سریال زندگی در بهشت | قسمت 212 - صفحه 1

111 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    کتیبا گفته:
    مدت عضویت: 2331 روز

    ❤به نام عشق❤

    تولد ۷ سالگی ام مادر بزرگ یک روسری زیبا به من هدیه داد.

    مادر بزرگ گفت: دخترم خدا دوست دارد همیشه زیبا باشی، همیشه برقصی همیشه شاد باشی همیشه بخندی…روسری مادربزرگ خیلی زیبا بود زیباترین روسری دنیا بود. وقتی خودم را با آن روسری زیبا دیدم از خوشحالی در آینه رقصیدم. با روسری زیبایم به مدرسه رفتم. اما درمدرسه خانم مدیربه من یک روسری سیاه داد. گفت: این هدیه خدا برای دختر خوب خداست. مدیر مدرسه می گفت: هرکسی روسری زیبا بپوشد، خودش را دوست بدارد، شادی کند و در آینه برقصد، دشمن خداست. می گفت: خدا در آن دنیا به حساب دختران روسری زیبای شاد می رسد و آنها را با تار مو از سقف آویزان می کند. خیلی ترسیده بودم، امروز من روسری زیبا پوشیده بودم، خودم را دوست داشتم و با شادی در آینه رقصیده بودم. در راه مدرسه به خانه آنقدر گریه کردم که چشمهایم قرمز شده بود.. احساس گناه می کردم. یعنی خدا با من چه می کند؟ باید راهی پیدا کنم شاید خدا ازگناهان من بگذرد…اما چه راهی… تقصیر مادربزرگم بود، وقتی به خانه رسیدم روسری زیبای مادربزرگ را در آتش سوزاندم. این بار جلوی آینه رفتم روسری سیاه مدیر مدرسه را به سر کردم روسری سیاه را تا روی چشمهایم کشیدم و با تمام توانم محکم گره زدم به قدری محکم که احساس خفگی به من دست داد و صورتم کبود و سیاه و غمگین شد دیگر خودم را درآینه دوست نداشتم ….حتما حالا دیگر خدا از من راضی و خشنود است !…. اما مادر بزرگم یک صندوقچه پر از روسری های زیبا دارد!!! یعنی خدا با مادربزرگم چه می کند؟ آخر مادربزرگم یک زن روستایی روسری زیبای مهربان و عاشق و شاد بود.. هرشب درخواب مادربزرگم را میدیدم به جرم شادی در آتش می سوزد و با موهایش از سقف آویزان است هر شب از خواب می پریدم و برای مادربزرگ مهربانم گریه می کردم آخر در روستای آنها مدرسه نبود مادربزرگم هیچوقت مدیر مدرسه را ندید تا آگاه شود باید روسری سیاه بپوشد وغمگین شود تا خدا خشنود باشد!!! خوب شد من به مدرسه رفتم و مدیر مرا آگاه کرد… از آن به بعد من هیچ وقت روسری سیاه و ترس را از خودم جدا نکردم … در مدرسه عنوان دختر شایسته به کسی تعلق میگرفت که همیشه روسری سیاه بپوشد شادی نکند و خودش را دوست نداشته باشد… خیلی به خودم افتخار می کردم عنوان دخترشایسته و تایید شده مدیران مدرسه و خدا را کسب کرده بودم. من حتی از کنار دختران گناهکار مدرسه، دخترانی که روسری زبیا می پوشیدن و شاد بودند و خودشان را دوست داشتند رد نمی شدم……..

    به روسری سیاهم خیلی افتخارمی کردم وخودم را مقدس می دانستم ………………………..

    دختر روسری سیاه از مدرسه با عنوان افتخاری دختر شایسته غمگین فارق التحصیل شد… وارد شهر شدم تا زندگی کنم… اما با فاجعه ای بزرگ روبرو شدم… انگار تمام مردم شهر را شیطان اغوا کرده بود همه زنان و دختران شهر شاد بودند روسری های زیبا می پوشیدن، می خندیدند و با شاهزاده های زیبای شهر در آینه می رقصیدند…انگار مادربزرگم تنها زن روسری زیبای شاد نبود همه مردم شهر گناهکاران شاد بودند… خدا در شهر تنها مانده بود…. امروز خواهرم به دنیا آمد ترسیدم شیطان اغوایش کند یک چشم بند سیاه به چشمهای زیبایش زدم تا خواهرم مثل دختران روسری زیبای شهر در دام شیطان نیفتد و با شادی در آینه نرقصد…اماا! یک روز وقتی که خواب بودم، خواهرم چشم بند سیاهش را کنار زد، روسری زیبا پوشید، خندید، در آینه رقصید و از دست من گریخت…. خدا در شهر خیلی تنها مانده بود.. من دختر شایسته باید برای نجات مادر بزرگ و خواهرم و مردم شهر و اثبات لیاقت به خدا، باید کاری می کردم…پسر نابینای گلفروش شهر هر روز برایم شاخه ای گل می آورد و من در گوشش از خشم خدا و مردم اغوا شده شاد و روسریهای زیبای شهر بد میگفتم تصمیم داشتم با کمک پسرک نابینای گلفروش تمام روسری های زیبای شهر را جمع کنم و در آتش بسوزانم تا همه مردم شهر غمگین شوند وخدا خشنود شود …. آن روز رفتم و همه کبریتهای دختر کبریت فروش را از او خریدم تا آتشی مهیا کنم… اما همان روز پزشک شهرمان در آینه زن روسری زیبایی دید و عاشقش شد. همه گلهای پسرک نابینای گلفروش را برای زن روسری زیبایش خرید، در عوض به پسرک گلفروش بینایی داد… پسرک گلفروش چشمهایش را باز کرد، دختر زیبای کبریت فروش را دید که با پول کبریتهایش روسری زیبایی خریده بود، عاشقش شد. با او در آینه رقصید و از دست من گریخت…. حالا دیگر من هم مثل خدای خشمگین تنهای تنها بودم. من هنوز هم می خواستم مادربزرگم را که در بستر مرگ افتاده بود، از آتش خشم خدا نجات دهم. مادربزرگم خیلی مهربان بود، ولی بیچاره روسری سیاه نداشت. خیلی دلم برایش می سوخت…… امروز مادر بزرگم مرد، من باید کاری کنم. مادربزرگ مهربانم در قبر اسیر خشم خداست… همه مردم شهر برای مراسم خاکسپاری و بدرقه مادربزرگ رفته بودند. فرصت خوبی بود تا همه روسری های زیبای شهر را یکجا در آتش بسوزانم و مردم شهر را غمگین کنم، شاید خداوند مادربزرگم را ببخشد و از عذاب قبر رهایش کند… آتشی بزرگ پشت خانه مادربزرگ مهیا کردم تا تمام روسری های زیبای شهر را در آن بسوزانم… اما آتش کبریتها به روسری سیاهم گرفت، روسری سیاهم در آتش سوخت. آتشی که مهیا کردم فقط روسری سیاه دختر شایسته خدا و باورهایش را سوخت. بدون روسری سیاه احساس بیهودگی و ناامیدی کردم. نتوانستم مادربزرگ ساده و مهربانم را نجات دهم …دیگر دلیلی برای ماندن در این دنیا نبود به سوی آتش رفتم تا همراه روسری سیاهم در آتش بسوزم… اما عشقی قدرتمند وجودی بینهایت زیبا و مهربان مرا در آغوش گرفت به صورتش چنگ زدم به سینه اش مشت کوبیدم به او لگد زدم و بد گفتم تا مرا رها کند در آتش بسوزم. اما عشق محکم تر مرا در آغوش گرفت ، روی شانه هایش گریه کردم ،آرام شدم… خیلی مهربان و زیبا بود، من هم عاشقش شدم! همه باورهایم را فراموش کردم، از صندوقچه مادربزرگ زیباترین روسری را پوشیدم. من هم زیبا شدم، در آینه با او رقصیدم اما دوباره گریه ام گرفت …چون مادربزرگ در چنگ خدای خشمگین تنها بود… با گریه از عشق خواستم مادربزرگ را نجات دهد… اما عشق دوباره مرا در آغوش گرفت، اشکهایم را بوسید، با من رقصید، با من خندید و در گوشم نجوا کرد: نترس ! نترس!!! من هر روز در آینه بهشت با مادربزرگ روسری زیبا می خندم و می رقصم…خدا ❤

    …………………………………………………………………………..

    استاد جان عزیزم سلام! مریم جان عزیزم سلام!

    ممنون استاد عزیزم که با صندوچه ای پر از روسری های زیبا به میان ما آمدی …

    ممنون که یادمان می دهی چگونه بدون ترس و احساس گناه روسری های سیاهمان را در آتش بسوزانیم…

    ممنون که هر روز با یک روسری زیباتر چگونگی رقص عاشقانه در “زندگی با خدا” را به ما می آموزی….

    سپاسگزارم استاد جان عزیزم❤🙏

    سپاسگزارم مریم جان مهربان❤🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    مهسا نوری گفته:
    مدت عضویت: 1588 روز

    💞In god we trust💞

    سلام♥️

    اصلا ادم که صدای استادو میشنوه فرکانسش یک باشه میره رو ده !ناخوداگاه امیره تو یه فضای پر از انرژی و حس خوب!

    ادم اگ پول و ثروت داشته باشه میتونه ۶تا ساندویچ بخره برا تست و با لذت بخوره! بدون فکر اینک وای نه حالا نتونم بخورم اسراف میشه و فلان! چون ایمان دارن به قانون فراوانی بی نهایت! کلا ادم باید لذت ببره هر لحظه!چه فست فود تمییز و دنجی! نوش جان مریم جون که با لذت تست میکنن همبرگرشونو اونم بدون‌نون و حواسشون به سلامتیشون هست، چقد خوبه ک تو امریکا انقدر رقابت هست بین صنفها ک اگ شما کارت خوب نباشه له میشی ، مجبوری ک کار عالی و باکیفیت ارائه بدی !

    و من چقدر بااین فایلا دقت و تمرکزم میره بالا و چقدر اطلاعات راجع امریکا بدس میارم منی ک کلا هیچی از کشورای خارجی نمیدونستم!

    و اپارتمان زیبای شهر تمپا! با ویوی بینظیرش! چه شهر تمییز و سرسبزی، چه دریاچه ی خوشگلی چه برجای مرتبی! اسمون ابی و ابرای سفید و هوای پاک! خدایاشکرت واس این همه قشنگی و ارامش.

    دوتا موتور خوشگل و هیولا توخونه! و این قدرتمانی ثروت !

    و استاد و مریم جان چقدر قشنگ بهم میگین عاشقتم !😍

    حرفای استاد ک میگن ادم نباید تو محدوده ی امنش بمونه بزن بیرون از پیلت ، با باور و توکل حرکت کن و خودتو تغییر بده ضعفاتو پیدا کن و باور کن همه محدودیتها فقط تو ذهنته! ذهنتو تغییر بده، فکر نکن راهی ک بقیه رفتنو توام باید حتما بری نه خودتم بگرد و ببین و راه درستو پیپا کن مثل همون دوستامون ک فک میکردن حالا ک مهاجرت کردن امریکا باید بیان تمپا بمونن و لابد بهترین جا همین جاست، و وقتی به حرفای استاد گوش دادن و یه ماه رفتن شهرای دیگرم گشتن دیدن نه انفاقا جاهای دیگ به روحیاتو و کارای اونا سازگارتره! ارزونتره اصا!

    و من فهمیدم ک لس انجلس پر از ایرانیه جوری ک حتی اسم خیابونارم فارسی نوشتن😄

    و کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد منم سه چار سال پیش خوندمش و چقدر الهام بخش بود ک یجا نمون حرکت کن بمونی میگندی!

    و استاد دوهفته بعد از خوندن این کتاب مهاجزت کردن بندرعباس و تکاملشونو طی کردن و بخدا اعتماد داشتنو بعد مهاجرت کردن تهران و کشورای اروپاییو گشتن و بعد مهاجرت کردن امریکا و بازم همه جا رو گشتن و بررسی کردن و نهایت جایین ک الان هستن! و کلا هم از مسیر لذت بردن!

    دقیقا منم عاشق طبیعتم! عاشق سرسبزی ، هوای پاک صدای رودخونه و پرنده ها و سکوت طبیعت! فکر میکنم خیلیا مث شما باشن استاد، ما از چهار عنصر طبیعتیم اب و خاک و باد و اتش. بخاطر همین به طبیعت گرایش داریم .

    خداروشکر به خاطر همه ی زیبایی هایی ک افریده ، نعمتهایی که بهمون داده، و استادی مث شمارو افریده و مارو به این مسیر هدایت کرده💞💞💞

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    Afsontorbati گفته:
    مدت عضویت: 2127 روز

    سلام استاد سلام مریم جان

    سلام بچه های زندگی دربهشت

    امروز داشتم به کارم فکر میکردم ذهنم چند روزه دست وردار نیست که چیکار داری میکنی چه قد مگه اینجا بهت پول میدن چرا چیزای زیادی یاد نمیگیری

    خلاصه انقدر سرزنشم کرد این دوسه روزی که کلی ازم انرژی گرفت و به قول استاد ازونجایی که هیچ وقت حس بد موندگار نیست بالاخره با این قسمت زندگی در بهشت امروز حدودا خاتمه پیدا کرد یعنی استاد دوباره با قسمت اخرحرفاش تیر خلاص و به ذهن منفی بافم زد

    که این راه تا اهر ادامه پیدا نمیکنه که این شغلم داعمی نیست که من بعدا هدایت میشوم بع مسیر بهتر که من باید لذت ببرم بقیه رو خداوند درست میکنه ویهو یادم اومد که کجای کار ایستادم و دوباره یه تلنگری بهم خورد خدای بزرگم سپاس که سالم هستم و هنوز وقت زندگی دارم و میتونم به نکات مثبت زندگی ام توجه کنم این خیلی خوبه و مهمه که من حس سپاسگزاری هنوز درمن وجود داره حتی روزهای سخت و فکر میکنم این خاصیت شکرگزاری که تا لبه ی پرتگاه گمراهی میرم ولی سغوط نمیکنم ای رب جهانیان از تو سپاس گزارم و در خواست صبر و ارامش دارم مرا به را ه راست هدایت فرما به راه کسانی که نعمتهای فراوان عطا فرمودی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    Mahlahosseini گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام ودرودخدمت خانواده بزرگ عباس منش

    😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    من باید رو خودم آروم آروم کار کنم و از داشته ها و این مسیر زیبا لذت ببرم شاهد روند رشد تکاملی خودم باشم در تمامی جنبه های زندگی

    (سلامتی،ثروت،آرامش،روابط)و هر روز بهتر از دیروز. زندگی خودم رو فقط فقط با گذشته خودم مقایسه کنم و هیچ وقت از ادامه دادن(روی باورمون کار کردن) خسته نشم

    رهرو آن نیست که گهه تند و گهی خسته رود

    رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    ناهید داوری گفته:
    مدت عضویت: 1522 روز

    سلام استاد جونم سلام به مریم جون عزیزدل

    عاشقتوووووووونم خیلی دوستون دارم

    فرشته های من …

    استادای عزیزدل من …

    الگوهای زندگی من بینظیرید عاشقتونم

    خیلی حال کردم با این فایل زیبا

    خیلی چیزارو متوجه شدم

    درست میگید استاد عزیزم آدم باید خودشو بشناسه خودشو محدود به یک نقطه یا یک منطقه یک کشور نکنه باید روحیشو ببینه به چی وبه کجا سازگار میشه

    قدم به قدم جلو پیش بریم تا هدایت بشیم و تکامل طی بشه تا به بهترین مکان برسیم

    باید آزززززززاددددد زندگی کنیم خودمونو محدود به یکجا نکنیم از همه چی لذت ببریم دنیا رو بشناسیم زیبایی هاشو ببینم ما محدود به یکجا نیستیم خدایا شکرت…

    روحمون آزادی رو میخاد پس دنبال آزادی بریم و محدودیت دل آدمی رو سرد میکنه

    آزاد و رها باشیم محدود زندگی نکنیم از همه چی لذت ببریم زیبایی های دنیارو ببینیم

    ودنبال جایی باشیم که روحمون بیشتر در آنجا آرامش پیدا میکنه

    نه بخاطر کسی دیگه ای زندگی کنیم و مجبور باشیم به جایی که همه رفتن ماهم بریم

    خیلی باور خوب و قوی امروز یاد گرفتم سپاسگزارتون هستم عزیزای دوست داشتنی من

    عاشقتونم در پناه الله همیشه آزاد وشاد و خوشحال باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    رامین گفته:
    مدت عضویت: 2675 روز

    یکی از ویژگی‌های خوبی که من در شما دیدم استاد این هست که خیلی راحت میاد از کارها و نوع نگاه هی که به گذشته داشتید حرف می‌زندید یا مثلا می‌گید من فلان سال فلان کار رو کردم بدون اینکه بگید خجالت می‌کشم یا مثلا ممکنه چه حرفی پشت سرم بزنن. چیزی که اصال در اساتید موفقت‌ی که با پول زیاد چند میلیون فالوور برای خودشون خریدن و خییلی رسمی و خشک حرف می‌زنند وآدم اصلا احساس راحتی و نزدیکی باهاشون نمیکنه. ولی شما خیلی راحت از اتفاقت گذشته و کارهای اشتباهی که کردید حرف می‌زنید بدون اینکه خجالت بکشید و این نشون میده که شما واقعا به چیزی که اعتقاد دارید عمل میٰکنید و حرف های خودتون رو میزنید نه مثل اساتید موفقت اینستاگرامی که همه حرف هاشون از کتاب ها و گفته های دیگران هست که میگن مثال فلان فرد موفق فلان حرف رو زده. درصورتی که شما می‌گید من این حرف رو میزنم چون خودم بهش رسدیم نه اینکه چون فلانی بهش رسیده پس حتما حرف درستی هست و جواب میده. خوش به حالت استاد. قبل از اینکه این کشور اقتصادش از بین بره و متلاشی بشه از این کشور رفتی. اون هم بدون مشکل و بدون زجرو بدبختی. نه مثل خیلی از افراد که الان که به زجر و بدبختی افتادن و اون موقع که دلار چهار هزار تومن بود با خودشون می‌گفتن ما تو همین کشور خودمون می‌مونیم و کشومون رو می‌سازیم. بندگان خدا نمی‌دونستن که دلیل اتفاقات این کشور به خاطر فکر و نگاه مردم به مسائل است نه اقدامات فیزیکی دولت‌مردان یا افرادی که علیه کشور خیانت می‌کنند. علت این مشکلات ناشکری، بحث‌های بی سرو ته سیاسی و حرف نزدن از نعمت‌ها و خوبی هایی است که تو زندگی‌شون هست. الان که قوانین رو خوب متوجه شدم فهمیدم که حال و احساس خوب اصلا ربطی به وضع مالی نداره. چون افرادی رو دیدم که واقعا وضع مالیشون بسار خوب بود ماشین های خارجی سوار می‌شدن و خونه و کار خوب داشتن اما وقتی که برای بازدید میان خونه ما سر بزنن. تمام زمانی که اینجا هستن از مشکلات و این که کی چه بلایی سرش اومده حرف می‌زنه. اون موقع با خودم فکر می‌کردم من اگه یه خونه وماشین و کار خوب داشتم. دیگه توجه به نکات مثبت و احساس خوب داشتن خیلی راحته و دیگه به راحتی می‌تونم با توجه به نکات مثبت و داشته هام تو زندگی احساس خوب داشته باشم. تا زمانی که دیدم این افراد که فامیل‌های نزدیکمون هستن با این وضع مالی خیلی خوب آنقدر بداخلاق و ناراحت هستن و از بدی ها مشکلات حرف می‌زنن که آدم وقتی پیششون می‌شینه نفسش حبس می‌شه و احساس خفگی می‌کنه. تازه به این حرف شما رسیدم که می‌گفتید من از اون موقع که قوانین رو فهمیدم دیگه دور هم نشستن های فامیلی رو کامل قطع کردم و فقط در حد سلام و احوال‌پرسی دیگه ارتباط خاصی ندارم. اون هم به این دلیل که اگه پیش این افراد بمونم من رو هم مثل خودشون غرق می‌کنن و از بین می‌برن. اگه احساسامون بد بشه بازی رو باختیم و به هیچ عنوان نمیشه با کار های فیزیکی به احساس خوب رسید. شاید اوایل که تو این قانون تازه کار بودم فکر می‌کردم باید احساسم خوب باشه تا وضع مالی و روابطم عوض بشه اما الان به این نتیجه رسیدم که فقط وفقط تمرکز باید روی احساس خوب باشه . اگه این کار تمرین بشه دیگه صالا مهم نیست چه شرایطی داری و ددقیقا احساس می‌کنی که وسط بهشت هستی و دیگه اون فکر گذشته که می‌گفت تو که چیزی تو زندگی‌ت نداری از بین رفته و تازه متوجه می‌شی که اون صدای شیطان بوده که می‌خواسته ناامیدت کنه و نسبت به قونین بدگمان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    على شيرازى گفته:
    مدت عضویت: 3445 روز

    به نام خدای مهربون

    و درووود و سلام خدمت استاد عباسمنش گل و مهربانو شایسته و دوستان عزیزم تو این بهشت

    این فایل چه قدر عالی بود استاد

    چه قدر خوب گفتین راجع به ریشه ها

    راجع با باورهامون و خود شناسی و توجه به نکات مثبت خونتون تو بندر عباس ‌وبه اهدافتون رسیدن با لذت

    خدایا شکرت

    استاد شما واقعا چه قدر خوبین ؟

    داشتم به فایلتون همین فایل گوش می کردم دیدم یه تراک می خواد دنده عقب بگیره

    پریدم بیرون کمکش کردم

    اشک شوق تو چشماش دیدم

    چه قدر خوشحال شد و چه قدر لذت بردم

    دوش گرفتم استاد به خدا این قدر این آب داغ لذتش بخش بود که خدا می دونه

    با عشق کار کردم امروز چه قدر زیاد

    هروقت توجه رو زیبایی ها رو انجام می دم به خدا قلبم باز می شه

    خدایا شکرت

    استاد عاشقانه از شما سپاسگزارم

    خبرهای خوب بسیار نزدیک هست برای گرفتن ماشین سنگین خودم

    زنده باشین و تنور دلتون گرم

    ❤️❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      رزیتا گفته:
      مدت عضویت: 2400 روز

      سلام آقای علی شیرازی تنها جایی که میتونستم با شما صحبت کنم همینجا بود خواستم بهتون تبریک بگم بابت خرید ماشین سنگینتون و واقعا تحسینتون میکنم و پیشرفت های شما باعث خوشحالی منه🌹🌹

      من تا حدودی با داستان زندگی شما آشنا بودم و این همه تغییر تحسین برانگیز میخام بدونید موفقیت شما موفقیت من هم هست و از خدا براتون بهترینها رو آرزو میکنم🙏🙏🙏🙏🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1857 روز

    به نام خدای عزیزم که تکامل را خلق کرد♥️

    چه عجیب! چقدر محتویات این فایل رو با قلب و روحم تایید کردم…چقدر خودم به نتایج مشابه اینا رسیده م و چقدر این نشانه، این تایید مکنونات قلبیم با این فایل، برایم ارزشمند بود. خدایا شکرت!

    ✔️خوردن همبرگر رو همیشه پایه م. حالا میخواد شکلش چیکن برگر شده باشه یا هرچی! منم کم شدن مراسم آیینی برای غذا خوردن رو می‌پسندم. هر چند میگن برای سلامتی مناسبتره که فست فود کنار گذاشته بشه و ……😩 بابا بیخیال! غذای خوب و آیینی رو توی خونه ی خودمون درست میکنیم…با بهترین متریال. بعد، بیرون که خواستیم هر از گاه غذا بخوریم، خوب میخوریم دیگه، بی دغدغه و با نظر و طبع خودمون! غذای خوششششششمزه دیگه! هر اسمی میخواد داشته باشه، همیشگی که نیست! اگه هوسه، همون چند دفه بسه!!🤣🤣🤣

    ✔️مثل شما، ماها هم برای برگشتن به پارادایس، لحظه شماری میکنیم! زیبایی های تمپا به جای خود، مرغها و جوجه ها و آن سبزی بینهایت و آن آب خنک بهشت گون را کجا میشود پیدا کرد، آنهم در مجاورت دو موجود فرشته خو، که زیبایی و خوشحالی را به زندگی ماتزریق کرده و میکنند. دیشب پسرم، سراغ قسمت ۲۱۲ زندگی در بهشت را میگرفت و توی کاردستیش، آقای عباسمنش را پشت سکان کشتی تفریحی کوچکش، ساخته بود، با مقوا!😂😂 استاد، کاشکی می‌توانستید خودتان را توی این کاردستی ببینید!😂

    ✔️به نظرم این داستان تکامل شما از قم تا تمپا رو دهها بار شنیده م و هیچ وقت برام تکراری نبوده! عشقه…عشق! مثه داستانای کارتونهای جذاب بچه گیم میمونه! مثه خانواده دکتر ارنست… مثه مهاجران…..مثه بل و سباستیان! پر از شگفتی، پر از شادمانی مدام و پر از کشف ناشناخته ها..تکامل رو اشاره کردید، من فکر میکنم ضمیر ناخوداگاه من، قبل از اینها، قبل از شنیدن داستان تکامل شما، آمادگی آشنایی و لذت بردن از داستانهای واقعی شما از زندگیتان را داشت. زندگی خود من، طوری بود که تکاملش منجر شد به آشنایی با شما و وبسایت معرکه تان و دوستان بینظیرم در این سایت…و داستانهای جذاب هرروزه تان، که دنباله خانواده دکتر ارنست، در زندگی الان من است! خدایا شکرت! این حجم از خوشبختی، سادگی و لذت را نمیتوانم باور کنم!

    همین دیشب تا صبح، داشتم به جزییات مهاجرتم به روستای خوش آب و هوای نزدیک شهرمان فکر میکردم. اینکه برای شروع میتوانم آخرهای هفته را با زندگی دهاتی آشنا کنم خانواده ام را…بعد که به جزییات زندگی در کانتری ساید آشنا شدند، بعد، مهاجرتم راحت تر و ساده تر خواهد بود. قابل توجه اینکه بچه ها و خانمم ، همین الان هم برای رفتن کنار رودخانه و آن دهات، له له میزنند، فقط، باید تکامل طی شود!

    ✔️اینکه همه ی افرادی که روی خودشناسی کار میکنند، کم و بیش اکثراً، مایلند وقت بیشتری را در طبیعت بگذرانند، نشانه ی چیست؟ 🤔 این نشانه، برای من، واضح است. خدایا، شکرت♥️

    ✔️یک چیزی به ذهنم رسید، میان توضیحات شما… قطعاً لذت دمادم و لحظه به لحظه از زندگیتان و آن کنجکاوی مقدستان، دلیل اصلی و واضح رسیدن به مدار کنونیتان بوده است…. چیزی که عمل به آن و جدی گرفتنش، اصلا به آسانی گفتنش نیست و تکامل و دوری لحظه به لحظه از تنبلی لازم دارد! اصلا دلیل تنبلی در طی طریق و تمایل به پریدن از پله اول به پله آخر ، چی میتواند باشد، جز عادت کردن به خود تنبلی و فرار از شگفتیهای کوچک زندگی روزانه؟! اینکه همه آدم‌های عادی مهاجر از ایران به آمریکا، سریع توی تهرانجلس، کولونی تشکیل داده ن ، چی میتونه باشه جز ترس از تغییر اساسی و تمایل به تکرار مکنونات ذهنی گذشته، در یک محیط جدید؟!

    خدایا شکرت. امروز یه روز بینظیره که تو استارتش رو برام عالی زدی!

    ممنونم به خاطر این فایل معرکه. از اوناست که باید ده بار ببینمش 😌♥️🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    مهدی کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 3664 روز

    سلام به همه دوستادن عزیز

    این فایل به نظرم خودش یک محصول بوود

    بارها و بارها باید گوشش بدم .

    خدایا شکرت ،ممنونم استاد گرامی ممنونم خانم شایسته مهربان و دوسداشتنی ایشالله همیشه سلامت و پایدار باشید و ماهم از وجود شما لذت ببریم بینهایت به خاطر این فایل سپاسگذارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    امیر حسین سراجی وطن گفته:
    مدت عضویت: 2061 روز

    به نام الله یکتا.

    راست گفتی استاد عزیز.

    این محدودیت های ذهنی شاید بزرگترین مانع حرکت ما انسانهاست. من خودم جزو کسانی بودم که محدودیت های ذهنی در تمام جنبه های زندگی من سایه انداخته بود. هر کاری می خواستم انجام بدم آنقدر این محدودیت ها برام بزرگ جلوه می کرد که خیلی اوقات من اصلا اقدام به انجام اون کار نمی کردم. و سعی می کردم که کاری رو انجام بدم که کاملا درست و بی نقص باشه در حالی که نمی شد. چون تا قدم اول رو برداری قدم بعدی مشخص نمی شه. ولی از دو سال پیش که با شما و سایت آشنا شدم فهمیدم که به الهاماتم باید در لحظه عمل کنم. و زیاد منتظر نتیجه آنی نباشم. در عمل کردن به الهامات لحظه ای این محدودیت های ذهنی بزرگترین مانع هستند که اجازه نمی دن انسان که در لحظه اقدام بکنه. ولی من سعی کردم تو این مدت اولویت رو بزارم روی الهامات و در لحظه هر آنچه که دلم گفت فارغ از اینکه چه نتیجه ای می گیرم رو انجام بدم. و همین اتفاق باعث شد که دیروز همسرم بهم می گفت که امیر تو در این مدت واقعا در همه جنبه های زندگی تغییر پیدا کردی و همین باعث شده که نتایج بزرگی تو زندگیم دریافت بکنم. از کارگری تو کارگاه دیگران امروز رسیدم به جایی که کارگاه خودم رو راه انداختم و پروژه گرفتم و دارم کار می کنم. تو روابط ۱۸۰ درجه تغییر کردم. تو سلامتی از یه آدم کسل مریض تبدیل به یه ورزش کار شدم که می تونم ۵ کیلومتر بدوم. و خدا شکر دست خدا رو هر لحظه تو زندگیم ببینم. اینها همه از کنار گذاشتن محدودیت های ذهنی منه. و کار کردن روی خودم و نترسیدن از تغییر و البته آموزش های شما که دستی بیضا از دستان خدا بودید. سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: