی از آرزوهایی که از بچگی با من بوده و هست و همیشه بهش فکر میکنم…(و الان با دیدن این فایل و صحبتهای استاد دوباره در وجودم حسش قوی تر شد) داشتن یک اسب مشکی چهار ساق دست و پا سفید با یال مشکی بلند( که وقتی میتازه با سرعت میره باد بزنه و این موهاش پشت سرش برن تو هوا و رقاصی کنند) اسب اصیل و تندور ترکمن با اسم پاابری… خلاصه این آرزو از دوران بچگی 5/ 6سالگی با من هست که اون موقع ها اونقدر بهش فکر میکردم و حرفشو میزدم که پدرم رو مجاب کرده بودم برام بخره حتی یادمه حدود 10سالگیم تا نزدیک خریدش هم رفتم اون موقع، ولی خوب نشده تا الان هم هنوز به دستش نیاوردم.. یه مدتی حدود 16/ 17سال پیش یه جایی بودم به واسطه شغلم که اصلا یه جورایی با تعدادی اسب که موقتی میامدن پیشمون باهاشون زندگی موقتی داشتم سوار میشدم… یورتمه رفتم با اسب، با اسب حسابی تاختم (باسرعت) مشکی بوده، سفید بوده، ابلق بوده، حنایی بوده، رنگهای خوشگل … حتی اسب بوده که ساقهای دستاش یا پاهاش سفید بوده… ولی اسبی که از خودم باشه و سوارش بشم و تند و تیز مثل برق و باد تو دشت و صحرا و بیابون باهاش چهار نعل بتازم،(مثل جت اسکی سواری استاد تو این فایل) اونقدر باهاش برم که اسب کیف کنه و از سر غرور شیهه بکشه …(آخه اسب نجیب ترین حیوان است، و خیلی مغرور، و خصلتش طوریه که دوست داره سوارش با غرور پشتش بشینه و بهش سواری بده اگه سوارش بترسه اصلا بهش سواری نمیده، به خاطر همین موقعی که میخوای یه اسب رو سوار بشی اگه بترسی و سریع و چالاک سوار نشی ممکنه که یا راه نره یا اگه کنترل نشه بندازت) خلاصه با دیدن این فایل زیبا گفتم اینجا ردپا بزارم و خودم رو آماده کنم که اسب سیاه یال بلند مشکی چهارساق سفید رو خریداری کنم، برم تو دشت و صحرا و جنگل و ساحل و تاخت و تاز … که اینها خودش نشانه است

    استاد عزیز سپاسگزارم که یادآوری کردی برام اگه میخوای به خواسته ای برسی باید اون خواسته رو فراموش نکنی و دفنش نکنی….

    خدایا هزاران بار شکرت خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    خدایا هدایت هر ثانیه زندگیمو به خودت سپردم.

    خدایا من نمیدونم چکار کنم خودت بهم بگو چکار کنم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    داود زارعی گفته:
    مدت عضویت: 4014 روز

    به نام خدا

    سلام بر استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرامی

    این قسمت از سریال زندگی در بهشت مدتش ده دقیقه بود اما هم قشنگی تصویر داشت و هم اینکه صحبتهای استاد روی تصاویر و توضیحاتش قوانین خیلی بنیادی جهان هستی رو توی ذهن من دوباره زنده و یادآوری کرد که در قانون آفرینش یاد گرفته بودم و به لطف هدایت خداوند می‌خوام اشاره کنم و بصورت فی البداهه و هدایتی توی این کامنت بنویسم

    اول اینو بگم وقتی که فایل شروع شد اولین چیزی که منو محصور خودش کرد قشنگی و زیبایی‌های پرادایس بود

    درختان سرسبز و جنگل انبوه مخصوصا از نمای بالا٬

    دریاچه بزرگ و بسیار صاف و دارای آبی زلال و شفاف و تمیز که محیط پرادایس به قشنگی مثل یک آینه توی خودش منعکس کرده و دیدن این زیباییها علی‌الخصوص وقتی از نمای بالا دیده میشه دو چندان میشه

    یعنی استاد واقعا با خرید و استفاده از deron توی این فایلها یکی از بهترین‌ ایده هایی بود که به شما الهام شد و شما با عمل به این ایده و استفاده از این پرنده مکانیکی قشنگترین و زیباترین تصاویر را ثبت کردید و اونها رو توی بهترین سایت موفقیت در دنیا قرار دادید

    قربون خدا برم که عمل به ایده ها و الهاماتش معجزه می‌کنه و هر روز دارم مطمئن تر میشم که خداوند تمام این کارهارو انجام میده اون هم بوسیله قانون هدایت.

    خدایا شکرت برای این آگاهیها که مجددا توی ذهنم مرور شد

    تصویر قشنگ دیگه ای که توی این فایل چشم من رو بخودش گرفت جت اسکی سواری استاد و خانم شایسته توی دریاچه بود که وقتی جت اسکی روی آب حرکت میکرد با اون موج قشنگی که پشت سر خودش ایجاد میکرد تصویر واقعا عالی و اشکال قشنگی از امواج آب پدید آورد

    و این تصاویر از زیباترین زاویه ممکن از نمای بالا توسط deron ثبت شد.

    خدایا شکرت که من توی فرکانس دیدن این همه زیبایی هستم

    استاد وقتی شما در این فایل در مورد رسیدن به خواسته ها توضیح می دادی دقیقا به قوانین مهم جهان هستی اشاره کردی که من می‌خوام کمی در موردش صحبت کنم و یا در حقیقت با نوشتن این توضیحات به خودم قوانین رو یادآوری کنم که جهان هستی بر اساس قوانین ثابت و منظم خلق شده و اگه در مسیر این قوانین حرکت کنیم و از مسیر رسیدن به خواسته ها لذت ببریم اونوقت به راحتی و با استفاده از قانون فرکانس به راحتی به تمام خواسته های زندگیمون میرسیم در تمام جنبه ها و هم ورودیهای ذهنی رو کنترل کنم و با شنیدن داستان شما رسیدن به خواسته ها باور پذیر تر میشه

    خدایا شکرت

    استاد عزیز اینکه شما گفتید که یک روزی پنجاه هزار تومان پول بابت اجاره یک ربع جت اسکی رو نداشتید اما الان دارید با جت اسکی متعلق به خودتون و اون هم توی دریاچه ملک شخصی خودتون و اون هم توی فلوریدای آمریکا جت اسکی سواری میکنید٬ این پیام رو داره که میشه و میتونیم یه تمام خواسته هامون برسیم فقط باید باورش کنیم و براش حرکت کنیم.اگه استاد تونسته من هم میتونم اگه در مسیر خواسته ام حرکت کنم و از این مسیر لذت ببرم

    دومین موضوع که به من یادآوری شد این بود که استاد عباس منش توی فصل هفتم دوره قانون آفرینش در مورد قدرت احساسات صحبت میکنند و مجدد بیان میکنند که قانون جذب سه مرحله داره درخواست٬ پاسخ و دریافت (نمی‌دونم مورد دوم رو درست گفتم؟)

    و اسناد گفتن که ما با تضادهای زندگی و یا دیدن داشته ها و نعمتهای زندگی دیگران بصورت ناخودآگاه درخواست خود رو به جهان می‌فرستیم و جهان هستی با نشانه ها به ما پاسخ میده اما مرحله دریافت که مهمترین قسمت قانون هست با احساس ما رابطه مستقیم داره یعنی اگه احساس غالب من خوب باشه و از زندگیم لذت ببرم و از دیدن و تصور کردن رسیدن به خواسته لذت ببرم یا به عبارتی از مسیر رسیدن به خواسته لذت ببرم اونوقت با خواسته ام هم جهت میشم و خداوند من رو به خواسته ام می‌رسونه

    نکته مهم دیگه که بسیار مهمه و باید در مسیر خواسته‌ خود مد نظر داشته باشیم اینه که اصلا و ابدا به چگونگی رسیدن به خواسته فکر نکنیم و فقط به لحظه رسیدن فکر کنیم و از اون حس خوبی بگیریم اونوقت با خواسته خود هم جهت شده و جهان هستی ما رو به سمت اون خواسته هدایت می‌کنه اون هم از طریقی که اصلا فکرش رو نمی‌کنیم و باورمون نمیشه و این قدرت خداست و این اثبات آیه معروف ( یهدی من یشا) هست و این نشانه توکل و ایمان ما به خداست فقط کافیه حس خوبی داشته باشیم و از. این مسیر لذت ببریم

    و نتیجه اینکه در این مسیر احساس خوب داشتن نشانه ایمان ماست.

    موضوع بعدی که من از صحبت استاد عباس منش در این فایل مرور کردم قانون پایه ای جهان هستی و مهمترین قانون آفرینش هست و اون قانون رشد جهان هستی در تمامی ابعادش هست.

    خداوند در قرآن ن میفرماید : ما جهان (زمین) را خلق کردیم و آن را بسط و گسترش میدهیم.

    طبق این آیه جهان هستی در حال رشد و گسترش و پیشرفت در تمامی ابعادش هست.

    و رشد و گسترش جهان هستی باعث غنی تر و ثروتمند شدن جهان میشه

    و عامل رشد جهان هستی خواسته های ماست

    و عامل اصلی به وجود آمدن خواسته های ما تضاد است

    یعنی اگه خوب بررسی کنیم میبینیم که هر پیشرفتی در جهان اتفاق افتاده اول به خاطر یک تضاد بوده و اپن تضاد یک نیاز یا خواسته رو ایجاد کرده و این باعث شده افراد در مسیر تامین اون خواسته یا نیاز حرکت کنند و در این مسیر جهان هستی هدایت کننده افراد به سمت اون خواسته یا نیاز بوده و رسیدن ما به اون خواسته موجب رشد و گسترش جهان هستی شده و از آنجایی که جهان هستی در حال رشد و گسترش هست لذا ما با خواسته های خودمان در مسیر رشد جهان هستی حرکت میکنیم و در مسیر قانونمندی جهان و اراده خداوند حرکت میکنیم ( چون طبق آیه قرآن اراده خداوند بر این قرار گرفته که جهان همواره رشد کند) و اگر ما به سمت خواسته های خودمون حرکت کنیم و از مسیر رسیدن به خواسته لذت ببریم اونوقت مورد حمایت رب قرار می‌گیریم و به هر آنچه که توی زندگی بخواهیم میرسیم و به قول قرآن به جایی میرسیم که میگوییم «بگو و میشود»

    و به این دلیل که استاد میگن خداوند زودتر و بیشتر از ما میخواد که به خواسته هامون برسیم چون ما با رسیدن به خواسته باعث رشد جهان هستی میشویم

    فقط کافیه از مسیر لذت ببریم و حرکت کنیم و حرکت کنیم خداوند خودش کارهاذو درست می‌کنه

    و اما نکته دیگه ( اگر درست بگم) خداوند در سوره انعام آیه دوازدهم بر خودش مقرر کرده و جزو قوانین جهان قرار داده بخشیدن و عطا کردن را ( به عبارت دیگه خداوند خودش رو موظف کرده که به ما عطا کنه)

    توی این آیه از فعل کتب استفاده شده که به معنای مقرر کردن و قانون شدن توسط خداوند هست و این نشان میده که رسیدن به خواسته های ما جزو قوانین جهان و از وظایف خالق بر ماست اگر در مسیر حرکت کنیم و از مسیر خواسته لذت ببریم و حال خوبی داشته باشیم

    و به نظر من مفهوم آیه و اذا سالک عبادی….

    اینجا معنا پیدا می‌کنه و خداوند به ما میگه که فقط از خودش بخواهیم و در مسیرش حرکت کنیم تا اینکه رشد کنیم و با رشد ما جهان هستی رشد می‌کنه چون ما عضوی از جهان هستیم

    و این درخواست از خداوند با زبان کلمات نیست بلکه با زبان احساس و فرکانس است (فرکانس ما همان احساس ماست).

    خدایا شکرت با این صحبتهای استاد توی این فایل مسایل بسیار مهمی برای من مرور و قوانین زندگی و خوشبختی بمن یادآور شد

    خدایا از تو ممنون و سپاسگزارم

    استاد عزیزم ممنونم از شما برای این فایلهای زیبا

    و این حرفهای بسیار عمیق و عالی

    در پناه خداوند شاد و سرافراز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: