سریال زندگی در بهشت | قسمت 263

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم


برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
    648MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

469 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه(نرگس) علی پور» در این صفحه: 6
  1. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    بنام خدای شریانهای “قلبها…

    بنام خدای “نبض قلبها…

    خداوند را شاکرم که مرا هدایت نمود.که امروز در این وضعیت ،”کنترل ذهن قوی را داشته باشم!!!

    استاد عزیزم!….میدونم که پیاممو انشالله میخونی…من سپاسگزار خداوندم که من!! امروز در این فضا باشم.و بتونم تو این شرایطی که می باشم ذهنمو کنترل کنم…

    واقعا ماها جاهایی شناخته میشیم!!! که صبور و با تقوا باشیم!!!..ک

    که اون شرایط:بظاهر ناجالب “برامون پر از ارامش و تقوا باشه!!…

    استاد عزیزم…من با شما و این بهشتمون نحوه زندگی کردن و سعادتمندی دنیا و اخرت را یاد گرفتم‌!

    ..

    استاد عزیزم من با شما!!! نحوه صرات المستقیم رو در تمامی جنبه ها یاد گرفتم…

    استاد عزیزم…من با شما….معنای صبر واقعی و الخیر فی ما وقع را یاد گرفتم..

    استاد عزیزم..من با شما کنترل ذهن در شرایط بظاهر ناجالب را یادگرفتم..

    استاد عزیزم..این سه سال خورده ایی.که در محضر شما هستم!!! اینقدر اینقدر درکم از زندگی قوی شده…اینقدر قوی شده.اینقدر قوی شده..

    که زندگی ام هر روز هر روز داره بیشتر برام بولد میشه.که من با نیروی قویی که دارم ..به هر چی میخام میرسم !”و مسیرهامو طی میکنم.

    استادم…من با شما صبور بودن رو یاد گرفتم..

    خیلی خیلی خوشحالم…

    استاد عزیزم..استاد مریم شایسته زیباییم…با تمام وجودم دوستتون دارم…

    زندگی من با شما به ارامش و صبوری رسید..اینقدر قانون تو زندگیم بولد هست…

    که میگم!!!مگه از این واضحتر و شفافتر هست…

    استاد عزیزم..من با شما یاد گرفتم…که هدایتهای الله رو بییینم و گوشهامو تیز کنم…و اطرافمو بنگرم…همین درکها باعث شد من همیشه در زمان و مکان مناسب باشم…و همیشه از بلاهایی که گذشته برای خود ساخته بودم نجات یابم.

    استاد عزیزم..شما عشقید عشق…هر روز من با استقامتر میشم..

    هر روز شخصیتم قوی تر میشه!!..

    هر روز پاشنهام!،” باعث دیدن و نظاره کردن درونم برای رفتن به مدار های بالاتر میشه…

    واقعا این نحوه زندگی ام با شما..همجوره مثل خمیر چینی تعقییر یافت..

    از من نرگس…نرگسی جدید با ورژن جدیدی ساخته شد…

    صحبتهام خیلی زیاده…صحبتهام خیلی زیاده

    من با شما استاد عزیزم …روی شونهای خداوند نشستم…شونهایی که آدمهای ناجالب زندگیم را برایم نرم و روان کرد.و صدها منفعتها رو برام جاری ساخت..

    واقعا اینهمه درسهای زندگی رو چجور میتونم سپاسگزارتون باشم…

    درسهایی که منه نرگس رو هر روز به سمت ..زیباییها در دل شرایط های بظاهر ناجالب بولد نمود..

    زبانم قاصره بخدا …

    زبانم قاصره بخدا

    زبانم قاصره بخدا..

    من این چند روز اتفاق…یچیزی رو برام بولد کرد…و معنای با خداوند بودن رو بیشتر برام مهر تایید کرد..

    و روزی که یه خوابی بهم الهام شد..

    دیدم مردم او وسط سیخکها عبور میکنددد.رو ،”به واقعیت تصویر در اطرافم این چند روز دیدم…

    من میگم کش در رفته…

    مهم نیست چقدر پول میسازی..مهم اینه آیا اون پول ..با باورهای قوی “نشتیهاش گرفته شده یا نه…

    من همه چیز یاد گرفتم!..

    روزی که با شما استاد عزیزم..یادم از داستان زلیخا اومد..که اینقدر عاشق و پیشه یوسف شده بود.که نای راه رفتن رو نداشت..ولی اون عشق به توحید رسید..

    منم داستان زندگی ام همینجور بود…

    استادم !دیگه رسیدن به خاستها حقیقتا برام صبورتر شده..ولی عشق به خداوند هر روز داره تو وجودم بیشتر میشه..و این عشق الهی…وجودمو ارامتر کرده…

    نمیتونم این حجم از وجود خداوند.توی زندگیمو!! رو” چجور از شما تشکر کنم…

    یادم میاد اون اوایل..اینقدر عطش خداوند رو داشتم..که هر چقدر فایلای توحیدی رو گوش میکردم سیر نمیشدم…

    هر شب بلا استثنا خواب فریبهای شیطان رو میدیدم…

    اینقدر این خوابها حقایقی اشکار بود..که بیشتر منو پاییبند این قانون میکرد…

    استاد عزیزم…استاد زیباییم…استادم که زندگی منو همجوره تعقییر دادی زبانم قاصره از سپاسگزاری به شما!!!

    اگه تمام مردم میدونستن”روش زندگی کردن خیلی راحت و اسان هست…هیچ وقت توی چرخ فلک فریبهای شیطان نمیفتادن.

    ولی ما هیچ گونه تسلطی توی زندگی افراد نداریم.

    من بارها بارها بخودم نهیب میزنم یادت باشه کجاییا نرگس….

    و با چشمانم مینگرم مخصوصا استادم یه اتفاق برای خانواده ام اینروزا افتاده…که الان که دارم مینویسم چشمانم خیسه…

    خیلیا سرگردان نحوه تفکرشون هستند…خداوند داره بهم نشون میده .

    که نرگس یادت باشه…اگه مثل گذشته ات باشی مثل این افکار عمومی باشی!! مهم نیست چه مدرکی داشته باشی یا چه تخصصی داشته باشی..و یا چه پرستیژی داشته باشی..

    نحوه زندگیت و دلخوشیهایی که خداوند برای تو گذاشته.استفاده نکنی مثل اونا میشی….

    ولی استادم اونا این مشکلات رو دارن میپذیرن…

    که بیماری جزو زندگی یه انسان هست..

    ولی استادم اونا بپذیرفتن که باید زجر بکشیم…

    استادم نمیخام از نکات منفی بگم!!!ولی بعضی وقتا نیاز هست.یکم بهمون تلنگر بخوره..تا یادمون بمونه که چقدر قانون درست عمل میکنه.

    استادم من چهار روز توی جهنمی که ادمها برای خودشون ساخته بودن داشتم زندگی میکردم..ولی این چهار روز به اندازه 40 سال و یا”تا اخر عمرم بهم درس داد…

    من چند روز فرد نزدیکم یه بیماری سخت گرفته .بیماری که به پای جونش رسید…

    استادم خدا میخاست و منو دعوت کرد.تا بهم نشون بده…

    اگه بازگردید ما نیز باز میگردیم…

    اینقدر من قوی و با شجاعت شدم…و یوقتایی احساس دلسوزی میومد سراغم.دیگه ما انسانیم..ولی با ساخت باور بخودم دلداری میدادم .میگفتم نرگس قوی باش..

    تو دل اون شرایط.خداوند بهم میگفت فعلا نرو.برگرد…

    من روی شونهای خداوند نشسته بودم بهم درس میداد…

    استادم ..فقط میخام اینو بگم..تضادها ..انسان رو قوی میکنه..

    خیلی دوست داشتم صحنه مرگ رو ببینم…واقعا برام اتفاق افتاد..ولی من ترس نداشتم..به احساس ارامش داشتم..

    اون لحظه که این شخص به رحمت خدا رفت.نورشو دیدم…

    من سپاسگزار خداوندم…

    فقط میخام یچیزی بگم!!!! سعادت دنیوی و اخروی انسان.

    احساس خوب اتفاق خوب…

    واقعا اینروزا بیشتر درکش:میکنم..

    و احساس بد…اتفاق بد…

    الله اکبر .الله اکبر ..الله اکبر..

    بقول دوستمون مثل کاردی میمونه..که ..تو دستته!!!که میتونی باهاش نقشهای زیبا بزنی…و یا میتونی باهاش:دستتو ببری..

    استاد عزیزم…خیلی خیلی خیلی ازت سپاسگزارم.که همجوره ما رو به راه سعادت دنیا و اخرت…اموزش دادی…

    من خیلی از” زندگیم در کنار خداوند راضیم..و درسته یسری شرایط:بظاهر ناجالبه.ولی این شرایط:برای من لذت بخش:شده..

    برای من احساس خوب شده..

    برای من درسها شده..

    برای من پر رونق شده

    و من باید بتونم این مسیر رو با قدرت بیشتری پیش ببرم..

    سپاسگزارتونم استاد عزیزم..

    فقط یه کلام! بخودم،” اول یاداوری کنم…

    که با خداوند همه چیز برات بهشت میشه و تو به خوشبختی به تمام کمال میرسی…

    ولی شیطان زندگی دنیا و اخرتت پایمال میکنی…

    روزی که کتاب فصل سوم اگه فکر کنم خریدم..

    ساعت نصف شب بود…

    شیطان با احساس بد و رفتاری ناجالب دور تا دورم .بقول خودمون جیزو ولیز میکرد…

    با هیجان ناراحت کننده روبروم میچرخید..

    و دقیقا همین صحنه… حدودا 8.سال پیش توی قبرستان برام پیش اومد.همون قسمتی که خداوند بهم الهام کرد باید خودت تنهایی بری اون منطقه..

    یه لحظه دیدم یه چیز سیاه رنگ زشتی جلوی چشمم رد شد..دقیقا اون ترس تو اون صحنه همیشه برام وحشتناک بود…

    .میخام بگم…

    شیطان با هدایت من در این مسیر توحیدی از درونم بیرون اومد..و نور روشنایی تو قلبم روشن شد…

    استادم این سه سال خورده ایی به اندازه یه قرن بهم درس داده..نمیتونم اینهمه درس رو چجوری از:شما تشکر کنم..

    دوستت دارم…استادم!!!

    من نرگس به یه نرگس دیگه تبدیل شدم…

    نرگسی که خودشو دوستداره..و سعی کردم این شعار روی دلار امریکا رو با تمام وجودم حسش کنم..نه حرف مفت…

    چون حرف تا عمل خیلی زیاده‌..

    واقعا تو عمله که خودمو بیشتر میشناسم که ایا در مسیر درستم یا اشتباه…

    در نهایت بازم سپاسگزارم..

    نرگس.و فاطمه.علی پور..از جنوب غرب .از شهرستانی با هوای گرم نخلی اینروزا با کنترل ذهنی عمیق و قوی…

    پیش بسوی سعادتمندی دنیا و اخرت…

    .

    در پناه خداوند شاد و ارام و با احساس خوب باشی‌. و مومنتمیهات سر براه هست و انشالله همیشه پایدار باشه..و برای ما هم نیز همینجور.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    بنام رب العالمین..

    سلام و درود دوباره!!!به بهشت زیبای زندگیم…

    بهشتیکه که به معنای،” واقعیت” تصویر اسرار ،زندگی کردن را بهم،”آموخت…

    سلام و درود به فیووو اگه اشتباه نکنم.

    فیووو چقدر چشمات خوشکل..ای خدا…

    عمق نگاهت دلمو “فوران عشقت نمود…

    …..

    الله اکبر از این زیباییهای الهی !!!که هر چقدر بیشتر با محیط:اطرافمون با نگاهی الهی میرسیم…این زیباییها بیشتر ما رو محو خودش میکنه‌…

    .چقدر سرزمین بهشتیمون زیبا شده…

    چقدر بروانی و مر مرییمون زیبا شدند…

    الله اکبر از این بهشتمون..همین الان روی پشت بوم خونمون نشستم روبروم کوه زیبامون داره سلامتون میکنه!!! بهشیای من!!!

    و باد خنکی لابه لای موهام داره رد میشه..

    و ماه زیبا داره خودنمایی میکنه..

    منم تکیه دادم به بالشت.روی تخت ! و در کمال عشق دارم …این زیباییها رو برای شما اشتراک میزارم…

    نخلامونم دارن خودشونو برای یه کنترل ذهن قوی ایی ،” اماده میکنن!!

    ……

    برییم سراغ داستان زندگی فیووو با چشمان زیبای رنگیش…….

    چقدر این مسیر میتونه تابوهای امروز زندگی رو که شده جزو جزو کن فینک اکثریت مردم ..و اون چشم و هم چشمیها،”رو داره !!برای ماها که در مسیر راه مستقیم هستیم میشکنه…

    میخام داستان زندگیمو راجع به طبیعت و تجربیات زندگیم بنویسم!!!

    استاد عزیزم..من بچه که بودم..دقیقا تو دل طبیعت بودییم..

    یه در کوچیکی تو قسمت خونمون باز میشد..یادمه نقشه های قدیمی گذشته بهش میگفتن گلخانه..

    4 تا پله میخورد و یه در کوچیک باز میشد بسمت طبیعت و سبزه و گل…و دقیقا ما توی کوه زندگی میکردیم..

    حیاط خلوت پشت خونمون کوه بود…یادمه بهار که میشد پر از گلهای شقایق بود پر از گلهای زرد که هنوز طی سالها …بوش”میکنم منو میبره تو اون زمانها…

    من تمام اون گلها و درخچه های توی کوه رو در بچگی خُوردم…و نوازشون کردم..و همجوره درکشون کردم…

    و چقدر این طبیعت بهم کمک کرد….

    یچیز جالبی بگم..یادمه توی ورودی گلخونمون یه عکسی از مریم مقدس بود با لباس حریر ابی رنگ…

    مریم عزیز بهشیمون!!!بخدا الان تنم میلرزه..دقیقا این پسر بچه شبیه اون پسر بچه که تصویر مریم مقدس با عیسی پیامبر بود ..شبیه این مادر و فرزند بود چه هم زمانی و چه خاطره ایی رو در وجودم بهم نشون داد…

    میخام بگم من تا الان که 36.دیگه میرم برای 37…سالمه!!! هنوز وجود این کوه و طبیعت تو وجودم.داره غوغا میکنه..

    من اینقدر خاک خوردم..تمام چیزهایی که توی این کوه بود خوردم..و من با همچنین نگرشی بزرگ شدم..

    و همین باعث شد…

    که من امروز اون تجربیات باعث پیشرفت توی کارم بشه…

    یه روز تعطیلیه بیین دانشگاهم بود..یه حسی بهم گفت فرصت خوبیه برو کوه…

    باوجود اینکه هیچی از این موضوعات نمیدونستم..اصلا خدا کیه …اصلا موجودیت ما چیه!!!

    و هر چیزی….

    من هدایت شدم…به کوه…تو اون تنهایی خودم..خداوند بهم گفت..بیا تمام چیزهایی که توی کوه هست..نقششو بکش و ببر برای درس طراحی و پارچه…

    چون طراحی و پارچه نیاز به یه طرح جدید و به روز داشت…

    و اکثرا دانشجوا میومدن طراحی از کتابهای کتابخانه دانشگاه استفاده میکردن..

    ولی اون حس که قبلا من هیچ شناختی نداشتم.بهم گفت یه کاغذ پوستی با یه کاور و مداد بردار تمام این فضاها و هر چی هست طراحی کن…

    و من تمام اونا رو توی اون کتگوری که استادم گفته بودم بدون اینکه من چیزی از نقاشی بدونم و بخام اونو بکشم اگاه نبودم..

    و من تمام اون زیبایبهایی که توی کوه بود”رو کشیدم !!و کاغذ پوستی رو کاملا پر کردم از زیباییها..

    و استادم گفت علی پور خودت کشیدی.گفتم اره…گفتم استاد!! این طبیعتمونه از اینا الهام گرفتم..

    بهم گفت اگه میشه جدا روی یه کاغذ طبق عکسات روبروم بشین بکش…

    من با راپورت بندیهای مختلف…منظورم..چیدمان اون طرحها !!ولی توی پوزیسیشن متفاوت کشیدم..

    هر چی استادم میگفت میکشیدم..

    که جوری شده بودم که تونستم بیش از صدها طرحهای مختلف از چند نمونه اون زیباییها با حرکات مختلف رو طرح بندی کنم..

    و باعث شده بود استاد منو تو تمام کلاسا معرفی کنه…و گفته بود تنها دانشجویی که طرح برای خودشه..اونم خانم علی پور هست..

    و این گذشت…..

    تا به پروژه پایانیم رسیدم…اومدن صدفهای حوزه خلیج فارس رو بیارم توی دکوراسیون اتاق خواب..

    یعنی صفر تا صدش و طراحی و دوخت اون طرحهایی که با سیستم انجام داده بودم همه جوره با بهترین لِول اون موقع هم دفاع کنم و هم پایان نامه رو تحویل بدم.اونم با نمره 19.75 صدوم…

    حساب کنید!!!شناخت خودم از دوران کودکی در طبیعت باعث شد که من از کجا به کجا برسم..

    و من انشالله دوستدارم تو همین زمینه اینده طبیعت رو توی طراحی پارچه اینم بصورت جهانی کار کنم..

    و حتی الهاماتمم رسیده…و خداوند تاییدش کرده فقط میدونم باید ادامه بدم…

    میخام بیام سر این داستان…من تو طبیعت بزرگ شدم…تو طبیعت زندگیمو ساختم درک کردم …

    تو طبیعت به جایگاه ارزشمندی رسیدم.

    حس کردم..

    درک کردم..

    استاد شایسته عزیزم!! .من اونروزایی که خداوند منو به اینجا هدایت کرد ساعتها تو کوه خودم تنهایی.. توی شب ..توی صبح.. توی عصر.. هر ساعتی..تنهاتنها راز و نیاز کردم..

    واقعا طبیعت همه چیزه…

    و یادم بمونه..

    بهمین خاطر خیلی مهمه که یه مادر باید وقت بزاره که بچش طبیعت رو لمس کنه..

    کسیکه توی طبیعته…حسش کاملا متفاوته..من اینقدر حسم لطیفه تو کوه…

    که وقتی برای دیگران تعریف میکنم برای دیگران!!! اونا اصلا نمیتونن درکش کنند ..

    و میدونم بخاطر نبود در طبیعت بوده…

    و همین باعث شده..که زندگیم همیشه رو به روال خوب و عالی پیش بره…

    و مخصوصا بودن در این بهشت…

    طبیعت افرادمو چند صد برابر کرد…

    و من جاهایی رو کشف کردم که سالها زندگی روزمره اون حس های کودکیم رو میخاست از بیین ببره..و با خودش در خفا ببره…

    ولی…

    دیگه در انتهای خفه شدن بودم که خداوند نجاتم داد..

    و حس کودکیم را به من برگردوند…

    خداوند را شاکرم که امروز نه غمی دارم و نه ترسی از اینده و از تمام لحظاتم سعی کردم لذت ببرم..

    و سعی کردم روی ستاره قطبی ام هم جهت بودن با خداوند را درک کنم..

    و بتونم عاقبت به خیری و در صلح بودن اون بچگیای طبیعت دوستیمو ،”حفظ کنم…

    بخدا کل اصل زندگی ماها همینه…

    ولی اینقدر باورهای محدود کننده گذشتگانمان وارد زندگیمون شد..که معنای طبیعت از وجودمون بر رخت بست…

    ولی زمانی این حس برگشت…که خداوند نجاتم داد…

    و این در صلح بودن…یعنی همین….یعنی همین…یعنی خودتو دوستداشته باشی فارغ از اینکه دیگران چه باورهایی دارن چه مسیرهایی میروند …و بتونی عزت نفس داشته باشی که برخلافشون،” کارتو پیش ببری…

    استادای عزیزم من…با وجود شما زیباییهایی که در درونم و اطرافم بود…توی 8 سال از بیین بردم…ولی لطف خداوند باعث شد…با کمک شما این خوشبختیها و سعادتمندیها ،”رو به زندگیم برگردونم..

    کل زندگی بهمین معنا ختم میشه….

    در صلح بودن با خودت فارغ از هیاهوی جهان..

    و امروز نتیجه تو دستمه…چون پر از ارامشم…و این ارامش حاصل کارکردن شبانه روز روی ذهن نجواگرمه…

    همین الان که دارم این نوشته رو توی فضای نورانی و با هوای خنک مینویسم..

    همین بغل دستم که دارم صداشو میشنوم..

    من 8 سال با اون باورها تجربیات در صلح بودنمو از بیین بردم…

    و امروز خوشحالم که در این مسیرم…

    بهمین دلیل خداوند توی قرآن میگه..ما سدی جلوی و پشتشان قرار میدییم ..

    دقیقا الان دارم همین موضوع رو درک میکنم..

    میخام بگم اون گذشته من بوده…

    و امروز نتیجه من در صلح بودنه….

    در صلح بودن..یعنی رها بودن از تعلقات دنیوی و امروزی و بدو بدو هااا…

    و روی اصل خودت حساب بردن…همینها باعث شده نشتی من..همون کِش در رفته من با لطف خداوند بسته بشه..

    و من بتونم قدم به قدم توی نتیجه زندگیم تکاملی پیش برم..

    قضیه کِش در رفته،” داستانش این بوده!!!یه روز داشتم کشی رو توی یه قسمتی پیش میبردم…

    و یادم رفته بود سرو ته کش رو اول ببندم و بعد بقیه راهو ادامه بدم…

    یه حدودا چند سانتی رفتم..

    دیدم کِش دنبالم میاد…

    اونجا نشانه خداوند برای من بود…

    که نیاز نیست من چقدر میدووم….

    مهم اونه ایا تونستم کِشمو قفل کنم یا بببندم کارمو پیش ببرم یا نه…

    …وووو

    و اینم تجربه من از طبیعت….بنظر من طبیعت تنها چیزیه که میتونه به انسان راز زندگی کردن و فلکسی بودن رو بهت آموزش بده…

    و اینم نیازه!!!که برای تجربه.ش..با خودمون در صلح باشیم..و غلبه بر ترس کنیم و این مسیر رو تجربه کنیم..

    من همیشه کوه رو دوستداشتم..چون معنای صبرو استقامت و حال خوب رو داره بهم یاداوری میکنه…

    ولی همیشه صبر رو معنای طاقت میدونستم..

    ولی امروز در صلح بودن و صبر کنار همدیگه داره منو شجاعتر و قوی تر و خوشبخت و روان شدن زندگی و هم جهت بودن با خداوند رو بیشتر بهم یاداوری میکنه…و در نهایت رها بودن…

    تجربه هم زیستی با طبیعت …و طبیعی زندگی کردن توی این مادر ،”فیووو دیدم…

    خارج از محدودیتهای دیگران…

    ما هم که بچه بودییم…با همین نگرشها بزرگ شدییم..

    طبق توضیحاتی که مادرم میگه…

    چقدر بچه ها سالمتر بودن..چقدر قوی بودن چقدر شجاعتر بودن..

    و واقعا من دارم میبینم..بچه های امروزی با بهترین ورژنها بزرگ شدن…بسیار ضعیف بسیار ترسو و بسیار وابسته به پدرو مادر…

    و این تصویرها و باورهای شما استاد عزیزم..

    واقعا یه دری از اگاهیها رو برویم باز کرد..

    واقعا بهشت رو برام به تصویر کشید….

    که خداوند راجع بهمین داره توی قران توصیف میکنه…

    بهشت یعنی تجربه کردن زندگی و لذت بردن از داشتها و سپاسگزاری کردنه…

    جز این چیز دیگه ایی نیست…

    در نهایت سپاسگزار خداوند و این بهشت همیشه جاویدانم هستم…که نفسهای اخرم بود!!!خداوند اون نفس بچگیمو به من بازگردوند… و بهم درصلح بودن… و تجربه خودمو فارغ از هیاهوی جامعه به من نشون داد که امروز در این مسیر الهی باشم…

    و تجربیاتم از این مسیر خیلی بیشتر از نوشته هام هست…

    و این مسیر رو با تمام وجودم پیش میبرم…که بتونم زندگی و عاقبت بخیری رو با هر چه تمامتر ادامه بدم…

    به امید درسهایی از سریال زندگی دربهشت جاویدانم…

    الحمدالله رب العالمین….

    در نهایت استادای عزیزم..خداوند چقدر داره قانون کبوتر با کبوتر رو باز با باز رو دقیق توی زندگیتون و تجربیاتتون نشون میده…

    و اینم جزو این دوره بینظیر هم جهت شدن با خداونده که داره تصاعدی ما رو با خودش:همراه میکنه…

    و ما دارییم تصاعدی ، رشد شخصیتی و مهارتی ،”رو به واقعیت تصویر درک میکنیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    سلام و سلامتی به سعیده عزیز…

    کامنتت عالی بود…من نمیدونم چه مداری با دوره هم جهت شدن با خداوند هستی..

    ولی هر چقدر که میگذره با رفتارمون مشخص میشه…کجای دنیا سیر میکنیم..

    ولی این درکمون حاصل ماه ها کار کردن،”روی عزت نفسمون هست..حالا هر کسی با زرنگی خودش میتونه به جایگاه دریای بی نهایت خداوند برسه…

    سعیده جان!!!..بعد از ماه ها کار کردن روی دستکشهای هدایتم که خداوند سال گذشته شب عید بهم هدایت کرد..

    تا روز گذشته….منو هدایت کرد به نمایشگاه کارافرینان در شهرم..

    و با من تماس گرفتند…

    که حتما باید تو این نمایشگاه شرکت کنی..

    یه نشانه انداختم..خداوند نشانه رو آورد دم دستم.!بهم گفت باید بری..

    یادم از اوایل روزهای ساخت دستکش الهامیم اومد…که رفتم نمایشگاه…

    اینقدر دستکشم قابلیتش:پایین بود..که اون اشخاصی که میپوشیدن میگفتن اصلا هم اندازه دستمون نیست…

    .

    و من طبق الهامات پیش رفتم تا رسید به نمایشگاه دومین روز از دستکشهای الهامیم.

    و من اول صبح سر ساعت!.. به این نمایشگاه حضور یافتم..تمام ارگانهای دولتی اومده بودن برای بازدید..

    سعیده جان شاید کامنتم طول بکشه..میخام برم سر اصل داستان!!!

    بیین شرک و یکتاپرستی!،”که اینروزا چکاری کرده باهامون..

    من بخاطر ثبت شرکتم! مدام حدودا….8 سال پیش با اداره کار،” برای نمایشگاه ها..و جاهای دیگه همکاری میکردم..

    و وام 4.درصدی گرفتم و خیلی داستان داره..

    و ایشون بهم گفت علی پور اصلا نیستیا!!!کجایی…کلی استقبال از طرف اون اداره جات دیدم.چقدر خوشحال شدن..

    و بهم گفت اون اقائه میشناسی!؟ گفتم نه!!!

    گفت ایشون رییس فلان اداره هست..نگاه فلان اموزشگاه ،با حمایت ایشون کارسو راه انداخته…

    من از ته دلم…گفتم!!!

    من یدونه خدا دارم هیچ نیازی بهیچکسی ندارم.

    و بخودم گفتم نرگس امتحانش کن..

    رفتم کنارش …و ایشون اومد طرف همون رئییس که دوستمه ..بهش گفت…اقای فلانی ایشون خانم علی پور بسیار هنرمند هستند و فرد بسیار موفقی هستند..

    من فقط میخاستم ببینم واکنش ایشون چیست.تسلیم شدم..

    چون میخاستم نگرش قبلمو با الان رو بیشتر درک کنم!!

    و کلی تعریف و تمجید از من.و منم خودمو با عزت نفس بالا معرفی کردم.

    و گذاشتم نظرشو بگه…

    رفت سمت یه اموزشگاه که کارشو گذاشته بود.و تو حیطه کار من بود تقریبا!!!!

    ..بهش گفت خانم فلان ایشون هنرمند فلان هستند از ایشون میتونین .برای تدریس استفاده کنید.!!

    همونجا بهش گفتم قبل از:شما با ایشون صحبت کردم…

    .

    اونجا به این درک رسیدم!!!بخودم گفتم نگاه کن نرگس ..چقدر درکت تا قبلا تعقییر کرده..

    .تو هیچ نیازی بهیچکسی نداری..

    ایشون که خانم فلان ریئس فلان اداره از ایشون برای تو تقاضای کار کرد..ولی تو قبلش با ایشون بابت روند کارشون صحبت کرده بودی..و فهمیدی با این افراد کارت هماهنگ نیست..

    و اینجا شرک رو به واقعیت تصویر دیدم..

    و به این پی بردم…که اون نرگس قبل کجا بوده …و امروز این نرگس بکجا رسیده که تونسته به کمک خداش…چیزی رو خلق کنه….

    که بیاد!،” جلوی چندین نفر با اعتماد بنفس بالا صحبت کنه..و نخاد بهیچکسی باج بده‌..

    که بهش وام بدن..

    .

    همون ریئس گفت.!!ما میلیونها وام با درصد پایین به خیلی افراد مددد جو دادیم..الان هیچ کدومش:نیستن که بیان تو غرفه ها شرکت کنند..

    .

    همشون مینالیدن…دیدم چقدر افراد بخاطر شرک دارن میدوووون.

    سعیده جان من 4 ساعت کم و بیش تو این نمایشگاه بودم..دقیقا دریایی از اگاهیها بروم باز شد…

    و یه پاشنه ایی داشتم. بصورت واضح خودشو.بهم نشون داد…

    و یادداشتش:کردم و فرکانسشو تعقییر دادم انشالله که بتونم از پسش بر بیام و به سکوی پیروزی بشونمش….

    پاشنه ایی ایی که سالها همین رفتار رو نسبت به مشتریام داشتم…

    نسبت به پول داشتم.

    دری از اگاهیها به اندازه 50 سال ..تجربه بروم باز شد…

    سعیده جان…این پیاممم.از این نمایشگاه..

    عزت نفس بالا..و با قاطعیت بالا کارم را ارایه دادم خیلی براشون جالب بود..میگفتن بخدا تو باید جای فرماندار باشیا.با این زبونت..

    ووو …

    چقدر از من تشکر کردند..

    اصلا انگار تو دنیای دیگه داشتم این اگاهیها رو دریافت میکردم…

    .اینها همه از عزت نفسه…

    و میخام بگم!!!!!

    به یگانگی خدا رسیدم..شبش فقط گریه میکردم میگفتم خدا !!!

    اگه من تو این مسیر نبودم باید مثل این افراد زندگی میکردم بیزنسمو رشد میدادم..بیزنسی…که هیچ قابلیت چه از نظر مهارتی و چه از نظر شخصیتی نداشت..

    سعیده!!و دوستانم بهشتیم!!

    به یه نکته تو اون نمایشگاه رسیدم چون من تجربه چند ساله دارم..

    نگرش قبلام.با نگرش این افراد تو این نمایشگاه ..

    و این روند سه سال خورده ایی که با خداوند هم جهت شدم..

    منو به این درک رسوند…

    که فقط:میخام بگم!!که همه ما میدونیم و به این درک رسیدم..

    فقط خداوند!!!!

    فقط خداوند!!!

    فقط خداوند.!!!…

    مدار توحیدمو چند مدار انداخت بالا..

    چقدر با احساس خوب با افراد برخورد کردم..بخدا اصلا قابل توصیف نیست….

    چقدر یه انسان با درک خودشناسی با خداوند میتونه به درجه اعلی برسه..

    مدام میگفتم خدایا شکرت که امروز دستکش الهامیم بجایی رسیده که با عزت نفس در مدار فروش بالا قرار میگیره..

    روزی که این دستکش بهم الهام شد هیچی نداشت..و امروز قابلیت سه سایزه رسیده ..با 6 ورژن ….

    6 ورژن…

    و داره میره انشالله برای مرحله صادرات نشانهاشم داره مثل بمب میاد..

    ولی میدونم پلن خدا از همه چیز عالیتره..

    و این نمایشگاه…چندین مدار منو انداخت بالا..

    و بیاد اوردم…گذشته های خودمو…و امروز خودمو..

    و این توحید شده جزو کن فینک زندگیم…

    .

    من خدا رو توی اون دل شرکها بیشتر حس:کردم…

    من خدا رو تو دل اون تقلاها و بدو بدوها پیدا کردم..

    خداوند تو راه ایه 27 سوره فتح رو بهم الهام کرد…

    لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِکَ فَتْحًا قَرِیبًا

    بی تردید خدا رؤیای پیامبرش را به حق و درستی تحقق داد [که در رؤیا وعده داده بود] شما قطعاً در حال امن و امنیت در حالی که سرهایتان را تراشیده و موی [یا ناخن] کوتاه کرده اید و بیمی ندارید، وارد مسجدالحرام خواهید شد. خدا آنچه را که شما نمی دانستید [که وعده ورود به مسجدالحرام در سال آینده است] دانست و پیش از آن پیروزی نزدیکی [که صلح حدیبیه بود برای شما] قرارداد.

    و این ایه و سوره 27 سوره نحل….با هم مدار شد برای رفتن به مدارهای بالا…

    سعیده جان ببخش کامنتم طولانی شد..اینروزا درسته ما با این دوره هم فرکانس نیستیم ولی دوره عزت نفس ریشه درونیمو داره قوی و قوی تر میکنه‌.

    خدا بهم گفت فعلا تمام تمرکزتو بزار روی این دوره…

    با درکش بیزنسم تو کل سایتهای ایرانی پخش شد..حالا داره میره انشالله برای صادرات..نمیدونم در اینده میخاد چی بشه..

    .

    ولی این نمایشگاه بهم یه قوت قلب زیادی داد…

    و منو شجاعتر و با ایمانترو توحیدی تر کرد..

    تا بدونم شرک ورزیدن بهیجا نمیرسه..همون ایه اول صحبتت ..

    سعیده جان دوستتدارم..هوای جنوبم گرمه ولی دیروز تا خط یازده 11.میدونی چیه خوب!!!اومدم خونه ولی برای من هوای پر از نعمت و ثروت و حال خوب بود..

    و کلی با اگاهی زیاد و مدارم رشد کرد..و ساعتها تو دفتر و نت برداری گوشیم از درسهای این نمایشگاه نوشتم تا بدونم…..

    و به این درک برسم….

    همه چیز خداست..نه هیچکس دیگه!!!!

    دوستتدارم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  4. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    سلام و درود به خانم سلیمی عزیز خودمون..

    خوبیین مادر زیباییم..!!!

    .مومنتمی جلسه هم جهت شدن با خداوند چقدر تفکر همه بچه ها رو زیرو رو کرده..

    خداوند داره تصادعدی همه ماها رو هدایت میکنه..

    با وجودیکه هنوز وارد این دوره نشدم.خداوند یه روز بهم نشانه داد به وقتش که اماده باشی هدایتت میکنم..

    فعلا زمانتو بزار روی همون دوره هات..و اتفاقاتی که داره وارد زندگیت میشه…

    الان وقتش نیست…

    خانم سلیمی چند روزه یه خاسته ایی تو درونم شکل گرفته ..

    که بشینم سفت و سخت انگلیسی رو شروع کنم.

    خیلی دوستدارم این روند رو ادامه بدم و بتونم تعامل خوبی رو انشالله در اینده بخاطر شرایط:کاریم انجام بدم..

    یه حسی از روز گذشته طبق مدارم..وارد درونم شد..که بیام زبان رو از همون فیلم های انیمیشنی که با زیر نویس فارسی هست شروع کنم.

    تا امروز صبح یه لحظه اومدی تو ذهنم…

    از خداوند هدایت خاستم برای اینکه زبان رو شروع کنم..

    و همین الان به کامنت شما هدایت شدم..

    که منم با همین برنامه تمام کلمات رو بنویسم و مدام تکرار و تکرار کنم.

    خیلی متشکرم از صحبتتون!..که زبان المانی رو از تلوزیون داشتین تمرین میکردین..و این صحبتتون باعث شد تا مسیر برام واضحتر بشه..

    که اینم لطف خداوند هست…

    بازم سپاسگزار خداوندم که هر لحظه پاسخ میده به خاستهامون.اینقدر اینروزا اشعه الهی در این دوره هم جهت با خداوند بر قلبمون رخنه کرده..

    که هر چقدر پیش میرم بیشتر درک میکنم نیازمند این نور الهیم..

    و این زندگی نرم و روان هستم…

    چند روز پیش روز دوشنبه بعد از 4 الی 6 سال.آنتراگ!!! هدایت شدم به یه نمایشگاه از اداره.بعنوان کسبکار کارآفرینان…

    و…. بیزنس الهامیم که اوایل سال گذشته هیچی نداشت..یادمه وقتی گذاشتمش تو نمایشگاه قابلیت استفاده نداشت..

    ولی بعد از یکسال خورده ایی با 6 ورژن با سه سایز عالی…با یه عزت نفس بالا ک با یه اگهی بازرگانی عالی انجام شد…

    اینهمه اتفاقات خوب بخدا مگه کی میتونه بهمون بده!!!

    فقط خدا…

    اونجا!! تو اون نمایشگاه معنای شرک و یکتاپرستی رو درک کردم!!!

    و.

    نکته خیلی مهم تر….ازادی زمانی و پاشنه سالها خرابکاری در روند کاریمون پیدا کردم..

    4 ساعت تو نمایشگاه بودم..اندازه 40 سال برای من درس داشت…

    کی میتونه بهمچنین دقتی برات انجام بده!؟..

    هیچکسی….

    فقط خداوند…

    خانم سلیمی عزیز..آیه ایی از سوره ضحی .چند روز پیش همون روز نمایشگاه خداوند از طریق یه شخصی برام فرستاد..

    یه ارامش فراگیری درونم را گرفت..

    و هدایتها مثل بمبب میومد..که فقط جز ارامش و احساس خوب ..چیز دیگری نبود..

    بازم سپاسگزار خداوندم که دوستان عزیزی مثل شما دارم و هر روز.هر لحظه،” ما در مسیر راه درست قرار میده..

    بازم براتون ارزوی خیرو سلامتی میکنم…

    و بازم سپاسگزار خداوند برای این دقت و برنامه ریزیش.که همیشه سر موقع خودشو میرسونه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    سلام و درود به شب عالی ولی پر از کنترل ذهن…

    سلام سعیده میدونی الان کجا هستم!

    تو یه محوطه بزرگ..

    یادته یه روز گفتی حال پدرم بد شد.هدایت اومد تا برم به محل قبلیم..

    تعریف میکردی چقدر اونروزا احساس دلسوزی میکردم و کلی خاطرات رو برامون نوشتی..

    ….

    روز گذشته یه اتفاق برای پدرم افتاد.که بستری شد..و امروز عازم بیمارستان شیراز شدند..

    و من باید با ایشون سوار امبولانس میشدم..

    خوب بگذرییم از این حال هوا..

    میخام یچیزی بهت بگم…

    من دیگه اون نرگسی که وقتی توی صحنه های همجنین شرایطی برمیخوردم..احساس قربانیها میشدم…

    نیستم!.. خیلی تلاش میکنم بتونم الان در این شرایط:احساساتمو کنترل کنم

    به لطف خداوند امروز پیامها میومد که نرگس من خدات…

    کنارت هستم…حافظت هستم نگران نباش…

    با قلبی پر از ارامش توی این شرایط:نشستم و دارم برات پیام میزارم..

    همین الان توی قسمت بخش پرستاران یادم از حرفهات و اون شرایطتت اومد..

    واقعا نون پرستاری مفتم نمی ارزه..

    واقعا توی حیطه پزشکی نیاز به انرژی بالا داره..

    میخام بهت تبریک بگم.

    که خداوند نجاتت داد..

    من توی این عمر 36 ساله ام هیچ وقت وارد همچتین فضایی نشده بودم..

    اول اینکه…قوی بودنمو تو این شرایط:محک زدم.

    دختری که نگاه دلسوزانه افراد اشکمو درمیورد…

    ولی امروز همین الان حال و هواش:عالیه.

    دوم اینکه…میخاستم بهت تبریک بگم..که خداوند از شغل پرستاری نجاتت داد…

    یه دری از رحمت الهی و صبور بودن رو خداوند برویم باز نمود..که انشالله بتونم تو اینروزا بیشتر درکش کنم..

    انشالله ..انشالله..

    همین امشب یه فوتی از یه شخص جوان روبرومون به رحمت ایزدی رفت…

    میخام دوستانی که پیاممو میبین..واقعا …

    استاد عزیزم ..دوستان عزیزم..

    قدر این جایگاه الهی رو بدونیم.

    سجره شکر کنیم که تنمون سالمه..

    افکارمون سالمه..

    در فضای الهی هستیم.

    بخدا هیج جا به اندازه اینجا ارزش نداره.

    مردم جون میکننن برای اینکه حالشون خوب باشه

    فقط:میخام بگم..قدر خودمون و محیطمونو بدونیم.

    قدر تن سالممونو بدونیم.

    اینجا یه جهنم به تمام معنا رو امشب حس کردم..

    اینکار خداوند بود که خواهرم قید اومدن تو این فضا رو بزنه..

    و همه زوم کنن بگن باید نرگس بره…

    بخدا امشب خدا اینا رو نشونم داد تا بیشتر قدر این لحظات الهی رو بدونم..

    الان که مینوسم اشک از چشام جاری میشه..

    سعیده میدونم اینروزا در جهت خداوندی..

    فقط:سجده شکر کن که خدا از محیط جهنمی نجاتتت داد..

    امشب این شخصی تا چهار ساعت جون کند…و صدها دستگاه بهش اویزون کردن…

    قلبش از کار افتاد …همه چیز از بیین رفت..

    خدا تو قرآن میگه! ما رگهای قلبشونو قطع میکنیم.

    انسانی که نسبت به خودش:ارزش:قائل نیست..

    خدا هم فرکانسشو خوب بلده..

    فقط میخام قدر ثانیه های این لحظه ها رو بدونیم.

    استادم با تمام وجودم با تمام رگهای قلب عزیزم… ازت سپاسگزارم که ما را نجات دادی..

    نجاتمون دادی…

    نجاتمون دادی

    عزیز دلم..

    سعیده شکرگزاری کن که خدا نجاتت داد از بیمارستان..

    واقعا الان تو دلتو میدونم..

    فقط میخاستم بنویسم و سپاسگزار خداوندم باشم که امروز در مسیر درستیم..

    چقدر انسان جونش براش عزیزه..

    .

    ولی ای دل قافل از وجود الهیش قافله!!!

    دوستتدارم دوست عزیزم انشالله در پناه خدا باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    بازم سلامی دوباره به سعیده عزیز..

    دلیل نوشتنمون اینه!!!!

    که بخودمون مدام یاداوری کنیم..تا یادمون بمونه از کجا به کجا رسیدیم.

    من با امروز 4 روزه تو بیمارستان هستم…

    سعیده جان…به لطف الهی دیشب به یاری الله همه چیز انجام شد..و همه چیز بازم به یاری الله….

    آرام گرفت….

    سعیده جان این 4 روز برای من به اندازه 100 سال درس زندگی بود…

    هفته گذشته دقیقا روز دوشنبه خداوند هدایتم کرد به یه نمایشگاه تو شهرم…

    فهمیدی!!!چیشد..اولین پرده رونمایی دستکشهای الهمیم رونمایی شد..

    با عزت نفس بالا تونستم تو اون جمعیت صحبت کنم..

    واقعا برای من یه اگهی بازرگانی بود…

    و دستکش الهامیم با 6 نوع ورژن با سه سایز با یه پک زیبا برای جاسازی دستکش ..با عزت نفس بالا ساخت و ارائه شد..

    یادم اولین نمایشگاه برای ارائه کارم…

    یه خانم با همسرش اومدن! جلوی پن ایستادن و من شناختمشون..

    بهش گفتم فلانی من کار دستکش انجام میدم!!

    میتونی بپوشی ببینم چجوریه!!!

    ایشون با ورود دستش تو دستکش…از بس کارم تنگ بود قابلیت سایز دست اون شخص نبود.

    همسرش با یه حالت خاصی گفت..

    نپوش !نپوش!پاره.ش میکنی اندازه سایز دستت نیست..

    یادم از اونروز اومد…گفتم ببین…

    نرگس امروز کجای کاری..

    چقدر عزت نفست بالا رفته که میتونی جلوی گروه چند نفره..با عزت نفس بالا قابلیتهاتو به نمایش بزاری!!!

    سعیده..میخام بگم…اونجا فهمیدم که وقتی …

    تو کارت ایمان داری…

    و مخصوصا ماها..که دارییم روی این مسیر قدم برمیداریم و طبق هدایتها پیش میرییم..

    جایگاهمون خاصه…

    و چیزی که ارایه میشه خیلی عزت نفسش بالاست..

    بهمین دلیل هیچ ترس و غمی ندارییم.

    ولی یادمه اون اوایل کار.همش ترس اینو دارم که طرف بپوشش اندازش نباشه…و یسری مشکلات برخورد با مستری هم بخاطر روند کارم داشتم..

    که 8 سال تجرب.ش کردم..

    و این ایمان اینروزا خیلی زیبا شده..

    پک دستکشم.حتی جای رختکنم داره..لوگوی روی کار حتی خودم با نخ بصورت دوخت ساده و اسان..اسم نرگس با گل نرگس رو روی اون روبان حک کردم..و حتی سایزش…

    با رنگ مشکی و زرد و قرمز..

    اینقدر گوگولی و زیبا شده..

    تو نمایشگاه میگفتن چقدر ذهنت خلاق هست…

    گفتم ذهن من نیست..

    خدای درونم خلاقه بهم الهام میکنه..

    من بجز خدا کسی رو ندارم..

    تو درونم سعی کردم فقط بگم خدا داره بهم کمک میکنه..

    و نکته بعد…سعیده..خیلی خوشحالم و خیلی سپاسگزار خداوندم که منو همجوره هدایت میکنه..و پاشنهامو میگه..

    و بازم اون 4 ساعت نمایشگاه.40 سال…بهم پاشنها رو نشون داد..و منو بولد کرد.

    دو هفته به اندازه چند سال مثل بمب اتفاقات داره منو زبانزده نرگس قبلیه میکنه..

    دوست عزیزم واقعا مهم نیست که کجایی.چه موقعیتی هستی مهم اون احساس خوبته.

    اون احساس خوب..همون عزت نفست و ایمان بخداست.

    راسی همین الان تو محوطه بیمارستان میومدم توی نمازخونه برای استراحت.یه دختر بچه بهم گفت!!سوره کوثر بخونم..

    و مامانش بهم لبخند زد..اینجا همش بهم احترام میزارن.

    چه موهبتهایی

    خانواده ام مدام تماس میزارن.چیشد..

    ولی من کاملا سعی کردم ارامشمو حفظ کنم و حالمو خوب بگیرم..

    و شکر خدا دارم مقام الهی میگیرم..

    سعیده جان..همه چیز از درون افکار هست..تو داری به اتفاقات نقش میدی…

    انشالله این احساس خوب برای همیشه ماندگار باشه ..

    و بتونیم با لذت زندگی بدییم.راسی ..

    اینم نشانه امروز من در فایل نشانها..

    متنشو برات مینویسم برو همین الان بخونش..

    دوستتدارم دوست عزیزم.

    سریال زندگی در بهشت.قسمت 147.

    برای اینکه فقط گفته باشم خداروشکرا

    …… صحبت اخرش برام آرامش بخش بود…

    (به خاطر اینکه واقعا زندگی یه فرصته که باید ازش به بهترین شکل لذت ببریم

    جالب تر اینکه ابزار و کنترلش هم در اختیار خودمونه

    قشنگ مثل اون مثال چاقو

    که میتونیم باهاش یه طرح زیبا در بیاریم یا میوه پوست بکنیم یا اینکه به خودمون و دیگران آسیب وارد کنیم

    انتخاب با خودمونه..

    اره واقعا…انتخاب با ماست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: