دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مصطفی عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
بنام خداوند وهاب من
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش
سلام به استاد عزیزم
من عااااشق شما دونفر هستم که اینقدر تو زندگی ما بچه های سایت تاثیرگذار شدین.
نوع مسافرت مون
نوع خریدمون
نوع نگاه همون
نوع نظافت کردن مون
نوع حرف زدن
نوع در لحظه زندگی کردن
نوع آرام تر شدن
نوع بخشش
نوع صلح بیشتر داشتن
نوع تمرکز داشتن رو خودمون
نوع تفریح
نوع علائق مون رو دنبال کردن
نوع لباس پوشیدن
نوع حتی صبونه خوردن هامم تغییر کرده و الان خیلی الهامی متوجه شدم که آره آره آره
نتیجه زندگی در بهشت همین بود
نتیجه سفر به دور امریکا همین بود
“زندگی در لحظه حال”
میتونم بگم کل آموزه هایی که من مصطفی خدابخشی از استادم فهمیدم و سعی میکنم هر روز بهترش کنم اینه که امروزم رو و الانم رو “الان” زندگی کنم.
استاد واقعیتش به دوسال پیش که فکر میکنم و میگم چقدر دنبال مسائل موفقیت و ثروت بودم و هدایت شدم به سمت شما چقدر فکرم کوتاه بود…
اون موقع اگر بهم میگفت آرامش گنج واقعیه و بیا یادت بدم تا زندگی تو بسازی…میگفتم نه پول،اسکناس، رقم بانکی یعنی پولدار شدن..
اصلا این رشد شخصیت من ..نمیدونم بگم چقدر میارزه…بگم همانندش نیست!
این که الان دارم متوجه میشم گنج واقعی خودمم و همه چیز از منه ارزشی تریلیون دلاری داره که هیچ قیمتی روش نتوان گذاشت…
اینکه من اینقدر بزرگ و ارزشمندم رو از شما آموختم…
گذشت رو با شما بهتر یاد گرفتم و البته آزادی رو
اینکه آزاد و رها هر جایی که باشم میتونم “زندگی” کنم.
و زندگی گوش دادن به موسیقی است.
زندگی نگاه کردن به جریان آب است.
زندگی لذت بردن از آنچه هست که داری.
زندگی یعنی طی کردن روند طبیعی اش.
صبر داشتن
آرامش داشتن
توکل کردن
و این بسسسسیار زیباست.
زندگی تماشای خلقت آفرینش است..توصیف آن…وصف آن….تحسین آن و ذکر آن…
تماشای درختانی است رنگارنگ
لذت بردن از فضایی است بس رویایی
تعویض دیدگان من به نگرشی جدید است که درست عین یه کودک از افتادن برگی به وجد میام.
از خنده دیگران به وجد میام و از جست و خیز کودکی لذت میبرم…
تازه مثلی رو فهمیدم که
ماهی به دنبال اقیانوس بود. از ماهی بزرگ تر پرسید دنبال جایی هستم که اقیانوس میگن بهش….
ماهی بزرگ گفت تو در درون آنی!
ماهی گفت این؟ این که فقط آب هست….
و این جریان زندگی خیلی از ماها بود تا زمانی که خدا دستمون رو کشید و آورد تو دست استادی گذاشت که زندگی رو الانش زندگی میکنه…
نوازنده ای ماهر
بازیکنی تر و فرز
مهندسی دقیق
و استادی بخشنده
چشمانم سوی دیگری یافته استادجان.
با هر پرواز این درُن زیبا خیس میشه از اشک از بزرگی و عظمت نعمت های خداوند که مسخر من انسان شده..
مخصوصا با این آهنگ زیبا که ایییینقدر هماهنگ و مرتبط با فایل هاست…عاشق شمام
چه سفر فوق العاده و پربرکتی بود و چقدددر ما با شما رشد کردیم و بزرگ شدیم.
از راک سیدی ….لاست سیدی با اون زیبایی هاش گذشتیم و از ویرجینیای زیبا …از جاده اژدها…
اینهمه زیبایی که هربار باهاش دیوانه تر شدیم
از اون جاده کانتری زیبا که بکگراند ما شده و از شهر زیبای واشنگتن و حیاط پر از صلح و صفا کنگره…
چقدر زیباست اینهمه آزادی
چقدر زیباست اینهمه سلامتی
چقدر زیباست اینهمه ثروت
چقدر زیباست اینقدر توجه به نکات مثبت و رسیدن به حال خوووووب
چقدر خوبه زندگی با قوانین کیهانی و زندگی در آرامش…
چقدر ماها لایق هستیم که در حالی با استاد هستیم که ایشون در اوج مهارت شون و درکشون از قانون هستن و خیلی خیلی نکات ریزی رو میتونیم پیداکنیم که خیلی ها ممکن نیست بهش اشاره ای کنند. زنده باشی استاد.
چقدر من عاشق اخلاق و کارهای مریم جانم.
اینقدر انرژی واقعا ستودنیه
صبح زود بلند شی و اینهمه کار انجام بدی درحالی که ….
خونه از قبل تر تمیز بوده و واقعا واقعا واقعا خیلی زیباست که اینقدر شما فعالی
و واقعا مچکرم که توضیح هم دادی که تو سفر یه وقتایی فکر میکنی به خونه و اینکه وقتی وارد میشی اون تمیزی رو که میبینی به وجد میای..
و این دقیقا همون کاریه که ماها هم باید یاد بگیریم.
اگر میتونیم یه همچین اهرمی براخودمون بسازیم پس بسم الله…
اگه مریم جان میتونه پس منم میتونم کاری رو انجام بدم که بهم انرژی میده ..چون کار من همینه…
چقدر ماگ ها و اون شات های کوچیک رو دوست داشتم و چقدر عالیه که از هر جایی یکی خریدین…اون تایتانیک و ندیده بودم ولی شات ویرجینیا و لاست سیدی رو دیدم و خیلی خوبه الان ماهم با اینا کلی خاطره داریم و با دیدنشون یاد اون سفرهای فوق العاده میافتیم و انرژی میگیریم.
استاد این عقابهههههههههه
چه پرهای طلاییی دااااره…خیللللی زیبااااست…فوق العادس واقعا…من از دیدنش خیلی خیلی لذت میبرم.
راستی دلتنگ جوجه هاییم ها
عاشق تونم.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD446MB29 دقیقه
به نام خدای یکتا
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمامی دوستان اگاهم
از صبح انقدر ذوق این فایل رو داشتم که دلم نیومد بعد از دیدنش کامنت نذارم😍😍😍بعد از دیدن فایلها و تصاویر سفر به دور امریکا تازه دارم به شکل واضح تری توجه به زیبایی ها و ورودی های خوب و کنترل ورودی های ذهن رو درک میکنم😍😍😍مخصوصا که زیبایی های این فایلها هر بار به شکل عجیبی یه ارامشی رو تو وجودم ایجاد میکرد که تو میخوای رنگ یاد بگیری نگران چی هستی خالق رنگها بیشتر و عالیتر تر از هر استادی کنارته تو دیگه متصلی به اون از خودش بخواه و هر بار که دیدم بیشتر از خودش خواستم و پاسخ داد. ازدوران راهنمایی همیشه این خواسته رو داشتم که بشینم تو طبیعت فوق العاده محل تولدم روستای زیبامون طراحی کنم.مخصوصا اینکه میدونستم که این مرحله از طراحی بخشی لازم و مهم از مسیرمه که من امکانش رو اطراعم دارم.و تو دل طبیعت هستم.وقتی تو محیط شهر بودم گه گاهی این کار رو میکردم اما این دو سال اخیر خواستم خیلی پر رنگ تر بشده بود.مخصوصا که وقتی میدیدم که کار و زندگی و تفریح استاد و خانم شایسته عزیز همیشه همه جا همراهشونه انگار دیگه ترمزی تو ذهنم نبود که برای من هم میشه همینطور بشه و حتی لازمه چون هنر با طبیعت به شدت همراهه و انرژی پاک و زیباییه طبیعته که اصلا بشر رو به خلق هدایت کرده و بیشتر مطمئن میشدم که برای من هم حتما میشه که هم طراحی کنم و وقتم رو استفاده کنم هم لذت ببرم هم رو خودم و قوانین کار کنم.تحقق این خواسته روخیلی شفاف تو وجودم حس میکردم .بعد از دیدن این مجموعه از فایلها به شکل عجیبی هدایت شدم به طراحی از طبیعت اولین بار که خواستم برم با مخالفت خانوادم مواجه شدم و میگفتن تو روستا زشته و هیچ دختری تا به حال این کارا رو نکرده اما چون مطمئن بودم این قدمی هست که خدا ازم خواسته و جزئی مهم از مسیر پیشرفتم خیلی جدی و مصمم شدم که میرم و برام هیچ چیز جز گوش دادن به قلبم اهمیت نداره .دو روز اول خواهرم میومد و البته تا بخشی از راه و خدا رو شکر تو تنهایی طراحی میکردم و اون میرفت پیش خانم همسایه تو زمینش.مسیری که کل فاصله مسیرش پیاده تا خونمون به ۵ دقیقه هم نمیرسه و خیلی نزدیکه و اخرین بار شاید تا ۱۰سالگی میرفتم .روزای اول انقدر انرژی میگرفتم از طبیعت و رنگها و بازی نور و رنگ رو شاخه های درختا و برگها و رنگهای پاییزیشون که کاملا فهمیدم این همون توجه عمیقی هست که به زیباییهای این فایل ها بهم پاسخ میده همون یادگیری نورورنگ که خیلی دوست دارم و مشتاقشم و خواسته بودم.میخوام از روز سوم بگم و زیبایی و جسارتی که روز سوم ازم یه زهرای دیگه ساخت .روز سوم وقتی اماده شدم برم خواهرم کار داشت و گفت امروز نریم اما این حرف اون بود و من مصمم شدم که اتفاقا بهتر تنها میرم اولش یه لحظه نجواها اومد که برو به اطرافیان دیگه اسرار کن بیان همراهت همین که خواستم در ورودی رو باز کنم دیدم در ورودی هال بسته هست گفتم زهرا این یه نشونه هست که باید تنها بری مگه نمیگی تبمان داری عمل کن .خواهرم مخالفت کرد و اومد گفت تو حواست به هیچی نیست خودت رو به بی خیالی زدی میفهمی داری چکار میکنی؟ واست حرف در میارن بهت میگن دیوونه!همون لحظه انگار یه حسی بهم گفت بحث نکن و فقط برو گفتم اتفاقا این مخالفتت یعنی حتما باید برم و با قدرت همه چیز رو به خدا سپردم و رفتم .همون لحظه ندای خدا رو تو قلبم خیلی واضح حس میکردم که کل مسیر به زیبایی میگفت زهرا سرت رو بالا بگیر و شاد باش و شکر گزار و محکم قدم هات رو بردار که جای بد نمیبرمت😢😢😢😢 همینطوری شکر گذاری میکردم و راه میرفتم تا رسیدم به فضای سبز و رودخونه ای که باید ازش رد میشدم باز نجواها اومد که زهرا بشین همین جلو نقاشیت رو بکش دور تر نرو. اینجا مردم روستا بهت دید دارن کسی نمیتونه تو شلوغی این پیاده رو حرفی بهت بزنه اگه بری جلوتر کسی ببینه واست حرف درمیارن.اما انگار خیلی پر رنگ تر از روزهای قبل که خواهرم میومد مسیر رودخونه جلو چشمام بولد شده بود و دستای خدا رو تو دستم گرم و محکم حس میکردم که میگفت بیا و کاریت نباشه برات سورپرایز دارم حرکت کردم به سمت جلو بر خلاف روزهای قبل اب رودخونه یه کم تند تر بود و سنگا لیز خورده بودن خدا بهم میگفت دقیقا که پات رو رو این تیکه سنگی که از جریان آب بیرون زده بزار بعد بپر رو اون یکی نگران نباش من مراقبتم و به راحتی رد شدم .وقتی رسیدم یه باغ گردو دیگه رو دیدم که چون روزای قبل از کنارش رد شده بودم دقت نکرده بودم و ندیده بودمش و جلوتر یه رودخونه کوچیک دیگه ای با یه پل زیبای کاه گلی .یه لحظه مثل یه فیلم تمام زیبایی های کودکیم جلو چشمم زنده شد صدای دویدن و شادی کردن و اب بازیامون صدای قه قه و شادی هامون .خواستم برم اونور پل اما خدا گفت بشین همینجا زیر این درخت گردو و روبه روت رو طراحی کن از همین رودخونه ای که رد شدی .زیراندازمو پهن کردم و نشستم فایلهای استاد رو طبق معمول گذاشتم و کارم رو شروع کردم.یهو دیدم یه صدایی از دور داره میگه خانم نقاش خدا قوت برگشتم پشت سرم خانم همسایه بود که از چیدن زعفرونش برمیگشت با یه حالت خیلی شارپی اومد سمتم و گفت اینجا کسی نیست ولی اگه تنها میترسی پیشت بمونم گفتم مچکرم نمیترسم خدا کمکم میکنه و خداحافظی کرد و رفت یه لحظه نگاه کردم دیدم اره کسی که اون خانم منظورش هست اینجا نیست اما تنها نبودم و انجا پر از خدا بودکه بهم میگفت گوش کن و طراحی کن و” تطمئن القلوب ” و هر چی بیشتر گوش میدادم و با دقت تر قلبم اروم تر میشد. گفت بشین و کلی لذت ببر اشک میریختم و سپاسگذاری میکردم و طراحی میکردم.عطر برگای درختای بلند قامت گردو زیر پام و صدای آب وهوای افتابی و صاف . نسیم خنکی که گاهی وسط طراحیام شیطونی میکرد و رو سرم کلی برگای زرد و طلایی میریخت و صدای قه قه شادی های کودکیهام لابه لای اون احساس عالی.هیچ انسانی اونجا نبود هیچکس اما ۷دا بود خیلی زیاااااااا…د من بودم و خدایی که اطرافم رو با شادی و زیبایی احاطه کرده بود. یه لحظه پشت سرم باز یه صدا اومد و نگاه کردم دیدم یه سگ بزرگ پشت سرم داره از اون پل رد میشه اما انگار یه اطمینانی قاطعیتی تو وجودم مانع شد که بترسم یا حتی بخوام یه چوب پیدا کنم و از خودم دفاع کنم.اون سگ به ظاهر وحشی از پل رد شد و یه نگاه معصوم بهم انداخت و پشت به من راهش رو ادامه داد و رفتو دور شد. اون لحظه انگار تمام اون درختا و برگا و آب و هر چیزی با هم فریاد میردند که ایا خدا کافی نیست؟ ؟؟؟؟؟؟؟با قدرت نشستم و کلی طراحی کردم حتی دیگه رنگ ها رو هم خدا میگفت که حالا این رنگ حالا اون ترکیب کن اینجا سبز بزار اینجا ترکیب کن اینجا خودکار اینجا راپید اینجا مداد😍😍😍خیلی حالم عالی بود و دلم میخواست از پل رد بشم و برم بالاتر هم طراحی کنم و باز نجواها اومد اما قبل از اینکه حتی بخوام جلوش رو بگیرم صدای قران مسجد روستا که قبل از اذان پخش میشه و این آیه قلبم رو به لزه انداخت”و کفی بالله شدیدا”و اشکایی که تو چشمام جمع شده بود و همینکه اشکام رو کنار زدم چهره شاد مادرم رو دیدم که رو به روم اونور رودخونه بود و صدام میزد و با شادی میگفت زهراااا میخوام بیام کنارت بریم اون بالاها. همینجور که اشک میریختم رفتم کمک مادرم دستش رو گرفتم از رودخونه رد شد و با هم رفتیم کلی دور تر .اروم و مهربون و زیبا خدا فرستاد که هم خودش حال و هواش عوض بشه هم من برم یه جای زیباتر دیگه. مادرم نشست خستگی در کرد و من کلی باز هم طراحی کردم از درختا😍😍😍😍زیباتر اینکه وقتی برگشتم همون خواهرم اومد ازم عذر خواهی کرد انقدر زیبا توجه به زیباییهای این فایلهای فوقالعاده داره هر روز سورپرایزم میکنه و هر روزم زیبا تر از روزای قبله و هر روز دارم فقط عظمت خدا رو در اجابت خواسته هام میبینم. حتی هر روز که بر میگردم کارام داره بهتر و بهتر میشه و رنگا رو دارم به زیبایی یاد میگیرم برگای درختا رو جمع میکنم و میارم و روشون مطالعه میکنم.این فایل پر بود از نکات مثبتی که وقتی داشتم میدیدم تحسین میکردمو به خودم میگفتم زهرا اینم بگو تو کامنتت تحسین کن این و یادت باشه بگو اینم بگو😍😍😍و ذوق میکردم اما انقدر یه تیکه اول فایل که فایلهای درون بود احساسم رو به اوج اورد که فراموش کردم چه چیزای دیگه ای میخواستم بنویسم.این اتفاق زیبا بهم ایمان بیشتری داد که از این به بعد با قدرت بیشتری رو خواسته هام متمرکز بشم.توجه کنم و باور کنم .خیلی عالیم استاد من دیگه عاشق تنها بودن تو طبیعت و با خدا طراحی کردن شدم انقدر قشنگ رنگا رو بهم میگه و یادم میده که پایبند این کلاس شدم و از خدا میخوام بهم استقامت بیشتر و بیشتر بده.یه خواسته هم ازتون داشتم استاد اگر امکانش هست اهنگی که رو فایلهای درون پخش میشه رو بهمون بگین که دانلودش کنیم چون فوق العادست و خیلی ارتباط زیادی باهاش برقرار کردم
و انتخاب فوق العاده ایه .مچکر میشم اگر این امکان باشه و عاشقتونم و دوستون دارم .بابت دیدن این همه زیبایی و ثروت و سعادت و عشق و آموزشهاتون بی نهایت از خدا و شما و خانم شایسته عزیز سپاسگذارم .خیلی زیاد شد ولی دوست داشتم ثبت کنم و بعد ها بیام رد پام رو ببینم که بزرگترین تحولات زندگیم از کجاها شروع شدن.
سلام خدمت شما دوست عزیز
مچکرم از احساس پاک و لطیفت به نوشته من و خدا رو شکر میکنم که حس خوبی دریافت کردین.
زمانی که تجربم رو مینوشتم کل وجودم و دستانم رو به خدا سپردم که با تمام وجود زیبایی هایی که تجربه کردم و اگاهی ها رو ثبت کنم.این تجربه برای من شروع یک تحول بزرگه انقدر که از تازگیش کم که نمیشه هر روز بیشتر و رویایی تر و زیباتر هم میشه و از خدا استقامتی میخوام که بیشتر من رو به سمت کشف خودش و قوانین تو طبیعت بکشونه .انگار که هر روز به سمت کشفم.به سمت ثبت به سمت خلق.دفعه پیش قبل از رفتنم دلم خواست چند تا سیب همراهم ببرم و یادم رفت وسط راه به یه درخت زیبا هدایت شدم که از دور یه نقطه های سرخ و شفاف لابه لای شاخه هاش بهم چشمک میزدن رفتم نزدیک تر درختی بود که کودکیهام زیاد کنارش بازی کرده بودم درختی که هیچ صاحبی نداشت و چند تا دونه سیب سرخ و زیبای مینیاتوری بالای شاخه هاش بود. چند تاش رو چیدم و همون موقه یادم افتاد که میخواستم سیب بیارم 😢😢😢. اشک تو چشمام جمع شد که خدا داره توشه راهم رو هم میده و میگه تو فقط سر کلاست حاضر شو با تعهد من توشه راهتم میدم تو سیب خواستی و یادت رفت اما من یادم هست😍😍😍.خیلی خوشحالم و فقط دارم لحظه شماری میکنم بارون بند بیاد و دوباره برم به سمت یه کشف و شهود تازه و یه تجربه رویایی دیگه. رد پاهای کودکیم رو دنبال کنم و برم سمت خلق زیبایی های جدید تر .رد پاهایی از کودکیم که قانون رو و آموزشهای استاد رو به زیبایی برام مرور میکنه تو شادی ها و رهایی های کودکیم.
برای شما محمد عزیز سلامت و سعادت و ثروت و عشق رو از خدا میخوام و خدا رو بابت وجود استاد و تمامی دوستان اگاهم شکرگذارم
سلام به شما دوست خوبم جواد عزیز
مچکرم از وجود شما و تمامی دوستانم و استاد عزیز و خدا رو شکر میکنم که تو این جمع بی نظیر همگی داریم از هم یاد میگیریم و برای خودم و شما و تمامی دوستانم استقامت توحیدی و وصل بودن به خدای احد و واحد رو تو تمام لحظات زندگیمون میخوام و خلق زیباترینها رو تو مسیرمون
در پناه خدا پر از شادی و سعادت باشید و به سمت خدا