سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 11

228 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    منصور رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1647 روز

    سلام بر عشق خودم استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته واقعا از شما ممنون و سپاسگذارم واسه این همه زیبایی که از طریق دوربین به ما نشون میدین واقعا هر قسمت که نشون میدین من واقعا روز شماری میکنم واسه قسمت بعد چون واقعا همه جوره روی من تاثیر مثبت داشته و منو دگرگون کرده واقعا ممنون و سپاسگذار شما و خانم شایسته هستم که با این تصاویر زیبا منو دارین هدایت میکنین به سوی زیبایی ها و قشنگی های دنیا استاد عباس منش سپاسگذارم یه مدت که تصویری از پارادایس زیبا رو سایت نمیزارین من واقعا دلتنگ میشم همش و هر ساعت میام سایت رو باز میکنم و منتظر فایل جدید پارادیس میشم خیلی خیلی سپاسگذارم استادعزیز و ممنون و سپاسگذار خداست که شما رو سر راه من قرار داد که با زیبایی ها ‌ قشنگی های دنیا آشنا بشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    mehdibj7 گفته:
    مدت عضویت: 2223 روز

    سلام استاد عباسمنش

    من خیلی ترسا داشتم رفتم تو دلش مثل همین شنا و رانندگی و تنهایی برم خیابون و خیلی ترسای دیگ ولی بیشتر از این ترسایی هستن که تو دلشون نرفتم جلوی دوربین بری حرف بزنی جلوی جمع حرف بزنی با یه دختر حرف بزنم یکی از ترسام اینکه برم با یه دختر بحرفم بعد دعوا بشه و میدونم این از کجا میاد ی بار یکی اومد کم بود دعواشه از اون موقع موند این ترس ترس از مهاجرت دارم چون شنیدم فلان میشه غربت سخته این حرفا خدایی انقدر از اطرفیانم شنیدم که هی تو حرفاشو میخوان بگن تو ضعیفیو این حرفا دیگ باور قوی شده نمیدونم شاید باید باور نمیکرد شاید همه چیز قدرت بدنی نیست وقتی درونمو مبینم متوجه باو های قوی منفی میشم که باعث ناامیدیم میشه که من چطور میتونم اینارو اوکی کنم اصلا نمیتونم این ترسای منه راهکاری هم ندارم کلن بزرگترین ترسم به نظرم ترس از مردم اینکه چی میگن و اینکه چقدر غرر میزنن سرم و بدتر از همش واقعا من از دعوا میترسم چون کلی ازبچگی دعوا دیدم که بلا سرشون اومده اینجوری شدم ماشالله شهرمون همه دعوایی اوغدعی خلاصه جسمن احساس ضعف میکنم و این خیلی بده حتی دخترا هم جذب نمیشن اینجوری پ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    سجاد باقری گفته:
    مدت عضویت: 1778 روز

    درود بر فرشته های زمینی استاد دوس داشتنی و خانوم مهربون🙏🙂

    خاستم پیشنهاد بدم برای زیباتر شدن کلبه چوبی…

    لامپ ال ای دی(نور مخفی) نصب کنین زیر کلبه…🤩💚

    شب وقتی لامپ هارو روشن شون کنین از زیر کلبه نور میزنه بیرون خیلی شگفت‌انگیز میشه مخصوصا داخل اب روشن میشه😍💙💛💜❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    حسین گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    سلام. درود بر استاد عزیز و خانم شایسته مهربان،الان که این کامنتو‌ می نویسم یک روز بعد از دیدن این فایل بسیار زیبا ،از این بهشت رویایی،که هروقت هر فایلی میزارید من و پسر ده ساله ام با تمام وجود می شینیم می بینیم ولذت می بریم ،و محاله که یک فایل رایگان و دانلودی باشه و من چندین و چند بار ندیده باشم .این غیر از دوره هایی هست که تهیه کرده ام و به امید خدای مهربان این مسیر زیبا را دارم ادامه میدهم .من ۴۵ سالمه و بزرگترین پاشنه آشیل و اولین ترمز من برای رسیدن به هر خواسته ای این سن شده وهنوز هم بامنه، ۱۵ سالم‌ بود میتونستم بهترین کشتی باشم مربیانم اینو بهم میگفتن تو حتی میتونی بری تیم ملی ،میگفتم دیره واسه من ،دانشگاه بودم دوستانم ،هم کلاسیهام میگفتن برو کلاس بازیگری رشد میکنی ،میگفتم دیره ،بازیگری باید از بچگی بری .اینکه بارها و بارها نوشتم و‌فکر کردم و برای خودم منطقی کردم ،و مثال زدم‌افرادی که در سن من بودن‌و‌به موفقیتهای بزرگ و‌اهداف و رویاها شون رسیدن ولی متاسفانه همیشه فکر می کنم‌که من روز به روز دارم پیر میشم و دیگه فرصتی نیست،اینه که استاد میگن پاشنه های آشیل همیشه با شما هستن و ازبین نمیرن ،فقط عوض میشن .یادمه زمانی که

    ۸ یا۹ سالم بود و توی روستا زندگی می کردم . بزرگترین آرزویم این بود که یک دوچرخه می داشتم‌ولی این خواسته من در درجه هزارم خانواده قرار داشت و خانواده ما اینقدر پرجمیت بود که اصلا کسی اهمیت نمی داد به خواسته های ما،غیر از برادر بزرگم که دانشگاه شریف تهران درس میخوند ،وهمیشه می گفت ایندفعه بیام برات دوچرخه میارم،اونموقع هم مثل الان نبود که تلفنی باشه یا اینترنتی و برادرم هم نمیتونست زودبه زود بیاد و یا اینکه من‌بتونم باهاش در تماس باشم و بهش یاد آوری کنم و برادرم‌سالی دوبار وسط ترم و تابستون میومد و‌ در این مدت ما هیچ ارتباطی باهاش نداشتیم جز بعضی اوقات از طریق نامه ،تمام فامیل ما هم‌ اونایی که شهر بودن‌ یک نفر هم‌تلفن خونگی نداشت ،این مسائل باعث شده بود که من ۸ ماه انتظار بکشم ،تازه برادرم موقعی که میومد میدیدم تنها چیزی که باهاش

    نبود دوچرخه من بود ،این در حالی بود که من در این مدت کلی رویا پردازی می کردم دوچرخه بخرم از اینجا میرم از اونجا می رم ،خواهر ،برادر کوچکمو‌ میزارم روی ترک میبرم اینجا ،اونجا .یادمه یکبار من رفته بودم روستایی که کنار جدا اصلی بود و منتظر ماشین بودیم که با پدرم بریم شهر ،من دیدم ،یه پسری با یه دوچرخه اونموقع که پشتشون یک تکیه گاه بلند داشت. اومد و رفت از یک سرابی (چشمه بزرگ) که اونجا بود رد شد و یک ملاقه بلند دستش بود و از روی دوچرخه پیاده نشد از همونجا زد توی آب نوشید و رفت ،و من تا ماهها همش با خودم می گفتم اگه دوچرخه ام بیاد من هم‌میرم از سر چشمه اینجوری با ملاقه میزنم تو آب و آب میخورم‌.تا امروز که ۴۵ سالمه و تا حالا ده تا ماشین عوض کردم ایرانی و خارجی ،سواری ،شاسی بلند .و‌چندین خونه دارم ،ولی هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که به این خواسته زمان بچگیم‌برسم .و بیست سال پیش که تهران دانشجو بودم ،دانشگاه آمد مسیر خیابان کارگر شمالی (امیراباد ) تا دانشگاه را مسیر دوچرخه کرد و دوچرخه با قیمت خیلی پایین در اختیار دانشجوها قرار میداد ،ولی باز من هیچ اقدامی نکردم ،چون می ترسیدم و هیچوقت یاد نگرفته بودم.،اون موقع

