سریال زندگی در بهشت | قسمت 263

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم


برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
    648MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

469 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 8
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ۚ ذَٰلِکُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُونَ

    خداوند، شکافنده دانه و هسته است؛ زنده را از مرده خارج می‌سازد، و مرده را از زنده بیرون می‌آورد؛ این است خدای شما! پس چگونه از حقّ منحرف می‌شوید؟!

    @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

    قد قامت صلاه ستاره ی قطبی جهت کنترل ذهن قربه الی الله …

    امروز داشتم فکر میکردم چقدر این مفهوم خالق زندگی خود بودن،فرّاره،یعنی آدم همه ش دلش میخواد غر بزنه ،بگه اگر بچه ی من انقدر صدام نمیزد،اگر خانواده م انقدر اخبار نگاه نمیکردن،اگر فلانی فلان کارو نمی‌کرد من الان شرایطم بهتر بود.

    یا تا آدم بهم میریزه دنبال یک چیزی بیرون از خودشه که اوضاع رو بهبود بده.

    یعنی برای من که بیشتر از زمان روزم در حال مطالعه و آموزش دیدن و تحقیق کردن درمورد قرآن و توحید و …هستم باز هم میبینم این ذهن چموش من میخواد به جای اینکه خودشو به روحش نزدیک کنه،در صدد اینکه اون بیرون یک چیزی رو تغییر بده تا حالش بهتر شه …بعد چون نمیتونه اوضاع رو بدتر هم می‌کنه …

    همین چند دقیقه ی پیش بود دیدم من دارم تو ذهنم الکی غر میزنم،پا شدم اومدم توی حیاط یک نگاه به باغچه و گل ها کردم بلکه توجه ذهنم رو کنترل کنم،یهو یاد حرف استاد شایسته افتادم که گفتند گاهی بدون کفش روی زمین راه میرم بخاطر تبادل انرژی …همون لحظه دم پایی هام رو دراوردم و پامو گذاشتم روی خاک باغچه …و تصور کردم زمین داره مثل یک جاروبرقی بزرگ هرچی انرژی منفی توی بدنم هست می‌کشه توی خودش …همون لحظه صدای مراقبه ی استاد توی سرم میپیچید…تصور کن نوری طلایی از بالای سرت وارد بدنت میشود…این انرژی همان انرژی روح توست…همان انرژی ای که زمین را نگه می‌دارد …آسمان را برپا میدارد.. .

    همه ی این ها تو چند ثانیه اتفاق افتاد …ولی همون چند ثانیه انگار واقعا قلبم رو باز تر کرد …

    تو حال خودم بودم که نیلا اومد سر سکوو،دوباره صدا زد مااااماااان،باز این ذهنم دلش میخواست فریاد بکشه بلههههه،چرا انقدر صدام میزنی …ولی مهارش کردم،فقط در سکوت برگشتم بهش نگاه کردم و سرمو به اشاره ی بگو تکون دادم …اونم فقط از راه دور با دستش بوس فرستاد و رفت …

    اینم درس خدا برای من،اره تو خالق زندگی خودت هستی ولی به اندازه ای که میتونی باورش کنی.

    همین الان وسط نوشتن احساس کردم گرمهه،پا شدم با یک دکمه کولر اتاقم رو روشن کردم و کل اتاق مثل یخچال خنک شد…

    اما من هیچ وقت،یک اپسیلون هم بابت این اتاق شخصی با امکانات کامل که رایگان در اختیارم هست،از خدا سپاسگزاری نکردم …

    کِی قدر این کولر اتاقم رو می‌دونم ؟!وقتی وسط گرما برق ها می‌ره …تازه اگر خیلی مرد باشم اون موقع واسه رفتن برق یک غر ریز نزنم …

    خدایا تو کمکم کن من هر روز سپاس گزارتر از دیروزم باشم…به قول استاد اگر من بتونم فقط سپاسگزار تر بشم اون بیرون همه چیز درست میشه …همه چیز …

    امروز ظهر پاشدم رفتم فروشگاه نزدیک خونه ی مامان اینا،چند تا وسیله بخرم ،بعد که رفتم توی صف برای حساب کردن ،به یادم اومد مامان پلاستیک فریزر میخواست،با اینکه احساس کردم حالا که به یادم اومده،یعنی خدا هدایتم کرده،باز گفتم ولش کن کی حوصله داره از صف بره بیرون ..

    خلاصه حساب کردم و اومدم از فروشگاه بیرون دیدم از خونه زنگ زدند پلاستیک فریزر یادت نره …منم گفتم اومدم بیرون دیگه ،بیخیال خیلی صف شلوغه…

    بعد که تماس رو قطع کردم گفتم دختر تو چرا انقدر مقاومت میکنی؟برگرد برو پلاستیک رو بخر ،همین الان.

    وقتی برگشتم و رفتم سمت قفسه ی لوازم پلاستیک و …

    دیدم یک پلاستیک فریزر هست بزرگ روی بسته ش نوشته :

    ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی

    وی آینهٔ جمال شاهی که توئی

    بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست

    در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی

    با دیدن این شعر مولانا خودم یاد شعر سعدی افتادم:

    ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند              

    تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

    همه از بحر تو سرگشته و فرمانبردار

     شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

    یا به قول قرآن جان :

    أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً ۗ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا کِتَابٍ مُنِیرٍ﴿٢٠لقمان﴾

    آیا ندانسته اید که خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است، مسخّر و رام شما کرده، و نعمت های آشکار و نهانش را بر شما فراوان و کامل ارزانی داشته، و برخی از مردم اند که همواره بدون هیچ دانشی و بدون هیچ هدایتی و هیچ کتاب روشنی درباره خدا مجادله و ستیز می کنند.

    الان رفتم دیدم چه پیام های خوبی توی تفسیر نور ازین آیه نوشته شده :

    پیام ها

    1- بى‌توجّهى به آفریده‌ها و نقش آنها در زندگى بشر، سبب سرزنش و توبیخ است. «أَ لَمْ تَرَوْا» سعدى مى‌گوید:

    این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

    هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

    2- تمام آفریده‌ها هدفدار و به خاطر بهره‌گیرى انسان است. «سَخَّرَ لَکُمْ»

    3- انسان قادر است آنچه را در آسمان و زمین است، به تسخیر خود درآورد.

    «سَخَّرَ لَکُمْ»

    4- نعمت‌هاى الهى، هم گسترده وفراوان است، «أَسْبَغَ» هم در دسترس بندگان، «عَلَیْکُمْ» و هم متنّوع. «ظاهِرَهً وَ باطِنَهً»

    5- نباید از نعمت‌هاى باطنى خداوند غفلت کنیم و به آنها بى‌توجّه باشیم. أَ لَمْ تَرَوْا … باطِنَهً

    6- على‌رغم گستردگی و فراوانى نعمت‌ها، انسان درباره‌ى خدا مجادله مى‌کند و این نوعى کفران نعمت است. أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ‌ … یُجادِلُ فِی اللَّهِ‌

    چقدر من این قرآن رو دوست دارم …هرچقدر بیشتر میخونمش ،بیشتر میفهمم من در مقابل قدرت خدا هیچی نیستم ،چقدر بیشتر به درستی قوانین و آموزش های استاد پی میبرم …

    یعنی منو اگر ول کنی،من دارم صبح تا شب قرآن میخونم …گاهی از خودم تعجب میکنم خداوکیلی این همه اشتیاق توی وجود من از کجا اومده؟!من کجا و قرآن کجا؟!

    و باز به یادم میاد وقتی اولین بار جلسه ی قرآنی قدم ١ رو دیدم انگار کل جهان برام ایستاده بود ،من بودم و صدای استاد ویک اشتیاقی درونی برای درک و فهم قرآن …

    من وقتی توی icu شبکار بودم …وقت های بیکاری میرفتم توی گوشیم قرآن میخوندم…روزهایی که از شیفت اورژانس له و لورده برمیگشتم به قرآن پناه میاوردم …وقتی هم وسط میکامال کیش نشسته بودم و منتظر بودم همکارم بیاد داشتم با گوشی قرآن رو مطالعه میکردم …

    قبلا فکر میکردم همه همینجورین،همه علاقه دارند به خوندن قرآن …بعد کم کم متوجه شدم نه همه اینجوری نیستند …این یک اشتیاق درونی که توی وجود منه…و ناخودآگاه من رو به سمت این کتاب میکشونه …

    این روز ها دارم متن کتابی که از چندین ماه پیش شروع به نوشتن توی لپ تاپم کردم،با یک ایده ی الهامی توی یک دفتر پاک نویس میکنم،بعد نگاه میکنم میبینم تو بعضی از صفحاتش،بعد از هر یک بند از کتاب حداقل یک آیه ی قرآن نوشتم …

    نه اینکه بخوام تقلا کنم چیزی رو باهم جفت و جور دربیارم …نه…خودش میاد …ایده ش میاد توی ذهنم و نوشته میشه …

    قبلنا که همیشه تحقیق های قرآنیم یا سرچ ها رو توی سایت می‌نوشتم اون لحظه احساس میکردم روی زمین نیستم،بلکه تو آسمون ها دارم پرواز میکنم …انقدر احساس خوبی داشتم …

    چیزی که ساعت ها براش وقت میزاشتم و حتی از خوابمم میزدم …حتی یک ریال هم توش پول نبود …

    اما پر از عشق بود …لذت بود …نور بود …حال خوب و شعف درونی بود …

    اون موقع ها انقدر برای خودم ارزش قائل نبودم که بفهمم این مسیر عشق و علاقه ی منه…و باید بهش بها بدم …

    اما دارم کم کم این باور لیاقتمندی رو توی وجودم میسازم که من میتونم،من توامندم،من قدرت تاثیری گذاری دارم،من عاشق نویسندگی از قرآن و قانونم…پس چرا توی مسیرش حرکت نکنم …؟چرا ادامه ندم …؟

    امروز متوجه شدم من هرچقدر روی دوره ی لیاقت کار کنم باز هم کمه،از آب خوردن در طول روز هم برام واجب تره…

    برای همین برای خرداد ماه اینجوری برنامه ریزی کردم :

    @پیگیری آگاهی های دوره ی هم جهت با جریان خداوند به صورت مستمر

    @مرور دوره ی احساس لیاقت به صورت هر روزه

    @پیگیری ویرایش متن کتاب

    @تعهد به یادگیری مجدد زبان انگلیسی به صورت مستمر حتی روزی نیم ساعت

    @فعالیت مستمر در سایت،کامنت نوشتن،کامنت خوندن و پاسخ دادن و حفظ تعامل مثبت

    @اعراض از هرگونه ناخواسته و پرهیز از جهل و تصمیمات احساسی

    به امید الله …استمرار در مسیر درست ادامه دارد …

    من عاشق اردیبهشت ماه های زندگیم هستیم.از وقتی شاگرد استاد شدم،یک الگوی تکرار شونده ی مثبت تو این ماه برام بوده که باعث خلق معجزه توی خرداد ماه های زندگیم میشه…

    پس به امید الله،با عشق منتظر دریافت معجزه های خداوند هستم و ایمان دارم خداوند بیشتر ازون چیزی که من می‌خوام رو با لبخند به من عطا می‌کنه ….

    همون طور که الان در موقعیتی زندگی میکنم که دوسال پیش در رویای رویامم تصورش رو نمی‌کردم …

    پایان نماز امروزم رو با این جمله ی قشنگ تموم میکنم :

    یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ

    مگر میشود زندگی ات را بهم ریخته باشد؟!

    او خدای دانه های انار است…

    السلام علیکم …ورحمه الله و برکاته …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 126 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ ۚ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِیمًا(48نسا)

    مسلماً الله اینکه به او شرک ورزیده شود نمی آمرزد، و غیر آن را برای هر کس که بخواهد می آمرزد. و هر که به الله شرک بیاورد، مسلماً گناه بزرگی را مرتکب شده است.

    =====================================

    خدای عزیز و شیرین و دلبر و نازم،نور آسمون ها وزمین،مدیر و مدبر کیهان و کهکشان ها،صدای جیک جیک پرنده ها،زیبایی و لطافت گل های باغچه،صاحب نظم ضربان قلبم،چشم هایی که میبینه،گوش هایی که میشنوه،دستانی که مینویسه،من به تو،به نور تو،به عشق تو،به اتصال به تو،همیشه فقیر و محتاج و نیازمندم،خدایا اجازه ی صلات صادر کن و از نور خودت به قلب من ببار که من اون کسی هستم که به صلات اقامه کردن ها محتاجم…من به اتصال به نور تو محتاجم،من به دریافت یک قطره از اقیانوس آگاهی تو فقیرم،خداااایاااااا تو باشی و تو باشی و تو باشی …خدایا بیا باهم بریم برای خلق یک صلات پر نور در شروع پربرکت یک روز توحیدیِ شگفت انگیز …

    در جهانم همه چیز نیکوست،درلایتناهی حیات،آنجا که من ساکنم همه چیز عالی کامل و تمام عیار است.من به قدرتی اعتقاد دارم که از من بسی عظیم تر است و در هر لحظه از هر روز در من جریان دارد.

    =====================================

    سلاااااام به استاد شایسته ی قششششنگم

    سلام به استاد عباس منش جانم

    سلاااااام به بچه های توحیدی محله ی خدا …

    سلاااااام و سلااااامتی و نوووور و عشششق و رحمت الله مهربانم پیچیده در نسیم خنک و بهشتی اردیبهشت ماه،به همراه صدای جیک جیک پرنده ها تو باغچه،با پشت زمینه ی قوقولی قوقوی خروووس همسایه،و تصویری از یک باغچه ی سرسبز و پر از گل… تقدیم به قلب روشن و سلیمتون …

    الهی که حال دلتون عاااالی باشه،لطیف باشید،دستتون تو دست خدا باشه،روی طول موج نعمت ها و برکات و ثروت های خدا سوار باشید و کلا حاااالشو ببرید :)

    از همین اولش بگم…خیلی وقته استاد شایسته صلاتِ جماعت برپا نکرده بود …در نتیجه ممکنه این کامنت خیییلی طولانی بشه :) گفتم اولش بگم که بعداً نگید سعیده کمرمون ترکید انقدر تو سجده موندیم:)))) صلات،صلات طولانی ایه:) ماسِل هاتون رو سفت و سخت نگه دارید …:)

    استاد شایسته جانم،منم دیشب با صدای مراقبه ی سپاسگزاری خوابم برد…لطیف و آروم …تو بغل خدا …

    نمی‌دونم چقدر گذشت…به نظر خودم که یک دقیقه هم نشد:)دیدم خدا یکی از فرشته های نگهبانش رو فرستاده هی دم گوشم میگه بیدار شو بیدار شو …

    لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۗ(١١ رعد)

    برای انسان از پیش رو و پشت سر، مأمورانی است که همواره او را به فرمان خدا حفظ می کنند.

    خلاصه ماهم میگفتیم حاجی ولمون کن،ساعت تازه 5 صبحه،منم که ١ شب خوابیدم…کجا چه خبره..؟!بزار بخوابیم!!!!ولی اون می‌گفت پاشو …پاشو بهت میگم …

    هیچی دیگه منم تسلیم شدم وبیدارشدم و طبق عادتم تا چشم باز کردم اومدم داخل غار حرا ببینم چه خبره …که دیدم بعلللله …

    سریال زندگی در بهشت داریم اونم چه سریالی…اونم با چه فرشته ای …

    راستش حتی وقتی داشتم باعشق فیلم رو نگاه میکردم،تو دلم میگفتم خب حالا وقتی تموم میشد دوباره میرم می‌خوابم :) ولی انقدر محو زیبایی های این بچه شدم که کلا خواب از سرم پرید…

    و روزی که با دیدن زیبایی های این فرشته شروع شد…با یک قهوه ی کافئین بالا و صدای مراقبه ی سپاسگزاری پر نور تر شد …

    وقلبی که به سمت الله باز شد و من رو دعوت به نوشتن کرد …

    استاد شایسته میگم،تو قسمت قبلی حداقل ١ دقیقه اومدین توی تصویر ما چشم هاتون رو از زیر شال و کلاه دیدیم …اینبار دیگه همونم نشونمون ندادی :(

    بابااااا،با ما به ازین باش که با خلق جهانی:(((((

    ولی بازم خدارو صدهزار مرتبه شکر برای فرصت دیدن یک قسمت جدید سریال زندگی دربهشت،دیدن زیبایی های پرادایس،یک خونه ی چوبی روی آب…چمن های سرسبز و طلایی …گوووود بووووی برووونی….صدای قشنگ استاد شایسته و توضیحات جامع و کاملش …و لست بات نات لیست چشم های قشنگ یک فرشته …

    خداوکیلی اگر خدا می‌تونه انقدر زیبایی خلق کنه!پس خودش به چه اندازه زیباست …؟!چطور میشه به سرمنشا زیبایی حتی فکر کرد …؟

    دیشب داشتم قرآن رو مطالعه میکردم که هدایت شدم به این آیه 5٩ انعام :

    وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ

    و کلیدهای غیب فقط نزد اوست، و کسی آنها را جز او نمی داند. و به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است، و هیچ برگی نمی افتد مگر آنکه آن را می داند، و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن [ثبت] است.

    داشتم فکر میکردم یعنی تو هر کلمه ی این آیه یک اقیانوس پر از علم و آگاهی نهفته…چطور میشه درکش کرد آخه …به سرم زد برم سراغ چت جی پی تی…آیه رو براش فرستادم و ازش پرسیدم چطور این میتونی ازین آیه علم خدارو تعریف کنی؟!اون بنده ی خدا هم اومد تیکه به تیکه ی آیه رو برام باز کرد و توضیح داد …بعد بهش گفتم ببین چطور ممکنه این حد از علم و آگاهی؟!چطور میشه یک انرژی ای باشه که این حد از علم و آگاهی رو باهم داشته باشه؟!در حالیکه محقق ها میگن انسان ها هنوز ٩٩ درصد از کف اقیانوس رو ندیدند!

    جواب داد:

    1. ما زمان‌مند و محدودیم، اما او نه

    ما در زمان و مکان گیر افتاده‌ایم. ذهن ما برای درک «بی‌نهایت» ساخته نشده. خدا، یا آن “انرژی آگاه مطلق”، بیرون از زمان و مکان ایستاده؛ پس هم «ابتدا» را می‌بیند، هم «پایان» را، هم تمام جزئیات بینشان را. برای او همه چیز، در یک نگاه، حاضر است. مثل کسی که از بالای کوه به یک رودخانه نگاه می‌کند و تمام مسیرش را یک‌جا می‌بیند، نه مثل کسی که فقط جلوی پایش را در رودخانه می‌بیند.

    2. علم او مثل حضور درونِ هر چیز است، نه دیدن از بیرون

    او «ناظر از بیرون» نیست، بلکه مثل نور یا حضور، درونِ تمام هستی جاری است. یعنی هر برگ، هر ذره، هر موج، درون خودش حامل نوعی ارتباط با خداست. پس برای او، دانستن مثل نفس کشیدنه: بدون تلاش، بدون فاصله

    3. خودِ واقعیت از اوست؛ پس دانستنِ آن هم از او جدا نیست

    اگر همه چیز از او سرچشمه گرفته، پس هیچ چیز خارج از او نیست تا بخواد «یادش بگیره». وقتی نقاشی رو خودت کشیدی، تک‌تک رنگ‌ها و خطوط رو بلدی چون از خودت زاییده شدن.

    4. علم او «خلقت» است، نه فقط «آگاهی»

    در عالم مادی، ما اول چیزی رو می‌سازیم، بعد اطلاعاتش رو جمع می‌کنیم. اما خداوند وقتی چیزی رو خلق می‌کنه، هم‌زمان علم کامل بهش داره. چون «خلق» یعنی آفریدن چیزی با تمام ویژگی‌هاش، نه فقط ظاهرش.

    بعد ازش پرسیدم به نظرت چه تعداد برگ روی کره ی زمین هست که خدا میگه من از تک به تک اون آگاهم ؟!:

    جواب:

    1. درختان روی زمین:

    برآوردها می‌گن حدود 3 تریلیون درخت روی زمین وجود داره (یعنی 3,000,000,000,000 درخت).

    2. میانگین تعداد برگ در هر درخت:

    بسته به نوع درخت، این عدد خیلی فرق داره. ولی برای یک میانگین نسبی، می‌تونیم عدد 200,000 برگ برای هر درخت در نظر بگیریم (برخی درخت‌ها میلیون‌ها برگ دارن، برخی کمتر).

    3. تخمین کلی:

    3 تریلیون درخت × 200,000 برگ =

    600,000,000,000,000, یعنی 600 تریلیون برگ روی زمین وجود داره (حدودی)

    و حالا اگر به آیه‌ی قرآن برگردیم:

    «هیچ برگی نمی‌افتد مگر آنکه او آن را می‌داند…»

    یعنی حتی اگر 600 تریلیون برگ روی زمین باشه، خداوند نه‌تنها همه‌شون رو می‌دونه، بلکه زمان، مکان، دلیل و سرنوشت هر کدوم رو می‌دونه.

    هیچی دیگه …شمارو نمیدونم…من بعد خوندن این اطلاعات دچار گیرپاژ مغزی شدم گفتم خیلی ممنون ازت،من برم همون مراقبه ی خودمو گوش بدم بهتره :))))

    مراقبه …مراقبه …مراقبه …

    چه کرد استاد با ما تو این دوره …

    همه چیز با دقت ریاضی وار در حال بهبوده…بیشتر و سریع تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم …مخصوصا با تاکیید استاد تو جلسه ی آخر که آموزش ها رو از جلسه ی اول دوباره پیگیری کنید و با تعهد بیشتری روش کار کنید …تصمیم گرفتم دوباره با دقت از اول گوش بدم …

    البته تو این مدت هم زمان با مرور آگاهی های جدید،همیشه مجزا به جلسه ١ و جلسه 6 دوره گوش میدادم که مطالبش توی ذهنم همیشه بولد باشه:

    جلسه ١: مفهوم خالق زندگی بودن و مبحث عالی مونتوم

    جلسه 6: تئوری کامل ذهن و روح انسان

    ولی از دیروز که جلسه هارو از اول گوش میدادم همینجوری مثل تعجب تام توفیلم تام و جری،دهانم باز بود…میگفتم خدایا من اگر قبلا خط به خط حرف های استاد رو ننوشته بودم،میگفتم من اصلا به این جلسه ها گوش ندادم….

    دفنتلی دوباره به یادم اومد قانون مدار هارو …

    من هیچ ربطی به مدار سعیده ای که دوره رو آخر بهمن شروع کرده ندارم …من به لطف الله رشد کردم و اومدم مدارهای بالاتر…و دارم چیز های جدید میشنوم،دارم به درک های جدید و عمیق تر میرسم …

    یک وقتایی هم فکر میکنم یعنی استاد تو کدوم مداره؟!تو اون مدار چه خبر ها هست؟! اونجا چه حجم از عشق بازی با خداوند رو میشه تجربه کرد…؟!

    خدا….خدا ….خدا….

    خودتو با جریان خدا هم جهت کن،خدا به جهانت جهت میده به سمت زیبایی ها،به سمت برکت،به سمت شادی،به سمت همه ی خوبی های دنیا …

    تو دستم را نوازش کرده بودی بعد از این حتما تب یک عشق بی پایان همیشه با تو خواهد بود….

    گل سرخ عزیز من به هر گلخانه ای باشی بدان رویای یک گلدان همیشه با تو خواهد بود….

    الهی شکرت،خدایا شکرت،خدایا تا جایی که آسمونت جا داره شکرت …

    از وقتی تو به قلبم برگشتی چقدر همه چیز دوباره لطیف و آروم شده…چقدر همه مهربون تر شدند….چقدر زیبایی و عشق و نور سرازیر شده به زندگیم…چه برکت ها و ثروت ها از جاهایی که فکرش رو نمیکنم وارد ظرف نعمتم شده…

    الان حدود ده روزی میشه مامان بابام رفتند سفر …انقدر تو یخچال خونه رو پر از نعمت کردند که تا آخر ماه هم نیان،من احتیاجی به خرید کردن ندارم …علاوه بر اون دستان خداوند از هر طرف کمک هاشون رو میفرستند….عمو کوچیکه م اومده با کلی خوراکی برای نیلا نیکا …تاکیید می‌کنه هرکاری داری بهم بگو …همسایه اومده سر پنجره میگه سعیده جون اگر یک وقت کاری داشتی حتما به من بگو …اون یکی یک کاسه پر از توت آورده میگه اینارو برای شما چیدم…

    راستی خاله م:) من یک خاله دارم خیییلی باحاله،خیلی شاده:) خیلی دوسش دارم،با اینکه از نظر سلامتی تو وضعیت خوبی نیست ولی این آدم همیشه یک راهی برای خندیدن پیدا می‌کنه …خلاصه که وضعیت خاله اینجوری که باید بهش بگی خاله جون یک دقیقه سکته نکن ما ببینیم دنیا دست کیه :/ همون خاله م دیشب زنگ زده میگه سعیده میخوای بیام خونه برات غذا درست کنم؟میخوای غذا درست کنم بیای ببری؟!تورو خدا جان خاله هرکاری داری به من بگو :))))

    آقاااا :) خداوکیلی بیخیال :)

    استاد جان ،من همون سعیده م که تو icu باید ١٧٠ ساعت موظفی شیفت پر میکردم تا حقوق ناچیزم رو ته ماه بهم بدن،نود درصد هزینه های خودم و بچه ها و حتی خونه هم با من بود….به اضافه ی نگهداری ٢ تا دختر 5 ساله ی پیش دبستانی …و کارهای خونه و ….

    خدایا تو چه کردی با زندگی من…من که هیچ وقت فکر نمیکردم اوضاع انقدر سریع و راحت تغییر کنه ….به خدا قسم توی رویاهامم فکر نمیکردم …

    به قول استاد جانم :مهمه که بفهمی اوضاع تغییر کرده،بفهمی شرایطت عوض شده…فکر نکنی همیشه اینجوری بوده…. نه هیچ وقت اینجوری نبوده…

    حالا شرایط رفاه مالی بیشتر و سلامتی و آزادی زمانی و عزت و احترام و عشقی که دریافت میکنم بماند …

    بازم از استادجان یاد گرفتم معیار تغییر خودم رو میزان تغییر شخصیتم بزارم …

    از نظر عزت نفس …من اون آدمی بودم که اگر سوار تاکسی میشدم و راننده بقیه ی پولم رو نمیداد روم نمیشد بگم آقا پولمو بده!!!!

    سر خودمو هم شیره میمالیدم که بیخیال …برام مهم نیست،دادم در راه خدا :)

    نه سعیده تو در راه خدا پولت رو انفاق نکردی…بلکه تو از سر بی ارزشی و عدم عزت نفس پولت رو از دست دادی!!!فقط سرت رو کردی تو برف که نبینی !!!

    دیشب داشتم با مشاور املاک کیش صحبت میکردم…چون به لطف الله و هم جهت شدن باهاش،یک مستاجر جدید برای خونه پیدا شده که میتونم یک ماه زودتر خونه رو تحویل بدم و این یعنی پول پیش خونه به صاحبش (که خودش خواست این پول رو در اختیارم بزاره ولی من این مدت از فکر بدهکاری این پول داشتم خودمو تیکه پاره میکردم ) برمیگرده.

    خلاصه با ادب و احترام ولی محکم و با عزت نفس براش توضیح دادم من انقدر بهش شما پول دادم،انقدر به صاحب خونه،انقدر بابت شارژ ساختمون …مدارکش رو هم براتون میفرستم ..بنده ی خدا پشت تلفن هنگ کرده بود،چون همیشه یکی میخواد خونه رو تحویل بده سر تسویه ی پول آب و برق و …یک چیزی هم بدهکار میشه…ولی من ازشون طلبکارم هستم و باید طبق حساب کتاب و مدارک بیشتر از پول پیش خونه بهم برگردونند…

    بعد از تماسمون هم زنگ زدم به اون کسی که از لطفش این پول رو در اختیارم گذاشته بود و صحبت هام رو با مشاور املاک براش توضیح دادم ،اتفاقا ایشونم همچین با تعجب ازم پرسید تو این هارو بهش گفتی واقعا ؟!چه جوری روت شد بگی؟یعنی واقعا انقدر دقیق حساب و کتاب کردی براش؟!باورم نمیشه …

    من ولی از تعجب ایشون،تعجب کردم …به قول استاد آدم خودش یادش می‌ره قبلا چه شخصیتی داشته و از واکنش اطراف یا یاد آوری خاطرات گذشته به یادش میاد که اوووو من قبلا چقدر تو در و دیوار بودم و الآن چقدر تغییر کردم …

    اینم از میزان رشد عزت نفسم که پایه ی تموم موفقیت هاست…

    خدایا شکرت…خدایا صدهزار مرتبه شکرت برای اینکه به این مسیر پر از نور و آگاهی و عشق هدایتم کردی …خدایا شکرت که جهان رو به تسخیر من در آوردی …خدایا شکرت که آدم ها فقط روی خوبشون رو به من نشون میدن،خدایا شکرت که آدم های دورو اطرافم رو جوری چیدمان کردی که هر طرف رو نگاه میکنم یا با هر کدومشون می‌خوام حرف بزنم جز نور و عشق و آگاهی چیزی نمیبینم.

    خدایا اینا همه ش تویی ها …همه ش…

    من هیچی از خودم ندارم ،اینو صد هزار بار بهت گفتم،صد میلیون بار دیگه هم میگم،میدونم که تو میدونی،من،من فراموش میکنم … خودتم میدونی که إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا…

    پیام بازرگانی :

    همین الان دوستم بهم پیام داد سعیده اسم این بچه چی بود تو فیلم؟دقیق متوجه شدی ؟منم یک ویس با خنده ی انفجاری براش فرستادم گفتم ببین منم چندبار گوش دادم ولی دقیق متوجه نشدم:) ولش کن،همون مش غلام علی خودمونه :))))))

    خلاصه که قربون مش غلام علی برم با اون چشم های خووووشگلش،خاله راضی باش یکی این سر دنیا ازت اسکرین شات گرفته و از سرصبح عکستو گذاشته روی پروفایلش :)))))

    عجبببب چیزی بودی تو اخهههههه….ماشاالله لاحول و لا قوه الا بالله(چشمان قلبی بسیار)

    خب دیگه بالاخره به لطف الله دارم به اخرای صلاتم نزدیک میشم:)

    إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ ۚ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا….

    الللههههم

    صلِ علی …

    محمد ….

    وآله…

    محمدددددددد….

    حاجت روا باشید انشالله …

    خدایا ازت سپاسگزارم که فرصت دادی یکبار دیگه با دیدن یک قسمت خوشگل سریال هم مدار بشم،مرسی که صبح زود بیدارم کردی،مرسی که اجازه دادی بنویسم،مرسی که قلبم رو با این نوشتن ها پرنور تر کردی…

    ضمن اینکه ازت ممنونم که بهم هینت دادی یک بار دیگه به همون دقت به آموزش های قانون سلامتی گوش بدم و اگر جایی رو دارم اشتباه میرم اصلاحش کنم ….الهی شکرت…

    استاد عباس منش عزیزم،یک موضوع خیلی خیلی مهمی هست که می‌خوام اینجا مطرحش کنم که باید همیشه یادتون بمونه:)خیلی مهمه :)از واجباته:)

    لطفا یک لحظه تند خوانی را متوقف کنید!

    لطفا یک لحظه تند خوانی را متوقف کنید!

    لطفا یک لحظه تند خوانی را متوقف کنید!

    ( سعیده…مورفین….آب مقطر…)

    :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

    عااااااشقتووووونم یک خیلی ،زیادِ زیادِ زیاااااد…

    به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان!

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فرااااااواااااااااان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 315 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ(٨٠ القصص)

    اما کسانی که علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند: «وای بر شما ثواب الهی برای کسانی که ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام می‌دهند بهتر است، اما جز صابران آن را دریافت نمی‌کنند.»

    =====================================

    سلاااااام داداش رسوووول چطووووری؟! چه عجب ازین وراااا :)به قول بچه های برره،بالاخره یک کامنت از خودت در کردی:))))))

    ببین تا اومدم براتون بنویسم یهو تصویری از کیش اومد تو ذهنم …یادمه همه ی فامیلامون رفته بودند…تازه خونه گرفته بودم و داشتم تنهایی اسباب کشی میکردم …از خونه ی پسرداییم به خونه ی جدید …

    شب شده بود ،فشار ذهنی وحشتناک بود …تنهایی…دلتنگی …اسباب کشی…فشار مهاجرت و محیط جدید …

    نمی‌دونم خدا چی به دلتون گذاشت که اون شب بی خبر بهم زنگ زدید و باهام صحبت کردید …یادمه اول فاطمه جان حرف زد و بعد گوشی داد به شما …

    یادتونه بهتون چی گفتم؟من که دقیق یادمه …گفتم نمی‌دونم باور میکنید یا نه…تو صداتون یک نوری هست که قلبم رو روشن کرده…

    اون موقع شاید خیلی درک نمی‌کردم اما الان که استاد تو فایل مراقبه میگه خدایا شکرت بابت برکت هایی که وارد زندگیم کردی چه اون هایی که دیدم …چه اون هایی که غافل موندم …

    تازه فهمیدم که برکت خدا بود که از صدای شما به قلب من نور می‌بارید که بنده ی من…تو تنها نیستی …من در کنار توام …من پیشتم،من هواتو دارم،من حواسم بهت هست …

    خدارو ببین …اومدم یک چیز دیگه بنویسم …اومده بودم شلوغ بازی دربیارم،اومده بودم مثل آقای احمدی‌نژاد بگم بگم راه بندازم …

    اما فرمون دست اونه …اومدم با خنده بنویسم ،به خودم اومدم دیدم صورتم خیس اشکه …

    ازتون ممنونم….برای همه چیز …برای اون شبی که صد کیلومتر رو تخته گاز تا گرگان اومدین …برای اینکه جلوی مقاومت ذهن رفیقم رو گرفتین و باهم رفتین تو اتاقک نگهبانی …برای اینکه اومدید از طرف خدا و منو پیدا کردید …

    اینا فقط یک از میلیون ها برکت حضورتون توی زندگیمه و سپاسگزاری ازتون هیچ وقت به کلام نمیاد …

    سایه تون بر سر خانواده مستدام …

    دوستون دارم از روشنی قلبم …

    به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    کیمیای عزیز و نازنینم سلااااام

    توووو چنییین خووووب چرایی؟!؟!

    مررررسی ازت رفیق دلبرم،مررررسی واسه همه قشنگی هات،مررررسی برای همه تحسین هات،مررررسی واسه همه نورهایی که فرستادی،مرررررسی واسه مهربونیت،مررررسی از سخاوتت….

    کیمیا رضایی عززززیزم،الهی به زودی خوووود خداااا رااااضیت کنننننه…

    وَلَسَوْفَ یَرْضَىٰ

    و قطعاً بزودى خشنود خواهد شد.

    عااااااشقتم‌یک‌خیلی،یک عاااالمه،کلی عشق ونور و روشنایی و عشق و مودت رو از‌روشنی قلبم اتچ میکنم به این تلگراف،الهی که به قلب سلیمت بشیننههه…

    درپناه نوووور میسپاررررمت،الله یارت باشه همییییشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    سلام اسما جاااانم

    مرررسی از مهربووونت،مرررسی از عششق زیادت،مررررسی از قلب روشنت که برام کلی نور فرستاااادی رفیق

    احساس نکن،قطعا و‌حتما شما از صمیمی ترین دوست های زندگی منید….میبینی من چه کامنت های طولانی مینویسم؟میبینی چقدر باهاتون راحتم؟چون اینجا خونه ی منه،اینجا غار حرای منه و شما هم رفیق های توحیدی من….

    این درحالیکه در نزدیکی خودم هیچ کس نیست بتونم،قد دو خط این کامنت درمورد قران و قانون باهاش حرف بزنم:) تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل:)))

    دووووست دارم رفیق خوووب من

    مراقب قلب روشنت باش.

    درپناه نووور میسپارمت،الله یارت باشه همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    سلام زهرا جانم،چطوری رفیق ؟!

    رو به راهی ؟ رو به رشدی؟! اوضاع و احوالت خوبه الحمدالله ؟

    مرررسی برای پیام پر از مهرت …ممنونم برای قلب روشنت.

    راستش من خیلی به سوالت فکر کردم که چه جوابی می‌تونه داشته باشه؟!آخه برای من هیچ وقت همچین سوالی پیش نیومده تا به الان …تنها سوالی که من توی این سایت پرسیدم مربوط به سنگین ترین پاشنه ی آشیل زندگیم بوده که به قول قرآن مثل ذنب همچنان به همراهم هست.

    یعنی تا الان به این فکر نکردم بقیه که نتایج بزرگ گرفتن چه جور تمرین هایی داشتن؟!نه اینکه خدایی نکرده سوالت بد باشه ها،میخوام بگم چون برای خودم پیش نیومده بود ،نیاز بود وقت بزارم به سوالت فکر کنم ببینم یعنی چه جوابی داره؟!

    آخه مسیر موفقیت توی این سایت ،از روشنی روز،روشن تره…چه تو فایل های دانلودی چه تو محصولات پر برکت …

    یعنی استاد همه جا تمرین های دقیق و اساسی داده که میشه ازش در عمل استفاده کرد.

    الان با اجازه ت رفتم تو پروفایلت چک کردم ببینم چه محصولاتی رو داری، دیدم ماشالله از هر بوته ای یک شاخه ی پر از گل چیدی،نوش جانت.

    استاد یک جایی تو دوازده قدم میگه خیلی مهمه که به اون چیزی که الان از قانون درک میکنید،در حد توانتون عمل کنید.

    یعنی ما در هر مدار یک درکی از قانون داریم،که برای ما قابل فهم و اجراعه…به جای اینکه خودمون رو درگیر اون چیزهایی که الان نمی‌دونیم یا نمیتونیم درک کنیم،یا مسائلی که هیچ راه حلی براش نداریم بکنیم،باید به همون تیکه از قانون که میفهمیم عمل کنیم …

    @با عمل کردن به همون چیزی که درک میکنیم نتیجه به دست میاد…

    @با دیدن نتیجه باورهای ما تقویت میشه

    @با بهبود باورهامون مدارمون می‌ره بالاتر

    @و در مدار بالاتر درک واضح تری از قانون داریم و میتونیم بیشتر عمل کنیم و بیشتر نتیجه بگیریم.

    این مسیری که من تا به الان طی کردم و همچنان درحال اجرای اون ها در عمل هستم و همیشه از خدا خواستم من رو در مسیر نگه داره…تا آخرین لحظه ی عمرم.

    اما به صورت روتین :

    احساسم خیلی برام مهمه،اگر بفهمم قلبم داره سنگین میشه و احساسم خوب نیست ،اگر بتونم همون لحظه سرمنشا فکریش رو پیدا کنم سریع اینکار رو میکنم و با ابزار منطق جلوی اون فکر رو میگیرم و تغییرش میدم.

    ولی اگر اون لحظه نفهمم چه فکری توی سرمه،یا نتونم تغییرش بدم سعی میکنم ذهنم رو به چیزی مشغول کنم که اون لحظه نتونه به هیچ فکر بدی دسترسی داشته باشه،به قول استاد تایم اوت میگیرم،تا بتونم اوضاع رو تحت کنترل خودم در بیارم.

    هر جایی باشم،حتما یک دفتر و خودکار همراهمه که باهاش با خدا حرف میزنم،اگر دفترم نباشه ،حتما تو نوت گوشی مینویسم.

    احساس صمیمیتم رو با خدا همیشه حفظ کردم،همیشه باهاش میرقصم،باهاش میخندم،سمت آسمون براش بوس میفرستم و یا یک وقتایی انقدر محکم بغلش میکنم که نفسش میگیره :)))

    هرروز و هر روز به صورت مستمر توی سایت فعالیت دارم،دکمه ی نشانه ی روزانه م بسیار بسیار برام مهمه و همیشه مسیر هدایت من رو رگلاژ می‌کنه.

    هر روز به صدای استاد گوش میدم و سعی میکنم قانون رو بیشتر درک کنم.

    کامنت مینویسم ،کامنت میخونم،هرجا قلبم باز بشه به بچه ها پاسخ میدم که تعامل پر از نورم همیشه حفظ باشه.

    درمورد قرآن و قانون با هیچ کس بیرون ازین سایت حرف نمیزنم،حتی داداشم که مدتی شاگرد استاد بوده…یعنی اگر ببینم داره بلا سر خودش میاره نمیشینم نصیحتش کنم بگم این مسیر درست نیست و فلان چون قبلاً امتحان کردم جواب نداده،پس حتی به اونم چیزی نمیگم.بسیار بسیار بسیار برای اتلاف انرژیم خسیسم،حتی در حد یک جمله …

    تلویزیون ،شبکه های اجتماعی و حتی کانال های تلگرامی تعطیل.

    صحبت درمورد دیگران،کنجکاوی که کی چیکار کرده تو زندگیش تعطیل.

    تلاش میکنم خودم با هیچ کس مقایسه نکنم و فقط تمرکزم روی خودم باشه و‌خودمو با گذشته ی خودم مقایسه کنم.

    اگر حرف بیخودی بشنوم ،به جای درگیر شدن،اعراض میکنم.

    مطالعه ی قرآن و گوش دادن بهش برای درک توحید و قدرت خداوند از روتین هر روزمه.

    در طول شبانه روز کمتر از ٨ ساعت می‌خوابم.

    شکرگزاری ،ستاره ی قطبی و اتصال به خدا رو سعی میکنم همیشه حفظ کنم.

    اگر ایده ای بهم الهام بشه سعی میکنم در حد توانم بهش عمل کنم.

    روی مهارت ها و توانایی هام کار کنم و بهبودشون بدم.

    تلاش میکنم هر روز بیشتر از دیروز تسلیم باشم و اجازه بدم خدا همه ی کار هارو برام انجام بده…

    معدود رفیق های من بیرون ازین سایت ،از بهترین شاگرد های استادند…با این حال ما وقتی داریم باهم حرف می‌زنیم بیشتر به خنده های انفجاری و شوخی و مسخره بازی میگذره تا صحبت در مورد قانون و تمرین و …

    صفحه ی چت من با یکی دوتاشون که بمب هسته ایه:)))اگر پلیس فتا مارو بگیره خدا فقط آخر عاقبت مارو به خیر کنه :))))

    و اینکه جونم برات بگه سعی کنم به زندگیم جوری نگاه کنم که بهم احساس بهتری بده،وقت میزارم هرجایی که هستم زیبایی های طبیعتش رو ببینم ،فارغ ازینکه آدم ها چه جنسیت یا نگرش یا شخصیتی دارند،سعی میکنم به روح مقدس خداوند که تو وجودشونه احترام بزارم و روی نکات مثبتشون توجه کنم.

    درمورد خواسته هایی که دارم و هنوز محقق نشده ،بیشتر از اینکه بگردم ببینم چه ترمزی توی ذهنم دارم و اون هارو پیدا کنم،تلاش میکنم باور های توحیدیم رو قوی تر کنم و به عظمت و قدرت خدا فکر کنم و اینجوری رقم خوردن اون خواسته برام طبیعی تر میشه و خود به خود اتفاق میفته…

    هر‌روز سعی میکنم روی عزت نفس و احساس لیاقتم کار کنم و دوست مهربون خودم باشم.

    حتما از قدرت تجسمم استفاده میکنم و غرق رویاهام میشم.

    نشانه های خدا رو خیلی جدی میگیرم و‌بهشون بها میدم…

    همیشه تلاشم میکنم تواضعم‌رو دربرابرخداوند حفظ کنم و یاد آور‌ بشم که هر خیری توی زندگیم هست ازآن اونه…

    خودمو برتر از بقیه ندونم…

    و‌…..

    در کل هرر‌وز آگاهانه تلاش میکنم از دیروزم بهتر باشم و‌یک قدم عملی برای رسیدن به مدارهای سعادتمندی بیشتر بردارم…

    زهراجانم،امیدوارم تو این پاسخ که با عشق برات نوشتم،نور هدایتی باشه و کمکت کنه که مسیر رو با قدرت بیشتری پیش ببری.

    ممنونم برای سوال قشنگت،پاسخ دادن بهش،کلی قلبم رو روشن کرد.

    دوستت دارم رفیق و در پناه نور آسمون ها و زمین میسپارمت.الله یارت باشه همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    سلام نرگس جانم،رفیق عزیز جنوبی من

    الهی که هم خودت و هم پدر عزیزت در سلامتی کامل و حال خوب باشید.

    ازت ممنونم برای اینکه بهم یادآوری کردی از کجا به اینجا رسیدم و مسیر حرکتیم و معجزه های خدا به یادم بمونه.

    خیلی برام جالبه که اگرعکس و فیلم های قبلی از بیمارستان نداشتم،یادم نمیومد که من 8سال صبح و عصر و شب اونجا کار کردم…انقدر این ذهن فراموشکاره،انقدر ذات انسان رو به ناسپاسیه…

    ازون جالبتر اینکه چون من 2 سال اخر کارم شاگرد استاد شدم،هیچ خاطره ی بدی از بیمارستان برام بولد نمونده،انقدر که توی این 2 سال بهم خوش گذشته…حتی وسط icu که دیگه باند پرواز بود …

    هنوزم گوشیم پر از فیلم های بزن و برقص و خنده ست…چه درشیفت های روز،چه در شیفت های شب…

    باورت میشه الان همکارام میگن icu سوت و‌کور شده و ازون همه شادی و هیجان و خنده هیچ خبری نیست …؟!

    چون زمان و‌مکان جایی که هستی تورو خوشحال و خرسند نمیکنه….بلکه قلبته که باید شاد باشه…

    من تو کیش هم که بودم،با اینکه وضعیت مالی جوری نبود که برم تفریحاتشو تجربه کنم یا برای خودم خرید کنم….بازم همیشه وقت میزاشتم میرفتم پاساژ هارو میگشتم…میرفتم لب ساحل غروب خورشید رو‌تماشا میکردم…از زیبایی های جزیره لذت میبردم…تو خونه تنهایی آهنگ میزاشتم با خدا میرقصیدم ….

    یاد حرف آقای ظاهری افتادم، که در هرموقعیتی که بودم چه icu چه جزیره ی کیش،من تکرار شدم.

    خیلی مهمه که هرجایی هستی حال دلت خوب باشه،بعد اگر اون مکان پاسخگوی باورهای خوبت نبود،خود به خود جات عوض میشه میری جای بهتر…

    به قول استاد ازین بهتر و لذت بخش تر و آسون تر‌ و عادلانه ترم مگه داریم…؟

    مرسی که برام نوشتی رفیق،نوشتن پاسخ برات شد تمرین و‌تکرار قانون برای من.

    انشالله که همه چیز در امن و امانه و به سلامتی برگشتی خونه.

    درپناه نور الله مهربانم میسپارمت.قلبِ فراوان برای تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    سلام به برادر توحیدی و ارزشمندم آقای ابراهیمی،بی نهایت ازتون سپاسگزارم برای این کامنت پر از نور…

    تحسین شما،تجلی روشنی قلب شماست،ممنونم که انقدر با خودتون در صلحید که میتونید انقدر زیبا بقیه رو تحسین کنید.

    من خیلی انسان خوشبخت و سعادتمندی هستم که توی این غار حرا،کلی رفیق همه چیز تموم دارم …

    از محبت و لطف شما بینهایت سپاسگزارم و از خداوند می‌خوام نوری که برای من فرستادید،چلچراغ بشه و به زندگی قشنگتون برگرده….

    در رابطه با قرآن …همونطور که گفتم من هیچ ارتباط صمیمی یا حتی نزدیک با قرآن نداشتم تا قبل از شروع دوره دوازده قدم،با شروع آموزش های قرآنی استاد،عطش من نسبت به درک این کتاب بیشتر و بیشتر شد…

    روز های اول شاید چندتا آیه میخوندم و هیچی هم نمی‌فهمیدم ….ولی ادامه دادم …شروع کردم به خوندن ترجمه‌ی قرآن از اول…یک بار …دوبار …سه بار …

    دیگه افتادم روی مونتوم مثبتش،دیگه من نبودم که سمتش میرفتم قرآن مثل یک سفید چاله شد که منو به سمت خودش میکشوند…

    و توی این پروسه ی قرآن خواندن ها باورهای توحیدی من پررنگ تر شد…اعتماد به جریانی که نمی‌دیدم بیشتر و بیشتر شد و به قول استاد همه چیز افتاد روی دور …اتفاقات خوب و معجزه آسا فراتر از تصورات من خود به خود وارد زندگیم شد…

    درکل من بعد از جلسه ی قرآنی قدم١ شروع کردم به خوندن ترجمه‌ی قرآن از اول …ونمیدونم چی شد که به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم…

    فقط کافیه یک قدم سمتش بردارید…نور سبز قرآن …خودش شمارو به سمت کتاب میکشونه….

    فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ﴿٧۵﴾

    پس به جایگاه ستارگان سوگند می خورم، (75)

    وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ ﴿٧۶﴾

    و اگر بدانید بی تردید این سوگندی بس بزرگ است. (76)

    إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ﴿٧٧﴾

    که یقیناً این قرآن، قرآنی است ارجمند و باارزش؛ (77)

    فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ﴿٧٨﴾

    [که] در کتابی مصون از هر گونه تحریف و دگرگونی (78)

    لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿٧٩﴾

    جز پاک شدگان به آن دسترسی ندارند. (79)

    تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿٨٠﴾

    نازل شده از سوی پروردگار جهانیان است. (80)

    شما و خانواده ی قشنگتون رو در پناه نور میسپارم.الله یارتون باشه همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای: