از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
الرحمن الرحیم
ایاک نعبد و ایاک نستعین
اهدنا الصراط المستقیم
—–
وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِیهِمۡۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ (٣٣) انفال
و خدا بر آن نیست که آنان را در حالى که تو در میان آنان به سر مى برى، عذاب کند و تا ایشان طلب آمرزش مى کنند، خدا عذاب کنندۀ آنان نخواهد بود
===================================
ای خدای عزیز و مهربونم
ای که از مکنونات قلبم آگاهی
خودت در انگشتانم جاری شو و بنویس
——
سلام به استاد فرزانه و عالی مقامم و استاد مریم جان مهربونم و دوستای عزیزم اعضای خانواده ام
خدا رو بینهایت شاکر و ممنونم بابت حضورم در خانواده ی بزرگ و توحیدی و صمیمی عباسمنش
استاد جانم از شما بینهایت سپاسگزارم برای دونه به دونه ی آگاهیها و درسهایی که بما یاد دادین و میدین
من دیروز و امروز به درک و الهام جدیدی رسیدم که نیازی نیست کامنتهامو در یک قالب خاصی بنویسم،
همیشه آیه های خاصی از قرآن بنویسم،
حتی اینکه آیه ای بزارم یا نزارم!
که اینها یه جور محدودیت و حالت اجبار برام میاره!
صد البته که خیلی دوست دارم آیات نورانی از کلام پاک و مقدس خداوند رو در بالای کامنتهام بزارم و حتماً سعی می کنم که با عشق این کار رو انجام بدم و میدم
تو کامنت قبلیم روی همین فایل گفتم که روز قبلش دوسه ساعت داشتم آلبومهای عکسهامونو نگاه میکردم،حدود صدتا آلبوم کوچیک و بزرگ داریم از سالهای قبل
ما (من و همسرجان) تهران بودیم، و چون جمعه میخواستیم بیاییم خونه باغمون تو طالقان همه ی اونارو گذاشتم توی یک ساک برزنتی بزرگ و آوردیم طالقان
بعد یه آلبوم بزرگ بود که من فکر می کردم نقاشی های بچگی نوه اولم علیرضا جانه که الان 25 ساله است،
و این چند روزه اصلاً بازش نکرده بودم
دیروز عصر دخترم نسیم که مامان عیرضاست تماس تصویری گرفت توی گروه فمیلی مون و علیرضا هم بود
در واقع علیرضا خودش ادمین گروهمونه
و دختر دیگه ام یاسی هم جوین شد
و کلی صحبتهای دلپذیر داشتیم، و همگی حال خیلی خوشی داشتیم
و سمیه سرکار بود و نوه ام لیلین قند عسل نبود
و به خاطر همین ما یک مباحثه خیلی شیرینی با هم داشتیم!
چون وقتی که لیلی هست اونطور نمیشه که صحبت کنیم و ادامه بدیم، اصلاً محور مجلسمونه و همه ی توجهمون به اونه…
بعد من رفتم اون آلبومو آوردم به حساب اینکه نقاشیها رو نشون بدم،
بازش کردم دیدم تماماً عکسهای بچگی علیرضاست، و در موقعیتها و وضعیتها و شرایط و ژستهای مختلف!
این علیرضای ما بچگیش خیلی شیرین بود رفتارهای خیلی قشنگی داشت و همه اش دلبری می کرد!
از هرچی دختر بچه اس شیرینتر بود
یه جا پیرهن دخترونه تنش بود و عینک آفتابی خوشگل و بزرگی به چشمش بود!
یه جا تو بغل بابایی(نوه هام به همسرم میگن بابایی و بمن میگن مامانی)و پشت فرمون مرسدس بنز بود( از طرف بانک کلاً در اختیار همسرم بود)
و دو دستی فرمونو چسبیده بود
اصلاً به اسباب بازی علاقه نداشت
همه اش دستش روی چرخ ماشین بنز بود
و اکثر اوقات سه چرخه شو برمیگردوند و چرخشو می چرخوند و همه اش لبخند رو لبش بود و حسابی کیف می کرد، اگر چیزی بهش نمی گفتیم تا چند ساعت همونجوری مشغول بود!
یه جای دیگه هم گوشی بابایی رو به گوشش گذاشته بود و چیزهای الکی میگفت یعنی که داره با یکی صحبت می کنه!
گوشی موبایل اون موقع تازه به بازار قطر اومده بود و افراد خیلی کمی موبایل داشتن
همه خیلی لذت بردیم بخصوص نسیم و علیرضا
به امید خدا هر وقت جور بشه و بریم کانادا پیششون میبرم براشون
و توی گوشی من هم هست عکسها که هر وقت خواستم ببینم
یادمه وقتی که ایران اومدیم سوپری تو کوچه مون بهش میگفت مرگس خانم! چون خود علیرضا گل نرگس رو میگفت گل مرگس!!
استاد جانم اینقدر همزمانی و هماهنگی داره برام رخ میده که اندازه نداره
اینقدر نشانه می بینم، اینقدر نعمتهای مادی و معنوی تو زندگیم سرازیر میشه که حد و حساب نداره!!
یعنی اگه بخوام یه ناخواسته پیدا کنم نیاز به تلاش داره و باید کلی بگردم تا پیدا کنم
خداوند به باعث بانیش که شما هستین خیر کثیر و پاداش های بی انتها در دنیا و آخرت عطا کند
خدایا شکرت که همین الان من خوشبخت ترین فرد روی کره ی زمینم
یک خدایا شکرت از ته دل
آخییش اللهم آخیییش!!
الهی که همگی غوطه ور در دریای نعمتهای گوناگون و بیکران خداوند باشیم
الهی که هر روز بیشتر و بیشتر همجهت با جریان خداوند باشیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَ الضُّحى «1» وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى «2» ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى «3» وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى «4» وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى «5»
«1» به روشنایى آغاز روز سوگند. «2» به شب سوگند آنگاه که آرامش بخشد. «3»
پرودگارت تو را وانگذاشته و خشم نگرفته است. «4» همانا آخرت براى تو بهتر از دنیا است. «5» و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا کند که خشنود شوى.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى «6» وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى «7» وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى «8» فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ «9» وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ «10» وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ «11»
«6» آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد و سامانت بخشید. «7» و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد. «8» و تو را تهىدست یافت و بىنیاز کرد.
«9» (حال که چنین است) پس بر یتیم قهر و تندى مکن. «10» و سائل را از خود مران. «11» و نعمت پروردگارت را (براى سپاس) بازگو کن
=================================
خدای عزیز و مهربونم سپاسگزارم برای فرصت یه روز دیگه زندگی و بندگیت
شکرت برای همه ی هدایتهات
شکرت برای بیشمار نعمتی که در زندگی بمن عطا کردی
پروردگار بخشنده و مهربونم من همیشه محتاج هدایت و کمکت هستم و به هر خیری از سمت تو فقیرم
برای این کامنت هم به کمکت نیاز دارم
تو بگو تا بنویسم
———–
سلام به استاد جان جانم و استاد مریم جان بغایت دوست داشتنی ام و دوستان نازنین هم خانواده ام
الهی که حال دل همگی مثبت پلاس پلاس پلاس باشه
و با آرامش الهی از لحظه های زندگیتون لذت ببرید
خدا کنه که استاد جانم جلسه ی بعدی دوره هم جهت با جریان خداوند رو کمی دیرتر بزاره تا بیشتر روی این فایل از هر نظر زیبا کامنت گذاشته بشه و ما بخونیم، چون این فایل ارزشمند واقعاً کمتر از جلسه ها نیست، و تعداد خیلی بیشتری از اعضای خانواده ی عباسمنش اینجا حضور دارن
دوباره تا شروع کردم به کامنت نوشتن،بارون رحمت خدا هم شروع به باریدن کرد
و من در حال سپاسگزاری دارم می نویسم
خدا رو میلیاردها بار شکر
البته که اول صبح هر دو جلسه ی مراقبه رو گوش کردم
دیروز دو سه ساعت داشتم البومهای عکسهامونو نگاه می کردم
عکسهایی از سی سال پیش، زمانی که تازه رفته بودیم قطر(بخاطر مأموریت 9 ساله ی همسرم)
چقدر خاطره های زیبا برام مرور شد، چقدر از خودم و همسرم و بچه هام عکسهای قشنگ و دلپذیری دیدم
چقدر عکسها فراوون بود،
از این آلبوم های کوچیک عکاسی فکر کنم نزدیک به صدتا داریم
چقدر با نگرش از دید قانون عکسها رو یه جور دیگه می بینم و به وضوح مسیرمو تا حالا می بینم
هم خودمو هم همسرمو هم فرزندانمو بسیار تحسین کردم!!
مخصوصاً خودمو که از اول سبک زندگی شخصی خودمو داشتم و نظر دیگران برام مهم نبوده
و تو بعضی از کامنتهام گفته بودم
و این عکسها شاهدی بر ادعای من بود
اونجا ما پیکنیکهای یک روزه ی زیادی داشتیم با دوستان اعزامی، از ارگانهای مختلف، ما که بانکی بودیم و بجز ما دو خانواده دیگه هم بودن،و خانواده هایی از آموزش و پرورش، و هواپیمایی، و… بخصوص سفارتیها
و هر خانواده ناهار خودشو میاورد
اینا خانوماشون همه با چادر مشکی میامدن،
نه از روی اعتقاد یا علاقه، که خیلی هاشون اصلاً اعتقادی به حجاب نداشتن،
ولی چون در اون موقعیت و مسئولیت بودن نگران نظر بقیه بودن
ولی من با اینکه به حجاب کاملاً اعتقاد داشتم و همیشه رعایت می کردم و چادر مشکی سرم می کردم،
در هنگام پیکنیک و پارک رفتن با مانتوی بلند می رفتم … یه عکسی بود من و یکی از خانومها که میخواستیم روی یه لبه ی دیوار مانند بریم،من بامانتوی بلند کرم رنگ روشن و اون دوستم چادر رو جمع کرده بود زیر بغلش و خب راحت نبود ولی جرأت نمیکرد چادرشو برداره…
دیشب ایمیل اومد برام که آقا حمید جان امیری عزیزم( همون حمید حنیف خودمون) برای دخترم سمیه ی زمانی در جلسه ی 9 مراقبه فراوانی پاسخ داده
رفتم و خوندم
بینهایت خوشحال شدم و لذت بردم، و حال خوبم خوبتر و عالیتر شد
اون رو با اجازه ی آقا حمید جانم اینجا کپی می کنم چون بنظرم خیلی درس آموزه:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
«وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً وَاحِدَهً کَذَٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلًا»
(ﻭ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﺮﺍ ﻗﺮﺁﻥ ﻳﻚ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ [ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ ] ﺗﺎ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺳﺎﺯﻳﻢ ، ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣﻬﻠﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪﻳﻢ)
(٣٢ فرقان)
————————————————————————
سلام و درود به شما
سلام و درود به شما خانم زمانی بزرگوار. امیدوارم که حالتون عالی و مثبت و توحیدی باشه و در پناه رب العالمین باشید.
واقعاً از صمیم قلب ازتون عذرخواهی میکنم که اینقدر دیر و بعد از یک ماه دارم کامنت شما رو جواب میدم.
این یک تلاش آگاهانه ست برای اینکه بتونم دوباره توی سایت کامنت بنویسم. بارها و بارها تلاش کردم کامنت بنویسم و نشد. تقریباً برای همه جلسات دوره همجهت با جریان خداوند و کامنتها توی یادداشت گوشی باقی موند و نیومد توی سایت. (و نهایتاً گوشی هم رفت تعمیر، فکر کنم خیلی کامنت توش ذخیره شده بود)
پناه میبرم به خداوند از شر نجوای شیطان و از شر شرک و ظلم به خود، که انسان رو جوری به حاشیه میبره که گویی هیچوقت نور توحید رو تجربه نکرده. تو این مدت تلاش خودمو کردم فقط توی مومنتوم منفی نرم. و البته اتفاقات و نشانه های مثبت به سراغم اومد. آیات و هدایتهای خیلی لذتبخش و امید دهنده ای رو دریافت کردم؛
دیشب که از خداوند درخواست کردم که بتونم دوباره کامنت بنویسم کامنت شما رو یادم آورد و گفت با پاسخ به کامنت شما شروع کنم. این مدت علیرغم اینکه فایلها رو کار میکردم، برای پیشگیری از مومنتوم منفی خودمو مشغول یه پروژه هم کردم. پروژه یه کمد MDF برای یکی از اقوام. (میگم یه کمد ولی حدوداً سه متر در سه متر به عمق 70 بود؛ و برای یه نفر تنها واقعاً سنگین بود) روزها شده بود که با ابزار کار میکردم و همزمان یا قرآن گوش میدادم یا فایلهای استاد. تا بتونم مومنتوم مثبت رو حفظ کنم. اینقدر سوره یوسف رو گو دادم که فکر کنم بزودی بتونم حفظی بخونمش.
خلاصه اگه میبینید کامنتم خیلی حس مثبتی نداره به بزرگواری خودتون ببخشید، نامبرده تازه از غار تنهایی خودش در اومده و هنوز وارم آپ نشده.
——————————————————————————
خانم دکتر زمانی من بینهایت بینهایت تحسینتون میکنم و وقتی از چت جیپیتی در مورد شما پرسیدم از شدت تعجب و ذوق زدگی دهنم باز موند. واقعاً شما فوق العاده اید.
«دکتر سمیه زمانی یک شیمیدان پلیمر ایرانی است که
در زمینه توسعه باتریهای لیتیومی فعالیت میکند …. تخصصهای او شامل الکترولیتهای ژلی، جداکنندههای هیبریدی پلیمر/سرامیک، و مواد گرافنی برای نسل جدید باتریهای لیتیومی است. او نویسنده 16 مقاله علمی، 22 ارائه در کنفرانسها و دارای 3 ثبت اختراع است… » مقدار زیادی ایموجی چشمای قلبی و هیجان و ذوق زدگی.
من چند هزارتا سوال دارم در مورد باتریهای لیتیومی ، امیدوارم بزودی بتونم ببینمتون و سوالاتمو بپرسم. نامبرده بسیار کنجکاوه چیزی در حد یه کودک دبستانی.
واقعاً واقعاً تحسین برانگیز هستید و این حجم از موفقیت شما در مقیاس جهانی ستودنیه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. الحمدلله. براتون موفقیت های بیشتر و بیشتر رو میخوام.
————————————————————————————
براتون از درگاه خداوند متعال بینهایت نعمت و برکت و ثروت و سلامتی و آرامش رو درخواست میکنم.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
——-
دیشب دیروقت بود و همسرم خوابیده بود
به دخترام هم تو گروه واتس اپ فمیلی مون چیزی ننوشتم چون خوابم دیر میشد..
امروز برای همسر جان تعریف کردم، و پاسخ آقا حمید جانمو بهش نشون دادم
ایشون خیلی آقا حمید جان رو تحسین کرد ، گفت ماشاءالله چه درک و معرفتی داره نسبت به خدا و توحید و قرآن…
و همچنین خیلی خورسند شد از وضعیت سمیه جانم
و برای دخترام فرستادم و نوشتم همه تونو تحسین می کنم و بهتون افتخار میکنم
همسرم هم نوشت
بعدش می خواستم بنویسم که خودم و پدرتون رو تحسین می کنم و به وجود هر دومون افتخار می کنم
(و البته به همسرجان گفته بودم)
ایشون گفت نه دیگه ننویس اینجوری انگار تحت الشعاع قرار میدی و کمرنگ می کنی!!
من هم گفتم راست میگی، بعداً که تماس تصویری میگیریم بهشون میگم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر برای یه صلات دیگه
خدا رو شکر برای وجود همه تون
عاشقتونم و از همگی سپاسگزارم
هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم
•
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَ الضُّحى «1» وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى «2» ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى «3» وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى «4» وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى «5»
«1» به روشنایى آغاز روز سوگند. «2» به شب سوگند آنگاه که آرامش بخشد. «3»
پرودگارت تو را وانگذاشته و خشم نگرفته است. «4» همانا آخرت براى تو بهتر از دنیا است. «5» و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا کند که خشنود شوى.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى «6» وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى «7» وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى «8» فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ «9» وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ «10» وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ «11»
«6» آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد و سامانت بخشید. «7» و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد. «8» و تو را تهىدست یافت و بىنیاز کرد.
«9» (حال که چنین است) پس بر یتیم قهر و تندى مکن. «10» و سائل را از خود مران. «11» و نعمت پروردگارت را (براى سپاس) بازگو کن
==================================
سلام به استاد عزیزم و استاد مریم جان زیبا رو و زیبا سیرتم و دوستان نازنین هم خانواده ام
روز و روزگارتون خرم و سرشار از نور الهی باد
ادامه ی کامنت قبلی
امروز هم طبق معمول این روزها دوتا فایل مراقبه ی فراوانی و مراقبه ی سپاسگزاری رو پشت سر هم گوش دادم
و الان هم قبل از شروع این کامنتم داشتم به جلسه ی یک گوش میدادم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که من با کار کردن بیشتر روی خودم و استمرار درگوش کردن و عمل کردن به آموزه های استاد جانم هر روز حال و احساس خوبم خوبتر و عالیتر میشه، و اتفاقات خوب و شیرین هر روز بیشتر وارد زندگیم میشه
و در دوره ی همجهت با جریان خداوند شیبش بیشتر شده و اتفاقات خوب بیشتری برام رخ میده
و هر چقدر که جلوتر میریم و استاد جانم جلسه ی بعدی رو میزاره، اتفاقات زیبا و نعمتهای معنوی و مادی مثل بارون یا حتی سیل پشت سر هم و یکسره داره به زندگیم سرازیر میشه
همه اش در عشق و حال خوب و شیرین و الهی بسر میبرم
کلاً داره خوش میگذره
همزمانی ها و هماهنگی های خیلی زیادی داره رخ میده
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
ما(منو همسرم) دیروز از طالقان بسیار زیبا با اون هوای پاک ولطیفش اومدیم تهران،
الآن که دارم کامنتمو می نویسم یه بارون تند و خیلی زیبایی اومد و هوا رو حسابی تلطیف کرد
قبل از بارون هم چند بار رعد و برق زد و یهو یک صدای غرش شدیدی بلند شد که شبیه انفجار بود و حتی برای من که نمیترسم از این چیزها کمی ترسناک بود،
دستمو ناخودآگاه روی سینه ام گذاشتم و گفتم خدایا شکرت که در حفظ و حمایت تو هستم
و قلبم بیشتر آرامش پیدا کرد…
دیروز تو کامنتی که برای همین فایل نوشتم(که هنوز منتشر نشده) به چند مورد از شباهت های رفتاری و نمودهای ظاهری خودم با این خانوم نازنین، مامان ثیولانی(Theolani) گفتم، که من هم در زمان بارداریهام پف یا ورم نداشتم و براحتی کارهای روتینمو انجام میدادم
و نه تنها وزن اضافه نداشتم بلکه چند کیلو کم داشتم
و شکمم جمع و جور و در حدی بود که وقتی 9 ماهه بودم بقیه فکر می کردن چهار یا پنج ماهه هستم،
و درباره ی تغذیه صحیح گفتم، و…
——
اینجا میخوام یکی دو مورد دیگه رو بگم:
اینکه من هم تجربه ی تدریس در خونه رو به دخترم یاسمن داشتم،
کتاب سال اول دبستان رو خودم بهش تعلیم دادم
و خوندن نوشتن رو یاد گرفت، قبل از رفتن به دبستان
و یادمه همون موقع خودم از شبکه ی آموزش تلویزیون ایران به آموزش زبان المانی گوش میکردم و یه دفتر هم اختصاص داده بودم به نوشتن کلمه ها و جمله ها و انجام تمرینها
الآن هم هنوز از شماره ی یک تا ده یادمه و اینکه تو بعضی از جمله ها اسم آقای رحیمی وجود داشت که میشد هِغ غحیمی
اعداد یک تا ده:
آینس، سوای، دغای،فییِغ، فُنف، زِکس، زیبِن، آخت، ناین، تسین
و تو خونه جوری رفتار کرده بودم که وقتی دوقلوهام بدنیا اومدن، دختر بزرگم نسرین جان که سنش 6 سال بود با کمال رضایت قسمتی از کارها رو بعهده گرفت
یکی رو من شیر میدادم و اون یکی رو نسرین شیشه ی شیر بهش میداد
یکی رو اون روپاش میزاشت و می خوابوند و اون یکی رو من می خوابوندم
البته شیر سینه ی من خوب بود و تا چند ماه براشون کافی بود ولی چون دوتا بودن لازم شد که از شیر کمکی استفاده کنم
چند ساله که من هر روز پیاده روی می کنم
و بجز در موارد استثنایی خیلی کمی، هفته ای شیش روز ورزش تقویت عضلات قانون سلامتی رو انجام میدم….
——-
خدا رو میلیاردها بار شکر که با بندگی خدا و هدایتش و با استاد بینظیرمون و با همراهی استاد مریم جونمون داریم هر روز رشد و پیشرفت می کنیم
هر روز نقاشی زندگیمونو قشنگتر می کنیم و هر روز چیزهای جدیدی بهش اضافه می کنیم
خدا رو شکر برای یه صلات دیگه
آخیییش اللهم آخیییش!!
خودم و همگی رو به آغوش گرم و نرم خدای مهربون میسپارم
هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَ الضُّحى «1» وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى «2» ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى «3» وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى «4» وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى «5»
«1» به روشنایى آغاز روز سوگند. «2» به شب سوگند آنگاه که آرامش بخشد. «3»
پرودگارت تو را وانگذاشته و خشم نگرفته است. «4» همانا آخرت براى تو بهتر از دنیا است. «5» و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا کند که خشنود شوى.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى «6» وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى «7» وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى «8» فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ «9» وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ «10» وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ «11»
«6» آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد و سامانت بخشید. «7» و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد. «8» و تو را تهىدست یافت و بىنیاز کرد.
«9» (حال که چنین است) پس بر یتیم قهر و تندى مکن. «10» و سائل را از خود مران. «11» و نعمت پروردگارت را (براى سپاس) بازگو کن
===================================
خدا جانم، ای عشق ابدی من
تو را سپاس که یه روز دیگه زندگی رو بمن هدیه دادی
الهی صد هزار مرتبه شکرت که تاج بندگی بر سرم گذاشتی
ای دلبر دلخواه دل انگیزم ممنونم که درهایی از علم وآگاهی و حکمتت، و رحمت و برکت و محبت و فضل و بخششت امروز بروی من بازه و نعمتهای گوناگون و زیبا و فراوونت خیلی بیشتر از قبل به زندگیم سرازیر میشه، و من مشتاقانه پذیراشون هستم و با خوشحالی آغوشمو باز کردم برای دریافتشون
خدایا شکرت که پارادایسی در حد و مقیاس باورهام بمن عطا کردی که یکسره صدای آواز دلنشین پرنده ها بگوش میرسه همراه با منظره های زیبا و متنوع طبیعت سرسبز در همه طرف خونه باغمون
پروردگار مهربونم امروز فرصتی تازه است و من میخوام با هدایت و کمک و همراهیت از این فرصت به بهترین شکل استفاده کنم
پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک بکنم
جوری که در شأن جانشینی تو در زمین و اشرف مخلوقات بودنم باشه
الهی من همواره رو بسوی تو دارم و همیشه محتاج هدایت و کمک و همراهیت هستم
برای این صلات هم نیاز به کمکت دارم…
قد قامت الصلوه قد قامت الصلوه
الله اکبر الله اکبر
لا اله الا الله
نیت نماز جماعت می کنم به پیشنمازی سید حسین عباسمنش قُربَهً الی الله
تکبیرهُ الأِحرام… الله اکبر
سلام به استاد ارجمند و عزیزم
سلام به ملکه ی پارادایس که عزیز دل همه ی آل عباسمنشه
و سلام به دوستان نازنین و هم خانواده ام
الهی که همگی در بهترین حال باشیم
خدا رو شکر بینهایت شکر برای رزق بهشتی امروزمون، قسمت جدید سریال زندگی در بهشت
استاد مریم جونم من با شور و شوقی وصف ناپذیر خودمو آماده کرده بودم که چشمم به دیدار شما روشن بشه که خیلی وقته ندیدیمت و از مهربونیت به دور بود رخ ملکوتی و درخشان و تابانت ننمایی!
بقول دعای کمیل
ما ذلِکَ الظَّنُ بِکَ،وَلاَالْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِکَ
گمان ما به تو این نیست و نه از فضل تو چنین گویند!!
بازم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که حد اقل صداتو شنیدیم و یه لحظه استاد جان رو دیدیم
وااای نمی دونم از کجای این فایل و از کدوم قشنگیش بگم!!!
اشکالی نداره هر چی یادم بیاد می نویسم به امید خدا
بسی لذت بردم از دیدن دوباره ی پارادایس که مال همین چند روزه است، هرچند که نشانه ی امروزم خیلی وقتها سریال زندگی در بهشته،
و از دیدن مهموناتون، مخصوصاً مخصوصاً این کوچولوی ناااز و شیرین!! وااای چه چشمای آبی و درشتی داره!!!
ماشاءلله، که خیلی از رفتارهاش و نگاهش شبیه لیلیَن قند عسل منه با این تفاوت که لیلی ما خنده از روی لبش جدا نمیشه!!
یعنی اگه یه بار خندان نباشه تعجب می کنیم،میشه شاد وخوشحاله،
و من توی تماس تصویریمون با دخترام میگم قشششنگ معلومه که از زندگی راضیه!!!
و مامانش چقدر تحسین برانگیزه، یادمه اون قسمت سفر بدور امریکا رو که نشونش دادین
و اونجایی که در زمان بارداریش بود و تو دریاچه شنا میکرد و بعد اومد بیرون چقدر شکمش و وضعیتش شبیه بارداریهای من بود!!!
منم همینجوری بودم، نه صورتم پف می کرد و نه نه ورمی هیچی هیچی، و کاملاً سرحال و فرز بودم،
مثلاً وقتی 8-9 ماهه بودم کسی باورش نمیشد!! چون یه کمی شکمم بالا میامد، شاید در حد 4 یا 5 ماهه
یادمه برای زایمان دومم که در سال انقلاب و حکومت نظامی بود رفتم بیمارستان و وزنم 57 کیلو بود!!
و کلی با پرستارها خوش گذروندیم و بهشون کمک برای درست کردن پوشک بزرگسال برای خانومهای زائو!!!
من الانم 46-47 کیلو وزن دارم
اتفاقاً امروز با دوتا خواهرم تو گروه سه خواهر که خودم تو واتس اپ درست کردم تماس تصویری داشتیم و صحبت از وزنمون شد،
و (قبلاً هم چند بار گفتم، ولی بازم یادشون میره) و من گفتم من 47 کیلو هستم،
گفتن چهل و هفت کیلو؟؟!!! پناه بر خدا!!!(خخخ)
آهان یادم رفت که بگم منم صبح فایل مراقبه ی شکرگذاری رو گوش کردم مثل این چند روزه
استاد جانم، مریم بانو جانم، من وقتی دوره ی قانون سلامتی رو همون سالی که لانچ شد بعنوان عیدی برای خودم خریدم(البته با اکانت دخترم یاسمن زمانی، که اون موقع همه ی دوره ها رو با اکانت ایشون می خریدیم)
و توی فرمی که اول دوره باید پر می کردیم نوشتم که دلیل شرکت کردنم آشنایی با اصول سلامتی و تغذیه ی درسته
و توی تستی که انجام دادم قبل از شروع دوره، اصلاً دیابت نداشتم خدا رو شکر…
بعد یه چیز دیگه، اینکه تعجب کردم از درشتی چشمای این کوچولوی نازنین،
خب من چشمام مشخصاً درشته، و تو کانادا و آمریکا اکثراً چشماشون کوچولوئه، و خانواده ی دامادم یعنی همسر دختر اولم نسرین جان که کانادایی هستن یکی دو بار گفتن که چقدر چشمام درشته…
چقدر صحنه ها برام آشناست!!! چون خودم دیدم تو امریکا، از خاک بازی بچه ها کنار و راحت و آزاد گذاشتنشون، از همین اتوبوس مسافرتی و انواع دیگرش،
و تازه لیلین خودمون که همین دو سه روز پیش سمیه جان عکسشو تو گروه فمیلی مون گذاشت که دستاش آغشته به گِل هست و داره تستش می کنه،
و بسیار چیزهای دیگه….
آخیییش اللهم آخیییش
خدایا شکرت که بسی لذت بردم و دلم بیشتر باز شد
خدایا شکرت که همین الان من خوشبخت ترین فرد در این دنیای زیبات هستم
از استاد عزیزم و مهربانوی ملائک صفتم برای این فایل بس زیبا وارزشمند بسیار سپاسگزارم
استاد مریم جانم با ما به از این باش
لطفاً از پشت دوربین بیرون بیا و رخ زیبایت نمایان کن
استاد عزیزم، مریم بانو جانم عاشقتونم
به امید دیدارتون و درآغوش گرفتنتون به همین زودیها
خودم و همگی رو به آغوش گرم و نرم خدای مهربان می سپارم
هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم
سلام به نرگس جانم
ای الهی قربونت برم که هدیه ی ارزشمندی بمن دادی خیلی خوشحال شدم
الهی که حال دلت عالی و پر از آرامش باشه
من هم خدا رو شکر عالی عالی هستم !
از این بهتر بازم میشه بازم میشه!(این عبارت تأکیدی جدید منه!)
آره نرگس جانم کامنتهای بچه ها واقعاً گنجینه ای بسیار ارزشمنده که آدم از خوندنشون سیر نمیشه و هر روز هم بهتر میشه
انشالله به همین زودی کامنتهاتو تو دوره ببینم
خدا رو شکر برای وجود ارزشمندت
خدا رو شکر برای بیزنست و رشد و پیشرفتش
خدا رو شکر برای عزت نفست و احساس لیاقتت
بینهایت تحسینت می کنم که یه آگهی بازرگانی عالی رو انجام دادی
بینهایت ممنونتم عزیز دلم
من یکی دوبار هم تو کامنتام نوشتم که وقتی که قطر بودیم مثلاً بعضی از شبکه های عربی فیلمهای انگلیسی اکثرا رومانتیک و لطیف رو به زبان اصلی پخش می کردن. من خیلی هاشو نگاه می کردم و همزمان با دستگاه ویدئو ضبط می کردم،
خب یه مقدارشو متوجه میشدم خیلیهاشو هم نمی شدم.
بعد ویدئو رو تیکه تیکه پلی میکردم و پاوز میکردم، یه دیکشنری هم بغل دستم میزاشتم، بعضی لغتها یا جمله ها رو چندین بار بازپخش می کردم تا اسپلشو متوجه بشم و بعد از دیکشنری پیدا می کردم.همه رو تو دفتر می نوشتم.
بعد چند بار هی از اول تا آخر می دیدم؛ البته نه اینکه یکسره باشه، هر موقع که وقتم آزاد بود، و به این ترتیب یه فیلم سینمایی کامل رو متوجه میشدم و چون تو دفتر می نوشتم و تکرار می کردم بهتر تو ذهنم نقش می بست و کلی کلمات و اصطلاحات جدید یاد می گرفتم…
غیر از اون هم هر وسیله ای که می خریدیم،فرضاً یخچال، لباسشویی، تی وی،جارو برقی ویدئو پلییر و ریکوردر،دوبین فیلمبرداری و چرخ خیاطی و و و…اینا همه دفترچه راهنما داشت که عربی و انگلیسی بود
من عربی هم بلد بودم ولی دوست داشتم که انگلیسیشو هم بفهمم،
هر لغتی رو که نمی دونستم از دیکشنری پیدا می کردم و یادداشت می کردم…
و اینجوری شد که زبان انگلیسی رو در حد خودم یاد گرفتم و تا حالا هم بهبودش میدم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
اتفاقاً امروز(که هیچ چیزی اتفاقی نیست) داشتم البومهای عکسامونو نگاه می کردم، یه عکس از تلویزیونمون بود که نوشته های ابتدایی یکی از همون فیلمها بود
نرگس جانم ای گل خوشبوی من
دوسِت دارم و از روشنی قلبم برات نوشتم
الهی که به قلب نازنینت بشینه
الهی که زندگیت پر از خیر و برکت نعمتهای گوناگون باشه
الهی که سرشار از نگاه خداوند باشی
و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
سلام آقا ابراهیم جان
الهی که همواره در احسن الحال باشی و
و سیم دلت همچنان متصل به نور خدا باشه
عاقا از دیدن اسمت خوشحال شدم و با علاقه و اشتیاق شروع به خوندن کردم!
باابااا باور کن اینجوریام نیست!!!
من خودم و خیلی از دور و بریهام بچه هامونو طبیعی بدنیا آوردیم، راحت و بدون مسئله ی خاصی بزرگ کردیم و بچه هامون سلامت بودن، و بجز در موارد استثنایی به دکتر مراجعه نمی کردیم!
مثلاً من خودم هنوزم خیلی از داروهای گیاهی که حالا تازه نه بعنوان درمان بلکه بعنوان دمنوش و از این قبیل استفاده ها نمیشناسم
و چقدر جالب که دقیقاً قبل از خوندن کامنت شما داشتم برای همسرجان ازخاطرات شیرین زمان بچگی و نوجوانی بچه هامون تعریف می کردم!!
ما الان تو ماشین هستیم، از خونه مون توی تهران در اومدیم اول رفتیم میدون هفت تیر یه فرش 6 متری برای آشپزخونه ی خونه باغمون تو طالقان خریدیم، لنگه ی همونی که دو سه هفته پیش برای آشپزخونه ی تهران گرفته بودیم بعلاوه ی یه جفت پادری..
بعد که نشستیم تو ماشین پیام دخترم (سمیه زمانی) رو تو واتسپ تو گروه فمیلی مون دیدم
این رو هم بگم که من و دخترهام که هم مسیر هستیم تلگرام و واتسپ و… رو حذف نکردیم بخاطر استفاده های لازم و مفیدمون..
خدا رو شکر که اراده ی خیلی قوی ای دارم و وسوسه نمیشم که چیزهای بیهوده ومنفی ببینم
خب من دخترام دوتاشون امریکا و دوتاشون کانادا هستن و تقریباً هر روز تماس تصویری داریم با همدیگه کلی صحبتهای خوب میکنیم و از اتفاقات مثبتمون میگیم، و نوه ی قند عسلم لیلین 15 ماهه همه اش خنده رو لبشه، کلی شیرینکاری و دلبری می کنه، و خیلی هم من وهمسرمو دوست داره
هی میگه باابّا هی میگه ماامّا، یعنی بابایی و مامانی، و اگر یکیمون تو تصویر نباشیم با انگشت اشاره اش بسمت دوربین هی صدامون می کنه یعنی که بیایین…
و سمیه هم تو پیامش درباره گفتگوی دلپذیر دیشب با خواهراش برام نوشته بود
(جای شما خالی ما الان تو جاده ی زیبای طالقان و بالای گردنه هستیم با کلی مناظر زیبای اطراف)
بعد من به همسرم گفتم یادش بخیر اون وقتی که قطر بودیم، من و بچه ها خیلی وقتها با هم می نشستیم گپ میزدیم، من بهشون میگفتم بشکل واضح می بینم که شماها چقدر خوب هستین، چقدر رفتارتون مؤدبانه و درسته، چقدر با من و پدرتون و با دیگران احترام آمیز صحبت می کنین ( و البته که از من و پدرشون همواره اینها رو دیده بودن)، و چقدر با دیگران تفاوت دارین…
آقا ابراهیم جان شما که ماشاء الله با قوانین خیلی آشنا هستی، بنظرم میرسه که افکار و باورهای خودتو داری جذب می کنی!
کافیه با دید مثبت نگاه کنی! و حتماً نمونه های ناقض رو پیدا خواهی کرد
در پناه خدا خوشنود و پر از آگاهیها و پر روزی باشی
سلام به سحر جان زیبا رو و زیبا سیرتم
خییلی خییلی ممنون از نقطه آبی که بمن هدیه دادی
بینهایت سپاسگزارم از پاسخ قشنگ و مهر و لطفت
چه همزمانیهایی! اتفاقاً( که هیچ اتفاقی اتفاقی و شانسی نیست) امروز با خواهرام توی گروهمون تو واتسپ(سه خواهر) من یه عکس خونه ی کاخ مانند و بسیار لاکچری و خیلی زیبایی رو گذاشتم به همراه توضیحاتش که همسرم تو گروه فمیلی(Family) مون با دخترام گذاشته بود، و مطلبی بود به این مضمون:
خانه داریم در تهران که قیمتش متری یک میلیارد و سیصد میلین تومان است/ گرانتر از تگزاس، واشنگتون، شیکاگو و منهتن
روزنامه ایران نوشت:
خانه داریم ماهانه بین 100تا110 واحد مسکونی در شهر تهران عرضه می شود که قیمت هر متر آنها یک میلیارد تومان یا بالاتر است. این واحدها در بازار مسکن و در میان فعالان بازار به عنوان”سوپر لوکس” شناخته می شود
بعد یکی از خواهرام فکر کرده بود من این مطلب رو به عنوان انتقاد و با دید منفی گذاشتم،منم بهش توضیح دادم که نه بابا من با احساس خوب و خوشحالی زیادی اینو گذاشتم یعنی اینکه چقدر ثروت و چقدر ثروتمند و فراوونی ثروت تو تهران و تو همین ایران خودمون هست!
و گفتم من همیشه خوشبین بودم و همیشه هم هر جایی که که رفتم یا سر و کار داشتم همه آدمای صادق و درستکار و خیلی شریف ونازنین بودن
و مثال آوردم از سی و خورده ای سال پیش که به شهرداری مراجعه کرده بودم، (این عقیده رایج بود که کارکنان شهرداری تا رشوه و زیرمیزی نگیرن کاری رو انجام نمیدن)و گفتم من جز صداقت و درستکاری از اونا چیزی ندیدم و بدون هیچ توقع و چشمداشتی کار منو به بهترین شکل انجام دادن!
کلاً در همه ی زندگیم و در تمام موارد همینطور بوده و همچنان هست!
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
صد البته که خودم قبل از همه و ابتدا به ساکن فرد با صداقت و درستکار بودم و همیشه خیلی برام مهمه!
سحر جانم من هم با اینکه از نظر سنی فکر کنم از همه ی خانواده عباسمنش بزرگتر هستم، از خیلی از بچه ها یاد گرفتم و میگیرم و در زندگیم بکار میبرم
خیلی دوست دارم نازنینم و روی ماهتو می بوسم
الهی که همواره روی دوش خدا باشی
الهی که در دریای نعمتهای خداوند غوطه ور باشی
و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِکَهُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّهِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ (٣٠)
بى تردید کسانى که گفتند: پروردگار ما خدا است؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند [و مى گویند :] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتى که وعده مى دادند، بشارت باد
نَحۡنُ أَوۡلِیَآؤُکُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰهِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَهِۖ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَشۡتَهِیٓ أَنفُسُکُمۡ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ (٣١)
ما در زندگى دنیا و آخرت، یاران و دوستان شما هستیم، آنچه دلتان بخواهد، در بهشت براى شما فراهم است، و در آن هر چه را بخواهید، براى شما موجود است
نُزُلࣰا مِّنۡ غَفُورࣲ رَّحِیمࣲ (٣٢)
رزق آماده اى از سوى آمرزندۀ مهربان است
(وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلࣰا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحࣰا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ) (٣٣)
و خوش گفتارتر از کسى که به سوى خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد و گوید: من از تسلیم شدگان [در برابر فرمان ها و احکام خدا] هستم، کیست ؟
——‐—-
هزاران سلام و درود به آقا حمید جان حنیفم
الهی که همواره در احسن الحال باشی، مثل یه کودک شاد و رها باشی، جسم و ذهنت سلامت باشه، روحت از هر گونه آلایشی پاک باشه و سالهای طولانی متنعم از نعمتهای گوناگون و بیشمار خداوند باشی
آیه ی 33 سوره فصلت که جزو چند آیه ی اول کامنتم برای شما نوشتم یکی از چندین آیات مشابه و نوید دهنده ای هست که از دیروز که شروع کردم برای شما جواب بنویسم روی صفحه ی گوشیم میاد
بسیار بسیار خوشحال شدم از نقطه آبی و پاسخ پر مهرت
حمید جانم هر چی که درباره من و این سایت الهی نوشتی دقیقاً و تماماً نظر من در مورد شما و سایت همین هست، اگه من تحسینت کردم فقط بخاطر مقدار خیلی کمی از شناخت منه، در حد همین کامنتهایی که از شما می خونم و دوسه پیامی که بیرون از سایت از شما دیدم، و اینا فقط یه نشونه است از ویژگیهای مثبت فراوون شما
فقط خدا می دونه که من چقدر خوشحال و شکرگزارش هستم که با انسانهای نازنین و توحیدی و شایسته ای همچون شما ارتباط دارم و میتونم گفتگو کنم
قبلاً هم بشما گفتم خیلی شباهتها بین خودم و شما می بینم
من این آیه رو خیلی دوست دارم
«وَإِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ حَسِیبًا» و 90% بهش عمل می کنم سعی می کنم بهتر اون چیزی که سلام و تحیت بمن گفته میشه جواب بدم
من هم کامنتهای نیمه کاره تو گوشیم زیاد دارم و نزدیک بود گوشی رو بفرستم تعمیر و حافظه ی گوشیم پر شده که خدا رو شکر هر بار تونستم یه ذره خالی کنم، هر چند که زود دوباره پر میشه
خیلی وقتها خواستم کامنت بنویسم تو تمرین ستاره قطبی تو دفترم نوشته بودم ولی جور نشده و تازگیها رها هستم هیچ ناراحت نمیشم میگم خدا رو شکر که چنتا فایل رو با دقت گوش کردم
بنویسم، خیلی هم عالی، ننوشتمم الخیر فیما وقع
به امید خدا جور میشه و می نویسم…
چقدر هم پاسخی که به سمیه دادی هم پاسخت به من خیلی واضح تمرین جلسه های درس استاده، من دیروز(یکشنبه) دو بار جلسه ی 2 و امروز(دوشنبه) هم دوبار جلسه ی 3 دوره همجهت با جریان خداوند رو گوش کردم
و نشانه ی دیروزمم گفتگو با دوستان34 بود که عنوانش (نگاه گذرا به کلیت زندگی) بود
و در هر سه این فایلها بخصوص گفتگوی 34و جلسه ی 3استاد جانم موضوع رو خیلی خوب توضیح داده؛ البته استادمون همیشه خیلی عالی توضیح میده ولی من هر بار که گوش میدم درک بهتری پیدا می کنم
استاد تو اون فایل گفتگو با دوستان میگفت (قانون تکامل اون اصلیه که من خیلی خیلی بش اعتقاد دارم، و از یه جایی که اعتقادم زیاد شد و هی روش کار کردم هی شرایط زندگیم بهتر شد،
توقعم از خودم از نتایج از خدا خیلی منطقی تر شد نگاه درستتری شد…
(جای شما و دوستان خالی الان یک باد خیلی قشنگی تو درختها پیچید و شاخه ها رو برقص در آورد! حس لطیف و خیلی زیباش تقدیم شما)
و دلیل اینکه اینقدر من روی قانون تکامل تأکید دارم و بنظرم درکش مهمه اینه که این بزرگترین قانونیه که شما تو طبیعت می تونید ببینید، که هیچ چیزی یکشبه بوجود نیومده و هیچ چیزی هیچ انسانی یکشبه تغییر نکرده،نیاز به یک تکاملی داره،
—–
تا اینجا رو عصری نوشته بودم بعد نسیم تماس تصویری گرفت و پسرش علیرضا جان که 25 ساله و نوه اولم هست خونه بود و اومد، امروز(دوشنبه) تو کانادا تعطیل، بوده و بعد هم یاسی و پس از اون دختر اولم نسرین جوین شدن، سمیه سر کار بود نشد بیاد و لیلی قند عسل هم نبود، این شد که گفتگوها و مباحثات شیرین و جذابی داشتیم!.. و اختلاف نظرهای کمی داشتیم، اینجور وقتها من میگم بین علما اختلاف افتاد(خخخ)
ادامه صحبتهای استاد:
حالا این تکامله میتونه سرعت پیدا کنه اگه عواملی بهش اضافه بشه ولی حتماً باید طی بشه…
———-
تا این جا رو در دو مرحله دیروز یعنی دوشنبه نوشته بودم..
و ادامه صحبتهای استاد خلاصه اش اینکه وضعیتهای متفاوت ما درباره ی آموزه های استاد و افت وخیزهای ما و اینکه اگه جاهایی شرک ورزیدیم اینها هم قسمتی از تکامله…
من هم یه وقتهایی شده که دو روز هیچ نتونستم کامنت بنویسم هیچی به ذهنم نیومده،با اینکه قصدشو داشتم، انگار چیزی بر قلبم جاری نمیشد،چندین مورد برام پیش اومده که مثلاً یه تعادلمو نتونستم حفظ کنم و خیلی آروم و به پهلو روی کف اتاق افتادم و…
یا مثلاً آب دهنمو نتونستم قورت بدم
اینا همونطور که شما گفتی نشونه اینه که ما از خودمون هیچی نداریم و هیچی هم نیستیم اعتبار همه چیزمون با خداست…
خلاصه حمید جان دلم روشنتر شد دیدن تلگرافت و از گفتگو با شما
خیلی خیلی ازت ممنونم
الهی که از همه ی نعمتها در همه ی موارد بهترینها نصیب قلب پاک و نورانی به نور توحیدت باشه
دوست دارم از جنس دوست داشتن مادر به فرزندش
و به خدای مهربان میسپارمت