از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
سلام به عزیزای دل سایت
استاد دل ها و مریم شایسته ی عزیزم
اول بگم که دلمون براتون خیلی تنگ شده بود خداروشکر که یه قسمت دیگه از سریال زندگی در بهشتو میتونم ببینم
اول بگم که دلمون برای پارادایس زیبا و این هوا و طبیعتش یه ذره شده بود. خانم شایسته دقیقا اون لطافتی که میگفتید رو ما هم از اینجا حس کردیم. چقدر پارادایس زیباست. خدارو شکرت.
چقدر این فایل برای من درس داشت. واقعا نگاهم به پروسه بزرگ کردن بچه ها کاملا تغییر کرد. من خودم خیلی از این پروسه چیزی نمی دونستم اما الان خیلی خوشحالم که متوجه این موارد شدم. مهم ترین چیزی که منو شگفت زده کرد به قول خانم شایسته در صلح بودن این خانواده با خودشون و اطرافیانشون و نهایت ساده زیستیشون بود. همین الان که دارم مقایسه میکنم روندی که انگار جامعه و مهمتر از همه عادت های گذشتگان کردن توی مغزمون چه الگوریتم هایی رو داره اون لایه ی زیری ذهنمون ران میکنه. واقعا بسیاری از مقاومت هام شکست. و متوجه شدم روند طبیعی معنی واقعیش یعنی چی. اینکه اجازه بدی هر چیزی به طور طبیعی بری جلو و نخوای با ذهن منطقی هی انگشت کنی توش به بهانه ی بهتر کردنش. چقدر این طبیعی بودن و طبیعی زندگی کردن دلچسبه. چقدر همه چی راحت تره. الهی شکر که با این آگاهی ها صبحمو شروع کردم.خدایا شکرت که متوجه شدم بچه دار شدن یه مانع نیست. خداروشکر که متوجه شدم پروسه حامله بودن روند زندگی رو میتونه به هم نزنه.
خدایا شکرت. الان زندگی ها یه جوری شده که یه مهمونی دادن کوچیک و پذیرایی و میزبانی از یه سری آدم برای فقط یه وعده کل زندگی رو متلاشی میکنه و از کار و زندگی میندازتت. اما یه سری تو دنیا هستن که زایمانو حاملگی و بزرگ کردن بچه رو انقدر آسون گرفتن که هم به خود بچه راحت تر همه چی میگذره هم به اطرافیانش.
من سراسر این فایل تحسین بودم و کلی بازم مقاومت هام زیر و رو شد که می شود جور دیگری زندگی کرد.
خدایا شکرت
سولماز عزیزم
ممنون که برام نوشتی
این معضل رو دقیقا توی خانواده ام احساس کردم. مادرم هر موقع میخواد یه مهمونمعمولی بیاد زیر سه نوع غذا درست نمی کنه. یعنی عیب میدونه کمتر از این جلو مهمونش بذاره . به یاد ندارم که مهمونا غذارو شروع کرده باشن و مادرم هم باهاشون سر سفره باشه یعنی تا لحظه ی اخر داره از تو یخچال یه چیزی میاره. 50 نوع ترشی 100 قلم دورچین و خلاصه خودشو وقف مهمون میکنه . اونجایی قضیه دردناک میشه که به خودم نگاه میکنم و میبینم که منم همینجوریم. انگار که رفته توی ناخوداگاهم . این احساس که همیشه فکر میکنم یه چیزی کمه نابودم میکنه. اینکه باید خیلی بریز بپاش کنی که مهمونت بفهمه که داری ازش پذیرایی میکنی. اصلا حواسمون نیس که بابا مهمونه گشنه نمونده که اومده خونه ی تو. اومده تو روببینه و با تو وقت بگذرونه و وجود خود توعه که براش اهمیت داری نه متراژ میزی که براش میچینی. متاسفانه چه ضربه ها به خودم نزدم و چه لذت هایی رو از خودم دور نکردم. سر اینکه باید کلی غذا درست کنم واسه مهمونم و الان شرایط این بریز بپاشو ندارم نه تنها مهمونی نمیگرفتم حتی گاهی مهمونی هم نمی رفتم که نخوام جبران کنم.
امیدوارم خداوند همه مونو به راه راست هدایت کنه.