    خیلی دوست داشتم که یک ۲۰۶ سفید که تازه اومده بود داشته باشم ولی اصلا نمیتونستم ، بعدها که وضعیت مالیم خوب شد با اینکه میتونستم‌ماشین گرونتر و بالاتر بگیرم ولی رفتم ۲۰۶ سفید گرفتم و حدود یکسال سوار شدم و فروختم‌ و به قول استاد از این خواسته ام رد شدم . هر چند که من اون زمان و در اون شرایط آرزو یش را داشتم ، باز هم از دوچرخه بگم . قبلا گاهی وقتا می رفتیم پیست دوچرخه چیتگر و دوچرخه کرایه می کردیم و من تا حدودی دوچرخه سواری یاد گرفتم‌،نه اینکه راحت باشم .من در این مدت بهترین دوچرخه ها با توجه به سن پسرم از بچگی واسش خریدم و حتی برای دختر کوچکم .ولی هیچ وقت جرآت نکردم‌واسه خودم بگیرم و خیلی وقتا پسرم را میبردم پارک‌ و خودم همش می افتادم دنبالش ،و همسرم میگفت یکی هم واسه خودت بگیر که باهم‌ ورزش کنید دیگه لازم نیست نگران این هم باشی ،به قول خانم شایسته می گفتم این داره لذت میبره من هم حال می کنم .یا اینکه حالا دوچرخه چیه😀 تا اینکه دیروز که این فایل ارزشمند را دیدیم و لذت بردیم . با خودم فکر کردم گفتم‌من پس کی باید دوچرخه سواری را خوب یاد بگیرم ،دیدم‌من هیچوقت دوچرخه ای که مال خودم باشه سایز خودم باشه نداشتم .گفتم‌خوب خرید یک دوچرخه الان برای من خیلی راحته ،چرا من این خواسته دوران بچگیم را تیک نزم‌.امروز ۵شهریور ۱۴۰۰ با اینکه جمعه بود و اکثر مغازه ها تعطیل بودند ،رفتم سایت کلی اطلاعات در مورد مدلها و سایز دوچرخه گرفتم ،و بعد از رفتم‌ .خوشبختانه مغازه های معروف باز بودند ،رفتم‌و به هر کدومشون میگفتم بهترین و بزرگترین سایز دوچرخه ات کدومه. چون من ۱۱۰ کیلو و ۱/۹۴ قدم هست همگی کوچک بودن فقط یکی گفت این مارک راداریم فقط کمی گرونه گفتم چنده گفت ۱۳۰۰۰۰۰۰ گفت ترمزش هیدرولیکه فلانه ،گفتم همینو میخام ،کارت کشیدم آوردم‌. بچه ها اگه بگم‌امروز غروب یکی از بهترین ساعات زندگی من بود با پسرم رفتیم دوچرخه سواری اینقدر شاد بودیم ،پسرم می گفت بابا توی این چند سال تا این اندازه از دوچرخه سواری لذت نبردم از اینکه با تو بودم‌،یعنی لذتی که از این رسیدن به خواسته بچگیم بردم از خرید ماشینهایی که خریدم نبرم .عاشق موتور سواری هستم و‌چون بلد نیستم خیلی می ترسم حتی پارسال میخواستم برای اینکه راحت بتونم موتور سوار بشم یک موتور چهار چرخ بگیرم ،ولی تحقیق کردم دیدم اجازه نمیدن بیاد خیابان به همین دلیل منصرف شدم .ولی امروز تصمیم گرفتم به امید الله در چند ماه آینده وقتی که دوجرخه فول ،فول شدم و تکاملم را طی کردم موتور هم بگیرم و کلی لذت ببرم ، چه لذتی داشت امروز .چقدر خوشحال بودم . همش میگفتم چرا این همه مدت خودمو از این لذت محروم کرده بودم.. الهی شکر .ممنونم خدا ممنونم استاد عزیزم و خانم شایسته .خدا نگهدارتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    پریسا فتاحی گفته:
    مدت عضویت: 1918 روز

    استاد تورو خدا گناه دارن اول صبح یه مقدار غذا بهشون بدید که کمی جون بگیرن و بعد به دنبال غذا برن در روستا بزرگان ما اینکارو میکنند کمی غذا میدن و مابقی خودشون پیدا میکنند تا سیر بشن و وقتی مرغ ها کارتن بخورن یعنی در حد مرگ گرسنه هستند و به این صورت تکرار بشه گرسنه بمونن مریض میشن .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    موگه محمدزاده گفته:
    مدت عضویت: 3425 روز

    سلام بر استاد عزیز و مریم جان زیبا و مهربان و همه دوست های عزیزم

    اولا که استاد بسیار لذت بردم از تماشای این قسمت در گرمای دلچسب تابستان- وقتی شما و مریم جان پریدین در دریاچه با گوشی خیلی حس باحالی بود چون لحظه پرش و ورود به آب را هم ما تونستیم ببینیم – واقعا انگار خودم پریدم توی آب و آن حس آرامش را کاملا تجربه کردم- به خاط کشیدن کاور روی گوشی و انجام این فیلم برداری فوق حرفه ای بسیار سپاسگزارم

    دوما که تبریک فراوان به مریم جان که به ترسش غلبه کرد و بالاخره پرید توی آب!!! این حس غلبه بر ترس فوق العاده است

    به نظر من شیرینی این حس غلبه بر ترس و انجام کاری که یک عمر ازش فرار میکردیم، بیشتر از شیرینی انجام آن کار است

    در آخر میخواهم به دوستان عزیزم و اعضای خانواده صمیمی عباسمنش یک نکته خیلی مهم بگم

    بچه ها به خدا قسم ارزش فایل های دانلودی مثل سریال زیبای زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا اصلا کمتر از محصولات نیست، من با اینکه دارم روی دوره دوازده قدم کار میکنم، سعی میکنم سریال زندگی در بهشت را هم دنبال کنم و به خدا قسم دارم خیلی ازش نتیجه میگیرم، احترام و عشق بین من و همسرم بسیار بیشتر شده چون الگوی من روابط بین استاد و مریم جان است- با اینکه ۴ سال از زندگی مشترک ما میگذرد و چون سعی میکنم از استاد عزیز و مریم جان الگوبرداری کنم، هر روز و هر روز زندگی مشترک ما زیباتر و رویایی تر میشود

    و دیروز هم یک جذب فوق العاده داشتم- من هیچ وقت هیچ کدام از محصولات apple را نداشتم- چند ماه پیش سعی کردم یک تبلت سامسونگ برای خودم بخرم که نشد ولی اصلا ناراحت نشدم چون توی این ۳۴ سال عمری که از خدا گرفتم، دیگه بهم ثابت شده که اگر از خدا چیزی را بخواهم و بهم نده- صد در صد یک چیز خیلی بهتر بهم خواهد داد

    دیروز همسرم گفت دوست داری یک ipad بخریم؟ منم گفتم آره

    و وقتی که داشتیم ipad را unboxing میکردیم- استاد خدا شاهده از خوشحالی اشک میریختم- نه صرفا برای تبلت- به خاطر اینکه شما هر وقت دارید خریدی را که از آمازون یا هر جای دیگه انجام میدید- من خیلی با دقت و تمرکز و احساس خوب نگاه میکنم- چون ایمان دارم به تمرکز بر روی نکات مثبت و نعمت های خداوند در پارادایز زیبا و رویایی که شما و مریم جون در سریال زندگی در بهشت به ما نشان میدهید

    دوستتون دارم- به امید دیدار شما و دوستان عزیزم در بهشت زیبای شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    خدیجه بیعتی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1666 روز

    سلام ب سایت جادویی و تغییر همه جنبه های زندگی

    سلام ب دوستانی ک با کامنت هاشون در ارتباطم

    سلام ب دو عزیز بزگوار ک مارو ب زیباهای دورنمون بیشتر آشنا میکنن

    از وقتی ک این فایل زندگی در بهشت قسمت ۱۹۸ رو دیدم گفتم منم ترس هامو و توجیهاتمو لیست کنم اینجا بنویسم تا بماند ک روزی من مثل چکاپ فرکانسی قدم ۱ چ ترس ها و باورها و توجیهات داغونی داشتم و دارم

    منم واقعا از اب تنی تو چنین رودخونه ای میترسم همون توجیهات مریم جون یچیزای بیشتر البته ک آرایش نمیکردم وقتی ک مثلا بخوام برم تو آب ولی مثل لباس ندارم ،بیام از آب بیرون لباسم بهم میچسبه بدم میاد،لباس اضافی ندارم،بقیه رو ببینم بیشتر لذت میبرم ،مریض میشم (چیزی ک مامانم و بابام یادمه بهم میگفتن تو نری تو آب مریض میشی ،یادمه تو گذشته های دور یبار بچه هامون ی چوب پنبه ،کائوچو نمیدونم درست چی بهش میگن خودشون روش منشستن بعد میرفتن رو آب پارو هم با چوب درست میکردن من رفتم روش و ایقد گفتن تو نرو نرو وقتی هم رفتم ایقد ک حرف بقیه تو مغزم بود چند دقیقه بعدش چون تعادل نداشتم افتادم تو رودخونه و خون دماغ شدم)و الان میفهمم دلیل این کارا رو الان دلیل کارهای گذشتمو میفهمم

    و حالا آب،شنا ،آب تنی شده برام ترس با اینکه واقعا دوست دارم انجامش بدم

    من دوصفحه از کامنت ها این فایل رو خوندم ۶ صفحه از ترس هام و توجیهاتم تو دفترم نوشتم

    بله دوستان مغز من چنان زنگ زده ک هنوزم میخوام براتون بگم

    ترس از دست دادن پول

    یسری چیزارو ک مورد علاقمه یا لازمش دارم رو برا خودم نمیخرم ولی برا اونی ک دوسش دارم میخرم !از کوچکترین وسیله مورد نیازم حتی شده ی برس مو میگذرم میگم نه اول بدهکاری هامو بدم این تو جیهات منه دیگه چ برسه ک بخوام از یچیزی چندتا بخرم

    میخوام قدم در راهی تازه بزارم اقداماتی هم کردم ولی ن اونقدر ک باهاشون حال کنم و درونم آروم از این موانع درب و داغون

    دیروز ب خواهرم گفتم کاپوچینو میخوای با هم بخوریم گفت نه،منم گفتم خب تو نمیخوری منم درست نمیکنم برا خودم در صورتی ک اون لحظه دوست داشتم چنین چیز گرم و خوشمزه و سرحالی رو بخورم و حاضر نشدم براخودم ی عصرونه مشتی درست کنم یا بخرم اینم ترس از دست دادن پول و لایق نبودن

    چقد ریز ریز من پیدا میکنم این آشغال های زیر مبلمو

    (مطمئنن الان میرم برا خودم درست میکنم)

    مثل مادرها یچیزو میگم دوستم یا خواهرم یا نزدیکانم داشته باشه اما خودم نه اینم ریشه داره از کارای مامانم ک هر روز میبینمش !

    ترس از حیوانات خانگی

    ترس از موفق نشدن (عملکردم ضعیفه در مرحله اجرا کمی ک جلو میرم میگم خوبه حالا فقط گوش بدمو بنویسم اما اما باید خودمو تکون بدم دوستان باید بهمون بربخوره آخه تا کی آخه تا کی ….خدایا من حرکت میکنم توهم یارم باش بمون بامن

    لباسای رنگی و شاد نمیپوشیدم برا اینکه دیدگاهی ک در مورد من دارن تو نظر بقیه مثبت باشه اما شکوندم مانتو سفید،زرد،صندل زرد شال های رنگی ،گاهی اون تردیده میاد سراغم برا پوشیدن مانتو سفید اما فقط یبار درش آوردم ولی اون دفعات پوشیدمش عزم خودمو جزم میکنم برای پوشیدن لباس هاس شادتر و شکل دار و اونایی گ نوشته دارن ،آخه قبلا تیره و قهوه ای پوش بودم.خدایا شکرت تو این زمینه بهتر شدم از قبل

    ترس از صحبت کردن تو جمع

    تو جیهات خودم

    حالا بزار بقیه حرف بزنن

    بزرگترا بگن

    کی اهمیت میده ب حرف من

    صدام میلرزه ،حرف نزنم بهتره

    اگه بدونن حرفای متفاوت میزنم جور دیگه میشه نگاهشون ب من

    ای خدا …چقد افکار بیهوده ای دارم حتی با نوشتنشونم مغزم میگه باید درستشون کنی خدیجه

    توجیه خوابیدن در طول روز

    بهتر شدم با ناهار سبک خوردن و خوندن و نوشتن و نقاشی کردن زمانم رو گذروندم

    میگفتم تو این گرما زیر کولر خوابیدن بیشتر میچسبه ک اینم ی توجیه و مانع ذهنی برای انجام ندادن

    کارهام ،خسته ای از سر کار اومدی بخواب حالا وقت هست

    ی توجیهی ک خواهرم میگفت برا همین خوابیدن من

    من مدتیه ک از سر کار میام خودمو مشغول میکنم با کارام و هنرهایی ک بلدم دیگه ۷ عصر ی خوابی میاد سراغم ک نمیتونم نخوابم در حد ۱ ساعت شایدم کمتر میخوابم اونم نه همیشه

    یبار تو همین تایم خواهرم بهم زنگ زد و من بعد ک بیدار شدم بهش گفتم ک خواب بودم گفت هم از لحاظ ساعت خوب نیست ک این موقع بخوابی هم از لحاظ شرعی!!!چون نزدیک اذان

    و من فقط خندیدم

    و واکنشی نشون ندادم گفتم باور هر کسی برا خودشه حتی نزدیکانم

    یا مثلا من تو همین ماه محرم روی ناخن های دست و پام حنا زدم یکی دیگه از خواهرام گفت حالا میزاشتی بعد از محرم برا خودت حنا میزدی!!!!

    و اینه بازی عقاید و تعصبات از گذشته تا……

    اینجور موقع ها یادگرفتم بحث نکنم

    ولی جوابم برا چنین آدمایی اینه ک الان گ تو اینو میگی یعنی من حتی نخندم چون محرمه …

    دیگه من ترس از ارتفاع دارم

    ترس از تنهایی توی قبرستون تاریک رفتن و موندن(یبار با یکی از دوستام شب رفتم اما لامپ گذاشته بودن تو هر قسمت )اونجور ک میخواستم نبود ک تاریکی مطلق باشه اما واسه قدم اول برداشتن خوب بود

    ترس از رابطه برقرار کردن

    میگم همین حالتم خوبه

    تنهایی بهتره

    ک چی بشه حالا

    خلاصه دوستان اینا ترس ها ،توجیهات،موانع ذهنی من فقط با خوندن دو صفحه از کامنت های شماست ممنونم از همتون ک ذهنمو باز کردید ک کجای کارم ،ممنونم از خودم ک نوشتم چیزهایی رو ک فقط دارم اینجا میگم و تو دفترم مینویسم

    ایم مغز رو من ی ورژن جدید نصب میکنم براش ب امید الله و تلاش خودم

    بقیه کامنت هارو هم میخونم و پیدا میکنم و مینویسم براتون ،شاید کسی مثل من ک از حرفای شما ب ترس هاش بیشتر فکر کرد ،ایناهم برا دوستای دیگه بشه ی خالی کردن از آشغال های ذهنمون و ساختن ی من جدید با ایمان و عمل.

    کاپوچینو یادم نرفته ☕🥰😋

    هرجا هستید سلامت و خوشحال و پر روزی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    فاطمه چراغی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    سلام به استاد عباسمنش و مریم عزیزم ❤️

    من با دیدن این فایل واقعا احساس شوق و لذت فراوانی داشتم که وصف نشدنی

    هر بار با دیدن این همه زیبایی در پارادایس به وجد میام و برام تکراری نمیشه

    اون آسمان آبی و تمیز و ابرهای فوق العاده زیبا

    فقط خدا رو شکر و تحسین میکنم برای این همه زیبایی

    وقتی بازی مرغ ها رو میبینم حس شادی بهم دست میده

    وقتی رفتید تو آب واقعا احساس میکردم منم دوستدارم این کارو کنم 😍

    با اینکه متاسفانه من تا الان از رفتن تو آب و یاد گرفتن شنا میترسیدم ، حتی تو آب کم هم میترسیدم برم چه برسه شنا کنم

    و خودم رو همیشه قانع میکردم که نه من کلا دوست ندارم یا حالا بعدا میرم شنا یاد میگیرم و…

    حتی موضوع دیگه ای دارم که همین جور خودم رو توجیه میکردم . من تو صحبت کردن تو جمع مشکل دارم و همیشه خودم رو قانع میکردم که من درونگرا هستم ، آرومم ذاتا اینجوریم اشکال نداره

    یا میگفتم نه من دلیلی نمیبینم به هر کسی حرف بزنم 🥴 یا حرف مشترکی بینمون نیست و …

    اما از درون میدونستم دارم خودم رو قانع میکنم و دوستدارم که با دیگران به زیبایی تامل داشته باشم و حرف بزنم

    و الان واقعا میخوام تو دل ترس هام بزنم و انجامش بدم تا به لذت رهایی از این ترس برسم

    ممنون بابت این نکات ارزنده که تو فایل بهش اشاره کردید .

    ❤️ در پناه خدا شاد باشید ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    کتیبا گفته:
    مدت عضویت: 2351 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته مهربون و عزیز دل

    چقدر شما دو تا خوب که نه فوق العاده هستین

    مریم جان عزیزم از راه دور با فرکانسم بغلت می کنم و می بوسمت

    خدایا شکرت ❤️

    خب من ترسام خیلی زیاد هستن و به بهانه اینکه سرم شلوغه نمی دونم کدوم الویته، کدوم پاشنه آشیل اصلیه به هیچ کدوم حمله نمی کنم…

    الی حساب گفتم همین الان بیام به یکی از اونا حمله کنم ….

    یکی از ترسام ترس از ابراز احساساته

    این پاشنه آشیل امروز واسم واضح و روشن شد وقتی فایل گفتگو با دوستانی که هیجان زده میشن و ابراز احساسات میکنند من احساس خجالت کشیدن می کردم

    ترس از ضایع رفتار کردن در فرهنگ قضاوتگری و ترس از عدم تایید شدن ترس از احمقانه رفتار کردن ترس از سبک مغز بودن ترس ترس ترس

    تجزیه و تحلیل های بیش از اندازه رفتار و اعمالم ترس از سو برداشت دیگران از کلام و رفتار پوشش و هزاران ترس مضخرف دیگر….

    ترس از ابراز وجود ترس از احمق به نظر آمدن ترس از فریب خوردن ترس از آسیب زدن و آسیب دیدن ….

    و اما فکر کنم پاشنه اصلی ترس از احمق به نظر آمدن و ضایع شدن که باعث میشه بعد از صحبت در جمع یا حتی کامنت و یا پست گذاشتن در فضای مجازی حالم بد بشه ….

    بابا بیخیال مگر مردم بیکارن که بشینن حرفها و اعمال و رفتار تورو تجزیه و تحلیل کنند

    تازه آگه هم کامنت، حرف، رفتار ظاهرا احمقانه ای انجام دادی یکم توی این روزای غم یکی با خندیدن به تو یا مسخره کردن تو روحیه بگیر دلش شاد بشه چه اشکالی داره

    هیچ اتفاقی نمیفته دختر نترس

    این همه رئیس جمهورا با اعتماد به نفس کارای احمقانه می کنند حرفهای چرت و پرت و ضد و نقیض میگین. … تو هم بیا کامنت بذار پست بذار حرف بزن

    نترس بیا

    تو هم بیا وسط برقص حتی آگه فک می کنی بلدنیستی ضایع می رقصی بیا خوش باش

    جشن تموم میشه دلت می سوزه که فقط رقصیدن بقیه رو تماشا کردی

    از هیچ بودن برای همه نترس

    بیا وسط قرش بده ما آس و پاسیم بیخیال😀

    از کوچیک شدن تو چشم آدما نترس

    از هیچ بودن برای همه نترس

    نترس این جشن رو فرمانروا به عشق تو برپا کرده

    نترس بیا وسط

    خدایا شکرت ❤️

    خدایا دوست دارم ممنون که همیشه کنارمی

    آمین یا رب العالمین که در آغوش تو از تمام ترس ها و بندها رها شوم و لذت رقص پرواز و عاشقی با تو رو تجربه کنم آمین یا رب العالمین ❤🙏

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      کتیبا گفته:
      مدت عضویت: 2351 روز

      سلام مجدد خدمت استاد جان و مریم عزیزم ❤😙

      امروز به لطف خدا تونستم به دل یکی از ترسهایی که سالیان سال از روبرویی باهاش طفره میرم برم 😊

      خدایا شکرت❤🙏

      من سال ها پیش به اندازه پول خرید ماشین کار کرده بودم ولی بخاطر ترس از رانندگی و احساس عدم لیاقت اون پول رو از دست دادم…

      چند وقتیه لیزی دارم روی عزت نفسم کار میکنم

      الان پول خرید دوچرخه رو داشتم مدتی یه صدایی میگه برای تمرین عزت نفس برو نمایشگاه ماشین قیمت بگیر…

      ولی با این بهانه ها که من که پول خرید ماشین ندارم تازه آگه هم بخوام بگیرم فعلا تیبا یا 206 میگیرم… قیمتها هم اینترنت مشخصه…

      چه کاریه بروی نمایشگاه بپرسی.

      اینجوری ترس از انجام تمرین رو توجیه می کردم

      امروز با خودم گفتم من چه جور ماشینی واقعا میخام…

      یه ماشین جمع و جور که رانندگی و کنترلش برام راحت باشه در عین حال بدنه و موتر قدرتمندی داشته باشه و بتونم باهاش سفرهای طبیعت گردی بروم و در عین حال مناسب تردد داخل شهر باشه همچنین بتونم بابا و مامانم رو هم هرجا خواستن ببرم…

      من اطلاعاتم درمورد ماشین ها صفر است در حد همین چند ماشین پراید و پژو هست…

      وقتی نزدیک رفتنم شد دوباره ترسها و نجواها اومدن سراغم … فکر میکردم ماشین با ویژگی های که من میخام فقط خارجی هست

      و من هیچ اطلاعاتی راجع ماشین ها ندارم بروم الان اسم ماشین ها رو هم بلد نیستم ضایع میشم ذهنم میگفت اول برو اول اینترنت سرچ کن یکم اطلاعات کسب بعد برو نمایشگاه.

      خدا رو شکر این دفعه سریع دست نجواها رو خوندم این همه مدت منو بخاطر اینکه قیمت تیبا و 206 توی سایت هست از رفتن نمایشگاه طفره میرفتی. نزدیک رفتن که شد ترس آمد سراغم ذهن حقه باز این بار از این در واردشد😕 بابا چه کاریه به خودت استرس بدهی استاد میگه باید مثل رودخانه روان باشی نباید زور بزنی باید از زندگی لذت ببری بیا بجای نمایشگاه رفتن برو با برادر زاده ات بازی کن .. باز این ذهن زیر کار درو بجای رفتن تو دل ترسم منو میخام بفرسته دنبال نخود سیاه 😀

      بالاخره پوشیدم و راه افتادم رفتم سمت نمایشگاه اتومبیل. .. 2 تا نمایشگاه باز بود اولی خلوت بود و 2 تاماشین ایرانی

      رفتم جلوتر

      یه کم جلوتر اون یکی 2 تا ماشین خارجی جلوی در نمایشگاه پارک بود… به نمایشگاه که نزدیک شدم استرس شدید گرفتم ذهم میگفت ول کن بابا بیا فرار کنیم اینا همه پولدار و باکلاس هستن الان میری ضایع میشی قلبم تند می زد ذهنم این کار رو برای خودش یه مبارزه با هیولا تجسم کرد بود

      تازه فهمیدم همه دلایل منطقی و حکیمانه ای که ذهنم برام ردیف میکرد همه اش از ترس و نبود عزت نفس و خودکم بینی بود…. دست این ذهن خوب برام رو شد… در حالی که استرس گرفتم شروع کردم به گفتن ذکر الله کبر

      خدا بزرگتر از همه است مگه این پولدارها کی هستن که از نزدیک شدن به اونا میترسی…

      چه ذکر خوبیه الله کبر

      الله اکبر

      الله اکبر

      رفتم داخل نمایشگاه آقا خیلی محترم و باشخصیت و ظاهری بسیار ساده شبیه همه اطرافیانم بود …. تازه ماشین های داخل هم ماشین ایرانی بودن…

      اون ترس هیولایی که من از رفتن نمایشگاه داشتم همش الکی بود…

      اون آقا دقیقا یه آدمی مثل خودم بود و خیلی محترمانه چندتا ماشین که ویژگیهایی که من میخواستم رو بهم معرفی کرد

      و درمورد ویژگیهاشون و قیمتها شون برام توضیح داد…

      خدایا شکرت که بازهم واهی بودن ترس هایم رو بهم ثابت کرد…

      خدایا شکرت ❤ 🙏

      ممنون استاد جان و مریم عزیزم ❤ 😙

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    یزدان محققی گفته:
    مدت عضویت: 1610 روز

    سلام بر بهشت

    سلام بر اهل بهشت

    سلام بر کسانی گه دربهشت هستند و به بهشت وارد میشوند

    سلام برتمام دوستانی که بهشت رو دوست دارند

    اونقدر این فایلتون زیبا ،عالی، بینظیر ، دارای حس خوب و شادی ، نکات اموزشی و پاشنه اشیل، کامنتهای عالی دوستان بی نظیر. راهنمایی های عالی و تجربه های خوب و هرچی که بگم نتو نستم اون حسم رو عنوان کنم خدایا شکررررررررررررت

    از زمانی که اول فایل رو تماشا میکردم همش حالت ذوق ، احساس خوب ،شکر کزاری بودم که چقدر میتونه این قسمت زیبا و اموزنده ودر عین حال تفریحی باشه وای خدااااااا

    ازاون لحظه در باز کردن خونه مرغ و خروسها تا پریدن تو اب و نشون دادن زیرسازی خونه و موضوع عنوان خو دشناسی در باب ترس عالیه عالی بود

    یاد دوران دبستان افتادم که مارو به گردش علمی تفریحی میبردن

    الان هم استاد با این فایلهای عالی که هروز داره بهتر از دیروز میشه

    (مثل اون اسمی که مریم خانم روی فایلهای جدیدی که قراره پخش بشه گذاشتن خدایا شکررر ت) هم کار میکنه هم تفریح و لذت و هم آموزش و شخم زدن ذهن مارو دمتگررررررررم استاد

    درتمام اون لحظاتی در اب بودین من احساس خنکی سبکی که دراب بودین رو حس میکردم و قبل از اینکه زیر ساختمون رو نشون بدین گفتم کاش زیر ساختمونو نشون می داد استاد که همون جور هم شد خدایا شکر

    بابت کامنتهای عالی دوستان از همه عزبزام متشکرم گل کاشتین بابا

    واما گفتید که در مورد ترسهامون بنویسیم

    والا اولش که استاد گفتن در مورد ترسهاتون بنویسید من گفتم که فک نکنم ترسی داشته باشم و بعد از خوندن کامنتها دوستان دیدم من ۹۰ درصد اونهایی که بهش اشاره شده رو دارم ولی بیخبرم

    والان به اونهایی که فک میگنم جالبتر و مهمتره و تونستم بهشون غلیه کنم اشاره میکنم

    من ۱۲ سال پیش تقریبا با دست خالی ولی با امید و ایمان به خدا شروع کردم به ساختن ۴طبقه ساختمان که فقط پول میلگردشو داشتم والسلام

    خدامیدونه که هر روز باذوق و شوق کارهاشو جلو میبردم و کارها به صورت عالی پیش میرفت و با توجه به اینکه اولین تجربه ام بود درمدت ۸ ماه تمومش کردم و باعث تعجب اشنایان شده بود ولی من بدون توجه به کمبود پول یا کمبود تجربه تونستم به ترسهام غلبه کنم البته اونقدر امید و ایمانم قوی بود که اصلا نجوایی تو گوشم شنیده نمیشد یا اگر هم اطرافیانم بهم نصیحت هشدار گونه ای میدادن توجه نمیکردم

    و دومین تجربه ترسم این بود که بنا به دلایلی (که اسمشو میزارم حماقت و درنهایت اون حماقت ترس )اتفاقی تو زندگیم افتاد که اگر هدایت شدم عنوان میکنم من ۷سال پیش تمام داراییهای خودم ودیگرانرو به صورت رایگان بخشیدم حتی ماشین و خونه و دسته چک و …. چه احمقانه

    که مجبور شدم با کلی بدهی و طلبکار برم ویزیتوری(فروشنده گی)

    که با اون اتفاقات و احساسها و کلی بدهی نمیتونستم حتی با مشتریان حرف بزنم و خودم یا کالامو معرفی کنم و همش میترسیدم که مسخره کنن یا دستتم بندازن یا نتونم جوابگوی سئوالاتشون بشم

    ولی کم کم دیدیم که نه من انسان با لیاقتی هستم و زمانی با پولم میتونستم تمام ملک و داراییهای فروشگاشونو یکجا بخرم

    دیدم اطلاعات من ، فن بیانم ، اعتماد بنفسم بهتره چرا باید بتزسم که مبادا کن بیارم یا نتونم از پس سئوالاتشون یر بیام و کم کم باهاشون رفیق شدم و به قول معروف روم باز شد جوری که الان نفر اول فروش شرکت رو اکثرا دارم و بعضی از همکارام رمز فروش موفق رو ازم میپرسن خدایا شکرررررت (همین کامنت گذاشتن باعث شد یکی دیگه از نکات مثبت و قرر داشته هامو بدونم خدایا شکرت حالا دارم درک میکنم که استاد میگه کامنت بخونید و کامنت بزارین چه سودی داره انگار بیلو برداشتی داری ذهنتو زیرو رو میکنی غافل از اینکه اون زیر میرا چه خبره وایییییییی) چه روزی شد امروز خدایا شکرت

    خواستم بگم ترس فقط و فقط تو وجود و افکارمونه والسلام

    هیچ کس نمیتونه مثل خودمون سدی با باورهای غلط بسازه تا مانع دریافتهای طبیعی نعمت و ثروتهای خداوند بشه

    همه شما عزیزان رو به دستهای پر مهر خداوند میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: