سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/08/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-08-25 07:32:192021-08-26 22:49:07سریال زندگی در بهشت | قسمت 198شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدای مهربان
سلام
این فایل یک نمونه واضح از هدایتی که همیشهاستاد راجبش صحبت میکنه بود
چقدر پیامهای این فایلها عمیق هست و هدایتی از سوی انرژی هوشمند جهان برای انانکه هم گوش میکنند و هم درک و هم عمل
که البته همه اینها هم ارام ارام تکامل پیدا میکنه
خدایا سپاسگزارم برای اینکه در چنین مداری هستم و هر روز آگاهیهای بیشتر دریافت میکنم
توجه به نکات مثبت دیدن کوچکترین زیبایها و شکر گزاری
وقتی استاد درباره زیبایی بیرون امدن مرغها صحبت میکردن شاید چنین صحنه ای برای ذهن خیلی از ماها عادی باشه اما برای یک ذهن تربیت شده باحاله و شکر گزاری داره
سریال زندگی در بهشت
در حقیقت دری از درهای بهشت که بوسیله انرژی هوشمند جهان بروی کسانی گشوده شده که با چشم و گوش جان میبینند و از لحظه لحظه آن درسهای بزرگ
توجیه
این کلمه انگار یک رمز بزرگ جا افتاده برای من بود یک رمز گشا !!!
تا قبل این فایل اینقدر دست ذهنم برایم رو نشده بود
ذهن ما بعلت همان انگارها و باورهای اجدادی همیشه در حال توجیه کردن ترسهای ماست و با همین کار ما در دایره ای از
باور .ترس. توجیه و توجیه ترس و باور نگه میدارد
اما معانی کلمه توجیه
اوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری
تشریح
روشنگری
دلیلتراشی
نیک بیان کردن مطلبی
سعی در موجه جلوه دادن کار یا حرف نابجا
گردانیدن روی بسوی چیزی
سلاح ذهن ما
وقتی خوب به اتفاقات زندگیم و توجیهات ذهنم نگاه میکنم میبینم چقدر الوده به شرک
هست
و بقول مریم جان اینقدر این کار انجام شده
که حقیقت و اصل شده و دیگه باور کردیم که نمیتونیم زشت باید همدنگ جماعت بود و …………
بازم خداروشکر که از وقتی با این سایت آشنا شدم خیلیهاش کمرنگ شده
همین امروز ظهر وقتی فایل دیدم دقت میکردم که توجهات ذهنم چی گشنه هم بودم
و منتظر امدن همسرم و هر دفعه که میرفتم سمت غذا دهنم میگفت صبر کن تا مسعود بیاد از طرفی هم گشنم بود
توی همین کشمکش گفتم غذا میخورم اما ذهنم داشت جوری منو توجیه میکرد که انگار دارم قتل میکنم که منتظر مسعود نمیمونم
و ترس از قضاوت شدن توسط همسرم و وجدانم غذا نمیخوردم
اما تصمیم گرفتم اینکارو انجام بدم
و جالب وسط غذا همسرم رسید و هیچ اتفاقی هم نیفتاد و ایشون هم گفتند براشون کم بکشم چون کمی کیک خوردن چون گرسنه بودن
بیاد فایل 16روانشناسی ثروت یک افتادم که میگه ذهن وقتی دردش میاد همیشه صورت مسله رو پاک میکنه و میگه ثروت ادم از خدا دور میکنه
باید همیشه هوشیارانه به توجیهات ذهنمون دقت کنیم چون یا از ترسهامونه و نتیجه باورهامون
میشه گفت توضیحاتیکه استاد در این فایل دادند یک مینی دوره عزت نفس بود
ذهن ما همیشه در حال توجیح کردن ماست
و کارما هوشیارانه دور زدن این توجیهات
استاد سپاسگزارم واقعا با سریال زندگی دربهشت و سفر به دور آمریکا در من خواستهای بسیاری ایجاد شد و در همین سریالها دقیقامثل بستهای پازلها راهنمای رسیدن به انها هم بهم داده شد
برای بودنتون برای پارادایس و طبیعت زیباش
برای سایت و وجود بچهای سایت برای اینهمه دستان خدا در این فایلها که از هزاران کیلومتر دورتر مرا اموزش میدن سپاسگزارم
خداروشکر برای اینهمه اگاهی که همراه با رشد ما داره آگاهانتر میشه
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید
سلام به استاد عزیز ومریم مهربان.عجب جنگل زیبایی عجب بهشت قشنگی ،رفتن شما در این آب زلال من را بیاد جریان خیر وبرکت دنیا می اندازد که در دنیا فقط یک نیرو وجود دارد آن هم جریان خیر نعمت و ثروت است فقط وفقط وفقط والان من شما را میبینم وسط این جریان و من هم باید همیشه توجهم به این جریان باشد در مسیر زندگی .در پناه رب العالمین باشید ☺☺💏عشقید استاد توپولی ومریم عزیز🙋🙋🙋🙋🙋
سلام عشقم، جانم، استاد بزرگوارم
سلام خانم شایسته گرامی، شاگرد اول جمع عباسمنشی ها،هر روز بر ترسی غلنبه میکنی و هر روز ورژن جدید از خود میسازی و هر روز بهتر از دیروزی، آفرین بر جسارتت و عالی بود این خود افشائیت
استاد واقعا دمت گرم خیلی لذت بردم، چه ایده جالبی که گوشی را با خودتون بردین تو آب، یعنی منو بگو غرق در لذت شدم با تمام وجود خودمو تو آب حس کردم، صدای آبو که نگو دیوانه کننده بود، خیلی کیف کردم، بسیار عالی بود سپاسگزارم عزیزان من
واقعا دست مریزاد که عاشقانه دوست دارین از لذتهایی که میبرین، تجربههایی که میکنین ما هم بهره ببریم،و به زیبایی تمام قسمت های زیبای پرادایس رآ با ما به اشتراک میگذارید تا ما هم در لذت شما شریک باشیم .
استاد جان خاتم شایسته مهربان و دوستان عزیز در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید
توجیه های من
به من ایده میرسید که عمل کنم توی زندگیم و چون من میترسیدیم که چه اتفاقی میخواد بیفته و میترسیدیم از نتیجه اما نتیجه رو میخواستم خودم رو توجیه میکردم که همین فایل گوش دادن کافیه و خودش تاثیر میزاره درصورتیکه من شجاعت خودم رو نشون ندم هیچ اتفاقی نمی افته آکرمن نرم تو دل ترسهام هر چقدر هم که بشینم فایل گوش بدم و سپاس گزاری کنم تا وقتی که به اون الهام ایده عمل نکنم من فکر می کنم دارم رو خودم کارمی کنم اما ایمانی که عمل میاره توهم هست
یک توجیه دیگه که خودم رو میکنم به من گفته میشد که تو باید زبانت رو کار کنی و درست رو جدی بگیرید اما من میومدم و میگفتم من اگر باور هام درست باشه نیازی به زبان ندارم برای مهاجرت یا نیازی به درس خواندن برا مدرسه اما این از این رو بود که من تنبلی می خواستم بکنم کم کاری میکردم و خودم رو با این حرفا که من اگه باورم درست باشه به زبان نیاز ندارم توجیه میکردم
برای عمل نکردن و متعهد نبودن بهونه میآورم
من زیاد به خودم نمی رسیدم در ظاهر و مرتب بودن بعد توجیه میکردم که همینی که هستم خوبم اما خوب این باز از اون بی مسیولیتی من در رسیدگی به خودم و وسایل اتاقم بود
من تا سه شب بیدارم و خودم رو توجیه می کنم که توجه من انرژی و شادابیم رو تعیین میکنه و ربطی به خواب ندارد و صبح ها کم انرژی بودم و با هزار جور کار کمی حالم خوب میشد در صورتی که برای شب دیر خوابیدن داشتم توجیه می آوردم
ورزش نمیکنم و غذا زیاد میخورم و برای اینکه توجیه کنم این سبک زندگی اشتباه رو میگفتم مهم باورها در صورتی که من اینقدر می خوردم که شیکم درد میگرفتم و ناتوانی در کنترل خودم رو توجیه میکردم که اصلا مهم چقدر میخوری مهم احساسته
من روزانه چندین ساعت الکی سرم تو گوشیه و خودم رو توجیه میکنم که دارم فایل استاد میبینم در صورتی که کلی الکی وقتم پرت بود و اصلا به قول استاد نه فکر میکردم رو مطالبه اون تشنگی دریافت آگاهی رو داشتم و نه عمل میکردم و خودم رو گول میزدم بخاطر اون ترس از تغییر که همین که گوش میدم کافیه
تمرین رو مرتب و تمیز انجام نمیدم و توجیه میکنم که همین که تلاش کنم تو زندگیم عمل کنم کافیه و اون تنبلی و توجیه میکردم
یا میگفتم من که نتایج خوبی دارم فعلا و این رو بخونه میکردم برای جدی کار نکردن و تا دوباره اوضاعم بد میشد و دوباره رو خودم کار میکردم و این چرخه ادامه داشت
از نتایج دوستام مثال میزدم تا توجیه کنم نتیجه نگرفتن خودم رو
چشمهایم درد میگرفت از بس الکی تو گوشی بودم و توجیه میکردم که باید اینجوریباشه خب چرا خوب؟
می رفتیم پارک می موندم و حرف های مضخرف فامیلا رو گوش میکردم و چون میترسیدیم اگه من ازاونا جدا بشم بگن چه پسر بی ادبی توجیه میکردم که دارم بهشون و حرفهاشون احترام میزاریم و گوش ندادن بی احترامی هست
یکی از رابطه هام رو قطع کردم چون میترسیدیم از حرف بقیه و توجیه میکردم که اصلا نیاز نداشتم یا نشتی انرژی بود اما در اصل می ترسیدم که بقیه چی میگن
فایل ها رو جلوی خانواده ام گوش نمیدادم چون می ترسیدم بگن اینا چیه یا خوششون نیاد و توجیه میکردم که چون اینا در مدارس نیستن نباید گوش بدن
تو دوستی هام ضعیف بودم و باور های اشتباهی داشتم یا توی ثروت درآمد ندارم و توجیه میکنم که من هنوز کوچولو ام و دارم درس میخونم و به قول استاد به جای اینکه بیام خودم رو و باور هام رو درست کنم اون خواسته رو خراب میکردم
میگم ایران خودمون خوبه چون میترسم از مهاجرت و کلی چیز هست که هنوز ندارم و بجای اینکه بیام تلاش کنم اون نداشته ها رو به دست بیارم میگم اصلا زیاد مهم نیست همین خوبه همین جا خوبه همین گوشی کارم رو راه میندازه چون توجیه میارم اون درآمد پایین و اون باورهای شرک تمیزم رو و اون تنبلی رو و میگم اصلا نمی خوام به قول استاد میگم قرمه سبزی های مامان من خوش مزه تر رستوران هست و سالمه من دارم توجیه میارم ناتوانی خودم رو برای غذا خوردن توی بهترین رستوران ها با اینکه خودم میدونم دوست دارم این تجربه رو داشته باشم اما توجیه رو جوری انجام دادم که خودمم باورم شده که نمیخوام
وقتی دوستام یه خواسته ای دارند و الان من شرایطم مناسب نیست آزاری اینکه ناراحت بشن یا این دوستی خراب بشه به خواسته هاشون تن میدم با اینکه میدونم به ضرر کنه اما خودم رو توجیه میکنم که یه روزم کار من گیر نیفته باید با معرفت باشیم…
سلاااام به استاد عزیزم و مریم بانوی عزیزم
واااای خدایا چقدر آزادی لذت بخشه چقدر پرنده هاتون خوشحالن که آزاد شدن و میتونن برن بچرخن و از طبیعت لذت ببرن، آب و غذا بخورن
واااای جو رو ببین چجوری راه میرفت و میدوید خیلی باحال بود😍😍😂😂
چقدر دریاچه آرومه و چقدررتصاویر از سطح آب دیدنی و زیباست، چقدر تصویر جنگل و آسمون از زیر ساختمون قشنگ بود خدایا شکرت بخاطر این همه زیبایی و بخاطر وجود پر برکت و پر از عشق استاد عزیزمون و مریم جون نازنینمون
مریم جون چقدر تحسینتون کردم که تو آب میرین و از این آب و این فضا استفاده میکنین
قبل از اینکه بفهمم ترس داشتین گفتم خوش به حالتون که نمیترسین و تو آب میرین چون این یکی از ترسهای بزرگ منم هست
وااای چقدر اون اسفنج برای توی آب خوب بود کاش منم با خودم ببرم تو دریا که ترسهام کمتر بشه
مریم جون گفتین که 5 سال تو دریاچه نمیرفتین بخاطر ترسهاتون و همه اش توجیح میکردین
منم دقیقا همین طورم 6 سال هست تو جزیره کیش زندگی میکنم و الان یکساله داخل آب میرم و قبل از اون همه اش توجیح میکردم که لباسام خیس میشه دوست ندارم، با لباس خیس نمیتونم خونه برم، به پاهام شن میچسبه و دوست ندارم، دریا از کنار ساحل قشنگتره و خیلی دلایل مسخره دیگه که خودم رو از این نعمت زیبا محروم کرده بودم و این همه اش بخاطر ترس من از آب بود و هست چون شنا بلد نیستم و میترسم غرق بشم و دلیل دیگه اش ناشناخته های زیر ابه چون نمیدونم زیر آب چه خبره میترسم
اینجا همه غواصی میرن و دنیای زیر آب رو میبینن و چقدر لذت میبرن ولی من بخاطر ترسم نرفتم ولی به خودم قول دادم خیلی زود برم و یاد بگیرم و این طبیعت زیبای زیر آب رو ببینم و لذت ببرم
یکی دیگه از ترسهام تو رابطه ام با همسرم بود که اجازه نمیداد تنهایی بیرون برم چه پیاده روی بود چه رفتن لب دریا و چه بازار رفتن، و با کار کردن روی خودم از یکسال پیش با کمک یکی از دوستانم که هم مسیر هستیم و از شاگردان استاد هستن راهنمایی خوبی کرد بهم گفت اگه تنهایی بری چیکار میکنه؟ گفتم دعوام میکنه، غر میزنه، هزارتا سوال میپرسه، گفت تو برو هیچ کدوم اینا اتفاق نمی افته و اینقدر برای خودت بزرگش نکن قدرت فقط دست خداست و بعدش یه روز صبح برای دیدن طلوع آفتاب تنها رفتم و برگشتم بعدش پرسید کجا بودی؟ براش توضیح دادم و هیچ اتفاقی نبافتاد و اصلا دعوا و غر و هیچ چی در کار نبود و من فهمیدم بخاطر ترسهام و توجیه کردن بیخود چقدر از لذت تنها بودن در دل طبیعت عقب موندم و حالا همه جا تنهایی میرم و هیچ مشکلی ندارم و خدا رو شکر میکنم بخاطر همه این اگاهیها و این رشد کردن تو مسیر درست
ترس دیگه ای که داشتم این بود که موقع خرید کردن فکر میکردم پولم تموم میشه و ترس از خالی بودن حسابم رو داشتم و به بچه هام سخت میگرفتم و گاهی موقع خرید غر میزدم که پولم تموم میشهو کمتر خرج کنن و همیشه هم این اتفاق میافتاد و حسابم خالی میشد، همیشه با کلی توجیه الکی به بچه هام حس عذاب وجدان میدادم از خرج کردن و نمیزاشتم لذت ببرن ولی وقتی فهمیدم که دنیا پر از فراوانیه و خدا از جایی که نمیدونم حسابم منو پر میکنه موقع خرید دیگه نگران نیستم و با لذت وسایل مورد نیازم رو میگیرم و دیگه حسابم خالی نمیمونه
اینا چند تا از ترسهام بود که دارم روشون کار میکنم و میدونم خدا کمکم میکنه
چقدر این جمله قشنگ بود:
آشغالامون و زیر مبل نکنیم، ترسهامون و توجیه نکنیم و بریم تو دلشون و هر چه قدر زودتر بریم تو دلشون لذت بیشتری از دنیای اطرافمون میبریم
ممنونم استاد عزیزم و ممنونم از مریم جان عزیزم که با مطرح کردن این موضوع کاربردی تو اون فضای بهشتی آگاهی مارو بالا بردین و مثل همیشه کلی درس قشنگ گرفتیم
عاااشقتونم و عاشق این رابطه بینظرتون هستم ❤️
شاد و سلامت باشید
به نام یگانه فرمانروای هستی ام
دو شب پیش یه خوابی دیدم. خواب دیدم کنار یه جوی آب عمیق اما کم پهنا نشسته بودم، روی یه تخته سنگ بزرگ و محکم زیر سایه یه درخت سیب. میوه هاش از درخت آویزون بودن و شاخه هاش بینظم هر کدوم یه سمت رفته بودن. سایه اش خنک بود و زیر پام قرص و محکم بود و من راحت نشسته بودم. و اونجایی که بودم پردایس بود. جو و جیل رو دیدم که از توی آب با جریان آرام اما عمیق آب از جلوم رد شدن و پیش خودم گفتم مگه اینا شنا هم میکنن؟! و بعد خواستم از جام بلند شم اما نمیتونستم. پاهام توان برخاستن نداشت! تلو تلو میخوردم! تلاش کردم شاخه درخت رو گرفتم که کمکم کنه اما نمیشد. چند بار امتحان کردم نشد! یه لحظه به خودم گفتم باید خودم محکم دست روی زمین بذارم و پاشم. هیچ کمکی غیر از خودم نیست! و اینجا بود که براحتی بلند شدم و حرکت کردم و رفتم به سمت یه خونه فوق العاده بزرگ و ویلایی که توی پردایس بود. من اومده بودم پردایس پیش شما استاد…
نفهمیدم این خواب چی بود. نفهمیدم ینی چی!
تا امروز…
استاد جانم،
من به بهشتم چسبیده بودم! باورم نمیشه! من به بهشتم چسبیده بودم. و همه چیز توی همون بهشت یک هفته ای بود عجیب قفل شده بود و متوقف مونده بود و حتی یک میلی متر جلو نمیرفت!
دیشب شب عجیبی بود. من هم برای خودم غار حرا ساختم و هر بار که احساس میکنم باید عمیق و تهی برم به اصل خودم متصل بشم میرم توی غار حرای خودم. دیشب خدا منو کشوند بیرون از غار ذهنم!
استاد چقدر رهایی خوبه! من چسبیده بودم به حتی بهشتم! و اصلا نمیفهمیدمش. چقدر محمد قشنگ گفت که: ” شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه در دل تاریکی شب بر روی سنگ سیاه پنهان است”. استاد من عاشقتونم که انقدر خدایی زندگی میکنید و در لحظه تمام آگاهی هاتونو با ما سهیم میشید.
من به بهشتم چسبیده بودم فقط توی همین ۲-۳ هفته! و بعد باز با صدای الهی شما خداوندم هدایتم کرد.
اونجا که صداتون توی گوشم میپیچید که:
” دهنده باش تا طبیعت در تو جاری شود
مگر نه این که هرچه به طبیعت بدهی به تو باز میگرداند، پس رها کن تا رها کند و دهنده شو تا دهنده شود. مثل نفس که تا رها نکنی نمیگیری و مثل تولد و مرگ و مثل پول … همه چیز در جریان است پس رها کن تا جاری شود.
تو از طبیعت میگیری و به طبیعت باز میگردانی و هیچ چیز ماندنی نیست. هر چیز و هر کس که از راه میرسد آمده است که زمانی را با تو باشد … زمانی در تو جاری شود … نه آن که بماند …. طبیعت در تو جاری است. … این جریان که از تو عبور میکند جریان طبیعت است، جریان جهان است، جریان کیهان است. و تو پاره ای از همه جهانی و همه جهان پاره ای از توی لایتناهی …
و تو چنان به آنچه که داری میچسبی و وابسته میشوی که جریان طبیعت را در خود متوقف میکنی. غافل از این که طبیعت به تو همان چیزی را میدهد که از تو گرفته است و آنچه تو امروز داری همان است که پیش از این به طبیعت داده ای. … و همین است که بودا میگوید زندگی یعنی رنج و منشأ رنج وابستگی است و میتوان از رنج رها شد.
پس رها کن تا جاری شود. به دنبال هرچه که هستی، رهایش کن. به طبیعت بده تا به تو باز گرداند. محبت کن تا ببینی، عاشق شو تا دوستت بدارند و ببخش تا به دست بیاوری
نَفس، تنها میخواهد که بگیرد و بدست بیاورد و گفتگوی درونیات را پر میکند با خواهش، با بده … بده … و طبیعت هم همان را به تو باز میگرداند. اما خود متعالی تو، خود مقدس تو همیشه میخواهد که خدمت کند. … برای همین آمده است، وقتی این پرسش بر خواستنهای نفس قالب میشود و در طبیعت جاری، وقتی خدمت میکنی و دهنده میشوی … وقتی بخشنده میشوی، گویی همه طبیعت به خدمت تو در میآید. طبیعت در تو جاری میشود.”
به محض اینکه فایل شروع شد و بعد در قفس رو باز کردین و لحظه رهایی رو دیدم اشک از چشمام جاری شد..
یاد خودم افتادم که دیشب اون لحظه ای که نزدیک سحر یک لحظه انگار یه قفلی از روی قلبم و گلوم باز شد و راه نفس درونم گشوده شد انگار داشتم بال بال میزدم که پرواز کنم…
الله اکبر…
ای خدای من!
اون خواب و قسمت ۷ آرامش در پرتو آگاهی و الان این فایل!
حتی عمق و رنگ و حس آب پردایس هم نشونم داد این لنز دوربین! دقیقا همین رنگ و همین حس! حتی رنگ لباس شما. اصن انگار من این قسمت از بهشت رو پیش تر دیدم! میبینید چه تعبیری شد؟؟؟
خدای من چقدر این رهایی لذتبخشه. رها از زمین و زمان و فقط رها در آغوش تو…
استاد رها شدم اون لحظه، جوری احساس کردم بی نیازم از همه و همه از حتی پول از آدمها از عشق از هر چیزی که داشتم توی همین بهشت پی اش میدویدم و داشت ازم فرار میکرد و من نفهمیده بودم که توی بهشت چسبیدم به بهشت و بهشتی ها…
استاد دلم میخواد بیام پردایس پیشتون و بشینم فقط از شوق هدایت های پروردگارم تو آغوش شما دو پاره نور گریه کنم و سر به خاک بندگی بذارم و بگم خدایا منو رها کن از همه و همه هر لحظه.. حتی از بهشت…
مث همون گلی که فقط هست و نظاره میکنه، من هم فقط باشم و نظاره کنم و رها و آزاد از لحظه لذت ببرم فارغ از خواستن ها و خواهش ها و بده ها! فارغ از زمان!
خدایا یاری ام کن تا ابد در این حس بی نیازی بمونم، کمکم کن تا ابد بی نیاز از همه و همه باشم نه در حرف و کلام! در قلب، در ذره ذره تارو پود وجودم. حالا که طعم حقیقی بی نیازی رو بهم چشوندی دیگه نمیتونم چیزی جز این بی نیازی ازت بخوام…
این فایل، حتی فقط همین چند دقیقه اولش تعبیر خوابم و حال دیشب و امروزم رو برام تعبیر کرد و من اون چیزی که باید میشنیدم شنیدم…
باید مینوشتم تا برای خودم ثبتش کنم تا ببینم چی شد. تا ببینم من هر بار باز در بهشت گم میشم حتی وقتی دارم لیزری روی خودم کار میکنم و یادم بمونه که شیطان و نفس چقققققدر ظریف رخنه میکنه در دل من. در دل مومن! و چقدر من هربار بیشتر و بیشتر درک میکنم که چقققققدر محتاجم به خداوندم. فقط و فقط به خودش….
انگار تشنه لبی بودم که دیگه تاب سراب نداشت و در یک لحظه رها شد و به آب چشمه رسید. این احساس درونم هرگز در کلام نمیگنجه. هرگز. فقط کسی میفهمتش که درکش کرده باشه. و چقدر من خوشبختم که در جمع آدمهایی هستم که آشنا هستند و انرژی پاکشون این قدرت الهی رو درون هممون قدرتمندتر میکنه. چقدر خوشبختم که با شما آشنا شدم و خداوند به قشنگ ترین جای ممکن، به بهشت هدایتم کرد و منو بهشتی کرد و هر بار حتی با نفس و شیطان درونم هم منو بزرگتر میکنه.
چقدر من خوشبختم که خدای حقیقیمو پیدا کردم. این قشنگ ترین بهشته عالمه….
وقتی توی بهشتیم کم کم برامون عادی میشه و مثل اون مرغابی که آزاد بوده برعکس میریم سمت قفس! و ببین چه گندی به قفس خود ساخته میزنیم که حتی دیگه خودمونم نمی تونیم تحملش کنیم و بی تاب رهایی میشیم!
وقتی لذت آزادی در بهشت رو بیشتر میچشیم که قفس رو تجربه کنیم. من تا تضاد قفس رو نچشیده باشم لذت آزادی رو درک نمیکم! و هی باز هر بار این قفس های مسیر ما رو وسوسه میکنه و منِ انسانِ فراموشکار و حریص هی باز گول طعمه هاش رو میخورم و میرم و خودمو قفس گیر میکنم!
دنیا با همه زیباییش میتونه سپاسگزارمون کنه میتونه اسیر زیباییش کنه و فریبمون بده! من کی مغلوبش میشم؟ وقتی اتصالم به منبع لایتناهی هستی سست بشه!
خدایا، همۀ توانم تویی، من عاجزم و بی تو هیچ! میخوام هیچ باشم تا پر بشم از تو… من تا ابد محتاج توام.
شکر که وعده هدایت دادی و گفتی من هرگز تو را رها نمیکنم،
شکر که بر خود واجب کردی هدایت مرا،
شکر که وعده ات را در قرآنت مکتوب کردی و سندی برای باورم قرارش دادی تا ایمانم به ربوبیتت افزوده شود، تا دلم قرص به حضور فقط تو باشد،
شکر که من در مسیر هدایتت قرار دارم و هر بار مرا آگاه تر به خودت و خودم و مسیر درستت میکنی،
شکر که هدایت را برایم معنا کردی و هر لحظه رشدم میدهی تا داناتر و آگاه تر باشم…
شکر برای وجود پر از توحید استاد نازنینم،
شکر برای این لحظه که درکش را به من دادی،
شکر که من بی نیازم از همه و تا ابد تنها و تنها محتاج توام ای همه هستی ام….
امان از ترس های واهی! ترس هایی که عزتمون رو گاهی میشکنه و هی زنجیر وار اشتباه پشت اشتباه رو تکرار میکنیم، حماقت پشت حماقت! که من کردم! که من چشیدم! همین دیشب زجرش رو برای خودم تمام کردم! و در لحظه ای که پا روی ترسم گذاشتم در لحظه مثل زنجیری که پهلوون های معرکه های قدیم پاره میکردن و فریاد میزدن، من هم رها شدم از درد و فشار زنجیرهایی قطور که خودم به دور خودم پیچیده بودم و قفل ها بهش زده بودم!
اون درد یادم می مونه که دیگه لذت رهایی رو هرگز به هیچ بهایی از دست ندم!
چقدر شما فوق العاده اید که محصول و غیر محصول براتون فرقی نداره و با خلوص و عشق و رهایی نسبت به حتی آگاهی هاتون میایید و انقدر عمیق و دقیق و ظریف به ما این آگاهی ها رو منتقل میکنید و چقدر تاثیر این مستندها هزاران هزار برابر میکنه درک آگاهی ها رو، که حتی بیشتر…
این قسمت کاااااامل ثانیه به ثانیه اش برای من بود. دققققیقا برای من. جواب تک تک نجواهای ذهن من!
باورتون میشه من حتی به دوچرخمم وابسته شده بودم! حتی حاظر نبودم یه روز ببرم بذارمش سرویس که ازم جدا باشه! وااااقعا نمیتونستم تحمل کنما!!!!!! و خودمو خیلی منطقی برای این وابستگیم توجیه میکردم که نه من نمیتونم که یه روز تمرین نکنم مربی گفته سریع سرویسش کن برو به تمریناتت برس! من اگه یکی دو روز بذارمش سرویس از تمرینم عقب می مونم، ( که واقعا لازم داشت چون هم یه بار زنجیر پاره کرد هم دنده هاش قاطی کرد و اینها نشانه بود و من با سماجت و اطمینان کاذب نمیفهمیدمش! نمیخواستم بفهمم چون درواقع وابسته بودم بهش!). و این خودش حس عجله و حرص و نگرانی داشت که معلومه از کجا آب میخوره! در حالی که هدف لذت بردنه و این لذت درست رشدمون میده!
و دقیقا لحظه ای که بریدم از همه چیز یکی از کارایی که کردم پیام دادم به مربیم گفتم دوچرخمو کی بیارمش برای سرویس کامل بذارم؟!
میخوام چند روز ازش جدا باشم و تصمیم گرفتم برم کوهنوردی تنهایی رو تجربه کنم تو این چند روز. با همین امکانات کمی که برای کوهنوردی دارم میرم و اصلا درگیر تجهیزات نمیشم. چون هدفم خلوت و لذت بردن و احساس رهایی رو تجربه کردنه.
تمرینات من توی کوهه و موقع تمرین خیلی وقتا پیش میاد که یه مسیرهای فوووووق العاده بکر و جذذذابی رو میبینم که نمیتونم با دوچرخه برم و فقط میشه پیاده رفت. و ته دلم میگم اگه یه روز پیاده بیام همه اینا رو میرم و کشف میکنم! اما هر بار میگم نه هنوز وقتش نیست! الان تمرین مهمتره! و لذت بردن رو به تاخیر میندازم! خدایا! الان که فکر میکنم میبینم چقققققدر نشانه برام میفرستادی و من نمیفهمیدم چون در جهالتِ سماجت و اطمینان کاذب از خودم بودم!!!!
میخوام امروز بدون دوچرخه برم بزنم به دل کوه. این کامنت رو که تموم کنم میرم آماده میشم و یه کوله سبک بر میدارم و میرم. میخوام برم اون ناشناخته هایی که منو به چشیدن لذت پیمودنشون دعوت کردن رو تجربه کنم. همینجا بغل گوشمه ها! راه دوری نیست!
باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان هم فرکانسیم که با استمرار در خواسته ها و ایمان داشتن به رسیدن به خواسته به تمامی آرزوها و خواسته ها شون رسیدن سپاسگزارم استاد جان عزیز و خانم شایسته عزیزکه این لحظات شیرین و شادی آور و نشاط بخش رو برامون
به تصویر کشیدن اون لحظه که استاد برای شنا به آب زد احساس کردم در اون خنکی آب قوطه ور شدم اون تصویر زیبا موقع بیرون اومدن از زیر آب خیلی جالب و دیدنی بود اون لحظاتی که استاد در آرامش و نهایت شکر گذاری پروردگار بودن و دایم میگفتن خدایا شکرت خدایا شکرت
و بااین نکته مهم غلبه بر ترس که ترمز رسیدن به خواسته هایمان است که خانم شایسته عزیز با غلبه بر این ترس تونستن اون شادی واقعی و رسیدن به لذت درونی رو حس بکن و این قابل تحسینه باز هم سپاسگزارم از به تصویر کشیدن این همه لذت و شادی بی حد و حصر و همواره برایم دیدن این همه زیبایی و شادی لذت آفرین بوده وبا دیدن این تصاویر زیبا زندگیم پر از لحظه های زیبا و به یاد مانی میشه
لحظاتتون پر از شادی و نشاط باشه
سلام خدمت استاد عزیزو خانم شایسته
واقعا ممنون از سریال قشنگتون
یه تجربه درمورد خودم از توجیه کردن بگم
این تجربه مال دوسال پیشمه
من
ادم درون گرایی هستم و از صحبت کردن درجمع همیشه فراری بودم و خودم رو اینجور توجیه میکردم که من درونگرام دیگه این منم و من اینجوری آفریده شدم تا اینکه فهمیدم تو خیلی از کارهام به مشکل برمیخورم و این ارتباطه مخصوصا تو جمع تقریبا برای تمام شغل ها وکارها لازمه واین یه نقطه ضعفه نه ویژگی .و این دقیقا پاشنه ی آشیل منه وشروع کردم به حمله کردن به این نقطه ضعف و هرروز تمرین صحبت کردن درجمع در عمل رو انجام میدادم .باورهای درستشو پیدا میکردم مثل عزت نفس و حرکت میکردم .والان به لطف خدا خیلی پیشرفت کردم حتی تو کارم ارتباطات ثروت و خیلی چیزای دیگه .
ممنون که بازم اینو یادم آوردین .
وای خدای من سپاسگزارم از این فایل زیبا استاد جونم ومریم جون عزیزم خیلی لذت بردم وای چقدر تصور کردم آنجا دارم شنا میکنم وای خیلی زیبا بود،
واقعا هرچه از شما سپاسگزاری کنیم بازم کمه به خاطر این زیبایی ها و آگاهی ها که با ما به اشتراک می گذارید.
و توجیح کردن ترس های مون :واقعا ما انسانها از هرچی می ترسیم انکار میکنیم کلا درمورد هرچه توجیح میکنیم زیاد، نشانه ضعف و ترس مون هست .من از راننده گی تو شب و تو جاده می ترسیدم تو روز تو جاده رانندگی میکردم ولی از شب می ترسیدم و شوهرم به من خیلی میگفت بشین حالا بعد از تقریبا ۱۳ سال رانندگی، می گفتم خوابم میاد یه بهانه میآوردم تا یه شب تو جاده رشت که همیشه می رفتیم همسرم گفت بیا بشین خوابم میاد و من نشستم اولش می ترسیدم ولی بعد چند کیلومتر رانندگی کردن ترسم ریخت الان بعد از گذشت چند سال از اون شب عاشق رانندگی تو شب هستم و همیشه خودم استقبال میکنم و همیشه هم دوست دارم شب حرکت کنیم .
و دوچرخه سواری خیلی دوست داشتم تا انقدر تمرین کردم خوردم زمین لباسم پاره میشد ولی یاد گرفتم وخیلی لذت داره
کلا دوست دارم همه چیز رو یادبگیرم و تجربه کنم
سپاس از استاد عزیزم و مریم جون
سلام سلام به به امروز یه کلاس عباسمنشی داشتیم توی اب کنار استاد عزیز ومریم جان یه گفتگوی جالب در یک جلسه دورهمی در دریاچه
تجربه ی بودن در اب زیر ساختمان رفتن دیدن جنگل واطراف رو از داخل اب وروی فوم نشستن ودر اسودگی به صحبت وشنیدن وخندیدن مشغول بودیم
بحث این جلسه تررس وغلبه بر ترس وتوجیحات بی پایان و همیشگی
واقعا بودن در اب لذت بخش ترین تجربه های زندگی هست بخصوص تو این دریاچه اب شیرین و وسط این جنگل سرسبز وشنیدن درسها وراهکارهای استاد
منم دقیقا چون رانندگی میترسم ومسلط نیستم با خواهرم که میرم بیرون با خودم این مدل توجیحات رو همیشه دارم که اره اینقدر پول دار میشم راننده میگیرم وراحت برا خودم میشینم تو ماشین اون رانندگی میکنه به قول شما که خودم رو راحت کنم وبه قول مریم جان اینقدر گفتم که گول خودم زدم و دیگه خودم هم توجیحاتم رو باور کردم
واقعاا هر قسمت از زندگی که کاری رو که بلد نیستیم یا ترس داریم وخودمونو.میکشیم کنار دقیقا به همین روش عمل می کنیم به جای شناسایی ترس وتوجیحات وغلبه بر اون اتفاقا هر لحظه خودمون رو از اقدام کردم عقب تر میکشیم
توضیح اینکه چی شد مریم جان پرید توی اب دقیقا کاری هست که اون رنج نرفتن توی اب هست در برابر لذتهایی که میتونه داشته باشه وداره
رنج گرمای شدید ولذت اون اب خنک دلچسب و لذتی که دائم استاد داره تعریف میکنه اون وقته که ترس غرق شدن با فکت اینکه استاد هست نجاتم میده کلا وزن وسنگینیش رو از دست میده ومریم خانم دلو میزنه دریا ومیپره توی اب
ونه تنها دیگه بیشتر از این از لذت بودن دراب خودشو محروم نمیکنه بلکا به ما هم این فرصت رو.میده که یه کلاس درس در اب رو تجربه کنیم
خدای شکرت چه تجربه زیبایی چه حال خوبی وچه درس ویاداوری مفیدی