سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

228 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2180 روز

    به نام خدا

    استاد جان سپاسسگزارم

    مریم جان سپاسگزارم

    چیزی که برام جذاب و باحال بود و خندیدم این بود که استاد جان با خیال راحت و اعصابی آرام اومد و کارهاشو انجام داد حالا اگه یه کسی دیگه بود چه غوغایی به پا میکرد … بیا کمک کن این چیه دستت … به خدا

    با خیال راحت باید همه کارها انجام بشه

    با اعصاب یآرام دور از تنش و ناراحتی

    با وجود اون خستگی بازم خنده روی لبان جاری است … به به اینش قشنگه اینش منو دیونه کرده

    به به من عاشق آب بازیم آخ جون برو که رفتیم بعد از یه نوشیدنی خوب و عالی حالا بپریم توی آب ۱….. .. ۲ ….. ۳ … هوراااااااااا

    خدایا شکرت

    این تصویر این تجسم خیلی رویای یبود نمی دونم چه جور یتجسسم خودم رو به زبون بیارم .. به خدا

    من که باورم نمی شد دو نفر توی آب از قانون بگن مگه داریم آخه

    خدایا شکرت

    تجسم کردن یه قانونه

    نظر دیگران را کنار کذاشتن یه قانونه

    مهم ندونستن نظر دیگران یه قانونه

    ترس را کنار گذاشتن یه قانونه

    بر ترس ها غلبه کردن یه قانونه

    شکرگزار ی برای داشته ها یه قانونه

    لذت بردن از لحظه به لحظه زندگی یه قانونه

    وای … خدایا شکرت چقدر این فایل درس ها داشت برای من خدایا شکرت که دیدم و لذت بردم

    خدایا شکرت برای دیدن این قسمت از سریال امروزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    خکلا زازی گفته:
    مدت عضویت: 1398 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز من بعد از دیدن این فایل فهمیدم که من هم در یک مورد خیلی توجیه می کنم آن هم این است وقتی خواهر هایم بعضی وقت ها یک آهنگ شاد می گیرند و رقص می کنند و به من می گویند که بیا تو هم رقص کن ولی من خیلی خجالت می کشم و میگم که من از شادی شما لذت میبرم و بعد از دیدن این فایل با خودم عهد کردم که باید من هم از رقص کردن لذت ببرم و دیگر توجیه نکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سمیه کمالی گفته:
    مدت عضویت: 2494 روز

    سلام استاد عزیزم خانم شایسته مهربان

    همه اینکه ما از زندگیمون اونطور که دوست داریم لذت نمی بریم این ترسهاست که میریزمشون زیر مبل تا کی و کجا مجبور بشیم آخرش غلبه کنیم به این ترس ها

    بزرگترین ترسی که دارم از تنها مسافرت رفتن هست همیشه به خودم میگم تنهای خوش نمیگذره تنهای کجا برم و….مدتی اینقدر به خودم میگم تنهای برو تا اصلا بهت خوش بگذره برو دوست های جدید پیدا میکنی. برو دنیارو تجربه کن مگه چند روز زندگی میکنی تا بلاخره زورش به ترس من غلبه کنه و این رویای تنها سفر رفتن من به حقیقت تبدیل بشه ولی خوب این ترس هامثل درخت های هرزجنگل شما به هم چسبیدن و من امیدوارم بتونم بکنمشون ویه سفر درست و حسابی برم

    خدا رو شکر میکنم برای وجود شما

    درپناه الله مهربان شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد فتاحی گفته:
    مدت عضویت: 1792 روز

    سلام و درود و عرض ادب

    چقد زیبایی چقد آرامش و چه آموزشهایی که خیلی عامیانه ولی کاملا تخصصی در دل این زندگی در بهشت و توسط شما عزیزان استاد عباسمنش و خانوم شایسته که کلی باید سپاسگذارش بود بابت سماجت و اشتیاق برای فیلم گرفتن و نشان دادن این همه زیبایی و به اشتراک گذاشتن برای هر کس که در مدار این زیباییهاست و هر کس که خداوند هدایتش میکنه به پارادایس بی نهایت سپاسگذارم ازتون خانوم شایسته عزیز و دوستداشتنی که دل بزرگی دارین و از ته دل میخواین که این زیباییها نکته به نکته سکانس به سکانس هیچی از توشون جا نیوفته و عاشقانه دارین برای ما فیلم میگیرین جای خیلی تشکر داره که من تز طرف همه دوستان جمع بزرگ پارادایسی از شما و استاد تشکرررر میکنم خیلی دوستتون داریم.

    اما راجب به ترسهامون که قطعا همه تو زندگیشون برای انجام کارهایی در مسیر رسیدن به اهدافشون با ترسهای وهم گونه زیادی مواجه میشن و به نظر من یکی از مهمترین عوامل موفقیت انسان در طول زندگیش و رسیدن به اهدافش همین غلبه بر ترسه

    ترس از تاریکی ترس از سخنرانی ترس از حرف مردم ترس از سنگینی نگاه مردم و خجالتهای زیادی که اصلی ترین موانع ما انسانها برای حرکت کردن و پیشرفت کردنمونه

    خود من به شخصه خیلی ترسها تو زندگیم داشتمو دارم که وقتی باهاشون مواجه شدم و اصطلاحا زدم به دلشون خیلی احساس سبکی و شور و هیجان خاص بعد از غلبه بهم دست داده احساسی که گفتنش قابل انتقال نیست ولی هر بار که زدم به دل ترس فهمیدم که چقدر توهمی بودن و چه عزت نفس و اعتماد به نفس بالایی پیدا کردم برای ادامه مسیر هدفم یه جمله زیبا هست هر وقت میخوای کاری کنی که میدونی اصل کار درسته ولی میترسی بدون همون لحظه نقطه طلایی پیشرفتت هست و این جمله خودم هست که اسمشو گذاشتم تکنیک طلایی غلبه بر ترس و هدامه پیشرفت خدارو سپاسگذارم و همیشه اینو با خدا تکرار میکنه که بهم قدرت میده خدایا شکرت دوستت دارم خدایا شکرت دوستت دارم خدایا شکرت دوستت دارم امید به اینکه روزی در پارادایس همو ببینیم و یه آب تنی هم با هم بزنیم😍😃

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    معصومه صادقى گفته:
    مدت عضویت: 1736 روز

    بنام تنها دهنده جرأت و جسارت ❤️

    سلام به استادم ، مریم جان و همه دوستان عزیزم 🌹

    امرور نشانه روزم این فایل بود و من این هفتمو مخصوص جلسه ۴ عزت نفسم کرده بودم و خب یکی از مباحث اون این بود که وارد ترس هامون بشیم و خب نشانه امروز هم حول همین موضوع هست

    فایل رو با دقت نگاه کردم و همه کامنت ها رو با دقت خوندم چون همیشه ایمان دارم که کامنتایی‌که زیر فایل ها میبینم سرنخی دارن از مسائل حل نشده من

    وقتی قصد می کنم وارد ترس هام بشم مثل همین الان ( چون یکی از ترس هام ترس از دونستن ترس هامه چون من از دونستنش هم فرار می کردم )

    یادمه خیلی خیلی دختر با جرأت بودم و همه چیز رو بدون تعلل تجربه میکردم

    ولی چند بار که به قانون تکامل توجه نکردم و بزرگ تر از ظرفیتم پریدم مثل کسی که هنوز آماده نیست و میپره ، و پاش پیچ می خوره و میشکنه شدم

    و از اون روز به این باور رسیدم که اصلا اشتباهه وارد ترس ها شدن ……چون اخرش شکستنه

    این باعث شد ترس هام بزرگ شه و من از نظر منطقی به خاطر اون تجربه ها نا خوشایندم باهاشون کاری نداشته باشم و بپذیرم اونا رو تو وجودم و تحمل کنم و‌ حمل کنم با خودم ….

    منی که اصلا نمی تونستم ترس رو با خودم حمل کنم و شعارم این بود که مرگ با حمل کردن ترس تفاوتی نداره پس باید رفت تو دلش

    خدایا خودت کمکم کن که بشم همون دختر جسور و شجاع قبلا هام و خاطرات افتادن رو از یادم ببر …..

    حالا ترس هام رو لیست کردم که یادم باشه وقتی خدا من و تو موقعیت مواجه شدن باهاش قرار داد نترسم و دلمو بزنم به دریا مثلا چی میشه ؟ آدم میمیره ؟ مگه نمیگی عمرم دست خداست دختر ❤️

    همه ترس هایی که الان دارم قبلا نقاط قوت من بود ….!

    الان می خوام با جرأتی که خدا بهم میده واردش شم

    باید اول بپذیرم که ترسیدم ، باید قبول کنم که ترس ها تو‌وجودم دارن حکومت میکنن باید بپذیرم که ترسو شدم …..❤️

    همین که دارم در موردشون می نویسم ضربان قلبم رفته بالا ….

    ۱- ترس از تمرکز ( من خیلی دختر متمرکزی بودم ولی آخرین باری که تمرکز کردم رو یه چیزی و بدستش آوردم چون از دست دادم بعدش ، دیگه ذهنم منو می ترسونه از تمرکز کردن و هی حواسمو پرت میکنه که تا تهش نرو ) تا الان نتونستم درست بهش غلبه کنم هر چند چند تا حرکت زدم

    ۲- ترس از انجام کارها به مدت طولانی ( اینم بر میگرده به ترس از تمرکز کردن )

    ۳- ترس از وارد رابطه عاطفی شدن ( اینم واسه آخرین تجربه ناخوشایندم بود که الان مغزم بهم دستور وارد نشدن میده ) ولی این ذهنم نیست که حاکمه من باید افسارشو دستم بگیرم

    ۴- ترس از یاد گیری مطالب جدید ( اینم واسه تجربه ناخوشایندم که قبلا انقد دنبال چیزهای جدید تو کارم بودم که قبلی ها رو به کل از دست میدادم الان متوجه شدم این ترس تو‌ وجودم هست )

    ۵- ترس از کار کردن ، ممارست ، تلاش کردن ( اینم واسه اینه که چند بار تلاش کردم نتیجه نداد یا داد بعد از دست دادم الان ذهنم میگه تلاش کردن = وقت تلف کردن و کار ها نتیجه نمیده )

    ۶- ترس از مدیریت مالی پول هام

    ۷- ترس از رقص در جمع ( اونم واسه ترس از قضاوت شدن ، ترس از دیده شدن …..)

    ۸- ترس از رانندگی طولانی ( اینم واسه همون ترس از تمرکز میاد )

    ۹- ترس از انجام ندادن کارها تا انتها ( با این ترسم اصلا کاری رو هم شروع نمی کنم )

    ۱۰- ترس از یاد گیری زبان ( با این توجیه که تو وسطش ول میکنی و فعالیتت بی نتیجه هست و الکی زمان خرجش میکنی )

    ۱۱- ترس از لذت بردن از زندگی ( لذت و موفقیت رو دو چیز جدا میدونم و واسه همین لذت واسه من = نرسیدن به خواسته هاست )

    ۱۲- ترس از اضطراب

    ۱۳- ترس از قبول مسئولیت ، تعهد ( حتی گل و گیاه یا حیوون خانگی ) با اینکه خیلی دوست دارم نمى خوام مسئولیت مراقبت و توجه قبول کنم اونم واسه تجربیات ناخوشایند از خشک شدن گل ها و حیوون خونگیم بوده

    ۱۴- ترس از اسباب کشی ( واسه تجربه ناخوشایند قبلیم )

    ۱۵- ترس از هر چیز دائمی مثل شغل ، رابطه عاطفی و …..هر چیزی که تو ذهنم بهم بگه دائمی چون می ترسم آزادیم رو بگیره یا بگه قراره مسئولیت قبول کنى

    ۱۶- ترس از حیوانات که دنبالم کنن

    ۱۷ ترس از توانمند بودن ترس از موفق بودن ( چون فکر میکنم راحتی و آزادیم رو مختل می کنه )

    ۱۸- ترس از کار در جمع

    ۱۹- ترس از موتور سواری

    ۲۰- ترس از از بین رفتن ابرو

    ۲۰ تا از ترس های اساسیم رو پیدا کردم و واسه اولین فعالیت واسه از بین بردن ترس های همین الان خدا هدایتم کرد که کامنت طولانی و با تمرکز بزارم چون یکی از ترس هام همینه چون می ترسم با باقی کارهام نرسم

    دلیل همه این ترس ها چیه ؟؟ خب معلومه ، نداشتن ایمان ، ایمان اونور ترسه اونی که می ترسه ایمان نداره نه به خودش البته قبلش به خدا ،

    واسم سخت بود که بپذیرم من به خدا ایمان واقعی ندارم با همه ادعاهام

    اگه ایمان داشتم تا الان ترس ها حکومت نمی کردن تو وجودم

    فکر می کنم همش خودم هستم و خودم …. واسه همین می ترسم نمی دونم که بابا خدا هست

    مگه صدبار نگفته

    لا تخف و لا تحزن

    نترس و نگران نباش

    خب همین ها رو عملی گوش کن دیگه …..

    حالا چند تا از ترس هام که خود خدا کمک کرد باهاش مواجه بشم

    گفتم که شیوه من واسه رفتن تو دل ترس هام این بود که به قانون تکامل توجه نمی کردم و خودم رو مجبور می کردم که بدون آمادگی برم تو دل ترس هام ولی راه خدا همیشه بهترین راهه اگه بهش اجازه بدیم

    یکی از ترس هام ترس از دیدن مرده ، دفن کردن و کلا تشییع جنازه بود که از بچگی فرار می کردم ازش

    اصلا یادم هم رفته بود این ترس رو دارم حالا خدا چطوری درستش کرد

    من هر هفته جمعه صبح تنها میرم قبرستون سر خاک مرده ها

    دفعه اول که رفتم دو ماه پیش بود و متوجه شدم قراره یکی رو بیارن خاک کنن از دور دیدم دارن قبرش رو می کنن ولی حتی جرأت نداشتم برم ببینم داخل قبر چه شکلیه

    هر چقد منتظر موندم تا بیارن جنازه رو ولى نیاوردن ، اونجا ندای خدا رو شنیدم که گفت تو آمادش نیستی بورو خونه تا بعد

    و دو هفته بعد من تو شرایط این چنین قرار گرفتم و این دفعه جنازه رو همون موقع آوردن خیلی جالبه من جرأت پیدا کرده بودم که برم بالا سر جنازه و تو قبر رو هم ببینم و حتی وقتی دارن خاک میکنن هم ببینم ولى زیاد نتونستم نزدیک شم

    اون موقع ترسیدم از اینکه واضح ببینم چون میترسیدم یه لحظه صورتش مشخص بشه و هنوز آمادگی دیدن جسد رو نداشتم

    بعد اون موقع هم خدا گفت تا همینجا بسه بورو خونه

    دو هفته بعد ترش دوباره یه مرده رو می خواستن خاک کنن و من خیلی خیلی ریلکس رفتم بالا سر جنازه خیلی راحت و وقتی یه لحظه پارچه از صورتش رفت کنار آمادگی داشتم که ببینم و دیدن بینی و یه قسمت صورتش رو …

    و اونجا خدا گفت تا همین جا بسه ❤️❤️❤️

    اومدم خونه و به فکر فرو رفتم که اگه خودم بودم همون دفعه اول می رفتم با ترس و لرز فراوان خود صورت جنازه رو هم میدیدم و اصلا و ابدا به تکامل توجه نمی کردم ( چون آدم عجولم هستم ) و بعدش اسیب طى نکردن تکامل رو میدیدم

    ولی خدا چقد راحت و با لذت من رو کم کم آماده کرد که این ترسم رو بزارم کنار و این رو می خوام بگم که رفتن تو دل ترس ها این نیست که یک شبه بریم شاخ غول رو بشکونیم

    باید ذره ذره باشه

    وگرنه مثل الان من ، از مواجه شدن با ترس ها هم آدم میترسه

    شاید همه از مواجهه نشدن با ترس ها آسیب دیدن ولی من ازونور بوم افتاده بودم و از مواجه شدن و رفتن تو دل ترس ها بدون توجه به تکاملم آسیب دیدم

    اینا رو نوشتن تونستم سبک تر شم و احساس میکنم دیگه می تونم کم کم رفعشون کنم ( نون والقلم و ما یسطرون )

    همونطوری که از ترس از دیدن مرده و خاک کردنش بر اومدم و به خدا اجازه دادم

    یکی از بهترین روش هایی که استاد استفاده میکنه واسه مواجه شدن با ترس ها

    مرور زیاد لذت های بعد مواجه شدن با اون ترسه یعنى مرور نتیجه کار مرور پاداشش

    تو این فایل استاد واسه اینکه به مریم جان کمک کنه بر ترس از آب غلبه کنه داشت لذت هاش رو بهش میگفت

    به نظرم کسی که از یه چیزی میترسه دلیلش اینه که تو اون مورد توجهش به ناخواسته اون موضوعه و کسی که تو همون مسئله نه تنها نمی ترسه بلکه خیلی راحت هم انجامش میده اینه که تمرکزش روی لذت و قسمت خواسته اون موضوعه

    تو این مثال تمرکز مریم جان روی مثل غرق شدن تو آب خفه شدن تو آب ( قسمت ناخواسته اش که حتما از اطلاعات گذشتش میاد و تمرکز ذهننش رو اون اطلاعاته )

    و تمرکز استاد روی بخش لذت این مسئله یعنی خواسته ( که همون توضیحاتشون که مثلا آب چقد لذت بخشه وقتی که میریم داخل اینطوریه اونطوریه آب گرمه ، هوا ابره آدم بهش این حس دست میده اون حس دست میده )

    و آخر اینم بگم که من بر ترس از کارهای طولانی مثل کامنت طولانی نوشتن همینجا غلبه کردم و خوشحالم و خودم رو تحسین میکنم که چقد دختر مصممی هستم که هم هدایت خدا رو سریع تشخیص دادم و‌هم سریع گوش دادم و اجرا کردم

    حتی حال من قبل از ترسم ( اول کامنت )

    از حال الانم بعد ترسم ( انتهای کامنت )

    بهتر شد انگار به چیزی اینجا تو‌وجودم آزاد شد 💕

    خدایا شکرت که هستی و هر لحظه و هر لحظه هدایت و حمایتم میکنی

    ترس ها زاییده ذهن ما هستن

    و هر چقد وقفه بیوفته برای نرفتن تو دلشون اون ها بزرگ میشن

    ولی من یه انسانم که اشرف مخلوقاتم و خدا به من قدرت داده پس این باعث افت منه که بزارم ترس رو من حکومت کنه و جلو پیشروی من رو بگیره …

    این منم که باید پیشروی کنم نه ترس

    این روح الهی منه که باید گسترش پیدا کنه با تجربه هایی که دلش می خواد نه ترس هام که اسلحه شیطان واسه کنترل منه

    وقتی اینطوری با ترس هام حرف می زنم احساس میکنم اونا فرار میکنن

    ولی وقتی باهاشون حرف نزنم این منم که فرار میکنم و زندانی بودن رو قبول میکنم

    خدایا همینجا دارم برات می نویسم که من کاملا آماده اینم که با ترس هام مواجه بشم ولی به شیوه خودت نه به شیوه خودم

    من می خوام دوباره همون دختر قوی و شجاعی بشم و تمام شکست هام رو به دست باد بسپارم

    می خوام دوباره بال های پروازم رو باز کنم مثل بچگی هام رویای پرواز بیینم

    من میدونم که با ترس ، آزادی جایی نداره

    من میدونم با گوش دادن به ندای ترس پرواز امکان پذیر نیست

    ولی من می خوام پرواز کنم تا بی نهایت

    می خوام روح الهی درونم رو گسترش بدم چیزی که روزی صدبار ازم می خواد ….

    این وظیفه من تو این دنیاست

    اینکه ایمان رو انتخاب کنم نه ترس رو

    من می خوام مؤمن باشم نه ترسو

    می خوام قوی باشم

    می خوام خودمو دوباره باور کنم

    می خوام خودمو دوباره پیدا کنم

    می خوام خودم باشم

    می خوام خودم رو دوباره بدست بیارم

    می خوام پازل های خودم رو دوباره جمع کنم

    می خوام تو رو دوباره باور کنم

    تویی که تو تک تک لحظات زندگیم بودی و همیشه با وجود تو چشمامو‌ می بستم با اینکه نمی دیدم و باور می کردم و پیش مى رفتم

    من یه باور حقیقی می خوام

    من یه ایمان عملی می خوام و بهاش رو هر چییییییی باشه میپذیرم و مو

    هر چی باشه بهاش رو میپرازم

    هر کس می خواد هر چیزی بگه برام مهم نیست

    برام اون ندای درونم مهمه که یکریز داره بهم میگه پیش بورو تو می تونی تو بزرگی تو قدرت داری من هستم نترس

    نترس

    نترس

    باید دوباره شروع کنى …..❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      ندا گفته:
      مدت عضویت: 1575 روز

      سلام دوست عزیزم کامنت شما رو ک خوندم، متوجه شدم چقد منم مثل شما هستم منم خیلییییی عجولم، منم ترسهای زیادی دارم ک همش دلم میخواد بااااا سرعت برم تو دلش ک بگم اره رفتم تو دلش! آخیییییش راااحت شدمااا ک این فکر ترس داشتنه عین خوره نیفته ب جونم ک تو این همه ترس داری!! اما هرچیزی تکامل داره!! منم تو این مدت تو دل خیلی از ترسهام رفتم و وقتی رفتم متوجه شدم باید تکاملشون بگذره مثل سخنرانی کردن تو جمع! من از تو جمع سخنرانی کردن و کنفرانس دادن ب شدت میترسم، تموم بدنم میلرزه وقتی ک‌میخوام صحبت کنم ک اینا بخاطر عدم عزت نفس و احساس عدم لیاقت هست، منم ب تازگی دوره عزت نفس رو خریدم و از دیروز وارد قسمت ۵ شدم( گفتم ک خیلی بهم شبیهیم😅 هم فرکانس شدیم ک تونستم کامنت زیبا و پر از درس شما رو ببینم😍) خلاصه ک منم از هفته قبلی شروع کردم تو کلاس زبانمون اول از همه داوطلب شدم و رفتم صحبت کردم اما تند تند و اصلا نفهمیدم چی گفتم فقط چون میخواستم سریع انجامش بدم ک بگم اره تونستم پس زودتر رفتم انجام دادم ک البته قدم خوبی بود چون این هفته هم باز استادمون گفتن باید کنفرانس بدین اما اینبار دیگه عجله نکردم گذاشتم دو نفر برن بعد من رفتم و با احساس بهتر و ترس کمتر و بدون هیچ استرسی و در راااحتی کامل صحبت کردم😍😍 خدا روو شکر ک تونستم از پس این ترسم بربیام ب صورت صد در صدی برطرف نشده اما خب دارم تکاملش رو طی میکنم💚

      امیدوارم هرجا هستی دوست خوبم بتونی ب راحتی و با طی کردن تکاملت بر تموم ترسهات غلبه کنی😘

      در پناه خدا شاااد و سالم و موفق و ثروتمند باشی عزیزم💚💚

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        معصومه صادقى گفته:
        مدت عضویت: 1736 روز

        بنام خدای زیبایی ها ❤️

        سلام دوست عزیزم 🌹

        خیلی برات خوشحالم که با جسارت رفتی تو دل ترست ، این نکته مثبتته

        و البته خودت هم که گفتی عجول بودن هست که اونم تو تکامل رفع میشه ….

        من از بچگی عجول بودم و نمیشه واقعا آدم انتظار داشته باشه تو یه مدت کوتاه کامل رفع شه ….

        تحسینت میکنم 😍

        و مطمینم که میتونی بازم جلوتر بری و بازم بهترش کنی 👌

        امیدوارم به زودی تو سایت بیای و از موفقیت های بعدیت بگی 😍😍

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    لی لی گفته:
    مدت عضویت: 2256 روز

    فقط اون لحظه ای که استاد با گوشی پریدن توی آب؛ یه جورایی اصلا فکرشو نمیکردم این کارو کنن و دقیقا حس کسی رو داشتم که خودش پریده توی آب؛ یه لحظه چشمام رو بستم اون حس سبکی آب و رها شدن که امروز خیلی هم برام واجب بود و سرکار یه مقدار از روال کار کردن بچه ها عصبانی شده بودم

    من چند روزه که مجدد شروع کردم فایلهای عزت نفس رو گوش کردن؛ دفعه اول که این فایلها رو گوش میکردم وقتی استاد در مورد تغییر و رفتن توی دل ترسها میگفتن؛ راستش یه جورایی فکر میکردم شاخ غول شکستنه ولی الان که مجدد فایلها رو گوش میکنم متوجه تغییراتی که این چند ساله در من رخ داده میشم؛ الان یه جورایی معتاد به تغییر شدم البته که هنوز خیلی جای کار دارم ولی احساس میکنم باعث و بانی عادی شدن این روال رفتن تو دل ترسها و تغییر کردن؛ همین سریال زندگی در بهشته

    اصلا یه جورایی واحد عملی دوره عزت نفسه؛ وقتی تو در عمل داری هر روز همه اون موارد رو می بینی وقتی اونقدر در مورد تغییر صحبت میشه و تو تجربه هاش رو عملی می بینی؛ یه موقع به خودت میای می بینی بابا این من امروز اصلا قابل قیاس با من یه سال پیش نیستم

    درسته ما داریم زندگی در این بهشت زیبا رو می بینیم و تحسین میکنیم ولی اگر دقت کنیم همین زندگی کردن وسط یه زمین جنگلی به این بزرگی که تا کیلومترها نزدیکترش؛ کسی نیست و صدات رو نمی شنوه ترسناکه و رفتن تو دل ترسها رو میخواد؛ ایمان قوی میخواد

    فکر میکنید وسط این جنگل؛ حیوون وحشی و مار و سوسک و حشرات مختلف که واسه ما ترسناکه نیست

    وقتی می بینی مریم جان تنهایی توی تاریکی شب میره وسط جنگل که بر ترسهاش غلبه کنه خودش درسه

    وقتی می بینی مریم جان تنهایی توی این خونه جنگلی هفته ها تنها میمونه خودش درسه

    وقتی می بینی استاد کلی هزینه میکنه و تراکتور میخره و خیلی زود کار باهاش رو یاد میگیره و تازه مریم هم همینطور؛ خودش درسه

    وقتی می بینی اسکوتر میخرن و با اون زمین و زمان و جاهای شلوغ رو زیر پا میزارن خودش درسه

    وقتی می بینی با جت اسکی میزنن به دل آب و همینطور میرن و میرن؛ بدون ترس و واهمه خودش درسه؛ خودش ایمانه خودش توکله

    الان برای خودم چالش نساختن و چالش نداشتن حوصله سر بره؛ به قول استاد مگه چقدر فرصت واسه زندگی داریم که نخوایم چیزهای جدید رو تجربه کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فاطمه پاسلاردخت گفته:
    مدت عضویت: 796 روز

    به نام خدای راهنمای من

    سلام به شما دونفر که بی نظیرید.

    سلام به روی ماه تمام دوستان سایت.

    خیلی خیلی من لذت بردم از این قسمت.

    اصلا یه احساس بسیار قشنگی داشتم و میخکوب

    صفحه بودم.

    مثلا این صحنه ای که مرغ ها آزاد شدن و پرواااااز کردن به سمت آب نمیدونم چرا خیلی حس عالی بهم دست داد قربون صدقه شون رفتم همش

    ولی الان که دارم فکر میکنم چون من عااااشق آزادی و رهایی هستم عاشق رسیدن خدایا شکرت به خاطر هر لحظه ای که این احساسو تجربه کردم از جون و دل.

    صحنه ی بعدی که استاد گفتن با گوشی میپرن تو آب من خم شدم رو گوشی انگار دارم یه سریال هیجانی می بینم و رسیدم قسمت اوج داستان.

    هی تو دلم میگفتم استاد بپر بپر بدونم چجوریه این آب این حس پریدن دید پاردایس از تو آب.

    یه دلیل دیگه م داشت که در ادامه میگم.

    و صحنه ای که شما پریدی تو آب واای کیف کردم یه لحظه عجیبی بود انگار خودم پریدم تو آب و باز صحنه ای که پاردایس رو از تو آب نشون دادین به شدت رویایی بود به شدت اصلا نمیتونم بگم چ حسی بود.

    خدا رو سپاسگزارم به خاطر این همه زیبایی به خاطر اینکه در فرکانس حس لذت از این صحنه بودم واسه اینکه میشه یکی اون سر دنیا خدا میدونه کی این فایل رو ضبط کرده امروز من این سر دنیا انقدررر لذت میبرم از اون صحنه از این حس.خدایا هر لحظه شکرت.

    و در آخر که با هم صحبت کردم راجع به ترس مریم جون وای که دقیقا مرتبط یا من با الان من با ترس من اصن فقط میتونم بگم این فایل برا من ضبط شده تماما الهی شکرت شکر هدایتت چقدر خدا قشنگ صحنه رو می چینه مریم جان و استاد رو هدایت میکنه به ضبط فایل شناشون به صحبت در مورد ترس خانم شایسته. خدایا شکرت هر چی بگم انگار خیلیییییییی کم تشکر کردم عجیبه.

    خب اینو بگم چن وقت پیش یعنی دقیقا تو تابستون 4-5 ماه قبل من آرزو داشتم شنا یاد بگیرم برم تو اب راحت لذت ببرم مثل همه.

    ولیییی به شدت میترسیدم چون از بچگی می ترسیدم و نرفتم. خلاصه ترسه هی برام بزرگتر شده.

    از وقتی با این ترسم آشنا شدم خواستم برخلافش حرکت کنم تقریبا دوران کرونا بود یه استخر رایگان تو روستامون داشتیم میرفتم اونجا پیشرفت های خیلی خوبی هم کردم تا اینکه باز به دلایلی شیوع بیشتر بیماری دیگه اونم بسته شد.

    تا رسید به امسال من تو آب میرفتم اما جرات نداشته شیرجه بزنم استاد رو که میدیدم بقیه انقدر شجاع رها میپرن تو آب از عمق وجودم دلم میخواست تجربه اش کنم ولی خیلی میترسیدم هی

    دورخیز میکردم لب اب وای میستادم اصن یه وضعی بقیه میخندیدن تشویق میکردن نترس برو حرصشون در میومد خودمم هی امتحان میکردم اما این ترس نمیذاشت و نمیتونستم تا فایل استاد رو دیدم همین زندگی در بهشت که با بچه های مهموناشون انواع اقسام پرش ها رو میرن باز درصدد شدم برم امتحانش کنم این فایل رو دانلود گردم بارها بارها دیدمش گفتم ببین ترس نداره با خودم حرف زدم مانترا ساختم دلیل آوردم ببین حالا جالب به خودم میگفتم ببین فاطمه تو دوست داری مثل استاد بپری تو دریا تو استخر تو آب میخوای بری همچین جاهایی و از اب لذت ببری و خصوصا بعد نا امیدی و چن باری که رفتم و نتونستم خیلی دردم اومد.

    این باورها رو ساختم و رفتم که امتحانش کنم و درآخرم به خودم گفتم آقا تا کی میخوای ترسو باشی فوقش سرت میخوره به استخر میمیری (چون ترسم همین بود) و حداقلش اینه به خودت میگی ترسو نبودم.

    خلاصه آقا رفتم و بالاخره طلسمو شکستم بار اول پریدم و تا پریدم سریع اومدم بالا دوباره پریدم هی پریدم انقدر که دیگه خسته شدم بقیه م میگفتن بسه خودتو خسته کردی چقدر میپری ولی انقدرررر شاد و راضی بودم از خودم که حد نداشت.

    البته بعد فهمیدم خیلی خوب نمیپرم و پام میخورد کف استخر و درد میکرد یکم ولی گفتم بازم عالیه واسه من پیشرفت عالیه این رو ثبتش کردم به عنوان موفقیتم و خودمو تشویق کردم.

    اینو تعریف کردم بگم که سپاسگذار وجودتون هستم به خاطر ساخت این سریال شما نمی دونید چقدرررر خیر و نیکی از این چقدر هدایت چقدر الگو چقدر انگیزه پیدا می کنیم چقدر من درس گرفتم از مدل زندگی کردنتون درسایی که با ساعت ها کلاس استاد های دیگه نگرفتم. سپاسگذارم سپاسگزارم سپاسگذارم.

    مریم جون عزیزم سپاسگزار وجود نازنینت هستم که این فایل ها رو ضبط میکنی.

    همش دلم میخواست بدونم شما هم میری تو اب و باهاتون همزاد پنداری میکردم که اینم دیدم خدارشکر.

    عاشقتونم عاشقتونم.

    بازم تشکر میکنم که واقعا همه جای بهشتتون رو صادقانه و با سخاوت به ما نشون دادین.

    به قول خودتون در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    فاطمه بهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 775 روز

    به نام خدایی که به تنهایی کافیست.

    سلام به اهالی بهشت.

    کلید:توانایی به نام خودشناسی.

    فایل:زندگی در بهشت قسمت198.

    خدارو شکر برای این بهشت زیبا برای این همه نعمت زیبایی.

    چقدر صحنه آزاد شدن مرغها زیبا بود وزیباتر کارهایی که با دستای خودتون انجام دادید خونه مرغها وسیله ای برای جمع کردن دسشویی مرغها واستاد که اونقدر روح بزرگی داره که با این همه ثروت و این همه موفقیت باز هم کارهای مربوط به این مزرعه رو خودش انجام می ده وهیچ نیازی نمی بینی که کسی براش کار انجام بده.

    وصحبتهای توی آب چقدر دلنشین بود وچقدر ترسهام رو با حرفهای شما شناختم وتوجیهاتم رو.

    تبریک می گم به مریم جان وتحسین می کنم ایشون رو که با اومدن به این بهشت خیلی از ترسهاش رو کنار گذاشته.

    زندگی در بهشت بیشتر از هر چیز تکامل رو به ما نشون داد.

    وحالا خودشناسی

    غلبه بر ترسها بدون توجیح کردن مریم جان از آب می ترسیده واونقدر این ترس رو توجیح می کنه که خودشم باورش می شه.

    از آب می ترسه ومی گه من از دیدن شنا کردن دیگران دیدن اب لذت می برم .

    اما بالاخره تکاملش طی می شه ومی ره تو آب وانقدر لذت بخش هست که باورش نمی شه این همه مدت خودش رو از چه چیزهایی محروم کرده بوده.

    وچه خنده های شیرینی داره مریم جان واستاد.

    حقیقتا دیدن پاردایس از داخل آب یه لذت دیگه ای برای ما هم داشت دیدن زیر خونه صدای آب دیدن آسمان زیبا وابرای سفید از داخل آب انقدر از گرمی آب وشیرینیش گفتید که من هم داشت دهنم شیرین می شد.

    به ترسهای خودم فکر کردم

    ترس از رانندگی به خاطر اتفاقی که یکبار برام افتاده وانقدر بزرگش کردم که همین که فرمون توی دستم می گیرم اون صحنه جلو چشمم می یاد و خدا می دونه چند بار به خودم قول دادم بر این ترس غلبه کنم اما….

    وبه خودم می گم چه نیازی هست وقتی اینقدر می ترسم خوب هر جا شد پیاده می رم نشد تاکسی می گیرم یا با شوهرم می رم در حالی که می دونم اگه خودم رانندگی کنم چقدر راحت هستم.

    ترس از بچه دار شدن دوباره که با باورهای غلطی که برای خودم درست کردم هربار به خودم می گم دیگه سنت بالا رفته دیگه کی حوصله داره اصلا دیگه روت می شه جلو مردم و تو که یه پسر دوست داشتنی داری بسه دیگه تو با همین هم خوشحالی در حالی که ته دلم این آرزو همیشه هست این خواسته داشتن یه دختر کوچولو همیشه هست.

    وچندین وچند ترس دیگه .

    ای کاش دیدن این سریال وکارهای مریم جان فقط دیدن ونوشتن نباشه برام بلکه الگو گرفتن وعمل کردن باشه خودشناسی باشه.

    خدایا شکرت .

    استاد متشکرم.

    در پناه خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    لیلی کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2140 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد و مریم بانو و همگی

    پرادایس رو دوست دارم زمین به این بزرگی و سرسبزی و با همه درخت و دریاچه آب شیرین وسطش و کلبه زیبای روی آب

    حس خیلی خوبیه تماشای این مرغ و خروساها وقتی در لانه شون رو باز میکنی چه پروازی میکنن به سمت دریاچه

    استاد اون موقع که توی قانون سلامتی نبودین چقدر معلومه انرژی و توان حالا رو نداشتین شکر خدا حالا پر انرژی و قوی و سرحال و نیرومندین من شما رو تحسین میکنم

    دریاچه زیبا با موجهای سطحش و درختهای سبز اطرافش و آسمون قشنگ و ابرهای نرم و سفیدش و سکوت و آرامشی که همه جا هستش و پریدن توی آب دریاچه با ورژن جدید قالی سلیمان خیلی حال میده

    حس نشستن روی قالی سلیمان توی آب که باعث شده بمونی روی آب و خنکی آب که به بدنت میخوره ودیدن آسمون و درختها از توی آب حس خوبیه

    استاد من از شما و مریم بانو ممنونم که همه جای پرادایس حتی زیر خونه و رو به ما نشون دادین همه جاش قشنگه ازتون سپاسگزارم

    استاد چه نعمت بزرگی یه همسری و عزیز دلی کنارت باشه که همش رو مورد قوانین حرف بزنی و از زیباییها بگی و نکات مثبت رو یاد آوری کنی خدارو شکر

    تماشای موجهای آب از توی دریاچه قشنگتره چقدر آب خنکه چه حس خوبی داره چقدر خنکه خدایا شکرت

    بله استاد ترس و تنبلی شرک ونگرانی باعث میشه آدم برای عمل نکردن همیشه یه توجیهی بیاره خدایا هدایتم کن راه درست رو انتخاب کنم و کمکم کن پا روی ترسهام بزارم و از همه این زیباییها لذت ببرم من دلم میخوا لذت ببرم از شنا کردن و رفتن توی آب من دلم میخواد لذت دوچرخه سواری رو تجربه کنم من دلم میخواد لذت مهاجرت رو تجربه کنم خدایا من دلم میخواد لذت تنهایی مسافرت رفتن رو حس کنم خدایا من دلم میخواد لذت تنهایی کوه رفتن رو حس کنم و….

    خدایا هدایتم کن خدایا هدایتم کن خدایا هدایتم کن

    سپاسگزارم برای بودن در این سایت که باعث شده خودمو بشناسم و خدا رو بشناسم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    شگفتی گفته:
    مدت عضویت: 1761 روز

    سلام استاد عزیز و

    سلام مریم دوست داشتنی

    بی نهایت بی نهایت سپاسگزارم از ارسال این فایل.

    فوق العاده است … یعنی بخش بخش این سریال، حس بودن در لحظه را به آدم میده ….

    اصلا اینقدر این فیلم حالم رو عوض کرد که قابل بیان نیست

    چقدر لذت بردم از چمن کاریهاتون

    چقدر لذت بخش و دیدنی است زمان بیرون امدن مرغ و خروسها از لانه.

    و عالیترین بخش آن پریدن تو آب با گوشی….. خدایا انگار خود ما هم پریدیم تو آب …. ای خدا باورم نمیشه بقدری این صحنه را احساس کردم که تا بیرون آمدن شما از آب، من کاملا نفسم رو حبس کرده بودم از ترس اینکه اب تو دهنم نره :))))

    بابت صحبتهایی که مریم جان گفتند و شما هم فرمودید، دقیقا منم ترس از رانندگی و دوچرخه سواری دارم …. بااینکه گواهی نامه ام رو گرفته ام ولی همیشه با ترس پشت فرمان نشسته ام و اخرسر رانندگی رو گذاشتم کنار

    دوچرخه سواری رو هم با اینکه چندبار زمین خوردم دیگه ادامه ندادم و پشیمان شدم

    خوشبختانه شنا رو دوست دارم و مشکلی با آن ندارم

    اما همین الان به خودم قول میدم که حتما رانندگی و دوچرخه سواری رو هم مسلط تر بشم

    مجددا از شما و مریم جان خیلی خیلی تشکر میکنم بابت نشان دادن این صحنه های بی نظیر واقعا بی نظیر .

    برایتان شادی و سلامتی و ثروت بی پایان از خدای نازنیم ارزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: