سریال زندگی در بهشت | قسمت 210 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

132 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3349 روز

    سلام

    برخی از نکاتی که به ذهنم رسید:

    آدم هر چقدر بیشتر با خودش در هماهنگ باشه با طبیعت و حیوانات هم راحتتره

    اول به فکر خودت باش بعد به فکر دیگری

    با شجاعت برو توی دل ترسها

    راحت باش و خودت باش هر کسی هر قضاوتی خواست بکنه

    با طبیعت خدا زندگی کن و از طبیعت انرژی بگیر

    همیشه همه چیز می تونه راحتتر و بهتر باشه

    همیشه راهی هست

    آسان گیر باش

    دوستی با حیوانات انرژی مثبت زیادی را دارد

    غذاها بسیار خوشمزه و با سلیقه و با فکر درست شده بود نوش جان

    از هر چیزی می توانی استفاده کنی به نحو خوب

    هر روز روزی تازه است از آن بهره بگیر و شاد باش

    نعمتهای خدا مثل باران همیشه هستند

    با خودت هماهنگ باشی همه چیز با تو هماهنگ میشوند

    از تمام طبیعت لذت ببر انرژی که در آن است بسیارخالص است

    همه چیز را با شادی و انرژی مثبت همراه کن

    دوست دارم نظر استاد عزیز رابدانم که سریال زندگی در بهشت چه مزایایی برای خود ایشان داشته است. تشکر

    Just do it now

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    Somi گفته:
    مدت عضویت: 1791 روز

    سلام خدمت استاد عزیز، سرکار خانم شایسته عزیز و همه همسفران عباس منشی عزیز.

    چقدر خندیدم از لباسی که استاد تنشون کرده بودند، خیلی خوب بود، زنده باشین استاد عزیز که اینقدر بانمکین 😁 زنده باشین خانم شایسته عزیز که این ایده رو دادید، کلی خندیدم عالی بود 👌🏻

    آخ آخ آخ که چه الویه ای درست کردند خانم شایسته عزیز، دهنم آب افتاد، چه قدر خوشمزه به نظر میومد، نوش جانتون 😋

    چه شادی و آرامش خوبی داره این زندگی شما….

    وقتی این قسمت رو دیدم، باز به خودم یادآوری کردم قانون احساس خوب= اتفاقات خوب رو و اینکه چه ساده میشه از زندگی لذت برد، احساس خوب داشت، قدر خوشی های کوچک رو دونست و شکرگزار داشته ها بود؛ مهم نیست تو چه شرایط مالی هستی، مهم نیست که چه قدر پول داری، تا حالت خوب نباشه نمیتونی لذتش رو ببری، حال آدم چجوری میتونه خوب بشه؟ با توجه به زیباییها، با قدر داشته ها رو دونستن، با لذت بردن از خوشی های کوچک زندگی…. لذتی که از درست کردن یک غذای ساده میشه برد، لذتی که از زندگی در طبیعت میشه برد، لذتی که از داشتن حیوانات خانگی میشه برد …. اینا هرکدومشون به ما یاد میدهند که قبل از رسیدن به هرچیزی تو زندگی باید حالت خوب باشه، باید از مسیر لذت ببری، باید سپاسگزار داشته هات باشی، باید بدونی قدر داشته هات رو….و این باید بشه سبک زندگیت، تا نتیجه اش بشه یک زندگی پر از عشق، آرامش و لذت. فکر نمیکنم بشه بهتر از این از دنیا لذت برد، لذتی که هرکسی توی این دنیا میتونه با تغییر نگاهش از این دنیا ببره و دنیاش رو زیبا کنه، تو لحظه زندگی کنه، شاد باشه برای دل خودش و این عشق و شادی درونی اش رو به دنیای اطرافش بده…مثل استاد که به زیبایی میشه دید چطور این عشق رو به حیوانات خونگی اش میده، به عزیز دلش میده، به همسفران عباس منشی خودش میده…. دیدن فایلهای اینچنینی درسهای زیادی داره برای همه ما که هیچ وقت یادمون نره هدف از زندگی لذت بردنه…

    به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

    💚💜🧡

    همگی در پناه الله یکتا، شاد، سالم، خوشبخت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    مهرنوش گفته:
    مدت عضویت: 2228 روز

    سلام به استاد عزیزم و عزیزدلشون

    وقتی میام شما و بچه هاتون رو میبینم حالم خیلی بهتر میشه ، سبک تر میشم ، من عاشق حیوانات هستم و از اینکه میبینم حیواناتی هستند که انقدر خوشبخت و آزاد زندگی میکنند خیلی خوشحال میشم.

    دیروز بهترین رفیق و همدم و تنها عشقم رو از دست دادم ، کبوتری که ده سال پیش تو خیابون پیداش کردیم ، و بخاطر اینکه مریض بود صاحبش از یه کارگاهی گذاشته بودتش بیرون ، من پیداش کردم و با همه پولی که اون زمان درمیوردم درمانش کردم و همه جوره تلاشمو کردم تا زندگی خوبی رو براش فراهم کنم. سال ها گذشت و تنها کسی بود که کنارش در لحظه زندگی میکردم … باهم زندگی کردیم.

    احساس گناه و عذاب وجدان و دلتنگی شدید داره منو از بین میبره و نجواهای ذهنی تو سرم چرخ میخوره که در موردش کوتاهی کردم. احساس میکنم من نتونستم ذهنمو در موردش کنترل کنم و حالا این اتفاق افتاده.

    خیلی تلاش میکنم که ذهنم رو خاموش کنم.

    من خیلی سال هست که از قانون اطلاع دارم. ولی اولین باری که عملی از قدرت ذهنم استفاده کردم درباره همین عشقم بود.

    توی مراحل درمان اتفاقی افتاد که از یک طرف دید نداشت و همین باعث شد که نتونه پرواز کنه. وقتی بالغ شد ،میذاشتمش بین بقیه کبوترها تا بیشتر از زندگیش لذت ببره ، ولی همیشه حواسم بهش بود ، حتی وقتی جفت داشت و میخواست لونه بسازه واسش چوب جمع میکردم و میبردم جلو خونش ، با نوکش چوب‌هارو از من میگرفت و به حالت ویبره میذاشت زیرخودش که نشسته بود ، تصویری بسیار ناب که هر کسی شانس دیدنش از نزدیک رو نداره ، وقتی بلند میشد واسه خودش یه سبد درست کرده بود. بعد تخم میذاشت. واسش یه ظرف آب میکردم و مینشست توش و بال هاش رو میگرفت بالا تا من واسش اب بریزم و حموم کنه. همیشه میومد رو دستم و کنارهم میموندیم…

    ۱۰ سال خاطره تو هر شرایطی رو نمیتونم تو ۱۰۰۰ صفحه هم توصیفش کنم.اما بخاطرش یاد گرفتم از قانون استفاده کنم ، و ذهنم رو کنترل کنم. با اینکه اون زمان از آگاهی های استاد کامل خبر نداشتم و قانون رو به اندازه الان نمیدونستم. ولی این رو میخوام بگم که قانون همیشه جواب میده ، چه ما ازش خبر داشته باشیم و آگاهانه پیش بریم ، چه بی اطلاع باشیم.

    یروز باشگاه بودم ، از خونه با من تماس گرفتند که پریناز (کبوترم) با جفتش پریده لب پشتبام و برنگشته. با عجله خودمو رسوندم خونه ، جفتش اومده بود پایین ولی دخترم نبود. خونمون راه پله نداره ، نمیتونستم برم روی پشتبام. هوا تاریک بود و سرد. تمام کوچه رو گشتم و از بقیه پرسیدم که ندیدنش؟ البته همه این چیزارو درک نمیکنن و اهمیت نمیدن. اون شب دیوونه شدم و هیچکس هم کمکم نکرد که لااقل پدرم یا برادرم برن بالا و دنبالش بگردن. ساعت ها توی حیاط ایستاده بودم و میدونستم که یجایی همون بالاست و از دلهره اینکه حالا کجاست، تاحالا بیرون نبوده، گربه میبینش،… تمام شب رو حالت تهوع داشتم. فقط از خدا میخواستم مراقبش باشه. ذهنم آزارم میداد و صحنه های بدی رو برام میساخت ، ولی با خودم میگفتم نه ، چیزیش نمیشه ، خدا مواظبش هست. حتما حالش خوبه.

    تنها چیزی که به فکرم رسید این بود که برم یه برگه بردام و اتفاقی که میخوام بیفته رو بنویسم.دقیقا یادم نمیاد از چه جمله هایی استفاده کردم یک صفحه نوشتم ، در کل این خواسته رو میرسوندکه : “امشب خداوند از دخترم مراقبت میکنه و حالش خوبه و فردا من میرم و پیداش میکنم و همه چیز خوب پیش میره.”

    خودمو وادار کردم و تلاش کردم که به غیر از این به هیچی دیگه فکر نکنم و گفتم این اتفاق میفته ، حتما میفته. گفتم مهرنوش به هیچی غیر از این نباید فکر کنی و باید بتونی ذهنتو و حالت رو کنترل کنی ، بغیر از این دیگه هیچ راهی نداری تا دوباره بتونی پریناز رو داشته باشی، باید بتونی بااااید.

    چشمامو میبستم و اون لحظه ای که پیداش کردم و از ذوق اشک تو چشمام جمع میشه رو تجسم میکردم.یکم که آروم میشدم ، ذهنم نجوا میکرد و من دوباره سعی میکردم اون حرفایی که نوشته بودم رو با خودم تکرار کنم.

    من نمیخواستم داستان ما اینطوری تموم بشه و این اتفاق رو باور نکردم. با اینکه نبود و میدیدم اوضاع چجوریه ، ولی میگفتم نه ، نه من باور نمیکنم ، نمیخوام همچین چیزی رو قبول کنم.. تا میتونستم نذاشتم ذهنم باور کنه.

    شب بدی رو صبح کردم.باید میرفتم سرکار و بعد دانشگاه. تمام سعی ام این بود که گریه نکنم ، و مدام به خودم میگفتم که امروز پیداش میکنم.

    رفتم از خونه های پشتی یکی یکی در زدم و سوال پرسیدم، ولی ندیده بودنش. اگه خانواده ام میفهمیدن دعوام میکردن که ابرومونو بردی تو درو همسایه ، زشته. ولی من به این حرفا توجه نکردم و تلاشمو کردم. خب اکثرا درک نمیکنن این عشقارو.

    هیچکس ندیده بودش. یکی از خونه ها یه کبوتر رو نشونم داد ، دقیق نمیدیدمش. یه پسر بچه تو کوچه بود گفت نه اون کبوتره منه ، نشسته اونجا. بهش گفتم من کبوترمو گم کردم و نشونه هاشو دادم ، و خونه خودمون هم بهش نشون دادم ، گفت باشه اگه پیداش کردم میام میگم.

    رفتم توی کارگاه موزاییک سازی پشت خونه مون. یه محوطه باز داره.همونجایی که چندسال پیش پیداش کردیم.اونا کلی کبوتر داشتن ، رفتم داخل و بهشون گفتم ما یه کبوتر که تحت آزمایش و درمان بوده این حوالی گم کردیم ، قاطی اینا نیومده؟ (راستش در اینباره واقعیت رو نگفتم ، ولی خب مجبور بودم ، اونا مردای کارگر بودن نمیتونستن درک کنن که من عشقم رو گم کردم ). آقایی که اونجا بود راهنماییم کرد و رفتم کبوترهاشون رو نگاه کردم، اونجا پر از کبوترهایی بود که از اقوام دخترم بودن و خیلی شبیه‌ش بودن ، ولی خودش نبود.

    داشتم میومدم بیرون صدای بال شنیدم ، بازم برگشتم نگاه کردم ولی نبود.

    دیگه اومدم بیرون و به سمت محل کار پیاده شروع کردم که برم. همه‌ی تلاشم این بود که ناامید نشم ، ذهنم میگفت آخه دیگه از کجا میخوای پیداش کنی و ترس به دلم مینداخت ، ولی من با خودم تکرار میکردم که امروز پیداش میکنم ، حتما یه اتفاق خوب میفته، حتما حتما حتما… با خودم تکرار میکردمو میرفتم…

    موبایلم زنگ خورد ، مامانم بود ، گفت : یه پسربچه اومده در خونه و میگه کبوترت رو دیده که پریده رو دیوار کارگاه موزاییک سازی.

    تمام مسیرو دویدم و برگشتم و با عجله رفتم تو کارگاه. همه جارو گشتم ، نبود ، یهو بالا رو نگاه کردم و دیدم لب یه سقف پلیتی اون بالاها وایساده ، نمیدونستم چیکار کنم ، نمیتونستم برم بالا ، میخواستم گریه کنم. یهو صاحب کارگاه اومد گفت چیشده؟ اون یکی آقاهه گفت خیلی بالاست نمیشه رفت گرفتش. صاحب کارگاه یه نگاهی کرد و رفت جلو و از دیوارو میله ها به طرز باور نکردنی رفت زیر سقف پلیتی و دستشو برد و یهو گرفتش ، و اومد پایین. اومد دادش دستم.

    دستام میلرزیدن ، و همون لحظه ای رو که تجسم میکردم رو داشتم میدیدم ، فقط میگفتم خدایا شکرت…

    برگشتم خونه ، تا میتونستم بغلش کردم و بوسیدمش ، گذاشتمش تو خونه‌ش ، بهش آب دادم و غذا ، درو بستم و رفتم ، چون دیرم شده بود.

    شب شنیدم که بقیه داشتن میگفتن ، فکر نمیکردیم پیدا بشه … و من به اونا که نه ، ولی به خودم گفتم ، “ولی من فکرشو کردم”…

    میدونید ، اون اتفاق ، اون کمک ندادن‌ها ، اون ترس و دلهره ، باعث شد من کاری رو انجام بدم که هیچکس باورش نمیشد.

    یاد گرفتم از چه زاویه ای با ذهنم برخورد کنم ، و از اون به بعد تونستم کارهای بزرگ دیگری رو تو زندگیم انجام بدم ، و این اتفاق رو بعنوان یه واقعیت میذاشتم جلوم که به خودم بگم ، دیدی اوندفعه تونستی ، پس اینبار هم میتونی…

    استاد یه قانون رو گفتند که : وقتی ناخواسته ای پیش میاد ، اگر سعی کنی توجهت رو از رو موضوع ناخواسته برداری و بذاری رو چیزایی که بهت احساس بهتری میده ، در آخر جوری پیش میره که همه چیز واست خوب میشه و در نهایت تو خوشحال هستی. و درکل بجای پیدا کردن یک راه حل فیزی برای حل مسئله‌تون ، دنبال یک راه حل ذهنی برای بهتر کردن حالتون باشید.

    واقعیت اینه که این کار همیشه جواب میده.

    من اونموقع اینو نمیدونستم ، ولی جواب داد. واسه همینه که میگم قانون چه ازش مطلع باشیم چه نه ، داره کار خودشو انجام میده.. بسپارید به خدا ، به خدا اعتماد کنید ، همیشه.

    خوشحالم که این فضا هست و میتونم حرف دلم و احساسم رو براحتی بیان کنم.

    کاش بازم میشد یکنفر عشقم رو بده دستم و از خوشحالی گریه کنم..

    امیدوارم بازهم بتونم به مدار درست برگردم.

    قدر لحظه هاتون رو بدونید…

    روزگار خوش 🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2335 روز

      سلام دوست نازنینم

      ممنونم از بابت کامنتی که نوشتی

      داستانی که تعریف کردی رو با عمق وجودم درک کردم آخه من و همسرم هم چند تا کبوتر داریم

      هر دفعه من از جوجه هاشون میارم و خودم بزرگشون میکنم و الان هم ۲ تاش رو آوردم

      خدای من این پرنده ها بی نظیرن، دوست داشتنی

      اینقدر ناز و آرام بخش

      من بغلشون میکنم و کلی میبوسمشون و اونا هم کلی ریز ریز نوک میزنن

      خدایا شمرت بابت این جهان که پر از لذته اگه ما نخوایم سخت بگیریم و خودمون بخوایم که خوب زندگی کنیم

      موفق باشید و سربلند در آغوش امن خداوند😘😘🙏🏻🙏🏻🌷🌷🌺🌺⭐️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فیروزه گفته:
      مدت عضویت: 1912 روز

      سلام مهرنوش عزیز

      کاملا احساست رو درک میکنم ،منم چهار سال یه عروس هلندی به اسم دلسا داشتم که دیگه عضوی از خانواده شده بود و همه دوستش داشتند،

      عاشق این بود که روی شونمون بشینه گاهی ساعتها رو شونم بود که اصلا یادم میرفت رو شونم نشسته، باهام غذا میخورد و پیشم می خوابید گاهی که روی دستم یا پام خوابش میبرد و من مدتها دلم نمی اومد تکون بخورم‌که بیدار بشه ، چند کلمه هم حرف میزد خیلی قشنگ سلام میکرد و اسم خودش رو هم‌واضح میگفت ، حدود هفت ماه پیش از خونه که بیرون می اومدم چون پالتو تنم بود متوجه نشدم لحظه آخر از پشت رو شونم نشسته سبک بود حسش نکردم و وقتی از در حیاط بیرون رفتم و در حیاط رو بهم زدم از صدای در ترسید و پرید رفت تو دل آسمون و دیگه ندیدمش، تنها دلخوشیم به اون لحظه ایی که هست که پرکشید تو دل آسمون و به معنا واقعی آزادی رو حس کرد ،البته همیشه در و پنجره باز بود ولی نمی رفت ودیگه ندیدمش ، خیلی دنبالش گشتم ولی پیدا نشد .

      قبل از گمشدنش نقاشیش رو روی دیوار خونم‌کشیدم گاهی باهاش حرف میزنم و الان که باید از این خونه برم بیشتردلتنگشم دلم برای سلام‌گفتنش و اینکه رو شونم بشینه خیلی تنگ شده ولی اینو میدونم که اگه نتونسته باشه از خودش مراقبت کنه و بلائی سرش اومده باشه هم اون لحظه که به دل آسمون پرواز کرد کیف کرده.

      دیگه نتونستم برم یه پرنده دیگه بخرم تا اینکه یه دوست قناری خودش که شرایط نگه داشتنش رو نداشت بهم‌هدیه داد و شاید خواست خدا بود جایگزین دلسا بیاد پیش من که تو شرایط بهتری باشه .

      به هرحال دوست عزیز مطمئن باش کبوتر تو و دلسا عروس هلندی من جاشون خوبه .

      و من همیشه از خدا بابت تمام اون لحظه های خوبی که به من حس خوب و عشق داد سپاسگزار بودم و هستم .

      و خوب درسی که میتونیم بگیریم این هست که مرگ و از دست دادن عزیز حالا میخواد یه پرنده باشه یا نزدیکترین کسانمون جزوی از قانون طبیعت هست و بقول استاد عزیز یه تولد دوباره.

      تولد دوباره کبوتر عزیزت مبارک .

      الهی به امید تو

      💚

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فرحناز رستمی پور گفته:
      مدت عضویت: 3071 روز

      سلام مهرنوش عزیز

      به خاطر کبوترت که عاشقش بودی متاسف شدم تلاشت رو برای پیدا کردنش تحسین می کنم و اینکه ده سال عاشقانه مراقبش بود خیلی دوست داشتنیه ❤

      چقدر عالی تونسته بودی ذهنت رو مدیریت کنی اون روزا که گمش کرده بودی مطمئنا الان هم می تونی.

      مطمئنم که میدونی این فرآیند طبیعی جهان هستیه که همه یه روز از دنیا میریم یه فایل از استاد تو سایت هست اسمش بود ما بی انتها هستیم توصیه می کنم ببینی لینکش اینجا برات میذارم

      شاید قبلا دیده باشی ولی بازم ببین

      abasmanesh.com

      از خدای بزرگ برات اقیانوسی از سلامتی، ثروت، عشق، آگاهی و آرامش درخواست می کنم🌻

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    دریا ساحلی گفته:
    مدت عضویت: 3539 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام دوستان عزیز

    چه روز افتابی پاردایسی زیبایی

    خدایا سپاسگزارم برای اینهمه فراوانی آب و زمین و درخت و اسمان زیبا و این عزت نفس هیولا

    هیچ جایی این عزت نفس ندیدم

    اما تا کسی دورههای شمارو نخریده باشه درک این موضوع براش کمی سخته

    وقتی که فایلهای دوره روانشناسی ثروت رو میبینیم در بعضی فایلها پشت دوربین هم جذبه شما آدمو میگیره

    همینه که میگیم یکی یدونه ای

    استاد عباسمنش بزرگ با این لباس رنگ رنگی زنانه

    اما با اون عزت نفس براش نظر دیگران مهم نیست

    با دیدن این فایل تمام آموزشهاتون توی دوره عزت نفس برای من مصداق وحی منزل پیدا کرد

    استاد لدت بردم و از درون شاد شدم امروز از خداوند طلب هدایت کردم که برای پیشرفت بیشتر باید روی چه باورهایی بیشتر کار کنم

    و پاسخ هدایتم شد عزت نفس

    استاد خداروشکر که به لطف خدای مهربان با شما در بهشت زندگی میکنم

    مریم جون سپاسگزارم که کلی باعشق ریز همه چیز به ما نشون میدی

    وقتی به سفرتون نگاه میکنم کاملا باور فراوانی را لمس میکنم

    باور فراوانی پاشنه آشیل منه شاید باورتون نشه قبل اشنایی با استاد من ۱ کیلو گوشت چرخ کرده رو برای ۶ یا ۷ وعده غذای ۴ نفره تقسیم میکردم و روزی فقط ۲ پیمونه برنج میپختم و همش میگفتم ما بیشتر از این غذا نمیخورم اما الان متوجه شدم همه اونها از باور کمبود بود یا شل نوشابه یا ابمیوه یا کاکاو را کلی قایم میکردم که دونه دونه به بچها بدم یا میگفتم اگه مهمون رسید چیزی ت. خونه باشه تازه بخودمم افتخار میکردم که چه کدبانویی هستم و چنین زنهایی باعث پیشزفت شوهراشون میشن

    درست در مقابل من دوستی داشایم که خانمش از نظر من یه ریختو پاشکن واقعی بود

    کلی غذا میپخت برای ۲ دست لباس ماشین روشن میکرد فقط گل سبزی خوردنوپاک می

    کرد از سفره یکبار مصرف استفاده میکرد میگفت برای ۴ نفریپون یه وقتایی نیم کیلو گوشت میریزم غذا و همیشه مهمون داشت و

    اگه مهمونی میرفت حتما بادست پر میرفت

    من همیشه میگفتم این اقا محسنو بدبخت کرده و آخرش ورشکست میشه اما باورتون نمیشه روز به روز زندگیشون از هر نظر پیشرفت کرد در عین اینکه از زندگیشون لذت بردن به چه سفرهایی میرفتن سفر داخلی مثلا ۱۰ سال پیش میگفتن رفتیم تا شمال ۶ ملیون خرجمون شده اونوقت میشد با ۶ ملیون ماشین خرید

    من میگفتم عجب زن ولخرجی خوب اینو بزارین رو ماشینتون یه ماشین خارجی بخرین

    نه برین ۶ روزه خرج کنید

    اونا الان بجای یه ماشین ۲تا ماشین خارجی دارن و الان فهمیدم که اون خانوم باور به فراوانی داشت که اینگونه عمل میکرد

    و به قول استاد باورها در عمل کرد شما خودشنو نشون میدن

    خدارو شکر که با شما باورهای خوبو لمس میکنیم و روز به روز کیفیت زندگیمون از هر نظر بهتر و پر معناتر میشه خدارو شکر

    به به استقلال مالی برای هر شخصی آسایش میاره هر بار که شما تو این سریال شما چیز جدیدی میگیرید و پاردایس و نعمتهاشو میبینم به خودم میگم ببین اینکه میگن پول و ثروت برای ادم راحتی و آسایش میاره

    درسته درسته

    پیشگوشیتی جدیدتون مبارک

    یه خواسته جدید به لیست خواستهام اضافه شد و چقدر توجه آگاهانه شما به مزایای این وسیله یاداوری قانون بود

    از این راحتر نمیشه ذهن را تربیت کرد

    استاد و مریم عزیز لطفا اشاره ای به باورهای سلامتی هم داشته باشین

    سپاسگزارم

    در پناه خداوند فرامانروای عشق و فراوانی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    افشین ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 2079 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته و همه ی دوستای عزیزم.

    یه تجربه که الآن برام اتفاق افتاد رو میخوام باهاتون به اشتراک بذارم و امیدوارم باتون مفید باشه (البته شاید به این فایل خیلی مربوط نباشه)

    من وقتی با کامپیوتر یا گوشی کار میکنم و پس زمینه سفیده و مدتی میگذره چشمام اذیت میشه یا وقتی محصولاتی از استاد رو دارم تصویری میبینم که پس زمینه ی تصویر سفید هست. کلا از نور زیاد خیلی خوشم نمیاد. برای همین هم توی قسمت کامنت ها خیلی وقته نرفتم و چیزی نخوندم و ننوشتم. امروز جلسه ی اول دوره ی عزت نفس رو دیدم بعدش با خودم گفتم که باید توی کامنتها هم فعال باشم و کامنت های هم دوره ای هامو بخونم که بتونم بهتر تمرین کنم یادم افتاد که قبلا یه گزینه توی منوی بالای سایت بود به اسم “حالت شب” و الآن مدت هاست که دیگه ندیدمش کاش میشد مثل قبل این حالت رو فعال کنی و پس زمینه تیره باشه و متن ها روشن که چشم ها اذیت نشه وقتی کامنت ها رو میخونی. بعد با خودم گفتم خُب استاد و آقا ابراهیم عزیز یه قابلیت خوب رو امکان نداره بی دلیل حذف کنن (یاد اون فایل افتادم که گفتگوی استاد و آقا ابراهیم بود درباره ی پاکسازی سایت و امکانات سایت) و به خودم گفتم که شاید این گزینه هست فقط یه جایی هستش که من نمیدونم اومدم توی قسمت اخبار فنی سایت دیدم که یکیش درباره ی حالت شبِ. نوشته بود که این گزینه حذف شده و شما میتونید توی تنظیمات مرورگر پس زمینه رو تیره کنید. این کارو کردم و فقط نوار آدرس و بالای مرورگر تیره شد سایت ها رو که باز میکردم مثل قبل پس زمینه سفید بود (من از مرورگر chrome روی گوشی استفاده میکنم) دوباره رفتم همونجا و میخواستم درخواست کنم که این حالت اضافه بشه به سایت. کامنت های اون قسمت رو خوندم یکی از دوستان عزیز راه حل رو نوشته بود که بی نهایت ازش ممنونم. منم راه حل پیشنهادی ایشون رو انجام دادم و قضیه حل شد. خدا رو خیلی سپاسگزارم که هدایتم کرد که بتونم این مسئله رو حل کنم خیلی حالم خوب شد وقتی فهمیدم راهش چیه.

    برای دوستانی که دوست دارن پس زمینه ی سایت تیره باشه و متن ها سفید (نه تنها سایت عباس منش بلکه برای همه ی سایت ها میشه استفاده کرد): من مرورگر opera رو از گوگل پلی دانلود کردم و توی تنظیماتش حالت شب رو فعال کردم و رنگ پس زمینه رو تیره انتخاب کردم (این امکان توی این مرورگر هست) و الآن دارم این کامنت رو درحالی مینویسم که فقط متن سفیده و پس زمینه مشکی.

    و دوستانی که مثل من از برنامه ی اندرویدی سایت عباس منش توی دسکتاپ گوشی استفاده میکردن اون رو حذف کنید و با opera وارد سایت بشید و روی علامت بالا سمت راست که به شکل سه نقطه هست بزنید توی منوی بازشده یه گزینه هست به اسم home screen که شکل یه موبایل داره و کنارش یه فلش کوچیک هست اون رو بزنید و برنامه ی سایت عباس منش به صفحه ی اصلی گوشی تون اضافه میشه. بعدش باید اون رو باز کنید و با ایمیل و رمز عبورتون وارد سایت بشید (چون قبلا توی این مرورگر وارد نشده بودید)

    امیدوارم براتون مفید باشه

    براتون بهترین ها رو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    ملورین گفته:
    مدت عضویت: 1818 روز

    سلام به استاد عزیز و جیگر و بانمک خودم و خانم شایسته باحال و خوش خنده و عزیز دلم و تمام دوستان خوب و متفکرم 🖐🖐🖐🖐🖐🖐🖐

    چقدر خوشحالم و سپاسگزار خداوند هستم که هر روز وارد بهشت شما میشم و کلا حال دلم دگرگون میشه اصن یه وضی مخصوصا که فایلهای جدید با دست پخت معرکه خانم شایسته شروع میشه،استاد جونم آخه چقدر شما و خانم شایسته شیطون و بانمک و فان هستید من که شکمم بی حس شد اونقدر خندیدم،عاشقتونم که خواسته خانم شایسته رو انجام دادین و اون تاپ و شلوار رنگ رنگی رو پوشیدین و برام جالب بود اونقدر که شما با خودتون و خداوند هماهنگ هستید و ایمان دارید که هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه به شما آسیبی برسونه که هر کار کردید که حتی نزدیکتونم نشد نمیدونم جو بود اسمش یا جیل همون که تو کار بادینگه به قول خانم شایسته عزیزم😄😂

    یک نکته ایی که در بعضی فایلهای شما میبینم و برام جالبه این هست که قتی جوجه ها رو آزاد میکنید اون جوجو کوچولویی که نمیتونست بیاد پایین شما کمکش نکردین تا بالاخره خودش یک راهی پیدا کنه و این میتونه درس بزرگی برای من باشه که همیشه تمام موجودات باید خودشون راهشون رو پیدا کنند و نباید اجبارشون کرد،همانطور که خداوند به پیامبر اسلام فرمودند که تو فقط میتونی اسلام رو بین مردم ابلاغ کنی و هیچ اجباری نیست(لا اکراه فی الدین)،شما واقعا حتی در کوچکترین مسائل زندگی قانون رو اجرا میکنید و امیدوارم روزی بتونیم مثل شما باشیم و بتونیم سعادت دنیا و آخرت رو داشته سهم خودمون کنیم و شما تمام روز با دیدن این جوجو چشم قشنگا و تمام زیباییهایی که در بهشتتون دارید مراقبه کنید خدایا شکرت🙏

    آخ جون که آنباکسینگ که میرسه ضربان قلبم میشه هزار حالا هر چی که باشه برام لذت بخشه و عجب وسیله خفنی دیگه خدارو شکر برای داخل خونه هم راحت پیچ و مهره ها رو باز و بسته میکنید خدایا شکرت برای این همه تکامل،ثروت،نعمت،فراوونی، عشق و لذت و این همه تکنولوژی پیشرفته.

    در آخر هم باز غذای فوق العاده خانم شایسته طوفانی به پا کرد در دلم و چه ایده جالبی هست که فایلهای جدیدتون با غذاهای بی نظیر خانم شایسته هم شروع میشه و هم به پایان میرسه و خوردنیهای خوشمزه یکی از لذت بخش ترین نعمتهای خداوند هست که به ما عطا کرده و استاد عزیزم بی تاب نوش جان کردن هستند که البته من هم باشم بی تاب میشم،نوش جونتون بشه😋😋😋😋😋

    من با تمام وجودم از شما سپاسگزارم که هر روز با این تصاویر زیبا ذهن من رو به سمت زیباییها میبرین و همین باعث میشه که من همیشه تمرکزم روی نکات مثبت باشه و هروقت میخوام روی نکات مثبت تمرکز کنم و یا حالم بهتر بشه فایلهای محشر شمارو نگاه میکنم و حالم دلم خیلی خیلی خوب میشه.

    امیدوارم که هر روز در مسیر هدایتتون دست مارو هم بگیرید و هم سفرتون باشیم و فراوانی و نعمت و ثروت و رحمت خداوند رو در دنیا و آخرت تجربه کنیم

    بی صبرانه منتظر فایلهای بی نظیر بعدی هستم عاشقتونم

    💜🧡💛💗👋👋👋👋👋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    فیروز علیزاده فنایی گفته:
    مدت عضویت: 1681 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد توانمندوعزیزم ومریم خانم عزیز وتمام اعضای خانواده عباس منش

    استاد عزیزم من شما رو خیلی دوست دارم و از شما بابت این فایل های زیبا تشکر می‌کنم

    من یوسف علیزاده فنایی هستم وهفت سالمه💝💝😘😘🌷

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1958 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی

    سلام به استاد و مریم عزیزم

    صبحانه امروز در بهشت ساعت ۱۲و نیم سالاد الویه به همراه مخلفات خیارشور و گوجه و نمک مخصوص استاد با سس مایونز کم چرب و ایده عالی مریم جانم که طعم الویه رو خیلی بهتر میکنه مرغ در حال پخت دو قاشق از ابی که در انتهای پخت باقی میمونه رو به مواد الویه اضافه میکنند و خیار شور و تخم مرغ ابپز هم به دو روش رنده میشه رنده ریز که باعث میشه مزه ها بهتر با هم مخلوت بشه و رنده درشت هم باعث میشه از نظر ظاهری تو سالاد تیکه ها دیده بشه و شکیل تر میشه و سس کم چرب مایونز که هیچ تفاوتی در مزه ایجاد نمیکنه ولی کالریش کمتر هست و نوشیدنی با ترکیب اسفناج و گوجه و ابلیمو میکس شده مریم جانم نکته های عالی رو گفتی که من هم موقعه درست کردن الویه اینبار این ایده ها رو اجرا میکنم مطمئنم مزش عالیتر میشه

    استاد من عااااااشقتم لباسهای مریم جانم تاپ و شلوار رنگین کمانی رو پوشیدید خدارو شکر جنسش کشی بوده سایزتون شده خیلی خیلی باحال شده بودید رنگهای شاد با چهره همیشه شاد و خندان شما هماهنگ شده مریم جانم اینبار این لباس رو تن استاد کردید تا با خیال راحت ریکشن جو رو بگیرید ولی خوب جو اصلا هیچ نوکی نزد خیلی مات و مبهوت فقط نگاه کرد دیوانه شده بود از این همه رنگ و وارنگی مریم جانم میگی جو آینشو از زیر بغلش دراورده داره خودشو مرتب میکنه خخخخخخخخ عاشقتم که انقدر طنازی در قفس که باز میشه مرغ و خروسها و جو و جیل فقط محو ازادی میشن عاشق رفتن سمت اب زیر پل هستند پر و بالشون رو باز میکنند و میدوند الویت براشون ازادی هست اصلا به کسی نگاه نمیکنند به استاد هم با این همه رنگ توجهی نکرد فقط ازادی و لذت بردن از اب دریاچه رو میخوان

    خدای من صحنه بیرون اومدن مامان طلا با جوجه هاش بعد از چند روزی که تو قفس بودند خیلی جذاب بود با چه سرعت همگی اومدند بیرون اون جوجه که از همشون کوچیکتر بود بعد از کمی تعلل یه دفعه کل پله ها رو اصلا قل خورد اومد بیرون خاک بازی بعد از سه روز خدای من اون جوجه که پرهاش سیاه بود چه خط چشمی کنار چشمش داشت فوق العاده زیبا هستند یه حمام خاک گروهی درست کردند یکیشون قشنگ از روی سه تا جوجه دیگه راه رفت خودشو تو خاکها جا بده خیلی خنده دار بود

    جو بلاخره بعد از اینکه حسابی اب خورد و قولنجش رو شکوند تازه چشماش به اون همه رنگ استاد افتاد چقدر باحال استاد رو دنبال میکرد هر جا استاد میرفت دورش میگشت ولی اصلا هیچ نوکی هم نزد فقط نگاه عاشقانه به استاد داشت استاد تا بغلش میکردید چه با حال باد میکرد اب دهنشو قورت میداد تا حالا این تصویر رو ازش ندیده بودم و استاد چه لذتی میبردید از اینکه نوازشش میکردید این فرکانس عشق و علاقه رو این موجودات از شما دریافت میکنند و از اینکه تو این بهشت زیبا کنار شما دو عزیز دل هستند حسابی لذت میبرند برای اونها هم تجربه لذت بخشی شده بودن تو پارادایس و زندگی کنار شما دو عزیز که انقدر دوستشون دارید خدایا شکرت برای این همه فراوونی و نعمت و زیبایی و ارامش و عشق و شادی که تو این محیط زیبا هست

    انبانسینگ هیولا اینبار از شرکت شیاومی که من گوشیی که تولید کردند رو دیدم و اونهایی که دارند راضی هستند از کیفیت این گوشی ولی فکر نمیکردم یه چنین پیچ گوشتی برقی که با باطری کار میکنه هم تولید کرده باشند چقدر بسته بندی عالی ساده و شیک و جمع و جور و کاربردی داشت تو دو تا کیف جمع شده بود کیفی که خود پیچ گوشتی برقی با باطری و یو اس پی بود و یه کیف کوچولو که انواع سری پیچ ها رو داشت خیلی زیبا تو قاب جاسازی شده بود و خیلی حمل و نقلش رو راحت میکرد و خود دستگاه که قشنگ از تو تصویر هم میشد متوجه شد که چقدر سبک و خوش دست هستش و سیستم روشن خاموش کردن دستگاه هم خیلی راحت با یه حرکت ساده پیچوندن راحت روشن خاموش میشد پیچ هم به راحتی به حالت اهنربایی سر جاش سفت میشد عالییییی و زیبا و کاربردی و سبک برای اینکه مریم جان هم بتونه راحت هر پیچی رو تو خونه خودش با این دستگاه باز و بسته کنه من عاشق این طرح ساده و شیک و جمع و جورش شدم استاد خیلی با حال گفتی که من الان یه هیولایی هستم که هر جور شده باید یه پیچ باز کنم و اون قسمت که یو اس پی میخورد خیلی باحال بود مبارکتون باشه چقدر خرید با حالی بود و چقدر برای مریم جانم کارا بود مبارکتون باشه

    باز کردن در قفسه مامان بلوندی و جوجه هاش و مامان طلا با بچه هاش باهم و خروج این همه جوجه زیبا با هم و صدای جیک جیکشون خدای من چقدر زیبا هستند خدایا شکرت برای این همه زیبایی و فراوونی که در مدار دیدنش هستم

    و تصویراخر از فسنجون و پلو زعفرونی که چه رنگ و لعابی داشت فسنجون پر گردو که حسابی روغن انداخته بود نوش جونتون

    مریم و استاد جانم عاااااااشقتونم ❤ ❤❤ ❤ خدایا عاشقتم که عاشقمی ❤ سِودا ❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1639 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین

    این قسمت عاااااااالی بود عااااالی

    من کلی خندیدم بهتون استاد و لذت بردم از این همه اعتماد به نفس

    من خودمو جای شما گذاشتم حتی ۱درصدم الان اعتماد به نفس همچین کاری رو که شما کردید ندارم اما مطمئنم به زودی خیلی رشد خواهم کرد این که شما لباس مریم جون رو پوشیده بودید خیلی باحال بود 😍 و چقد کودک درونتون فعال و شیطونه

    چقدر با مزه شده بودین و من کیف کردم از این همه صمیمیتی که بین شما و مریم جون هست

    چقدر با حیوانا مهربونید و اونام چقدر خوب حستون رو میگیرن و پاسخ میدن

    دقیقا مثل جهان که به نگاه و رفتار شما پاسخ درست میده

    خلاصه که بینهایت حس خوبی داشتم از دیدن این همه شیطنت و بازیگوشی که خیلی از مردا بد میدونن اما شما فقط به حال خوب خودتون توجه میکنید و دنبال تائید دیگران نیستید و این فوق العاده است

    چقدر فسنجونتون خوش رنگ بود مریم جون دستتون درد نکنه و نوش جونتون 😍😍

    آنباکسینگ امروز فوق العاده بود چقدر حس خوبی داشت دیدنش چقدر ظریف و شیک بود مبارکتون باشه

    خداروشکر که فراوانی هر روز بیشتر میشه و شما نشونمون میدید که هر روز چقدر همه چیز در حال رشد و جهان داره به راحتر زندگی کردن ما کمک میکنه

    ممنونم ازتون برای این قسمت و میبوسمتون

    دوستتون دارم یه دنیااااااا😘❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    سمیه فلاحی گفته:
    مدت عضویت: 1597 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم بانو خوش ذوق بااستعداد،مریم بانو دست مریضا عجب غذاهای خوشمزه ای درست میکنید چه سالاد الویه معرکه ای چه گوجه های خوشگل کوچولویی ممنون برا دستور پختت حتما درست میکنم ببینم چطور میشه

    اما لباس رنگا رنگ استاد ،نه استاد باورم نمیشه اینو بپوشین ،استاد واقعا حرف عملتون یکیه این یعنی عزت نفس این یعنی صاحب با خودتون این یعنی دیگرانی تو زندگی شما وکلا ذهنتون نیستن چقدر تحسینتون کنم ؟این که آقایون حتی اگه کلمه زن بهشون نسبت بدی بهشون بر میخوره چیزی که من دیدم ولی شما لباس یه خانم رو پوشیدید اینکه آنقدر باخودتون در صلح هستین نمیگین زشت میشم مردم چی میگن منو مسخره میکنن نه اصلا به این چیزها فکر هم نمیکنید تازه فیلم هم میگیرین میزارین رو سایتی که چند هزار مخاطب داره این عزت نفس تون به ما نشون میده این فایل میگه دیگران مهم نیستن مهم زندگی در لحظه است مهم لذت بردن تجربه کردن رفتار یک پرنده است استاد عاشقتونم واقعا این درسهای عملی رو کجا میشه پیدا کرد اون محبتتون به حیوانات اون حسنوند که میشد فهمید که واقعی

    اما اونجا که رفتین لباس خود آقایی تون رو پوشیدید چقدر محبت لبخند از وجودتون می‌ریخت بیرون چقدر چهرتون توحیدی بود که همه چیز فقط خداست عشق بازی خودتون با خدای مهربونم رو از چهرتون میشد فهمید اما اون جا که مثل یه بچه ای که براش اسباب بازی بخری چقدر ذوق می‌کنه دقیقا شما هم همینطور ذوق دارین برا دیدن وسایل جدید این یعنی در لحظه زندگی کردن این یعنی من در زمان حال هستم آفرین استاد شما هر رفتاری که انجام میدید ما میشینیم (بچه های این سایت)با قانون وگفته های شما مطابقت میدیم وصداقت حرفاتون رو به وضوح میبینیم شما بزرگترین معلم وراهنمای من هستین امیدوارم که به لطف خدای مهربونم به فرمایش های شما وقران عمل کنم تا زندگی سراسر لذت رو تجربه کنم چقدر خوبه این سایت خدارو صد هزار مرتبه شکرت که منو به این سایت واموزه هاشو هدایت کردی پایگاهی های منو هرروز بالا بالا تر میبری دوستون دارم استاد ومریم عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: