سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/08/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-08-25 07:32:192021-08-26 22:49:07سریال زندگی در بهشت | قسمت 198شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام گرم من به باحالترین وپایه ترین آدمهایی که تابه حال دیدم
چقدر لذت بردم از دیدن اینهمه زیبایی. نوش جونتون باشه .اینهمه تلاش برای داشتن احساس خوب یه همچین جایزه نابی رو هم می طلبه.
وای که اون لحظه که با دوربین پریدن توی آب ,اینقدر کیف داد وباتمام وجودم تجسمش کردم که قابل وصف نیست.ممنون که حتی از دیدن زیر ساختمان خونتونم ما رو بی نصیب نمیزارید.دمتون گرم که اینقدر باصفاهستین وبامهر مارو شریک این حجم زیاد زیبایی ولذت میکنین.عاشقانه دوستتون دارم
به نام خدایی که مرا انسان آفرید و قدرت خلق زندگیم را در افکارم قرار داد
☑ من بزرگ ترین ترس زندگیم رو اینجا نوشتم و خواهشی که از شما دارم اینه ، اگه این کامنت رو کامل خوندی و ایده ای راهکار عملی ای برای حل این مسئله داری برای من در پاسخ بنویس ، خیلی سپاسگزارم🙏🌹 ☑
☑ خدایا شکرت چقدر این قسمت زیبایی توش بود چقدر فراوانی نعمت و ثروت به وفور تو این بهشت دیده میشه 😍🌹 چقدر قشنگه صحنه باز کردن در خونه مرغ ها ، میدونی من فکر می کنم مرغ و خروس ها هم خیلی استاد و خانم شایسته رو دوست دارند وگرنه بی دلیل نیست که تو این دریاچه به این بزرگی میرن فقط زیر پل آب می خورن😉 خلاصه که خیلی تحسین می کنم خودمو در درجه اول که بین میلیون ها میلیون آدم صبح که بلند میشم به جای اینکه افسار ذهنم رو ول کنم هر طرفی برای خودش دلش می خواهد بره … میام تو پارک شروع می کنم به قدم زدن لذت بردن از عطری که اول صبح ها موقعی که آفتاب میزنه تو این فضای پارک می پیچه تماشا کردن گنجیشک ها که چقدر شاد و خوشحال و سپاسگزارن و اول صبح میان تو پارک صبحونه ای که خدا براشون فراهم کرده رو نوش جان کنند میام قسمت جدید سریال زندگی در بهشت رو می بینم و روزم بهشتی استارت میزنم با احساس عالی ذوق و شوق استارت میزنم (البته منم آدمم دیگه خیلی وقتا هم اونجوری که باید نمی تونم ذهنمو کنترل کنم…) ولی باز هم خوشحالم و خدا رو شکر می کنم که به لطف خدای مهربونم بین این همه آدم خوب تو این سایت بهشتی دارم وقتم رو می گذرونم ، برای وقتم ، احساسم و کانون توجهم ارزش قائل هستم
☑ استاد اونجایی که وایساده بودین کنار خونه روبه خانم شایسته قبل از پریدن تو آب ، اونجا عجب کنتراست قشنگی ایجاد شده بود ترکیب رنگ تی شرت شما با آب دریاچه رنگ قهوه ای روشن خونه آسمون آبی و ابرای سفید خیلی صحنه زیبایی شده بود خدایا شکرت به خاطر اینکه اینقدر تمرکزم روی زیبایی هاست 🙏🌹 من قبلا همچین چیزایی اصلا به چشمم نمی اومد…
☑ استاد من تحسین می کنم برند اپل رو که همچین موبایل های با کیفیتی میسازه یادمه سال های اولی که موبایل های ضد آب اومده بودن می گفتن فقط تا عمق سی سانتی متری آب می تونی ببری اونم برای یه مدت خاص یا فقط زیر دوش آب استفاده کنی ، ولی الان من می بینم شما با آیفون می پری تو آب دریاچه 🙄 یه همچین صحنه های فوق العاده ای رو ضبط می کنی 👏✔🌹 من واقعا تحسین می کنم شما رو که همیشه در تمام قسمت های زندگیتون به کمتر از بهترین قانع نمیشی 👏🌹 و با دیدن این کیفیت فوق العاده تو سال 2021 از آیفون به یاد آوردم آیفون ها و کلا موبایل های اولیه رو…
به خودم میگم ببین محمد همه چیز در حال تغییره و پاداش های اصلی رو اونهایی دریافت می کنند که خودشون قبل از اینکه جهان بخواهد بهشون گوش زد کنه به فکر تغییر و رشد بیشتر هستن ، اینجوری میشه که آیفون و آیپد با سیستم عامل ios خودش یه تنه میشه رقیب این همه برند اندرویدی مثل Samsung, mi و… بللللله محمد اقا شرکت Apple 🍏 با عشق بهای تمام موفقیت هاشو پرداخت کرده ، استاد عباس منش هم اگه الان با عزیز دلش سر ظهر تو گرما فارغ از هرگونه نگرانی در آزادی کامل (آزادی مالی ، آزادی زمانی و آزادی مکانی) می پره تو دریاچه شخصی خودش تو دل جنگل یه روزایی بهاشو پرداخت کرده… هنوز هم داره پرداخت می کنه… حالا این بها چی هست؟؟
بها پرداخت کردن یعنی کنترل ذهن تو شرایط سخت یعنی توکل کردن به خدا و همه چیز رو به اون سپردن و لذت بردن در هر شرایطی ، حتی در شرایط به ظاهر خیلی سخت هم میشه از دلش کلی تجربه کسب کنی و به این وسیله خودت رو تحسین کنی
بها پرداخت کردن یعنی سر سپرده بودن در برابر خدا یعنی بگی خدایا مننننن هیچی نمیدونم تو عالمی تو آگاهی تو به من بگو چه کار کنم 🙏🌹
به خدا اینارو دارم به خودم میگم این روزا خیلی دارم رو باور های توحیدی خودم کار می کنم و به طور ناخوداگاه تو همه چیز فقط توحید رو می بینم و لذت می برم
به قول دوستمون هلنا خانم از کوزه همان تراود که در اوست… 🙄
☑ استاد و خانم شایسته خیلیییی ممنونم که از تو آب هم فیلم گرفتین برای من گزاشتین
از زاویه دید پرنده ، ماشین و موتور ، پیاده ، از همه زاویه ها بهشتو دیده بودم از تو آب ندیده بودم که حالا دیگه دیدم ، خدا میدونه این همه تمرکز بر نکات مثبت و این همه فرکانس عالی چه آینده ای چه نعمت هایی رو قراره وارد زندگی من بکنه 😍😍 خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر این همه زیبایی ، به خدا اونجایی که خانم شایسته گفت وای چقدر آب خنکه عاااالیه پسر حس کردم خودم تو آب دریاچه دارم شنا می کنم یعنی قشنگ فرکانس اون لحظه رو حس کردم اون نسیم خنک صدای ماشین ها که از تو اتوبان پشت جنگل رد میشن خنکی آب همه چیزو حس کردم خدایا بی نهایت سپاسگزارم که اینقدر قلبم لطیف شده اینقدر چشمام زیبابین شده اینقدر دارم خودمو عادت میدم به دیدن و تحسین کردن زیبایی ها 🙏🙏🌹🌹
☑ الان که دارم خونه رو از زیر می بینم به خودم میگم خداااای من چقدر این خونه محکم و مهندسی ساخته شده چقدر کیفیت چوب ها عالی که این همه سال (تو یکی از فایل ها از استاد شنیدم که گفت اینجا نزدیک هفتاد هشتاد ساله که ساخته شده 🙄 حالا نمیدونم منظور ایشون خود زمین پرادایس بود یا خونه ؟؟؟) تو سرما و گرما توی آب خم به ابرو نیاورده!! دمش گرم دم سازنده این سازه گرم قطعا آدم خیلی خیلی ثروتمندی بوده که اینجوری هزینه کرده و همچین بهشتی رو برای خودش ساخته ، خدایا بی نهایت شکرت اینا همش به من اثبات می کنه که (به قول ژیائوپن رئیس جمهور سابق چین) [نمیدونم اسم ایشون رو درست نوشتم یا نه تو اینترنت هم خیلی سرچ کردم چیزی پیدا نکردم] ثروتمند شدن با شکوه است 😎😍 به قول استادم ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست ، من وقتی ثروتمند بشم هم خودم خیلی زیباتر و بهتر زندگی می کنم و خیلی بیشتر از قبل سپاسگزار خداوندم و هم با خرج کردن و مسافرت رفتن و تاسیس شرکت خودم به صورت مستقیم و غیر مستقیم به هزاران هزار نفر خیر می رسونم و باعث رشد و گسترش جهان میشم
پس محمد حسین باید اینو دائما به خودت بگی که ثروتمند شدن با شکوه است 👏✔😍
☑ خیلی تحسین می کنم خانم شایسته رو که اینقدر خوب ایرادات خودش رو می پذیره و با شجاعت میاد جلوی دوربین میگه
اتفاقا داشتم همین امشب جلسه قرانی قدم سوم رو میدیدم که استاد اشاره کرد همینکه شما می پذیری و میای مینویسی ایراد های خودت رو ، این خودش قدم اوله برای تغییر ، استاد مثال یه موتادی رو زد که افتاده گوشه جوب داره تزریق می کنه وقتی میری بهش میگی موتاد… رگ های گردنش میزنه بیرون میگه نهههه من موتاد نیستم و فلان… منظورم اینه که آدم های ضعیف حتی نمی تونن بپذیرن که ایراد از اون هاست چه برسه به اینکه بخواهند تغییر کنند و اصلا قدرت تغییر ندارن
بنابر این من خیلی خانم شایسته و استاد رو به عنوان ٢ تا الگوی عالی تو این زمینه تحسین می کنم واقعا مثل شما ندیدم هیچ خانم و آقایی که اینقدر با خودشون در صلح باشن 👏🌹 واقعا از شما سپاسگزارم 🙏🌹
☑ ترس های زیادی بوده که تا به حال رفتم تو دلش و یا برطرفش کردم کامل یا اینکه دارم تلاش می کنم و تمرین می کنم برای برطرف کردنش
اما چیزی که اینجا می خواهم بهش اعتراف کنم عدم داشتن یه رابطه عاطفیه فوق العادست ، بزرگترین ترس زندگی من!!
من چند سال پیش بعد از یه شکست عشقی افسرده شدم و بعد از اینکه به خودم اومدم بعد از یه مدت طولانی فکر کنم یک سالی طول کشید تا با استاد و سایت آشنا شدم
شروع کردم به آگاهانه تغییر دادن باورهام رابطه ام با افراد مختلف همکار دوست فامیل و… هم خانم و هم آقا به طرز معجزه اسایی بهتر شد خیلی رو موضوع روابط کار کردم البته هنوز هم خیلیییی راه داره تا برسم به اون ایده آلی که می خواهم باشم ولی خدا رو شکر
نکته اینجاست من همیشه زمانی که از قانون خبر نداشتم به خودم میگفتم من خودم نمی خواهم با کسی تو رابطه عاطفی باشم من دوست دارم دنبال عشق و علاقه ام باشم (منظورم شغلم هست) این حرف هم به خاطر اون چند تا رابطه ناموفق و اون شکست های پیاپی بود دیگه…
دوست دارم آزاد باشم و هزار تا توجیه مسخره و بی منطق دیگه که دقیقا چون حواسم نبوده حسابی این توجیه های اشتباه شده باورهای من
به خاطر همین با وجود اینکه من قدرت ارتباط گرفتن با خانم ها رو خیلی خوب دارم فامیل همکار ها و همسایه ها یعنی اغراق نمی کنم ها واقعا تو این موضوع خوبم و این رو از نوع برخورد اون خانم ها می فهمم
ولی الان چند ساله که تنهام اوایل فکر می کردم که راضیم و دارم لذت می برم از تنهایی ولی وقتی رابطه رویایی و فوق العاده زیبای استاد و خانم شایسته رو دیدم در عین اینکه آزادی و نهایت احترام هم تو این رابطه هست و وقتی که چند تا از دوستای دیگه رو تو سایت دیدم که با استفاده از قانون تونستن برای خودشون چه روابط عاطفی فوق العاده ای ایجاد کنند
☑ ٢ تا قدم تا الان برداشتم
☑ قدم اول اینکه الگوهای خوب مخصوصا استاد و خانم شایسته رو زیاد دیدم سعی کردم نکات مثبت رو پیدا کنم و تمرکز کنم و تحسین کنم و این ها کم کم باعث شد که من باورهام تغییر کنه و بتونم خیلی خیلی بهتر از قبل از با جنس مخالف ارتباط بگیرم
☑ قدم دوم من ، که همزمان با قدم اول انجامش دادم این بود که نتایج کوچیک رو ببینم و دائما به خودم بگم محمد این همه آدم تونستن دوست دختر یا دوست پسر داشته باشن تو هم لایق هستی این همه نتیجه تو زندگیت خلق کردی این همه شخصیتت در همه ابعاد رشد کرده و تو هم لایق هستی و باید بتونی وارد این ترس بزرگت هم بشی
☑ قدم سوم هم که هیچ ایده ای براش ندارم یکی دو بار هم سعی کردم اقدام کنم ولی واقعا دست و پام به لرزش افتاده و نتونستم انجامش بدم اینه که یه پیشنهاد ساده حداقل در حد یه قدم زدن یا کافی شاپ رفتن به یه دختر بدم یعنی این شده یکی از بزرگترین ترس های زندگیم که هیچ ایده خاصی هم برای حلش ندارم
☑ فعلا سعی کردم رها باشم و از بقیه نعمت هایی که تو زندگیم هست لذت ببرم و به خدا هم گفتم هدایتم کنه انصافا هم نشونه ها زیادی دیدم ولی سردر گم هستم نمیدونم از کجا و چه جوری باید شروع کنم…
☑ تو مبحث حسادت هم تازه یه چیزی رو کشف کردم
با اینکه خیلی خوب رو موضوع حسودی نکردن کار کردم و خیلی کمتر از قبل تو موضوعات مختلف حسودی می کنم و آگاهانه سعی می کنم تحسین کنم به جای حسادت
✔ شدیدا وقتی یه دختر و پسر رو با هم می بینم ذهنم می خواهد حسودی کنه ، و کار خیلی سختی رو در پیش دارم این جور موقع ها برای کنترل کردنش …
امیدوارم هر جا که هستید در پناه تنها قدرت و فرمانروای جهان هستی شاد سالم ثروتمند و خوشبخت باشید
سلام
خدای من سپاس که بعد از مدتها دوباره هدایت شدم که بیام و ی سر ب استاد جان و مریم بانو بزنم ب پرادایس بهشت ب جنگلهای زیبا ب آسمون آبی که هر روز که میگذره تغییر نگاه من قدرتمند اونو زیباتر از همیشه میکنه همین آب شیرین تر از عسل که از زیر خونه چوبی خوشگل پرادایس داره ب آرامی میگذره خدایا ی میلیون بارشکرت که امروز ،امروز هدایت شدم ب این قسمت ارزشمند
استاد جانم موضوع امروز در مورد ترس و توجیه هاییه که برای مواجه نشدن با ترسهامون میاریم بود و چقدر چقدر این موضوع با مسئله ای که این روزا افراد دوست داشتنی بهشت خونه ما باهاش روبرو هستن
و الان که ب لطف الله افراد خونه ما تونستن با ترسامون روبرو بشیم دقیقا نه ماه پیش بود که ما با ی قضیه ای روبرو شدیم که از اولش نشانه ها حاکی از این بود که آقا نرو آقا نکن اما از همون اول ترس از حرف مردم ،ترس از اینکه نکنه بگن من باعث شدم ،نکنه کسی ناراحت بشه نکنه من باعث بهم خوردن این قضیه بشم ،و…. «خوش بینی همراه با احساس بد »شروع شد اما کو توجه ب نشانه ها ،کو ایمان ،شروع شد و همه چیز ب ظاهر عالی بود اما کم کم تضادها شروع شد اما ی چیز تو همه این اوضاع و احوال خوب بلد بودم و اونم توجه ب نکات مثبت بود من فقط فقط ب نکات مثبت توجه میکردم و شکر گزاری میکردم فقط با توجه به احساسم به خودم کمک میکردم …. تا اینکه ب لطف الله اون اتفاق مهمه که بقول استاد لاجرم وارد میشه وارد شد یهو همه ترسها رفت علارغم تمام تهدیدات همه چیز اونی شد که ب صرف ما بود خدایا صد هزار بار شکرت که ارامش تمام وجودم فرا گرفته خدایا صد هزار بار شکرت که تو تمام این مدت طبق آموزه های بنده خوبت استاد عباس منش و انجام تمریناتی که باید انجام میدادم اونی شد که بهترین بودخدایا هزاران بار شکرت که تو مسیرم نباشم هم، با حس خوب میام تو مسیر، عین شنا کردن عین رانندگی اگر من بلد باشم اگر نترسم اگر اعتماد بنفس داشته باشم اگر ایمان داشته باشم همه چیز خوب پیش میرم .غزل بانو همیشه میگه مامان،نترس هیچکس و هیچچیزی نمیتونه ب ما آسیب برسونه
استاد جانم خواستم بهتون بگم من زهرا فرجی شدم شاگرد اول کلاستون الان ب جایی رسیدم که دقیقا هر چی که میخوام انجام میشه خدا جانم شکرت که حالم خوبه خدای مهربونم شکر که منو هدایت کردی خدای عزیزم شککککرت شکککرت که با این تضاد تونستم ایمانم بسنجم خدای نازم ممنون که منو آفریدی تا این تجربه های قشنگ تو زندگیم خلق کنم مهربون پروردگار، سپاسگزارم که با خلق تضادها کم کم یاد میگیرم که نترسم از قانون خلا ب نفع خودم استفاده کنم الهی شکرت که فهمیدم باج دادن از کجا شروع میشه گاهی آدم حتی ب خودشم باج میده الهی شکر
استاد جان سپاسگزارم که یادم دادی چطور زندگی کنم ممنون که استادمشدید ممنون که این مسئولیت بزرگ متقبل شدید الهی خیر ببینید الهی هر چی که میخواید خدا بهتون بده
نمیدونم چی بخوام براتون آها انشاالله ب مرتبه نفس مرضیه برسید که شاید هم رسیدید میدونم که آرزوتون اینه که تمام مردم دنیا هدایت بشن
نمیدونم چ آرزویی دارید ولی از خدای مهربونم میخوام که خیلی سریع ب آرزو هاتون برسونه
😊نجوا داره میگه استاد ب هر چی که میخواسته رسیده
استاد جانم از آب بازی امروزتون خیلی لذت بردم از آسمون خوشگل و جنگل سر سبز
کلا یادم رفته بود فکر میکردم هنوز زمستونه و شما دارید اون لونه مرغا رو درست میکنید ولی چهمزمانی خوبی امروز اتفاق افتاد دقیقا مناسب موضوع این روزهای بهشت کوچیک خونه ما بود
استاد جانم من تونستم با کنترل نجواهام از خراب شدن از بردگی دادن خودم از بدبخت شدنم نجات پیدا کنم
ازتون سپاسگزارم و …. عاشقتونم
به نام خالقی زیبایی ها
این دومین باری هست که دارم برای سریال زندگی دربهشت کامنت میذارم
درحالیکه خیلی از قسمتهاشو میبینم
منتها وقتی گیج وگمم هدایت میشم به قسمت” منو به سمت نشانه ام هدایت کن”
و خداازبهترین ومناسبترین طریقش کمکم میکنه
اولین بارکه میخواستم تو سایت کامنت بذارم پررررراز ترس بودم
نمیدونم چرا
اصلللللا نمیتونستم کامنت بذارم
خیلی سخت بود
نمیدونم برای بقیه تجربه ی اولین بار کامنت گذاشتن چجوری بوده
ولی برای من خییییلی سخت بود
و چون شروع کرده بودم برم تودل ترسهام هرررطور که بود انجامش دادم بازهم دستاویز قسمت هدایت به نشانه شدم
و هدایت شدم به قسمت ٩٨
وامروز به ١٩٨
اینم جالبه واسم
منم میخوام از روش استاد که به زیبایی حتی قشنگتراز خوده واقعیت ماجراهاروتعریف میکنن استفاده کنم
و قوه ی تخیل و تجسمم رو به کاربگیرم
وبراتون بنویسم،خیلی خیلی خیلی جالبه
بخونیدش:
٨٠ روز از به این کتابخونه ی بزرگ اومدنم میگذره
اونموقع که به اینجااومدم اصللللا شبیه ادمی که الان هستم نبودم
واین همه تغییر برای ٨٠ روز واقعا قایل تحسینه
هرروز انقدراینجابرام اتفاقای جالب میوفته که هرروز صبح به امیددیدن وتجربه کردن احساسات و هدایت های جدید پروردگارم که بینهایت زیبا هستن اینجا میام
من بنده ی خاص خدانیستم اما اون داره مثل بنده های خاصش بامن رفتار میکنه
من مدام دنبال جواب سوالاتم هستم
چرا در کنکور١٠سال موفق نشدم
چرا بعد ازسالهاااااا کارکردن و جون کندن هیچ پول شغل وایده ایی ندارم
چراهررررگز رابطه ی عاطفیه خوبی نداشتم همشون فاجعه باربودن
چرا هرگزنتونستم خودمودوسداشته باشم
چرا هرگز به حس مقبولیت نرسیدم
چرا همیشه فقط نشد
و امروز خدا سره بزنگاه هدایتم کرد
وگفت کتابت رو بذار کنار
برو تو سالن عمومی و صداتو رکوردکن میخوام ازطریق خودت بهت اگاهی الهام کنم
ومنم ازصبح تاالان که ساعت ۴ عصر هست تو سالن عمومی نشستم
کلااتراق کردم
و انقدر لذت هدایت برام شیرین بوده که دگ نخواستم برم سراغ “مثلا” درس
دنبال جواب سوالامم
باورم نمیشه،به جواب همشون رسیدم
اونم ازطریق خودم
ینی شروع کردم به حرف زدن و چیزایی گفتم که هررررررررررررررگز نمیدونستم
حتی بشون نزدیکم نشده بودم
اگ این معجزه نیس پس چیه
تمام وقت
منم دقیییییقا داشتم به همین شیوه ایی که استاد وبانوگفتن وعزیزی درمتن قبل ازفایل گفته بود روخودم وباورهام کارمیکردم
که رسیدم به اثبات موضوع ازادی مالی-زمانی-مکانی!!!!!
و همچنین لیستی از باورهای تمام عمرم که تو همشون تو درودیوارم
و اینجاالان “توجیه” نامگذاری شد!!!!
وبعد حس مبهم وگنگ خیلی بدی بم دست داده ویادم اومد که خدا بهترین هدایتگرش رو برام فرستاده
استاد وسایت وقسمت هدایت نشانه ای
اومدم
والان اینجام
بایک دنیییییا نشانه!!!!!!!
واقعا داره چه اتفاقایی برام میوفته
واقعا چقدررر اخه مگه میشه خدا منظم ودقیق باشه
واقعا زیباست
به زیبایی پرادایس
واینها تمامشون چیزهایی هستن که باید بشکل طبیعی درزندگیه ما باشن
نه زور زدن
الان وقت تفکره
من عااااااشق زندگیه جدیدمم
ازتون واقعا سپاسگزارم
عاشقتونم
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیز و باحال و خفنم و خانوم شایسته مهربان و دوستان هدایتی و عشق سایت
به به بخاطر این زیبایی ها خدایا شکرت خیلی شکرت، چقدر فضای paradise دوستانه و ارزشمند بود، صلح و صداقت از رفتارها میبارید مهربونیتون استاد با طبیعت خیلی باحال بود انگار تمام خالقین پروردگار دست در دست هم به دنبال حال خوب به جهان هستی بودند، اسمهای حیوانات و صحبت کردن باهاشون خیلی خفن بود، لانه مرغ ها خیلی باحال بود و تمیز کردنش و بعد از انجام دادنش حس مثبت و خوبی که استاد عزیزم از حل کردنش بهشون دست داد فوق العاده بود. بریم سراغ پرش داخل آب، الله اکبر بخاطر این همه زیبایی نمای دوربین گوشی که مماس با سطح اب بود و درختان فوق العاده زیبای paradise که خیلی زیبان و رنگشون سبز سبز بود خیلی سبز باحالی بود. صدای آب موج خیلی کوچیکی که روی آب افتاده بود خیلی نما رو زیباتر کرده بود و قالیچه سلیمون :) که خودش حرکت خیلی خفن و ایده جالبی بود.
بسیار لذت بخش بود و سپاس گزار پروردگارم بخاطر دیدن این همه زیبایی
در رابطه با مقابله با ترسها و توجیه نکردن:
من خودم همیشه ترس از ارتفاع و پرش از ارتفاع به داخل آب داشتم به مدت 12 سال میرفتم استخر و هی ترسم رو از پرش توجیه میکردم که به لطف الله و فایلهای دوره عزت نفس استاد که در یکی از قسمتها تمرین مقابله با ترس بود و انجام دادن کاری که ازش میترسید و همش اون کار رو به عقب میندازید، با نام خدا رفتم طبقه پرش آخر و خودمو رها کردم به خودم میگفتم میتونم و توانایشو دارم
خودم رو پرت کردم و دیدم خدااااااا چقدر خفن بوده و من تا حالا خودم رو از این حس باحال بخاطر ترسهام جلوگیری میکردم واقعااا اون روز روز بسیار باحالتر از روزای دیگه بود چون انجامش دادم و بعد از اون اتفاق 12 بار دیگه از اون سکوی پرش پریدم و لذت برم خدایا شکرت ممنونم کارم شاید خیلی بزرگ بنظر نرسه ولی برای من ارزشمند و هدایتی و بزرگ بود و بنظرم شروع کردن از این کارها باعث میشه آدمی به درجه عزت نفس هر روز بالاتر برسه
ممنونم استاد بخاطر این فایل باحال خیلی ارزشمند بود و ممنون از دوستان سایت بخاطر کامنتای فوق خفنشون که همین کامنتا برای خودش جلسات آموزشیه
سپاس گزار پروردگارم هستم بخاطر این همه عشق و محبت
سلام به استاد عزیز ومریم مهربان.عجب جنگل زیبایی عجب بهشت قشنگی ،رفتن شما در این آب زلال من را بیاد جریان خیر وبرکت دنیا می اندازد که در دنیا فقط یک نیرو وجود دارد آن هم جریان خیر نعمت و ثروت است فقط وفقط وفقط والان من شما را میبینم وسط این جریان و من هم باید همیشه توجهم به این جریان باشد در مسیر زندگی .در پناه رب العالمین باشید ☺☺💏عشقید استاد توپولی ومریم عزیز🙋🙋🙋🙋🙋
سلام بر استاد عباس منش و خانوم شایسته
پیرو صحبت های شما در مورد ترس چند سال پیش که من دوست داشتم کوهنوردی رو شروع کنم چند تا ترس همیشه در وجودم حس میکردم یکی ترس از ارتفاع یکی پایین اومدن از شیب های تند
ترس از تنهایی ترس از تاریکی ترس از حمله حیوانات ترس خراب شدن هوا و رعد و برق تو کوه
به همه اینا غلبه کردم به صورت کاملا تکاملی و یه حس رهایی کامل از ترس ها رو تجربه کردم
به صورت حرفه ای شب نوردی شروع کردم و ابزارهامو کامل کردم به جایی رسید که من هر آخر هفته شروع به کوهنوردی به صورت سولو ( انفرادی ) میکردم تو تاریکی تو تنهایی تو ارتفاع و شیب های تند و حتی هوای خراب تا اینکه قبل از طلوع افتاب میرسیدم به قله ( معمولا توچال با ارتفاع ۳۹۶۵ ) و طلوع خورشید تماشا میکردم و خدا رو شکر میکردم که تونستم به ترس ها غلبه کنم چادرم بپا میکردم و استراحت میکردم تو قله صبحانه داغ با چایی … و تجربه کردن لذت هایی که بابتش سپاس گذارم از خدا
عکس های زیبای رو ثبت میکردم از مسیر که ای کاش میشد تو همین دیدگاه چند تاش برای دوستان بزارم.
در نهایت به خیلی از درس های زندگی ، تو کوه و تو خلوت صعود انفرادی بهش رسیدم و بهم الهام شد که دیدگاهم رو نسبت به خیلی مشکلات و مسائل زندگی عوض کرد. و قانون تکامل رو تو کوه درک کردم که اگر رسیدن به قله خواسته من هست هدفم هست باید برای رسیدن بهش تو هر شرایطی ، تاریکی ، تنهایی و خستگی تلاش کنم و قدم بردارم ممکنه تو مسیر خسته بشم اما به عقب برنمیگردم چون خواسته ام مشخصه ممکنه راه رو گم کنم و یه قسمتی رو اشتباه برم اما دوباره نشونه ها رو پیدا میکنم و با هدایت خدا به سمت قله پیش میرم و صبر میکنم و حرکتم رو ادامه میدم تا به قله برسم
بعد از رسیدن به قله به خاک میوفتم و خدا شکر میکنم که سالم رسیدم و استقامتی بهم داده که این همه مسیر طولانی رو طی کنم تا به بالای ابرها برسم.
و این باور در من شکل گرفت که خدایی که زمان رسیدن به قله شکرش کردی تو دره و شرایط سخت نجاتت خواهد داد
که چند بار تو این چند سال نجات از خطر مرگ رو تجربه کردم چون خدا هدایتگرم بوده و هست
و به جایی رسید که من بعد از حس کردن هدایت و حمایت خدا از مرگ در کوه هم نمیترسم
با رهایی از ترس ها این آرزو در من شکل گرفت که کوهنوردی خیلی حرفه ای تر انجام بدم و قله های مرتفع تری صعود کنم تا چند سال دیگه به بام دنیا
( اورست ) و همه ی ۱۴ قله ی ۸۰۰۰ متری صعود خواهم کرد.
بنام خدای مهربان ☺️
سلام و درود خدمت استاد، مریم خانم و دوستان عضو سایت.
خدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم که این قسمت از سریال هم دیدم مثل قسمت های دیگه، کلی لذت بردم، کلی نکته ی ارزشمند یاد گرفتم، و کلی استفاده کردم.
چه قدر من خوشحالم که با شما همراه و هم فرکانس هستم. چقدر لذت بخشه که انسان در محیط و شرایط و فضایی قرار میگیره که کاملا انرژی مثبتی داره …
استاد اون صحنه ای که با دوربین پریدی توی آب رو خیلی دوست دارم و حس خوبی بهم داد، خیلی عالی بود و دیدن اون درختان سبز و آسمان آبی و اون لکه های زیبای ابر، با اون زاویه روی دریاچه خیلی فوق العاده بود واقعا فوق العاده بود خدایا شکرت 🙏☺️
مریم خانم بهتون تبریک میگم که به ترست غلبه کردی و پریدی توی دریاچه ی زیبای پرادایس. منم ترس های زیادی داشتم که یکی از اونا رو میخوام توی این کامنتم بگم چون اونقدر زیاده که بخوام همه رو بگم یه کتاب میشه 😁
به هر حال ما انسان هستیم ، و همه ی ما حتما ترس هایی داریم، باورهای نادرستی داریم، افکار نا مناسبی داریم و چه قدر خوشحالم که من در مسیری قرار گرفتم که دارم همراه شما و دوستان، افکارات و باورهام رو درست میکنم. هر روز بهتر و بهتر و بهتر واقعا خدایا شکرت 🙏☺️
یکی از ترس های من، رفتن و گشتن در طبیعت و کوه بود، با اینکه من عاشق طبیعت گردی هستم اما میترسیدم که تنهایی برم، از طرفی هم خیلی دلم میخواست یکبار تنهایی در کوه موندن یا توی دل طبیعت موندن رو تجربه کنم و ارامش بگیرم اما ترس هام بهم اجازه نمیدادن.
ترس از اینکه نکنه گم بشم 🙁
نکنه یه حیوان وحشی بهم حمله کنه 😑
نکنه قاچاق چی وجود داشته باشه و منو بکشن 😮
نکنه بیوفتم از جایی و پام بشکنه و هیچکس نیست به دادم برسه 🤔
خلاصه انقدر خودم رو با این چیزا میترسوندم که دیگه کلا بی خیال میشدم.
بعدش خودم رو توجیه میکردم که : بابا منطقی نیست عاقلانه نیست تنهایی برم، اومدیم و یه گرگ سر راهم سبز شد میخوام چکار کنم ؟
شاید اتفاقی افتاد … !!!
خودم رو توجیه میکردم که کار درستی میکنم که نمیرم. حتما باید یکی دو نفر باشن که من بتونم برم و لذت ببرم.
هر بار هم یکی دو نفر همراه من بود، من نمیتونستم لذت ببرم، چون هر کدوم متناسب با سلیقه خودمون تصمیم میگرفتیم.
من میگفتم بریم روی اون بلندی چادر بزنیم😃
اونیکی میگفت نه بریم زیر درخت 🙃
اینیکی میگفت نه خیر بریم کنار روخونه 😐
خلاصه هیچ کس لذت نمیبرد واقعا. 😒
من دوست داشتم شب رو بمونم. در سکوت شب آرامش بگیرم و به آسمون نگاه کنم و ستاره ها رو نگاه کنم…
ولی اونا میگفتن شب نمیشه و خطر ناکه و فلان…🙄
تا اینکه اون فایل استاد رو گوش دادم که میگفتن: من رفتم توی جنگل چند شب رو موندم و هیچ چیز ترسناکی ندیدم. فقط صدای باد بود و شاخه درختان و برگ هایی که ریخته شده بودن زمین. چیزی نبود که من بخوام بترسم. اولش میترسیدم ولی آرام آرام وضعیت به حالت عادی برگشت و همه چی برام لذت بخش بود. خیلی این فایل رو دوست دارم.❤️
منم نشستم با خودم فکر کردم. گفتم وقتی من باور دارم که به قول استاد : تک تک اتفاقات و شرایط های زندگی ما توسط افکار و باورهای ما داره خلق میشه… با خودم گفتم وقتی من به این موضوع ایمان دارم، پس باید خیالم راحت باشه چون به قول استاد عزیزم: ایمانی که عمل نیاورد، حرف مُفت است…
منم با خودم تصمیم گرفتم که به ندای ایمانم گوش کنم. افکارم رو کنترل کنم برم و فقط از طبیعت لذت ببرم. باخودم گفتم هیچ اتفاق بدی برای من رخ نمیده، چون من اینو میخوام. 🙂
و خداوند و جهان هم به این خواسته پاسخ میدن پس در نتیجه اتفاق بدی نمی افته.💪
امیدم رو به خدا بستم و تصمیم رو گرفته بودم و رفتم کوه… چادر بردم با خودم، راستش کم کم که هوا تاریک میشد ترس منم بیشتر میشد. اما افکارم رو کنترل میکردم.
نشستم و یکی دوتا از فایل های استاد رو گوش دادم. یکی دو قسمت از سریال زندگی در بهشت رو نگاه کردم که بتونم آرامش بیشتری بگیرم.
بعدش آتیش روشن کردم و غذام رو درست کردم، جاتون خالی خیلی خوشمزه هم شده بود.
سیب زمینی انداختم توی آتیش، چای دم کردم 😋
واقعا هرچی هوا به تاریکی میرفت منم میترسیدم. با اینکه تمام سعی من این بود که افکارم رو کنترل کنم اما بازم ترس داشتم.
اما اون شب رو من کوه موندم. اما تا صبح نخوابیدم 😁
ولی همون بار اول تمام ترس های منو از بین برد. تمام افکار و باورهای من رو عوض کرد. در حدی که من الان چندین باره که طبیعت میرم و کوه میرم و شب هم میمونم. لذت خودم رو میبرم و هر موقعی که خوابم بگیره میرم توی چادر و میخوابم.
احساسم اینه که دست خداوند دور چادر منو گرفته و هیچ چیزی نمیتونه به من نزدیک بشه. وقتی با ایمان به خدای خودت کارات رو میکنی خیلی احساس غرور و قدرت میکنی.
وقتی مطمئنی که فکرانسی که تو توش هستی چیزی به جز آرامش و لذت برات نداره احساس امنیت میکنی.
نه ترسی
نه اتفاق بدی
و نه هیچ ناراحتی و نگرانی
من معتقدم که هر اتفاقی برام بیوفته حتما به صلاح منه و حتما حداقل یک نکته ی مثبت توش داره و من میخوام به اون یک نکته ی مثبت توجه کنم.
فهمیدم که ترس های ما چیزی جز توهم نیست و باعث و بانی این توهم خودمون هستیم.
اگر از تاریکی میترسیم
اگر از تنهایی میترسیم
اگر از آب و شنا کردن میترسیم
اگر از رفتن به کوه و شب موندن میترسیم
دلیلش اینه ما پیشفرض های ترسناک و نادرستی نسبت به این موضوع ها داریم.
ما از قبل فکر کردیم و باور کردیم که توی تاریکی حتما چیز ترسناکی هست.
باور کردیم اگه تنها باشیم حتما یه عامل ترسناک وجود داره که آرامش ما رو بهم بریزه
ولی وقتی توی دل ترس هامون میریم و مدتی رو با خودمون تنها میشیم، بیرون میریم کوه میرم و شب میمونیم و میپریم توی آب و شنا میکنیم …..
یهو میفهمیم که هیچ چیز ترسناکی وجود نداشته و نداره که لازم باشه ما بترسیم.
فقط افکار و باورها و پیشفرض های ترسناک ما باعث این ترس شدن.
ما میتونیم با توکل به خدا، تمرکز روی افکارمون، باورها و پیشفرض های نامناسب ذهنمون رو، نسبت به هر موضوعی از بین ببریم من تا حالا خیلی از ترس هام رو از بین بردم و غلبه کردم، و بابتش خدا رو شکر میکنم 🙂
به نام ربّ یگانه و واحد عالم
سلام به استاد بی نظیرم و خانم شایسته عزیز و دوستانم
خدای من چه فضای راحت و بی نظیری واسه مرغ و خروس ها درست کردین.
چه مرغ و خروس و بوقلمون ها و مرغ شاخدار های باحالی اند
چقد وجودشون به اونجا صفا بخشیده ، پرادایس رو معنادار کرده
من عاشق نگاه کردنشون ام وقتی دارند میدوند اونم از پشت بایستی و ببینیشون
چقد شیرین تر میشند وقتی میدوند😄😅
و صداهایی که هر کدوم دارند واقعا به سکوت و آرامش اونجا معنی داده ، خدایا شکرت
استاد ایده ای هم که برای مرغا پیاده کردی تا لونه شون هم تمیزتر بشه را خیلی تحسین میکنم ، عالی بود👍🏼👍🏼 من ندیدم که کسی یه همچین ایده ای رو واسه فضله مرغا پیاده کرده باشه
استاد هم آماده ست که با عزیز دلش بره تنی به آب بزنه .
به قدری دلم آب تنی خواست که نگو و نپرس 🏊♂️🏊♂️
استاد جان موضوعی که ازش صحبت کردین اینکه ما ضعف هامونو توجیح میکنیم و خانم شایسته نازنینم با جرات و شجاعت از خودش گفت رو من هم تجربه کردم .
یادمه از وقتی سریال زندگی در بهشت شروع شد من تو سایت فعالیتم نسبت به قبلم بهتر شده بود و این سریال برکاتی رو داشت برام میاورد تا اینکه به مرور دیدم حجم هر قسمتش زیاده و منم دیگه حافظه لبتاپم فول شده بود و فضایی نداشتم و از طرفی هم هارد نداشتم تا اونا رو منتقل کنم ، این شد که من هم شروع کردم به توجیح این وضعیت و هی امروز و فردا کردم و از سریال زندگی در بهشت کلا غافل شدم .
به خودم اومدم دیدم که نه تنها از سایت دور شدم و دارم از مسیر هم دور میشم بلکه زندگی هم از هر طرفی داره بهم فشارهایی رو میاره.
اومد توجیح کردن و نمیشه و فضا ندارم و اینا رو گذاشتم کنار و گفتم پیش میرم و میسازمش و حتما شرایطم رو بهتر میکنم ، تا اینکه باز سریال ها رو از جایی که مونده بود دانلود کردم و همون موقع ها بود که یه هارد اکسترنال هم با کنترل ذهنم تونستم خلق کنم و باز هم ادامه بدم .
دومیش هم دو سه روز پیش برام اتفاق افتاد.
من از ۱۵ سالگی تا به الانم خیلی عادت داشتم که همیشه ناخن هام بلند باشه و هر چند هفته ای یکبار فقط سوهان بکشم اون رو هم به خاطر صدای گوش خراشش به شدت ازش متنفر بودم ، همیشه حس میکنم گوشت تنم آب میشه .
چند ماه پیش یه عزیزی رو دارم که خیلی به کنترل ذهن و این مطالب معتقده و باهم خیلی حرف و نکاتی رو رد و بدل میکنیم و بهم نزدیکیم ، سر این موضوع نه تنها منو سرزنش نکرد بلکه گفت زمانش برات میرسه که درساتو از روزگار میگیری، منم تو دلم گفتم آخه این موضوع کوچیک چیه که بخوام ازش درسهایی رو هم بگیرم .
سرتون رو درد نیارم تا اینکه دو سه هفته اخیر من کاملا نشانه هایی رو میدیدم ولی خودمو به اون راه زده بودم. یک ماه پیش که اسباب کشی داشتم به خونه جدید تو کلی بریزو بپاشای اون روزها من با دقت و وسواس تمام حواسم به ناخن های بلندم بود که اتفاقی براشون نیفته و نگران هم نبودم ، ولی واقعا به سختی کار انجام میدادم . آخه مراسم عقدکنان داداشمم بود و میخواستم که بلند بمونه.
بعد اسباب کشی و مراسمات رسیدم به اون روز که یکیشون رو که داشتم چمدونو از عقب ماشین بیرون میکشیدم برخورد کرد و گوشه اش از گوشتش سوا شد و من مجبور شدم که کاتش کنم اون هم با ناراحتی ، ولی به نگهداری بقیه شون ادامه دادم تا حفظ بشند. سر هفته بعد بود که دومیش هم به همون شکل قبلی گوشه اش از گوشتش جدا شد و باز هم مجبور شدم اون رو هم کات کنم ولی باز هم به حفظ بقیه ادامه دادم. 🙈🙈
دو هفته بعدش اتفاقی که برام افتاد این بود که انگشت شست دست چپم که ناخنش خیلی بلندتر از بقیه بود هم دقیقا همون اتفاق مشابه براش افتاد و من باز هم ناراحت و غمگین از اینکه این رو هم از دست میدم بودم، باز مقاومت داشتم برای کوتاه کردنش شدیداً…
تا اینکه فردا صبحش بود که وقتی از خواب بیدار شدم دقیقا یاد حرف دوست عزیزم افتادم که بهم گفته بود بلاخره تو هم دَرست رو میگیری.
به این موضوع فکر کردم و دیدم چرا این همه سال این رفتار شده جزئی از عادتهام و من هیچگونه تغییری توش ایجاد نکردم.
خدای من… وقتی مرور کردم روزها و سالهایی رو که من چقدر تلاش میکردم تا این عادت رو حفظ کنم تا ذره ای خدشه برنداره کلی از این ناآگاهی خودم ناراحت شدم ،و اینکه کلی توجیح میکردم از اینکه زیباست و نیازه که باشه اگه نباشه ضعف میاره، بی کلاسی و اُمل بازیه!!
دیدم من چقدر این همه مدت اذیت کشیدم و از خیلی تجربه های دم دستی و ساده غافل بودم.
وای من … خدایا منو ببخش به خاطر جهل و ناآگاهیم
ولی بعدش خیلی زیباتر بود ، تصمیم گرفتم که تحت هیچ شرایطی تو هیچ موقعیت و مناسبتی، این رفتار رو تکرار نکنم و برای همیشه همیشه این عادت رو ترک کنم.
سریع رفتم و تصمیمم رو عملیاتیش کردم و به قدری به آزادی رسیدم که نمیتونم وصفش کنم. وای که چقدر خوب و لذت بخشه ، خدایا بی نهایت شکرت
دیدم خودم بودن خیلی ارزشمندتر و زیباتر از همه چیزه و بس.
دقیقا وقتی این قسمت رو دیدم یاد تجربهای خودم افتاد که خیلی ربط داشت به توجیح کردن و دوست داشتم باهاتون به اشتراک بزارم.
استادِ جانانم و مریم بی نظیرم ازتون بی نهایت سپاس گزارم واسه این همه وسواسی که تو فیلمبرداری از همه چیز زیبا دارید و با عشق تمام باهامون به اشتراک میزارید، عشقید و من به شدت عاشقتونم ❤❤❤
در پناه ربّ برتر و قدرتمند عالم همواره به مسیر درست تر و راحت تر و زیباتر همگیمون هدایت بشیم.🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر
بنام خداوند زیباییها..
خداوندی که همه چیز از آن اوست..
تنها تنها!تو را می پرستم و فقط از تو یاری می جوییم.
پروردگارا ما را براه راست.راه درستی.راه حق و حقیقت هدایت کن راه کسانیکه بهشون نعمت.ثروت .سلامتی سعادتمندی و خوشبختی بهشون عطا کرده ایی…
نعمتی که به استادم عطا کردی..که اینفرد با هدایت تو حرکت کرد از جایی که هیچی نداشت ولی نور امید در دلش روشن بود…
روی هیچکسی روی هیچ فردی روی هیچکس جز تو حساب باز نکرد..و او ایمان به سوره حمد داشت تا امروز شاهد بهشتی از بهشتهای تو در این دنیا شود…
خدایا هزاران بار شکرت بابت اینفرد توحیدی،که دستانمو گرفتی و هدایتم کردی که امروز شاهد دیدن نعمتها و سعادتمندی دنیا باشم!
سلام به پردایس زیباییم..پردایسی که همیشه کارهاش جنسش متفاوتتره…
کارهایی که ما بکار ببندیمش ،شجاعتر میکنه!
مخترع تر میکنه.
بحای حرف مفت عمل میکنه.
قدم برمیداره
حرکت میکنه
پیش میره
تولید محتوا میکنه
کل این بهشت با هدایت الله شروع شد…هدایتی که همه جوره دستان ما رو میگیره برای زندگی عالی در تمامی جنبه های زندگی…
دیگه دارییم کم کم به 200قسمتی این سریال میرسیم…برای شخص خودم خیلی جاها بود که واقعا کم میوردم…
ولی شجاعت استاد رو که میدیدم بیشتر منو پوش میکرد برای قدم برداشتن..
استادم این سریال سریالی هست که اگه بشینی پاش هیچ وقت سیر نمیشی..چون بازیگرش شما دو عزیز بهشتی هستین..روند بازیگریتون همون توحید خالصه!
توحیدی که همه چیزه!
و نکته زیبایی که اشاره کردین..تو قسمتی که پریدین تو آب…که حتی تفریحتونم عمل به قانون و یاداوری ،هست…
دقیقا یاداوری قانون چیزیه که انسان به مرور یادش میره از کجا به کجا رسیده..
چه زمانی رو طی کرده..
چه جاهایی ترسهایی رو داشته و تونسته بهش غلبه کنه…
یادمه من بعد از 15سال..حالا برای مریم عزیز 4سال بود…برای من دیگه واقعا یه چیز مقاوم شده بود و توجیهات زیادی رو پشت سرش داشت…
و بیشتر تو خودم دقیق میشم!اینه..که بیشتر باورهایی رو داشتم که توسط اطرافیانم زیاد بهم القا شده بود….
و همین تکرار و مکرررات باعث شده بود مقاومت سرسختی رو پشت سر بگذرونم..
یادمه همین سریال برام نشانه اومد..که شما داشتین از تخته های دور ریخته چیگن شاه میساختین. و چند تا موردهای اصل رو بهم پیشنهاد کردین…
من فردای اون روز گفتم اگه هر اتفاقیم بیفته انجامش میدم.
و من هدایت شدم…از چیزای دور ریختنی که اطرافم بود یه نمونه از کلاسم که بعد از چند ماه خریده بودم.و دقیقا نقطعه ایی بود که من دوستداشتم.ولی بخاطر ترس بازم دست رد بهش میزدم…میگفتم نه باید یه اتفاق بیفته تا من حرکت کنم …
و کلی.،… حرف مفت میزدم.
استادم چی بگم همون روز که شروع کردم براحتی کارمو به پایان رسوندم.و باز هدایت شدم به فصلهای بعدی و عملیات اجرایی دیگر..
و با درست کردن چند نمونه رسیدم به نمونه اخر من قوی تر شدم و یه چیز تمییزتر ارایه دادم..
ترسهام ریخت.
و سری بعد بهم گفت خب حالا بیا اصول اولیه کارتو یاد بگیر دیدی چقدر میترسیدی..دیدی فلان کار رو انجام دادی…
من اومدم با تلاش فراوان شروع کردم ترسهای 15سال اخیرمو کار کردن..و تا الانم که حدودا یکسال خورده ایی هست.هر چی پیش میرم بیشتر متوجه میشم.که …
من قبلا تو چه جای دور افتاده ایی بودم.و بخاطر توجیهاتم فرصتهای از زندگیمو تلف کردم..و چقدر شرکها ورزیدم..چقدر درون خودمو گم کردم و هزاران کارهای دیگه!
خیلی سپاسگزار خداوندم که تو درون غار گمشده خودم دراومدم…
غاری که منو تو خودش فرو ریخته بود..
اون گنج درونیمو داشتم ولی ازش بیخبر بودم …بخاطر باورهای اطرافیانم پذیرفته بودم که من نمیتونم اینکار رو انجام بدم..
یسری افراد میتونن..
و هزاران توجیهاتی که فقط جز حسرت برام نمونده بود..
میخام بگم ترسها و توجیهات بعد از مرور سالیان…تو رو تبدیل به حسرتهایی میکنه که تو رو هر روز نابودتر و بدبخت تر میکنه..
چیزی که پدرانم و پیشینیانم اطرافیانم خیلی بهش معتقدن…
به لطف خداوند من سپاسگزار خداوندی هستم که ریشه خشک شده درونیم را تبدیل کرد به ریشه ایی قوی و تنومند…تا امروز شاهد بهترینهایش باشد…
شاهد خوشبختیهایی باشد که در تمام عمرش براش آرزو بود….
و حدودا چند روزه این شجاعت برام پیش اومده که من قادرم کارهای زیادی رو انجام بدم تو همین حیطه ایی که دوستش دارم!
ایمان به غیب اینجا مشخص میشه که وقتی بهش پایبند بشی تو رو به بهترینها هدایت میکنه..
سپاسگزار این بهشتم که معنای بهشت داشتن و بهشتی شدن را به من آموخت که حرکت کنم و خودمو از ویرانگری های ذهن استدلالی بکشم بیرون!
تا امروز قدرت شجاعت داشتن کارهایی رو داشته باشم.که جزو پایه ریزی بتونهایی قوی برای آینده ایی عالی باشه..
انشالله به لطف الله خودش یه روز بیام از نتایج بزرگ این ترسم بنویسم..تا بخودم یاداوری کنم..دیدی…شد…
همینکه برای استادت این سریال هر روزش داره متفاوت میشه برای تو هم شده…
انشالله به امید یاری و توکل بخداوند..و ارامش درونی بیشتر و سپاسگزاری برای داشته های الانم و پیش بردن کارهای بزرگتر!