دیدگاه زیبا و تأثیرگزار صفا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
به نام خداوند بخشنده ی بخشایشگر مهربان
سپاسگزارخداوندم که به من فرصت دیدن این همه زیبایی دراین مزرعه ی دلنشین عباسمنشی رو داده
سلام به روی ماه نازنین دو یاره همدم و پایه ی همدیگه برای تجربه کردن چیزهای جدید دراین مزرعه ی بهشتی
وسلام به همه ی دوستان عزیزم دراین مسیره هدایتگره زیبا
امروز اومدیم کلی وسیله ی چوب بخریم بخاطر یک پروژه ای که استادان زبر دستمون قراره باساخت این پروژه ی هیولا کلی سبزیجات تروتازه بکارن
من عاشق این خصوصیت شما هستم که هروز یک برنامه ای دارید برای به چالش کشیدن خودتون و کلی تجربیات ازهمه چیز کسب میکنید
ان شالله که این پروسه ی شماهم نتیجه خواهد داد و کلی سبزیجات خوشمزه دراین مزرعه ی زیبای بهشتی میخوریمخدایاشکرت
خدای من این بزوگوسفندارو ببین چقدنازن،این بزکوچولو رو نگاهش کن چه صدای ظریفو خوشملی داره عزیییزم
ووااای جوجه هامون چقدر بزرگ شدن خدایاشکرت
استاد واقعاشما دوتاتحسین برانگیزید که هرررچیزیو باعششق تجربه میکنید،ازوقتیکه باشماعزیزان آشناشدم من هم دارم سعی میکنم که خیلی خودمو به چالش بکشم و هرکاریو که انجام میدم دارم باروشهای جدید اون روتجربه میکنم،واقعا که خیلی لذتبخشه تجربه کردن کارهای جدید،و بقول شمااستاد عزیز «لذت یادگیری بهتراز رنج روبرو شدن باناشناخته هاست»
من باهمین یک جمله ی شما چندینو چندکار رو تونستم بالذت یادبگیرم و چقدر واقعا کمک شده به اعتمادبنفسم
خدای من این بزکوچولوی قهوه ایمون بااین صدای زیباش داره میگه من شیر میخوام انگارداره گریه میکنه عزیزم خیلی صداش خواستنیه،این بزکوچولومون بااین رنگ زیبای خواستنیش بهش میخوره اسمش «کَهربا»باشهاینقدر که این رنگ پوستش زیباوو قشنگه خدایاشکرت
چقدر انرژی عالی میگیرم وقتیکه این تجربیاتتون رو باما به اشتراک میگذاریدخدایاشکرت
این بزوگوسفنداهم که قراره تواین مزرعه ی پرازعشق و پرازانرژی کلی کود به زمین بدن،برگای پاییزی و اون علفهای هرزاضافی رو نوشجان کنن و فضای پرادایسمون رو زیباتر کنن،و قراره لبنیات محلیِ خوششمزه هم بهمون تحویل بدن خدایاشکرت
خوب به یاری خداقراره که پروژه رو شروع کنیم و بااین چوبای هیولایی که دربرابر گزند روزگار ضد ضربه هستن،باکسهای عالی بسازیم خدایاشکرت
تازه رنگشونم میکنیم که هم مقاومتر بشن و هم زیباتربشن
این قسمت از پروسه رو چقدر میشه به بحث باورسازی ربط داد:اینکه آقاجان اگه بهترین و بنیادی ترین باورهارو تو برای خودت ساخته باشی بازهم میتونی همون باورهارو بهتر تر کنی و نتیجه ی بهتری بگیری
اینجا هرچندچوبها ضدموریانه و کلا ضد آفت هستن اما بازهم میتونیم بارنگ زدن اونهارو مقاومتر کنیم تا عمربیشتری بکنن
ان شاالله که در پاییزوزمستون کشت میکنیم و دربهاروتابستون برداشت میکنیم
دقیقا مثل فاصله ی بین باورسازی و عملگرایی و نتیجه گرفتن،که حتما باید این سه مورد فاصله ی مداری بینشون با حسوحال خوب طی بشه که بتونیم نتیجه ی مدنظرمون رو بگیریم
خدای من این جیلی رو ببین عجب مسئولیتیو به عهده گرفته نقش زنومرد رو داره ایفا میکنه،خداقوت سینگل مامِ پرمسئولیت
خوب پروژمون فعلا بخاطر اون رنگ اشتباهی که خریده شده متوقف میشه و دوباره میریم به دنبال یک چالش دیگه که بازهم تجربه کسب کنیم
استاد واقعا که بخدا شما بی نظیرید،اصلا فکرنمیکنم چیزی نباشه که شماتجربه نکرده باشید،آخه چقدر خلاقیت،چقدر ایده های عالی چقدر چالشهای هیجانی توی این یکی دوسال شما اجرا کردید،بخدا که شما تحسین برانگیزید
چقدر ثروتمندبودن خوبومعنویه بخخدا،آدم بامولد بودنش کلی چیزای جدید میخره،اونوقت باهربارخرید کردن هررررچیزی نه تنها خیر میرسونی به کلی ادم،بلکه خودتم کلی تجربه ها کسب میکنی،کلی چالشهای جدید تجربه میکنی،کلی تو دل ترسهات میری و به ترسهات غلبه میکنی،ووو بی نهایت چیز میتونی با ثروتت خلق کنی و لذذتشو ببری خدایاشکرت
بادیدن این سریال بی نظیر چه خواسته هایی که در وجودم داره جوانه میزنه،منم میخوام همه ی اینهایی که شماتجربه میکنید رو تجربه کنم،آخه اونقدر باعششق یکاریو انجام میدید که آدم حیفش میاد تجربش نکنه خدایاشکرت چه اهرم رنجو لذتی هم درکنار هر پروسه ای برای خودتون یادآور میشید که بتونید اون کارو تااخرش باعشق به پایان برسونید
واقعا که عجب نورانیی بشه این پرادایس تو تاریکی شب،خدایاشکرت
دیگه راحت میتونیم حتی تو شب هم کلی کار رو انجام بدیم و کاملا هم به کارگاهو ببعی هاوو جوجه مرغامون دید داریم خدایاشکرت
استاد خدا حفظتون کنه واقعا عجب تو دل ترسهاتون میرید و ایده ی خلاقانه ای برای نصب نورافکن ها به کار میبرید،و کاملا باوجود ترسهاتون کاررو انجام میدید و خداهم خودش یاریتون میکنه و کارتون رو به بهترین شکل ممکن انجام میشه خدایاشکرت
چه نور طلایی از خورشید بخشنده ساطع میشه خدایاشکرت،واقعا که غروب و طلوع خورشید یک صحنه ی دیوانه کننده ای رو درطبیعت ایجاد میکنه که من تازگیها با دیدن این سریال به زیبایی این صحنه های خورشید که ایجادمیکنه پی بردم خدایاشکرت که چشمم به روی زیباییهای حقیقیِ طبیعت بیناشد
واای الله اکبر چقدر رنگ آب دریاچه رو زیباکرده خدایاشکرت،چقدر ابرهاتو آسمون زیباشدن واای چقدر هیجان زده شدم بااین صحنه،بخخداا که ندیدم صحنه ازین رویایی تر و زیباتر اشک از چشمام سرازیر میشه وقتی که اینهمه زیبایی رو تواین فضای پرادایس میبینم،ازبس که ذذذوق میکنم خدایاشکرت بخاطر این ذذوقی که درونم ایجادمیشه و حسوحالمو الهی میکنهخدایاشکرت
خدایاشکرت بخاطر این سیستم هیولایی که ضدباران هم هست و کارایی خیلی عالیی داره و همچنین این کنترل از راه دور
واقعا که بسیار تحسین برانگیزه سازنده ی این سیستم خفن،و میتونی ازراه دور کلی نورافکن رو روشن کنی و شب رو به روز تبدیل کنیخدایاشکرت که اینقدر ایده های خلاقانه وماهرانه در ذهن تمام انسانها هست و کارهارو هربار به سمت آسونی بیشتر پیش میبرن
خدایاشکرت عجب نورخفنی داره خدای من اینجارو تبدیل به روزکردی استاد،دیگه خلق کنندگی شما تاچه حد داره پیش میره،شما فوق العاده اید که اینقدر عالی نورافکنا رو در سه جهت نصب کردید و حسابی اینجاهارو چل چراغونی کردید،خدایاشکرت
دیگه کیودی ها هم احتمالا بادیدن اینهمه نور غلط بکنن پاشونو این قسمت از پرادایس بذارن
من باورکردم که همه ی انسانها بی نهایت توانایی دارن درانجام هرکاری چراکه همه ی ما ازیک سیستم فکری عصبی و ازیک توانای جسمی برخورداریم،فقط کافیه که باورکنیم که ما همه خلاقیت داریم،ماهمه توانایی داریم،ماهمه میتونیم به کلی ترسها غلبه کنیم تاخدا مارو به سمت اونها هدایت کنه
خدایاشکرت بخاطراین پروژه ی امروزمون که باکلی تجربه به پایان رسید،من با تماام وجودم این سریال رو دنبال میکنم،عاشقتونم که اینقدر باعشق ازهمدیگه سپاسگزاری میکنید
ماهم ازشمادوتا استادزبردست باعشق سپاسگزاری میکنیم،که تجربیاتتون رو باماهم به اشتراک میگذارید
ودرنهایت یک غذای میگوی کبابی خوششمززه که بسیارهم مقوی و مغذی هست و به آسون ترین شکل ممکن پخته شد،نوشجانتون عزیزان،بااین دستپخت عالی مریم جان خستگیو کوفتگی از تن استادعزیزمون میره و چقدرهم دیزاین عالیی داره این شام شما،واقعا که خدایاشکرت نوشجانتون بشه سلامتی به تنتون
پیش به سوی پروژه های بعدی که قراره بااستادان چیره دست اونهارو تجربه کنیم خدایاشکرت
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD365MB24 دقیقه
سلام خانم شایسته اسم شو بزارید ناز نازی…
اسم برغاله من توی بچگیم با کلی گریه اینا خریدمش بدون مامان همون اندازه این بود خودم بزرگش کردم خودم بهش شیر دادم با همون بطری البته من با شیشه پستونک بچه شیر دادم اینی که شما خریدی مال گوساله اس خیلی بزرگ شیشه پستونک بچه سایز آخرش بخرید.تربیتش کردم طوری در کوچه برام باز می کردباه دهنش یه زنگلوله خوشگل هم براش خریده بودم.وقتی ۱ سالش شد گم شد من اونوقت دوم ابتدایی بودم.خیلی خوشگل و توپل بود.وقتی این گم شد من ۲ ماه تمام تجسمش می کردم پیدا شده داره دنبال منو می گرده اینقدر می رفتم مسجد نماز می خوندم به همه محله مون گفته رودم بزغاله ام گم شده همه می دونستن..همین توی ماه آبان و آذر ماه بود که دایی دوست صمیمم ساعت ۱ بعدظهر در خونه مون زدمن خودم رفتم در کوچه مون باز کردم )آیفون نداشتیم )
گفت که من توی یه باغ رفتم کار کنم صاحب باغمون می گه کارگرای افغان من یه بزعاله پیدا کردن بین برای محله شما نیست.اون بنده خدا گفته بود چرا برای یه دختر باید باشه گفته بود که بگو باباش بیاد ببینه اگه خودش ببره.
وقتی اینو گفت من توی حیاط خونمون داشتم از خوشحالی جیغ می زدم خدا رو شکر می کردم. بابام ساعت ۲نیم از سر کار می آمد من تا بابام بیاد خدا می دونی توی اون هوای ابری پاییز توی حیاط چقدر خدارو شکر می کردم.
بعدش که بابام امد ساعت۴ عصر بود رفت وقتی بابای منو صاحب باغ دیده بود خو می شناخت.چقدر خجالت کشیده بود بابام گفت بود برای دخترمه صاحب باغ گفته بود خودم می آرم وحضوری از دخترت عذر خواهی می کنم. و صاحب باغ می گه که کارگرای افغان اینو دزدیده بودن به منم چیزی نگفته بودن هربار که می خواستن اینو بگیرن سرش ببرن این بزغاله از دست شون فرار می کرده چندباری خودش توی استخر انداخت می گفت من می دیدم هربارپایین باغ یه صداهایی می آد کنجکاو شدم رفتم پایین دیدم که قضیه از این قرار خودم پیگیر شدم تا صاحبش پیدا کنم به قدری این بزغاله تمیز اون گربند مشکی چرم زیبا و اون مرتبی موهای تنش نشون داد بهم که مال کسی که بهش می رسه مال گله نیست این بزغاله بهمین خاطر به همه پیغلام دادم .خانم شایسته باورتون نمیشه وقتی بزغاله من توی تاریکی از ماشین این آقا پیاده شد کوچه ما توی بن بست من در کوچه مون باز گذاشتم کنار درختی که همیشه بازی می کردیم دورش ایستادم لامپ کوچه هم خاموش بود اشک اااا می آمد از ذوق دیدنش بعد ۲ ماه وقتی از ماشین پیاده شده بابام شناخت جیغ به به کردنش بود من فقط محکم داد زدم ناز نازیییی ایستادم. چنان دوید سمت من چنان دوید سمت من باورتون نمیشه وقتی بهم رسید دورم می چرخید بو می کرد لیس می زد الانش که بعد ۱۵ سال می نویسم اشک ااااا امان نمی ده عشق من برگشت اونم با قانون تجسم چیزی که من ناخودآگاه عمل کردم بهش و خدا وکائنات نازی نازی منو به من برگردون.
عاشقت تونم خیلی دوست دارم بزلرید. ناز نازی به خدا بزغاله ها با اینکه بازی گوشن اما وابسته محبتت میشن کاملا تربیت پذیر این شیطنت بازی کردن ورجه ورجو کردن توی وجووشونه طوری عاشق اینن شما این بازی رو باهش کنید بدوید باهش قایموشک توی بالا پایین توی درختا برگاااا وای خدااا بعدش عمدااا خودتون بی اندازید زمین ببین برمی گرده سمتت چنان لیس بوسه می زنه به پاهات که باز دنباش کنی دوستتت میشن.
خوشحال میشم بزارید ناز نازی اتفاقا ناز نازی منم پسر بود.
مروارید هم اسم خوشگلی
تسلام آقای محمدحسین عزیز خیلی ممنونم از لطف شما.
من بهترین خاطرات بچگیم با ناز نازیم گذروندم.همین که استاد گفت اسمش بچه ها بزارن من زود فیلم بستم نشستم تندتند خلاصه نوشتم.
بعدش که امتیاز گرفتم خیلی دوست داشتم با توجه به قانونی که من ناخودآگاه بهش عمل می کردم مفصل توضیح بدم ناخودآگاه چیا کردمو… بنویسم.از دیروز همش یاد بچگی هام یاد روزای خوشگلی که با نازنازیم. داشتم وقتی بغل کردن خانم شایسته رو دیدم و وقتی بزغاله بغل استاد بود سرش برگردون به سمت صورت استاد من اینارو تجربه کرده بودم توی سن ۸.۹ سالگی….
وقتی برای بزغاله ام یه گردنبند چرمی خوشگل با یه زنگوله که محکم ترین و گرون ترین زمان خودش بود خریدم.فقط برای زیبایی بود ن اینکه ببندمش به درخت اصلاااااا چون اینقدر به صدای من حرف من عادت داشت.وقتی می گفتم برو بخواب یا می دید من امدم خونه اونم می رفت سرجاش.وقتی گم شد من نپذیرفتم هرکجا رو فک رو ش می کردم رفتم با بابا چقدر دنبالش گشتم پیدا نشد تا یه هفته پدرم امید داشت پابه پای من می گشت که پیدا شه اما بعد یک هفته به خدایی که الان دارم میشناسم الله مهربانم رو قسم هربار با اون سن کم می نشستم سر سجاده نماز بخونم ( اینم بگم من اولین نماز خوندن بابت پیدا کردن بزغاله ام انجام دادم.فک می کردم نماز بخونم پیدا میشه این گم شدن بزغاله ام باعث شد من سجاده چادر نماز درست کنم😀😀😀 بلد نبودم نماز صبح بخونم از ماما می پرسیدم. چقدر تمرین کردم قنونت بلد نبودم مامان می گفت ۳ تا صلوات بفرست تشهد بلدد نبودم می گفت ۳ تا صلوات بفرست😀😀🙂😀 خداااا چه نمازهایی می خوندم به عشق بزغاله ام.😅 همش صلوات بود خدایش حمدبلدم بودم خوب …..حالا بماند…
یا تنها توی اتاقم بودم برای آمدنش که بیاد چه کارایی بکنم بکنم نقاشی شو می کشیدم ازش. نقاشی هایی که دوتایی باهمیم ……اصلا گریه نمی کردم خودمو با خاطرات اروم می کردم می گفتم می آد ستاره ها رو نگاه می کردم می گفتم می دونم زنده اس می آد.
اما بابام به خدایی که می پرستم بارها بهم می گفت هرکی اونو پیدا کرده سرشو بریده یه آب هم خورده به خصوص سر سفره شام من می گفتم ناز نازی اللن شام خورده بابا😢 اما بابا به من می گفت سرشو بریدن یه آب هم خوردن
فراموش کن الان توچند وقت دنبالش می گردی.من هربار می گفتم باباااااا اون زنده اس یه جا گیررررر من مطمئنم زنده اس بارها گفت می رم برات یکی می خرم دیدم محیط خونه اذیتم می کرد با دوستم قرار گذاشتیم( دایی همین دوستم خبر پیدا شدنش برامون آوردش)
ظهرا و شبا بریم مسجد نماز بخونیم اونوقتا مسجد ما نماز جماعت برگزار نمی شد.آرامش داشتم. تک تکوک آدم می رفت مسحد ظهراااا که هیچ کس مسحد نمی رفت فقط درش باز بود الان می فهمم اون آرامش توی مسجد یه جور مراقبه بوده برای رسیدن به خواستم من ناخودآگاه بهش عمل می کردم. اون اعراض کردن از حرف پدرم دیگران که نشنونم از سر لجبازی یا نپذیرفتن یه نوع کمک کردن بوده برای رسیدن به خواستم اون نقاشی کشیدن از بزغاله ام و اون تجسم دنبال دنبال اینکه دارم باهش بازی می کنم توی تصوراتم تا دلتنگیم کم بشه یه نوع قانون بوده و من بی خبرررررررر انجام دادم.
وقتی خبرشو بهم دادن توی پاییز هوای ابری تازه از مدرسه آمده بودم اینقدری ایناخاطرات ریز به ریز ساعت به ساعتش توی ذهنمه که باورتون نمیشه چون من واقعا با تمام وجودم باتمام احساسم خواستم برگرده.
به همه گله های سر زدیم به همه خونه ها اطراف باغ های اطرف سر زدیم نبود که نبودبابام ناامید شد دیگه برای دل خوشی منم نمی آد بریم بگردیم فقط می گفت دیگه هرکی پیداااا کرده سرشو بریده خورده.
جمله سنگین شنیدن این حرف اما من فک نمی کردم بابام داره درمورد ناز نازی من حرف می زنه…
وقتی خبرش به خودم رسید توی هوای پاییز ابری یه نموره سرد.
تا بابا آمد ساعت ۲نیم بود گفتم مطمئنم خودش بابام گفت بزار برم بابام که رفت دیده بود خودش، آقای گفت بود اسم صاحب باغ حاج مهدی بود.گفت بود اینقدر این خوشگل تمیزاون زنگلوله پهن چرمی زیباش مرتبی موهاش خیلی برام جای تعجب بود که این مال گله نیست… به زور از کارگراش می پرسه می گه آره فلانی دزدیده ما قرار هرشب اینو سر بزنیم اما این بزغاله از دست مون فرار می کنه.اینقدر فرار می کنه که ما خسته میشیم چندبار هم برای اینکه از دست ما فرار کنه افتاده توی استخر آب
( اینجا رو داشته باشید
چطوری من اینارو فهمیدم…. وقتی امد بغلم حواستون شد استاد گفت بزغاله شیرش خورد ۳۰ دقیقه خوابید توی بغل مریم جون. من تجربه اشو داشتم
دقیقا بزغاله منم عادت داشت سرشو بزار روی پاهام چشم ببنده )
بعد اینکه بابام گفته بود ماله دخترکمه.خیلی حاج آقای مهربون گفته بود خودم حضوری می ام از دختر نازت عذرخواهی کنم ناگفته نماند بابام بهش گفته بود که دخترم توی این ۲ ماه نمازش می خوند مسجد می رفت جای بزغاله اشو تمیز می کرد روی در دیوار همش نوشته بود بز من ناز نازیه😀😀😀با گچ سفیددد پررنگ بزرگ می نوشتم😀😀😀😀😀 مردمازی بوده😀😀😀نخیرم یه نوع قانون بود” بنویس تا اتفاق افتاد” من ناخود آگاه انجام می دادم خبر نداشتم قانون چیه؟ حس بچگی هام حس های خوب دلتنگی از معشوقه ام بود خو ،اسم شو همه جا می نوشتم😀😀😀😀 دلتنگش بودم خوووو یادم که می افتاد با زغال با گچ فقط می نوشتم بز من ناز ناز😀😀😀😀
اصلا هیچ از قانو اینا هیچچچچچچچ نمی دونستم…..
بعد حاج مهدی هم می گه اره کارگرا می گفتن ما هربار می رفتیم سرش ببریم از دست مون فرار می کرد.یا استخر آب به اون بزرگی می افتاد تا ما درش بیاریم خودمون خسته می شدیم…..یه چیزی جالب اینکه گفت بود این بزغاله عادت به بسته شدن نداشت وقتی می بستیمش اینقدر مع مع می کرد که ترس از اینکه صاحب باغ متوجه نشه بازش می زاشتن😀😀😀😀
وقتی بابام امد گفتم کووووو ناز نازی من گفت که صاحب باغ خودش می خواد بیاره ازت معذرت خواهی کن….
من توی حیاط خونه منتظر نشستم بعد غروب (وقتی بزغاله ام گم شد بابای من در کوچه مون هم عوض کرده )
اما من گفتم می خوام ببینم منو پیدا می کنه منو یادشش منی که یادش بودم یاد منه خدایااااااااااا شکرتتتتت
کوچه تاریک بود وقتی پیاده شده من داشتم می دیدم بابام و به حاج آقای گفت نترس فرار نمی کنه ولش کنید اینجارو میشناسه( اینو بعدااا بابام بهم گفت که حاج مهدی چنان سفت گرفت بود که من بهش،گفتم ول کن اون الان دختر منو بشناسه جایی نمی ره)
وقتی صداش شنیدم انگاری دیروز بود برام هنوز اشکام می اد …
کوچه مون شناخت مع مع مع معععع
منم داد زدم ناز نازییییییییییییی باورتون نمیشه مثل یوسپلنگ😀😀😀😀😀🙂دویدم سمتم یکم شاخ داشت هی یا شاخ هاش شکمم می زد لیس می زد باورتون نمیشه دورم می چرخید لباسمو می خورد لیس می زد مع مع مع می کرد شاید برای بچه ها غیر باور باشه مگه چنین چیزی میشه اما من تجربه کردمش یعنی حاج مهدی بابام می گفت اشک هاش در آمده بود محبت این حیونک با تو دیده بود به قدری ناراحت شده بود که اصلاااا جلو نیامد به بابام گفت بود بزار اروم بشه نرو سمتشون😀😀😀😀 عاشق معشوق😅😅🤣🤣بودیم ااااا خدااااا
وقتی آروم شد وقتی سرش گذاشت روی پاهام قد ۳۰ دقیقه نمی دونم چقدر خوابید توی بغلم.من هنوز چشماش یادم توی چشام نگاه می کرد چشمای نازش سرش روی پاهام بود هی بلند می کر که من دستم روی گردنش بزارم بخوابه…. همه جاش لمس می کردم یکم موهای تنش بزرگ شده بود باید می دادم بابام قیچی کنه نامرتب شده بود موهاش وقتی به گردنبدنش دست زدم دیدم پوسه پوسه شده از بابام پرسیدم چرااا این پوسه پوسه شده مگه تو نگفتی خوبه چراتاااا زنگولش کج شده چرااااا بابا بزغاله منو کتک زدن بابام گفت نننننن مثل خودت شیطونه بود 😀به قدری که باهش قایموشک بازی کردی سربه سرش گذاشتی خودش چندباری انتداخت توی استخر آب که نتون سرش ببرن به خاطر این این مدلی شده....
الان که دارم می نویسم خدای من شاهده مثل یه خاطر که دیروز اتفاق افتاده ن ۱۵ سال پیش جز به جز حتی اون ساعت ۱۳:۱۰ خبر رسید که بزغاله ات پیدا شده تااااااا موبه مو یادمه چون هنوز هنوز دلم برای روزایی که شاخش بزرگ شد هی با شاخ هاش باهم بازی می کرددددد اصلا یکبار نشد منو بزنه اااا اصلاااا یه عشق کودکانه که با بزغاله ام داشتم تجربه کردمم.
خدایا شکرت خدایااااا شکرت
خداوند عشق شو از طریق بی نهایت دستانش اتفاقات شرایط موقعیت ها حتی حتی حیواناتش به ما انتقال می ده.اونجا می گه من مسخر کردم آسمان و زمین رو و هرانچه که درآن است.یعنی همه اینا عشق، آدم تا تجربه نکن نمی تونه باور کنه مگه میشه یه حیون اینقدر عاشق صاحبش باشه.یه فایلی هست استاد می گه خدا منم خدا تویی خدا یه حشره اس خداااا همه چی خدا جریان در زمان حال خدا یه انرژی که در ظرف من ریخته میشه.خداااا عشقشو دوست داشتن شو از طریق نازنازی توی ظرف من ریخت به قلب من انتقال داد.خدایااااا شکرت
از تمام دوستان که به من امتیاز دادن کمال تشکر سپاسگزاری دارم.
خیلی باورنکردنی اما وقتی دیده باشی مثل خانواده ام همیشه همه جا بعد این همه سال خاطرشون تعریف می کنن در زمانش برای کسی.اولش می گن مگه میشه وقتی مامانم بابام می گن اره باباااا یه بز عجیبی بود😀😀
خیلی دوستت دارم عاشقتونم..
بزغاله من که رفت فلوریدا پیش استاد جون مریم جون
کی میشه من خودم برم پیششون خداااااااااا😀😀😀😀😀
عاشق تک تک اعضای خانواده ام هستم
عاشقتونممممممممممممم
درپناه الله یکتا شاد سلامت خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام عزیزم منم دوستت تون دارم منم عاشق تونم عاشق تک تک خانواده عباس منش که حالمون کنار هم عالیه. منم براتون آرزوی سعادت خوشبختی و موفقیت در تمام جنبه های زندگی تون دارم.الهی کنارهم زیر سایه استادجون مریم جون.سعادت دنیا وآخرت رو خوشبختی رو تجربه کنیم.
شاید باورتون نشه حتی آخرشم با یه اتفاق افتاد که من خودم راضی به قربانی کردنش نمی شدم….
وقتی برادرم کوچکم به دنیا آمدش
من اینقدری اینو دوست داشتم هر روز زود از مدرسه می آمدم که ببینمش خیلی دوست داشتن یه بچه تازه آمده خونمون یه حس خوب که همه تجربه اشو دارن وقتی یه بچه به دنیا آمد توی یه خونه بچه ها چقدرررر ذوق دارن بیشتر از بزرگتراااا دقیقاااا من و برادرم برای این برادر تازه آمده ذوق داشتیم.مامان بابام تصمیم گرفتن چون ناز نازی خیلی بزرگ شده پای بچه نو رسیده قربانی کنن یه رسمی که محله ما هست….
من نزاشتم نمی زاشتم تقریبا دوهفته اصرار خواهش …. دیدن من راضی نمیشم.خیلی وعده ها دادن بهم برات یه بزغاله دیگه می خریم خیلی بزرگ شده خیلی وعده اااا اما من قبول نکردم.
بابام یه گوسفند خرید که قربانی کنن بعد دوهفته برای داداشم که تازه به دنیا آمده بود.
دقیقا روزی که قرار بود گوسفند صبح قربانی کنن .من صبحی بودم باید می رفتم مدرسه شبش خواب دیدم.یه مینوبوس قرمز پراز خانم ها چادر مشکی از مسیری که مدرسه من اونجا بود امدن یه خانم خیلی خوشگل مثل فرشته ها بود با چادر مشکی پیاده شده بهم گفت عارفه اگه بزغاله اتو ندیدی قربانی بشه ما داداشت می بریم.وقتی از خواب پریدم شب بود نمی دونم چه ساعتی اما از ترس باز خوابیدم همش تو دلم ممان بابام🤦♀️🤦♀️🤦♀️ بد گفتم که اینا دوستم ندارن من این خواب دیدم.
اما وقتی خوابیدم دوباره خوابش دیدم.
یه دختر ۱۱ ساله فکرشو کنید.چه تصمیم سختی بود ببین داداشم ناز نازی باید می گرفتم می ترسیدم اگه بیان داداشام ببرن چون همش مامانم می گفت بچه ها فرشته ان من اون خانم توی خوابم مثل فرشته ها دیدم…
صبح لباس هام پوشیدم.
رفتم داداشم بوس کردم حتی حالتی که ایستادم دستم کنار پشتی بالاسر مامان بود بهش گفتم مامان من این خواب دیدم ناز نازی منو 😔😔😔😭😢😢😢
قربانی شد زیر پای برادرم….
فقط ازشون خواستم شاخ هاش برام نگه دارید.شاخ هاش برام نگه داشتن.
عروس عموم هم با شاخ هاش
با پولیش یه سر کپی خود ناز نازی درست کرد زدم اتاقم.دیگه ناز نازی من شده یه عروسکی که خودم باید شاخ هاش بازی می کردم دیگه جون نداشت دیگه عروس شد همش می گفتم ناز نازی من رفته بهشت پیش اون فرشته ها همیشه تصورم بود هست پیش فرشته هاس.
تا اینکه الان واقعا به این رویا رسیدم رویام شده حقیقت ناز نازی من الان پرادایس پیش استاد جون توی بهشت.
بچه ها شاید باورتون نشه اما خدایی که الان می شناسم جز به جز خط به خط این داستان واقعی بود هیچ جاش من برای قشنگی داستان زیاد نکردم هرچی بود واقعیت واقعیت بوده.
امیدوارم مریم جون اس شو بزارن ناز نازی. عاشق تونم.
استاد جون مریم جون آزاده جون و همه بچه ها عاشق تونم…..🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾💗💗💗💗💗
سلام آقامحمدحسین عزیز 💗خیلی زیبا نوشتی بله من ناخودآگاه به قانون عمل می کردم بدون اینکه چیزی از قانون بدونم فقط به احساسی عمل می کردم که حالمو خوب کنه دلتنگ نباش باور نکنم.نپذیرفتم نمی خواستم بپذیرم هنوز هنوز این اخلاق دارم. چیزی به چشم هم ببینم تا قلبم نخواد نمی پذیرم.دست خودم نیست انگاری یه شخصیت یه خلقیت یه مقاومت ….. واقعیتی که اتفاق افتاده رو نخواستم بپذیرم می گفتم دروغ دروغ…. بز من پیدا میشه …… آره خداوند در وجود همه انسان ها قوانین رو در سرشت ما نوشته فقط باید به احساس مون عمل کنیم اما متاسفانه با بزرگ شدن مون با باورهای مخرب ورودی های نامناسب مون خودمون باعث میشیم به خواسته هامون نرسیم و به احساس درونی مون گوش ندیدم هر روز کمرنگ تر بشه اون احساس ناب خالص که خداوند در وجودمون قرار داده.
ادامه اینکه نازنازی من چطور رفت بهشت این که همیشه گفتم به خودم به همه که ناز نازی من جاش بهشت و هنوز هنوزم بعد ۱۵ سال من که می گم فرشته ها آمدن بردنش بهشت خودم دیدم که آمدن دنبال ناز نازی نازمن عشق من رو برای بچه ها نوشتم. دوست داشتی بخون خوشحال میشم. بعد از ناز نازی من بابام یه بزغاله خرید با مادرش که من شیر ندم. دیگه مامانش شیر بده اون مامان بعد یه مدت کوتاه بار دار بوده ما خبر نداشتیم برام یه ۲ قلو زایید. درواقع بعد ناز نازی من ۳تا بچه بزغاله با یه مامان بزغاله صاحب شدم😅😅