سریال زندگی در بهشت | قسمت 216 - صفحه 9

سلام مریم جانم؛

من موقعی که چند هفته پیش این فایل رو دیدم خیلی حال کردم یعنی تو دلم خواستم که منم همچین قورمه سبزی رو تجربه کنم. میخوام از قانون جذب بگم. بعد از چند روز مامانم خونه نبود و خواهرم قورمه سبزی درست کرد که چون خیلی زیاد درست کرده بود من نشستم یک بشقاب پر قورمه سبزی بدون برنج خوردم و فقط یاد این قسمت افتادم و به خودم ببین قانون چقدر قشنگ داره کار میکنه.

و امروز هم مامانم نیست و من غذا پختم و اومدم سراغ این فایل که طبق دستور مریم جانم درست کنم. الان قورمه سبزی عه رو گازه و داره میپزه وقتی که خوردمش میام اخر کامنتم میگم که چجوری شده ولی مطمئنم که عالی میشه.

وااای من اینقدر این روزا قانون رو به وضوح میبینم و همش تایید میکنم که واااقعا هیجان‌زده میشم. صبح تو سنارریوم نوشتم که من میخوام که امروز بابام واسم اواکادو بگیره… همیشه من باید حتما بهش بگم که بگیره وگرنه خودش همینجوری نمیخره چون تو ایران اواکادو کم هست و فکر کنم تقریبا گرون‌ترین میوه بازار باشه. ولی اون روز شبش بابام اومد و گفت راستی اواکادو هم که دوست داری برات خریدم بدون اینکه من گفته باشم. و جالبه اصن یادم نبود که نوشتم تو سناریوم شبش که داشتم اتفاقات اون روز رو مرور میکردم و سپاسگزاری میکردم گفتم عههه ببین من نوشته بودم هااا.

یک روز دیگه تو سناریوم نوشته بودم که دوست دارم دادشم اون مبلغی رو که به من بدهکار هست امروز بزنه تو حسابم بدون اینکه من بهش یاداوری کنم. و ظهرش دیدم که زد واااقعا حال کردم. میتونست اون روز نزنه، فرداش بزنه یا اصن دیرروزش زده باشه ولی همون روزی که من تصور کرده بودم که اس‌ام‌اس وازیز میاد زد واسم.

من مقاله نوشتم و سابمیت کردم و منتظر جوابش هستم. هرروز واسه خودم مینویسم و احساس خوب میکنم که خبرای خوبی از مجله اومده و همینطور هم میشه یعنی هرروز خبرای خوب میاد.

یک هدیه میخواستم که یک روز یکی زنگ خونه رو ززد گفت خانم اومدم کتاب بفروشم منم با بی میلی درش رو باز کردم اومد بالا خیلی خانم خوش رو و مسلطی بود و کتابا رو توضیح میداد. منم کتاب شکرگزاری راندا برن خیلی توجهم رو جلب کرد و گفتم همینو میخوام. بعدش شب با خودم گفتم عهه ببین چقدر جالب این کتاب رو واقعا خدا واسم فرستاد و بهم هدیه داد و منم بخاطر اینکه از اون خانم خررید کرردم و یک جورایی حمایتش کردم خیلی خوشحال شدم.

یک روز دیگه که میدونستم شبش میخوایم برای خرید جارو شارژر بریم نوشتم خدایا دلم میخواد یک جارو شارژر با کیفیت و خفن بگیرم، رفتیم فروشگاه و اقاهه گفت خانم این جارو مارک bosch هست و جزو نوادر هست که خود شرکت بوش اومده جارو زده چون همیشه میده چین واسش بزنه این جارو امروز اومده برای اولین بار تو مغازه و ما خودمون تازه بازش کردیم ببینیم چی هست، این عاالیه چون بقیه جارو‌ها ساخت چین هستن و این ساخت خود المان هست. ما ازش خریدیم و تشکر کردیم و اومدیم بیرون. با اینکه خرید ماکروویو برامون تو اولویت بود ولی ماکرو نخریدیم و اینو خریدیم. شبش باز که داشتم اتفاقات خوب امروز رو مرور میکرردم گفتم عههه ببین من یک جارو برقی خفن میخواستم و نصیبم شد. خدایا شکرت

بازهم مثال دارم مثالام واااعقا زیادن…

ولی بچه ها اینو میخوام بگم که حس ما خیییلی مهمه من قبلا این کار ها رو میکردم اما اصلا اون اتفاقاتی که نوشته بودم نمی‌افتاد ولی الان چه شب و چه صبح که میخوام فرکانسم رو تنظیم کنم تلاشم رو میکنم که حس خوبی داشتم باشم چون زبان صحبت ما با جهان همین حس خوبه. خوبه که بنویسیم یا در مورد خواسته هامون فکر کنیم یا صحبت کنیم یا ویس گوش بدیم اما زمانی که حس خوب پشتش نباشه جوابی نمیگیریم.

خب من برم چند دقیقه دیگه بیام از قورمه سبزی بگم واستون…

خب غذامو خوردم واااقعا خوشمزه شده بود لعابی و عالی و همچنین گوشت ماهیچش هم اصلا بو نمیداد، کلی سیر شدم خدایا شکرت

از صبح که من کامنتم ررو نصفه گذاشتم رفتم تا الان که بعدازظهر هست دوتا اتفاق عالی و هیجان‌انگیز واسم افتاده که البته خودم جذبشون کرده بودم. وااای واقعا شگفت‌زده ام الان…

من دلم میخواست که یک مسافرت خارجی برم و بابام زنگ زد و گفت که عکس پاسپورتت رو بفرست واسه دبی. البته دبی رو هر سال میرن واسه نمایشگاه و من خیلی دوست داشتم که امسال برم ولی بابام گفته بود نه و تقرریبا تو ذهن من کنسل شده بود. ولی یک روز با خودم گفتم خداایا تو روزی میدی من از تو میخوام. و حسم خوب بود، الان دیگه قطعی شده و دارم میرم خدایا عاااشتقم من.

اتفاق بااحال دیگه اینکه امروز توی سناریوم نوشتم که دلم میخواد پول به حسابم بیاد، دلم میخواد مبلغ ۵۰۰ تومان به عنوان هدیه بیاد به حسابم و همینم شد، بابام بهم پیام داد که یادم بنداز ۲تومن بزنم به حسابت به خاطر اینکه این چند وقت که مامانت نیست خیلی زحمت کشیدی، الان دارم میترکم از خوشحالی خدایا شکرت این روززی هست که اززت خواسته بودم حتی بیشتر از چیزی که خواستم ممنونم ازت.

یک چیز دیگه هم بگم اینکه وقتی که پیام بابام رو خوندم اولا که یکم مؤذب شدم که جواب پیام بابام رو بدم انگار که استاد میگه توانایی پذیرش نعمت‌ها رو نداریم… یک همچین چیزی هست تو وجود من… باید حلش کنم… دوم اینکه با خودم گفتم زشته که من قبول کنم مگه من واسه پول این کار ها رو کردم بالاخره مامانم نیست و من باید غذا بپزم نه برای بابام و داداشم برای خودم بالاخره باید چیززی بخوریم دیگه اونم غذای خوشمزه و سالم. ولی بعدش با خودم گفتم گلناااازز این از سمت خداست، بابا یک وسیلس یک راهی هست که این هدیه رو میتونه به تو برسونه، خدا روزی میده، خداست همه چی ازز طرف اونه. خوشحال باش و سپاس‌گزاری کن تا بیشتر بهت بده. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

مریم جونم تو این مدت ۲ ماهی که مامانم نیست و من باید اشپزی و کار خونه رو انجام بدم همش یک نجوایی میومد که ببین گلناز به جای اینکه بری کارای مربوط به پایاننامت و دانشگاهت رو انجام بدی الکی داره وقتت توی اشپزخونه میگذره، ولی همش میگفتم نههه من دارم بززرگ میشم من به عنوان یک انسان باید ازز پس زندگیم، تامین غذا، امنیت، منابع مالی بر بیام زندگی که فقط سر کار رفتن و دانشگاه و دررس نیست که. بعد همش میگفتم ببین مریم رو چقدر قشنگ با عشق اشپززی میکنه و کاررهای خونه رو انجام میده وشغل خودش رو هم که مربوط به سایت هست رو مدیریت میکنه، پس تو هم باید بتونی و این یک فرصت طلایی هست که خدا بهت داده برای اینکه این کارر‌ها رو یاد بگیری پس سپاسگزار باش، ممنونم که اینقدر الگوی خوبی هستی.

خدایا عاااششقتم منننن❤️❤️❤️