سریال زندگی در بهشت | قسمت 232 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

231 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 914 روز

    به نام الله‌ مهربانم به‌ نام خدای هدایتگرم به مسیر زیباییها و افکار درست

    سلام و درود بر نازنین استادم و سلام بر مریم زیبایم

    خیلی خوشحالم که خداوند امروز هم فرصت به من داد تا از این بهشت زیبا استفاده کنم برای آگاهی رشد و حال و احساسه خوب برای خودم خدایا شکرت سپاسگزارتم

    وفتی تغییر میکنی چه از دورن خودت یا تغییرات کوچیک از منزل

    یه حسه خوبی داری و جهان هم به کمکت میاد به قول دوستمون هر چه تغییرات بزرگتر بشوند احساس توانمندیمون بیشتر میشه

    عزت نفسمون بالا میره

    با هر تغییر و نتایج بدست آمده خوب ایمانت بالا میره

    احساس ارزشمندی بهت دست میده

    و با خودت میگی آره شد تونستم از پسش بر بیام و هی دست به تغییر میزنی

    حالا اگه این تغییر از افکار و باورها و رفتارت باشه چی میشه کن فیکون میشه

    اون اوایل یعنی چند ساله پیش وقتی ما خانواده ی دسته جمعی ( چهار نفره خودمون) شروع کردیم به تغییر اونم از درون به طبع دیدیم چه نتیجه خوبی رو

    چون تغییرات کوچیک بودند نتایج هم کوچیک بود

    و بعد هر دفعه با انرژی بالاتری انجام می‌دادیم و هی حاله خوب و آرامش و همه پشت سر هم میومد خدارو شکرت سپاسگزارم هستم و تمامه این زیباییها و خوبیها و فراوانیها رو در زندگیم تا الان اعتبارشو به رب و فرمانروای خودم میدم

    خدایا من در برابرت تسلیمم

    وقتی هر دفعه یه تغییری انجام میشه بهتر خودتو میشناسی و نشتی انرژیتو پیدا میکنی و باورهای بهتر میسازی و مدارت بالاتر میره

    خدایا به من قدرت بده تا بهتر بهبود بدم شخصیت و افکار و باورهامو

    خدایا به من قدرت بده تا بتونم هر روز ذهنمو بهتر کنترل کنم

    استاد عزیزم من الان وقتی به قبلم نگاه میکنم 80 درصد تغییر کردم

    من ممنونتم استاد توانمند و آگاه و توحیدیم متشکرم سپاسگزارتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 702 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 11 شهریور رو مینویسم

    الان که مینویسم 14 شهریوره و از گرگان برگشتم و این دوروز رو با عشق مینویسم اتفاقات خوبش رو و اینکه چه درس هایی یاد گرفتم تا بعد بهش سعی بکنم که عمل کنم

    تسلیم باش

    امروز خدا یه درس بزرگ رو بهم داد

    صبح قرار بود برم ورکشاپ رایگان پاساژی که تا 54 هفته هست و میرم کلاس رنگ روغن

    صبح که بیدار شدم هرچی که لازم داشتم رو جمع کردم و بافتنیام و دفتر نقاشی و تمرین خط تحریری

    همه رو گذاشتم تو یه کیف و کلی چیزا فراموشم شده بود و خدا هر بار به یادم میاورد که طیبه اینو بردار یا اونو بردار

    مثلا داشتم جمع میکردم و فکر کردم برداشتم همه چیو ، یهویی گفت مسواکت ، بعد گفت نمدی که برای پشت گیره سرا برداشتی رو بردار ،بعد گفت رنگ روغنات یادت نره حواست هست که داری میری ورکشاپ ، بعد قلمو و بعد چسب حرارتی و بعد پارچه برای تمیز کردن قلموهام

    و ….

    وای یعنی مرحلا به مرحله میگفت چیا ببرم

    وقتی همه رو برداشتم نقاشیامم برداشتم تا با خودم ببرم سر ورکشاپ که بعدش قرار بود از تجریش یه راست برم راه آهن تا بلیت قطار داشتم که برم خونه آبجیم و پس فرداش با مادرم اینا برگردم خونه

    فقط یه چیز از یادم رفت و وقتی به یادم اومد گفتم خدا تو که همه چیو گفتی ببر چرا اینو نگفتی ؟ من چون از دوشنبه بازار که کرفس گرفته بودم تو یه نایلون گذاشتم که نصفشم ببرم خونه آبجیم که کوکوسبزی درست کنیم

    چند روز پیش که برای بار اول با کرفس کوکو سبزی درست کردم خیلی خوشمزه شده بود و تاحالا با سبزیای دیگه درست میکردیم ولی این بار متفاوت بود

    و شنیدم که گفته شد نه سبزی رو نباید میبردی وبا اینکه دلیلشم نمیدونستم ، چشم گفتم

    وقتی از خونه خواستم بیام به داداشم گفتم من میرم تو هم بیدار شو برو سرکارت ،داداشم گفت وایسا من میرسونمت ، من میرم ،سر راهم نزدیک محل کارمه میرسونمت

    قبلش تو دلم گفتم که با مترو برم بهتره یا به داداشم بگم منو ببره ولی نمیدونستم چیکار کنم که داداشم گفت میرسونمت و یه نشونه ای شد که با داداشم برم

    رفتم نون خریدم و اومدم و رفتیم با داداشم ، تو راه به خدا گفتم که میشه بگی چه فایلی برای من مناسبه که باید گوش بدم

    رندم که انتخاب کردم

    فایل هدف و انگیزه در سلامتی جسم اومد

    باز کردم تا گوش بدم که متوجه شدم خدا چی میخواد بهم بگه

    تو راه داشتم فکر میکردم به حرفای استاد ، یهویی متوجه شدم که دلیل اینکه خدا این چند روزو به طرق مختلف گفت که طیبه الان در مرحله قدم برداشتن هستی

    متوجه شدی رسالتت چیه و متوجه شدی چیکار باید بکنی برای اهدافت، حالا باید بیشتر قدماتو برداری

    وقتی این فایل رو باز بهم نشونه داد ،دوباره درمورد هدف بود تک تک توضیحات و به هم پیوسته به چند روز قبلم

    جالب اینجاست من تازه داشتم یه سری حرفای استاد رو که قبلا شنیده بودم ،درک میکردم

    و چراغ جدید روشن میشد

    وقتی منو رسوند و رفتم ، دیدم یه ظرف شیر روحی گذاشتن برای مدل زنده و کنارش دو تا کتاب و یه پارچه نارنجی

    رفتم با پولایی که خدا بهم داد از فروش گیره جوانه ها یه دفترچه بوم پارچه ای خریدم و رفتم کارمو شروع کردم

    تا ساعت 4 من مشغول رنگ زدن طرح مدل زنده بودم واستادای دیگه خیلی فوق العاده داشتن کار میکردن

    و با دیدن نقاشیاشون به خودم میگفتم تو هم میتونی ،فقط باید تلاش کنی و استمرار داشته باشی تو یادگیری

    وقتی تحویل دادم کارمو رفتم نشستم تو محوطه کنارکلاسمون تو پاساژ و شروع کردم به بافتن و دیدم استادم اومد گفت طیبه کارت رو ببینم چیکار کردی ؟

    نشونش دادم گفت رنگای مرده انتخاب کردی و رنگای جون دار خود مدل رو نزدی چرا

    منم میدونستم ایراد کارم کجاست و تو تشخیص رنگ بود و قراره از هفته بعد سیاه سفید رو تموم کنیم و به رنگ بریم

    وقتی استادم رفت من نشستم و تا ساعت 6 جوانه بافتم و بعد راه افتادم

    میخواستم برم نمازمو بخونم تو نمازخونه پاساژ، که حس کردم نباید اونجا بخونم و رفتم و از بازار که اومدم بیرون دلم میخواست دوباره از پیراشکی شکلاتیا بخرم ولی رفتم سمت نون سنگکی

    همه اینا کار خداست در ادامه میگم چی شد

    وقتی خریدم رفتم تو مترو به داداشم زنگ زدم ،گفته بود بهم بگو اگر زود تعطیل شدم بیام برسونمت راه آهن

    که گفت نمیتونه بیاد و خودم باید برم راه آهن

    منم رفتم تو مترو نمازمو خوندم تا برم سوار قطار بشم

    بعد مادرم زنگ زد گفت طیبه نقاشیاتو نیار اینجا مثل تهران نیست ،فردا همه جا تعطیله و میخواستی بیاری بفروشی ،نیار برای خودت سنگین نکن بارتو

    من دلم میخواست ببرم و اصرار داشتم که با خودم ببرم ، ولی خدا جوری همه چیو چید که من نبرمشون

    وقتی قطار اومد رفتم نشستم یهویی داداشم زنگ زد گفت اگه هنوز نرفتی بیا بیرون مترو ، من بیام که من سریع تا درای مترو نبسته پیاده شدم و رفتم نشستم بیرون مترو و سنگکی که گرفته بودم رو خوردم و یکم برای داداشم نگه داشتم

    انگار خدا کاری کرد که منو داداشم بیاد ببره تا هم بهش سنگک بدم و هم اینکه نقاشیامو بدم ببره خونه

    وقتی داداشم اومد ، داشتم فکر میکردم به تک تک اتفاقات و گفتم خدایا من این همه میخواستم نقاشیامو با خودم ببرم ولی تو کاری کردی که داداشم بیاد و بدم به داداشم تا ببره خونه

    از تجریش تا قیطریه خیلی ترافیک بود داداشم دوباره گفت خب طیبه مثل اینکه باید با مترو بری ،وگرنه من تا دو ساعتم به راه آهن نمیرسم

    منو مترو اقدسیه پیاده کرد تا سریع برم وقتی سوار شدم تا راه آهن حواسم به بافت جوانه بود و از طرفی مترو شلوغ بود و نمیشد بیرونو دید که کدوم ایستگاهه

    یاد حرف استاد افتادم که میگفت انیشتین انقدر غرق فکر کردن به موضوعی بود که نمیدونست بلیت قطارش برای کجاست

    منم دقیقا اینجوری بودم انقدر محو بافت جوانه بودم که ،پرسیدم از یه خانم که ایستگاه راه آهن بعدیه؟گفت آره و منم بلند شدم تا وقتی نگه داشت پیاده بشم

    و وقتی پیاده شدم اصلا به اسم ایستگاه نگاه نکردم و رفتم وقتی خارج شدم یه حسی بهم گفت داری اشتباه میری

    از یه مسافر پرسیدم‌گفت اینجا مهدیه هست و منم گفتم وای اشتباه اومدم و دوباره برگشتم و رفتم تا سریع برسم راه آهن

    وقتی داشتم با عجله میدوییدم نجوای ذهنم گفت نمیرسی به قطار ولی گفتم طیبه عجله نکن ،اگر قرار باشه بری گرگان حتما میری بسپر به خدا ، خود خدا خوب بلده چجوری زمان رو مدیریت کنه

    الان که مینویسم واقعا خیلی پیچیده هست ولی همه اش هدایت خداست و تسلیم بودن و باوری که داری

    بعد من ته دلم گفتم خدایا من خودمو میسپرم بهت اگر قرار بر رفتنم باشه تو زمان رو کند میکنی تا من برم برسم به راه آهن

    وقتی من منتظر قطار بودم تا بیاد ،به خاله ام زنگ زدم و گفتم خاله یه خانم اشتباهی گفت من یه ایستگاه قبل پیاده شدم و خاله ام هم گفت منم اشتباهی پیاده شدم و الان منتظرم قطار بیاد

    بهم گفت وایسا تا منم بیام ولی بهش گفتم نه باید برم که اونجا وایسم و بگم تو میای که قطار نره

    وقتی رسیدم 20 دقیقه زودتر رسیدم و خدا قشنگ زمانمو مدیریت کرد

    ولب هرچی به خاله ام زنگ میزدم میگفت قطار مترو هنوز نیومده

    برام عجیب بود پیش خودم گفتم چرا نیومده یه ربع هست یعنی قطار نیومده !!محاله انقدر دیر بیاد اونم خطی از مترو که مسافرا دو تا خط رو پیاده میشن و میرن خط بعدی

    هی داشتم فکر میکردم که چجوری شده که دیر اومده

    بعد که میخواستن درای ورودی رو ببندن من رفتم تا بگم همراهم هنوز نیومده و بهم گفتن برم سوار بشم تا همراهم بیا

    هی هرچی زنگ میزدم خاله ام میگفت میام و چون نمیشناخت میگفت باید کجا بیام، انگار همه چی دست به دست هم میداد تا خاله ام با من نیاد و جا بمونه

    دقیقا وقتی خاله ام رسید راه آهن ،قطار حرکت کرد

    من وقتی بهش زنگ زدم گفت میدونستم اینجوری میشه ، پرسیدم چطور ؟

    گفت چند روز پیش یه فال باز کرده بودم که نوشته بود یه سفر داری و اون سفرت انجام نمیشه

    و اونموقع بود که گفتم منو نمیگه

    وقتی اینو گفت یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت همه چی باوره ،حتی اگر به زبون چیزی رو بگید ولی باورتون چیز دیگه باشه ،باوره که باعث میشه اون کار انجام بشه یا نه و جهان جوری کاراشو میکنه که تو طبق باورت پیش بری

    وقتی فکر کردم فقط به این نتیجه رسیدم ،چونه خاله ام به فال حافظ باور داره که درسته و عمیقا قبول داره ،حتی اگر چیز ناخوبی هم بگه به زور میخواد قبول نکنه ولی از درون قبولش داره

    و این باور خاله ام بود که مانع از اومدنش به گرگان شد و البته خودش هم در قدم برداشتن کمی دیر قدم برداشت تا برسه راه آهن که تمام اینا عواملی بودن تا دیر برسه و نیاد و بگه میدونستم مسافرتم نمیشه

    در اصل خودش بود که این اتفاق رو رقم زده بود

    بعد که قطار رفت من نشستم دوباره این اتفاق رو مرور کردم و .فتم پس چرا من جا نموندم ؟ منم از تجریش اومدم حتی خاله ام که خونه اش نزدیک بود به راه آهن و 1 ساعت و یه ربع زودتر از خونه اومده بود و حتی مسیرش تا راه آهن نیم ساعتم نمیشد ولی چرا دیر رسید و منی که اون همه راهو از تجریش اومدم ولی 20 دقیقه زودتر رسیدم

    و با اینکه اشتباه رفتم زود رسیدم

    که فقط به این نتیجه رسیدم که طیبه باورت تغییر کرده برای همین

    چون من قبلا خیلی دلشوره میگرفتم وقتی جایی میرفتم و یا دیر میکردم و یا اشتباه میرفتم

    ولی الان با وجود اشتباه رفتنم انگار تسلیم خدا بودم و گفتم هرچی که خیره همون بشه ،و به راهم ادامه دادم

    و به موقع رسیدم و متوجه شدم کا باوری که داشتم به این بود که خدا زمانمو مدیریت میکنه و به وقتش میرسم

    و میگفتم هرچی خیره همون بشه و قدم برداشتم تا خودمو برسونم

    خدا امروز بهم فهموند که طیبه همه چی باوره و البته تسلیم بودن در برابر من

    درسته که همه چی باوره ولی باید تسلیم باشی تا هرچی که ربّ تو برای تو خیر میخواد بشه و حتی بگی اگر بهتر از خواسته من هست رو اونو بهم بده

    که من اون لحظه رو گفتم که خدا هرچی تو بگی اگر برم خوشحال میشم اگرم نرم که برمیگردم خونه و باز هم خوشحالم هرچی تو بگی

    ادامه سفر به گرگانمو که تو قطار رخ داد رو در رد پای بعدیم مینوسیم که باز هم ارتباط داره به رد پای امروزم که به هم پیوسته هستن

    خدا چقدر عظیم و قدرتمنده که همه چی رو کاملا زیبا کنار هم میچینه

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 997 روز

    سلام

    امروز زدم رو نشونه ام این فایل اومد

    گفتم بی دلیل نیست باید به خودم بیام چقدر درخواست از خدا کردم هدایتم کنه

    قشنگ دیروز داشتم فایل گوش می دادم بهم الهام شد برو کارتو شروع کن گفتم. چشم

    اومدم دو ساعتی شروع کردم بعد با بچه رفتم مقداری وسیله خریدم اومد درست کردم دیدم کاری نداره چرا سختش کردم

    الان به فکر فروشم گفتم خداوند مشتری می فرسته خودش به دلم انداخته پس به خودش سپردم

    چون تصمیم عقب افتاده ای بود اجراش کردم

    من قدم اول برداشتم بقیه با خداوند

    فهمیدم باید از جای شروع کنم

    با این فایل بیشتر مطمن شدم حرکت کنم

    تا راکد نمونم

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    حسین وزیری گفته:
    مدت عضویت: 1556 روز

    سلام استاد جان

    اخخخخخخ ک من دور شما بگردمممممم

    استاددد عجب کار خفنیهههه پاکسازی الگوهاااا استاد جان من کارم جوری ک میز نشینم استاد جلو میز من ی تکه چوب بود ک باعث شده بود پام راحت نباشه استادد جان این حرف شمارو ک شنیدم دیدیم اره منم میزم ثابته پس نیازی ب این چوب نگهدارنده نیست

    استاد واززززش کردممممم وای مننن

    استاد یهوویی الهام شد ک کیبوردمم باز کنم ببرم بالا تر نصبش کنم استاد جان الان این کار رو کردم و انگار الان رو ابراممممم اخ خدایااا چقددددد رخفنننن بود خدای منننننن عاشقتم من استادددددد

    استاد جان د راربطه با اردک ها اینم ایده قشنگیه ک یک قسمت مخصوص نگهداری جوجه باهش و برای زیرشون ک کثیف میکنن اگر یکم از زمین ارتفاعش رو بالاتر ببرید میتونید نوار نقاله درست کنید و بزارید ک دیگه کار خیلی راحت ترترتر بشه

    استاد تو ایران جورو جزو جیره غذایی نمیدنن تو زمستون چون حیون میره تو پرریزی هواستون ب اینم باشه

    استا جان شما خرگوش نمیخرید توی اون نرمه چوبا ول کنید ک قشنگ ابیاری بشن

    و حالا درخته چ های هرز وای استاد من یطوری شده بود ک از محیط شما کلن فاصله گرفته بودم حدودا 1 ماه ولی استاد دیشب اصلا یجوری شد ک اصلا انگار تعادل نداشتم افتاده بودم تو سایت و داشتم خودم رو شخم میزدم و عاپلف چ های هرزم رو از ریشه قطع میکردم دقیقا ی فایلی خیللللللی من رو تکون داد فایل فقط رو ی خدا حساب باز کنن اخ استاددد انگار من تو این یکماه اب نخورده بودم و دیشب زلال ترین اب جهان رو نوشیدم اصلا بصورت مجزه اسااا چسبیدم ب سایت اینم بگم ک از اسیت ک دور بودم ولی قوانین رو یادم بود و با این قوانین تو نستم ثروتتت خلق کنممم

    تازهههه توی دانشگاههه تو نستم کاری کنم ک هیچ استادی ازممم درس نپرسههههه دسسسسسسسست

    ب همیننن زیبایی این قانوننن همه جوره جواب میدهههه عاشقتم من بهتریننننن استاددد جهان

    این تازه یک کم از نتایج این یکماه دوری از سایت بود حالا بیبن اگر تو این یکماه قشنگ روی خودم کار کرده بودم چ نتایجی میگرفتمممم

    الهی شکر

    عاشقتم من استاد جان

    ب قول یکی از عزیزان سایت مستتدام استاد

    عاشقتم مننن

    ارادت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    شاهین حسن زاده گفته:
    مدت عضویت: 1378 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین

    وهمه ی دوستان هم فرکانسی در این سایت الهی

    نمیدونم از اخرین کامنتم چقدر میگذره اما خیلی وقته کامنت نذاشتم ولی این دلیل بر این نشده تو سایت نباشم

    اما از امروز به خودم تعهد دادم که حداقل روزی یک کامنت رو روی سایت بذارم وسروع کنم به نوشتن کامنت

    توی این مدت که روی خودم کار کردم خب خیلی تغییرات درونم رخ داده وباعث شده مسیر جدیدی توی زندگیم استارت بخوره مسیری که حتی نمیدونم یک ساعت بعدش چی میشه چون تصمیم گرفتم

    توی این لحضه زندگی کنم ولذت ببرم

    نمیدونم چقدر میتونم با نوشتن به توضیح درک این جمله که به هرچی توجه کنی از اساس اون وارد زندگیت میشه از اساس اون نه خود اون بپردازم اما قطعا این یه واقعیت بزرگه

    فک میکنم شروع این روز شمار تحول زندگی من با شروع مسیر جدید زندگی من باهم استارت خورده

    قبلا سریال زندگی دربهشت رو مثل یه فیلم نگاه میکردم اما الان دنبال ردپای قوانین توزندگی استادم

    فک نمیکنم تا حالا خواسته باشم چارچوب دری رو عوض کنم بااینکه سرم زیاد خورده بهشون ولی باعث اقدامم نشده شاید چون احساس کردم من که نمیتونم باید یکی دیگه انجام بده یا اینکه ولش کن این که چیزی نیست یه روزم باعث شده سرم بشکنه

    ودرد بیشتری بکشم

    استاد عزیزم واقعا جا داره از شما بابت تمام لطفی که به ما دارید نهایت سپاسگذاری رو بکنم

    که انقدر عاشقانه و با تمام وجود برای سایت وقت میذارید

    با ارزوی سلامتی و ثروت شادی برای شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    زهرا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1024 روز

    تغیر

    آره من باید تغیر بدم این ذهنیت خراب رو در مورد پسرم که

    هزاران دلیل دارم برای اینکه سرما بخوره

    واقعا دیگه خسته کننده شده

    باید این باورهای مخرب رو ویران کنم

    باید این سنگر شیطان در گوشه ذهنم رو با خمپاره از هم بپاشونم

    بسه دیگه هرچی فتنه کرد تو زندگیم و حال و احوالم

    دیگه نمیخوام

    از مریم جون یاد گرفتم ایجاد باور یعنی منطق هایی که خواسته را امکان پذیر کند

    هر قانون نانوشته که تو ذهن من از بچگی فرو رفته با یک بار نقص باطل میشه . یعنی اگه یکبار حتی فقط یکبار این قانون من درآوردی جواب نداده باشه پس قانون نیست صحت ندارد

    قانون یعنی در همه حال جواب دهد

    مثل قانون جاذبه زمین .

    مثل قانون شرک .

    قانون حرکت

    قانون ارتعاش

    قانون بخشش

    قانون شکرگذاری

    و ….

    قانون های من درآوردی :

    اگه یکی سرما خورده باشه بچم بره پیشش دیگه کار تموم .

    نقص قانون : دو ماه پیش جوری سرنا خوردم گلو درد گرفتم که از چرک و درد زده بود به لثه ها و گوشم . نه پسرم گرفت نه شوهرم

    سه ماه پیش هم خانه پدری بودم سرما خوردم طولانی سه روز فقط تب داشتم نه بابام گرفت نه مامانم در حالی که همش کنار هم بودیم بدون ماسک و فاصله

    مطمئن هستم ازین اتفاقات چندین بار دیگه هم افتاده و من یادم نیست

    آها منو پسرم کرونا گرفته بودیم رفتیم خونه پدری خواهرم با بچه هاش هم اونجا بودن یک هفته پیش هم بودیم هیچکدوم نگرفتن اصلا هم رعایت نمی‌کردیم.

    قانون من درآوردی

    اگه باد کولر به پسرم بخوره سریع سردش میشه و سرما میخوره

    بچه های خواهر شوهرم صبح تا شب جلو کولر هستن هیچی شون نمیشه

    بچه های خواهرم هم شبا که خواین کولر خاموش نمیکنن هیچی نمیشه

    خودم زمانی که حامله بودم از حمام می آمدم با موهای خیس میخوابیدم جلو باد کولر

    بعضی وقتا هم کولر هم پنکه رو باهم روشن میکردم یکبارم سرما نخوردم

    این موردم مطمئن هستم بارها مخالفش رو دیدم ولی الان حضور ذهن ندارم

    پس اینم نقص میشه

    آخه وقتی هوا گرمه تابستون آدم کولر روشن میکنه دیگه حالا یه کمم سرد بشه اتفاقی نمی افته که نهایت نیم ساعت خاموش میکنی

    قرار نیست هر باد سرد یا خنک به آدم بخوره آدم مریض بشه که

    اینم نقص چون بچم اگه سردش بشه بهم میگه منم کولر خاموش میکنم

    قرار نیست زیر باد کولر یک ساعت بلرزه که

    این قصه سر دراز دارد

    زمستون سرما خوردگی زیاد میشه

    اگه از حموم خیس در بیای سرما میخوری

    اگه خیار بخوری سرما میخوری

    اگه پتو روت نباشه

    اگه تو زمستون خونه مثل کوره گرم نباشه

    اگه تو زمستون یه عالمه لباس گرم نپوشی

    اگه عرق بکنی بعد خنک‌ت بشه

    اگه استخر بری

    همه اینا صدبار نقص شده ولی من باور نکردم

    ولی حالا وقت تغیر و باور

    آدم فقط زمانی سرما میخوره که خودش رو براش آماده کرده و منتظر و باور داره که اگه فلان کار صورت بگیره سرما خوردگی حتمی

    ما که هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده جلو جلو بل بچه مون دعوا می‌کنیم تهدید می‌کنیم از آمپول میترسونیم

    تو ذهنمون و تخیلاتمون می‌بریم دکتر سرم هم بهش میزنیم و هزارتا کار دیگه

    مثلا میریم لیمو ترش و عسل می‌خریم

    لباس گرم تنش می‌کنیم تو چله تابستون

    هزارتا ذکر میگیم یا امام رضا یا امام حسین

    و کلا نگرانیم تا اولین عطسه رو بشنویم و به نوعی خیالمون راحت بشه و بگیم دیدی گفتم

    دیدی به حرف مامان بابات گوش ندادی

    یعنی خودمون با باورها همون دستی دستی بچه رو میندازیم چاه خودمون هم میشینیم بالا سرش گریه می‌کنیم

    بعد تازه ناشکری هم می‌کنیم که

    این بچه تو زندگیش یه روز خوش ندید

    واقعا نیاز به تغیر بنیادی داره

    یه تغیر دیگه که من انجام دادم یه صندلی اضافه رو از اتاق حذف کردم و جا باز شد

    سماور خراب و تکراری که دیگه دوسش نداشتم هم حذف کردم و بجاش یه کتری خوشگل خریدم

    یه پارچه رو میزی بود داخل میز تلویزیون که بزرگ بود و اصلا قشنگ هم نبود اونم حذف کردم

    لباس هایی که برا پسرم کوچیک شده و ی بسته پوشک که دیگه به کارش نمیاد چون دسشویی میره هم جمع کردم بدم بچه های فامیل که بهشون میخوره

    من عاشق خلوتی خونه هستم عاشق مرتبی و سرو سامان دادن واقعا انرژی راهش باز میشه

    از خونه های ژاپنی هم خوشم میاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2841 روز

    به نام تنها نیروی عشق و عاشقی

    سلام به تمام عشق های این مسیر عاشقانه

    خب من اول از همه چی برم سر اصل مطلب این قسمت اینکه استاد میگی ببینیم چه موضوعاتی در زندگیمون هست که خیلی وقته باید تغییرشون بدیم اما هنوز اینکارو نکردیم

    و خود من قرار بود از چندروز قبل که میبایستی یه تغییری در یکی از برنامه های تمرین مربوط به رشته کاریم بدم که اتفاقا ظهر همین امروز بود شکرخدا تغییر رو ایجاد کردم وقتی هم اومدم این فایل رو دیدم که استاد عزیز داره در مورد همین موضوع صحبت میکنه خیلی خوشحال شدم که اصلا من برنامه ریزی شدم که هماهنگ بشم با قوانین الهی،،

    امروز دوباره طعم لذت تغییر رو تجربه کردم واقعا تغییر خیلی لذت داره شاید اولش یه خورده سخت باشه اما همینکه رو غلتک میفتی واقعا برات لذتبخش میشه حالا در کنار لذتهاش یه عالمه مزایا داره

    مثلا وقتی صحبتهای استاد رو از فایل هایی میشنوم که صحبت در این مورده که ما باید تغییرکنیم اولش یه خورده احساسم بد میشه که سجاد تو تغییر نکردی و زود نجوای شیطان میاد سراغم و میخواد بهم بگه تو که خیلی ضعیفی و نمیتونی اما خیلی زود خودمو جمع و جور میکنم میگم اگه یسری برنامه ها،نعمتها شرایط ،دوستان جدید،تفاوت رفتار و افکار رو دارم تجربه میکنم که قبلا نداشتم پس اینا چیه اگه این تغییر نیست پس چیه؟

    حتی اینکه تا چندروز پیش در روز فقط یه کامنت میتونستم بنویسم اما الان در روز چندتا کامنت میذارم پس همینم خودش میشه تغییر

    اگه الان جواب درخواستهام یه ذره زودتر از قبل دریافت میکنم اگه این تغییر نیست پس چیه؟

    چندروزی هست دارم تو ارتباطات کمی قویتر عمل و تجربه میکنم اگه این تغییر نیست پس چیه؟

    یا مثلا اینکه من تا همین چندروز قبل همش ذهنم برنامه ریزی شده بود که فقط بتونم یه کامنت در روز بذارم رو سایت اما امروز گفتم مگه چکار سختی میخوای انجام بدی که نمیتونی همین الان شروع میکنی به نوشتن و خداوند هدایتت میکنه که بتونی از مغزت کار بکشی و اینکارو انجام بدی صبحی یه کامنت گذاشتم و الان هم دارم تایپ میکنم و بیشتر برااینه الان گفتم بذار اینکارو انجام بدم که به خودم ثابت کنم که من میتونم تغییر در خودم ایجاد کنم و به خودم بگم دیدی تونستی شاید از نظر بعضی ها کار خیلی بزرگی نباشه اماهمینکه یه خورده ذهنت تقویت بشه برا انجام‌کارها بعدی خودش خیلی خوبه😄😄

    مثلا امروز با خودم گفتم باید برای رشته کاریم مطالعه بیشتر و تحقیق های تخصصی تر و حرفه ای تر و کلیپ های آموزشی مختلف بیشتر و عمیق تر از چندوقت قبل به علم کاریم و مهارتم بیاندیشم و تفکر کنم،حتی همین تایپ رو که دارم الان انجام میدم چشمم میفته بهشون داره ذهنم قدرتمندتر میشه مانند بنویس تا اتفاق بیفته،،

    وسیله ای که خیلی وقته دم دسته و میدونم که باید جابجاش کنم و نکردم اما همین همون لحظه به خودم میگم صبرکن این همش فقط چندثانیه یا چنددقیقه بیشتر وقت ازم نمیگیره بذار انجام بدم بعد رد بشم برم چقدر قوانین خداوند براساس زیبایی و احساس خوبه حتی وقتی همچین کارهای کوچکی رو انجام میدی مانند جابجا کردن یه ظرف یا یه ابزار از گوشه اتاق یه از روی اپن خونه باعث ایجاد احساس خوب در وجود انسان میشه وقتی هم این عملگرایی ها و حرکت ها ادامه پیدا کنه باعث میشه که هرروز گسترده تر و پیشرفته تر بشه برا کارهای بعدی و بزرگتر،،

    استادواقعا ازت ممنونم از شما مریم جان و از شما دوستان چونکه باعث شدین که خود من خیلی از کارها و تغییراتی که قبلا برام زجرآور بودن اما الان راحت و با عشق میرم به استقبالشون و انجامشون میدم بااینکه همون نوع کارها هستند اما چونکه من تغییر کردم و عشق بیشتری در وجود من ایجاد شده میرم سمتشون و انجامشون میدم دیگه نمیگم ای بابا هوا سرده،دیروقته،عصاب خوردکنه و…. بلکه فقط قبل از شروع میگم خدایا چطور با عشق و لذت اینکارو انجام بدم که برام لذتبخش بشه و من سختی کار رو در ذهنم تبدیل کنم به لذت، به شیرینی،،

    یااینکه شکرخدا خوابمم کمتر شده اینم خودش یه تغییر و پیشرفته برام🥰🥰

    پیشنهادهای دوستی بیشتری دارم نسبت به قبل و افراد یه خورده بهتری نسبت به قبل دلشون میخواد باهام ارتباط برقرار کنند خب اینم یه تغییره برام،،

    ارزش بیشتری برا وقت خودم قائل میشم اینم یه تغییر هست،،

    نسبت به چندوقت پیش بااحساس قدرتمندتر و حرف زدن محکم تری به بقیه پاسخ میدم چه حضوری چه با گوشی موبایل،،

    یکی از اقوام قبلا با حرفهای کمی نیش دار و انتقادی تری باهام حرف میزد اما الان خیلی با احترام بیشتر و زیباتری باهام حرف میزنه،،

    خب من برم سراغ بقیه کارهایی که لازم به تغییر مجدد دارن و باید موضوعات بیشتری در زندگیم پیدا کنم که باعث پیشرفت و احساس بهتر و انگیزه در من بشه،،

    بدرود همگی دوستانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    داود زارعی گفته:
    مدت عضویت: 4007 روز

    سلام و عرض ادب

    خدمت استاد عزیز و مریم خانم گرامی

    منم می‌خوام نظرمو در مورد مطالب این فایل بگم

    به نظر من عامل اصلی تغییر در زندگی تضادها هستن یعنی اکثر ما انسان‌ها در طول تاریخ به یک تضادی در زندگی برخورد کردیم و متناسب با مهم بودن اون تضاد در زندگی و زمینه اون موضوع حرکت کردیم و اقدام عملی انجام دادیم تا شرایط رو‌ تغییر بدیم و امور پیشرفتها ‌ و تغییر در زندگی انسان‌ها ‌ و جوامع معمولا در اثر تضادها ایجاد شدند پس لذا اینجا نتیجه میگیریم که تضادها نه تنها‌ سد راه ما نیستند بلکه سکوی پرتاب ما به سمت پیشرفت هم هستند اگر و اگر نگاه مثبت داشته باشیم ‌ و نیمه پر لیوان را ببینیم ‌ و در دل تضاد فرصت تغییر و رشد را ببینیم.

    نکته دوم اینکه استاد در فایلی در زمینه تغییر آدم‌ها را به چهار دسته تقسیم میکنه:

    دسته اول کسانی هستند که در شرایطی که همه چیز ایده آل هست و شرایط عالی پیش میره یک خواسته را انتخاب می‌کنند و با سمت اون خواسته حرکت می‌کنند و با اینکه میدونند هدف جدید تضادها و چالشهای جدی داره و به قول معروف خودشون را به دردسر میندازن برای اینکه رشد کنند چون میدونن که جهان همیشه در حال رشد هست ‌ و هر کس که در مسیر رشد ‌ و پیشرفت حرکت کنه جهان هستی از اون حمایت میکنه و قبول استاد اینها کسانی هستند که در مسیر زندگی خودشون پروژه برمیدارن و به سمت خواسته هاشون حرکت می‌کنند و‌ لذا جهان هستی کاری با این افراد نداره چون خودشون هدف دارند و پروژه برداشتند.

    دسته دوم کسانی هستند که مواقعی که شرایط آروم و ایده آل هست زندگی خودشون رو دارند آن به محض اینکه نشانه هایی از سخت شدن ایستایی رو درک می‌کنند و اولتیماتوم و هشدار جهان هستی را میبینند سریعا دست به کار میشن و قبل از اینکه شرایط سخت بشه حرکت می‌کنند و سریعا تغییر را ایجاد می‌کنند و با جهان هماهنگ میشن.

    دسته سوم کسانی هستند که هشدار و ندای جهان را نادیده میگیرن و آنقدر به شیوه قبلی ادامه میدن تا اینکه کم کم هم چیز را در زندگی از دست میدن و به نقط صفر می‌رسن و اونوقت شرایط به حدی سخت میشه که کلی زجر میکشن و بعد از اون شروع به حرکت می‌کنند و در جهت تغییر اقدام عملی انجام میدن.

    این دسته از افراد بسیار هزینه بالایی را از لحاظ زمانی، انرژی ‌و مالی باید صرف بکنند تا بتونن به اون نقطه قبل برسن و خودشون را هماهنگ کنند.

    دسته چهارم کسانی هستند که به هیچ وجه تغییر نمیکنند و مسئولیت تغییر شرایط را نمیپذیرند و آنقدر توی حالت قبلی میمونه که همه چیز را از دست میدن ‌ و زیر چرخ دنده های جهان له میشن این دسته از افراد در اوج بدیختی و شرایط سخت قرار می‌گیرند و همیشه یک عامل خارجی هست که مسبب تمام بدبختی‌های اونهاست و متاسفانه این دسته ازافراد جمعیت کثیری از افراد را در جهان تشکیل میدن.

    با این توضیحات می‌توان برگردم به دسته اول که تعداد اونها بسیار بسیار محدود و‌ انگشت شمار هست اما خوشبختی واقعی را این افراد تجربه می‌کنند و به معنای واقعی کلمه در شرایط سلامتی و ثروت و رشد دائم خرکت می‌کنند ‌و همیشه هم موفق هستند.

    بیل گیتس، وارن بافت، ایلان ماسک، کف بزوس و …. نمونه ای از این افراد هستند.

    این را هم اضافه کنم به خاطر دارم در جلسه هفتم دوره قانون آفرینش که با موضوع قدرت احساسات ( یا راهنما و مشاور ما در هر لحظه احساس ماست) برگزار می‌شد استاد یک‌ نکته رو به زیبایی گفتند و اون هم این جمله بود که هر چی که ما پروژه برداریم و یا خواسته های بیشتری داشته باشیم و به نوعی زیاده خواه و پررو بایم و از خداوند زیاد و زیاد درخواست کنیم و برای اون اقدامات عملی انجام بدیم به همان نسبت در زندگی تضاد کمتری داریم ‌ و خوشبختی بیشتری داریم.

    و این یعنی خدایی که در قرآن بر خودش مقرر کرده بخشیدن و‌ عطا کردن را، هر چقدر با پررویی بیشتر از خدا طلب نعمت و ثروت داشته باشیم نشان میده ایمان و توکل قوی تری داریم و هم در زندگی خوشبختی بیشتری را داریم و معنای خدای وهاب اینجا نمودپیدا میکنه که بی حساب و بی کتاب عطا میکنه اما به کسانی چون سلیمان که وهاب بودن خداوند را باور دارند.

    خدایت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    امیررضا شیخ شعاعی گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان عزیز سایت

    ابتدا من همیشه الگوهایی رو بر اساس تکرار و عادتی که داشتم سعی کردم تغییر بدم یکی از عادت هایی که داشتم و ترس از تغییر داشتم درباره مسائل مالی بود همیشه میگفتم و باورهای خانوادم بر این اساس بود که همیشه پس انداز کن نمیخواد از زندگی لذت ببری فقط باید سخت کار کنی و وقتی پیر شدی از پس اندازات استفاده کن و روی هر خرجی میکنی تو زندگی حواست باشه و من همیشه از احاظ مالی ضعیف و روند ثابت رو به پایین رو داشتم، به لطف الله و صحبتهای استاد عزیزم تصمیم گرفتم باورمو تغییر بدم با اینکه خیلی سخت و ترسناک برام بود ولی از همون روزای اول که تغییرش دادم سبک زندگیم و اتفاقات مالی زندگیم دگرگون شد و همشون مثبت مثبت و باحال رفتن جلو – و به جای تمرکز بر هزینه کردنم تمرکز کردم بر پول درآوردن و به لطف الله موفق شدم و هر روز دارم در مسیر بهتر شدن گام برمیدارم و تکامل رو رعایت میکنم.

    2- در انجام کارهام مخصوصا کارهای شخصی هی تعلل و امروز فردا میکردم و این تبدیل به عادت شده بود و تغییر نمیکرد و باز هم به لطف الله و صحبتهای استاد عزیزم مخصوصا در دوره عزت نفس باعث شد تغییر کنم و بلند شم و هیچ کاری رو سعی میکردم عقب نندازم هر روز به لطف الله دارم تکرار میکنم و بهتر میشم.

    سپاس پروردگار مهربان و عزیز و عشقم و ممنونم از شما استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان خوب سایت با نظرات فوق العادشون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1322 روز

    به نام خدای معجزه ها

    یادگار 184

    سلام استاد قشنگم و مریم ناز و سلام به همه همراهان و همکلاسی های این مسیر و مکتب مقدس

    استاد قشنگم ی دنیا ازتون سپاس گذارم که هستین و من وجود شمارو تجربه میکنم

    انگاری جهان طوری چیده شده که هر کسی درمسیر شماست فقط لذت ببره و زندگی کنه

    حتی اون بزهایی که در نزدیکی شما هستن نسبت به بزهای دیگه تمایز خاصی دارن چونکه ی مدل دیگه آذوقشون تهیه میشه و زندگیشون روند خاصی داره

    حتی اون مرغ و خروسا

    انگاری کلا همه شی و جانداری که باید در مسیر زندگی شما قرار میگیرن طوری برنامه ریزی شده که نعمت های خاصی دریافت کنن

    در زندگی دوران بچگی خودم و شاید هزاران نفر دیگه همین مرغ و خروس و‌گوسفند بوده و شایدم الانم باشه اما هیچکدامشون نعمت خاص و برنامه ریزی شده ای نداشتن

    اصلا مادر من مرغ میخرید صرفا به این خاطر که پشه هایی که فصل تابستون سرو‌کلش پیدا میشد رو بخورن

    یا فقط تخم مرغ باشه برای صبحونه

    و اینقدر این مرغ بدبختا تو حیاط خونه ما چمن خوردن و به زمین خاکی نوک زدن که فک کنم از حیاط خونه ما ی ابگیره درست شد

    و من هنوزم یکی از خواسته هام دقیقا زندگی شبیه شما

    خارج از شهر و هیاهو

    ی کلبه و دریاچه

    ی عالمه مرغ و خروس

    و از طریق این سریال قشنگ هزارتا تجربه کسب کردم که برای نگهداریشون راحت اقدام کنم

    و حتی اون درختا هم نسبت به مابقی درختای جهان تمایز خاصی دارن که در مسیر زندگی شما قرار گرفتن که به بهترین شکل ازشون مراقبت میشه و حتی دور ریز اونا میشه ی منبع تغذیه برای مابقیشون

    خدایا هزاران بار شکرت

    و خدایا هزاران بار شکرت که استاد شماها هستین و من دارم میفهمم ارزش نعمت هارو

    حتی اون سطل و اون بیلچه هم زندگی متمایزی دارن که در مسیر رسیدن به نتایج و اهداف مقدسی دارن استفاده میشن و واقعا چقدر زندگی مفیدی دارن

    چقدر خوشبختن مرغایی که نوع زندگیشون فوق العادست و اسمای قشنگی دارن

    خدای من اون بز رنگ نسکافه ای که انگاری ی بچه لوس و ننری که هی میخوای لپشو بگیری

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت

    و خانم مریم جون که لباس کار ست پوشیده و خدارو شکر همیشه همراه و دستیار استاد بوده تا ما لایق دیدن این اتفاقات قشنگ باشیم

    خدایا شکرت

    داشتیم به این فکر میکردم که من اگه جای استاد بودم گونی پر میکردم و میبردم که زودتر انجام بشه به جای استفاده از سطل

    بعدش گفتم مگه مسابقه هست؟

    اصلا عجله چرا؟

    ادم که داره لذت میبره چرا باید خودشو بزار تو منگنه که حتمی زود انجام بشه

    یا میگفتم من اگه جای مریم جان بودم حتما ی جارو و خاک انداز میبرم کف تراک رو تمیز و تمیز میکردم

    بعدش گفتم خب استفاده تراک برای جابجایی همین چیزاست چرا سخت بگیره اصلا

    اصلا چیپس چوب باشه که هر از گاهی ادم چشمش بهش خورد بگه آفرین من

    این پروژه هم به سلامتی خوب انجام دادم

    خدایا شکرت

    و سپاس گذارم که استاد قشنگم از تغییرات جزئی برامون میگن که استمرار در این تغییرات میشه نتایج طلایی

    و اینکه همیشه و همه تایم از خودمون چرا داشته باشیم اصلا طرح همین چرا ها و دنبال پاسخش گشتن میشه گفت قشنگ ترمز هارو به راحتی میکشه بیرون

    و من خودم شخصا استاد ارگانیر کردنم

    و طوری شده که اغلب خواهرام میگن کمد لباساتو نریختی به هم چندتا تیکه هم بدی ما؟

    اصلا عجیب عاشق ساده زیستی شدم

    تمام لوازم ارایش من شده ضدافتاب و رژ لب

    یا اصلا نمیدونم رنگ مو کردن و اصلاح و شیتان پیتان چی هست

    وای نگم از ظروف پلاستیکی

    به محضی که تو کابینت ببینم قشنگ میندازم دور

    هر وقت میرم خونه تکونی خونه مادرم واقعا اخرش میخواد جنگ بشه

    میگه تو تمام زندگی من داری میندازی دور

    همین چند ماه پیش سرویس خواب از اتاق رد کردم و دیدم خدای من چقدر اتاق من بزرگه و ی فرش کوچیک و ی پتو سبز پهن کردم برای خواب هر شبم که بی نهایت ارامش خاصی داره

    وقتی اتاقم خلوت شد دیدم جای چوب لباسیم هم جالب نیست و جابجاش کردم و بازم فضای اتاق بازتر شد

    ی نگاه انداختم به کمد لباسیم دیدم که خیلی از لباس های مجلسیم نیاز نیست اویز باشن جمعشون کردم و چیدم تو ساک لباس مخصوص خودش

    دیدم یا خدا چقدر فضای کمد بزرگتر شد

    تمام کتابایی که نمیخوندم دادم به دختر خواهرم و کلی فضای کمد باز شد

    و خیلی مدارک و کپی که چندین سال من داشتم هیچ ارزشی نداشتن تماما به سطل اشغال هدایت شد و من فضای خالی بیشتر تو کمدم پیدا کردم

    و هر سری انگاری هی بارم سبک و سبکتر میشد و لذت زندگیم بیشتر

    تمام داروهای بی مصرف که تو یخچال بود با اینکه تاریخ داشتن ولی قرار نیست که ما مریض بشیم که بخوایم استفاده کنیم همش هدایت شدن به سطل اشغال

    و حتی داشبورد ماشین ی عالمه وسایل بی مصرف بود که همش هدایت شدن سطل اشغال

    اینا بنا به شرایطی وارد زندگی من شدن ولی الان نیاز نیست که باشن پس نباید در مسیر زندگی من باشن

    و حتی در مسیر رفتن به دفتر کارم

    و شده هر از گاهی مسیر رانندگیمو عوض میکنم میگم از این مسیر ببرم ببینم چخبره

    یا حتی این کارو تو مسافرت میکنم که اغلب یکی دو ساعت مقصد دور تر میشه اما من لذت میبرم

    و این روزها همش دارم فکر میکنم گل های دفتر کارمو چجوری جابجا کنم و به چه شکلی بچینم که هم زیباییشون حفظ بشه هم اینکه افتاب بخورن

    و من حتی همین کارهارو در مورد روابط اطرافیانم انجام میدم

    دوستانی که اغلب من پیگیرشون بودم گفتم رهاشون کنم و بزارم خودشون انتخاب کنن و شاید واقعا هر سری به خاطر رودربایستی با من میان بیرون

    و من اگه شخصیت قبل بودم هم جرات انجام این کارو نداشتم هم اینکه به هر شکلی شده بود این روابط رو حفظ میکردم

    و از نبودن اونا قطعا خیلی ناراحت میشدم

    اما خدارو شکر دارم رشد میکنم و کامل میشم و زندگیمو منحصر به فرد کردم که صرفا برای لذت و شادی خودم باشه

    خدایا هزاران بار شکرت

    و استاد قشنگم و مریم جان بی نهایت سپاس گذارم که وقت زندگی قشنگتون صرف لذت ما میشه دوستون دارم قد ی دنیا

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: