از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
سلام عزیزانم
امروز صبح زود بیدار شدم و پرررر از حس خوبم
اومدم داخل سایت و با دیدن چهره ی این پسرِ نازنازی زیبااااااا فایل رو دیدم و چقدر ایشون خوردنیییییی و جیگر هستن
چشماش وااای چشماش فوق العاده جذابه
رنگ خیلی زیبایی داره محو زیباییش شدهام🫠
خانم شایسته عزیز واقعا سپاسگزارم برای نشر این زیبایی ها و آگاهی های ناب
چقدر توضیحاتتون و سبک زندگی و خود این خانم به دلم نشست …
واقعا زندگی میتونه همینقدر ساده و آسان و لذت بخش باشه …
و چقدر این خانم به خودِ واقعیش نزدیکه و خودشو شناخته که داره با عشق این سبک زندگی میکنه
واقعا تک تک اعضا خانوادشونو تحسین میکنم
زندگی این خانم هم مثل زندگی شما و استاد الهام بخش بود برای من …
به قول استاد در جلسه 1 تکمیلی لیاقت ، میگن هرچقدر که میگذره و خودم رو میشناسم بیشتر متوجه میشم که خودِ واقعی ام دنبال سادگیه…
من خیلی اعتماد به خداوند رو در این خانم حس کردم…
من هنوز مادر نشدم اما با اختلاف سنی 7 و 16 دو برادر عزیز دارم که از بچگی براشون گاهی مادر بودم، حتی الانم به رفتارام نگاه کردم من خیلی تقلا میکنم برای مراقبت ازشون برخلاف مادرم
مثلا این خانم انقدر راحت میزاره این کوشولو روی ماسه ها راه بره و من خودمو تصور کردم که کلی فکر میاد تو ذهنم و نگرانم میکنه !!
اما ایشون چقدر با خودشون در صلح هستن
چقدر اعتماد دارن به خداوند
واقعا اینکه برگی بی اذنِ خدا نمیوفته رو در وجودشون قبول کردن
خیلی لذت بردم از تک تک ثانیه های این ویدیو
بی نهایت برام درس داشت
خداروشکر برای وجودتون
مادر من هم خیلی شباهت داره با این خانم
و من رو آسان و طبیعی بزرگ کرده
اما در تربیت برادرام من دخالت هایی میکنم : )))
که واقعا تصمیم گرفتم اعتماد کنم به جریانی که همه ی مارو آفریده و به همه ی ما به یک اندازه نزدیکه ، درون تک تک ما قرار داره و همیشه از ما محافظت میکنه …
من دور از شهر بزرگ شدم
مثلا یادمه از کودکی مامانم منو پیاده روی های زیادی میبرد و اگه خسته میشدم بهم میگفت اینجوری پاهات محکم میشه ! و منم میپذیرفتم و خوشحال بودممم
یادمه ی بار تو حدودا 5 سالگی یکی از دخترای همسنم که آپارتمان نشین بودن اومده بودن پیش ما و ی مسیری رو که من به راحتی هر روز پیاده میرفتم رو نمیتونست بیاد و خیلی سختش بود
و یادمه من تعجب میکردم !
منم از اون نوزاد هایی هستم که بجز شیر مادر غذای کمکی ای نخوردم و به گفته مامانم خیلی زود راه رفتن یاد گرفتم
و اما در ادامه ی این صحبتها شواهدش الان موجود هست ، من پاهای کاملا عضلانی دارم که میتونم مسافت های طولانی رو خیلی تند به راحتی برم
از یک تا شش سالگی در یک باغ که کنارش کارگاه پدربزرگم بود بزرگ شدم
و تعریف میکنن که وقتی من هنوز راه نمیرفتم و خودمو نشسته روی پاها و باسن تکون میدادم که حرکت کنم ، مامانم ی نایلون دور من میپیچیده و من تنهایی میرفتم بیرون خونه و حتی تو کارگاه!! : )
واقعا الان وقتی به کودکی خودم نگاه میکنم خیلی خیلی بیشتر قدردان مادر عزیزم هستم که انقدر ساده و رها مثل این خانم منو بزرگ کرده
همیشه اجازه میداد برم داخل کارگاه و نمیترسید از اینکه برای من خطری باشه ، چون کارگاه تراشکاری و … بود و پر از آهنها و وسایل سنگین
ی بارم فکر کنم 3 سالم بوده و میرم دستگاه تراش رو روشن میکنم بعد از صداش میترسم و فرار میکنم
بعد یادمه دایی پدرم نقاش بود و دستگاه هایی که میساختن رو رنگ میکرد و منم میرفتم کمک و با بتونه و سمباده مشغول بودم و تو عالم بچگی یادمهههه که فکر میکردم دیگه یاد گرفتم کار نقاشی رو و به پدربزرگم گفته بودم با جدیتتتتت تمام ، دیگه میتونی به دایی مهدی بگی نیاد من دیگه یاد گرفتم رنگ کنم : )))
واقعا الگوی من همچین خانمهایی هستن و امیدوارم بتونم همچین باورهایی به خداوند در خودم ایجاد کنم که به راحتی همه چیز رو بدون نگرانی به خودش بسپارم …
خیلی خیلی تحسین میکنم این خانواده رو و عاشقانه دوست دارم همچین زندگی رو تجربه کنم
همینقدر رها …
و ان شالله خدای مهربونم هدایت کنه ️
در پناه خداوند…