سریال زندگی در بهشت | قسمت 232 - صفحه 2

231 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Ayoub Ranjavar گفته:
    مدت عضویت: 2177 روز

    سلام استاد عزیزم .

    برای این موضوع من همیشه این سوال رو از خودم میپرسم ، چطور راحتتر و آسانتر که وقت زیاد و انرژی زیادی ازم نگیره . امروز که این موضوع پیش اومد ، من یه مثالی از خودم بزنم .

    یادمه تازه مغازه جدیدم رو باز کرده بود ، و چونکه درآمد زیادی نداشتم در کل روز یه وعده غذا می خوردم .

    تا اینکه چند وقت پیش از خودم پرسیدم ! پسر تو که ماشالله درآمدت خوب شده اما هنوز اون عادت خوردن یک وعده در روز رو داری ادامه میدی ! بعد به خودم اومدم که چرا ما یه کاری را بنا به اون شرایط انجام میدهیم و یادمون میره که عادت شده برامون .

    واقعا بی نهایت ازتون سپاسگذارم(هرچی کسکم) که بهترین الگوی زندگی منی و با کمال احترام برای خواهر عزیزم (مریم شایسته)

    ایوب از دانمارک .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    سیدمصطفی میردهقان گفته:
    مدت عضویت: 1893 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    آفتاب لب بومه🌇

    یکروزدیگه ویک فایل پرازآگاهی که استادباسوالتون چندساعتی هست من روبه وچالش کشیدید ودارم فکرمیکنم ونگاه میکنم به اطرافم وریزترشدم به کارام ومحیطم وچیدمان وباورهای اشتباه

    ازوقتی دارم باشما کارمیکنم دارم سعی میکنم روزبه روزبهتربشم این که راه بهتر وآسانتری هست

    یکی ازباورهای اشتباه من این بوده وهست وخداراشکردرحال تغیرش هستم که

    من همیشه فکرمیکردم وقتی یک گروهی یک کاری روانجام دادن قطعا دیگه راهی نداشته برای لغو یااضافه کردن یکسری چیزها واونا دیگه مخ بودن وخیلی به کاری که دیگران انجام دادن فکرنمیکردم چرا؟

    چون خودم روکمترازدیگران می دیدم

    من باوسایلی دارم کارمیکنم که مال یک شرکت هست که چندین تانیروداره نقشه کش داره ومن یک دستگاهی ازشون گرفتم وبه دلیلی که خیلی محیط بزرگی نداشتم یکی از قطعات این دستگاه مزاحم بود وهر دفعه به پای یکی میخورد وزخم میشد

    یکیش خودم بودم که آمدم وبرای رفع این مشکل چسب 5سانتی پیچیدم سرقوطی این دستگاه وگفتم فعلا این باشه تایک فکراساسی واسش بکنم تااین که یکدفعه بهم الهام شد وبه ذهنم اومد اگه این کوتاهتربشه چی میشه؟

    ووقتی امتحان کردم دیدم خدای من اصلا هیچ کاری عملا انجام نمیده و اضافه هم هست

    یاداون داستان دختره افتادم که وقتی عروس میشه میره خونه همسرش واسه پختن ماهی یک ماهیتابه مثل مامانش برمیداشته وماهی رونصف میکرده ووقتی دلیلشو پرسیدن گفته مادرم همیشه همین جور ماهی میپخته واسمون

    ووقتی ازمادر میپرسن میگه چون من ظرف به اندازه اون ماهی نداشتم مجبوربودم نصفش کنم

    درموردبعدی که قبلا این کارروکردم واون شرکت سازنده دستگاههای معروف توایران درتبریز هست

    این که واسه اون دستگاه یه دسته گذاشته ومیگزاره هنوزهم فکرکنم که خیلی فشارمیاد به کمروهمیشه بایدبرای کاربا اون که کم هم نیست مرتب خم وراست شد

    ومن خداروشکر بایک ایده جدید این مسئله روحل کردم وکل اون قسمت این کار روانجام دادن وهمه دستگاهها تغیرکرد 😃😉😀

    سپاس استادعزیزبامطرح کردن این سوالتون اعتمادبه نفس من بیشترشد ومرورشد که ببین این کارهاروانجام دادی ومیدی پس بیشتر وبهترهم میتونی

    یک موردی دیگه که اصلا نمیدونم چه طوری این اتفاق افتاده بود این که موقع چیدن لوازم خونه میز آرایش خانمم روپشت دری که میخوایم بریم وبیام گذاشتن فقط یادم که گفتن جا نداره اون قسمت وماهم باورکردیم حالابعدازمدتی گفتم این جاش خوب نیست ومعظلی شده واسه رفت وآمد

    که بایک مترکردن دیدم میشه جابجاکرد وگفتم ای بابا چرازودترمن این کار رونکردم؟

    من درحالی این مطالب رومینویسم که یکسری کارها روهم جابجاکردم ومیخوام ببینم چه راه بهتری هست

    خدای من چقدراین شازدمون خوشکله وبانمک خداییش حال کردم موقعی که بغلش کردید یاد اون بوقلمون افتادم موقعی که لباس خانم شایسته روپوشیده بودید وبغلش کردی خدایاشکرت (چه باد خودش کرده بود)😃

    بازدوباره موقعی که داشتید صحبت میکردید ونوازش میکردید خداییش چه انرژی گرفتم وقتی دیدم دارید باعشق نوازش میکنید

    خانم شایسته هم که ماشاالله امروزشده بودن مثل خلبانها

    خداقوت به هر2شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  3. -
    سارا مصطفوی گفته:
    مدت عضویت: 2127 روز

    سلام و احترام به استاد و خانوم شایسته ی عزیز❤

    من نمیدوم چی شد همین الان که در این مورد صحبت میکردین و حالا چند روز پیش به این نتیجه رسیده بودم که من یکم دارم اذیت میشم و گاهی احساسم نا خود اگاه توی کار هایی که دارم انجام میدم برای کسب و کارم نا خود اگاه احساسم بد میشه بعد که نگاه کردم دیدم من توی دفتر کار هایی که میخوام انجام بشه رو مینویسم میگم برای فردا بعد خب همشون انجام نمیشد توی روز بعد و عادی هم بود چون حجمشون زیاد بود یا بعضیا پیش نیاز بودن برای اینکه بفهمم اونیکی کار چجوری باید انجام بشه ولی در کل یه حس بد و اضطراب نا خود اگاهی از گذشته خیلی خیلی ریز ها در خدی که حس خیلی نمیشد اون زیر زیرای وجودم بود و چی شد که فهمیدم اینجوری که یه شب اومدم توی یه دفتر دیگه نوشتم کار هارو و تا دو روز بعد ندیده بودمش و وقتی دو روز بعد دیدمش دیدم کلی ازش انجام شده یا کلا خدا درستش کرد من فقط نوشته بودم یه فکری براش بکنم ولی خودش درست شد یا کاری که نوشته بودم نا خود اگاه نصفش با دیدن قضیه وقتی یکلر دیگه داشتم انجام میدادم ایده ی خوبی براش پیدا شد یا انجامش داده بودم توی حالا مثلا ۲ روز بعد نه همون فرداش و یه تکه های کوچیکی از یه قسمت هایی مونده بود هنوز.

    و من الان توی این حرف های شما فهمیدم که این حس از گذشته ی من مونده بود هنوز اون زیر زیرا که من مدرسه ی تیز هوشان خیلی مشکل افرین و تک بعدی و بد میرفتم و یا حالا تو دانشگاه هم معماری و کلا با اون حالت یکاری رو فقط در حدی که استاد و معلم بهم میگفت و مثل بقیه بچه ها بزنم بره تموم شه نمیتونستم و نمیخواستمم انجام بدم من همیشه دوست داشتم یکارو درست انجام بدم برم داخلش و در بیارم کلشو بفهمم و عالی انجامش بدم و همیشه با اون وقت کمی که تعیین میشد مغایرت داشت و من توی یه غذاب شدید قرار میگرفتم و حالا گاهی به همین دلیل کار هام همه خوب انجام نمیشد و من مینداختم عقب یا نمیرسیدم انجام بدم کامل و حالا بماند که این اشتباهو داشتم و دارمم که وقتی تا یه حدی خیلی کمی خم بود ارائه نمیدادم و این برچسب تنبلی بهم زده میشد اغلب از طرف بچه ها یا کار رو عالی انجام میدادم و بقیه زورشون میگرفت وقتی دور میشد هم نمیتوستم انجام بدم بقیه فکر میکردن کار نمیکنم نمیدونم خلاصه من به هیچ وجه به اون سیستم نمیخوردم به دلایل خیلی زیادی، بعد چند روز پیش وسط فکر برای شروع کارم یاد پایان نامه ام افتادم که مونده بود و انقدر بدم میاد ار انجام دادنش ولی خب خوانواده هنوز میگن بزن بره ولی من خیلی ذهنمو درگیر کارایی که دوست دارم کردم و یجورایی از گذشته هم متنفرم از انجام دادن کاری به نظرم به هیچ درد زندگیم نمیخوره و بخوام فوق العاده انجامش بدم اصلا خوشم نمیاد روش فکر کنم و این هم زمان شد با این حس ریزی که هنوز از گذشته مونده بود روم که عجله کنم هی کار و کار و کار و کار برای اینکه خودمو برسونم به یه زمان خاص در گذشته حالا برای امتحان یا تحویل کار بود الان برای اینکه میخوام زود تر سرول به تولید کنم این حس پایان نامه که چند بار از خانواده که اصلا درک نمیکنن وضیعیت من رو و همینجور این فشار که قبل بقیه روم میاوردن و استرسش اینقدر زیاد بود که من اخر ترم هر ترم دلدرد شدید میشدن و بیمارستانی میشدم فقط در حدی که یه شبانه روز دارو ها کلا جواب نمیداد روی من و چند بار میخواستن عملنم کنن بخاطر اپاندیسی که نداشتم و فقط باید زمان اون امتحان میگذشت و من خوب میشدم و یجورایی بعدا شاید فهمیدم که این اتفاق فقط بخاطر فشار از همه طرف روی من بود که هم کاریو که میکردم دوست نداشتم و هم باید انجامش میدادم یجورایی توقع نا خود اگاه خانوادم بود که دست خودشونم نیست و واقعا نمیفهمن اصلا و یکی هم این کمال گرایی من همه این ها روی هم میشد.

    حالا الان من دارم در بهترین شرایط زندگی که فرصت برام پیش اومده اروم اروم دارم کاری که دوست دارم رو انجام میدم و میدونم کمال گرام ولی داره به تولید میرسه و فقط میبینم که این کار ها زمان بیشتری میبره الان دارم تازه کم کم درک میکنم

    به هر حال هدایت شدم به زدن یه کارکاه حالا به شکل ساده اش ولی همین کارگاه تهران برای هر کارش یه نفر جدا میذارن و حد اقل دو نفر حرفه ای کار کرده کلاس اموزشش رو رفته دارن کار میکنن ، من هدایت شدم با توجه به اون زمانم اینجوری شروع کنم و به نظرمم بهترین راهی بوده که با اون باور ها و پیش زمینه ها میتونستم برم فقط یکم برام وقت میبره

    اصلا گوش کردن به اموزشش گاهی اینقدر به قول شما توی دوره ی عزت نفس بعضی کارا مجرا هاش هنوز تشکیل نشده و من باید به خودم وقت بدم برای فهمیدنشون وقتی هیش کسی هم توی این شهر نیست که کاری که من دارم ذره ذره میفهمم و میرم جلو رو انجام بده حد اقلش اینه که توی نا خود اگاهم خودم درک کنم خودم رو و به خودم فشار نیارم حالا که امتحانی نیست حالا که معلم و استاد و توقع بقیه ار من اونقدر زیاد نیست و سعیم میکنم مهم نباشه دیگه حرف بقیه برام. حالا من هنوز یکم توی نا خود اگاهم هنوز فکر میکردم که شاید من واقعا میتونم بیشتر از این کار کنم و نمیکنم توقع داشتم از خودم کم کم دارم میفهمم بابا این کارایی که داری انجام میدی خیلیم بزرگه و نیاز داره به زمان نیاز داره هر کدوم از این وسایل مجرا های فهمشون باز بشه و کمتر به خودت فشار بیار در حدی که اذیت نشی الان دیگه شرایط با قبلا زمین تا اسمون فرق داره و یکی از دلایلی که اینقدر هم ادامه دادم اینه که این کار رو دوست دارم وقتی انجامش میدم وقتی یه مسئله حل میشه کلی کیف میکنم . چند روز پیش یه صحبت خیلی در ظاهر کم خانواده که بابام گفت استادت گفته این پایان نامرو تموم کن سخت نمیگیرم و خودم بعد دو روز تو نا خود اگاهم فشار اورد که باعث شد اخر شب حالم یکم بد بشه و نمیخواستم بگمم اول هم نمیفهمیوم چی شده دیگه مامانمو بیدار کردم که یهو اگه حالم بد شد یکی باشه و تو همون حال فهمیدم من بعد از مدت زمان طولانی دو سه شب خوابم یکم نا میزون بوده خیلی کم البته اینقدر الان حالم خوبه که اصلا حسابشم نمیکردم ولی فهمیدم اول صبح خواب امتحان دیده بودم و صبحش در مورد پایان نامه با خودم حرف میزنم ضبط میکنم و گفته بودم به استاده میگم اقا یا نمره همینجوری بده یا من شاید اصلا بیخیال این مدرک بشم اصلا که میخواستمش واسه اینکه خانواده بذارن لب تاقچه و شب اینجوری فشار اومده بود بهم که جالبه به مامانمم گفتم دارم جوششو میزنم کمتر شد و تونستم بخوابم و حالا الان فهمیدم این موضوع توی کار خودمم یه قسمت هاییش خیلی ریز توی نا خود اگاهم هست که اون روز میخواستم کار خودمو بکنم و فکر اون درس باعث شد شب اون حالت بهم دست بده و کلا من اصلا یادم نبود این حالت هایی که قبلا داشتم اینقدر که الان حالم خوبه ولی این تضاد اون شب باعث شد هم مامان بابام دیگه در مورد پایان نامه حرف نزنن یه کلمه هم و هم درک کنم که الان اون شرایط تموم شده من یه ادم جدید و قوی و خیلی توحیدی ترم که باید بفهمم الان من تنبلی که نمیکنم هیچ وقت نبوده اگر اینکه فشار بیش از حد بهم باعث میشده نتونم کار انجام بدم و بخوام این درد رو با خواب حل کنم حتی مثلا بجای اینکه به خودم کمتر فشار بیارم درک کنم یه ادم بلاخره فیزیک داره دنیای فیزیکیه اقا توقعتو خودت حد اقل از خودت بیار پایین بقیرم ولش کن به درک و کم کم هر چقدر که میتونی انجام بده اصلا تا دو سه ماه دیگه نشد چند ماه بعدش انجام میشه و به تولید میرسی بلاخره الانم کسی با چوب دنبالت نکرده که ، مثل امتحان هم یه روز خاص مشخص نیست کمال گراییمم الان دیگه اوردم پایین و میخوام برسونم به تولید اسون ترین کاری که میشه .

    انجام کارهایی که یه مجرا باز کنه برای یه قدم کوچیک بعدی ، قشنگم خدا داره هدایت میکنه که رفتم دوره ی عزت نفس رو گوش کنم یا قبلش هر روز استاد به خدا یه هفته از زبون شما با فایل هایی که همون روز اپلود میکردین دقیقا در همون زمان که باید موضوعی که بود رو بهم میگفت خداجونم شکرت ، یعنی قشنگ از زبون شما و با فایل همون روز شما باهم حرف میزد و اینقدر دقیق بود که قشنگ میشد فکر کرد شما کلا همه چیزو ول کردین دارین به من به ترتیب موضوعات روزانه ای که باید انجام بدم یا بفهمم رو اپلود میکنین و میگین چرا این اتفاق افتاد حالا تو چکار کن چه فکری داشتی که اینجوری شده و خوبه اشکار نداره چمیدونم باشگاه اسبتو جابجا کن محاجرت کن و هنوز ازش نگذشتی اشکال نداره ازش لذت ببر حالا که وقتش رو داری شرایط هست اون عقده هاتو خالی کن( هم زمان تو جهان بینی توحیدی هدایتم کرد به فایل لون لایف استایل اون خانوم سوارکار و جوری که خودم و فقط خودم میخوام بلاخره زندگی کنم) چمیدونم کمال گرایی نکن برو قدم بعدی و کلی حرف دیگه که البته در این حد فرکانسم بالا رفته بود و حالا هم هست ولی از همه جا دیگه اونموقع هم از همه جا بود و از فایل روزانه های شما هم بود اصلا دقیق و خیلی با مزه شده بود.

    اینم از درک من از صحبت هاتون و هدایت های خدای مهربونم شکرش😌❤ که الان این موضوع رو هم بهتر فهمیدم و درک کردم.

    بازم ازتون ممنونم استاد فوق العاده ی زندگیه من😌⚘🌸🍃

    خدایا شکرت شکرت شکرتتتتت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      Life time گفته:
      مدت عضویت: 1458 روز

      سلام سارا جان دوست خوبم

      فکر کنم پارسال بود کامنتت رو در مرا به سوی نشانه ام هدایت کن ، به شکلی هدایت شده ، خوندم

      الانم این کامنت شما برای من یک هدایت بود

      می خواستم بگم از سبک نوشتنت خیلی خوشم میاد و ارتباط خوبی باهاش برقرار میکنم ، جوری توضیح میدی که انسان با روند کارها و هدایت هایی که شدی ، ارتباط برقرار میکنه

      امیدوارم هرروز آروم تر شاد تر و موفق تر باشی . هدف زندگی تجربه کردن خودت و رشد خودته و لذتی که در خلال این روند ساده معمولی میبری و ساده و معمولی بودنشم بقول خودت دست خودمونه که کمال گرا نباشیم خودمون سخت نکنیم برای خودمون . کاری که منم داشتم و دارم و باید خیلی روش کار کنم و اصلا دلیل هدایتم به این کامنتتم همین بود

      موفق باشی 🌹🌹🌷🌷🌸🌸

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1568 روز

    به نام خدای هدایتگر مهربانم

    سلام به همه عزیزانم

    خدای من بینهایت ، هزاران بار ،شکرت به خاطر هدایتم به بهترینها

    وقتی این فایل دیدم با خودم فکر کردم که من باید در خودم، در زندگی، در چیدمان خونه، در پوشش ، در رفتارم اصلا در همه چی چه تغییراتی انجام بدم ؟

    یکسری چیزها یادم اومد که من انجام دادم مثل تغییر جای میز تلویزیون که چون پسرم کوچیکتر بود و باید محیط خونه رو براش امن میکردم تا راحتر توی خونه راه بره و بدو و الان دیگه چون تمرکز داره روی راه رفتن و دویدنش و راحت راه میره اون تغییرات برطرف شده مثل جابه جا کردن یخچال با سرد شدن هوا چون قبلا هوا گرم بود جاش باید عوض میشد مثل قرار دادن یک کشو از فریزر برای غذا پسرم مثل قلم و اب قلم و ماهیچه و.. و حالا دیگه با بزرگتر شدنش و خوردن غذاش با خانواده دیگه اون مواد غذایی اون کشو تغییر کرده

    مثل رفتار خودم که مدام دنبال پسرم میرفتم و از پله بالا پایین که میرفت همراهیش میکردم و الان دیگه این رفتار در من تغییر کرده چون دیگه خودش تعادل بالا پایین رفت داره (و اینم از وقتی در این مسیر اومدم سعی کردم کمترش کنم و کم کم حذفش کردم تا خودش استقلال داشته باشه برام سخت بود اما انجامش دادم) مثل عوض کردن توری پنجره ها با پرده چون هوا سردتر شده

    اما با خودم گفتم نه اینا نه دنبال بگردم ببینم چی که باید تغییر کنه که من هنوز نفهمیدم و متوجه اون نشدم؟🤔

    گفتم بزار فکر کنم بعد بیام کامنت بزارم همینطور که مینویسم هنوز توی ذهنم دارم دنبالش میگردم

    اما چیزی که باعث شد بیام و این کامنت رو بنویسم یک تشکر بود

    یک تشکر از صمیم قلبم از ته ته دلم از مریم عزیزم ،

    عزیز دل استاد، با اینکه خودشون استادن اما انگار یک نماینده س از طرف من (شاید بهتر بگم بچه های سایت) در کنار استاد ،انگار مریم جان میشناسن منو و یا کسانی که مثل منن و یا میدونن که نیازه برای من که باید از هر چیزی که برای استاد اصلا یک چیز طبیعی و بدهی هست بگن و در موردش صحبت کنن چون برای من یک کشف یک اگاهی یک درس بزرگه و چقدر این نکات مهم و اموزنده س و باعث تغییر زیادی در زندگی من میشه

    چیزی که اصلا برای ما به چشم نمیاد مثل قسمت ۱۱۸زندگی در بهشت که نت برداری بود و نوشتن کارهای روزمون که باید انجام بشه و برای استاد یک چیز معمولی و طبیعی بود اما برای من یک درس داشت که دارم هر روز انجامش میدم و حتما نتایج رو در همون فایل مینویسم

    مثل این حرکت استاد برای برداشتن اون اهن و اون تخته که اگر خود من بودم میگفتم باشه مگه چی میشه؟ و دیگه بهش عادت کرده بودم و حتی فکر برداشتنش و اینکه داره از من انرژی میگره رو نمیکردم، همینطور که استاد عادت کرده بودن و الان هم که نیست سرشون رو خم میکنه و میرن داخل اما باید این اتلاف انرژی و این مقاومت برداشته میشد تا انرژی و وقت بیشتر برای دیگر کارها بمونه چقدر درس داره این عمل‌های به ظاهر کوچیک اما بزرگ

    بینهایت ممنونم

    خیلی مقاومتها در ذهن در عمل من عادت شده که من اصلا متوجه اون نیستم و باید یک چکاپ عمیقی بکنم خودم رو تا پیدا کنم و بنویسم و تغییرش بدم تا راحتر زندگی کنم، حتما دوباره کامنتم میزارم و میگم پیدا کردم😊

    باز هم بینهایت ممنونم از مریم جان عزیز دلم به خاطر این نکات و این درسهایی که از استاد میخوان تا در موردش صحبت کنن و چقدر مشکلات از من رفع میشه و نقاط ضعفمو پیدا میکنم و راحتر، راحتر زندگی میکنم

    و ممنون از استاد عزیزم که قبول میکنن و وقت میزارن برای صحبت کردن در باره این موضوعات مهم اما عادتهای من که برای من یک مقاومت یک نشتی انرژی و گاهی یک درجا زدن هست که من اصلا متوجه ان نیستم و باید پیداشون کنم

    در ضمن مریم جان چه مجهز و تمیز و عالی و راحت بودین برای کار کردن جای تحسین داشت عزیزم

    تمرین

    پیدا کردن عادتهایی که باعث نشتی انرزی میشه عادهای مخرب عادتهای بیهوده و الکی

    زندگی پویاست و همه چی تغییر میکنه و باید ما هم تغییر کنیم

    خدای مهربونم بینهایت سپاس

    در پناه خدای مهربونم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    درود بر شما استاد عزیز و مریم جان🌺🌺🌺🌺

    و درود بر این خانواده صمیمی🌺🌺🌺🌺

    در ابتدا خدا را شاکرم که امروز هم توانستم روز را با تماشای این بهشت زیبا شروع کنم. که به نظرم این روزها به سرعت در حال طی روند تکامل میباشد.

    یک خسته نباشید و خدا قوتی هم به شما بزرگواران بگم که هر روز با ایده ها جدید و عمل به آنها این روند را سریع تر و لذت بخش کرده اید.

    استاد جان وقتی در انتهای فایل به تغییرات اشاره کردید اولین و قشنگ ترین تغییری که به ذهنم خطور کرد، آشنایی با شما و سایت شما است. که بزرگترین تغییر را در زندگی برایم رقم زد. سایتی که هر روز را با اون شروع میکنم. و فایل هایی که هر روز یک آگاهی جدید و یک مسیر تازه به ما نشون میده. چند وقتی است که اصلا متوجه گذر زمان نیستیم. چند وقتی است که هر روز را مشتاقانه شروع میکنیم، زیرا یاد گرفتیم که ما خالق زندگی خود هستیم. هر روز به دنبال یک خلق جدید هستیم که شب هنگام به خودمون یک لایک قدرتمند بدیم.🤩و مشتاق برای اینکه بگیم این هم شد✅…اینکه از افعال جمع استفاده میکنم برای اینکه من و همسرم با هم به این مسیر هدایت شدیم. و بابت این خدا را هزاران بار شکر میکنم. 🙏🙏🙏🙏

    یعنی تغییری در زندگی ما ایجاد شده که تمام سختی ها و موانع را با خونسردی و حال خوب پشت سر میذاریم. تغییری که هر روز داریم به بهتر زندگی کردن فکر میکنیم. هر روز در تلاشیم برای خلق شادی‌ هر روز به روش های ثروتمند شدن فکر میکنیم‌ و خداوند هم یاری دهنده ما در این مسیر است.

    استاد به نظر من تغییر روش زندگی بزرگترین تغییری است که در زندگی هر فرد رخ میدهد. و به دنبال آن هر روز تغییرات قشنگ تر و دلنشین تر خواهد شد.

    تغییری که نگاهت و باورت به خدای درونت را متحول کرده، به گونه ای که دیگر به چشم یک یار و همدم همیشگی بهش نگاه میکنی. یکی که همیشه هواتو داره، یکی که میگه تو فقط بخواه، تو فقط حرکت کن بقیه اش با من. خدایی که دیگر عاشقانه دوستش داری و هر صبح اولین کسی هست که بهش صبح بخیر میگی و به خاطر باز کردن چشمانت از او سپاسگذاری. خدایی که دیگر هم صحبت روزهات شده و تمام لحظه هات را سرشار از انرژی و عشق کرده.

    ممنونم استاد بابت تمام آگاهی هایی که به ما میدهید. و این تغییر بزرگ زندگیم. 🙏🙏🙏🙏

    در پناه خداوند شاد،سلامت، و ثروتمند باشید🌺🌺🌺🌺

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  6. -
    امیرحسین ترابی گفته:
    مدت عضویت: 1309 روز

    به نام خدا سلام استاد عزیزم من امیر حسین هستم و۱۴سالم هست من همیشه خدارو شکر میکنم که منو هدایت کرد به سمت شما واقعا خدایا صد هزار مرتبه شکرت🤲🤲🤲🤲

    استاد من از زمانی که باشما آشنا شدم نتایجی که به لطف خداگرفتم یکی ازاونا این بود که هدایت شدم سمت ورزش کیک بوکس ودقیقا روزی رفتم کیک بوکس که یک هفته بعدش مسابقات جهانی بود من وقتی خواستم شرکت کنم جا نداشتن ولی روز بعد یکی از شرکت کننده ها انصراف داد ومن تونستم برم مسابقه یک روز که داشتم تمرین میکردم یک استادی از یک باشگاه دیگه اومد که قهرمان ۱۴ تاکشور بو بامن تمرین کرد ورفت به استاد من گفت که من بدرد مسابقه نمی خورم من صداشو شنیدن وبه خودم گفتم که حالا که این استاد اینجوری گفته من باید هتما برنده شم وتمریناتمو هروز میرفتم سخت انجام میدادم روز مسابقه همون استاد داور کل مسابقات بود ومن برنده شدم با اینکه ۷روز بیشتر تمرین نکرده بودم وهمون استاد دست منو به انوان برنده برد بالا ومن قهرمان جهان شودم داخل سن ۱۴ سال وزن۴۹ کیلو وهروقت مدال حکم وکاربرد قهرمانی رو میبینم خدارو شکر میکنم😍😍😍🤲🤲🤲🤲.

    استاد یک سوال داشتم من الا دارم فرکانس میدم رو کاره مورد اعلاقم میخواستم بدونم فرکانس کافیه یا باید برم دنبال کلرم توخیابو یا باید وایسم تائه نشونه ای بره .ممنون بابت اینه فایل هایی به این قشنگی میزارید😍😍😍😍😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      حمیده اسماعیلی گفته:
      مدت عضویت: 2076 روز

      سلام دوست خووبم…

      از خوندن کامنتت زیباتون لذت بردم…از اینکه توی سن ۱۴ سالگی قهرمان جهان شدین در زمینه ورزش کیک بوکس…بسیار شما رو تحسین میکنم…خداروشکر اینجا توی این سایت زیبا پر از آدمها و الگوهای موفقه…. 😍😍😍

      دوست خووبم در مورد سوالتون شما اگر در مسیر درست قدم بردارید که الان حضورتون در سایت نشون دهنده اینه که دارین در مسیر درست حرکت میکنید و این آموزه های ارزشمند رو به کار بگیرین قطعا به مسیرها..شرایط ..ادمها و اتفاقات خوب هدایت میشین…اتفاقی که برای همه بچه های سایت میافته…

      نکته ایی که بنظر من اهمیت داره بیشتر از بقیه موارد اینه که باید روی خودم کار کنم…و دست خدا رو باز بزارم….برای خدا راه مشخص نکنم….باور به وجود نیروی قدرتمندی بنام هدایت ….نیرویی که هیچ انتهایی برای قدرتش نیست….😊😊☺

      امیدوارم بهترینها براتون اتفاق بیافته…..☺😊

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      fatemeh saeeidi گفته:
      مدت عضویت: 1757 روز

      سلام

      آقای امیر حسین

      من تحسین میکنم شما را با وجود اینکه از طرف یک استاد در ورزش که گفته این به درد این ورزش نمی‌خورد

      ناامید نشدی و ادامه دادی و در مدت ۷ روز تمرین سخت توانستی قهرمان جهان بشی

      واقعا کار شما خیلی قابل تحسین است بهت تبریک میگم

      واقعا اینجا اراده انسان و اینکه وقتی انسان علاقه دارد و نا امید نمیشه و فقط روی خدا حساب میکنه نه هیچ کس دیگر نتیجه اش میشه این

      موفق و پیروز باشی و در پناه الله یکتا باشی 🌷🙏

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    نرگس در مسیر توحید گفته:
    مدت عضویت: 1615 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    سلام خدمت دوستان عزیزم

    خدایا شکرت بخاطر فرصت زندگی در یک روز زیبای دیگه

    خدایا شکرت بخاطر دیدن یک فایل زیبا دیگه

    خدا قوت استاد چه روز پربرکتی داشتین

    ایده پشت ایده

    اول میله ی پاگیر رو برداشتید برای راحت شدن کار

    بعد چوب بالای در رو برداشتید برای راحت تر شدن کار

    در مرغها رو درست کردین که بزها نتونن برن داخل

    خدایا شکرت بار چوبهای چیپس شده رو هم که خالی کردین

    چقدر خوبه که هستین و روز یه فایل جدید ازتون میبینم

    باز هم به فکر کردن تشویقمون کردین

    که چه تغییراتی در زندگیمون ایجاد کردیم خودآگاه

    من میخوام در مورد مریض و سلامتی بگم که شاید مشکل خیلی از دوستان هم باشه که تمام این احساسات دخیل بودن توش و الان چه تغییراتی کردن

    توجه کردن

    انتظار داشتن

    نیازمند بودن

    توقع داشتن

    مریض بودن مداوم

    غر زدن

    قبلا من خیلی به مادرم توجه میکردم اگر جاییش درد میگرفت همش بهش توجه میکردم مثلا پاش درد میگرفت میرفتم ماساژ میدادم و دارو بهش میدادم تا خوب بشه این کار من باعث شده بود مادرم برای جلب توجه بیشتر هر روز یجاش درد میگرفت

    یه روز پاش

    یه روز دستش

    یه روز کمرش….

    هیچ روزی نبود که از درد نگه و همیشه مریض بود اینقدر این نیازمندی زیاد بود که اگر توجهی نمیشد ناراحت میشد و توقع داشت تا بهش رسیدگی بشه با اینکار منم اذیت میشدم فکر میکردم اگر بیشتر بهش رسیدگی کنم بهتر میشه ولی برعکس بود هر روز بدتر میشد

    👆اینا برای قبل از آشنایی با این مسیره

    نمیدونستم چی کار کنم تا اینکه فایلهای استاد رو گوش دادم و آروم اروم فهمیدم که اینا همش بخاطر خودمه ایراد از منه نه از مادرم

    شروع کردم به تغییر خودم که دلسوزی بیجا نکنم فایل استاد در مورد توجه کردن رو گوش کردم گفتم نه دیگه نمیخوام اینجوری ادامه بدم تا اذیت بشم

    یه دفعه ای نمیشد تغییر بدم دیدگاهم رو آروم آروم و قدم به قدم شروع کردم برای تغییرم

    دیگه وقتی مادرم مینالید و میگفت از درد دیگه نرفتم بگم چیشده مامان

    دیگه نگفتم چه دارویی میخوری

    دیگه نگفتم میخوای بری دکتر

    دیگه نگفتم میخوای ماساژ بدم اونجایی که درد میکنه

    خلاصه دیگه وقتی مامانم میگفت درد من از اون مکان میرفتم بیرون

    خیلی سخته کنترل کردن ذهن ما انسانیم و احساساتی میشیم ولی اگر من میخواستم تغییر کنم باید انجام میدادم

    هر موقع ذهنم میخواست توجه کنه میگفتم نه اگر من مادرم رو دوست دارم باید اجازه بدم تا خودش برای سلامتیش تصمیم بگیره

    (با این جمله ذهنم رو شرطی کردم که اگر من کسی رو دوست دارم نباید توجه بی اندازه بکنم بهش)

    تا اون نیازمند توجه من باشه و بخاطر این نیاز هر کاری بکنه

    وقتی من احساس دلسوزی رو کنترل کردم و دیگه اون کارا رو انجام ندادم

    دیگه مادرم هر روز سالم تر از دیروز میشه خدا رو شکر

    دیگه توقعی ازم نداره

    دیگه غر نمیزنه

    دیگه خوشحالتر و سرحالتر از قبله

    چند روز پیش مادرم گفت کمرم درد میکنه نمیتونم از جام بلند بشم گفتم بیخیال مامان به سلامتی فکر کن رفتم بیرون برگشتم دیدم مامانم داره شاد و خوشحال کاراش رو انجام میده گفتم خدایا شکرت که قانون همیشه جواب میده

    وقتی من تغییر کردم اون فرد هم رفتارش تغییر کرد من تلاشی نکردم برای تغییرش من فقط روی باورهای خودم کار کردم اون فرد رفتارش فقط با من تغییر کرده و با بقیه همونی که بود هست

    اینی که گفتم فقط برای مادرم نیست دیگه به هیچ کس توجه بیجا نمیکنم

    این باعث شده آزاد تر باشم و سربی به پام آویزون نباشه تو زندگی

    نیاز به توجه در همه ی ما هست ولی اگر نتونیم کنترلش کنیم بهمون ضربه میزنه

    من وقتی حس میکنم داره بهم بخاطر چیزی توجه میشه یادگرفتم سریع خودم رو جمع و جور میکنم چون میدونم که بهم ضربه میزنه اگر یکم به ذهنم قدرت بدم دیگه میخواد به هر روشی که شده توجه جلب بکنه ولی آگاهانه اجازه نمیدم و کنترلش میکنم دیگه داره میشه عادت

    وقتی من تغییر کردم اطرافیانم هم تغییر کردن

    این فقط یکی از تغییرات زندگیمه

    جدا شدن از اکثریت جامعه سخت ولی شدنیه

    خدایا شکرت که در این مسیر توحیدی هستم و لذت میبرم

    خدایا شکرت

    بهترین ها رو براتون آرزو میکنم

    ان شاءالله که همیشه در حال خوب و شادی و سلامتی و ثروت غرق باشید

    خیلی دوســـتـــتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  8. -
    عباس اولیایی گفته:
    مدت عضویت: 1668 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش وخانم شایسته عزیز چقدر نکته داشت چه کار کنم هر روز بهتر ا دیروز یشم چه کارکنم چیدمان منزل بهتر بشه چه کار کنم درامدم بیشتر بشه چه کارهایی کنم که الگو کذشتگان اشتباه تکرار نکنم چه کارهایی کنم که درکل زندگیم لذت ببرم هم کار کنم هم تفریح باتشکر از همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    زهرا آبلو گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    بسم الله النور

    سلام استاد جان سلام مریم جان خدا قوت عاشقتونم که همیشه در حال حرکت و رشد و پیشرفت هستید و این برای من باید درس باشه که قرار نیست یه گوشه بشینم و هیچ کاری نکنم باید هر بار برای خودم چالش ایجاد کنم و حرکت کنم و رشد کنم

    عاشقتونم که هر فایلی که دارم از فایل های قدیمی میبینم دقیقا دارید همون هارو تجربه میکنید که می‌گفتید و به قول خودتون این همون هست که تو ایران هم می‌گفتید که برای خودتون ساختید خدایا شکرت

    استاد جان عاشقتم که تو هر فایل کلی آگاهی به ما میدید که باید با طلا نوشت و اونم اینه که نگاه کنم ببینم چه کاری رو از روی عادت دارم انجام میدم که یه زمانی لازم بود و انجام میدادم

    وقتی نگاه میکنم میبینم که کلی باور غلط همین جوری ساخته شده که یه زمانی یه چیزی یه کاری رو انجام میدادم و به صورت عادت ادامه دادم و حالا فقط داره انرژی منو هدر میده وقتی نگاه کردم به زندگیم دیدم کلی مثلا ظرف داشتم که یه زمانی چون مهمان زیاد داشتم یا فلان اما سالهاست که فقط گوشه کابینت خاک میخوره و هر بار برای تمیز کردن کلی وقت منو میگیره و دیگه نیاز ندارم و نگه داشته بودم

    یا از حتی غذا خوردن از روی عادت بچگی بود که یه تایم باید فلان چیز رو بخوری اما حالا کلا شرایط جسمی تغییر کرده اما بازم من دارم ادامه میدم

    یا یه آدم هابی تو زندگیم بودن که یه زمانی بر اساس باور هام اومده بودن و الان که باور ها تغییر کرده بازم من چسبیدم به اون ها

    و کلی الگو دارم که چسبیدم به اون ها این ها که گفتم الان کلی بهتر شده اما ازاین مثال ها هنوز هم تو زندگیم هست که به قول شما باید باهوش باشم و سریع تغییر کنم و اجازه ندم انرژی من نشتی داشته باشه چون این انرژی قرار در جهت رشد و بهبود به کار بره

    این روز ها که بیشتر دارم تمرکز میکنم روی سبک تغذیه هر بار نگاه میکنم یه الگو غلط پیدا میکنم یادم میاد که این از کودکی همراه من هست و باعث بیماری و اضافه وزن شده یه چیزی که امروز صبح پیدا کردم این بود که از بچگی میگفتن زود غذاتو بخور تموم میشه دیگه نیست چون ما یه خانواده بودیم با چهارتا بچه و کلی رفت و آمد اما یه لحظه به این رسیدم که این حرص زدن و باور کمبود از همون جا در من شکل گرفت که باید عجله کنم چون اگه تموم بشه دیگه نیست و این الگو غلط رو هم تا الان کشیدم تو تغذیه و هم تو تمام جاهای دیگه زندگیم ریشه کرده و من دارم نسبت به همه چیز این جور نگاه میکنم که اگه من عجله نکنم بقیه برمیدارند و اگر تمام بشه دیگه نیست که تو قدم نه تو جلسه دو و سه و چهار که شما گفتید نعمت ها فراوانه و هر بار داره بیشتر میشه این ذهن منو هی بازتر کرد و دیدم که این باور و الگو رو باید تغییر بدم این حرص و طمع و باور کمبود باید تغییر کنه چون هرروز داره فرصت ها بیشتر میشه این فایل خیلی کمک کرد تا این باور و این الگو برام بازتر بشه و ریشه باور هامو پیدا کنم و بیام و جایگزین کنم چون فقط داشتم انرژیمو هدر میدادم برای این قضیه

    و به قول شما باید هرروز نگاه کنم گوشه گوشه زندگیم رو بهبود بدم و نگاه کنم چه الگویی باید تغییر کنه و فقط داره انرژی منو هدر میده

    عاشقتونم استاد جان عاشقتونم قدم نه بینظیره و انگار تو ابر ها هستم هر جلسه رو روزی چندین بار گوش میکنم و شاید چند روز مدام رو تکرار هست ازبس آگاهی های نابی داره و هر بار گوش میدم انگار تک تک کلمات تازگی داره و کلی ذهن منو باز می‌کنه

    استاد جان مریم جان عاشقتونم عاشقتونم و به زودی آمریکای زیبا میبینمتون 😘😘😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 81 رای:
    • -
      گل گفته:
      مدت عضویت: 1835 روز

      سلام زهرای عزیزم چقدررر دوست داشتنی هستید از اینهمه شفاف یودن و زلال بودنتون چقدر لذت بردم.. از مثالهای عالی ک زدین سپاسگزارم چقدررر چیز های ریزی هست ک گاهی ب چشم نمیاد ولی وقت انرژی و توجه مارو جلب میکنه و حتی شاید احساس مارو‌هم تحت شعاع قرار بده ممنونم عزیزمهربونم ❤️❤️❤️❤️❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1958 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه وبه صورت کاملا طبیعی و بدیهی

    سلام به استاد و مریم عزیزم و دوستان عزیزم

    آفتاب لب بوم بود و شما کار رو شروع کردید قراره این چوب های چیپسی شده انتقال پیدا کنند کف چیکن تراکتور چقدر باحال بز و گوسفندها شما رو میپایدند تا در چیکن تراکتور رو باز کنید بپرند تو و غذای این مرغ و خروسها رو بخورند خیلی باهوش و زرنگ هستند هرچقدر منتظر شدید اینها نرفتند خداااای من شازده چقدر بغل کردنیه با اون صورت خوشگلش به هر ترتیب تونستید غذای مرغ و خروسها رو بردارید تا از دسترس این بز و گوسفندها دور بشه تقسیم کار مریم جانم باکتها رو پر از چوبهای چیپسی میکنند و استاد جان هم خالی میکنند کف چیکن تراکتور مریم جانم هم به شیوه سنتی این چوبهای چیپسی رو پر میکرد تو سطلها بوی عطر چوب کاج که هنوز نم دار و تازه هست فضا رو پر کرده و تجربه مریم جانم از نشستن رو این همه چوب های چیپسی اینه که انرژی طبیعت کاملا به وجود انسان منتقل میشه و تحرک و ورزشی که تو حین انجام اینکار دارند عضلاتی رو درگیر میکنه که تو ورزش این عضلات درگیر نمیشه اما در طی انجام این کار چند تا مقاومت رو برطرف کردید اول اون دسته آهنی که به چیکن تراکتور بسته بودید برای اینکه بتونید با تراکتور جابجاش کنید و مقاومت بعدی که برای استاد قد بلند و باصفا ایجاد مزاحمت میکرد تخته چوبی که بالای در چیکن تراکتور بسته بودید که موقعه ورود و خروج استاد باید سرش رو خم میکرد تا به سرش برخورد نکنه اما الان دیگه قرار نیست این چیکن تراکتور جابجا بشه پس دیگه نیازی به این دسته آهنی و یا اون چوب بالای سر در برای ایجاد استحکام بیشتر نیست بنابراین این دو گزینه باید حذف بشه که به راحتی حذف شد و کار راحتتر و لذت بخش تر پیش رفت و کار انتقال این چوب های چیپسی به اتمام رسید و شازده کوچولو هم پریده پشت تریلر خالی و مرغ و خروسها هم با دونه هایی که رو انبوه اون چوبها ریختید مشغول شدند تا کاملا این چوبها رو پخش کنند

    استاد جان تو همین روند حذف مقاومتهای چیکن تراکتور در راستای لذت بخش تر و راحتتر انجام شدن کارها هدایت شدید تا این موضوع رو مطرح کنید بررسی کارها و رفتارهایی که از رو عادت الگویی رو داریم تکرار میکنیم که دیگه اون علت و الگو تغییر کرده اما همچنان داره اون رفتار ما تکرار میشه

    استاد مثالهای ملموسی رو گفتید که برای من و دوستان کاملا موضوع قابل فهم شد

    جهان در حال تغییره و زندگی پویاست باید هر روز از خودم سوال بپرسم چرا الان دارم این الگو و رفتار رو انجام میدم چرا دارم این طرز تفکر و باور نادرست رو همچنان تو این جهان رو به رشد و بهبود تو ذهنم تکرار میکنم و با همون باور محدود کننده پیش می رم

    استاد وقتی به تغییراتی که در روند رفتاری و شخصیتی خودم فکر میکنم میبینم زمانی تونستم این تغییرات رو ایجاد کنم که در ابتدا به یه آرامش ذهنی رسیدیم این آرامش ذهن منو در مسیر درست هدایت کرد مرحله بعد وقتی با خودم به صلح رسیدیم و اولویت رو خودم و خواسته های خودم قرار دادم و نظر و قضاوت دیگران برام مهم نشد تونستم تغییراتی تو سبک زندگیم داشته باشم که در راستای راحتتر و لذت بخش تر شدن زندگیم بود مثلا استفاده نکردن از پرده روی پنجره های بلند خونه که رو به حیاط پر از درخت و نور آفتاب بود و گذاشتن یه مبل خیلی راحت و نرم دقیقا در مقابل این پنجره که ساعتها میتونم روش بنشینم و از این زیبایی استفاده کنم با نرفتن به جمع های فامیلی که قبلا خیلی برام مهم بود که این جمع های فامیلی باید حفظ بشه چون در مورد صله رحم و مزایاش خیلی شنیده بودم در صورتی که هیچ هم فرکانسی نبود و صحبتهای نادرست و محدودکننده و…. زده میشد من اگاهانه تصمیم گرفتم دیگه به این جمع های فامیلی نرم نشتی انرژی نداشته باشم و برای خودم و ارامشم ارزش قائل باشم و این انرژی رو در زمینه پیشرفتم بزارم حتی زمانی من از کیف های رو دوشی بزرگ استفاده میکردم اما دیدم من قراره تو کیفم فقط گوشی و کارت پول بزارم تصمیم گرفتم مثل مریم جانم کیف کوچیک بگیرم و کلی تغییرات دیگه که هدایت شدم به انجامش و کلی از وسایل غیر کاربردی خونه و کارم رو حذف کردم و چقدر فضا لذت بخش شد استاد جان به نظرم تو مسیر درست خیلی جزییات هدایتی درست میشه اما اگاهانه تو ایجاد این نگرش درست تو شخصیتم باید کار کرد تا ناخودآگاه همیشه دنبال ایجاد تغییرات مثبت بود

    زمانی که خیلی هوشمندانه دلیل رفتارهام که از باورهای من نشات میگیره رو بررسی کردم تونستم تغییراتی ایجاد کنم که خیلی لذت بخش بوده اینکه از یه الگوی تکراری پیروی نکردم و تغییر ایجاد کردم الان انقدر این بهبودها و تغییرات کوچیک حتی مثلا در حد استفاده از یه ظرف جدید و یا ادویه جدید تو غذا برام لذت بخش بوده و همون یه تغییر اعتماد به نفس منو بالا برده که تو تمرین ستاره قطبی هر روز صبح می نویسیم امروز خدایا هدایتم کن به یه تغییر خوب و بهبود تا لذت ببرم و این بهبود حتی بارها تو نوع نگرش و باورهای من بوده که منو به احساس خوب و ارامش بیشتر رسونده

    اما اینکه این نوع نگرش بشه جزو شخصیتم نه هنوز نشده ولی دارم بهتر میشم به خصوص از وقتی که تو این مستند زندگی در بهشت هر روز میبینم شما این سوال رو از خودتون می پرسید چطور از این بهتر و لذت بخش تر؟ چطور از این راحتتر و سریع تر؟

    سالها یه باور اشتباه رو تو یه موضوعی داشتیم که الان با تغییر جهان و تغییر الگوها اون مولفه تغییر کرده اما هنوز تو پیش فرضهای ذهنی خودمون نگه داشتیم و داریم با همون پیش فرض ذهنی نادرست ادامه میدیم باااااید من یه بازنگری داشته باشم به دلیل رفتارهام و کارهایی که تو طول روز انجام میدم و ببینم چه تغییراتی رو برای لذت بخش تر شدن و راحتتر شدن مسیر درست انجام بدم استاد شما تواین مستندها چقدررررررر آگاهی ناب و خالصی رو دارید سخاوتمندانه ارائه میدید عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      Ahmad گفته:
      مدت عضویت: 1414 روز

      خیلی عالی زیبا…واقعا خیلی ریز بینانه ب موضو نگا کرده بودین…منم واقعا بیشتر داستانو فهمیدم.چقد نشتی داشتم ک از زندگیم حذفشون کردم.اون موقع حتی چیز خاصی هم نمیدونستم با خوندن این کامنت شما یادم اومد ک واقعا خیلی چیزا رو تو زندگیم حذف کردم.ب راحتی حذف کردم .اصلا اذیت نشدم.ممنون ک الان بهم یاداوری کردی،،عزت نفسم بالا رفت😍

      سپاس گذارم ازت دوست من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: