از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
سلام و عشق به استاد خردمند و عزیز، به مریم نکته بین و فوق العاده که با بینش خوبش همه نقطه ها رو بهم وصل میکنه و همه عزیزای دلی که اینجا هستن.
کاش اینو بنویسم و سر در خونم بزنم “نظر بقیه مهم نیست”
یک میلیون بار شده خداوند راحت ترین راه رو بهم الهام کرده اما من به حرف کسایی که مجموع تجربیاتشون هستن گوش دادم و خودم رو نادیده گرفتم. ذهن یجوری شرطی شده که باید به حرف بقیه گوش بدی، یا خوشبختی درگرو گوش دادن به حرف بقیست. جکسون ونگ یک آیدل معروف چینی میگه حتی مدیر برنامه هامم هدفش با من فرق داره من فقط به احساس خودم(Gut feeling ) گوش میکنم و اعتماد دارم.
منم باور کرده بودم خوبی و صلاح من به بقیه هم الهام میشه مخصوصا توی زمینه ی سلامت. یسری آدم که خیلی کنترلگر بودن و با کنترل کردن شرایط سعی میکردن خودشون رو خوشحال کنن، توی زندگی ما اومدن و اینو القا کردن ما مسیر خوشبختی رو میدونیم و باید به ما گوش کنید وگرنه میمیرید مام باورمون شد و برده شدیم.
چقدر این خانم استوار و ریلکس هستن، چقدر هیجان هاشون تحت کنترل هستن، من فکر میکنم هیجان ها مثل ضایعات بدن هستن برای بدن طبیعی نیستن که نگهشون بداریم چقدر این خانم رها کردن دمشون گرم.
چقدر جالب طریقی که شما با این خانواده آشنا شدید، بعد فیلم گرفتید و ماهم باهاشون آشنا شدیم.
چقدر درس اعتماد و آزادی هست تو این فایل
1. اعتماد به اینکه خداوند ایده هارو بهمون الهام میکنه و با توجه به امکاناتی که داریم، راه حل همیشه دمه دسته ماست.
2.اعتماد به اینکه خدا مراقب تمام سلول های بدن هست اگر ما با هیجاناتمون بلاکش نکنیم چقدر قشنگ این خانواده یاد گرفتن با ساده بودن جلوی جریان خوشبختی رو نگرین.
3.چقدر تعریف خطر برام عوض شد 🫣
چیزی که برای ذهن من خطر تعریف شده با اعتماد به خدا برای یک عده طبیعی و روز مرست.
من فکر میکنم توجه به حیوانات و بودن باهاشون آسون ترین راه برای لذت بردن از حضور آگاهی بی مقاومت هستند و به راحتی میشه جریان عشق بی مقاومت رو احساس کرد و وارد ورتکس شد…
دوست دارم تجربه ای که با گربه داشتم رو بگم:
یک عالمه باور محدود کننده درباره حیوانات خانگی هست که صاحباشون رو عذاب میده، دیگه مسافرت نمیرن، همش نگرانن طوریش بشه، دائما میبرنشون کلینیک ((یادمون باشه دامپزشکام انسانن و خدا نیستن و به راحتی میتونن مارو به سمت جهنم هدایت کنن))
یک باور بنیادین که توی هر نوع ارتباطی جواب میده که من از استاد یادگرفتم اینکه من حضورم کافیه نه نیازه خدماتی ارائه بدم نه نیاز سختی بکشم که محبت و تاییدی بدست بیارم. توی ارتباط با حیواناتم هم برای من همینطوری بوده این فرشته ها از حضور و نور ما لذت میبرن لازم نیست واسشون روی سرمون واستیم.
یکی از باورها این بود که حتما باید عقیم بشن وگرنه اذیت میکنن اما من عقیمش نکردم و اصلا هیچ مشکلی نداشتم، با اینکه سن گربم بالاست
یا یک مثال دیگه حتما باید یک عالمه اسباب بازی رباتی داشته باشه که سرگرم بشه یا من باید بایک ترفندی سرگرمش کنم و خوشحالش کنم اما من تصمیم گرفتم گربم رو آزاد بزارم اون خودش هوشمنده و با همه چیز بازی میکنه و کاملا آزاده توی خونه همه جا بره و کشف کنه. یک وقتایی که انرژیش بالاست خودش با سرعت توی خونه میدوه و انرژیش رو تخلیه میکنه.
یا حتما باید خودم غذاش رو سر وقت بدم و ببینم میخوره و راضیه یا حتما باید غذا خشک فلان برند رو بخوره یا باید تشویقی داشته باشه، اما تصمیم گرفتم غذای طبیعی که با سیستم بدنش سازگاره رو بهش بدم و ظرف اتوماتیک بزارم و هرمون رو رها کنم.
نه اینکه من راه سخت رو نرفتما رفتم کلی اسباب بازی براش میخریدم همش استرس غذاش رو داشتم که این محصول اصله یا فیکه، بیرون نمیتونستم برم، سفر نمیتونستم برم.
اما رها کردم اینا الهاماتی بود که به بقیه گفته شده و بقیه احتمالا مسیر سختی رو انتخاب کردن اما این مسیر مخالف اصل من بود.
یک مثال دیگه قرص ضد انگل هست دیدم توی کلینیک چقدر سخت و با استرس به سگ و گربه ها قرص میدن اما من قرص رو کوچیک میکنم با مالت میپوشونم و توی یکمی غذای خشک پودر شده میغلتونم و به راحتی و با اشتها میخوره.
چقدر این فایل منو رها تر کرد چقدر خیالم راحت شده و ایمانم به تنها منبع خیر و برکت بیشتر شد، واقعا ما نیومدیم یه سری وسیله و رابطه جمع کنیم چون بقیه دارن جمع میکنن و بعد بترسیم که قراره از دستشون بدیم. این فایل این درس بزرگ رو داشت «ما برای خوشبختی تمام چیزی که نیاز داریم رو داریم ما مسلح اومدیم ما متصل اومدیم ما نیومدیم به الهامات بقیه گوش کنیم»
دیروز مامانم بهم گفت یکمم سختی بکش یکمم بد بگذرون. چرا؟ آخه. چون منو با سختی بزرگ کردن و برای خوشحالیشون عادت کرده بودن محیط رو دستکاری کنن بجای اتصال به منبع.
خندم گرفت پس من با این مایندست برنامه ریزی شده ام و وقتایی که به خودم سخت میگریم از اینجاست که به الهامات خانوادم که دوست داشتن به سمت سختی برن گوش دادم. خداوند هممون رو هدایت کنه و آسون باشیم برای آسونی ها