سریال زندگی در بهشت | قسمت 232

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار حمیده عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

همین جا یه اعتراف کنم وقتی دیدم مریم جان میگن این آهن جلوی در چیکن تراکتور رو میخواییم برداریم..استاد رفته که وسایل مورد نیاز رو بیاره به خودم گفتم خب اینکه چند دقیقه دیگه نهایت چند ساعت دیگه کار ریختن چیپس ها به خونه مرغها تموم میشه ..بابا بیخیال…فک کنم نیازی به برداشتن آهن پادری نباشه….بعد دیدم اون چوب بالای خونه مرغها رو هم میخوان بردارن بخاطر اینکه سر استاد در حین رفت وآمد به اون برخورد کرده بود…بعد دوباره گفتن مگه میشه ادم اینقدر عاشق تغییر کردن باشه…عاشق بهتر کردن و راحتتر کردن کارها….بعد از چند دقیقه که گذشت دیدم اره میشه…..بعد یاد آموزشهای قدم ۶ جلسه پنجم افتادم که استاد میگه ما یه کارهایی رو انجام میدیم فقط به این خاطر که در موردشون شنیدیم….بدون هیچ عقل و منطقی یه سری افکار رو شنیدم.‌.پذیرفتیم و داریم بر همون اساس عمل میکنیم در صورتی که هیچ عقل و منطقی پشت این پذیرفتن ها نیست…و اینها تبدیل شدن به باوررر….باورهای محدود کننده ایی که نتایج محدود کننده ایی هم به همراه دارن و توی زندگیمون رقم خوردن…..راستش اگر من بودم میدونم که این کار رو انجام نمیدادم….نه آهن رو از جلوی راهم بر می داشتم و نه چوب رو از بالای سرم‌‌‌‌….و این حرف من نشان دهنده باور اشتباه منه…..

یعنی من برای خودم ارزش قائل نیستم….برای زمانم ارزش قائل نیستم…..حاضر نیستم چیزهایی که نشتی انرژی در زندگیم ایجاد میکنن رو از بین ببرم و یا تعییرشون بدم به روشی که دیگه نشتی انرژی نداشته باشم.‌…

یه ایراد دیگه هم در خودم پیدا کردم….من انسان هستم که به استقبال تغییر نمیرم‌‌‌‌..یه وفتایی این تغییر کردن رو به تعویق هم میندازم….البته که اکثر اوقات اینطوریم…..من قبل از اینکه بیام اینجا کامنتت بنویسم رفتم کامنتهای دوستان رو خوووندم دیدم اکثر بچه ها از تغییر کردن استقبال میکنن توی زندگیشون….دیدم خودشون دست به کار میشن برای هماهنگ شدن با جهانی که در حال رشد و پیشرفته….به خودم گفتم پس من چرا اینطوریم….؟ چرا من عملگرا نیستم؟ بعد دیدم نسبت به قبلم منم تغییر کردم….شاید کم باشه اما هست….میدونی استاد عزیزم واقعا تغییر ایمان میخواد….همین الان من توی زندگیم قدم هایی هست که باید بردارمشون….اما هی امروز فردا میکنم….و بارها و بارها ندای درونم بهم گفته که نا وقتی این کارها رو انجام ندی هیچ چیز هیچ تکونی نمیخوووره…..من این فایل رو یه نشونه میبینم….نشونه ایی واضح برای خودم و برای انجام دادن کارهای معوقه ام.‌..

و استقبال کردن از تغییر توی زندگیم…..

من با انجام دادن این برنامه هایی که دارم واقعا کلی وقتم و انرژیم آزاد میشه که کلی تمرکزم رو میبره بالاتر….واقعا شما دو عزیز دل و همینطور بچه های سایت رو تحسین میکنم که اینقدر خوب قدم برمیدارین در جهت تغییر…..

تغییر روزانه…و لحظه ایی …تحسینتون میکنم که همیشه رو به بهبود قدم برمیدارین…در واقع دارین با این کارهاتون به ما هم یاد میدین که همیشه رو به بهبود قدم برداریم…هرروز بهتر….هرروز کاراتر….هرروز ثروتمندتر….☺

منم تمام تلاشمو میکنم که ترمزهای ذهنیمو بردارم …مقاومت هایی رو که جلوی تغییر و اقدام کردنمو میگیرن بردارم….

وقتی توی زندگیم نگاه میکنم میبینم در زمینه روابط تغییر رو به بهبود داشتم….قبلا یه آدمهایی باهاشون در ارتباط بودم که الان نیستن….و از زندگیم رفتن بیرون چون من تغییر کردم….خداروشکرررر

در زمینه مالی و کسب و کار…معنویت…عزت نفس…سلامتی…از وقتی که با سایت شما آشنا شدم مسیر همیشه رو به بهبود بوده…و پاشنه آشیل من همین حرکت نکردن همیشگیمه….من باید عمل کنم به ایده ها و الهاماتی که بهم گفته میشه…وقتی استاد و مریم جان برای چیزهای کوچک حرکت میکنن…برای برداشتن تضادهای کوچیک از سر راهشون حرکت میکنن پس منم باید یاد بگیرم…منم باید تصادهایی رو که بهشون برخورد میکنم هر چند کوچیک و غیر ضروری از سر راهم بردارمشون و حلشون کنم….و الان دارم میبینم که وقتی مسائل رو حل کنیم چقدر عزت نفسمون بیشتر میشه…چقدر خوشحالتر میشیم از حل کردن مسئله….چقدر توانمندیمون بیشتر میشه…..چقدر احساسمون بهتر و بهتر میشه…..وقتی من برای حل کردن مسائل کوچک قدم بر میدارم راهکارهای بیشتری به ذهنم خواهد رسید….هدایت میشیم….وقتی مسائل بیشتری رو حل کنیم ثروتمندتر میشویم.

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    373MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

231 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «لیلا توسلی» در این صفحه: 1
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 774 روز

    184مین روزشماربه نام خدا.

    سلام وعرض ادب خدمت همه.

    به خاطرسلامتی خانواده وفرشته ی ثروتمندم خداروشکرمیکنم.

    ازاستادومریم جون متشکرم که این فایل روتهیه کردن.

    اول از هرچیزبگم امروزحالم خیلی عالیه به حاج داداشم بزرگه، وخان دادش کوچکه تماس گرفتم پاسخگونبودن.

    ظهربه خواهرسومی که قبل خودم هست تماس گرفتم هنوزبابت فروش همون آپارتمان که توی کامنتهای قبلا گفتم سرسنگینه وکلاباهمه ی فامیل درگیره ولی من دیشب خوابش رو دیدم که مریض بود.

    نزدیکش رفتم هی دستشوتکون میدادمیگفت: نه! لیلا نه !یعنی لیلاجلونیاد.

    منم دقیقا جلورفتم دست راستم رو، روی پیشونیش گذاشتم میگفتم: یامَن اِسمُه ودواء، وذکرهُ شِفاء وسوره ی حمد رو تلاوت میکردم.

    وامروزبه من الهام شد،توکه ادعا داری باخداهماهنگی گاه وگداری لااقل تماس تلفنی داشته باش حالارفت وآمدپیش کشش.دوست داری فقط باخودت وبچه هات وعزیزدلت باشی، خوب باش.

    کسی مجبورت نکرده رفت و آمد کنی.خودت باش وخدای خودت.

    خدایاازبهشتی که دراختیارم گذاشتی برای زندگی کردن سپاسگذارم.

    من خودم ازبچگی این کاره بودم.تغییردادن وجابجایی لوازم منزل رو.

    وقتی بچه بودیم،یک مراسمی خانه ی دایی جان هام بودخوب همه ی فامیل جمع بودیم.

    یادش بخیرواقعاهمین اول اشکم دراومد.

    منو، نوه دایی جانم هم سن هستیم خیلی دوستش دارم و باخاطره هایی که دارم باهاش همیشه زندگی می کنم ولذت میبرم.

    خانه ی دایی3و4دقیقاروبه روی هم قرارگرفته، که مردها، یاحتی خدابیامرزدخترداییم که عروس دایی دیگرم بودخیلی ورزیده بود.

    وقتی میخواستن ازاین حیاط به اون حیاط برن، اصلاپله را رو طی نمیکردن که ازکوچه برن، ازروی این تراس به اون تراس می‌پریدند دقیقاازروی کوچه به راحتی ردمیشدن.

    زندایی3می ،سنش بالاتربودهروقت میرفتیم خونش سریع منونوه ی دایی 2می رختخوابهاروبهم میریختیم ومرتب میچیدیم وجاروهم میکردیم(جاروسیخی)خیلی خوشحال میشدیم وزن دایی جانم مارودعامیکرد.

    خانه ی خودمان چون همه چی مرتب بودزیادنمی شدچیزی جابجاکنی!

    ومادرمنودخترداییم که مادرهمین دخترهمسنم هست چیزی برای جابجایی نداشتن فقط میتونستیم داخل همین کمدکوچک کناراتاق یک طبقه ش ظرف بودویک طبقه ش بقچه های لباسهامون بود رومرتب کنیم وجابجایی نداشتیم وسلام .

    وهمین کمدرومادرم ودخترداییم مثل هم سفارش داده بودن که الان هنوزهمون کمدتوی خانه ی مالوازم داره!!! وپسربزرگم میگه من این کمدروکه بافیبرروکش دار رنگ سبزهست دوست دارم .

    چون الان این مدل جنس روهیجاندیدم و2تاصندوقچه ی کوچکِ مادرم دست منه که بیشر برای شب چلگی عروس وداماد استفاده می‌کنند .

    ویک چرخ پشم ریسی سیخی ازمادرشوهرم دارم خیلی قشنگه برای ویترینی استفاده میکنم.

    وازوقتی ازدواج کردم مدادم تغیرات داشتم باهمون 4تاتیکه ی،تیر تخته مثل حالاکمددیواری جارختخوابی،اِلُ،بِل که نداشتیم!¡والّا!!!!!

    ولی دلمون خوش بود.

    بچه هامم که پسرهستنددرنبودمن لوازمهاروجابجامیکردن.

    این فایل رومن بیشتر روی تغییرات وجابجایی درون خودم بایدبکارببرم چون این کارها رو همیشه توزندگی فیزیکی بکارمیبرم وگرنه همه چی تکراری میشه.

    یک سماورآتیشی کوچک ازخدابیامرز،پدرومادر عزیزدلم به مارسیده قشنگه،روی میزِ گِرد کنارپذیرایی گذاشته بودم.

    قبل عیدبه عروس گلم گفتم: اگه این سماور، رو از روی میز بردارم تو ویترین کابینت بذارم قشنگ میشه؟!

    گفت آره.پرسیدم خوب رومیزچی بذارم؟!

    گفت :هیچی! اصلااین میزهاقدیمی شده جمعش کنین!

    گفتم خوب جمع کنم کجابذارم؟!

    بعدرفتم تواتاق بررسی کردم دیدم یک ،تقریباً میشه گفت 4پایه که مثل کمدکوچولوبود.

    ولی هیچکدام ازاین دوتانبودبهتربگم یک زیرپایی بودکه ازبلندی چیزی وردار، بذارکنی! آره این بهتره!!!!

    پسربزرگه خلاقه خودش ساخته بودچندمرتبه گفته بودم اینوازخونه بزاربیرون ولی دلش نمیومد.

    کنارخانه بودگاهی زیرگلدان وبعدهم شانه وآینه ی قاب دارِ خدابیامرزمادرم وتاف وشانه روش گذاشته بودم.

    نزدیک4شنبه سوری بودپسردومی که میگه هرچی اضافه س بریزدور! ولی بزرگه نه!به پسربزرگم سازنده ی این به ظاهر4پایه گفتم: این 4پایه رو میخوای چکارکنی!؟؟

    گفت لازم نداری؟ گفتم: نه !گفت :بهترباشه برمیدارم بابچه هامیریم4شنبه سوری آتیش میکنیم.

    خوب منم حالامیزگرد، رو که،روش پارچه ی گردساتن که ازاول انداخته بودم.کناراتاق خواب گذاشتم وآینه، شانه و….روش گذاشتم وزیرپایه ش یک انباری بزرگ شده کلی لوازم گذاشتم که دیده هم نمیشه!

    خداروشکرمیکنم که ازبچگی این سلیقه ی خوب ومرتب کردن رودوست داشتم.

    وخیلی جاهابه کارمیبرم. حالاخیلی باگوشی آشنانیستم ولی به عروس گلم یابچه هامیگم روی صفحه گوشی من شلوغه لطفاخلوت کنید.

    وفقط پیامهاروبلدم پاک کنم واین کارهای آسون.

    خداروشکرمیکنم که پسربزرگم برای اولین بارتوی سایت بیزنس کاری شرکت کردبرنده شد.

    قبلاپسردومی شرکت می‌کرد وانجام کارهای فیزیکی روبزرگه وسومیه انجام میدادن.

    حالا پسر سومی با پدرش که عشق رانندگی دارن روی 2تاماشین10چرخ برای کسی کارمیکنن.

    که یکی ،ازهدفهای بزرگ همه ی خانواده داشتن کمپرسی هست .

    به امیدروزی که این هدیه ی الهی رو ،برای لذت بردن

    کلِ خانواده وگسترش. جهان. هستی ازخدادریافت کرده‌ایم.آمین.

    ،وپسربزرگم توی سایت برنده ی یک بیزینس کاری شده امروزدنبال کارهاشون بودن وقتی رسیدن خونه کلی میوه خریده بودن، توت فرنگی یک عالمه،هندوانه، گوجه سبز.

    منم یک قرمه سبزی تازه براشون درست کردم وعروس گلم هم بودخیلی روزقشنگی بودازبس که حالم خوبه.

    چون هر وقت که برای خانواده کارمیکنم همین انجام امورخانه داری نه کاری دیگه که پول داربیارم همین کارخونه روباهرچی تمام تر انجام میدم خیلی لذت میبرم.

    امروز کنارظرفشورمشغول بودم.

    گفتم: بچه ها خط همراه اولم شارژ لازم داره!

    پسردومی گفت: بزن به شارژ! پرسیدم چی می گی صدات نمیاد!؟؟

    پسربزرگه گفت :میگه بزن به شارژ خخخخخخخخخ!!!!!

    گفتم: ازاین به بعدگرسنه شدی بروشکمتوبه یخچال فریزر بکش بیاتوآشپزخانه کنارِ گاز گرم کن سیرمیشی !!!!!

    خندیدمیگه وقتی شماهستی مگه من دیونه ام این کاروانجام بدم.

    برام خطم روشارژ کردخدابه همشون خیروبرکت بده آمین.

    خدایااینهاروکه گفتم ازخانه ی ننم نیاوردم!!!

    من راضی هستم به هرچی خیروبرکت ازسمت تودریافت میکنم.

    وبه من آموختی هر روز تقسیم کارکنم.

    که خادمِ من آماده ی پاسخگویی به سوالات ودرخواستهام وانجام کارهای فیزیکی ومتافیزیکی من است.

    مرسی جیگرجان دمت گرم که خیلی خداشدی.

    همش ازلطف توس که چرخ زندگی رَوُن شده به سمت مدارهای بالاسُر میخوره.

    چون صراط مستقیم روبه بالاست و حُل دادن چرخ به سمت بالاودرستکاری توسط خدا’، به سادگی انجام می‌شود.

    چون ماآمدیم برای آسانی ها وخدابستر، رابرامون مهیاکرده.

    عاشقتونم استادکه ازکوچکترین اتفاقات بزرگترین نتیجه هاروبرمیدارین وبه ماهم اعلام میکنین چون این اتفاقات برای من عادی وخیلی طبیعیه.

    برای همه آرزوی سعادت وخوشبختی رو دارم.

    عجب روزقشنگی17اردیبهشت717همین روزعضویت سوگلی خدا توی سایت بهشتی روی دوش خدا.بوس به لبهای قشنگِ خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: