سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

228 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1555 روز

    🌹به نام خدای مهربان🌹 سلام میکنم خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان… وسلامی به زیبایی ملک پرادایس بااون آفتاب طلاییش خدمت تمامی بچه ها🌹🌝🌊 به به یک روززیبای دیگردراین مکان زیباکه الحق،پرادایسه وبس… استادجان ازاینجا، ازفرسنگهاراه دورشماوباورهاتون تحسین میکنم، که دراین شرایط همه درگیریک واژه شدن، شماوالبته امثال شماطبق بماقدمت ایدیهم… طبق اون فرکانسهای درستی که فرستادیددرگوشه ای دراین جهان زیبا دربهشتی زندگی میکنید… انقدربهشتتون زیباست که من ازپشت این قاب شیشه ای کاملااون فرکانسشومیگیرم، واقعااحساس میکنم تواون مکان بودم!! استادجون اون موقعی که توآب بودید یک جمله قشنگی گفتیدکه منوتوفکربرده ازصبح، گفتیدتواین دنیای کوتاه چراآدم لذت نبره وازترسهاش نگذره… میدونیدهمیشه به ماگفتن آخرت یوم الحسرته… همیشه بااین جمله استرسم میگرفت که وای خطا کردم، وای کارخوب نکردم… اماالان فکرمیکنم حسرت واقعی تواون دنیاواین جهان اینه که چرابه خاطرترسهام اون چیزی روکه میخاستم تجربه نکردم! چراازدل ترسهام عبورنکردم؟! بزرگترین حسرت زمانیه که تواون دنیابهمون بگن توقدرت خلق کنندگی داشتی وچراازاین قدرتت که بهت داده شده استفاده نکردی!؟ تواون لحظه جواب خُدامو،عشقموچی بدم؟! فقط کافی بوداین نیروراباورمیکردی روش حساب میکردی به هرآنچه میخاستی میرسیدی؟!بهت گوشی دادیم کتاب دادیم استاددادیم ازهمه مهم ترقران دادیم چراازنیروی درونت استفاده مناسب نکردی?! چراازمن نخاستی ودرخواست نکردی تابهت عطاکنم؟! من که گفتم بخوانیدمراتااجابت کنم شمارا؟! وادامشم گفتم دعوت منوبپذیریدوبه من ایمان بیاریدتارشدتون بدم واسه نعمت بیشتر؟! الله اکبر!!! واین بزرگترین حسرته به نظرمن؟! خدایامارابه صراط مستقیم راه کسانی که به آنهانعمت دادی هدایت کن…. خدایا کمکمان کن تاازاین نیروی درونمان به نحواحسن استفاده کنیم…ازکجاآمده ای میدانی؟/ازمیان حرم سلطانی💎💎💎👑👑👑❤️💚❤️🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2186 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی ام

    دو شب پیش یه خوابی دیدم. خواب دیدم کنار یه جوی آب عمیق اما کم پهنا نشسته بودم، روی یه تخته سنگ بزرگ و محکم زیر سایه یه درخت سیب. میوه هاش از درخت آویزون بودن و شاخه هاش بینظم هر کدوم یه سمت رفته بودن. سایه اش خنک بود و زیر پام قرص و محکم بود و من راحت نشسته بودم. و اونجایی که بودم پردایس بود. جو و جیل رو دیدم که از توی آب با جریان آرام اما عمیق آب از جلوم رد شدن و پیش خودم گفتم مگه اینا شنا هم میکنن؟! و بعد خواستم از جام بلند شم اما نمیتونستم. پاهام توان برخاستن نداشت! تلو تلو میخوردم! تلاش کردم شاخه درخت رو گرفتم که کمکم کنه اما نمیشد. چند بار امتحان کردم نشد! یه لحظه به خودم گفتم باید خودم محکم دست روی زمین بذارم و پاشم. هیچ کمکی غیر از خودم نیست! و اینجا بود که براحتی بلند شدم و حرکت کردم و رفتم به سمت یه خونه فوق العاده بزرگ و ویلایی که توی پردایس بود. من اومده بودم پردایس پیش شما استاد…

    نفهمیدم این خواب چی بود. نفهمیدم ینی چی!

    تا امروز…

    استاد جانم،

    من به بهشتم چسبیده بودم! باورم نمیشه! من به بهشتم چسبیده بودم. و همه چیز توی همون بهشت یک هفته ای بود عجیب قفل شده بود و متوقف مونده بود و حتی یک میلی متر جلو نمیرفت!

    دیشب شب عجیبی بود. من هم برای خودم غار حرا ساختم و هر بار که احساس میکنم باید عمیق و تهی برم به اصل خودم متصل بشم میرم توی غار حرای خودم. دیشب خدا منو کشوند بیرون از غار ذهنم!

    استاد چقدر رهایی خوبه! من چسبیده بودم به حتی بهشتم! و اصلا نمیفهمیدمش. چقدر محمد قشنگ گفت که: ” شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه در دل تاریکی شب بر روی سنگ سیاه پنهان است”. استاد من عاشقتونم که انقدر خدایی زندگی میکنید و در لحظه تمام آگاهی هاتونو با ما سهیم میشید.

    من به بهشتم چسبیده بودم فقط توی همین ۲-۳ هفته! و بعد باز با صدای الهی شما خداوندم هدایتم کرد.

    اونجا که صداتون توی گوشم میپیچید که:

    ” دهنده باش تا طبیعت در تو جاری شود

    مگر نه این که هرچه به طبیعت بدهی به تو باز می‌گرداند، پس رها کن تا رها کند و دهنده شو تا دهنده شود. مثل نفس که تا رها نکنی نمی‌گیری و مثل تولد و مرگ و مثل پول … همه چیز در جریان است پس رها کن تا جاری شود.

    تو از طبیعت می‌گیری و به طبیعت باز می‌گردانی و هیچ چیز ماندنی نیست. هر چیز و هر کس که از راه می‌رسد آمده است که زمانی را با تو باشد … زمانی در تو جاری شود … نه آن که بماند …. طبیعت در تو جاری است. … این جریان که از تو عبور می‌کند جریان طبیعت است، جریان جهان است، جریان کیهان است. و تو پاره ای از همه جهانی و همه جهان پاره ای از توی لایتناهی …

    و تو چنان به آنچه که داری می‌چسبی و وابسته می‌شوی که جریان طبیعت را در خود متوقف می‌کنی. غافل از این که طبیعت به تو همان چیزی را می‌دهد که از تو گرفته است و آنچه تو امروز داری همان است که پیش از این به طبیعت داده ای. … و همین است که بودا می‌گوید زندگی یعنی رنج و منشأ رنج وابستگی است و می‌توان از رنج رها شد.

    پس رها کن تا جاری شود. به دنبال هرچه که هستی‌، رهایش کن. به طبیعت بده تا به تو باز گرداند. محبت کن تا ببینی، عاشق شو تا دوستت بدارند و ببخش تا به دست بیاوری

    نَفس، تنها می‌خواهد که بگیرد و بدست بیاورد و گفتگوی درونی‌ات را پر می‌کند با خواهش، با بده … بده … و طبیعت هم همان را به تو باز می‌گرداند. اما خود متعالی تو، خود مقدس تو همیشه می‌خواهد که خدمت کند. … برای همین آمده است، وقتی این پرسش بر خواستن‌های نفس قالب می‌شود و در طبیعت جاری، وقتی خدمت می‌کنی و دهنده می‌شوی … وقتی بخشنده می‌شوی‌، گویی همه طبیعت به خدمت تو در می‌آید. طبیعت در تو جاری می‌شود.”

    به محض اینکه فایل شروع شد و بعد در قفس رو باز کردین و لحظه رهایی رو دیدم اشک از چشمام جاری شد..

    یاد خودم افتادم که دیشب اون لحظه ای که نزدیک سحر یک لحظه انگار یه قفلی از روی قلبم و گلوم باز شد و راه نفس درونم گشوده شد انگار داشتم بال بال میزدم که پرواز کنم…

    الله اکبر…

    ای خدای من!

    اون خواب و قسمت ۷ آرامش در پرتو آگاهی و الان این فایل!

    حتی عمق و رنگ و حس آب پردایس هم نشونم داد این لنز دوربین! دقیقا همین رنگ و همین حس! حتی رنگ لباس شما. اصن انگار من این قسمت از بهشت رو پیش تر دیدم! میبینید چه تعبیری شد؟؟؟

    خدای من چقدر این رهایی لذتبخشه. رها از زمین و زمان و فقط رها در آغوش تو…

    استاد رها شدم اون لحظه، جوری احساس کردم بی نیازم از همه و همه از حتی پول از آدمها از عشق از هر چیزی که داشتم توی همین بهشت پی اش میدویدم و داشت ازم فرار میکرد و من نفهمیده بودم که توی بهشت چسبیدم به بهشت و بهشتی ها…

    استاد دلم میخواد بیام پردایس پیشتون و بشینم فقط از شوق هدایت های پروردگارم تو آغوش شما دو پاره نور گریه کنم و سر به خاک بندگی بذارم و بگم خدایا منو رها کن از همه و همه هر لحظه.. حتی از بهشت…

    مث همون گلی که فقط هست و نظاره میکنه، من هم فقط باشم و نظاره کنم و رها و آزاد از لحظه لذت ببرم فارغ از خواستن ها و خواهش ها و بده ها! فارغ از زمان!

    خدایا یاری ام کن تا ابد در این حس بی نیازی بمونم، کمکم کن تا ابد بی نیاز از همه و همه باشم نه در حرف و کلام! در قلب، در ذره ذره تارو پود وجودم. حالا که طعم حقیقی بی نیازی رو بهم چشوندی دیگه نمیتونم چیزی جز این بی نیازی ازت بخوام…

    این فایل، حتی فقط همین چند دقیقه اولش تعبیر خوابم و حال دیشب و امروزم رو برام تعبیر کرد و من اون چیزی که باید میشنیدم شنیدم…

    باید مینوشتم تا برای خودم ثبتش کنم تا ببینم چی شد. تا ببینم من هر بار باز در بهشت گم میشم حتی وقتی دارم لیزری روی خودم کار میکنم و یادم بمونه که شیطان و نفس چقققققدر ظریف رخنه میکنه در دل من. در دل مومن! و چقدر من هربار بیشتر و بیشتر درک میکنم که چقققققدر محتاجم به خداوندم. فقط و فقط به خودش….

    انگار تشنه لبی بودم که دیگه تاب سراب نداشت و در یک لحظه رها شد و به آب چشمه رسید. این احساس درونم هرگز در کلام نمیگنجه. هرگز. فقط کسی میفهمتش که درکش کرده باشه. و چقدر من خوشبختم که در جمع آدمهایی هستم که آشنا هستند و انرژی پاکشون این قدرت الهی رو درون هممون قدرتمندتر میکنه. چقدر خوشبختم که با شما آشنا شدم و خداوند به قشنگ ترین جای ممکن، به بهشت هدایتم کرد و منو بهشتی کرد و هر بار حتی با نفس و شیطان درونم هم منو بزرگتر میکنه.

    چقدر من خوشبختم که خدای حقیقیمو پیدا کردم. این قشنگ ترین بهشته عالمه….

    وقتی توی بهشتیم کم کم برامون عادی میشه و مثل اون مرغابی که آزاد بوده برعکس میریم سمت قفس! و ببین چه گندی به قفس خود ساخته میزنیم که حتی دیگه خودمونم نمی تونیم تحملش کنیم و بی تاب رهایی میشیم!

    وقتی لذت آزادی در بهشت رو بیشتر میچشیم که قفس رو تجربه کنیم. من تا تضاد قفس رو نچشیده باشم لذت آزادی رو درک نمیکم! و هی باز هر بار این قفس های مسیر ما رو وسوسه میکنه و منِ انسانِ فراموشکار و حریص هی باز گول طعمه هاش رو میخورم و میرم و خودمو قفس گیر میکنم!

    دنیا با همه زیباییش میتونه سپاسگزارمون کنه میتونه اسیر زیباییش کنه و فریبمون بده! من کی مغلوبش میشم؟ وقتی اتصالم به منبع لایتناهی هستی سست بشه!

    خدایا، همۀ توانم تویی، من عاجزم و بی تو هیچ! میخوام هیچ باشم تا پر بشم از تو… من تا ابد محتاج توام.

    شکر که وعده هدایت دادی و گفتی من هرگز تو را رها نمیکنم،

    شکر که بر خود واجب کردی هدایت مرا،

    شکر که وعده ات را در قرآنت مکتوب کردی و سندی برای باورم قرارش دادی تا ایمانم به ربوبیتت افزوده شود، تا دلم قرص به حضور فقط تو باشد،

    شکر که من در مسیر هدایتت قرار دارم و هر بار مرا آگاه تر به خودت و خودم و مسیر درستت میکنی،

    شکر که هدایت را برایم معنا کردی و هر لحظه رشدم میدهی تا داناتر و آگاه تر باشم…

    شکر برای وجود پر از توحید استاد نازنینم،

    شکر برای این لحظه که درکش را به من دادی،

    شکر که من بی نیازم از همه و تا ابد تنها و تنها محتاج توام ای همه هستی ام….

    امان از ترس های واهی! ترس هایی که عزتمون رو گاهی میشکنه و هی زنجیر وار اشتباه پشت اشتباه رو تکرار میکنیم، حماقت پشت حماقت! که من کردم! که من چشیدم! همین دیشب زجرش رو برای خودم تمام کردم! و در لحظه ای که پا روی ترسم گذاشتم در لحظه مثل زنجیری که پهلوون های معرکه های قدیم پاره میکردن و فریاد میزدن، من هم رها شدم از درد و فشار زنجیرهایی قطور که خودم به دور خودم پیچیده بودم و قفل ها بهش زده بودم!

    اون درد یادم می مونه که دیگه لذت رهایی رو هرگز به هیچ بهایی از دست ندم!

    چقدر شما فوق العاده اید که محصول و غیر محصول براتون فرقی نداره و با خلوص و عشق و رهایی نسبت به حتی آگاهی هاتون میایید و انقدر عمیق و دقیق و ظریف به ما این آگاهی ها رو منتقل میکنید و چقدر تاثیر این مستندها هزاران هزار برابر میکنه درک آگاهی ها رو، که حتی بیشتر…

    این قسمت کاااااامل ثانیه به ثانیه اش برای من بود. دققققیقا برای من. جواب تک تک نجواهای ذهن من!

    باورتون میشه من حتی به دوچرخمم وابسته شده بودم! حتی حاظر نبودم یه روز ببرم بذارمش سرویس که ازم جدا باشه! وااااقعا نمیتونستم تحمل کنما!!!!!! و خودمو خیلی منطقی برای این وابستگیم توجیه میکردم که نه من نمیتونم که یه روز تمرین نکنم مربی گفته سریع سرویسش کن برو به تمریناتت برس! من اگه یکی دو روز بذارمش سرویس از تمرینم عقب می مونم، ( که واقعا لازم داشت چون هم یه بار زنجیر پاره کرد هم دنده هاش قاطی کرد و اینها نشانه بود و من با سماجت و اطمینان کاذب نمیفهمیدمش! نمیخواستم بفهمم چون درواقع وابسته بودم بهش!). و این خودش حس عجله و حرص و نگرانی داشت که معلومه از کجا آب میخوره! در حالی که هدف لذت بردنه و این لذت درست رشدمون میده!

    و دقیقا لحظه ای که بریدم از همه چیز یکی از کارایی که کردم پیام دادم به مربیم گفتم دوچرخمو کی بیارمش برای سرویس کامل بذارم؟!

    میخوام چند روز ازش جدا باشم و تصمیم گرفتم برم کوهنوردی تنهایی رو تجربه کنم تو این چند روز. با همین امکانات کمی که برای کوهنوردی دارم میرم و اصلا درگیر تجهیزات نمیشم. چون هدفم خلوت و لذت بردن و احساس رهایی رو تجربه کردنه.

    تمرینات من توی کوهه و موقع تمرین خیلی وقتا پیش میاد که یه مسیرهای فوووووق العاده بکر و جذذذابی رو میبینم که نمیتونم با دوچرخه برم و فقط میشه پیاده رفت. و ته دلم میگم اگه یه روز پیاده بیام همه اینا رو میرم و کشف میکنم! اما هر بار میگم نه هنوز وقتش نیست! الان تمرین مهمتره! و لذت بردن رو به تاخیر میندازم! خدایا! الان که فکر میکنم میبینم چقققققدر نشانه برام میفرستادی و من نمیفهمیدم چون در جهالتِ سماجت و اطمینان کاذب از خودم بودم!!!!

    میخوام امروز بدون دوچرخه برم بزنم به دل کوه. این کامنت رو که تموم کنم میرم آماده میشم و یه کوله سبک بر میدارم و میرم. میخوام برم اون ناشناخته هایی که منو به چشیدن لذت پیمودنشون دعوت کردن رو تجربه کنم. همینجا بغل گوشمه ها! راه دوری نیست!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  3. -
    جواد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2740 روز

    سلام

    من وسطای فیلم منتظر بودم فیلم تموم بشه بگم آره برا رانندگی هم من اینطوری بودم دیدم خود استاد داره میگه

    آره من چند سال پیش به هر کی می‌رسیدم میگفتم اصلا ماشین شخصی چیه با اتوبوس میری مسافرت بعد ۳ تا راننده دارن شب و روز رانندگی می کنن تو بگیر بخواب غذا بخور لذت ببر مناظر رو ببین نه تو استرس جاده ای نه سوخت نه جریمه پلیس نه چشمت به جاده باید باشه

    راحت بگیر حال کن اونام دارن رانندگی میکنن تازه میگفتم بابا ماشین شخصی همش ضرره از پول افت قیمتش تا بیمه و لاستیک و…

    بعد به دوستام میگفتم خب میری همون پولو میزاری بانک با سودش میدی بهترین آژانس بیاد با راننده تو رو اینور اونور ببره 😂

    فاجعه بودم اصلا یه وضعی

    میترسیدم بد جور ولی مثل مثال استاد منم دیگه از بس گفته بودم این حرفا رو باور کرده بودم که آره بابا ماشین چیه ملک خوبه خونه باید خوب باشه لوازم خونه ردیف باشه و…

    ولی اون ترسه ته قضیه بود همیشه

    تا اینکه توی یک کار پیمانکاری که داشتم یه راننده داشتم با وانت منم اینور اونور می‌برد

    یه روز دیگه گفتم میپرم

    رفتم وسط بیابون نشستم پشت فرمون

    دیدم اهههه این که از موتور ساده تره چند تا دور دور خودم زدم اون نیازه واضح شد برام که منم میخام

    و حدود ۳سال بعدش اولین حرکتم ماشین خریدم بعد چون بلد نبودم دوستم گذاشتش تو پارکینگ و من رفتم پی گواهینامه و بعد دیدم بابا چه کیفی داره

    وقتی یه قدم از ترسها رو برمیداری انگار کله شق تر میشی همون حرکت اول بلند شدم با خانومم رفتم مسافرت مشهد وای دست و پام میلرزید میگفتم الان تریلی منو که با هاچ بک بودم میخاد له کنه بره 😂

    ولی همون دفعه بود دیگه ترسم ریخت سال دیگش سر از تبریز و چابهار درآوردم

    ولی همه داستان از همون پریدنه شروع شد

    اینم بگم از همه مهمتر

    اولین کار که بعد ماشین خریدن کردم موتورم رو فروختم که بدونم دیگه فقط ماشینه

    یعنی راه برگشت نداره و ناپلئون وار با کله رفتم تو دل ترسم

    توی ازدواج و بچه دار شدن هم همین بود قبلش میگفتم ما خودمون هنوز بچه ایم بچه میخایم چیکار .که خیلی از آدما هم میگن

    بعد دیدم همش ترسه وقتی خدا بهمون بچه داد دیدم اووه چقدر خوب بوده ما خبر نداشتیم 😂

    و صد ها مثال دیگه مثل همه شماها منم دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  4. -
    حسین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2102 روز

    سلام

    سلاام

    سلااام

    سلام به استاد زندگی در بهشت

    به معنای واقعی استاد

    سلام به بانوی زندگی در بهشت که توام استادی

    سلام به دوستان سایت بهشتی

    اولش بگم استاد من تو مترو این فایل فوق العاده رو دیدم و بخاطر دیدنش هم مسیر مترو رو اشتباه سوار شدم و کلا برعکس رفتم

    حقیقتا خیلی دلم میخواست الان و با شور و شوق الانم کامنت بزارم ولی مسیرم طوری بود که بعد دیدن این قسمت باید به کارهام میرسیدم و مجال نبود.

    ههههه

    اما با اینکه بسیار نادره که من تو مسیری که میرم اشتباه کنم، خب الان اشتباه کردم و دوباره باید این مسیر رو برگردم و الان فرصت هست تا من بنویسم، خداروشکر.

    خیلی ازین اشتباهم خرسندم

    خب موضوع اصلی این قسمت ترس و غلبه به ترسه

    منم ترسوام

    از همین ویروس شایع الان که وجود داره

    اون اوایل که اومد من تا یک هفته نخوابیدم و همه حا رو الکل میزدم و طوری رعایت میکردم که الانه اس که بمیرم و….

    شاید برخی از دوستان من رو درک کنن

    خلاصه هر دو روز تست های مختلف و رعایت و قرنطینه و دوری حتی از همسرم

    چه ها که نکشید از دست من

    تا اینکه من به خودم اومدم و فهمیدم دارم از ترس مرگ خودم رو میکشم

    تا با حسین صحبت کردم:

    حسین: ا چه کاریه خب

    تو از چی میترسی؟

    من: از مردن

    حسین: از مرگ؟

    من: آره از مرگ

    حسین: از چیزی که نمیتونی جلوش رو بگیری؟

    من: جان! نمیتونم؟

    حسین: نه خره نمیتونی

    سکوت کردم،حسین هم سکوت کرد و با حوصله نگاهم کرد فقط

    دیدم راست میگه من که قدرت جلوگیری از مرگ رو ندارم پس دارم چکار میکنم؟

    رفتم بیرون و از حساسیت های الکیم حسابی کم کردم و یذره بیشتر به خدا اعتماد کردم

    و بقول مریم جان دیدم تو این چندروز چقدر به خودم ظلم کردم و از چه نعمتهایی خودمو محروم کردم.

    یا همین نوشتن کامنت همینم برای من ترس داشت و توجیه میکردم دروغ چرا الانم دارم اما کمتر و دارم سعی میکنم کنترل کنم

    ترس از قضاوت شدن

    ترس از دیده شدن

    ترس از کم سوادی که گاهی جمله بندیم درست نباشه

    ترس از راست گفتم

    ترس از بیان واقعی احساسم

    ترس از…

    چه هجه ی ترسی خودم الان ازین همه ترس ترسیدم

    من چه کردم با خودم

    من چه کردم با خودم

    یا ترس از بی پولی یکی از پاشنه های آشیل منه که دارم روش کار میکنم با وجود درآمد متوسطم اما همیشه هم بی پولم

    ترس از بدقولی

    همیشه بدقول میشم

    دارم روی این ترسها کار میکنم به کمک الله رزاق من حتما درستش میکنم

    و پیشرفت میکنم

    آره من چقدر ترس داشتم و الان چه شور حسینیی منو گرفت و چه شجاع شدم که از ترسهام گفتم

    یه ترس دیگه داشتم که اطلاعات کاری من رو مشتریهام ندونند و ازین چرت و پرتها

    سعی میکردم دستگاه رو ببرم کارگاه و درست کنم مبادا مشتری یاد بگیره

    که مستلزم هزینه و وقت زیادی بود و…

    به ترسم غلبه کردم و توی مغازه ی خودشون تعمیرات رو جلوی چشمشون انجام دادم و الان حتی اسم قطعات رو هم بهشون میگم و روش تعمیر و خیلی جالبه که اون دسته از مشتری که من بهشون آموزشم میدم حتی برای کوچکترین کار که تعویض یه فیوزه به من رجوع میکنن و خودشون دست نمیزنن

    واقعا من چه کرده بودم با خودم که اون همه زمان و پولم رو الکی بخاطر ترس بی مورد از دست دادم

    الان خداروشکر که یکی از باورهامو دارم درست میکنم و تمرین میکنم

    استاد و مریم جان ممنونم بابت همه ی این آموزشها و نکات و زیبایی هایی که به من نشون دادید و درس دادید به من

    خداروشکرکهبا شما و بچه های این سایت آشنا شدم

    خب من رسیدم باید برم دیگه

    شاد

    پاینده

    و سازنده باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  5. -
    Asal rafiee گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز که با صداقت در مورد ترس هاشون صحبت کردند ترس برادر مرگ هست کل این اگاهی ها رو از بچگی بلد بودیم ولی هیچ وقت بهش گوش ندادیم فقط گفتیم که ترس بده نباید ترسید تا اینکه استاد عزیز همراه خانم شایسته عملی بهمون نشون دادن که برامون حسابی جا بیفته و بشه ملکه ذهنمون تا به محض اینکه به تضاد خوردیم ناخوداگاه این فایل توی ذهنمون پلی بشه و بگیم ای ول این درسی که استاد در موردش بهمون راهکار دادن

    خوب بریم سر ترسهای من :

    خیلی موارد هست که باعث ترس من شده

    ترس از اب

    ترس از موتور سواری

    ترس از اسب سواری با اینکه عاشق این هیجانات هستم و هزاران هزار ترس که جمع شدن تمام این ترس ها با همدیگه  باعث شده صبح ها تا دیر وقت بخوابم و انگیزه ایی برای حرکت نداشته باشم ترس از ساز زدن وقتی دورم شلوغه

    ترس از صحبت کردن جلوی جمع که نکنه حرفی بزنم که اشتباه باشه و مورد تمسخر قرار بگیرم

    حتی ترس از کامنت گذاشتن اینکه نکنه حرفام مورد پسند کسی نباشه و لایک نگیرم

    ترس از رفتن تو دل شغلم که حسابدار هستم که نکنه اعداد رو جابه جا بزنم نکنه حقوق ها را اشتباه وارد کنم و این باعث شد دیگه کار حسابداری نکنم و بیکار بشم و اعتماد به نفسمو از دست بدم و حقوقم از تمام همکارام کمتر بود و با توجیه اینکه حسابداری کار پر استرسی هست ترسیدم و عقب نشستم خدا میدونه چقدر به خاطر ترس هام پسرفت کردم و کاری انجام ندادم و شدم یه ادمی که کلی کار انجام نشده داره به خاطر ترس هام چقدر اعتماد به نفسمو از دست دادم

    ترس از قبول نشدن تو امتحانات باعث شد حتی درس نخونم خیلی مسخرس واقعا

    تازه قسمت دردناکش اینجاست که چه لذت هایی رو از دست میدیم جدای از اینکه تو زندگی چقدر پیشرفت  میکنیم  اگر از سکوی ترس ها بپریم تازه زیبایی ها پدیدار میشه و جایزه ما منتظرمون هست فقط باید چشم ها رو بست و پرید

    خوب این ترسی بود که رفتم تو دلش و انجامش دادم خدایا شکرت  بدک نبود اولین درسی که از این کارم گرفتم که کامنت گذاشتم این بود که قشنگ برام جا افتاد و به نظر خودم درس این جلسه رو یاد گرفتم خدایا هزاران بار سپاس ممنونم ازتون استاد عزیزم واقعا شما بی نظیرید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  6. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3351 روز

    سلام

    چقدر عالی بود چقدر آموزنده و برای من در این موقعیت بسیار عالی و خدا دقیقا به من گفت که باید چه کار کنی استاد و خانم شایسته متشکرم

    هر چه بزرگتر باشی و شخصیتت کاملتر باشه آرام تر هستی وقتی مرغها از قفس می آمدند بیرون آن بوقلمونه که خیلی به خودش مغروره خیلی آرام و بزرگ منشانه بیرون می آمد

    لذت بردن از زندگی چیزی است که استاد دارد و به ما هم یادمیدهد یعنی احساساتم را بروز میدهند یعنی اهمیت به خود را نشان میدهد و زندگی را میفهمم

    بزرگترین نعمت آزادی است از اینکه در قفس را بازمی کنید و مرغها می پرند بیرون مشخص است کاملا

    دویدن اینها این قدر بامزه است که آدم لذت می بره

    پریدن توی آب لذتی زیاد داره و منم خیلی توجیه میکنم و می ترسم البته تصمیم قطعی دارم که برم برای آموزشش ولی شرایط درست بشه حتما این کار را مدتهاست که می خواهم انجام بدهم. آن موقع علتهای دیگر هم برای شنا نکردن داشتم الان دیگر آن هم ندارم فقط منتظر شرایط آرام هستم.

    این پرادایس آرامش محسور کننده ای دارد خدایا شکرت

    حیوانات با مزه اند گیاهان سر سبز و پر از اکسیژن و آب آرام و آرامش دار سکوت همه جا هست و صدای جیر جیرکها آدم را مدهوش می کنه

    ترسها را باید بی توجه باشیم همان که یا جای ترس است یا جای ایمان اگر ترس داری یعنی ایمان نداری

    بهانه ای برای انجام کاری نداشته باشیم چرا که کسی انجام داده باشد وراضی باشد ما هم اینطوریم احساس خوب دارد پس ما هم داریم آن هم کسی مثل استاد عزیز نه هر کسی

    بهانه باعث می شود د که از احساسات خوب دربیاییم

    دغدغه هیچ چیزی را نداشته باشیم خدا این همه طبیعت را برای استفاده ما آفریده است که لذت ببریم پس خیلی راحت خود را از آن محروم نکنیم

    آگاهانه برویم در دل ترسها و اطمینان داشته باشیم که خدا همیشه با ماست.

    در هر جا و موقعیتی که هستیم به احساسات خود توجه کنیم و آرامش خود که از آن استفاده کنیم و عوامل طبیعی برای این هستند که ما را به احساسات بهتر برسانند و آرامش را به ما بدهند این هدیه خداوند است چرا استفاده نکنیم.

    به ذهنمان رو بدیم ما را بیچاره می کنه باید یکسره حواسمان باشه ما را قبضه نکنه و اصلا به آن توجهی نکنیم

    همیشه توجه کنیم که وارد عمل شویم وازکار اجرایی برای احساس خوب داشتن نهراسیم

    برای توجیه مثالهایی که می توانم بزنم:

    – ترس از سگ که لمس کردمش و حس خوبی به من داد که البته این خیلی کم بود باید خیلی بیشتر باشد

    – ترس از شنا که در برنامه حتمی من است

    – ترس از اجرایی کردن بسیار از هدفهایم که انجام دادم و اعتماد به نفس عالی داره

    برو تو دل ترسها و همیشه مطمئن باش که خدا با بنده هایش است

    من همیشه می گویم خدا عاشق منه و حسابی در همه جا هوایم را کامل داره پس ترس برای چیزی ندارم هر جا دارم یعنی الکیه

    هر چه زودتر ازترسهایت بگذری شجاعتر میشوی و زندگی هم برایت لذت بخش تر میشود

    از فرصتهای زندگی استفاده کن بر ترسهایت غلبه کن وقتی وارد ترسهایمان شویم میبینیم که خیلی واهی والکی بوده اند وما را از نعمتها ولذتها بی خود و بی جهت دورکرده اند.

    Just do it now

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  7. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1960 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی

    سلام به استاد و مریم عزیزم

    چقدر صحنه فوق العاده ای بود صحنه ای که در چیکن تراکتور رو باز کردید و اونها با اون سرعت و شتاب همگی هجوم بردن سمت اب دریاچه که زیر پل معمولا جمع میشند خیلی زیبا و شگفت انگیز بود چقدر زیبا میدویدند سمت اب خانم جو چقدر بامزه راه میرفت چه پرو بالی میزد و گنی ها چه پروازی میکردند صحنه بی نظیری بود خدایا شکرت که چشمام این حجم از زیبایی رو یک جا باهم میبینه و استاد عزیزم تو قفس چند تا تخم مرغ جمع کرد و اون ایده الهامی که برای جمع کردن فضله مرغها اجرا کردید چقدر ایده عالی و کاربردی و راحت و تمیزی هست و چقدر به تمیزی چیکن تراکتور کمک کرده و بعد هم وقتی کودش رو به طبیعت میدی چقدر برای تقویت خاک و رویش بهتر چمنها کمک میکنه همش سودهُ سوده این سیستم اختراعی شماست استاد جان و عالی هم جواب داده خدارو شکر

    چه صحنه زیبایی از ابرهای اسمون پشت سرتون استاد بود وقتی ایستاده بودید و از عزیز دلتون برای نوشابه ای که بهتون داد و رفع تشنگی کردید تشکر میکردید چقدر تصویر خوبی شد وقتی با دوربین پریدید تو اب خدای من دیگه زاویه ای نمونده که ما از اون زاویه پارادایس رو ندیده باشیم و تجربه ای هم نمونده که شما و مریم جانم تو این پارادایس تجربه نکرده باشید و با ما با عشق به اشتراک نزاشته باشید چقدر این رابطه زیبا و عشق بدون وابستگی و توحیدی شما دو عزیز دل رو تحسین میکنم که تو اب دریاچه هم یک ساعتی که دارید شنا میکنید در مورد قوانین و کارهایی که دارید تو سایت انجام میدید و ایده هایی که میخواید اجرا کنید صحبت میکنید چقدر هم فرکانس هم هستید که میتونید روزی ۸ ساعت از قوانین صحبت کنید و این همه تجربه های ناب و زیبا داشته باشید و لذت ببرید خدایا منم به یه چنین رابطه زیبایی هدایت کن الهی امین

    این قالی سلیمانی که روش میشینید چقدر ابزار عالی هست و کمک میکنه بدون نیاز به شنا کردن و صرف انرژی زیاد مدت زمان بیشتری تو اب بمونید چقدر زیر خونه زیبا بود و زاویه دید زیبایی به جنگل داشت و زاویه دید زیبایی رو باز به ما نشون دادیدچقدر زیبا انعکاس تصویر ابرها و درختهای اطراف دریاچه رو اب بود زیر خونه ستونهای قیر گونی شده و اون حجم از چوبهای بالای ده لایه و اون شلنگهای اب گرم و سرد که برای حموم صحرای کشیده بودید و اون سیم کشی برق و پراژکتور زیبا با نور قوی برای خودش دنیای بود با زاویه دید عالی به سمت نمای جنگل خیلی خاص و زیبا بود چقدر تصاویر رویایی بود خدایا شکرت که چشمای زیبام لایق دیدن این حجم از زیبایی بود خدایا شکرت شکرت شکرت

    اما مطرح کردن موضوع مهمی که مریم جانم با شجاعت مطرح کردن و چقدر برای ما درس داشت و تجربه مریم عزیزم از اولین باری که تونستند شنا کنند تو اب دریاچه و درواقع مثل این همه تجربه ای که از رفتن به دل ترسهاشون به دست اوردند و لذت بردند این بار هم با رفتن به دل ترسهاشون با توجیه نکردن خودشون با شجاعت رفتند تو اب دریاچه و این تجربه لذت بخش رو داشتند {{ ادم خودش میفهمه که داره توجیه میکنه }} یا تجربه ای که از ارایش گفتید که توجیه میکنیم برای دل خودم هست اما تا میرسیم خونه میخوایم این حجم موادی که رو پوستمون سنگینی میکنه رو بشوریم و چقدر به خاطر این ارایش از لذتهای دیگه مثل موتور سواری که ممکنه اشک چشمت بیاد و ریملت خراب بشه محروم کردیم و یا شنا نمیکردید و توجیه میکردید که نه من از دیدن اب لذت میبرم من از دیدن موج اب لذت میبرم من از شنا کردن دیگران و دیدنش لذت میبرم در حالی که میترسی از اب و نمیخوای بری تو دل ترست {{ اگر از دیدن یه کاری یه عملی یه تفریحی یه تجربه ای لذت میبری یعنی دلت میخواد تجربه هم کنی وگرنه از دیدن اون موضوع اصلا لذت هم نمیبردی حالا اگر تجربه نمیکنی تو میترسی و داری توجیه میکنی خودت رو و این نکته رو باید به خودم یاد اور بشم و اگر به این توجیه دادن ادامه بدم میشه باور محدود کنندم}}

    وقتی مریم جانم بعد از توصیفی که استاد از اب دریاچه و لذت شنا کردن تو این اب کردند و اون تصویر ذهنی ایجاد شداین خواسته در دلشون ایجاد شد{{نکته مهم که استاد گفتند هیچ وقت برای انجام کاری به کسی اصرار نمیکنند فقط از زیبایی و لذتی که میبردند توصیف کردند و اجازه دادند تا این خواسته در دل مریم جانم ایجاد بشه و هدایت بشند به تجربه این خواسته و لذت ببرند }}

    اما تجربه این لذت و عبور از ترسها چقدر مریم جانم رو به تجربه زیباتری از زندگی هدایت کرد طوری که گفتند من چجوری ۵ سال خودم رو از این لذت محروم کردم چقدر توجیه کردم خودم رو و اشغالها رو زیر مبل دادم {{این کار ذهنه کار مغز اینه که توجیه میکنه و من باید اگاهانه بیام خودم رو بشناسم خواستم رو بشناسم و نزارم این توجیهات ارام ارام باور من بشه و خودم رو از لذتهای دنیا محروم کنم }}

    مریم جانم تبریک میگم بهتون که مچ ذهنتون رو گرفتید و این تجربه لذت بخش رو داشتید و گفتیدچقدر این اب دماش عالیه چقدر بعد از بازی پینگ پونگ بعد از کلی عرق کردن شنا کردن تو اب دریاچه تو غروب که دماش عالیه تجربه لذت بخشی بوده اکسیژن خالص طبیعت سرسبز وزیبا و زاویه دید جدیدی که تو اب دریاچه دارید چقدر زیبا بوده و هیچ ترسی از بودن ماهی و لاکپشت و…. که ذهنت بزرگ میکرده نبوده فقط یه تجربه لذت بخش و پر سود بوده که انسان رو یه لول رشد میده

    اما تجربه خودم از باج دادن به ذهنم و دور کردن خودم از تجربه اون لذت من بارها از مانتو سفید و زیبایش که تو تن خانم ها میدیدم لذت میبردم اما ذهنم توجیه میکرد که نه سفیذ زود کثیف میشه نمیشه هر جای پوشید نمیشه این رنگ رو زیاد تو محیط کار پوشید و…. و نگرفتم این رنگ مانتو رو در حالی که اگر دوستش نداشتم چرا از دیدنش تن خانم های دیگه لذت میبردم و تعریف میکردم و یه جورایی از نداشتنش حسرت میخوردم

    از ازدواج و دیدن رابطه های عاشقانه که در اطرافیانم بود لذت میبردم تایید و تحسین میکردم اما خودم با باورهای شرک آلودی که داشتم با ورودیها و پیش فرضهای محدود کننده ای که داشتم خودم رو توجیه میکردم نه ازدواج آزادی رو محدود میکنه منو از تجربه های دلخواهم دور میکنه و……. خوب اگر توجیه نبودند اینها چرا من از ازدواج دیگران خوشحال میشدم اما برای خودم نا اگاهانه با این ترمزهایی که تو ذهنم درست کرده بودم که از باورهای محدود کننده من نشات میگرفت خودم رو از این تجربه که بسیار زیبا و لذت بخش هست دور میکردم خدارو شکر که با دیدن استاد و مریم عزیزم کلی باورهای قدرتمند کننده در من ایجاد شد و الگوی بی بدیلی شدند که من هم این نوع رابطه رو از خداوند بخوام و رو خودم کار کنم تا جهان فرد هم فرکانس من رو خودش به راحتی و زیبایی در زمان مناسبش بیاره

    استاد جان این ایده الهامی شما که ساخت سریال زندگی در بهشت بود که در ابتدا اصلا تصورش رو هم نمیکردید انقدر عالی پیش بره این ۲۰۰ قسمت هیچ کدوم از قسمتهاش تکراری و مثل هم نبود چقدر مارو رشد داد چه ورودی نابی شد به ذهن ما چقدر تو ناخوداگاه ما تاثیر گذاشت و چقدر ورژن بهتر و رشد یافته تری از ما رو ساخت به صورت خیلی ارام و طبیعی و زیبا این تغییرات در ما ایجاد شد و این روند همچنان ادامه داره و خدا میدونه با این خواسته هایی که در ما با دیدن این مستند ایجاد شد چه تجربه های زیبایی رو خواهیم داشت چقدر جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن کردید چقدر گسترش ایجاد کردید و این روند بهبود دائمی هست خدایا برای بودنم در این سایت و هدایتم به این مسیر الهی با این دو الگوی بی بدیل از اعماق قلبم شکر گزارم خدایا شکرت شکرت شکرت

    استاد و مریم عزیزم عاشقتونمممممم ❤ ❤ ❤ ❤ ❤

    خدایا عاشقتم که عاشقمی ❤ ❤ ❤ ❤ سِودا ❤ ❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  8. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1705 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته❣

    خدایا شکرت خدایا شکر

    چقدر زیباست این منظره از پرادایس باورتون میشه داشتم به این فکر میکردم که کاشکی یه فایل از داخل آب هم داشتیم دوست داشتم ببینم حسش چه جوریه و چقدر فوق العاده بود خدای من وقتی پریدید داخل آب انگار منم پریدم باهاتون🤗 خدایا شکرت که چنین دوربین های هست که میتونه این همه فایل توحیدی برامون ضبط کنه استاد جونم من عاشق شنا کردنم و یکی از ترس هام هم بود چون که وقتی بچه بودم واقعا داشتم تو دریا غرق میشدم که یکی اومد و نجاتم داد

    بدون اینکه شنا بلد باشم رفته بودم تو دریا😂 و یهو زیر پام خالی شد و داشتم غرق میشدم ولی بازم عاشق شنا کردنم نمیتونم اصلا فکر کنم که شنا نکنم

    چند وقت پیش که تو اینستاگرام داشتم چند تا الگوی موفقیت رو پیدا میکردم با این خانم آشنا شدم Bethany hamilton

    ایشون یه موج سوار موفق هست که تو سال ۲۰۰۳ وقتی داشته تو هاوایی موج سواری میکرده یه کوسه بهش حمله میکنه و دست چپش رو به طور کامل از دست میده ولی خودشو نجات میده و به ساحل برمیگرده

    اما جالبیش اینجاست که تنها سه هفته بعد برمیگرده تا دوباره موج سواری کنه

    واقعا اشک آدم سرازیر میشه آخه چقدر توحید و ایمان میتونه در یک فرد باشه و در سال ۲۰۰۵ جایگاه اول رو تو مسابقات بدست میاره

    و الان هم هنوز موج سواری میکنن و کنار خانوادشون با شادی زندگی میکنن

    یه کلیپ از خودش گذاشته بود داشت با شوهرش میرقصید و همشون خوشحال و شاد بودند.

    استاد جونم من خودم کلا آدم ترسویی هستم ولی اگه بخوام صادق باشم هیچوقت خودمو توجیه نکردم تا بخوام خومو گول بزنم هر چی که میترسیدم فقط میگفتم میترسم نمی تونم انجامش بدم😅

    وقتی که کتاب رویاهایی که رویا نیستند اون جلدش بود که راجع به ترس و ایمان نوشته بودید

    اونو خریدم

    دیگه مصمم شدم برم تو کار ترسام

    دهن همشونو سرویس کنم :)

    یه کاغذ برداشتم و لیست ترسامو توش نوشتم

    ۲۳ تاشو

    پیدا کردم

    و الان فکر میکنید چنتاش خط خورده

    ۱۴ تاش😚💪

    و جدید ترین دستاوردم مربوط به موتور سواری هستش من به شدت از این کار میترسیدم یعنی حاضر بودم یک کیلومتر پیاده راه برم ولی ترک موتور بابام نشینم

    دوچرخه سواری رو قبلا یادگرفته بودم ولی موتور فرق داره سنگین تر بود خیلی سریع میرفت و من اصلا روش تعادل نداشتم میگفتم تو دلم الان خودمو و بابامو همه و پرت میکنم پایین اون پشت ویبره میزدم

    اما چند روز پیش یک دفعه تصمیم گرفتم که باید اینکارو تموم کنم و با وجود ترس رفتم پشت اونجا نشستم یه صدایی در درونم گفت آروم باش و لذت ببر هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیوفته و من میخوام که تو رو رشد بدم

    تمام ترس های تو دلم از بین رفت

    و لذتی تجربه کردم که تا به حال در عمرم حس نکرده بودم

    باد توی صورتم میخورد و من دیگه ویبره نمیزدم با نهایت تعادل و آرامش نشسته بودم حتی از جاهای باریک و سختی بابام رد شد اما همون صدا باز هم بهم میگفت آروم باش و لذت ببر❤:)

    و لذت بردم خیلی خوش گذشت بهم بعد از اون هرجایی بابام میرفت منم باهاش رفتم چون دلم میخواست موتورسواری کنم😂

    و بعد فردای همون روز تصمیم گرفتم موتور رو خودم

    برونم تنهایی

    حدود ده متری باهاش رفتم البته در حالت خاموش چون سرازیری بود

    بعد دستم یهو درد گرفت و بعد موتور رو وایسوندم خواستم مثل دوچرخه ازش بپرم پایین که افتاد رو پام موتور

    پام زخمی و کبود شد😂

    ولی خیلی خوش گذشت خدایی

    اصلا تصمیم گرفتم کل زندگیم همین جوری باشم

    آخه خیلی خوش میگذره

    دمت گرم استاد

    عاشقتم❤❤✌

    حالا که گرم صحبتم دوست دارم بقیشم بنویسم

    یکی دیگه از ترسای بزرگم سگ هستش و هر کدوم از این حیوانای بزرگ و درنده مثل کروکودیل و شیر و ببر و اینا

    حتی تو خوابم اینا رو میبینم اینقدر ترسم شدیده مثلا اینطوری که یه گله سگ وحشین یا چند تا شیر بهم حمله میکنن منو میکشن و منم نمیتونم کاری کنم

    چند وقت پیش مامانم بهم گفت یه کاسه سمنو ببرم واسه زنداییم که خونمون نزدیکشون بود

    داشتم تنها میرفتم که یهو صدای سگ شنیدم خیلی صداش وحشتناک بود

    ولی نمیدیدمش که کجاست ولی اون مثل اینکه منو میدید

    خیلی ترسیدم گفتم با خودم عمرا از اونجا رد شم گفتم برمیگردم خونه بعد گفتم نه از یه راه دیگه میرم

    بعد میخواستم از یه راه فرعی برم نه راه مستقیم دیدم راه فرعیا خیلی ترسناک ترن

    واقعا مستاصل شده بودم

    که صدا بهم گفت

    هر کی ایمان نداشته باشه به راه های فرعی کشیده میشه اما اون راه های فرعی ترسناک ترن

    گفتم نه من ایمان دارم و الان نشونت میدم دولا شدم و یه سنگ برداشتم و بسم الله گفتم و مستقیم رفتم از همون راه اصلی

    دیدم یه سگ نشسته یه گوشه به چه بزرگیه سفید سفید اما ساکته ولی یه سگ دیگه از اون طرف داره پارس میکنه صداش خیلی نزدیک بود ولی جرئت نکردم برگردم ببینم کجا قایم شده

    از جلوشون رد شدم

    و زنگ درو زدم و دادم کاسه رو

    میخواستم برگردم برم خونه که نجوا دوباره اومد که بیا از یه راه دیگه برو

    گفتم نه

    اگه میخوام ایمانم رو ثابت کنم دوباره باید از همین راه برم. سنگ رو دوباره برداشتم و از وسط سگ ها رد شدم

    هیچ آسیبی هم به من نرسید

    خدایا شکرت خدایا شکر

    که اینقدر ما رو هدایت میکنی و رشد میدی

    دیوونه این توحید و ایمانم که در هرلحظه حضور داره

    خدایا متشکرم ازت❤❤

    استاد جونم کلی اتفاقای دیگه افتادو چیزی که یاد گرفتم این بود که عاشق ترسامم

    و میخوام برم توشون چون بعدش کلی لذت توشه

    دوستت دارم عاشقتم

    مریم جونم شما رو هم خیلی دوست دارم

    که این سریال رو تهیه کردی و این همه زیبا پیش رفت

    خدایا شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 94 رای:
  9. -
    صدیقه شریعتی گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    بنام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به فیلمبردار حرفه ای سایت مریم عزیزم

    و سلام به همه دوستان خوبم

    استاد چقدر این قسمت قشنگ بود آخه

    اون مرغ و خروسا که میدویدن من عاشقشون شدم چه صحنه قشنگی بود خدای من .

    بعدشم که دیگه رسماً منو دیوونه کردین وقتی پریدین توی آب اونم با دوربین .

    یعنی من فکر میکردم خودم زیر آبم .

    اون حباب ها منو دیوونه کردن😍😍

    یک لحظه با همه وجودم گفتم منم می‌خوام

    خوش بحالشون.🥰🥰❤️❤️

    من عاشق استخر و دریا و آبم .استاد هربار که شما میپرین تو آب من دلم میره .

    که منم دوست دارم این تجربه رو .

    یه چیزی هم بگم من اینقدر از شنا کردن شما لذت بردم و تحسینتون کردم که خدارو شکر این تجربه رو داشتم تو این ایامی که استخرها بسته بود ما ویلا استخر دار اجاره میکردیم و دیگه همش تو آب بودیم باید به زور مارو می‌کشیدن بیرون یا از فرط گشنگی میومدیم بیرون😁😁

    یا دریا که رفته بودیم ما سه تا خانم بودیم که اینقدر تو اب بودیم که صدای شوهرامون در میومد که بابا بریم یه لقمه غذا بخوریم دیگه😂😂

    چه روزای خوبی بود یادش بخیر.

    مریم جان و استاد عزیزم ممنون که از همه جای پرادایس برای ما فیلم گرفتین و از هر زاویه ای بهمون نشون دادین این بهشت زیبا رو .

    تا ما بهتر و بهتر تجسم کنیم برای خودمون.و خواسته هامون برامون واضحتر بشن

    مریم جان ممنونم که با حرفهای قشنگت یه فایل ارزشمند دیگه هم تولید شد .

    استاد منم مثل مریم جان بودم اوایل عروسی مون همیشه آرایش میکردم البته نه خیلی غلیظ ولی یه جوری بود که اعتماد به نفس نداشتم که دیگه بدون آرایش برم جایی مخصوصا مهمونی.و خب هرچی هم که بیشتر می‌گذشت پوستم خرابتر میشد و من بیشتر مجبور میشدم آرایش کنم تا اینکه بچه دار شدم و واقعا وقت اینکار رو نداشتم

    و چون همیشه پوستم تمیز بود خداروشکر کم کم اون جوشها از بین رفت و پوستم به مرور خوب شد و من دیگه آرایش نکردم و از وقتی هم که با شما آشنا شدم و هر روز از دیدن خودم لذت میبرم به نظر خودم هر روز زیباتر هم میشم😍

    این ترس باعث شده بود من کاملا اعتماد به نفسم رو از دست بدم و هر روز از چهره خودم ناراضی تر باشم .

    ترس بعدی که رفتم تو دلش ترس از رانندگی بود .

    من پارسال با شنیدن فایلهای قشنگ شما ترغیب شدم به گرفتن گواهینامه .

    خب من گواهینامه رو گرفتم و هرچقدر خودم ترس داشتم که ماشین رو بردارم و هرچی هم که شوهرم میترسید ماشین رو بده بهم .

    یعنی می‌گفت من بمیرم ماشین دست تو نمیدم .

    حتی وقتی خیلی آروم هم با هم صحبت میکردیم و بهش میگفتم خب من گواهینامه گرفتم که رانندگی کنم هربار یک بهونه می‌آورد .

    یه بار می‌گفت فرمون ماشین سفته.

    به بار می‌گفت کلاج ماشین مورد داره .هربار یه جوری منو منع میکرد از اینکار .

    این در صورتی بود که من خودم هم به شدت میترسیدم و باید یکی هولم میداد.

    یه روز یکی از خانومای فامیل بهم گفت من رفتم تو یه پیجی راجع به رانندگی صحبت می‌کنه و گفته یه چند بار فقط برین پشت فرمون و استارت بزنین تا ترستون بریزه .

    من با همه ترسام رفتم واین کار رو انجام دادم که صدای ماشین بلند شد و شوهرم باز اومد گفت خاموش کن ماشینو و بیا تو.

    باز ترس دوباره تو من رخنه کرد تا اولین فایل کلاب هوس که سپیده عزیز گفت باید نجواها رو خاموش کنی و اعتماد کنی به خالق خودت .

    همونجا ندای درونم گفت پاشو تو هم ماشین رو بردار و برو رانندگی کن

    من میگفتم اگه تصادف کنم ،اگه ماشینو بزنم به ستونی چیزی ،اگه فرمون که سفته نچرخه و سرپیچ‌چپ کنم چی و هزار تا نجوای دیگه

    ولی اون صدا خیلی محکم گفت من هواتو دارم

    استاد الان که دارم براتون تعریف میکنم هم چشمام پر اشکه.

    با همه ترسام صبح زود رفتم استارت زدم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادم .و خوشبختانه شوهرم از صدای ماشین بیدار نشد

    من رفتم با ماشین دور زدم وای که چه حس خوبی بود چه حس قشنگی بود

    از یه طرف اعتماد به خدا بود که چقدر می‌تونه ما رو بزرگ کنه .واز طرف دیگه اینکه من تونستم .

    من تونستم من پا گذاشتم روی ترسم..

    استاد وقتی اومدم خونه باز نجوا می‌گفت نمیخواد هیچی به شوهرت بگی اون که خوابه چیزی نفهمیده ولی من گفتم نه باید بدونه که من از پسش براومدم .

    وقتی به شوهرم گفتم باز کلی سروصدا کرد که چرا برداشتی و دیگه حق نداری و از این حرفا .

    ولی من چشیده بودم اون لذت رو و دیگه حاضر نبودم کوتاه بیام .

    و به قول شما جهان سر خم می‌کنه در برابر خواسته های شما .

    البته که منم خیلی سر سخت شده بودم و در برابر همه حرفهای شوهرم آروم بودم .

    آره استاد خوبم همون شوهرم که با من دعوا میکرد که ماشین رو برندارم الان هر چی میخوایم میگه پاشو ماشینو بردار خودت برو بگیر🥰🥰🥰یعنی من نمدونم چی بگم از این لذت .

    و من چه جاهایی که رفتم و با بچه هام خوش گذروندم 😍

    و اینو مدیون آموزشهای بی نظیر شما هستم .

    ممنونم ازتون استاد خوبم.

    استاد واقعا زندگی در بهشت قشنگترین سریالی هست که دیدم و چقدر عالی که دویست قسمت از این سریال تهیه شده .

    خدایا شکرت که امروز اومدم و کامنت نوشتم و اون لذت های قشنگی که پشت سر گذاشتم باز برام مرور شد و من غرق در لذت شدم .

    خدایا شکرت .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 121 رای:
    • -
      مرجان دوست الهی گفته:
      مدت عضویت: 1480 روز

      سلام صدیقه جان عزیزم 🥰🥰🥰از خواندن کامنتت و تجربیاتت بسیار لذت بردم و خیلی خوشحالم بابت تمام اتفاقات خوبی که تجربه کردی🤩🤩🤩موفق باشی دخترشجاع انشاالله بیشتر از این خوشبخت،خوشحال،شادمان،سلامت،ثروتمند و سعادتمند باشی در دنیا و آخرت🥳🥳🥳

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      زینب سلمان زاده گفته:
      مدت عضویت: 2442 روز

      ســـــــلام به روی ماهت دوست ارزشمندم

      آخ که چــــــه کیفی کردم قبل خواب کامننتت رو خوندمـ

      آفـــــــــــرین به شما صدیقه عزیز و نــــــوش وجودت باشه این لذتی که واسمون تعریف کردی

      هر لحظه ات توحیدی تر باشه و ثروتمندتر و لــــــــذت بخش تر ر پناه رب العــــــــالمین😍

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    سیدعلی خوشدل گفته:
    مدت عضویت: 2632 روز

    سلام به استاد عزیز و نازنینم

    و خانم شایسته مهربان و با ایمان

    من یکی از مهم ترین دلایلی که بی نهایت از سریال زندگی در بهشت لذت میبرم مسیر تغییر و رشد سریع خانوم شایسته هست

    و به جرئت بگم خیلی رفتار های ایشون رو مورد بررسی قرار میدم و از وقتی متمرکز شدم رو رفتارشون که اومدن جلوی دوربین!

    و یکی یکی ترس هاشون رو شکستن و برخورد های ناخودآگاه استاد و ایشون هم بسیار بسیار زیبا و تامل برانگیزه

    من می خوام یکی از ترس های مخفی رو بگم شاید ۹۹ درصد بچه ها توش مشکل دارن همونجوری که من داشتم و هنوز دارم و بیشتر متوجه میشه چه قدر داخلش فرو رفتم!

    قطعا معنای توحید عملی رو درک کردین ولی برای اینکه یه بار دیگه بیانش کنم با این تعریف بهش نگاه می کنم که:

    “وقتی که هر کاری رو به شکل عملی می خوای پیاده کنی دو چیز تو ذهنت باشه ؛ اولا هیچ قدرتی فراتر از قدرت خدا نیست، دوما برگی بدون اذن خداوند نمیریزد!!!”

    یکی از مهم تربن‌راه های برای افزایش ثروت و تجربه شیرین تر درآمد همین توحید عملی در خرج کردن هست نه به دست آوردن پول!

    خیلی این نکته که میگم پاشنه آشیل ما هست!

    تا حالا شده میریم تو یک مغازه از یه محصول خیلی خوشمون میاد یا از هر سه رنگ یک محصولی خوشمون میاد ولی به این دلیل خرید نمی کنیم که مبادا پول تموم بشه!!!

    توجیه هامون هم اینه نهههه من که انقدر نمی خوام هزینه کنم

    نههه به نظر من این محصول نمی ارزه الکی گرونه

    برو بابا کی به این محصول انقدر پول میده

    و …..

    اینا همه توجیه هایی هست که موقعی که قرار به خودمون ثابت کنیم پول قرار نیست تموم بشه و همیشه خدا هست میترسیم

    و این ترس که اوووو اگر برم اینو بخرم چه جو ی جاش پر بشه و … بافث میشه همیشه کمترین سطح کیفیت زندگی رو تجربه کنیم

    نقطه متقابل همین قضیه تو خرید محصولاتی که اصلا حس خوبی نداریم ولی میریم سراغش که به بقیه بگیم داریم!!

    با اینکه یک کفش کتونی عالی دوست داری میری سراغ کفش مجلسی و رسمی که ۱۰ دقیقه هم نمیتونی توش راه بری

    میری سراغ پوشش و لباسی که مده و اکثریت میپوشن و پول به چیزی میدی که در مسیر لذت هات نیست

    دیشب من رفتم یکسری لوازم کوهنوردی خرید کردم که لوازم اصلی کوه نبود و وقتی که داشتم خرید میکردم تماما به فکر لذت خودم بودم

    گاها از یک لباس وقتی میدیم بین ۲ رنگش هردوتاش رو دوست دارم برمیداشتمشون!

    و به قدری نجوای ذهنم رو در ترس از دست دادن پول خفه می کردم که حد نداشت

    و این معیار شاید رگم قدرتمند ترین معیاری هست که تو زندگیم منجر به حرکت من شده و در هر لحظه بیشتر من رو به راه حل های ثروت ساز هل میده

    و جالب اینجاست که عزیز دلم خسته شده بود از بس تو مغازه من چرخیدم و هرچیزی رو تست میکردم (اینو برای خانم هایی میگم که فکر میکنن مردی نیست که از خریدخوشش بیاد!! )

    و وقتی که خارج شدیم نزدیک ۱۰ تومن جنس برداشته بودیم🤣🤣🤣🤣

    این علی اگر دو سال پیش میرفت مغازه برای خرید وسیله کوهنوردی فقط ته تهش ۵۰۰ هزار تومان خرید میکرد که اونم درآمد دو هفته کار سختش بود ولی الان!!!!

    همه چیز از اینجا شروع شد که فهمیدم به این دلیل پول در نمیاد که میترسم با خرج کردن پول بره!

    ولی نکته اینجاست که وقتی ما خرج می کنیم اون تبدیل به یک انرژی میشه و جاش خالی میمونه

    حالا وقتی اون انرژی مثبت باشه و در راستای خواسته باشه بزرگ تر میشه و دوباره تبدیل به پول میشه

    و این دفعه پولی بزرگ تر و بزرگ تر!

    من بعد از دوسال می خوام برم یک خونه بزرگ و عالی تر فقط دنبال خونه ای هستم که مالکش اجاره بخواد نه رهن!

    چون رهن یک ترسه و ترسی که ریشه در باورهامون داره

    و جالب اینجاست که انقدر گزینه های فوق العاده ای برام هست که نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم!!!

    برعکس اون چیزی که مردم فکر میکنن قیمت ها سر به فلک کشیده!!

    من اینو به خودم فهموندم که اگر قیمت ها بره بالا در آمد من باید ۱۰ برابر بره بالا که اصلا افزایش قیمت رو حس نکنم

    دیگه تقریبا جوری شده موقع خرید قیمتارو چک نمی کنم!

    و تمام این جزییات و رفتار هارو میتونین در تک تک لحظات زندگی استاد در سریال زندگی در بهشت ببینین به شرط اینکه دنبال حقیقت باشین و از خدا بخواین هدایتتون کنه

    امیدوارم به قدری آزاده باشین که هیچ ترسی رو بالا تر از خدا نبینین و با چکش توجیه زجر کشیدنتون رو تو سر خودتون نکوبین!!

    عاشقتونم❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 307 رای:
    • -
      پری سیفی گفته:
      مدت عضویت: 2535 روز

      سلام آقای خوشدل عزیز. من سعی میکنم کامنتها رو بخونم ولی با اون صحبت هایی که در کلاب هوز شد دیدگاههای شما و عزیزدلتون و خواهر نازنینش و چند تا دیگه از دوستان رو بیشتر دنبال می کنم چون از این افراد به عنوان شاگردان موفق و کسانی که بیشتر قانون رو متوجه شدن انگیزه بیشتری میگیرم.

      دقیقا همین موضوعی که شما در موردش صحبت کردین خیلی جالبه که منم امروز داشتم بهش فکر میکردم که تا وقتی که من چیزهایی رو که دوس دارم نخرم احساس ارزشمندی در من بوجود نمیاد. البته من براحتی پول خرج میکنم و راستش ترجیح میدم کم خرید کنم اما اجناس بو کیفیت بگیرم و همیشه معتقدم هیچ محصول گرون قیمتی الکی گرون نیست و در بیشتر بیشتر مواقع بخاطر کیفیت بالای اون هست بخاطر همین وقتی چیزی رو میخوام یا نمیخرم یا بهترینش رو میخرم حتی اگه شده کل پولم رو بدم. اما مساله اینجاست که من تازه دادم دقت میکنم که یه جاهایی یه چیزایی دلم میخواد برای خودم بگیرم (مثلا خوراکی) اما چون فکر میکنم پولم کمه و خیلی هم ضروری نیست نمیگیرم.مثلا میگم غذا دارم تو خونه دیگه نیازی نیست حتما بدم پیتزا بگیرم. ولی اگر در همون موقع کسی همراهم باشه خیلی اشتیاق دارم که بریم حتی یه خوراکی گرون هم بگیریم اما بشرطی که من حساب کنم و اگه اون دوستم یا خواهرم خرید کنه من بشدت عذاب وجدان میگیرم. البته دارم روی خودم کار میکنم که این رو به عنوان یک نقطه ضعف بر طرف کنم‌. و امروز که بیرون بودم گفتم ببین تو داری میگی من عاشق خودمم خب الان برو فلان هزینه رو حتی اگه ضروری نیست ولی دوس داری انجام بدی رو‌انجام بده. برو به خودت ثابت کن که انسان ارزشمندی هستی تا دنیا هم تو رو ارزشمند و در مرحله بعد ثروتمند بدونه و پولهای بیشتری وارد زندگیت کنه. خلاصه امروز نتونستم نجواها رو ساکت کنم اما فردا حتما این کار رو میکنم. از این به بعد به خودم کادو میدم. خودمو تشویق میکنم… 🙂

      باز هم سپاسگزار خداوند مهربان هستم که من رو‌ وارد مسیری کرد که با استاد عباسمنش عزیز آشنا بشم و همه اعضای سایت و شما دوست عزیز که هر روز به اندازه خواسته ای که برای آگاهی و درک بیشتر دارم آگاهی بیشتری کسب میکنم و از همین خدا میخوام که به من قدرت عملی کردم این آگاهی ها رو بده. شاد و سلامت و ثروتمند باشید ⚘⚘⚘

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
      • -
        یزدان محققی گفته:
        مدت عضویت: 1597 روز

        سلام به دوست عزیزو مهربان

        خیلی ممنون وسپاسگزلرم که خیلی راحت و واضح باورهاتو به اشتراک گذاشتی و منو که اتفاقا این باورهارو دارم و فکرمیکنم از عدم لیاقت میان و از ارزش ندادن به خودم هست و خودم رو همیشه آخر ازهمه میدونم (احساس میکنم فداکاری خوبه و دیگرون رو به خودم ترجیح میدم که احتمالا به نوع رفتار و تربیتم مربوطه که همیشه شنیده بودم فلانی گناه داره یا ثواب داره که از خوسته هات به خاطر دیگرون بگذری)

        مثلا میخوام میوه بخرم هی به قیمتهاش نگاه میکن یا از ارزونیها یاوانتیهای چرخشی میگیرم که هم بیشتر باشه هم اروزن (درواقع دارم کیفیت رو فدای کمیت میکنم

        خلاصه مثال زیاده این حرفی که مدتها پیش شنیده بودم که خارجیها میگن اونقدر پولدار نشدم که بخوام چیز اروزن بخرم رو واقعا تجربه کردم چندی پیش دنبال یه کتونی راحت و ارزون میگشتم که۳تا کفش خریدم وهیچکدوم باب میلم نبودو آخر سر رفتم یه کتونی که به دلم نشست رو خرید(باقیمت بالاتر)

        خواستم در اینجا ازشما ممنون باشم که خیلی عالی باورهای منو بیدار کردی و منو با اونها آشنا کردی تا برای بهتر کردنشون اقدام کنم

        بینهایت سپاسگزارم سعادتمنو و پاینده باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        سمیه علی نژاد گفته:
        مدت عضویت: 2337 روز

        سلام پری جان

        من فکر میکردم خودم خیلی اینجوری ام که اگه یه چیزی برای خودم بخوام نمیخرم ولی اگه کسی باهام باشه سریع میرم جلو کن نکنه اون حساب کنه و میدونم این از احساس عدم لیاقت میاد خیلی وقتها شده اب معدنی میخاستم نخریدم میگفتم دیگه تو مسیر برگشت به خونه ایم الان میرسیم

        خیلی کامنتتون رو ساپه و قابل فهم نوشتید ممنون ازتون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2337 روز

      به نام الله یکتا

      سلام علی آقای عزیز

      بسیار جالب و هوشمندانه به این پاشنه آشیل اشاره کردید

      اینکه ما توجیه میکنیم که فلان چیز رو نمیخرم چون نیاز ندارم و این در حالی هست که اتفاقا دلت میخواد که اون چیز رو بخری اما چون میترسی پولت تمام بشه یا اینکه به این فکر میکنی که چطور این پوله جایگزین میشه، اون خریدو نمیکنی و این باعث میشه که انگار یه چیزی ته دلت خالی بشه

      انگار یه کمبود، یه خلا توی وجودت ایجاد میشه و همیشه بهش فکر میکنی و خودخوری میکنی

      خدا رو هزار بار شکر من یه مدت خیلی بهترشدم توی این زمینه

      یعنی مثلا اگه دارم شلوار میخرم نمیگم بابا شلوار که دارم دیگه 1 دونه بسه نیاز نیست مثلا دو رنگ بخرم که دقیقا همین مدت پیش اومد و از یه شلوار ، 2 تا رنگشوخریدم و بعد رفتم یه جای دیگه و دوباره یه شلوار دیدم و از اون هم دو تا رنگشو خریدم

      یعنی انگار دارم ارزش بیشتری به خودم و اون خدای هدایتگر درونم قائل میشم

      خیلیا رو میبینم که خیلی میگردن تا 1 چیز مورد پسند پیدا کنن و بعد از خرید که میان خونه، از خرید راضی هم نیستن

      اما خیلی جالبه که من واقعا هدایت میشم و همون چیزی رو که دوست دارم رو میبینم و سریع خرید میکنم و در تقریبا همه موارد از خریدم هم خیلی راضیم و میفهمم که اولا چون دلم یه خواسته داشته و رها بودم براش، راحت هدایت شدم به سمتش و وقتی هم خرید کردم چون حس خوبی داشتم، واقعا از خریدم راضی هم بودم

      یعنی اگه توی 1 روز 4تا شلوار خریدم به همش عشق داشتم و اون شلوار رو توی تنم تصور میکردم و لذت میبردم

      البته که همیشه اینجوری نیستم اما دوست دارم که بهتر بشم و نترسم از اینکه خرج کنم حالایا برای لوازم شخصی یا برای هر چیز دیگه

      و یه مورد دیگه هم این هست که دیروز با وجودیکه پول زیادی توی کارتم نبود اما یه شرایط خرید پیش اومد برای یه وسیله که دوست داشتم بخرمش و بدون ترس از اینکه بعد از اون خرید پولی ته حسابم نمیمونه، خرید رو انجام دادم و الان واقعا حال خوبی دارم و میبینم من دیروز بعد از دیدن این سریال فوق العاده، دقیقا روی یه بخشی از یکی از ترس هام پا گذاشتم و بد و خوب نکردم و اقدام کردم

      ممنونم از کامنت شما که باعث شد این حرفا بیان و نوشته بشن

      برای شما و همسر نازنینتون و همه دوستان ارزشمندم و خود نازنینم، بهترینها رو آرزودارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      سید مصطفی حسینی گفته:
      مدت عضویت: 1726 روز

      سلام خدمت علی آقای عزیز از کامنتی که نوشتید خیلی لذت بردم من دیروز خوندم و توی فکرم ،این مسئله پاشنه آشیل منم هست. هر روز تکرار می کنم، من ارزشمندم، من با لیاقتم ،من شایسته بهترین ها هستم، و خیلی عزت نفسم بهتر شده خیلی از قبلم بهتر شدم چند وقت پیش با همسرم رفتم خرید سه تا تیشرت رنگی خریدم،🤗 قبلاً خوب یکی می گرفتم و رشد کردم وجالبه هر چی که لذت می برم رو می خرم و خیلی سریع جاش پر میشه

      دوست عزیزم خیلی توحیدی نوشتی “وقتی که هر کاری رو به شکل عملی می خوای پیاده کنی دو چیز تو ذهنت باشه ؛ اولا هیچ قدرتی فراتر از قدرت خدا نیست، دوما برگی بدون اذن خداوند نمیریزد!!!”

      من بعضی مواقع از خرج کردن ترس دارم واین یعنی شرک

      دیروز همسرم بهم گفت این چه کفش های که می پوشی نگاه کردم،😂 وگفتم کفش سر کارم هست و با خودم گفتم و… اینقدر میگی با ارزش این چه کفش های که می پوشی حالا برای کارت ،یه لحظه عمیقی تو فکر رفتم وقتی خودم ،برای کارم ارزش قائل نیستم ..

      از دیروز هی راه می رم وفکر می کنم ،حالا که دارم به یه شهر دیگه نقل مکان میکنم و اونجا کفش جدید می گیرم 🤣نمی دونم این چه کاریه 🤣🤣 …

      همین نیم ساعت پیش از خرید اومدیم با همسر عزیزم یه جفت کفش برای خودم گرفتم یه جفت هم برای عزیز و کلی هم خندیدیم وفان بود ولذت بردیم خدایا شکرت

      به امید خدا تا چند روز دیگه از این شهر میرم براحتی وبه آسونی کارهام انجام شد و مطمئنا خودم تغییر کردم که محیط زندگیم هم داره تغییر می‌کنه شهر بهتر مردمان بهتر ودوستان بهتر ..خدایا شکرت

      مرسی علی آقا انشاالله همیشه خوشبختی رو تجربه کنی با عزیز دلت

      همیشه از خواندن کامنت هاتون لذت میبرم ،💖💖🌷

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      ناهید داوری گفته:
      مدت عضویت: 1528 روز

      سلام به دوست عزیزم آقای خوشدل

      سپاسگزارم بابت کامنت زیباتون خیلی خیلی زیبا بود وتاثیرگزار

      من تازه پروفایلتونو سرچ کردم و چگونگی هدایتتون به این سایت و دستاوردهاتون مطالعه کردم

      خیلی تحسینت میکنم بابت زندگی عالیتون با عزیزدلتون که یکی از اعضای عباسمنشی بودن دونفر که از اعضای این سایت صمیمی باشند وزندگی مشترک باهم تشکیل بدن مشخصه باهم فرکانس بودن چه زندگی عالی رو میتونن بسازن

      خیلی تبریک میگم جای تحسین داره زندگی عالی و زیباتون

      اونجا که گفتین اولا هیچ قدرتی فراتراز قدرت خدا نیست دوما هیچ برگی بدون اذن خداوند نمیریزد خیلی یه لحظه منو تکون داد واقعا هرکاری رو اگه میخای به صورت عملی پیاده کنیم به این دوجمله نیاز هست فکر کنیم…

      و اینکه توجیهاتی الکی که ما برای خرید کردن داریم رو باید خیلی روی خودمون کار کنیم به نکته های جالب اشاره کردین خیلی لذت بردم سپاسگزارتونم

      برای شما و عزیزدلتون بهترینهارو میخام و همیشه در پناه الله شاد و عشق بینهایت نصیبتون بشه دوستای عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      راضیه گفته:
      مدت عضویت: 1674 روز

      سلام . اقای خوشدل

      خیلی ممنون بابت کامنت پر از نکته و اگاهی شما درست این پاشنه آشیل منم هست که توی خرید کردن خیلی راحت نیستم همش نگران تموم شدن پول هستم و این نشون میده که هنوز خیلی راه دارم تا به این ایمان شما برسم

      باید بیشتر روی باورهام کار کنم سپاسگزار شما هستم

      در پناه الله شاد و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      آرمین حاجی وزیری گفته:
      مدت عضویت: 2415 روز

      سلام آقای خوشدل

      امیدوارم حالت عااالی باشه.

      مشتاق دیدارت هستم دوست خوبم.

      این موضوعی که مطرح کردید جزو صدر جدول پاشنه های آشیل من و اطرافیانم هست که میترسیم پول خرج کنیم که تموم بشه و خرج نمیکنیم.

      اما وقتی که پول خوب خرج میکنی از درو دیوار واست موقعیت پول ساز یا کار یا پول میریزد .

      مثلا پریروز بود که رفتم یک هلمت دوچرخه و یک قاب برای تابلو دست نوشته که به طراحی خودم داده بودند نوشته بودن و خرده خرید درآمد برایم ۲ میلیون تومان دقیقا عصر و فردای همون روز ۴ میلیون تومان آمد به حسابم.

      پول خرج کردن واقعا جرات و شجاعت میخواهد و چقدر خوب گفتید که آدم نباید بترسه و فقط باید از خدا بترسه نه این چیزها.

      من هم مثل خیلی از دوستان دیگه پاشنه آشیل دارم راجب این موضوع که باید بیشتر روی خودم کار کنم خیلی مهمه که پول درست خرج کنی و حست عالی باشه.

      من که قبلا حالم بد میشد پول خرج میکردم اما الان واقعا احساسم بهتر هست و به خودم قول میدهم که خیلی بهتر از اینها بشوم به لطف حضرت دوست.

      سپاسگذارم از کامنت خیلی خوب ،درست و به موقعی که نوشتید.

      در پناه الله بزرگتر شاد و سلامت و دولتمند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      الناز و هانیه گفته:
      مدت عضویت: 1912 روز

      به نام خدایی که روزی دهنده هست

      سلام دوست عباسمنشی عزیز جناب علی گرامی

      چقدر زیبا پاشنه های آشیل زندگی منو بازگو کردین من چند مدتی در تضاد مالی به سر میبرم و قراره برم خونه اجاره کنم اصلا پولی خرج نمیکنم سعی می کنم نگران نباشم ولی ته دلم نگرانم که چطور می تونم از عهده ی اجاره خونه بربیام ولی خیلی عالی نوشته های شما باورهای ثروت مرا تقویت کرده و زیباتر و آرام بخش تر اون جمله تون بود که گفتید 2 سال پیش قدرت خرید 500 هزار تومان داشتید الان 10 میلیون،

      خیلی هم عالی خدارو شکر به خاطر این همه ثروت ، پس ثروت وجود داره خیلی هم زیاد

      نوشته هاتون خیلی عالی نشانه های فراوانی رو به من القا کرد خیلی ممنونم از نوشته ی زیبا و تاثیرگذارتون

      انشالله در کنار عزیز دلتون همیشه ثروت و خوشبخت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سعـید کاکایی گفته:
      مدت عضویت: 1797 روز

      درود بر شما اقا علی واقعا دمت گرم انگاری این کامنت واسه منه دقیقا خدا بهم گفت یکی از بزرگترین پاشنه اشیلت تو جذب ثروت اینه وای خدای من سپاسگزارم که اینقد واضح با من حرف میزنی چقد من خوشبختم که هر سوالی تو ذهنم هست واضح جوابشو دریافت میکنم اونم بواسطه استاد و این سایت توحیدی و شما دوستای عزیز دوست خوبم با تک تک سلولای بدنم از کامنتت لذت بردم و امیدوارم هر روز رشدت دو برابر باشه بهترینها رو براتون از خدا میخوام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1638 روز

      سلام علی خوشدل عزیز

      امروز من ناخودآگاه انگشتم رفت روی این فایل درحالیکه دنبال چیزدیگه ای بودم باخودم گفتم این هدایت خدای منه باید چک کنم وکامنت هاروبخونم وچون ازقبل ازپیشرفت وموفقیت شماآشنابودم خوشحال شدم وقتی دیدگاه شمارودیدم وخوندم وبارها خوندم خیلی لذت بردم واقعا 99 درصدازدوستان پاشنه اشیل خرج کردن پول رو دارند ازجمله خودمن .

      ازاینکه به این قشنگی این موضوع روبه توحیدعملی ربط دادین خیلی جالب بودبرام . آخه ماهمیشه ازتوحید ونزدیک شدن به خداوندحرف میزنیم وفکرمیکنیم توحیدی شدن یعنی اینکه سپاسگزارخداوندباشیم وتحسین زیبایی های خداوندروکنیم وبه نکات مثبت توجه کنیم .

      امروزباخوندن کامنت بسیارزیبا وتوحیدی شمامتوجه شدم که باید یک نکته دیگه ای روهم باید خیلی توجه کرده ونجواهای ذهنم روخفه کنم واون توحیدعملی درخرج کردن پول هست نه بدست آوردن پول .

      واینکه «هرکاری» رومیخوام به شکل عملی پیاده کنم دوچیزتوذهنم باشه اولاهیچ قدرتی فراترازقدرت خدانیست دوماهیچ برگی بی اذن خداوندنمی افته .

      وبایدنجوای ذهنمودرخرج کردن پول به قدری خفه کنم که به راه حل های ثروت سازهل داده بشم

      واینکه وقتی پول خرج میکنم اون به یک انرژی تبدیل میشه وجاش خالی میمونه حالاوقتی اون انرژی مثبت باشه ودرراستای خواسته باشه بزرگ ترمیشه ودوباره تبدیل به پول میشه

      وایندفعه به پولی بزرگ تروبزرگ تر !

      ومثل استادوشما دیگه موقع خریدقیمت هاروچک نکنم وامیدوارم به قول شمابه قدری آزاده باشم که هیچ ترسی روبالاتراز«خدا» نبینم .

      خدایابسیاربسیارسپاسگزارم که امروزمنوبااین آگاهی های ناب آگاه کردی ومنولایق دونستن این علم ودانایی کردی .

      قدرت تنهادردستان خداونداست

      خداوندداناوتواناست

      وهم اوقادرمطلق است

      ومن هم لایق ثروتمندشدن هستم وبقول استاداگرمن ثروتمندنشم پس کی بشه اصلا؟؟؟

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      طاهره جان گفته:
      مدت عضویت: 2766 روز

      سلام علی اقا

      کامنتتون عالی بود به نکاتی اشاره کردین که عالی بود.

      من خودم خیلی خیلی زیاد خرج میکردم که رسیدم به ورودی داشتن و ته سطل سوراخ بودن و دیگه کار کردم رو خودم حسابگرانه تر خرج کنم

      ولی باوراییکه گفتین موقع خرید حس تموم شدن پول و….بعضیوقتا میومد سراغم

      بازم سپاسگزارم

      مورد خوبیه روش کارکنم.

      فقط من اشتباهی ۴امتیاز زدم که صددرصد بیشتر از ۵کامنت شما ارزش دارن. و ذخیره کردم بارهابخونمش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1917 روز

      سلام علی عزیز، دوست عزیز هم فرکانسی ام که از وقتی گفتگوی شما رو با استاد شنیدم به طرز عجیبی دوستت دارم وهر لحظه تحسینت می کنم هم شما رو وهم عزیز دلتون وخواهرشون رو. اونقدر نتایج عالی شما به دلم نشست که هر لحظه ایمانم به این مسیر بهشتی بیشتر میشه. وهمش میگم اگه علی خوشدل تونسته منم می تونم. راستش این قسمت سریال زندگی در بهشت هدایت امروزم بود ومن طبق روال همیشه کامنت های دوستان رو تو قسمت هدایتم می خونم واونم به این دلیله که شاید هدایتی ناب برام تو اون کامنت باشه وجواب سوالم رو بگیرم. راستش حدود دوسال پیش عضو این سایت بهشتی شدم وانصافا خیلی از خودم راضی ام، خیلی از محصولات رو خریدم وهر روز با این آگاهی ها سیراب میشم. من با توجه به تضادهایی که تو رابطه م با همسرم داشتم با هدف داشتن یه رابطه ی عاشقانه وارد این مسیر زیبا شدم. از همون ابتدا الهامات دریافت کردم که از همسرم جدا بشم وهمین کار رو هم کردم خیلی قاطع پیش یه وکیل رفتم وخواستم توافقی از هم جدا بشیم ولی بعد از اون ماجرا کمی اوضاع تغییر کرد وهمسرم تو یه سری رفتارهاش تجدید نظر کرد وخوب خیلی بهتر از قبل شد ولی همچنان تو یه موردی که من خیلی روش حساسم رفتار نامناسبی داره ومن هم می دونم طبق قانون من نمی تونم تغییرش بدم وطبق تمرین ستاره قطبی هر روز فقط تمرکزم رو روی زیباییها ونکات مثبتش می ذارم در ضمن خیلی دوست دارم مهاجرت کنم ولی هر موقع به مهاجرت فکر میکنم سریع متوجه میشم ترمز بزرگم همسرمه چون من اصلا نمی تونم اون رفتار نامناسب‌ رو تحمل کنم، تو این شرایط اونقدر حالم بد میشه و دچار تردید میشم که کاملا گیج میشم، امروز وقتی هدایت شدم به این فایل با صحبت های استاد متوجه شدم من دارم آشغالها رو زیر مبل می دم من با توجیه کردن خودم که، کافیه من فقط تمرکز کنم روی نکات مثبت همسرم وجهان برام کارها رو انجام میده ویا همسرم تغییر میکنه اون طوری که من می خوام ویا به راحتی از زندگی من خارج میشه دائم خودم رو توجیه می کنم، احساس می کنم شما می تونید من را راهنمایی کنید. همسرم اون ابتدا من را با استاد آشنا کرد ولی متاسفانه خیلی تو کنترل ورودی ها وتعهد درگوش کردن فایلها مثل من نیست هر روز با یه استاده وفایلهای مختلف گوش می کنه ومن سعی می کنم تمرکزم رو از روش بردارم ولی واقعا تو مرحله ای هستم که باورهای قدرتمند کننده ای ساختم وروحم در پی اون باورهایت واز طرفی پام روی ترمزه، ترمز اصلی ام همسرمه، واقعا نمی دونم چیکار کنم، آیا با همون تمرینات ستاره قطبی واعراض از نا خواسته ها وتمرکز روی خودم، جهان اون رو تغییر یا از زندگیم خارج می کنه؟ یا اینکه من باید برای جدایی اقدام کنم؟ خداوندخیلی نشونه برام میاره که حس می کنم باید جدا شم، نمی دونم خودم اقدام کنم یا زمانش که برسه خداوند برام کارها رو به راحتی انجام میده؟ ببخشید طولانی شد. دوستتون دارم. 😍😍😍😍😍

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1733 روز

      سلام ب دوست عزیز و ارزشمندم سید علی جان

      این ردپایی ک گذاشتی از خودت مال 2سال پیشه

      همیشه وقتایی ک کامنت هاتو میخونم این فکر میومد تو ذهنم ک انگار همیشه تو این مدار عالی بودی از اول هم و نتایجتم عالی بوده

      ولی غافل از اینکه چقد عالی رو خودت و باورهات کار کردی و چقد تعهد داشتی

      و رشد کردی و تغییر مدار دادی و خداوند هم چقد عالی پاداش شجاعان و میده

      سید جان

      چقد تحسینت کردم

      چقد کیف کردم

      چقد لذت بردم از این ایمانت

      از قدم هایی ک اینقد محکم برداشتی

      از محک زدن ایمانت و برای اینکه خودتو ب چالش بکشی و رو ایمان وباورهات کار کنی تا قوی تر بشه

      اومدی و تصمیم گرفتی ک برای خونه جدیدت

      اجاره پرداخت کنی

      یعنی دقیقا عکس باور بقیه

      برای اینکه میدونی باعث رشدت میشه و درآمدت هم بیشتر میشه

      چقد قشنگ باور اینکه هرچی خرج کنی پولت بیشتر میشه رو گفتی

      و منم این ترس و دارم ولی یادگرفتم آگاهانه چیزی و ک دوسدارم بخرم چون خییلی حسم عالی میشه و حس ارزشمندیم قوی تر میشه

      چقد خوبه الگوی عالی مث شما دارم ک نشون میده مردهایی هم هستند ک از خرید خوششون میاد

      چ مثال خوبی زدین درمورد خرید کتونی و کفش مجلسی

      من تاحالا فک میکردم ک دخترایی ک عروس میشن چطور کفش 10سانت یا بیشتر میپوشن و فکرشم اذیتم میکرد

      الان متوجهش شدم ک ی ترمز بوده برام

      ک میتونم برای عروسی خودم ی کفش راحت یا حتی ی کتونی سفید بپوشم

      و کل تایم عروسیم و لذت ببرم بدون اینکه نگران چیز دیگه باشم

      و راحتی خودم مهم تره تا حرف اطرافیان

      سپاسگزار خداوندم بخاطر حضور ارزشمندشما تو سایت

      این باور و درمن قوی تر کرد ک میشود

      ک امکان پذیراست

      ک ببین زکیه سید عالی هم تکاملشو طی کرده ک الان با یه کوله داره مسافرت میکنه اونم با عزیزدلش

      و هرروز داره بیشتر رشد میکنه ونتایجش بیشتر وبیشتر میشه

      پس منم باید هر روز روخودم کار کنم

      ادامه بدم

      با قدرت باور های قدرتمتد کننده بسازم

      و خداوند هم همیشه پاسخش مثبته ب درخواست های ما

      الهی صدهزار بارشکرت

      مرسی ک ردپای ارزشمندی برای خودت و ما گذاشتی

      ب الله یکتا میسپارمت

      ان شاالله همیشه بدرخشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      الناز محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1232 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام و درود فراوان خدمت همفرکانسی عزیز آقای خوشدل

      خیلی خیلی خوشحالم که در خانواده ای هستم که همچین عضوهای شگفت انگیزی داره

      ممنون بابت کامنت زیباتون خیلی لذت بردم و خیلی درس گرفتم ازش این موضوعی کع مطرح کردید پاشنه آشیل منم هست متاسفانه و من باید روش کار کنم و به مراتب تو زندگیم کمرنگش کنم

      با توضیحات شما این موضوع بیشتر برام باز شد بازهم ممنون

      و خدارو شکر میکنم که به کامنت فوق العاده شما هدایت شدم

      در پناه الله یکتا باشید

      خدانگهدار 🙏

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: