از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و هم خانواده های گلم.
خانم شایسته حتما من باید از شما بخوام تا بیاین فایل بزارید!
بخدا جز من همه ی بچه های سایت عاشق دیدنه شما هستن ها!
همه ی بچه های سایت دلشون میخواد پارادایس رو هر روز ببین ها!
من یه واقعیتی رو بگم خانم شایسته گل و استاد عباسمنش عزیز!
من خودم کاملا آگاهم که تا زمانی که اجازه داده نشه و خداوند اجازه صادر نکنه هیچ فایلی روی سایت قرار نمیگیره!
من این موضوع رو زمانی درک کردم که به مدت 2 ماه هیییچ کامنتی نمیتونستم بنویسم!
منی که بارها شده بود روزی چند کامنت رو جوابم میدادم!
اما دوست داشتم یه موضوعی رو بگم!
اونور سایت شما چندین هزار نفر از بچه های سایت هستن،از شاگردان شما هستن که برای موندن روی تعهدشون و کنترل ذهنشون، و قدم گذاشتن تو مسیر شما،خودشون رو در یک محیط ایزوله قرار دادن و چیزی به نام واتساپ و تلگرام و تلویزیون و اینستگرام و حتی ارتباط با آدمای علکی و زیادی ندارن!
و تنها قدرتی که باعث جهت دهی میشه به کانون توجشهون همین فایلهای هرچند کوتاه زندگی در بهشت هست.
دوست داشتم اینو بگم که بدونین چقدر برای ماهایی که خودمون رو بستیم به این فایلها،فایل جدید چقدر میتونه انرژی دهنده و تقویت کننده باشه.
نور خدا به قلبتون بباره !
اما در مورد این فایل!!!
من بچه ندارم استاد!
اما حقیقتش وقتی داشتم این فایل رو نگاه میکردم خیلی حسم خوب بود!
مخصوصا اونجا که این نینی مینشست و پوشکش از پشت لباسش،میزد بیرون!
پوشکش خنگ بود!!!
ولی وقتی فایل تموم شد یه کم تو فکر رفتم و خنده ی تلخی رو لبام نشست و کمی حسم بد شد!
میدونم که حسه بد اشتباهه اما بعضی وقتا آدم ناچاره که به حسم بدش فکر کنه!
میدونی چیه استاد!؟
وقتی که فایل تمام شد و تعدادی از کامنتهای بچه هارو خوندم و به شیوه ی بچه بزرگ کردنه اطرافیانم فکر کردم دیدم که فاصله ی نوع تربیت بچه های ما و نگاه ما و رفتار ما با بچه ها, با نوع تربیتی که اون خانم داشت، به اندازه ی فاصله ی جنوب بوشهر تا شمال تانزانیا بود!!!
و به همین نسبت، مسیر ماها اشتباه!!!
نتیجه اش چیه!؟
من عرض میکنم خدمتتون!
پسر عمه ی من حدودا 1 سالشه ایشون کلی بدنش اگزما گرفت!!!
بهم مدت 3،2 ماه!!!
نوه ی عمه ام حدودا 1 سالشه،بخاطر عفونت تو خونش و تهوع بمدت 1 ماه تو بیمارستان های اهواز،و تهران چرخوندنش!!!
بچه های همکارام!!!
نوبتی بچه هاشون مریض میشن و درگیر دوا و دکتر!
استاد اونقدری که شما در زمینه ی توحید اطلاعات دارید,به همون نسبت مردمه ما در زمینه ی بیماری و داروهای بچه ها اطلاعات دارن!!
از بس،که درگیر این موضوعات هستن!!!
من کمی دلم گرفته حقیقتش!
آخه میدونی چیه!؟
من یه مقدار ذهنم درگیر شده!
وقتی یه فایل نیم ساعته اییییینقدر تضاد رو نشون میده در زمینه بچه داری و میبینم چچچقدر اشتباه رفتیم راه رو تو چه جامعه ای داریم زندگی میکنیم که اینقدر مسیر غلط رو میرن یه لحظه جا خوردم که خدا میدونه تو مابقی زمینه ها چقدر من مسیر اشتباه رو رفتم و میرم همچنان و خودمم نمیدونم!!!
بابا به ابالفضل اگه مسیر درست باشه نتیجه باید درست باشه!!!
اگه مسیر درسته چرا ملت سر صف شیر خشکن و بعدش هم بچه شون کلی مریض میشن!؟
به خدا شما بیا کوچ عشایر بختیاری رو مستندش رو نگاه کن میبینی چجور بچه ها از سن 5،6 سالگی!!!
بببخدا از سن 5،6سالگی بچه داره به بقیه کمک میکنه برای کوچ عشایر!!
آخه کدوم دکتر!
کدوم مراقبت های ویژه!
کدوم تغذیه ی خاص!
نمیدونم والا!
یه وقتا میبینی 2 هزار کیلومتر یه پشت رانندگی کردی و فکر میکنی به مقصد نزدیکی بعد میبینی 20 هزار کیلومتر دیگه فاصله داری تا مقصد !
هم حالت گرفتن میشه
هم درمونده میشی از،این همه فاصله!
هم اینکه میبینی چقدر عاشقه اینی که به مقصد برسی!!
آخه چقدر باید مسیر اشتباه تو زندگی ما ریشه زده باشه!!!
بخدا بغضم گرفته!!
زن داداشم به امید خدا برج 7 بچه اش به دنیا میاد و رفتم خونه پدرش تبریز!
نمیدونم باورتون میشه یا نه!
اما پدرم دیروز کمی ازم دلخور شد که تو باید حتما باید بیای تبریز وقتی که بچه بدنیا میاد!
مگه میشه نیای!؟
زشته!!!
من حقیقتش دوست داشتم واسش دستبند طلا با آیه ی قرآنی (فانی قریب)بخرم!
اما وقتی بهش،فکر کردم دیدم شاید از نظر مالی من نتونم طلا بخرم آیا واقعا واسه جلب توجه دیگران میخوام این کارو کنم!؟
دیدم آره!
بی ربط،هم نیست این جلب توجه!!!
من اصلا از یه موضوعی نمیتونم کوتاه بیام!!!
آقا جان!
اگه یه مسیری درسته باید نتیجه هم درست باشه!!!
چطوره که همه یه مسیر رو میرن و آخرش هم همه درگیر دکترا و داروخانه ها هستن!؟
استاد اینجا وقتی یه بچه ای دندوناش سیاهه،هممممه ی ملت میدونن دلیلش چیه!
چون همه ی ملت قطره ی آهن میدن به بچه هاشون!
اینا به کنار!
من یه چیزه دیگه ای فکرم رو درگیر کرده!
آقا جان!
وقتی مادر خونه نگرانه !
وقتی مادر خونه حرص میخوره!
وقتی مادر خونه سر جنگ داره!
اون بچه ی ببببد بخته خدا زده،هر قطره ی شیری که میخوره و وارد بدنش پیشه تو انگار داری بهش زهر میدی!!!
تو داری با خشم،و تنفر غذا بهش،میدی!!
تو داری با احساس بد نگاه بچه ات میکنی!!!
طبقه ی پایین خونه ی ما،وقتی شبا میخواست بچه اش رو بخوابونه صداش میومد تو اتاق خوابه من،چون سرمو میزاشتم رو زمین.
شبا میدیدم مادره با عصبانیت و خشم و خستگی به بچه ی 1 ساله اش میگفت ببببخوااب دیییگه وگرنه الان از همین پنجره پپپرتت میکنم پایین دیگه خسته ام کردی!!!
بعد من میدیدم دیییییگه صدایی نمیومد!
تو دلم میگفتم خدایا!
انداختش!
ننداختش!
میخواد بندازش!
خفه اش کرده!
تا صبح میدیدم نه بچهه زنده است و مادره تو دستشویی داره میشورش!
نمیدونم والا!
من که بچه ندارم
اما به خودم گفتم وقتی یه فایل نیم ساعته از یه زندگی عادی اییینقدر ایراد و اشکال و اشتباه نابود کننده در زمینه ی تربیت و بزرگ کردن بچه نشون داد،تو مابقی زمینه ها چقدر جای کار دارم!!!
استاد به قوله خواننده ی خوب کشورمون حامد نیک پی میگه که
تو نیستی که ببینی!!!
استاد بخدا قصدم گفتنه چیزای منفی نیست اما از هر دری که میخوام بهش،فکر کنم ما خیلی داغونیم!
اینو جدی میگم!
من وقتی مجرد بودم، میخواستم مجردی برم سفر پدرم میگفت مگه دسته خودته هرجا بخواب بری،زن که گرفتی هرررکاری دوست داشتی بکن !
فعلا حق نداری بی اجاره ی من تنهایی بری سفر!
زن گرفتم میخواستم برم سفر میگفت توکه میخواستی بری سفر تنهایی چرا زن گرفتی!؟!؟!
حالا کلا تو 5 سال زندگی مشترکم 1 بار به مدت 6 روز خواستم برم سفر!!!
و پدر من به مدت 1 ماه جواب گوشی من رو نمیداد!!چون من تنهایی رفتم سفر!
گذشت،از همسرم طلاق گرفتم!
و الان دارم میرم سفر!
هررررر وقت که من میرم سفر پدرم و مادرم مثله کسی که پولشونو دزدیده باشه، همونجور با بی اهمیتی و دلخوری باهام حرف میزنن!
من دردم پدر مادرم نیستن!
دردم اینکه خیییییلی درصد بالای از شخصیت من ،به طور ناخودآگاه از پدر و مادرم تأثیر گرفته که خودمم نمیدونم و آگاه نیستم به اون نقاط،ضعف!
و این خیییییلی جای کار داره تا بتونم اون چیزی بشم،که دوست دارم.
استاد عباسمنش عزیزم!
من بعنوان یکی،از شاگرداتون، مدیون شما هستم بابت این فایلها!
نمیدونم با چه حسی،این کامنتم رو میخونید!
نمیدونم چقدر گذرا از این جملات رد میشید!
اما بدون یه جوون 31 ساله ی اهوازی ،از اهواز به نشونه ی احترام به شما سر تعظیم فرود میاره و شما در زندگیش بین تمام آدم ها بالاترین جایگاه رو دارید!
چون هیچکس جرأت نداشت به گذشته ی اشتباه پدرانش حمله کنه!
به قول قرآن میگه که:
کافران میگویند ما پدران خود را بر این آیین یافتیم!
اما شما از ریشه،و از بنیان زیر سوال بردین رفتار ها،افکار،عملکرد و حتی دین پدران خودتون رو و تفاوت مسیر پدران شما با شما، در آرامش و راحتی و وفور نعمت هاییه که در اختیار شماست!
استاد عباسمنش عزیزم!
اینو بدون یک پسری از اهواز،ساعت 2 شب داره با قلبش برای شما مینویسه،چون میدونه چشمای شما این نوشته ها رو میخونه!
دوست دارم بهتون بگم من نه بخاطر نتایج شما، بلکه بخاطر عملکردن به گفته های شما و نتایجی که خودم گرفتم، ذره ای آگاهی و فایلهای شما رو با هیچ چیز دیگه ای عوض نمیکنم!
میخوام بگم پسری که از اهواز داره واسه شما کامنت مینویسه، کسی بود که هر کس حر هرچی بهش میزد و بی احترامی میکرد،اما دوره احساس لیاقت شما بود که من رو به جایگاهی رسوند که وقتی امشب تو محل کارم یکی از،همکارام به شوخی یه حرفی بهم زد،همممه سکوت کردن و به اون شخص گفتن همین الآن از ابراهیم عذر خواهی کن بابت حرفت!!!
یکیشون گفت آقا درست صحبت کن!
اون یکیشون گفت ابراهیم ناراحت میشه کسی باهاش اینجوری حرف بزنه،اون یکیش گفت ابراهیم!
من از طرف ایشون از شما عذرخواهی میکنم!!
و همون شخص آخرش با نهایت شرمندگی که میخواست به نوعی بگه که اشتباه کردم و ازم دلخور نباش و …هرکاری بگی کرد!!!
در صورتی که قبلا حرف های خیییییلی بدتری میشنیدم و برای دیگران این نوع برخورد با من انگار عادی شده بود!
استاد جان!
بقدری راحتم با خودم ،که در لحظه اراده میکنم میرم سفر!
اراده میکنم کله ام رو با تیغ میزنم!
اراده میکنم لباس دلخواهم رو میخرم !
استاد عباسنمش عزیزم
من نه تنها تو رو،بلکه همه ی شاگرداتو با قلبم دوسشون دارم
استاد نمیدونی شاگردات چقدر با معرفتن!
نمیدونی وقتی یه مدت کامنت نمینوشتم چقدر بیادم بودن!
نمیدونی چقدر بی منت و بی توقع عشق میدن به همدیگه!
استاد شما که هیچ!
حتی خوده شاگرداتم نمیدونن چقدددر دوسشون دارم و عاشقشونم!
فقط چیزی که هست یکی از شاگرانتون که نمیدونم کیه اما خدا بعنوان هدیه میاره تو زندگیم و عزیز دلم میشه باید بدونه که ایشون حق انتخاب اسم واسه پسر دخترامون رو نداره!
چون باباشون اسماشون رو انتخاب کرده!
اسمه دخترم رو میزارم آلا (یعنی نعمت و بارها هم تو قرآن اومده)
اسم پسرمم میزارم آمین!
من آدمه کاملا منطقی هستم ، ولی هرچی که من بگم!
قلبت کجاست!!!
من دور قلبت بگردم الهی..
بوس به پیشونیتون
سلام پاکیزه جان.
الان ساعت 3:50 دقیقه ی صبح هست این کامنت رو برای قلب پاکت مینویسم.
من جنس نوشته ات رو میشناسم،از اون جنس نوشته هاست که داری با قول قرآن:
(همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و از هم پراکنده نشوید.)
این روزها با اینکه شاید جلوی پاهات رو نبینی اما داری با همون مقدار توحیدی که داری،همون مقدار جونی که تو وجودت هست داری از خدا کمک و هدایت میخوای.
چشام خیلی خوابشون میاد واقعیتش الآن 12 ساعته که سرکار بودم و بالای 17،18 ساعته که نخوابیدم اما از خدا میخوام این قدرت رو بهم بده که آنچه که بهم گفته رو برات بنویسم.
من با زبون خودت میخوام یه موضوعی رو بهت بگم.
با زبون توحید!!!!
میدونم که با قلبت تک تکه کلمات نوشته ام رو میخونی پاکیزه جان،چون این روزها تمام چشم و گوش و قلبت رو باز کردی تا کلام خدا بهت برسه،چیزیکه بهم گفته شده بهت بگم قطعا اشک رو درمیاره، چون این کلام خداست.
پاکیزه جانم!
من 10 سال پیش میخواستم خدارو امتحان کنم که چقدر قدرت داره،اون روزا در حد 3،2تا فایل از استاد عباسمنش داشتم !!!
و تقریبا چیز زیادی از فانون نمیدونستم!
گفتم باشه!
حالا که خدا اینقدر قدرتمنده من یک خواسته ای ازش دارم ببینم میتونه این خواسته ام رو برآورده کنه!!!
درخواست من این بود که جلوی 500 نفر خودم تنها سنتور بزنم و کنسرت مانند اجرا کنم!
من اون روزها هرررر روز به مدت یک ساعت میرفتم تو پارک و سنتور میزدم و تجسم میکردم که جمعیت برام دست میزنن و من تعظیم میکنم و…
حالا من یه سوال دارم ازت پاکیزه گلی!!!
برای اینکه بتونی برای 500 نفر کنسرت اجرا کنی و سنتور بزنی چه الزاماتی نیازه!؟
1/اینکه شما یک استاد سنتور نواز حرفه ای باشی!
2/بقدری معروف باشی که 500 نفر بلیت بخرن و بیان اجراتو ببینن!
3/پول داشته باشی سالن بگیری
برای اجرا،تبلیغ،اطلاع رسانی و…
4/تجربه ی اجراهای متفاوت رو داشتن
خوب حالا بریم سراغ من که کدوم یک از این معیارهارو داشتم!!!
1/من در حدی که بتونم نیم ساعت ،40 دقیقه سنتور بزنم فقط بلد بودم و من هیچ کلاس آموزش،سنتور نرفتم و کلا به صورت خدادادی تو این زمینه استعداد دارم و علم من،نسبت به ساز سنتور در حدی بود که حتی اسم سیم های سنتور رو بلد نبودم!!! دیگه شما تا تهه ماجرا رو بخون!!!
2/معروفیت من در حدی بود که حدودا 10 نفر از اطرافیانم میدونستن من بلدم سنتور بزنم!!
500 تفر که دیگه هیچ!!!
3/من هییییچ پولی برای کرایه سالن و بلیط فروشی و …نداشتم!
4/من برای بیشترین تعدادی که قبلا اجرا کردا بودم 5 نفر بود!!!!
خوب!
حالا شما بیا خواسته ی من ور بزار یه سمت!
معیارهایی که الزام هستن از نظر منطق و ،جامعه و تجربه ی قبلی و…رو بزار یک سمت!!!
میبینی که رسیدنه من به خواسته یک توهمی بیش نبود!
اما!!!
اینجا به اما پیش میاد!!!
من با تک تکه سلول های وجودم 2 تا کار کردم!
1/خواسته ام رو مدااام بهش فکر میکردم و تجسم میکردم و لذت میبردم از تجسمش و…
2/من ددددققققیییییقققققاااااا مانند حضرت ابراهیم گفتم خدایا ،میحوام زنده شدن مردگان رو نشونم بدی تا ایمانم قوی بشه!!
گفت خدایا استاد عباسنمش میگه تو قدرت انجام هرکاری رو داری!
میخوام بهم ثابت کنی!
بعد از 2 هفته که من داشتم روی خواسته ام تمرکز میکردم ،یه روز تو پارک داشتم سنتور میزدم و تجسم میکردم که دارم روی سن اجرا میکنم و تماشاگران هم نشسته ان و…که گوشیم زنگ خورد!!!
دیم نوشته بود بیژن!
سلام و احوال پرسی کردم با دوستم و گفت ابراهیم!؟
تو میتونی جلوی 500 نفر سنتور بزنی!؟!!؟!؟!؟!؟
در لحظه بدونه اینکه به ادامه ی حرفش فکر کنم یا سوال دیگه ای بپرسم گفتم آره!!!
گفت مطمئن هستی!؟
گفتم آره بابا کار نداره!
گفت باشه!
به همایشی هست تو استان یزد،چیزی حدود نفر مهمان دارن از سراسر ایران ،از هر استانی تعدادی نماینده میاد!
قراره شهر اهواز، هنر و …اون همایش رو بعهده بگیره!
یادم افتاد به تو حالا اگه میدونی که دیگه اوکی کنم!
گفتم آقا اوکیه!!!
من من بدونه اینکه بال داشته باشم ،تو آسمونا از خوشحالی به پرواز دراومدم!!!!
خلااااصه بعد از حدود 20 روز من رفتم یزد،گفتن چه چیزایی نیاز داری واست فراهم کنیم!؟
گفتم تنها چیزی که ازتون میخوام،یک شب قبل از اجرا، حدود یک ساعت سالن رو دراختیار من بزارید!!!
گفتن باشه!
من تنها هدفم این بود که برم روی سن، و از اون بالا خودمو به اون محیط آشنا کنم که فردا خراب نکنم کارو!!!
خلاصه گذشت رسید روز اجرا !!
من فقط یه جمله بهت بگم پاکیزه جان!
من یه جوری اون روز اجرا سنتور نوازی کردم، که وسط اجرا از صدای بلند دست زدن های تماشاگران، صدای ساز خودمو نمیشنیدم!!!!
باورت میشه!!!
حالا دلیل این تجربه ام که گفتم میدونی چیه!؟
من دارم دوره ی کشف قوانین زندگی رو کار میکنم!!!
خدا شب و روز داره این الگو هارو بهم نشون میده و تهش میگه ببین ابراهیم!!
اگه که تو خواسته ای داری،برای من و جهان هستی هیچکدوم از اون معیارها ،شرایط ،ابزار و الزاماتی که فکر میکنی نیازه که تو به خواسته ات برسی، نیاز نیست!!!
چون اون ابزار، اون الزامات،اون شرایطی که تو فکر میکنی که نیازه فراهم بشه تا تو به خواسته ات برسی، بخاطر مقدار فهمه توئه!
بخاطر اینه که تو اون خواسته رو میای در قالب قدرت خودت میزاری!
تو فکر میکنی رسیدن به خواسته ات فقط از راههایی امکان پذیره که فکره تو میرسه!!!
در صورتی که خداوند و جهان هستی ،برای اینکه تو رو به خواسته ات ب سوره هیییچ نیازی به این نداره که تو براش شرایط رو فراهم کنی!
هیچ نیازی نداره که اون معیارهایی که تو ذهنته فراهم بشه!
تو برای اجرای سنتور کدوم یک از اون معیارهایی که جامعه،تجربه،منطق و عقلت میگفت رو داشتی!؟
هیچکدوم!!!!
اما جهان هستی و خداوند اصلا کار نداره به اون شرایط!!!
جهان هستی به میزان آمادگی درونی تو ،احساس لیاقت تو برای اون نعمت کار داره!
و مدام میگه که خداوند رو به اندازه توانایی خودت ،فهم خودت,عقل خودت نیار پایین!!!
تو نیاز نیست که برای من شرایط رو فراهم کنی !
تو فقط خودت رو،درونت رو برای دریافت اون نعمت آماده کن!
خداوند گفت که ابراهیم!
ببین!
من جهان هستی رو آفریدم
انسان هم آفریدم!!
اینجا رو خوب گوش کن پاکیزه!
گفت که ببین!
کاره انسان اینه که هرچی میخواد رو با جهان هستی بگه!
و کاره جهان هستی اینه که هرچی انسان میخواد رو بهش بده!!!
و تنها راه ا تباطی بینه جان هستی و انسان، افکار،باورها،کانون توجه ،زمزمه های ذهنی اش هست!
و جهان فففققط از این طریق میفهمه که انسان چی رو میخواد!
و انسان هرررچی که بخواد جهان هستی میگه چشششممم!!
میارم خدمتتون!
و من جهان هستی رو جوری آفریدم که توانایی و قدرت کوچکترین تأثیر رو روی خواسته ی انسان نزاره!
از طرفی انسان هچی قدرت و هیج دسترسی با اون نعمت یا اون اتفاق ناخواسته نداره!!!
فقط از طریق باورها و کانون توجه و افکارش!!!
موضوع بعدی اینه که وقتی انسان توسط افکارش،باورهاش و کانون توجه اش درخواستی داره، هیییچ هیچی در دنیا نمیتونه مانع قدرت جهان هستی بشه که به درخواست انسان پاسخ بده و جهان هستی نیاز به هییییییچ کمک و همکاری و شرایط و ابزارهایی که انسان فکر میکنه،نداره!
بهم گفت ابراهیم!
ببین تو قرآن!
ده تا از برادران یوسف حریف یا بچه ی کوچیک نشدن!
یک پادشاه به نام فرعون،حریف یک کودک شیرخوار نشد!
پس وقتی چیزی از من میخوای تو اصلا دسترسی نداری به اونور قضیه که بهش،فکر کنی چطور!؟!؟!؟!
چون چطورش نه به تو ربط داره و نه اصلا در حیطه ی اختیارات توئه!!
پس تو فقط از طریق افکارت،باورهات،کانون توجه ات به جهان درخواست کن خواسته ات رو!
قدرت خداوند و جهان هستی در حد فهم و مسیرهایی که تو فکر میکنی نیست!
خاطر همین من تو قرآن گفتم:
از جایی که فکرش را نمیکنید راه خروجی برای شما قرار میدهم!!!
به خاطر همین در تماااااامه داستان های قرآن اون اتفاق خوبه از جایی رقم خورد که هم اون شخص فکرش رو نمیکرد و هم اینکه نیاز به هیییچ کدوم از ابزارهایی که انسان فکرش رو میکرد نبود!!
برای همین تو قرآن میگم:
هر خیری به شما میرسد از خداست و هر شری بهتون میرسه از خودتونه!
یوسف رو من با علم تعبیر خواب از زندان آزاد کردم!!
در صورتی که فهم یوسف،علم یوسف در حدی بود که به دوستش سفارش کنه که با پادشاه بگه آزادش کنه!!
همین قدر حقیر و کم و محدوده فهم و ذهنه تو!
اما من بارها تو قرآن دادم میگم :
آنچه که در آسمانها و زمین هست میدانم!!!
اما توو چقدر میدونی!!!
پس تو به این فکر نکن چطور!!!
آخیییییش جیگرم خنک شد !
بعد از مدتها از خدا نوشتم!!!
خوب پاکیزه جان!
آنچه که نیاز بود و قلبم بهم گفت رو واست نوشتم،تا جایی که اینقدر دستم به گوشی بود که انگشتام بیحس شدن!!
امیدوارم قلبت به نور خدا روشن و آروم باشه
امیدوارم عمر جان بقدری رو سر و کولت بپره و کلافه ات کنه که جون نداشته باشی به ناخواسته هات فکر کنی ،فقط به این فکر کنی چجور از اتاقت بیرونش کنی.
اینم از دعای خیری که میتونستم واست کنم.
در پناه خدای واحد موفق باشی دختر
من کامنتم رو بستم اما بعد از نوشتن این کامنت اومدم سوره ی آل عمران رو کار کنم و رسیدن به یه آیه ای و وقتی که داشتم اون آیه رو در موردش مینوشتم خدا گفت برو این رو به پاکیزه بگو آنچه که بهت میگم!
و منم اومدم برای انجام وظیفه!
تو سوره ی آل عمران وقنی خداوند توسط فرشتگان،به حضرت مریم میگن که تو را به پسری بشارت میدیم که پاکیزه است و در گهواره سخن میگوید، میدونی اولین جمله ی حضرت مریم چیه!؟
میگه که:
چگونه وقتی با مردی رابطه نداشتم مرا پسری خواهد بود!؟
و خداوند فقط 1 جواب میده!
اینگونه خداوند هرچه بخواهد خلق میکند، چون اراده میکند، فقط،میگوید باش!پس،بی درنگ موجود میشود!!!
یعنی تو هرجای قرآن رو بخونی میبینی خداوند میخواد این موضوع رو به انسان گوشزد کنه که قدرت من،علم من,آگاهی من ،تسلط من بر همه ی جهان هستی و راههایی که میتونم رو تو به خواسته ات برسونم رو به اندازه ی،علم و فهم و ابزارهایی که خودت داری،محدود نکن!
برای،همین خدا تو قرآن پاداش خاصی قرار داده برای کسانیکه:
به غیب ایمان دارند!
این،یعنی تو نمیدونی اما ایمان داری خدایی هست که هم میدونه، هم میتونه!
برای همین خدا تو قرآن میگه:
تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد!!!
دوستت دارم پاکیزه جان!
هر کسی در جایگاهی نیست که تو هستی!
شاید تو بالاپایین زندگی ما کم و زیاد بشه،ارتباطمون با خدا اما خدا تو قرآن گفته:
خداوند هرگز فراموش کار نیست!
و خداوند هرگز فراموش نمیکنه اون اشک ها،اون مکالمه،اون عشق بازی،هایی که باهاش داشتیم.
راستی همون روزی که گفتی گوشی آیفون خریدی گفتم دیییییگه تماااااااام!!!!
از،فردا این دختر هر روز عکسای قشنگ قشنگ میزاره پروفایلش!!!
همینم شد واقعا
همیشه مثله عکسات خنده رو لبات!
سلام به روی مماهت!
از اهواز تا کابل!
من مدتی تو سایت نبودم البته نبودنم فقط با کامنت ننوشتن بود اما قلبم همیشه با بچههای سایت بود و حتی یک روز هم نبود که کامنتهای بچه هارو نخونم!
از خدا میخوام روی قلمم جاری بشه!
پاکیزه جان!
دختر زیبا!
زندگی من به دو دسته تقسیم میشه!
قبل از سفر های توحیدی ام، و بعد از سفرهای توحیدی ام!
شما شاید کامل سفرنامه هام رو نخوندی!
من از قسمت اول سریالهای سفر به دور آمریکا تا جایی که سفر رفتم، سفرهای معجزه آسایی که رفتم رو کامنت نوشتم تو قسمت نظرات و میتونی با خوندنشون متوجه بشی چرا میگم اون سفر ها زندگیم رو به دو دسته تقسیم کردن.
من 12 ساعت پیش از مسافرت اومدم!
من تو سفرهام مدام الهامات و پیامهای خدا رو دریافت میکنم.
میدونی چی شد که سفرهای توحیدی ام شروع شد!
از زمانی که رها کردم!
تسلیم خدا شدم!
توحید رو تو زندگیم اجرا کردم!
میدونم کمتر کسی بوده که مثله من از زندگی شخصیش اینجا نوشته اما من خدای واحد رو گواه میگیرم که هدفم فقط،از این موضوع فریاد زدنه قدرت خداونده!
دستور صادر شد!
آنچه که گفت به موقع اش بهت میگم و تو بنویسی،بعد از چند ماه الان بهم گفت بنویس!
ببخشید اگه شلخته مینویسم دسته خودم نیست! اما قول میدم تلاشمو کنم که بهترین خودم باشم.
پاکیزه جان!
من تو روابط با همسر سابقم وووحشتناک تضاد داشتم و به جایی رسیدم که با تمام وجودم گفتم خدایا تسلیمم!
تو برام انجامش بده !
من دیگه نمیدونم
من دیگه نمیتونم!
من دیگه راه رسیدن به آرامش رو نمیدونم
من خسته شدم!
از همه ی راه هاییکه که رفتم و نرسیدم خسته شدم!
تو کمکم کن!
بعد چند مدت کوتاهی الهامات اومد که فلان کارو کن، فلان کارو کن!
کارهای کاملا بی ربط و بی منطق!
و بعد از انجام دادنشون من و همسر سابقم از هم جدا شدیم و از 3 شب بعد از جداییمون تا الآن که 9 ماه میگذره،من 9 استان و 4 شهرستان رفتم مسافرت!
مسافرت هاییه غیر قابل باور بودن اون زیبایی ها!
یه شهر زیبایی تو کشورمون داریم به اسمه کاشان!
این شهر در طول سال خیییییلی بندرت برف میباره!و اگه هم برف بباره زود آب میشه چون کمه!
اما منی که بازش،برف رو ندیده بودم خداوند جوری برنامه ریزی کرد که شبی که من رسیدم کاشان، از صبحش ساعت 6 صبح تا 3 ظهر برف میبارید!
یا اینکه بخاطر اینکه خانواده ی همسرم حکم جلبم رو گرفته بودن باید میرفتم جایی که ندونن و خدا گفت برو همدان و تو این شهر به این بزرگی وقتی من یه اتاق کرایه کردم دیدم یه تابلوی آیه ی قرآن تو خونه زده و نوشته بود:
انا فتحنا …
معنیش،میشد
ما پیروزی بزرگی را برای تو قرار دادیم!!!
عکس همه ی این موارد رو دارم و اینها تنها جزئی از اتفاقات مسافرتام بود!
یا اینکه بعد از جدایی از همسرم،
من یه ماشین که 13 سال از عمرش،میگذشت و از سطح پایین ترین ماشین های ایران بود داشتم و 1 ماه بعد از جدایی ام دلفین رو خدا بهم هدیه داد!که فقط یک سال و نیمش بود!
عشششقققتتمممممممم دلفییییین!
دلفین اسمه ماشینمه!
چون همیشه خوشحاله و قیافه اش،جوریه که هم رنگش شبیه دلفینه!
هم جلوی دهنش شبیه دلفینه،هم اینقدر همیشه خوشحاله و حسش خوبه که انگار دلفینه!
و بهم قوله دوتا چیز رو داد دلفین!
1/ببرم همه جاهای زیبا و خدا رو نشونم بده تو زیبایی ها
2/عروس گلم رو که نمیدونم کیه ولی میدونم یک فرشته است،که برای خوشبختی من تبدیل به انسان شده رو با دلفینم شب عروسی میبرم!
بگذریم!
من یه سفر داشتم به شهر کاشان!
اسم شهر کاشان رو سرچ کن میبینی از چه شهری صحبت میکنم!
اینقدر گل های این شهر با کیفیته،که خونه ی خدا رو با گلاب حاصل از گلهای محمدی این شهر شستشو میدن!
من داشتم میرفتم سمته شهر کاشان با دلفین،گفتم خدایا!؟
چجوری توحیدی بشم!؟
چجوری به تو وصل بشم و توحید همه ی وجودمو بگیره!؟
گفت تو باید توحید رو از خودت شروع کنی!!!
گفتم یعنی چی!؟
گفت یعنی اینکه اول تو باید یاد بگیری اول روی خودت هم حساب نکنی!
وقتی یاد بگیری روی فهم خودت،روی پول خودت،روی برنامه ریزی خودت،حتی روی خواسته هایی که داری پافشاری نکنی،حساب نکنی،این یعنی تو توحید رو از خودت شروع کردی و وقتی که تو به جایگاهی برسی که روی خودت هم حساب نکنی،دیگه روی بقیه هم حساب نمیکنی!
گفتم بهم ثابت کن چجوری!؟
گفت همین جا بزن کنار ،پیشه این گلخونه!
گفتم اینجا که قشنگ نیست!!!
گفت بزن کنار و برو داخل گلخونه!
زدم کنار و رفتم داخل گلخونه!
ببین پاکیزه جان!
به خدای،واحد قسم
فقط اون جمله ای،که بعد از،دیدنه اون گلها به اون باغبون گفتم رو به تو میگم که متوجه بشی چه زیبایی هایی دیدم!!!
گفتم که آقا!
من بعد از دیدنه این گلها ،معنی رنگ زیبای گلها رو فهمیدم!
بعد از،دیدنه این گلها درک کردم زیبایی گل رو
شما تصور کن حدود 2 دقیقه خیییره شده بودم به یک گلدون کوچیک،دیدم اون آقا با خنده بهم گفت:
چیه!؟
رنگش چشماتو میزنه!؟
با حالتی که انگار طلسم شده بودم ، گفتم آره!!!
ایییییینقدر که رنگ این گل ها خاص و بینظیر بود!
و بهم گفت ببین!
تو وقتی حتی روی فهم خودت حساب نکنی برای کوچکترین موارد من این زیبایی هارو نشونت میدم!اما اگه خودت بخوای کنترل همه چیز رو بدست بگیری ،خودت میدونی و خودت!
و خدا شاهده جالبه که من 3،2 تا گلخونه ی دیگه رفتم بخدا حتی 10٪ هم از اون زیبایی اون گلخونه رو نداشتن!
اما مسافرت امروزم و روابطم که بهت گفتم ربطش چی بود!؟
من دیروز رفتم بودم استان لرستان، آبشار بیشه، آبشار گریت،آبشار آبگرمه!
(لطفا جاهایی که اسم میبرم مثله کاشان و آبشار ها و …رو سرچ کن که ببینی من کجاها رفتم! میخوام هدایت خدا رو درک کنی که چه زیبایی هایی رو نشونم داده!)
من دو روز پیش جایی بودم که به خدای واحد همون تصویری بود که از بهشت،تو ذهنم بود!
و اونجا نشسته بودم و خدا بهم گفت ابراهیم!
این بهشت ، پاداش توحید و عملکردی هست که با وجود ترس ها،نگرانی ها،تردیدهایی که داشتی،قدم برداشتی و عملکردی!
من تو رو از جهنم وارد بهشت کردم!
این پاداش عملکردت هست!
جهنمی که تو روابطم تجربه کرده بودم!
ببین پاکیزه جان!
من داشتم کنار آبشار راه میرفتم یهو دیدم به پسر بچه ی 7،8 ماهه،تپلی،سففید،با کله کااااملا تراشیده و کچل تو بغل باباش بود،همینکه منو دید،تو اون همه آدم، نگاهم کرد،مثله طوطی نوک زبون کوچیکشو از دهنش آورد بیرون خندید!
من دلم رفت برا خنده اش!
رفتم اما حس کردم یکی داره از پشت سر نگاهم میکنه برگشتم دیدم هنوز داره بچه نگاهم میکنه،دییییگه طاقت نیوردم،برگشتم و با خنده رفتم تو روی بچه و تو بغل باباش بود با صدای بچه گونه گفتم سسسلام سسسلااام و دستامو دراز کردم سمته بچه ببینم چکار میکنه!!!
دییییدم بچهه آغوش پدرش رو ول کرد و دستاشو باز کرد و با خخخنده جوری که خودشو بخواد بنداره تو بغل یکی، اوووومد بغلممممم!!!!
کیییف کردددم!!!
آخه یه بچه ی 7،8 ماهه،تو اون شلوغی ،تو چشای من نگاه کنه و بخنده، و بدونه اینکه بشناسه،فقط با دراز کردنه دستام خودشو بنداره بغلم!!!
مگه چیزی جز هدیه ی خدا هست که قلب هارو نرم کنه!
اینو خواستم بهت بگم که این لذت رو کی جز خدا میتونست برام قرار بده!
من میدونم هرکی این کامنت رو میخونه ذووووق کرد از حتی خوندنه رفتار این بچه حالا شما تصور کن من نرمیه پوست و تپلی بچه رو هم لمس کردم!!!
توحید همش،لذت و برکته!
وقتی همسر سابقم اومد که وسایلش جهیزیه اش رو ببره، به بابام گفتن که به ابراهیم بگو دوتا چشم داره،دوتا چشم دیگه هم قرض کنه!(منظورشون این بود که میخوایم بهش آسیب بزنیم و تهدید کردن)
وقتی بابام گفت این حرف رو زدن، خندیدم گفتم بهشون بگو ابراهیم سر این حرفتون علاوه بر اینکه چشم قرض نمیکنه،همین دوتا چشماشو هم میبنده!ببینم میخواین چکار کنین!
خانواده من از بچگی عادت داشتن که وقتی میخواستن بخوابن،در خونه رو قفل میکردن،منم همین کارو میکردم اما بعد اون شب گفتم سر لج ذهنم که دیدم داره نجوا میکنه و میگه فلان میشه و فلان میشه اصلا درو قفل نمیکردم!
و آخرش هم هیچی نشد!
پاکیزه جان !
توحید تمام وجود آدم رو سیراب میکنه!
اگه شما دقت کنی به آیات قرآن، میبینی که خدا تو قرآن همیشه شروع کننده ی هر اتفاقی رو اول انسان میدونه ،بعد خودش رو واکنش گرا به اون رفتار انسان نشون میده!
مثلا تو سوره ی آل عمران، خدا میگه که:
مکر کنندگان مکر کردند،خدا هم مکر کرد و خدا مکارترین مکاران است!
یا اینکه میگه:
اگر شکرگزار باشید، شما را می افزایم!
میبینی!
همیشه،خدا میگه تو یه کاری میکنی بعد من در جواب همون کار تو واکنش نشون میدم!
هیچوقت خداوند از قوانینش کوتاه نمیاد و امکان نداره شما توحید رو اجرا کنی شکرگزاری کنی و نتیجه ی متفاوت بگیرید!
من باید یاد بگیرم ریشه،و بنیان زندگی ام رو اینججوری بزارم که اول ،روی فهم خودم،خواسته خودم، ابزار خودم حساب نکنم و بسپارم به خداوند و از اون موقه است که توحیدم شروع میشه !
امیدوارم قلب پاکت با کلامم ارتباط برقرار کرده باشه!
راستی یه گلایه هم ازت داشتم!!!
تنها کسی که تو این سایت ،از کلمه ی کروووووورررر کرررررررووررر شکرت استفاده میکنه،پاکیزه بارکزی هست!
اما تو این کامنتاتون من ندیدم کرووور کرووووور بگید!!!
اصصصلا نه برای من، و نه برای هیچکدوم از بچه های سایت مهم نیست که داری چکار میکنی شما به ما بچه های سایت کرووور کرووووور شکرت بدهکاری همیشه!
همیشه جمله ی :
خدا خیلی خداست
رو به بچه های سایت بدهکاری !
لطفا دیگه تکرار نشه!
با تشکر و کمی اخم!
من یکی که دیگه عادت کردم به سبک و شکل کامنتهای شما!
از خدا میخوام قلبت زیبات رو باز کنه.
من آبشار بیشه که معروفه به عروس آبشارهای ایران و آبشار آبگرمه در طی سه هفته دوبار رفتم!
بار اول که رفتم ،ایییینقدر ذوق زده و هیجان زده شدم که تند تند فقط،هی قدم برمیداشتم و میرفتم جلو ،میرفتم جلو اما سری دوم که رفتم چون تهه آبشار رو رفتخ بودم جلو ،آرامش داشتم و با لذت بسیار بیشتری داشتم ذره ذره آبشار رو میدیدم!
همه ی گلها،گیاه ها،درختارو داشتم با آرامش میدیدم و اون لحظه خدا بهم گفت ببین!
زندگی مثله دیدنه همین آبشاره!
تهش هیچ خبر خاصی نیست!
یادته چند روز پیش چون برای دیدنه جلوتر عجله داشتی،که بدونی جلوتر چخبره چقدر تند تند از این زیبایی ها گذشتی!؟
در صورتی که لذت و زیبایی ،همون صحنه های جلوی چشمات بود!
و از بالااای بالای اون کوه آبشار میریخت پایین و به خط سفیدی از دل جنگ و کوه معلوم بود و جایی که من بودن و آب از،کنارم رد میشد،تا منبع آبشار، شاید 2 ساعت فاصله بود و همون لحظه خدا بهم گفت ببین!
این آبی که از کنار تو داره رد میشه،سرچشمه اش اون آبشار بلنده ی وسط کوهه!
و این آبی که پیشته تو روان هست 2 ساعت پیش از اون آبشار سرچشمه گرفته و الان رسیده به تو!
افکار و عملکرد تو هم مقله همین آبشاره!
هرآنچه که امروز تو زندگیت تجربه میکنی،نتیجه ی رفتار و عملکردی هست که یک هفته پیش انجام دادی،3 روز پیش انجام دادی!
و آنچه که امروز انجام میدی،چند روز دیگه یا حتی چند لحظه دیگه نتیجه اش وارد زندگیت میشه!
حالا یه سوال !
این الهامات، این سفر ها،این زیبایی ها از کجا شروع شد!؟
از،زمانی که با ترسام روبرو شدم!
از زمانی که گفتم من و خدا،شما همه!
من یه چیزی به قلبم نشست دوست داشتم بگم!
اصلا میدونی خدا چی از ما میخواد!
میگه من که اینقدر نعمت بهت دادم ،تو هم تو روزایی که سخت میگذره نشون بده دوستم داری و منو باور داری و آرامش داشته باش بخاطر ایمان داشتنت به وجود من!
ببین!
تو همین مسافرتم خدا گفت ببین ابراهیم!
مثلا تو بخاطر ترس از تصادف، ترس از درگیر شدن،عصبانیت بخاطر قضاوت کردن یا هرر چیزی دیگه یا عصبانی میشی،یا میترسی!
درسته !؟
و من تو قرآن گفتم که نجوا از طرف شیطان است برای غمگین کردنه شما!
و جالب اینجاست خوده شیطان تو قرآن گفته:
من به شما وعده ی دروغ دادم!
تمام شد رفت!
یعنی شیطان اگه میگه که تو به خواسته ات نمیرسی، داره غمگینت میکنه !
حالا بیا این دوتا آیه رو بزار کنار اون اتفاق !
یه جا خدا تو قرآن میگه :
نجوا از طرف شیطان است برای غمگین کردنه شما!
یه جای دیگه شیطان میگه که:
من به شما وعده ی دروغ دادم!
یعنی هرآنچه که تو رو میترسونه،غمگین میکنه اتفاق نخواهد افتاد!!!!
بیل ویلسون،بنیان گذار انجمن های 11 قدمی ،آخرای عمرش بهش،میگن که اگه بخواب آخر عمری یک جمله بگی که چکیده ی عمرت باشه چی میگی!؟
گفت الان که فکر میکنم میبینم
90٪ ترس،های زندگیم هیچوقت اتفاق نیوفتاد!!!
به همین سادگی!
من دیشب ساعت 3 شب نصفه این کامنت رو نوشتم اما امروز ساعت 12 ظهر دیدم منتشر نشده،و جالب اینجاست من هممممیشه ،بلا استثنا تو کیف کارم دفتر و خودکار میزارم و وقتی میرم تو کابین ،دوره کار میکنم و مینویسم اما امروز عجیب یادم رفت که دفترم رو ببرم چیزی که تو این چندین ماه ،سابقه نداشته!
و نتیجه این شد که نصفه این کامنتی که الان خوندی ،چیزایی بود که الان نوشتم و به کامنت دیشب اضافه کردم.
من چند روز پیش دوستی از شرایط سخته جو خانوادهاش گفته بود و من شما رو الگو قرار دادم که اگه شما یک خانواده دارید که کنترل ذهن سخته،ما تو این سایت دختری داریم که کشور شرایط ناجالبی داره اما روز به روز داره رشد میکنه!
اینو گفتم که بدونین شما یک الگوی فوقالعاده هستین برای ما بچه های سایت و یک اعترافی هم کنم که اگه بعضی از کامنتات امتیاز بالا میگیره، بیشتر بخاطر قلب پاکت و چهره ی زیبات و استمرارت تو مسیره تا خوده کامنتهات!
از خدا میخوام قلب پاکت رو به نور خودش روشن کنه و اتفاقای قشنگ قشنگ تمام زندگیت رو بگیره.
در پناه خدای واحد موفق باشی
خدا بغض رو بزاره تو رله نفست از حال خوب,که بغض رو گذاشتی تو گلوم با کامنتت!
سلام.
از خدا میخوام روی قلمم و قلبم جاری بشه.
ببین!
گفتی از کجا شروع کنم!
کدوم وری برم !
چکار کنم و…
تو برای شروع خوندنه قرآن باید خودتو آماده ی ورود به این مهمانی کنی!
وقتی میخوای مهمانی مهمی،یا یک عروسی،از چند روز قبلش آماده میکنی خودتو!
چقدر زمان میزاری برای آرایشگاه!
چقدر تمرکز میزاری و وقت میزاری و هزینه میکنی برا زیباترین لباس!؟
چقدر از دیگران راهنمایی و مشاوره میخوای که چه لباسی بیشتر بهت میاد و کدوم خیاط کارش بهتره!؟
و کلی کارای دیگه!
تو هم باید برای دریافت کلام خدا،برای ورود به گلستان ،اول زباله هارو از زندگیت پاک کنی!
باید آماده ی مهمونی خدا بشی!
باید به خودت برسی!
میدونی چی میگم مطهره جان!
آره !
درست متوجه شدی!
آی خوشم،پیاد آدمایی که هم میخوان رشد کنن و هم باهوشن و زود میگیرن !
مثلا تو!
عزیزم!
خودتو
قلبت رو
خونه ات رو
افکارت رو
عملکردت رو
چیزایی که در مورد دیگران بهش،فکر میکنی رو
نواقصت رو
آدمای اطرافت رو و…
رو باید پاک سازی کنی!
دختر گلی!
قراره خدا باید تو خونه ات بشینه کنارت!
قراره خدا مهمونت باشه!
قراره خدا بشینه تو قلبت!
پس،برای،خدا،خودت رو به زیباترین شکل ممکن آرایش کن!
زیباترین لباس های کلامت رو بر تن زبانت کن!
میدونی چرا!؟
چون خدا تو قرآن گفته:
با نام نیکو یکدیگر را صدا کنید!
لباس کلام پاک و حرفهای ارزشمند تن ذهنت کن درباره دیگران!
چون خدا تو قرآن گفته:
بهشت جایی است که در آنجا سخن لغو و بیهوده نمیشنوید!
لباس شجاعت تن وجودت کن و به قولهایی که میدی وفا کن!
چون خدا گفته:
چقدر ناپسند است که کلامی را که خودتان به ات عمل نمیکنید به دیگران بگویید!
و…
مطهره جان!
من لرم!
عربی هم همیییشه،برخلاف بقیه درسام نمره ی کم میگرفتم
البته همه ی درسام نمرهای خداوکیلی عااالی بود،بجز ریاضی و علوم و عربی و فیزیک!
مابقی خیلی خوب بودم!!!!
میخوام بگم منی که لرم و هیچی از،زبون عربی حالیم نمیشه کار رو برای شناخت خدا سخت نکردم و از موسسه ی پیامبر مهر استفاده کردم و دلیل اینکه یک گارد بسیار سنگینی داری نسبت به قرآن اینه که جامعه این کتاب رو عجیییب و خااااص و حتی خطرناک که بدونه وضو بهش،دست نزن و فقط،افراد الهی از کلام اون سر درمیارن و …به ما گفتن!
اینجانب!
ابراهیم خسروی !
در محضر هر آن کسی که این کلمات رو میخونه!
به خدای واحد ،فرستنده ی کتاب قرآن
به تمام آیات آین کتاب قسم میخورم!
که فهم و سادگی و اجرای گفته های کتاب قرآن کریم در زندگی ام،از تمام کتاب های درسی که خوندنم ساده تر و کاربردی تر و قابل فهم تر است!
شما این بتی که تو ذهنت از این کتاب ساختن رو بشکن!
به هر شکلی که بلدی!
به هر روشی که میتونی!
بدونه وضو قرآن رو بخون، عادت ماهانه داری،شب همون کتاب رو بگیر بغلت بخواب!
میخوای غذا درست کنی,وسط،غذا درست،کردن وسط،قرآن رو باز کن فارسیش رک بخون!
اگه بی متوجه نمیشی اصصصلا عربی رو نخون من فققققط فارسی قرآن رو میخونم!
کم کم ایییینقدر قلبت باز میشه که وقتی نصفه آیه رو بخونی یک روز بهش،فکر میکنی!
مثلا موضوعی که چند روز پیش من متوجه شدم تو قرآن رو برات میگم!
اومدم شروع کردن به کار کردن روی قرآن، دیدم تو سوره ی آل عمران خدا فرموده که:
ناسپاسان مکر کرد
خدا هم مکر کرد
وخداوند مکار ترین مکاران است!!!
بعد فایل رو استپ کردم!!
دیدم عه!
خدا همه ی جای قرآن اول منتظر میمونه ببینه بنده اش چکار میکنه بعد دقیقا مطابق با همون رفتارش،واکنش نشون میده!
مثلا اینجا اوووول میگه:
ناسپاسان مکر کردند و خدا هم مکر کرد!!!
یا اینکه یا جای دیگه خدا میگه که:
به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم!
یا اینکه میگه:
اگر شکرگزار باشید، شما را می افزایم!!!!
و خدا گفت آره!
اول تو یک کاری رو میکنی،بعد من دقققییییققققااااااا هم جهت با عمکرد تو عمل میکنم اما با یک تفاوت بسیار بزرگ!
بزرگی و وسعت علکرد من بینهایت قدرتمند تر از توئه!
مثلا تو همون آیه در ادامه خدا میگه که:
و خداوند مکارترین مکاران است!!!
یعنی،من بالا دسته همه ام!
یه چی بگم!
اشکال نداره حسی بهت دارم رو بگم!؟
راستشو بخوای وقتی این جمله رو گفتی که:
(ولی من میترسم من یک ترمز بزرگ دارم به اسم من بلد نیستم قران رو چه به من !؟!؟!)
حسه یک دختر بچه ی ناز و معصوم رو ازت گرفتم که بهش میگم بیا از این دوچرخه کوچیکا که دوتا چرخ کمکی هم داره سوار شو دور بزن اما خیلی مردده!
هم خیییییلی دلش میخواد و از دیدنه اون دوچرخه دلش ذوق ذوق میکنه و هم اینکه میترسه بیوفته و هی زیر چشمی نگاه دوچرخه میکنه و از شدت ذوق و استرس انگشتاشو تو همدیگه تاب میده!
نه دلش،میاد دوچرخه رو ول کنه
نه زورش به ترسش میره!
دختر گلی!
چرا به من ایمیل زدی!؟
چرا از من کمک خواستی!
حتما منو باور داشتی دیگه که میتونم بهت کمک کنم دیگه!
پس به احترام شخصیت خودت که از من سوال پرسید که چکار کنم به چیزایی که گفتم عمل کن!
اما!!!!
اما به شرط چیزایی که بهت میگم!!
1/با خودت راحت باش!
شده روزی 3 دقیقه قرآن بخون!
بیا از سوره هایی که خیلی واضح هستن شروع کن به خوندن!
مثلا سوره ی نسا
سوره ی طلاق
سوره ی آل عمران
سوره هایی که برات راحته!
2/بزار تکاملی طی بشه و انتظار معجزه در یک هفته رو نداشته باش!
خیییییلی آروم آروم با خودت راحت باش و به خودت زمان بده!
3/هرررچیزی که باعث میشه بترسی از رفتن سمته قرآن رو باهاش،روبرو شو مثلا بدونه وضو دست،زدن به قرآن و یا حالا هرچیزی که خودت میدونی!
چیزایی که تو رو با قرآن دوست میکنه بیشتر ببین!
بیشتر بخون!
مثلا برنامه ی محفل تلاوت قاری های،نوجوان رو تصویری ببین با معنی زیر نویس!!!
حالا که تو یه سوال پرسیدی منم یه سوال بپرسم ازت!؟
فقط،این کلام خداست که گفت بهت بگم!
و خدا بهم گفت به مطهره بگو منم تو قرآن جواب سوالش رو دادم که از کجا شروع کنه!
چجوری شروع کنه !
و این آیه رو گفت که بهت بگم:
(هدایت شما بر ماست!)
انا علینا للهدی
خدا دستتو میگیره قدم قدم میبره قرآن رو نشونت میده!
دختر گلی!
با این اشکای خوشگلت!
چرا معنی رب العالمین رو تو این چند سال متوجه نشدی!؟
مگه بار اول بود که این دو کلمه رو میشنیدی!
اما تنها دلیلش،این بود که قققلبت این روزا آماده است!
قلبت در پاک ترین حالت ممکن هست!
و از این فرصت استفاده کن و به قوله معروف تا تنور گرمه،نون رو بچسبون!
ممنونم بابت سوال قشنگت !
کاش
کاش،
کاش روبروم بودی و سااااعت ها با هم صحبت میکردیم در مورد این،سوال ولی الان یک ساعت بیشتره که من گردنم پایینه و انگشتام داره روی صفحه ی گوشی مینویسه و بیییینهایت کلا خدا هست که میشد بگم …
در پناه خدای واحد موفق باشی
سلاااااام نفس آریان!
دختر خوش قلب.
ممنونم از لطفی که با من داشتی،و داری!
خانم نفس آریان فکر نکن از نیت و تلاشی که برای من داری غافلم!
فکر نکن کامنتی که برای افلاطون نوشتی رو نخوندم!
میخواین من رو دوماد کنین آره!
به همین خیال باشین!
اگه شما و بقیه دوستان ،فکر میکنن که من آدمی هستم که دوست دارم خدا ،دخترشو بیاره تو زندگیم و یک فرشته رو به شکل انسان دربیاه و بیارا تو زندگیم تا خوشبختی در تمام جنبه های زندگی مشترک رو در بالاترین سطحش تجربه کنم و کلللی ذوق دارم برا اون روز، باید بگم که شما کااااملا درست فکر کردین!
ایشالا خدا امثال شما که دوست دارن من زندگی با عززززیزه دلم رو تجربه کنم رو تو سایت زیاد کنه!!!
من از قلبم از شما ممنونم خانم نفس آریان بابت لطفی که همیشه به من دارین!
اما در مورد سوالتون که فرمودید:
چطور(آدم باید روی فهم خودش هم حساب نکنه)
باید بگم که همه چیز تکامله!
رسیدن به همچین مرحله ای نیاز به طی کردنه مراحل قبل داره!
نیاز به تجربه ی قدرت خداوند داره
نیاز داره ما به خودمون مدام یادآوری کنیم که با فهم و منطق ضعیفمون چقدر شده که یک وسیله ی اشتباه خریدیم!
تصمیم اشتباه گرفتیم!
قضاوت اشتباه کردیم!
و از اون ور باید به خودمون یادآوری کنیم که چقدر خداوند با علم و آگاهی و قدرتش،نعمتها و درخواست های مارو اجابت کرد!
من اتفاقی که 1 ماه پیش از خدا درخواست کردم رو برات مثال میزنم!
ببنید !
من بخاطر قضیه ی حکم جلبم تمامه مرخصی ام رو استفاده کردم!
ومرخصیم رسید به 2 روز!
یک ماه پیش خیییییلی هوس مسافرت با هواپیما و به یک استان خیییییلی دور کردم!
از طرفی مرخصی نداشتم!
خوب!
بنظر شما من با عقل خودم،منطق خودم، فهم خودم چند درصد احتمال داره که به خواسته ام برسم!؟!؟!
صفر درصد!!!
تا اینکه یه روز اومدم برم شرکت دیدم یه بنر زدن که میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام مبارک باد و بعد از،چند روز گفتن که هر کس ثبت نام کنه ما 3،4 شما رو از طرف شرکت فولاد خوزستان میفرستیم مشهد!
بلیط هواپیما رفت و برگشت رایگان با خودمون، هتل با فول امکانات و بهترین کیفیت با خودمون،غذا و
..همهممه چی با خودمون!
و خداوند گفت ثبت نام کن من میبرمت!
من با تمااامه وجودم اون شب ایمان آوردم که خدا منو میبره به مشهد، هر چند اصلا آدم مذهبی نیستم ها وا وابسته به شخص خاصی باشم اما خیلی دوست داشتم!
و من بقدری احساسم خوب بود و که آهنگه
(اومدم امام رضا تا که تو مهمونم کنی)
رو گوش میدادم و اشششک میریختم از ذوق و تجسم بودنم اونجا!
تا اینکه دیروز تو سایت بودم دیدم یهو یکی منو عضو یک گروه واتساپ کرد و نوشته بود
(خدام الرضا)
بله!
خداوند هرگز زیر قولش نمیزنه!
من بین چندین هزار نفر اسمم در اومد!
و جالبه دوست داشتم ا که هیچکدوم از همکارام باهام نباشه که خلوت کنم ،چون دوست ندارم کسی،کنارم باشه حقیقتش!
و هیییچکس از همکارام تو گروه من نیستن!
و در نهایت اینکه اون 4،3 روز جزو مرخصی برای من حساب نمیشه!!!
و از این لباس سبزا میپوشیم و این پر پری ها دستمون میگیریم و چایی میدیم به زائران!
قوووله قووول که با لباس سبزا عکس بگیرم و بزارم پروفایلم!
ایشالا بشه که دوست خوبم خانم فرشته ی کوهستانی رو اونجا ببینم!
ببینم استان خانم کوهستانی چه زیبایی هایی داره.
کل هدفم از گفتنه این موضوع این بود که بگم فهم ما خیییییلی محدوده و مستنداتش هم در زندگیمون موجوده!
بابا!!!
فهم و عقل و علم ما ایییقندر کمه که ما نمیتونیم یه هندوانه ی قرمز و شیرین رو انتخاب کنیم!
چه برسه به مابقی موارد!
بنظر من با یادآوری نتایجی که خودمون زور زدیم و تلاش کردیمو پیگیر بودیم میتونیم متوجه بشیم که ما علممون کمه و به همون مقدار اگه نعمت ها و هدایت های خدا رو بیاد بیاریم،به همون نسبت ترجیح میدیم کارهامون رو به خداوند بسپاریم!
تفاوت سپردن کارها به خداوند و اینکه ما بخوایم خودمون کارامونو انجام بدیم ،مثله تفاوت شستن لباس با دست و ماشین لباسشویی هست!
ببین نفس خانم!
من امروز صبح رفته بودم یه اداره ی برای انجام کاری!
اولش نشسته بودم زو صندلی، روبروی اون کارمند و مدارکم رو بهش دادم و داشتم نگاهش میکردم که کارش تموم بشه و بعد کار منو انجام بده!
بعد یک لحظه بهم الهام شد که ببین!
تو هرررچقدرم که این آقا رو نگاه کنی و منتظر بمونی تأثیری نداره،اون کارمند مسیرش رو باید طی کنه بعد که نوبت کار تو شد کارت رو انجام میده ،پپپس ارامش،داشته باش،و برو تو سایت استاد عباسمنش کامنت بخون، و همین کار رو کردم بعد از 4،5 دقیقه کارم رو انجام داد!!!
منظورم از،این حرف بحثه سپردن و رها کردن بود!
ما بقدری که کارمون رو به خدا میسپاریم، به همون نسبت بار مسئولیت از دوشمون کم میشه و نتیجه این میشه که نتایج بهتر و بهتر میشه.
در پناه خدای واحد موفق باشی و از خدا میخوام چشات به روی قشنگیه زندگیت باز بشه،جوری که چشمات فقط رو قشنگیای خودت و زندگیت باشه و نگاهت هیچ کجای دنیا نباشه