سریال زندگی در بهشت | قسمت 223 - صفحه 3

140 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2205 روز

    قسمت ۲۲۳

    سریال بینظیر زندگی در بهشت

    سلام و درود به دو استادان عزیزم جناب عباسمنش و خانم شایسته جان عزیزم 🙋‍♀️🙏👏

    سلام به دوستان همراه🙋‍♀️

    امروز صبح رفته بودم بیرون یک سری خرید داشتم و بخودم گفتم کاش زودتر کارم تمام بشه وزودتر برسم خونه بخصوص اون عکس زیبای غروب نارنجی وقرمز و زرد طلایی استاد رو اول فیلم گذاشته بودید برام خیلی جالب بود .. وقتی فایل رو دانلود کردم ( بلطف خدا اینترنت پرسرعتی که تازه نصب کردم ) کلی ذوق داشتم که هر چه زودتر ببینم که پرادایس چه خبر شده ..

    اولین پروژه.❤

    خدارو شکر خانم شایسته دوست دارن سبزیجات رو خودشون بکارند که در صدد درست کردن محلی برای سبزی جات در نظر گرفتین و برای تهیه لوازم اولیه از فروشگاه LOWE’S خریدها تونو انجام دادید خدارو شکر که این فروشگاه همه چی داره …. چقدر من به باغبانی و گل و گیاه علاقه دارم و بخصوص در چنین فضای بینظیری مثل پرادایس ..

    مبارک باشه این پروژه جدید به امید خدا گوجه فرنگی و خیار و توت فرنگی و اسفناج و تربچه و سبزی خوردن و انگور و لوبیا سبزی خوردن و ریحان و باقلا و خلاصه هر چی که بکارید واقعا از خوردن محصول های اورگانیک خودتون لذت میبرید به امید خدا در مسیر تکامل به مراحل بعدی هدایت میشیم به باغچه های زیبا به شیوه ی جدید برای خودکفایی..

    🌳🌴🍀🌿☘️🌾❤

    پروژه بعدی .❤❤

    وقتی استاد درب فنس رو باز کرد با صدای بععععععععع سوپرایز شدم ووووو این بز و گوسفند ها رو دیدم کلی ذوق زده شدم و خوشحال شدم بقول استاد عزیزمون یک انرژی جدیدی به پرادایس اومده بخصوص با سرو صداهای این بچه ها چقدر فضای اونجا بهشتی تر شده خدایا شکرت

    داشتم پیش خودم فکر میکردم که قبلانا بعبعی هایی که در پرادایس زندگی میکردند چقدر زیبا و خوشکل بودند . بخصوص اونی که اسمش عسل بود استاد همش نازش میداد با بچه اش زیر اون ماشین خوابیده بود و اون اسپرینگ و اون آقای تونی و ام اسپرینگ و سفید برفی و یلدا و آهویی عزیزمون و گِریعس و با اون زنگوله هاشون که راه میرفتن کلی ملودی های زیبایی در فضا میپچید و چیکن های نازی که با آهویی توی توری بودند…

    بروبچه های بع بعی که دیگه یادشون بخیر .. چقدر اون فایل های قدیمی که در اون اوایل رو دیدم چقدر پرادایس بکر بکر بود و کلا یک محیط کاملا جنگلی بود یعنی با دیدن این قسمت واجب شده بود که رفتم اون فایل ها رو یک بار دیگه دیدم و برام تجدید خاطره شد .. و چقدر لذتبخش بود

    چقدر این قسمت هیجان انگیز بود و کلی خنده بروی چهره ام نشست و کلی ذوق میکردم و اون مرغ و خروسا چقدر در کنار این تازه از راه رسیده ها هیجان داشتند.. اون لانه سیمانی چقدر با مزه بود فکر کنم برای این بزو گوسفندهای ساکنین تازه و جدیمون باشه ..

    خُب باز هم فراوانی

    قرار بود دو سه تا از این عزیزان رو خریداری کنید ولی بیشتر خریدید و به امید خدا بیشتر هم میشن مثل اون مرغ و خروسا ..

    این کوچولو بزبزی مون چقدر چهره اش شبیه شتر هستش بخصوص رنگش هم شتری رنگ هستش یک لحظه استاپ کردم روی چهر ه اش بنظرم خیلی زیبا بود .خانم شایسته جان همون بیبی گلد اسم قشنگیع …

    چقدر شیشه شیر بامزه ای بود خلاصه شیر و صبحانه و علوفه برای بروبچه ها خریداری شده و چقدر جالب بود که اون علوفه ها رو فشرده کرده بودند که چندین تن هستش

    چقدر این حیوانا فوق الهاده خوشکل هستند بخصوص اون سفید وشکلاتی قهوه ای رو خیلی دوسش دارم … به امید خدا اون یکی هم یک بچه توی راه داره

    البته پروژ ی چوب و ساخت و ساز چون به تضاد برخورد در نتیجه برای حل این تضاد به برنامه ی بعدی موکول شد تا هدایت شویم به حل آن مسعله .. در زمان مناسب

    پروژه بعد

    نورپردازی هیولایی جلوی محوطه خونه

    پانصد وایت ال ای دی

    هیولای دویست وایتی

    سه تا نورپردازی خفن که هر کدام دویست وایتی هستش که شبها مثل روز روشنع روشن میشه و محوطه فوق العاده غرق در نور و روشنایی میشه

    چقدر کلید پریز این پرژکتورهای این سیستم کنترلی فوق العاده هستش و چقدر جنس این ها عالیع . ضد آب و ضد خرابی در هوای های متفاوت سالم میمونه … وقتی این پرژکتورها رو مثل ادیسون یهویی روشن کردید واقعااااااااا مثل روز روشنع روشنع روشن شد خدایا شکرت غرق نعمت های نورانی شدیم

    بقول معروف .. کار را چه کسی انجام داد ؟؟؟ آنکسی که تمامش کرد

    در واقع هر کاری که پروسه شو درست و مناسب انجام بده

    یم صد در صد به نتیجه ی درست و مناسب هم هدایت میشویم خدارو شکر

    خانم شایسته جان چقدر خوبه که رانندگی با تراکتور رو بلد شدید که الان براحتی به استاد در نصب این پروژکتورها کمک کردید ممنون و سپاسگزار برای اینکه در همه حال یار و یاور استاد و همه ی ما بروبچه ها هستید🙏🙏🙏🙏👏👏👏👏❤❤

    عجب غروبی زیبا

    واقعا رنگش هم غروب طلایی هستش

    چقدر من عاشق طلوع و غروب این خورشید هستم واقعا بینظیره.. یکی از اون جلوه های باشکوه جهان که زیبایی طبیعت رو صد چندان میکنه بخصوص اینکه استاد از اون بالای تراکتور زیبایی غروب رو بصورت آنلاین مشاهده کردند …💥💥💥

    واقعا مثل یک نقاشی و اثر هنری خاص بود این غروب زرد آجری رنگ فوق العاده زیبای خیره کننده

    چقدر اون سوپ خوشمزه هوس انگیز بود خانم شایسته جان.. عطر و بوی رنگش که تا اینحاها میرسید واقعا در این هوای سرد پاییزی چنین شام خوشمزه با میگو کبابی میچسبه .. نوش جان شماها دو عزیزان باشه

    در ضمن ساعت گارمن جدیدتون هم مبارک به دستتون خیلی برازنده است مبارک مبارک

    خدارو شکرت برای تمام این فراوانی ها

    خدارو شکرت برای همه ی این ثروت ها و نعمت های بهشتی که با ورودشون به این بهشت زیبا . بهشتمونو بهشتی تر میکنند ..

    خدایاااااااا شکرت

    خدایااااااشکرت

    🙋‍♀️🙏🙏👏👏👏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سپیده فهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1533 روز

    سلام به همه🌿

    زندگی دربهشت سریالی که انرژی منفیارو میشوره میبره

    بزوگوسفنداتون مبارکتون باشه ومبارک پرادایس زیبا باشه ازهمین لحظه ورودشون کلی انرژی مثبت آوردن باخودشون میتونید اسم این بز نازنازی رو طبلک بزارید چون صداش دقیقا مثل طبلای روزعاشورا تاسوعا واقعا رومخه🤣

    خیلی دوستون دارم وهمیشه برامن کلی درسه که هیچوقت بیکار نیستید وواسه خودتون تند تند پروژه درست میکنید وبیکار نمیشینید یه درس دیگه که من خودم ازاین فایل گرفتم اینه که وقتی پروژه اولتون پیش نرفت وموقتا متوقفش کردید بجای غر زدن یه کار دیگه انجام دادید تا به وقتش اونو حل کنید کاری که ۹۹درصد آدما نمیکنن ووقتی کار اونطور که میخوان پیش نمیره اونقددددرغررررمفت میزنن که هم مغزخودشون ارور میده هم مغز بقیه مچکرم💌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    آرین عبّاسی گفته:
    مدت عضویت: 1677 روز

    سلام به تمامی دوستان.

    با نام و یاد الله مهربان و دوست‌داشتنی شروع می‌کنم.

    قرار که از این به بعد سبزیجات و صیفیجات مورد نیاز خودمون رو در همون پرادایس بکاریم.

    بنابراین به لوز رفتیم تا یه سری وسایل مورد نیاز برای باغچه رو تهیه کنیم.

    اینبار قرار یه باغچه متفاوت به روش های نوین بسازیم.

    خدا رو شُکر یه دوستی کمک‌مون کرد تا وسایل رو به داخل تراک منتقل کنیم

    به‌به!!!!

    بز و گوسفند خریدید که…

    مبارکِ مبارکِ

    انشاالله که کلی باهاشون شادی کنیم همراه با هم.

    اون بز کوچولو رو خدا🥺😍

    آقا دو تا اسم به ذهنم رسید.

    اول: بابی

    دومی: فرانکی

    اگر یکی از این اسم‌ها روش بزارید خیلی خوشحال میشم🤩🤩🤩

    البته باز نظرات بقیه هم ببینیم هر چی خودتون صلاح دونستید انتخاب کنید.

    😊🌸

    این بز و مرغ‌های ما هم که حسابی اجتماعی و جالب هستند

    همگی همدل و یک صدا

    من برم یه سری کار انجام بدم بعد برمی‌گردم ادامه کامنت رو در جواب این کامنت می‌نویسم در پناه خدا باشیم همگی

    فعلا بدرود و خوش بگذره به همگی مون😉😙

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      آرین عبّاسی گفته:
      مدت عضویت: 1677 روز

      سلام مجدد به همگی دوستان

      با نام و یاد الله مهربان شروع می‌کنیم نوشتن این کامنت رو.

      یکی از خوبی‌های این بز و گوسفند ها که استاد هم بهش اشاره کرد این که اونا علف‌های هرز رو می‌خورن و با اینکار به رشد گیاهان و تمیز بودن محیط خیلی کمک میکنن و دیگه نیازی نیست که خودمون برای کندن علف‌های هرز وقت بزاریم!!!😍

      چه جالب این فنس‌های الکتریکی

      که هم برای محافظت از بز و گوسفند‌هاست و هم برای کنترل‌شون.

      امیدوارم تو همین بارهای اول متوجه برق‌اش بشن که دیگه خیلی موهاشون کز نخوره😂

      در ادامه میریم به سوله بزرگ‌مون که یه سری کار‌های فنی رو اونجا انجام بدیم.

      در همین حین بوقلمون عزیز مون هم دیدیم که چند وقتی میشه بدون جفت‌اش داره به زندگی ادامه میده.

      پروژه درست کردن باغچه رو فعلا به تعویق انداختیم بخاطر رنگ اشتباهی که خریدیم.

      به همین دلیل سوییچ می‌کنیم رو پروژه بعدی.

      یعنی پروژه نورپردازی جلوی خونه

      بعد از طی یک فرایند نسبتا آسان تقریبا به مراحل آخر کار رسیدیم.

      در همین حین هم غروب فوق‌العاده‌ زیبای آفتاب رو از کرانه‌های دریاچه عزیزمون‌‌ مشاهده کردیم که الحق و الانصاف شگفت انگیز بود.ابرها نارنجی و قرمز بودن🤩🤩🤩

      خب خب خب

      حالا می‌خوایم اون کنترل از راه دور ها رو به چراغ‌ها وصل کنیم تا کارمون راحت‌تر بشه.

      کنترل‌ از راه دور‌هایی که با توجه به توضیحات استاد خیلی خیلی خفن و حرفه‌ای بودن.

      بریم برای روشن کردن چراغ‌ها:

      ۳.

      ۲.

      ۱.

      دارا داران.

      چه نور خفنی داره حاجی

      تا فرسنگ‌ها اون طرف‌تر روشن میشه

      حالا ترکیب این نورافکن‌ها با اون نورافکن‌های انبار دیگه یه چیز خیلی خفن میشه.

      یه لحظه صدای بز‌ها اومد که انگار از خواب بیدار شدن😂

      راستی من یه لحظه تو تصویر دیدم تراکتور یکم کج و متمایل به سمت راست

      حالا نمی‌دونم من اشتباه دیدم یا واقعا لنگر انداخته به هر حال گفتم بگم بهتون که اگه مشکلی باشه رفع‌اش کنید.

      ❤️🌷

      در آخرین لحظات این فایل‌ هم میگو‌های کبابی خوشمزون رو با ظروف سنگی و در یک شب زیبا با خداوند و استاد و خانم شایسته میل کردیم

      نوش جون هممون

      در پناه خدا باشیم همگی و فعلا بدرود.🙌🏼😃

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    شاپرک آبی گفته:
    مدت عضویت: 1876 روز

    سلام

    استاد

    اسم اون بزغاله رو بزارید آیشا بهش خیلی می اید و معنی قشنگی دارد

    ارداتمند خانم شایسته هم هستم

    وقعا لذت بردم و استفاده کردم از علم و دانستهای شما استاد گرامی

    چند وقت بود از اون بوقلمون سفید خبری نبود و همچنین اون خانم طلا به جوجه هاش . استاد جسارتا بز طبع سرد دارد و برخلاف گاو که سرما اذیت نمی کند ولی بز در برابر سرما اسیب پذیر میباشد یک جایگاه کوچک با سقف کوتاه برای شب و روزهای سرد کمک فراوانی به سلامتی ان حیوانات میکند واقعا استاد شما خاکی هستید واقعا باید یک بار دیگر روانشناسی ثروت شمارو رای دفعه چارم گوش کنم و یاد بگیرم اموزه های شما رو

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1445 روز

    سلام خانم شایسته اسم شو بزارید ناز نازی…

    اسم برغاله من توی بچگیم با کلی گریه اینا خریدمش بدون مامان همون اندازه این بود خودم بزرگش کردم خودم بهش شیر دادم با همون بطری البته من با شیشه پستونک بچه شیر دادم اینی که شما خریدی مال گوساله اس خیلی بزرگ شیشه پستونک بچه سایز آخرش بخرید.تربیتش کردم طوری در کوچه برام باز می کردباه دهنش یه زنگلوله خوشگل هم براش خریده بودم‌.وقتی ۱ سالش شد گم شد من اونوقت دوم ابتدایی بودم.خیلی خوشگل و توپل بود.وقتی این گم شد من ۲ ماه تمام تجسمش می کردم پیدا شده داره دنبال منو می گرده اینقدر می رفتم مسجد نماز می خوندم به همه محله مون گفته رودم بزغاله ام گم شده همه می دونستن..همین توی ماه آبان و آذر ماه بود که دایی دوست صمیمم ساعت ۱ بعدظهر در خونه مون زدمن خودم رفتم در کوچه مون باز کردم )آیفون نداشتیم )

    گفت که من توی یه باغ رفتم کار کنم صاحب باغمون می گه کارگرای افغان من یه بزعاله پیدا کردن بین برای محله شما نیست.اون بنده خدا گفته بود چرا برای یه دختر باید باشه گفته بود که بگو باباش بیاد ببینه اگه خودش ببره.

    وقتی اینو گفت من توی حیاط خونمون داشتم از خوشحالی جیغ می زدم خدا رو شکر می کردم. بابام ساعت ۲نیم از سر کار می آمد من تا بابام بیاد خدا می دونی توی اون هوای ابری پاییز توی حیاط چقدر خدارو شکر می کردم.

    بعدش که بابام امد ساعت۴ عصر بود رفت وقتی بابای منو صاحب باغ دیده بود خو می شناخت.چقدر خجالت کشیده بود بابام گفت بود برای دخترمه صاحب باغ گفته بود خودم می آرم وحضوری از دخترت عذر خواهی می کنم. و صاحب باغ می گه که کارگرای افغان اینو دزدیده بودن به منم چیزی نگفته بودن هربار که می خواستن اینو بگیرن سرش ببرن این بزغاله از دست شون فرار می کرده چندباری خودش توی استخر انداخت می گفت من می دیدم هربارپایین باغ یه صداهایی می آد کنجکاو شدم رفتم پایین دیدم که قضیه از این قرار خودم پیگیر شدم تا صاحبش پیدا کنم به قدری این بزغاله تمیز اون گربند مشکی چرم زیبا و اون مرتبی موهای تنش نشون داد بهم که مال کسی که بهش می رسه مال گله نیست این بزغاله بهمین خاطر به همه پیغلام دادم .خانم شایسته باورتون نمیشه وقتی بزغاله من توی تاریکی از ماشین این آقا پیاده شد کوچه ما توی بن بست من در کوچه مون باز گذاشتم کنار درختی که همیشه بازی می کردیم دورش ایستادم لامپ کوچه هم خاموش بود اشک اااا می آمد از ذوق دیدنش بعد ۲ ماه وقتی از ماشین پیاده شده بابام شناخت جیغ به به کردنش بود من فقط محکم داد زدم ناز نازیییی ایستادم. چنان دوید سمت من چنان دوید سمت من باورتون نمیشه وقتی بهم رسید دورم می چرخید بو می کرد لیس می زد الانش که بعد ۱۵ سال می نویسم اشک ااااا امان نمی ده عشق من برگشت اونم با قانون تجسم چیزی که من ناخودآگاه عمل کردم بهش و خدا وکائنات نازی نازی منو به من برگردون.

    عاشقت تونم خیلی دوست دارم بزلرید. ناز نازی به خدا بزغاله ها با اینکه بازی گوشن اما وابسته محبتت میشن کاملا تربیت پذیر این شیطنت بازی کردن ورجه ورجو کردن توی وجووشونه طوری عاشق اینن شما این بازی رو باهش کنید بدوید باهش قایموشک توی بالا پایین توی درختا برگاااا وای خدااا بعدش عمدااا خودتون بی اندازید زمین ببین برمی گرده سمتت چنان لیس بوسه می زنه به پاهات که باز دنباش کنی دوستتت میشن.

    خوشحال میشم بزارید ناز نازی اتفاقا ناز نازی منم پسر بود.

    مروارید هم اسم خوشگلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
    • -
      محمد حسین فاضلی گفته:
      مدت عضویت: 1678 روز

      🌺عارفه جان🌺

      اشک ماروهم درآوردی نمیدونم از خوشحالی بود یا ناراحتی ولی دوسش دارم🌺🌺 عارفه جانم مرسی که اومدی و اون خاطرت دراماتیک رو به این قشنگی برامون تعریف کردی ومارو بردی به سالهای کودکیت🌺

      واای که این دوماه به ناز نازی ما چی گذشت واز دستای نازنین تو به دست چه هیولاهای بیرحمی افتاد😢

      هیولاهایی در لباس انسان قربونش برم که زبل بود و از زیرتیغشون فرارمیکرد نازنازی گل پسرمون🥰🌺

      واای که دلم پرکشید واسه اون لحظه که توماشین بودوامیدواربودتوروببینه وچقدرتوی این دوماه این لحظه رو تجسم کرده بود که بدوه بپره توبغلت ولیست بزنه😢🌺♥️

      خداروشکرمیکنم که پایان این داستان دراماتیک درخشان بود و نوربرظلمت پیروزشد♥️🌺

      خدایاشکرت بخاطر قوانین بدون تغییرت که اگر تمام دنیا دست بدست هم بدن تا بخوان قانون رو زیرپابزارن

      له میشن🙏💪♥️🌹

      مرسی مرسی مرسی برات بهترینها رو آرزومیکنم و خوشحالم که مواظب دل پاکت هستی🌺🌺♥️♥️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        عارفه محمودی گفته:
        مدت عضویت: 1445 روز

        تسلام آقای محمدحسین عزیز خیلی ممنونم از لطف شما.

        من بهترین خاطرات بچگیم با ناز نازیم گذروندم‌.همین که استاد گفت اسمش بچه ها بزارن من زود فیلم بستم نشستم تندتند خلاصه نوشتم.

        بعدش که امتیاز گرفتم خیلی دوست داشتم با توجه به قانونی که من ناخودآگاه بهش عمل می کردم مفصل توضیح بدم ناخودآگاه چیا کردمو… بنویسم.از دیروز همش یاد بچگی هام یاد روزای خوشگلی که با نازنازیم‌. داشتم وقتی بغل کردن خانم شایسته رو دیدم و وقتی بزغاله بغل استاد بود سرش برگردون به سمت صورت استاد من اینارو تجربه کرده بودم توی سن ۸.۹ سالگی….

        وقتی برای بزغاله ام یه گردنبند چرمی خوشگل با یه زنگوله که محکم ترین و گرون ترین زمان خودش بود خریدم.فقط برای زیبایی بود ن اینکه ببندمش به درخت اصلاااااا چون اینقدر به صدای من حرف من عادت داشت.وقتی می گفتم برو بخواب یا می دید من امدم خونه اونم می رفت سرجاش.وقتی گم شد من نپذیرفتم هرکجا رو فک رو ش می کردم رفتم با بابا چقدر دنبالش گشتم پیدا نشد تا یه هفته پدرم امید داشت پابه پای من می گشت که پیدا شه اما بعد یک هفته به خدایی که الان دارم میشناسم الله مهربانم رو قسم هربار با اون سن کم می نشستم سر سجاده نماز بخونم ( اینم بگم من اولین نماز خوندن بابت پیدا کردن بزغاله ام انجام دادم.فک می کردم نماز بخونم پیدا میشه این گم شدن بزغاله ام باعث شد من سجاده چادر نماز درست کنم😀😀😀 بلد نبودم نماز صبح بخونم از ماما می پرسیدم. چقدر تمرین کردم قنونت بلد نبودم مامان می گفت ۳ تا صلوات بفرست تشهد بلدد نبودم می گفت ۳ تا صلوات بفرست😀😀🙂😀 خداااا چه نمازهایی می خوندم به عشق بزغاله ام.😅 همش صلوات بود خدایش حمدبلدم بودم خوب …..حالا بماند…

        یا تنها توی اتاقم بودم برای آمدنش که بیاد چه کارایی بکنم بکنم نقاشی شو می کشیدم ازش. نقاشی هایی که دوتایی باهمیم ……اصلا گریه نمی کردم خودمو با خاطرات اروم می کردم می گفتم می آد ستاره ها رو نگاه می کردم می گفتم می دونم زنده اس می آد.

        اما بابام به خدایی که می پرستم بارها بهم می گفت هرکی اونو پیدا کرده سرشو بریده یه آب هم خورده به خصوص سر سفره شام من می گفتم ناز نازی اللن شام خورده بابا😢 اما بابا به من می گفت سرشو بریدن یه آب هم خوردن

        فراموش کن الان توچند وقت دنبالش می گردی.من هربار می گفتم باباااااا اون زنده اس یه جا گیررررر من مطمئنم زنده اس بارها گفت می رم برات یکی می خرم دیدم محیط خونه اذیتم می کرد با دوستم قرار گذاشتیم( دایی همین دوستم خبر پیدا شدنش برامون آوردش)

        ظهرا و شبا بریم مسجد نماز بخونیم اونوقتا مسجد ما نماز جماعت برگزار نمی شد.آرامش داشتم. تک تکوک آدم می رفت مسحد ظهراااا که هیچ کس مسحد نمی رفت فقط درش باز بود الان می فهمم اون آرامش توی مسجد یه جور مراقبه بوده برای رسیدن به خواستم من ناخودآگاه بهش عمل می کردم. اون اعراض کردن از حرف پدرم دیگران که نشنونم از سر لجبازی یا نپذیرفتن یه نوع کمک کردن بوده برای رسیدن به خواستم اون نقاشی کشیدن از بزغاله ام و اون تجسم دنبال دنبال اینکه دارم باهش بازی می کنم توی تصوراتم تا دلتنگیم کم بشه یه نوع قانون بوده و من بی خبرررررررر انجام دادم.

        وقتی خبرشو بهم دادن توی پاییز هوای ابری تازه از مدرسه آمده بودم اینقدری ایناخاطرات ریز به ریز ساعت به ساعتش توی ذهنمه که باورتون نمیشه چون من واقعا با تمام وجودم باتمام احساسم خواستم برگرده.

        به همه گله های سر زدیم به همه خونه ها اطراف باغ های اطرف سر زدیم نبود که نبودبابام ناامید شد دیگه برای دل خوشی منم نمی آد بریم بگردیم فقط می گفت دیگه هرکی پیداااا کرده سرشو بریده خورده.

        جمله سنگین شنیدن این حرف اما من فک نمی کردم بابام داره درمورد ناز نازی من حرف می زنه…‌

        وقتی خبرش به خودم رسید توی هوای پاییز ابری یه نموره سرد.

        تا بابا آمد ساعت ۲نیم بود گفتم مطمئنم خودش بابام گفت بزار برم بابام که رفت دیده بود خودش، آقای گفت بود اسم صاحب باغ حاج مهدی بود.گفت بود اینقدر این خوشگل تمیزاون زنگلوله پهن چرمی زیباش مرتبی موهاش خیلی برام جای تعجب بود که این مال گله نیست… به زور از کارگراش می پرسه می گه آره فلانی دزدیده ما قرار هرشب اینو سر بزنیم اما این بزغاله از دست مون فرار می کنه.اینقدر فرار می کنه که ما خسته میشیم چندبار هم برای اینکه از دست ما فرار کنه افتاده توی استخر آب

        ( اینجا رو داشته باشید

        چطوری من اینارو فهمیدم…. وقتی امد بغلم حواستون شد استاد گفت بزغاله شیرش خورد ۳۰ دقیقه خوابید توی بغل مریم جون. من تجربه اشو داشتم

        دقیقا بزغاله منم عادت داشت سرشو بزار روی پاهام چشم ببنده )

        بعد اینکه بابام گفته بود ماله دخترکمه.خیلی حاج آقای مهربون گفته بود خودم حضوری می ام از دختر نازت عذرخواهی کنم ناگفته نماند بابام بهش گفته بود که دخترم توی این ۲ ماه نمازش می خوند مسجد می رفت جای بزغاله اشو تمیز می کرد روی در دیوار همش نوشته بود بز من ناز نازیه😀😀😀با گچ سفیددد پررنگ بزرگ می نوشتم😀😀😀😀😀 مردمازی بوده😀😀😀نخیرم یه نوع قانون بود” بنویس تا اتفاق افتاد” من ناخود آگاه انجام می دادم خبر نداشتم قانون چیه؟ حس بچگی هام حس های خوب دلتنگی از معشوقه ام بود خو ،اسم شو همه جا می نوشتم😀😀😀😀 دلتنگش بودم خوووو یادم که می افتاد با زغال با گچ فقط می نوشتم بز من ناز ناز😀😀😀😀

        اصلا هیچ از قانو اینا هیچچچچچچچ نمی دونستم…..

        بعد حاج مهدی هم می گه اره کارگرا می گفتن ما هربار می رفتیم سرش ببریم از دست مون فرار می کرد.یا استخر آب به اون بزرگی می افتاد تا ما درش بیاریم خودمون خسته می شدیم…..یه چیزی جالب اینکه گفت بود این بزغاله عادت به بسته شدن نداشت وقتی می بستیمش اینقدر مع مع می کرد که ترس از اینکه صاحب باغ متوجه نشه بازش می زاشتن😀😀😀😀

        وقتی بابام امد گفتم کووووو ناز نازی من گفت که صاحب باغ خودش می خواد بیاره ازت معذرت خواهی کن….

        من توی حیاط خونه منتظر نشستم بعد غروب (وقتی بزغاله ام گم شد بابای من در کوچه مون هم عوض کرده )

        اما من گفتم می خوام ببینم منو پیدا می کنه منو یادشش منی که یادش بودم یاد منه خدایااااااااااا شکرتتتتت

        کوچه تاریک بود وقتی پیاده شده من داشتم می دیدم بابام و به حاج آقای گفت نترس فرار نمی کنه ولش کنید اینجارو میشناسه( اینو بعدااا بابام بهم گفت که حاج مهدی چنان سفت گرفت بود که من بهش،گفتم ول کن اون الان دختر منو بشناسه جایی نمی ره)

        وقتی صداش شنیدم انگاری دیروز بود برام هنوز اشکام می اد …‌‌

        کوچه مون شناخت مع مع مع معععع

        منم داد زدم ناز نازییییییییییییی باورتون نمیشه مثل یوسپلنگ😀😀😀😀😀🙂دویدم سمتم یکم شاخ داشت هی یا شاخ هاش شکمم می زد لیس می زد باورتون نمیشه دورم می چرخید لباسمو می خورد لیس می زد مع مع مع می کرد شاید برای بچه ها غیر باور باشه مگه چنین چیزی میشه اما من تجربه کردمش یعنی حاج مهدی بابام می گفت اشک هاش در آمده بود محبت این حیونک با تو دیده بود به قدری ناراحت شده بود که اصلاااا جلو نیامد به بابام گفت بود بزار اروم بشه نرو سمتشون😀😀😀😀 عاشق معشوق😅😅🤣🤣بودیم ااااا خدااااا

        وقتی آروم شد وقتی سرش گذاشت روی پاهام قد ۳۰ دقیقه نمی دونم چقدر خوابید توی بغلم.من هنوز چشماش یادم توی چشام نگاه می کرد چشمای نازش سرش روی پاهام بود هی بلند می کر که من دستم روی گردنش بزارم بخوابه…. همه جاش لمس می کردم یکم موهای تنش بزرگ شده بود باید می دادم بابام قیچی کنه نامرتب شده بود موهاش وقتی به گردنبدنش دست زدم دیدم پوسه پوسه شده از بابام پرسیدم چرااا این پوسه پوسه شده مگه تو نگفتی خوبه چراتاااا زنگولش کج شده چرااااا بابا بزغاله منو کتک زدن بابام گفت نننننن مثل خودت شیطونه بود 😀به قدری که باهش قایموشک بازی کردی سربه سرش گذاشتی خودش چندباری انتداخت توی استخر آب که نتون سرش ببرن به خاطر این این مدلی شده..‌‌..

        الان که دارم می نویسم خدای من شاهده مثل یه خاطر که دیروز اتفاق افتاده ن ۱۵ سال پیش جز به جز حتی اون ساعت ۱۳:۱۰ خبر رسید که بزغاله ات پیدا شده تااااااا موبه مو یادمه چون هنوز هنوز دلم برای روزایی که شاخش بزرگ شد هی با شاخ هاش باهم بازی می کرددددد اصلا یکبار نشد منو بزنه اااا اصلاااا یه عشق کودکانه که با بزغاله ام داشتم تجربه کردمم.

        خدایا شکرت خدایااااا شکرت

        خداوند عشق شو از طریق بی نهایت دستانش اتفاقات شرایط موقعیت ها حتی حتی حیواناتش به ما انتقال می ده.اونجا می گه من مسخر کردم آسمان و زمین رو و هرانچه که درآن است.یعنی همه اینا عشق، آدم تا تجربه نکن نمی تونه باور کنه مگه میشه یه حیون اینقدر عاشق صاحبش باشه.یه فایلی هست استاد می گه خدا منم خدا تویی خدا یه حشره اس خداااا همه چی خدا جریان در زمان حال خدا یه انرژی که در ظرف من ریخته میشه.خداااا عشقشو دوست داشتن شو از طریق نازنازی توی ظرف من ریخت به قلب من انتقال داد.خدایااااا شکرت

        از تمام دوستان که به من امتیاز دادن کمال تشکر سپاسگزاری دارم.

        خیلی باورنکردنی اما وقتی دیده باشی مثل خانواده ام همیشه همه جا بعد این همه سال خاطرشون تعریف می کنن در زمانش برای کسی.اولش می گن مگه میشه وقتی مامانم بابام می گن اره باباااا یه بز عجیبی بود😀😀

        خیلی دوستت دارم عاشقتونم..

        بزغاله من که رفت فلوریدا پیش استاد جون مریم جون‌

        کی میشه من خودم برم پیششون خداااااااااا😀😀😀😀😀

        عاشق تک تک اعضای خانواده ام هستم

        عاشقتونممممممممممممم

        درپناه الله یکتا شاد سلامت خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
        • -
          آزاده کاکاوندی گفته:
          مدت عضویت: 1455 روز

          سلام بر عارفه عزیزم با این خاطره شیرین و دوست داشتنیش چقد قشنگ و رمانتیک بود دقیقا مث دوتا عاشق حسش چقد قشنگ بود چقد قانون قشنگ کار میکنع کلی خوشحال و شاد شدم از این خاطره شیرین و قشنگت امیدوارم ب تمام خواسته هات همین جوری برسی عارفه قشنگم

          منم مث نازنازی دوست دارم بخاطر محبت قشنگت

          ازخدا بهترینها رو برای تو و استاد عزیز و مریم جانم دارم ❤❤راستی بازغاله ات اخرش چی شد عزیزم؟

          شاد و ثروتمند و سلامت و سعادت مند باشی عزیز دلم😘

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            عارفه محمودی گفته:
            مدت عضویت: 1445 روز

            سلام عزیزم منم دوستت تون دارم منم عاشق تونم عاشق تک تک خانواده عباس منش که حالمون کنار هم عالیه. منم براتون آرزوی سعادت خوشبختی و موفقیت در تمام جنبه های زندگی تون دارم.الهی کنارهم زیر سایه استادجون مریم جون.سعادت دنیا وآخرت رو خوشبختی رو تجربه کنیم.

            شاید باورتون نشه حتی آخرشم با یه اتفاق افتاد که من خودم راضی به قربانی کردنش نمی شدم….

            وقتی برادرم کوچکم به دنیا آمدش

            من اینقدری اینو دوست داشتم هر روز زود از مدرسه می آمدم که ببینمش خیلی دوست داشتن یه بچه تازه آمده خونمون یه حس خوب که همه تجربه اشو دارن وقتی یه بچه به دنیا آمد توی یه خونه بچه ها چقدرررر ذوق دارن بیشتر از بزرگتراااا دقیقاااا من و برادرم برای این برادر تازه آمده ذوق داشتیم.مامان بابام تصمیم گرفتن چون ناز نازی خیلی بزرگ شده پای بچه نو رسیده قربانی کنن یه رسمی که محله ما هست….

            من نزاشتم نمی زاشتم تقریبا دوهفته اصرار خواهش …. دیدن من راضی نمیشم.خیلی وعده ها دادن بهم برات یه بزغاله دیگه می خریم خیلی بزرگ شده خیلی وعده اااا اما من قبول نکردم.

            بابام یه گوسفند خرید که قربانی کنن بعد دوهفته برای داداشم که تازه به دنیا آمده بود.

            دقیقا روزی که قرار بود گوسفند صبح قربانی کنن .من صبحی بودم باید می رفتم مدرسه شبش خواب دیدم.یه مینوبوس قرمز پراز خانم ها چادر مشکی از مسیری که مدرسه من اونجا بود امدن یه خانم خیلی خوشگل مثل فرشته ها بود با چادر مشکی پیاده شده بهم گفت عارفه اگه بزغاله اتو ندیدی قربانی بشه ما داداشت می بریم.وقتی از خواب پریدم شب بود نمی دونم چه ساعتی اما از ترس باز خوابیدم همش تو دلم ممان بابام🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️ بد گفتم که اینا دوستم ندارن من این خواب دیدم.

            اما وقتی خوابیدم دوباره خوابش دیدم.

            یه دختر ۱۱ ساله فکرشو کنید.چه تصمیم سختی بود ببین داداشم ناز نازی باید می گرفتم می ترسیدم اگه بیان داداشام ببرن چون همش مامانم می گفت بچه ها فرشته ان من اون خانم توی خوابم مثل فرشته ها دیدم…

            صبح لباس هام پوشیدم.

            رفتم داداشم بوس کردم حتی حالتی که ایستادم دستم کنار پشتی بالاسر مامان بود بهش گفتم مامان من این خواب دیدم ناز نازی منو 😔😔😔😭😢😢😢

            قربانی شد زیر پای برادرم….

            فقط ازشون خواستم شاخ هاش برام نگه دارید.شاخ هاش برام نگه داشتن.

            عروس عموم هم با شاخ هاش

            با پولیش یه سر کپی خود ناز نازی درست کرد زدم اتاقم.دیگه ناز نازی من شده یه عروسکی که خودم باید شاخ هاش بازی می کردم دیگه جون نداشت دیگه عروس شد همش می گفتم ناز نازی من رفته بهشت پیش اون فرشته ها همیشه تصورم بود هست پیش فرشته هاس.

            تا اینکه الان واقعا به این رویا رسیدم رویام شده حقیقت ناز نازی من الان پرادایس پیش استاد جون توی بهشت.

            بچه ها شاید باورتون نشه اما خدایی که الان می شناسم جز به جز خط به خط این داستان واقعی بود هیچ جاش من برای قشنگی داستان زیاد نکردم هرچی بود واقعیت واقعیت بوده.

            امیدوارم مریم جون اس شو بزارن ناز نازی. عاشق تونم.

            استاد جون مریم جون آزاده جون و همه بچه ها عاشق تونم…..🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾💗💗💗💗💗

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
        • -
          محمد حسین فاضلی گفته:
          مدت عضویت: 1678 روز

          🌹♥️عارفه محمودی عزیز♥️🌹

          چقدر خوب مینویسی آفرین

          خیلی دوستدارم تامیتونی رو فایلهایی که میبینی نظراتت روبنویس واون الهاماتی که بهت میشه واز فیلتر تورد میشه واقعا خوندنیه🌺🌺

          لطفا بنویس هم برای رشد خودت وهم برای ما بنویس🌺

          چقدر تصور اینکه یه دختر۸، ۹ساله سجاده وچادر نماز برای خودش بگیره و هر روز بره مسجد🥰

          اینکه اون انگیزه پشتش چقدر معصومه وچقدر خدا داشت تورو با عشق نگاه میکردو دستی هم روی سرت میکشید💖🌺

          چه نماز صلواتی بامزه ای هم میخوندی😍

          حتما اولش میگفتی دورکعت نماز صبح میخوانم قربتا الی ناز نازی🥰🌺

          هرچی بود قشنگترین نماز بود وجالبه که ما هنوزم بچه ایم وهنوزم نیتمون بچگونست وهنوزم دید خدا نسبت به ما نمازمون ونیتش همونه که به یه دختر۸ ساله داره وفقط عشقه وهیچ نیازیم به این عبادتهای کودکانه ما نداره🌺

          اما برای ما باتوجه به سن وآگاهی مون تاثیرش متفاوته وبزرگ وبزرگتر میتونه بشه🌺

          چجوری میشه که این دختر کوچولوی داستان گریه نمیکنه و امیدواره واصلا اجازه نمیده حتی پدرش که بزرگترین آدم تودنیای کوچیکشه نا امیدش کنه🌺 اجازه ندادی تصویر اینکه سرشو بریدن و خوردنشو یه آبم روش توی ذهنت پر رنگ بشه🌺♥️که بهت یاد داد که فکر همه چیزه احساست رو خوب نگه داشتی میرفتی مسجد مراقبه میکردی مینوشتی تا اتفاق بیفته

          وتماما طبق قانون عمل کردی💛🌼

          طبیعی بودی و رفتار کردی وهمون خدایی که توی هسته یک میوه کل آگاهی های لازم رو قرار داده تا از دل خاک در بیاد رشد کنه فتوسنتز کنه و نهایت میوه بده🌹 همون خدا در سرشت ما تمام قوانین وآگاهیها رو برنامه نویسی کرده🌺🌺

          تو نمونه بارزش بودی و مهمه که ما آدمها کم کم از کوک خارج نشیم وطبیعی باشیم ورشد کنیم🌸🌸

          عارفه جان چقدر دوستدارم منم بتونم رسالت زندگیمو پیدا کنم وباهاش عشق کنم زندگی کنم ولذت ببرم♥️♥️

          دعا میکنم هممون ناز نازی زندگیمون رو پیدا کنیم وکلیدش اینه که دنبال فیک نریم چون فعل خواستن درما ایجاد نمیشه وباید زور بزنیم وفایده نداره♥️🌺

          اگه واقعا دنبال بزغاله زندگیمون باشیم مثل عارفه ۱۵سال پیش اثبا تمام وجود میخواستیمش دیگه بقول استاد بدون اینکه آگاهانه فکرکنیم درست رفتار میکنیم طبق قانون🌸🌸

          تمام مردم جهان نمیتونم جلومونو بگیرن وناامیدمون کنن و

          البته تمام کیهان دست بدست هم میده مابه ناز نازیمون برسیم💖🌸

          بنظرم میشه یه فیلم فوق العاده از این خاطره کودکیت ساخت وقطعا بسیار تاثیر گذاره و شاید خیلیها رو از خواب بیدارکنه🌼🌸

          خیلی ممنونم ازت برات بهترینها رو آرزو میکنم امیدوارم همچنان روی کوک بمونی و زیبا باشی💖💖🌼🌼💖💖

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
          • -
            عارفه محمودی گفته:
            مدت عضویت: 1445 روز

            سلام آقامحمدحسین عزیز 💗خیلی زیبا نوشتی بله من ناخودآگاه به قانون عمل می کردم بدون اینکه چیزی از قانون بدونم فقط به احساسی عمل می کردم که حالمو خوب کنه دلتنگ نباش باور نکنم.نپذیرفتم نمی خواستم بپذیرم هنوز هنوز این اخلاق دارم. چیزی به چشم هم ببینم تا قلبم نخواد نمی پذیرم.دست خودم نیست انگاری یه شخصیت یه خلقیت یه مقاومت ….. واقعیتی که اتفاق افتاده رو نخواستم بپذیرم می گفتم دروغ دروغ…. بز من پیدا میشه …… آره خداوند در وجود همه انسان ها قوانین رو در سرشت ما نوشته فقط باید به احساس مون عمل کنیم اما متاسفانه با بزرگ شدن مون با باورهای مخرب ورودی های نامناسب مون خودمون باعث میشیم به خواسته هامون نرسیم و به احساس درونی مون گوش ندیدم هر روز کمرنگ تر بشه اون احساس ناب خالص که خداوند در وجودمون قرار داده.

            ادامه اینکه نازنازی من چطور رفت بهشت این که همیشه گفتم به خودم به همه که ناز نازی من جاش بهشت و هنوز هنوزم بعد ۱۵ سال من که می گم فرشته ها آمدن بردنش بهشت خودم دیدم که آمدن دنبال ناز نازی نازمن عشق من رو برای بچه ها نوشتم. دوست داشتی بخون خوشحال میشم. بعد از ناز نازی من بابام یه بزغاله خرید با مادرش که من شیر ندم. دیگه مامانش شیر بده اون مامان بعد یه مدت کوتاه بار دار بوده ما خبر نداشتیم برام یه ۲ قلو زایید. درواقع بعد ناز نازی من ۳تا بچه بزغاله با یه مامان بزغاله صاحب شدم😅😅

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    علی شهبازخانی گفته:
    مدت عضویت: 2110 روز

    سلام و عرض ادب دارم خدمت بهترین های خدا،استاد عزیزم،مریم خانم ،میشه لطفا اسمشو بزارید وودی لطفا،خیلی زیباست و کلی خداروشکر کردیم از اینکه بز و گوسفند گرفتید ،واقعا انرژی مضاعف داد به پرادایس و امیدوارم به زودی و به سلامتی یه دوقلو براتون به دنیا بیارن،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    سلام

    به به باغچه ایول ایول عالیه آن غذاهای ارگانیک خوردن داره آفرین و مرحبا همیشه ایده های عالی دارید و همیشه کارا و از همه نظر عالی هستند و کامل

    چه لذتی داره آدم سبزی بچینه بعد آش درست کنه و سبزی پلو با ماهیهای تازه ووو به به خوش بگذره بهتون حسابی حسابی

    اسمهایی که من انتخاب کردم:

    شیر شاه

    ببعی شاه

    بز شاه

    سفیدی

    سایه

    کاکائو

    تافی

    شاخه فری

    مامان بزی

    آهویی

    پیشونی سفید

    مر مر – با ُ به معنی گوش کوتاه

    کل کل – با َ به معنی شاخ کوتاه

    ردردی

    خانم بزی

    بزی

    Just do it now

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    علی کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 1647 روز

    سلاااااام به روی ماهتون 😍🌹

    به به خدایا شکرت یه پروژه دیگه، چه ایده خوبی اتفاقا منم توی این فکر بودم که یک باغچه داشته باشید 😍موفق باشید عزیزانم😍🥰

    ای خدا ای خدا نگاه کن بره ها رو بز ها رو

    وای که چقدر خوشگل هستن خدایا شکرت

    من اینقدر ببعی دوست دارم 🤤🤤🤤🤤

    مخصوصا اون بچه بزه، اون قهوه ای سفیده که اینقدر نازه با اون شاخ های کوچولو و خوشگلش به نظر من اسمش رو بگذارید ((بیلی)) 🤩

    ای خودا عاشقتونم من که اینقدر خوشگل خرید میکنید

    وای وای چقدر پارادایس زیبا شده، چه رنگ و بوی زمستونی گرفته، چقدر این زندگی طبیعت گونه شما فوق‌العاده هست، چقدر لذت بخشه🤤🤤چقدر خوب هستن این حیوونا، چقدر بامزه هستن 😅😍

    😂😂چه جالبه این بوقلمون هه😂 وایی که چقدر خندیدم از دستش

    خوب بلاجبار یه پروژه جایگذین رو شروع کردید و قراره جلوی درب رو نور پردازی کنید اونم چه نور پردازی ای😮😎

    به به ای جانم چه غروب دل انگیزی، چه زیباست🤤😍🤩الله اکبر چقدر این غروب زیباست چقدر این ابر ها زیبا شدن

    وای وای چه چیزی شد، چه نوری میده😍پرادایس روز شد الله اکبر چقدر فوقالعاده هست👌

    به به چه شام خوشمزه ای🤤 نوش جونتون

    خیلی خوش میگذره در کنارتون ❤️🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    بهنام عباسیان گفته:
    مدت عضویت: 2263 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد گلم

    سلام به خانم شایسته

    سلام به بچه های گل سایت

    به به به این بهشت دوست داشتنی وزیبا که عقل وهوش رو از سر ادم میپرونه

    خدایا صد هزار مرتبه شکربرای همه نعمتهایی که به ما واستاد از روی لطف وکرم وفضلت عطا کردی

    چقدر جوجه ها بزرگ شدند الله اکبر

    چقدر بزغاله وبز خوشکل خریدید

    چقدر زیبا هستند

    واقعا توی پرادایس جاشون خیلی خالی بود مبارکتون ومبارک همگیمون باشه استاد عزیزم

    اسم بزغالمونم میتونیم بزاریم

    خدایا اسمشو چی بزاریم،؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    Buti بی یو تی که معنی زیبایی رو میده…. بی یو تی فول…..

    خدایا شکرت ایده باغچه هم خیلی جالب

    ماشالله به استاد گلم که اینقدر خود کفاست

    ماشالله به خانم شایسته عزیز که انقدر واقعا از شخصیتش خوشم میاد

    که انقدر با خودش درصلحه و رفتارش نشون میده که زرنگه واقعا تحسینتون میکنم خانم شایسته عزیز

    وای ایده پرژکتور خفن وپر قدرت خدایا شکرت که یه استاد داریم

    که همه ایده هاش رو خودش اجرا میکنه

    خدا قوت استاد زرنگم

    چقدر نورش عالی شد محوطه پرادایس

    چقدر غروب زیبایی داشتیم اصلا دیوانه کننده بود زرد قرمز نارنجی قهوه ای وای خدای من عالی بود

    خدایا صد هزار مرتبه شکر

    واینها یعنی این زیباییها واین

    همه نعمت

    ثروت

    سلامتی

    وبرکت

    حاصل تقوا… وعمل به قوانین

    بدون تغییر خداوند هست

    خدا یارو یاور همگی باشه 💓💓😘😘😘😘😘😘😘🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🌎🌎🌎🌎🌎🌎🌎🌎🌎🌎

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    علی شهبازخانی گفته:
    مدت عضویت: 2110 روز

    یااااا خدا ،عجب آسمون زیبایی،واقعا لیاقتتون زندگی کردن تو همین بهشته و از خدا میخوام روز به روز بیشتر شاهد خوشبختی و خوشحالیتون باشیم چون شما با آگاهی هایی که بهمون تدریس کردید باعث حال خوب ما شدید و تا آخرین لحظه از عمرم قدردان و سپاسگزارتونیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: