سریال زندگی در بهشت | قسمت 263

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم


برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
    648MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

469 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمیه زمانی» در این صفحه: 1
  1. -
    سمیه زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2236 روز

    اعراف:11

    وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ

    و هر آینه ما شما را آفریدیم، سپس شما را [تدریجاً از خاک و نطفه تا انسان کامل] شکل دادیم، 9 سپس به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید [=همگی در خدمت رشد و کمال او باشید]، پس [همه فرشتگان] سجده کردند مگر ابلیس که از سجده کنندگان نبود. 10

    $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته ی دوست داشتنی که بی نهایت دلمون برای دیدن روی ماهتون تنگ شده ولی با شنیدن صداتون هم کلی کیف کردیم.

    سلام به دوستان عزیز و همکلاسی های این بهشت الهی…

    آخ که چقدددر این فایل خوب بود و درس داشت… بخصوص برای من که دخترم لیلین الان 15 ماهه هست…

    اسم این پسرک زیبا و دوست داشتنی و شیرین Theolani (ثیولانی) هست که Theo یعنی هدیه ای از خدا و Lani یعنی بهشت یا آسمون… که یه سرچ کردم ظاهرا اوریجین Hawaiian داره…

    اول خدا رو شکر می کنم برای خلق این فرشته های کوچولوی نازنین… برای این پسرک با چشمایی که بسیار خوش رنگ بودن… برای اون مادر با اونهمه احساس لیاقت و صلح درونی.

    خدارو شکر برای این آرامش و زیبایی و صلح که در این خونواده موج می زد… چقدر مادر آرامش داشت… چقدر من الگو گرفتم و دقیقا خواسته ی این روزهای من از خداوند این بوده که کمکم کن بیشتر با خودم و جهان اطرافم در صلح باشم. تو برخورد با لی لی و تینا، تو برخورد با همسرم یا با آدمایی که گاها یکم مقاومت هم بشون دارم… و خلاصه از این بهتر خداوند عزیزم نمی تونست هینت بده بهم… خداجونم عاشقتم باشه؟

    من در حد خودم تلاش می کنم که تو برخوردم و بزرگ کردن لی لی و تینا تا جایی که می تونم از این موارد رو رعایت کنم که البته خیلی کمه و از اول تو ذهنم این می گذشته که قرار نیست من مثل عموم جامعه برخورد کنم. اگر مامانای دیگه تا منو می بینن می گن اسلیپ نرینش کردی دیگه؟؟ اسیر نجوای ذهن نشم که عه؟؟؟ من مثل بقیه اینکارو نکردم… عقب افتادم… یا چه می دونم مثلا پرستارش که از صبح تا ساعت 1 پیشش هست تا حالا چندبار گفته بچه بیدار میشه یه ژاکتی جلیقه ای چیزی تنش کن سردش میشه یا زیر یکسال پرتقال بدی بچه آلرژی می گیره… یعنی هزاران هزار باید و نباید هست که خیلی وقتا ضد و نقیض هم هست که بقیه بهت می گن و من می دونستم که راحت تحت تاثیر قرار می گیرم اگر حواسم جمع نباشه. و از خدا خواستم و کمکم کرده خیلی به بقیه کاری نداشته باشم. ولی خیلی دلم می خواد که خیلی بیشتر از اینها متفاوت از عموم جامعه برخورد کنم و فکر کنم و در عمل انجامش بدم.

    یکشنبه که به لطف هوای خوب قرار بود والیبال رو تو هوای آزاد و روی ماسه بازی کنیم، گفتیم بذار ما همگی بریم که لی لی و تینا هم یکم از هوا لذت ببرن. یه تایمی که سام لی لی رو رو شنها نگه داشته بود و من تو بازی بودم یهو گفت گلی بچه شن خورد!! (منو گلی صدا می کنه بیشتر)… من رفتم و دیدم دورتادور دهن لی لی شنیه… گفتم طوری نیست قاعدتا قورت نمی ده، چون دیگه سنی هست که می فهمه اینی که تو دهنشه نرم نیست یا خوردنی نیست… خلاصه با آب دور دهنش رو شستم بعدم یکم زبونشم که میاورد بیرون شستم و بعدم بهش آب دادم بخوره… سام گفت مطمئنی اکیه؟ گفتم آره بابا اصلا شن و ماسه برای تصفیه آب و این چیزا هم خوبه نگران نباش می ره معده ش رو هم تر و تمیز می کنه خخخخ حالا از چیزی که می گفتم مطمئن نبودم ولی می دونستم که بخاطر تخلخلی که دونه هاش داره تو فیلترینگ و اینا کاربرد داره… بعدم با اون آفتاب کلی ضدعفونی شده بوده :)))) خلاصه بعدم رفتم ادامه ی بازی. یا یکی دوماه پیش به محض اینکه هوا خوب شد و از سردی درومد لی لی رو می بردم تو حیاط رو چمن می ذاشتمش. البته هنوز دوست نداره رو چمن راه بره انگار حس خوبی بهش نمی ده ولی کلی با چمنا و خاک و اینا بازی می کنه… جالبه تو امریکا خییییلیا اعتقاد دارن بچه باید تو طبیعت باشه خاک و چیزای کثیف رو هم اگر بخوره ایمیونیتی بدنش ساخته میشه و کمتر مریض میشه. هنوز که هنوزه ذهنم مقاومت داره با اینکه ببینم و اکی باشم مثلا داره از زمین بیرون چیزی برمی داره بذاره دهنش بخوام چیزی نگم ولی تلاشم رو می کنم که اینطور باشم. تینا که ده سالشه الان بزرگترین تفریحش بازی کردن با کرمای تو باغچه س! تا ببینیم لی لی خانوم چه علایقی خواهد داشت…

    آرامش دختر و پسر بزرگ خانواده بسیاار دلنشین بود… دقیقا با خودشون در صلح بودن. ذهن نجواگر من از اون موقع تا حالا داره میگه هوم سکول بودن و دائم تو سفر بودن باعث میشه بچه ها دوست صمیمی نداشته باشن!! ولی بهش می گم عزیز دلم اون بچه ها انقددددر نکته و اسکیل و مهارتهای مختلف یاد گرفتن انقدر شخصیتشون ساخته شده که براحتی هر وقت که بخوان می تونن با هر کسی دوستی برقرار کنن. ضمن اینکه من خودم در مورد تینا همش می بینم شاید یکی دوتا دوست داشته باشه از مدرسه که صمیمی هست. اما قطعا این قضیه درسته که مادر خانواده خیییلی بزرگه که هم مادره و هم معلم بچه هاشه. کار راحتی نیست…

    اصلا آرامش و صلح مادره که باعث شده بچه ها آروم باشن…

    یه نکته ی دیگه اینکه چقدر دوستی استاد و مریم بانو با این دوستان رو دوست داشتم که تو سفر و توی یه پارک اینها رو ملاقات کردن و دوستیی شکل گرفته که بعد از اون چندین بار همو دیدن و باهم ارتباط دارن… اینم درس خوبی بود برام…

    خلاصه که خیلی لذت بردم و کلللی درس گرفتم و نکات مهمی برام یاداوری شد. خداجونم ممنونم ازت که منو در مدار دیدن این زیبایی ها قرار دادی.

    استاد شایسته ی عزیز و دوست داشتنی سپاس فراوان از رزقی که امروز برامون فراهم کردین… بوس به کله ی مبارکتون مریم بانوی شایسته :)))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای: