سریال زندگی در بهشت | قسمت 263

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم


برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
    648MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

469 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نجمه رضائی» در این صفحه: 2
  1. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    به نام خداوندی که نور آسمانها و زمین است

    سلام و درود خانم شایسته عزیزم ،سپاسگزارم برای تهیه فایلهای عالی و تاثیر گذاری که هربار کلی باور خوب تو‌ وجودمون میسازه و بهمون الگو میده و زندگیامون رو بهتر میکنه مثل همین فایل ، یا فایل الگویی برای مهمانی گرفتن و یا بقیه فایلهای زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا که شیوه زندگی ساده خودتون و دوستانتون رو به نمایش گذاشتید ، از صمیم قلب سپاسگزار زحماتتون برای تهیه این فایلها هستم ،امیدوارم همواره در پناه اللّه مهربان سعادتمندانه زندگی کنید ،شما الگوی درجه یک همه خانمهای این سایت و‌حتی آقایون هستید ،از نحوه رفتار و زندگیتون درسهای زیادی گرفتم ،من حتی از نحوه صحبت کردنتون الگو گرفتم چون شما کلمات رو مخصوصا حروف آخر کلمات رو خیلی عالی و دقیق و واضح تلفظ میکنید خیلی قشنگ صحبت میکنید دقیقا شبیه چیزی که تو کلاسهای فن بیان آموزش میدن ، همیشه تحسینتون کردم و میکنم ، خواستم در حد خودم از شما تشکر کنم چون شمارو به اندازه عضوی از خانواده خودم دوست دارم ،هماهنگی و صلح درونیتون رو تحسین میکنم، از خداوند مهربان عمر باعزتی براتون آرزومندم الهی آمین.

    قسمت دویست و‌شصت و‌سوم از سریال زندگی در بهشت :

    از دیشب تا الان هفت یا هشت بار با تمرکز زیادی این قسمت رو دیدم خیلی قشنگ بود، امروز این فایل رو به مامانم نشون دادم و براشون توضیح دادم که ببین این خانم با اینکه تو عصر امروزه زندگی میکنه ولی نحوه زندگی و بچه داری کردنش مثل قدیماس و چقدر آسون گیر هستند ، مامانم با دیدن این فایل از خودش و‌نحوه بزرگ کردن بچه هاش گفت، مامانم 6تا بچه به روش طبیعی و تو خونه به دنیا آورده ما همگی تو روستا به دنیا اومدیم و همینجا بزرگ شدیم.

    مامانم گفت منم شمارو مثل این بزرگ کردم ، یه لباس نرم و نازک تنتون میکردم و اجازه میدادم تو خاک و علف و گِل و‌آب بازی کنین تو حیاط براتون گِل درست میکردم شما دست و‌پاتون رو‌گلی میکردین سروصورتتون پر از گِل میشده نگران این کثیفی نبودم چون دوست داشتم آزاد باشید و تجربه کنید .

    میگفت منم هیچ غذایی به زور به خوردتون ندادم حتی به غیر از شیر چیز دیگه ای ندادم ولی گاها پیش میومده که یک تیکه نون دستتون دادم تا دهن بزنید وقتی غذاخور شدین ظرف غذارو جلوتون میذاشتم تا خودتون با دست بخورید گاهی کل غذارو تو سروصورتتون میمالیدید یا تو خونه پخش میکردین اما هیچوقت جلوتونو نگرفتم گاهی میدیدم کاسه غذا رو تو سرتون خالی کردید .

    خواهر بزرگم که تا دوسالگی به هیچی لب نمیزده فقط شیر میخورده حتی مامانم چایی یا نون خالی میخاسته بهش بده لباشو‌ رو‌هم فشار میداده و‌دهنشو باز نمیکرده مامانمم اصرار نکرده خب الان اگه از وضعیت جسمانی خواهر بزرگم بگم واقعا اندام عالی داره ماهیچه های بزرگ داره با اینکه 4بار زایمان کرده اما شکم و پهلو نداره وزنش متعادله زمستونا اصلا کاپشن نمیپوشه من ندیدم تا حالا مریض بشه یک خانم خوش هیکل و قوی هست که چهره خیلی جوونتری از سنش داره

    ولی همین خواهرم که خودش به شکل طبیعی بزرگ شده برای بچه هاش به شدت سختگیر هست به زور غذا بهشون میده من بارها دیدم پسرش گریه میکرد میگفت غذا نمیخام سیرم اما خواهرم به زور با دعوا و تشر غذا بهش میداد و اون بچه چقدر عذاب میکشید الان که یادم اومد اشکم دراومد ، اجازه تجربه هیچ‌کاری بهشون نداده ،با اینکه بچه کوچیکش 15 سالشه اما خودش میبرتش حمام و میگه نه بلد نیست خودشو تمیز بشوره!! باورتون میشه؟؟؟! من تا حالا ندیده بودم مادری بچه 15 سالشو حموم ببره اما خواهرم از عجایب روزگاره !!!! خواهرم بچه بزرگتری هم داره یبار میگفت اگه خجالت نمیکشیدم حتی پسر بزرگترمو میبردم حموم اینا نمیتونن خودشونو بشورن خخخخخخ بگذریم.

    به مامانم گفتم شما چطور 6تا بچه قدو نیم قد داشتین همه باهم به فاصله یکی دوسال سخت نبود ؟ گفت نه ما راحت میگرفتیم بچه داری برای ما شیرین بود چون اعصاب خودمونو برای غذا خوردن و کثیفی لباساتون خورد نمیکردیم.

    حتی مامانم وقتی چندتا بچه کوچیک داشته خیاطی یاد گرفته ، قالی بافی میکرده ،چون سواد نداشته حتی کلاسهای نهضت سوادآموزی میرفته و با وجود چندتا بچه کوچیک پشت سرهم تونسته 6کلاس نهضت درس بخونه و مدرکش رو بگیره و الان سواد خوندن و‌نوشتن داره به راحتی قرآن میخونه کتاب میخونه و مینویسه خیاط ماهری هست .

    با دیدن این فایل و صحبت با مامانم ،خیلی تحسینش کردم چون اونزمان توی روستا برق نبوده، آب لوله کشی نبوده، در کنار تمام‌ وظایف مادری و همسری که برعهده اش بوده باید میرفتن کنار جوب آب ،ظرف و لباس هم میشستن ، بعدش نون هم میپختن، آب میوردن برای خوردن و حمام کردن خودشون و بچه های کوچیکشون حتی در زمان بارداری همه اینکارارو‌میکرده ، مامانم گفت من وقتی باردار بودم سوار الاغ میشدم و میرفتم مزرعه جو‌گندم درو میکردم و چیزی بعنوان استراحت بارداری نداشتیم حتی خوراکشم همونی بوده که همیشه میخورده ، هیچ آزمایشی نرفته سونوگرافی نرفته.

    من که بچه آخر خانواده ام و مامانم دیگه بچه نمیخاسته بعد از 9سال یه بارداری ناخاسته داشته و سنش 42سال بوده اونزمان دکتر و بهداشت فراوان بوده و روستاها پیشرفته شده بودن بهورز روستا بهش میگه بارداری تو این سن خطرناکه شاید بچه تو ناقص باشه یا ضعیف باشه باید دکتر بری سونوگرافی بری اما مامانم به اینچیزا باور نداشته هیچ داروی تقویتی نخورده سونوگرافی نرفته و منو تو سن 42 سالگی تو‌خونه خودمون با کمک مامانبزرگم که قابله بوده به دنیا آورده که هم سالم بودم و هم تپل مپل با وزن خوب که گفت سه کیلو و شیشصد بودی.

    میگف موقع زایمان فقط تا ده روز استراحت میکردیم توی این ده روز خوراک غالبمون یه غذای مخصوص ولی ساده بوده که برنج رو با روغن گوسفندی فراوون میپختیم حالت کته بشه که روغن روی برنج بوده و داخلش زیره و یکسری گرمیجات دیگه میریختیم و بعد از 10 روز مثل قبل زندگی رو ادامه میدادیم ، برای اسباب بازی هم گفت اصلا نداشتین وقتی بزرگتر شدین با پارچه براتون عروسک درس کرده بودم با همون مشغول بودین یا بعدش خودتون با گلِ اسباب بازی درس میکردین.

    خونه ما تو روستا یک‌خونه دوطبقه بوده که پایینش انباری و طویله بوده بالاخونه خودمون بودیم که یک فضای بالکن بزرگی داشته بدون حفاظ و‌نرده ، خیلی جالب بود که مامانم میگفت حتی وقتی چاردست و‌پا راه میرفتین خودم میرفتم پایین و شما بالا تو‌بالکن بودین و هیچوقت نمیترسیدم که از بالا بیوفتین!!! اینجا خیلی ایمان مامانم تحسین برانگیز بود .

    حتی یکبار وقتی برادر بزرگم دوساله بوده یه مار بزرگ تو‌خونه میاد و مامانم که حواسش نبوده یهو دیده برادرم سر مارو گرفته و داره بازی میکنه وای اونلحظه رو نمیتونم تصور کنم ،اما مامانم با خونسردی فقط کاری کرده که برادرم توجهش به چیز دیگه جلب بشه و مار رو ول کنه !!!!! تا آسیبی بهش نرسه خداروشکر اون مار رفته و آسیبی به کسی نزده و این قضیه واقعا برام درس داشت که مامانم چطور تونسته خودشو کنترل کنه.

    من الان مامانمو میبینم که خیلی روحیه شادی داره با وجود اینکه 73 سالشه هرروز تایمی برای خودش کتاب میخونه ، کارهای باغچه رو انجام میده اهل گشت و‌ گذاره و خیلی در صلحه ، احتمالا مادر منم در سالهای جوونیش که چندتا بچه کوچیک داشته تایمی برای خودش و تنهاییش میذاشته چون کارهای الانش از عادتهای دیرینه ش هست .

    از بچگی خودم که یادم میاد مامانم هیچوقت بخاطر خرابکاری و‌کثیفکاری دعوام نکرده ، هیچوقت برای بچه بازیام کتک نخوردم( البته فقط یکبار یک سیلی خوردم اونهم چون مریض شدید بودم هرچی اصرار میکرد قرصمو نمیخوردم خخخخ )، از صبح تا شب توی کوچه بودم حتی سرظهر تابستون که مامانم میگفت بیا خونه نمیرفتم ،همونجا تو‌کوچه یا تو حیاط تو سایه مینشستیم ، من یادم میاد یه مدت با دوستام یاد گرفته بودم خاک نرم که شبیه آرد بود میخوردیم مامانم میدید ولی دعوا نمیکرد یه مدت خوردیم بعد از سرمون افتاد خخخ یک مدت برگ درخت توت میخوردیم خخخ، با مارمولک ها بازی میکردیم ،

    میرفتیم کنار یه موتور آب توی جوبش خودمونو خیس میکردیم حتی از اون آب میخوردیم بچه قورباغه میگرفتیم ،گل بازی میکردیم وقتی موقع آبیاری زمینا بود با پای برهنه توی جوب آب راه میرفتیم تا مچ پا تو گل فرو میرفتیم بعدش نمیتونستیم از گل دربیاییم کلی تلاش میکردیم تهشم میوفتادیم تو جوب و هرروز کثیف و‌گلی به خونه برمیگشتیم، میرفتیم تو جو و‌ گندمهای مزرعه میخابیدیم تو هوای داغ خرداد کلی جو و‌گندم تو لباسامون میرفت هرکی تجربه کرده میدونه اونها چقدر بدنو میخارونه حتی خراش میده، گاهی حشرات مختلف تو لباسمون میرفت اما یادم نمیاد بخاطر اینچیزا مامانم دعوا کنه یا نگران بشه اتفاقی برامون بیوفته ،یک نکته جالب اینکه من که همیشه توی مزرعه و کوچه بودم روی خرمن جو و‌گندم کلی بپر بپر میکردم توی یونجه ها دراز میکشیدم و کلی تو طبیعت بودم حتی یکبارهم زنبور نیشم نزده!!!

    وقتی هم که مدرسه ای شدم مامانم هیچوقت بخاطر درس و مشق بهم زور نمیگفت اصلا کاری نداشت احتما به ظاهر حواسش نبوده ، خودمون خیلی مرتب درس میخوندیم من همیشه شاگرد ممتاز بودم صبح ها فقط یکبار میگفت پاشو برو مدرسه و دیگه مثل بقیه روسرمون نبود که آیا بیدار شدیم یا نه ، منم همیشه میدونستم باید بیدارشم اگه نشم از مدرسه جامیمونم

    ولی خواهرمو میبینم که وقتی بچه هاش امتحان دارن چقدر سخت میگیره بهشون کلی استرس بهشون میده و نمیذاره از خونه برن بیرون ، صبح ها زودتر بیدار میشه و کلی بالای سر بچه منتظر میشه تا اونا پاشن !

    خداروشکر با دیدن این فایل کلی در این مورد با مامانم حرف زدم و از شیوه زندگیش پرسیدم، خیلی صحبتهای خوبی بود. به خاطر در صلح بودنش تحسینش کردم .

    اکثر مادرای ما به شیوه طبیعی بزرگمون کردن که باید ازشون سپاسگزار باشیم اما من میبینم مثلا برادر بزرگم که عالی رشد و تربیت شده با حسرت از خاطرات بچگیش تعریف میکنه و میگه ما بدبخت بودیم حتی یکدونه اسباب بازی نداشتیم برای ما خوراکی نمیخریدن ، نمیخام بچه هام مثل خودم بزرگ بشن که حسرت بخورن الان دوتا بچه داره که از اول کلی وسایل بازی متنوع ،تبلت ، گوشی ،لبتاب ،پلی استیشن و …. دراختیارشون گذاشته توی خونه کلی پفک و‌چیپس و کیک و پاستیل میخره یعنی همیشه تو خونشون کلی خوراکی هست و هرچی پول درمیاره برای بچه هاش خرج میکنه اما وقتی کمی با بچه هاش حرف میزنم متوجه میشم چقدر پرتوقع هستند اصلا قدردان کارایی که پدر مادر میکنن نیستن با خرید هر وسیله میگن این خوب نیست ما اخرین مدلشو میخاستیم ، از صبح تاشب با گوشی و بازی کامپیوتری سرگرمن هیچ فعالیت فیزیکی ندارن و‌اگر پدر مادر برای خودشون تفریح کنن کلی به بچه ها بر میخوره.

    .

    یک نکته از توی این فایل برام جالب بود اینکه سی یو لانی کوچولو اصلا با لباس پوشیدن راحت نبود مشخص بود درگیر این پوششه که مامانش فهمید و لباسشو درآورد درصورتیکه لباساش چقدر آزاد بودن نه آستین داشتن نه کش نه چیزی که به بدنش بچسبه خیلی جالب بود البته من هرچی بچه امریکایی تو فیلما دیدم بیشترشون لخت بودن یا فقط یه شرت داشتن همیشه برام سوال بود چرا ما اینقدر لباس تن بچه میکنیم شلوار،زیرپوش،بلیز،روسری،جوراب و یک پتو میندازیم روی بچه !!! حتی تو تابستون یه چیزی تن بچه ها هست مخصوصا وقتی بچه ای تازه به دنیا میاد انقد میپوشونیمش که چیزی ازش معلوم نیست نمیذاریم نسیم به صورت بچه بخوره اما کشورای خارجی و البته تو همین سریال های سایت کلی نوزاد دیدیم که تو طبیعت آوردنشون مثلا توی غاری که رفته بودید یا مُعب یوتا کلی بچه نوزاد میشد دید .

    واقعا این مردم عالی هستند شیوه تربیت خودشون رو برای بچه هاشون استفاده میکنن ولی اینجا اکثر پدرمادرای جوون شیوه تربیتی متفاوتی از پدرمادرشون انتخاب میکنن و میگن شما قدیمی هستی ،شما بهداشتی نبودین و هزارتا چیز دیگه که من از زبون اطرافیانم شنیدم.

    خیلی جالب بود که سی یو لانی رو با پای برهنه روی شن و چوب راه میبرد

    خدایاشکرت من به این فایل عالی هدایت شدم چون هنوز مجردم و وقتی به ازدوج و‌بچه داری فکر میکنیم ترمزهای ذهنم مانع از این میشه که به سمتش برم چون تو ذهن من ازدواج و بچه داری مساوی شده با سختی و رنج ، که دیگه وقتی برای خودم ندارم، دیگه آزاد نیستم بچه تمام انرژی منو میگیره و…… اما با دیدن این فایل و صحبت با مامانم کمی باورام تکون خورد و گفتم اع من مامانمو بعنوان الگو کنارم داشتم اما هیچوقت ازش نپرسیده بودم .

    و‌یا اینکه با دیدن این فایل نگران شدم که خب من به این شیوه بچه رو بخوام بزرگ کنم یا تغذیه ش به شکل قانون باشه اما کسی که در زندگی کنار منه بعنوان همسر اگه‌اون نظرش جور دیگه باشه چی ؟ اما این فایل بهم میگه وقتی با خودت در صلح باشی وقتی هماهنگی درونی داشته باشی همه جهان مسخر توست و جهان در برابرت کُرنش میکنه پس جای نگرانی نیست ، تو خودت رو تربیت کن و ببین چطوری همه چیز عالی پیش میره.

    خدایاشکرت تو این فایل کلی باور مثبت و عالی وجود داشت من سعی میکنم همه رو یادداشت کنم و برای خودم الگو بیارم .

    ممنون خانم شایسته عزیز .

    تشکر از قلب مهربونتون که این گنج رو برامون تدوین کردین و باعث شدین فکر کنیم.

    راستی منم تو دوره قانون سلامتی تقریبا هم وزن شما بودم یعنی حدود 47،8 کیلو ولی اوایل 3کیلو کم کردم ولی بعدش حدود 5 کیلو ماهیچه هام رشد کرد و سفت تر شد.

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    به نـــــام خــــــداوند بخشنده مهربان.

    سلام و درود به قلب پاک و روح خدایی ات فهیمه عزیزم.

    امیدوارم در این مسیر ثابت قدم باشی .

    خیلی ممنونم بخاطر لطف و مهربانیت .

    واقعا در طبیعت بودن و دوست بودن با طبیعت حس و حال معنوی داره ، انسان رو لطیفتر میکنه

    بچه هارو اگر توجه کرده باشی به صورت ذاتی دوست دارن تو طبیعت وقت بگذرونند ،باد و بارون و برف و بوران براشون اهمیتی نداره بچه ها در هر شرایطی طبیعت رو دوست دارن.

    من طبق تجربیاتم میگم : بودن در طبیعت باعث میشه الهامات خداوند رو واضحتر دریافت کنیم چون قبلش به واسطه حضور در طبیعت( حضور در لحظه) آماده دریافت شده ایم.

    وقتی گفتی «یادش بخیر اونروزها چقدر خوشتر بودیم» راستش منو خیلی بفکر فرو برد ، چی باعث میشد اونقدر خوش باشیم ؟

    و جوابی که بهش رسیدم : با طبیعت دوست بودن، حضور در لحظه بود

    با طبیعت دوست بودن و حضور در لحظه نیازمنده اینه که کودک درونمون فعال باشه اونوقت شادیم خوشیم مثل همون روزهای بچگی.

    واقعا همینه و جز این نیست.

    حتی با گلهای توی گلدان دوست باشیم ، با حشره ای که میبینیم دوست باشیم .

    خواهرزاده ای دارم که دوسالشه وقتی کنارم بود یه عنکبوت کوچولو که مثل قورباغه میتونه بپره اومده بود روی میز و من به چشم خودم دیدم خواهرزادم با همون عنکبوت چقدر بازی کرد دستشو میبرد نزدیکش و اون میپرید میرفت سمت دیگه ، دوباره دستشو نزدیکش میبرد و کلی از پریدن عنکبوت میخندید .دیدن این شادی های کودکانه همیشه برای من جالبه و سعی میکنم درس بگیرم .

    امروز دوباره با پای برهنه توی حیاط توی خاک راه رفتم زیرپام سنگ ریزه میومد و یکمی اذیت میکرد ولی این اذیت شدن باعث نمیشد دست بردارم حس دلنشینی بود که ترقیبم میکرد ادامه بدم خدایاشکرت.

    راستش الان دفترمو برداشته بودم تا سپاسگزاری کنم اما حسی بهم گفت این کلمات رو در پاسخ به کامنتت بنویسم .

    خدانگهدار دوست من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: