از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
سلام و درود فراوان به استاد عزیز بزرگوار مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
چ جالب زمانی که با موضوعی درگیر باشی و پیامهای خدا رو از اطراف دریافت کنی دقیقاً هفته ی پیش با این موضوع درگیر بودم که الان جریانشو براتون تعریف میکنم.
اول از احساسم بگم بابت دیدن این فایل یه کمی حالم بد شد چون یاد خاطرات بد دوران نوزادی فرزندام افتادم .
من بچه ی اول خانواده بودم و اولین نفری بود که ازدواج کردم ، تجربهای از بارداری و بچه داری نداشتم البته که اون دوران رو کله ی خودم خیلی راه میرفتم و وقتی اطرافیان بابت اشتباهاتم حرفی میزدن نمیپذیرفتم و همچنان به کار و روش خودم ادامه میدادم .
از دوران بارداریم اگه بخوام بگم اول از اینکه چون ناخواسته قبل از به دنیا اومدن پسرم دو بار باردار شدم و هر دو بار قبل از سه ماهگی بچههام تو شکمم میمردن حالا علتش چی بود نمیدونم به همین جهت از ترسم فقط میخوابیدم و بیش از اندازه به خورد و خوراکم اهمیت میدادم البته اون موقع فکر میکردم زیاد خوردن یعنی اهمیت دادن به همین جهت تا میتونستم میخوردم طوری که تو هر بار داریم 15 کیلو وزنم بالا میرفت یادمه با افتخار و خوشحالی زیاد به همه میگفتم به این وزن رسیدم .
تو بارداری هیچکس بهم نمیگفت کم بخور که اتفاقاً همه ی اطرافیانم طبق باورهای خودشون بهم میگفتن هرچقدر میتونی بخور شما دو نفرید هرچی بیشتر بخوری بچت بیشتر وزن میگیره از اونجایی که بعد از سقطهام آخه قبل از دخترمم بازم سقط داشتم ، ولی بعدش بارداریهای خوبی داشتم هیچ وقت حالت تهوع و به قول معروف ویار نداشتم به همین جهت تا میتونستم میخوردم .
ظاهرن هیچ مشکلی پیش نمیومد جز اینکه چاق میشدم . انقدر چاق که کفشام پام نمیشد و تو هر بارداری یه سایز شماره ی پام بالا رفت و همونجورم موند . ماههای آخر بارداریام با دمپایی بیرون میرفتم حتی صندل هم پام نمیرفت .نه کفش نه صندل سایز پام پیدا نمیکردم ، روی پاهام میشدمثل پشت قورباغه !
وقتی بچه هام بدنیا میومدن به خوردنم همچنان ادامه میدادم چون توجیه و باورم این بود که یک زن شیرده باید زیاد بخوره تا شیر تو سینش باشه . تا دو سالگی بچههام با همین وزن و با همین رویه کنار میومدم و اصلاًم به خاطر اضافه وزنم ناراحت نبودم خیلی هم احساس رضایت از خودم داشتم که تونستم بهترین خدمت رو به بچهای که تو شکمم بود و بدنیا اومده بکنم . تازه خیلی هم سپاسگزاری میکردم خیلیا غبطه ی منو میخوردن که انقدر اشتهام خوبه و انقدر راحت میتونم هر چیزیو بخورم .فقط اینکه نمیدونم چرا اون موقعه ها با این همه چیزای شیرین و بیش از اندازه ای که میخوردم به هیچ مشکل جسمی بر نخوردم و همیشه آزمایش قند و چربی و … خوب و نرمال بودن ولی میبینم آلانی ها چقد حواسشونو رو این موضوع میزارن که دیابت بارداری و غیره نگیرن ولی بازم گاهی به مشکل میخورن .
از خودم بخام بگم اون موقع متوجه نمیشدم که دارم اشتباه میکنم و به عقل خودم فکر میکردم خیلیم خوبه که انقدر به خوردن و تغذیم اهمیت میدم .
و اما در مورد بچه هام دوران نوزادی و شیر دهی همین حساسیت رو رو اونا هم پیاده کردم .
خدا یه پسر خیلی آرومی بهم داده بود نه گریه میکرد اصلاً یادم نمیاد البته من اجازه و امون نمیدادم که به خاطر گرسنگی گریه کنه یا صدایی ازش در بیاد.
21 سال از متولد شدن پسرم و 13 سال از متولد شدن دخترم میگذره .
متاسفانه به خاطر حساس بودن به تغذیشون البته فقط به وعدههای غذایی نه چیز دیگه بعد از گذشت سالها متوجه شدم تو اون دوران چ آسیبهای زیادی به بچههام زدم .
نمیدونم چرا همه باورشون این بود که نوزاد باید تپل باشه حداقل تو پر باشه اگه نبود مادر خیلی مورد انتقاد قرار میگرفت و منم از ترس قضاوت دیگران همیشه حواسم به غذا دادنشون بود و خیلی جاها برخلاف میلشون به زور بهشون شیر یا غذا میدادم .
یادمه چقدر به خاطر این کار بچههامو اذیت میکردم چون به زور دهنشونو وا میکردن و اینکه چقدر خودم عصبی میشدم . یادمه هیچ مهمونی بهم خوش نمیگذشت حتی دوست نداشتم کسی خونمون بیاد .چون همیشه حواسم فقط به خوردن بچهها میرفت .
بچههای من ، بچههای آرومی بودن ، نوزادای شیرینی بودن هر وقت صداشون در میومد فقط به خاطر این بود که من بهشون ور میرفتم که به زور غذا بخورن .
اصلاً دلم نمیخواست در رابطه با این موضوع صحبت میکردم چون منو یاد خاطرات بدم انداخت ولی از قصد نوشتم برای کسانی که میخوان مادر بشن و یا در حال حاضر هستن و این دوران رو دارن میگذرونن تا واقعاً این کارو نکنن و با این روش فک نکنن دارن به سلامتی بچه هامون توجه میکنن بلکه علاوه بر جسمشون به روحشون هم آسیب میزنن .
خانومای عزیزی که میخواید مادر بشید و یا تازه مادر شدید و حتی چن سالی از مادر شدنتون گذشته این فایل رو چندین و چند بار با دقت تمام گوش کنید و ببینید و سعی کنید به همین شیوه عمل کنید.
حتی میتونید بدون تصویر به صحبتهای مریم جون با دقت گوش بدید که کل فایل پیامهای آموزنده داشت .
دقیقاً اون هفته با خانواده ی خودم که دور هم جمع بودیم یکی از زن داداشام برگشت گفت : تو پارک بودم یه خانم لاغری رو دیدم با وجود اینکه بچش 5 یا 6 ساله بود و خیلی هم تپل بود مادرش دنبالش می دوید که بهش غذا بده . زن داداشتم گفت اونجا یاد ناهید افتادم . این حرفش خیلی برام تکون دهنده بود هرچند که تجربه و درسهای خودمو بابت این قضیه از خیلی سال پیش گرفته بودم متوجه شده بودم که چ اشتباهاتی تو اون دوران داشتم اما وقتی زن داداشم گفت حس خجالت و سرزنش سراغم اومد که چرا بعد از گذشته این همه سال ، هنوز تو یاد و خاطره ی اینها مونده و اینکه چقدر با جسارت تمام نقصمو به روم اووردش .
به همین جهت چن روزی ذهنم درگیر اون دوران شد.
تا اینکه به خودم اومدم و گفتم درسته اون موقع ، تو اشتباه کردی اما گذشته ها گذشته و فکر کردن بهش کار جالبی نیست به خصوص اینکه تو رو بخواد به احساس بد ببره . درسها و پیامهای خودتو گرفتی . درسته که دیگه بچه نمیخوای اما فرصتهایی هست که تو از این درس و پیامت، جاهایی استفاده کنی که افراد دیگه افکار و باورهای غلطی دارن .
بعدش اومدم یه نگاه و بررسی ای به روش و تغذیه ی الان بچههام کردم .
خیلی خوشحالم ، هم دخترم هم پسرم از دوران کودکیشون هم بچههای پرخوری نبودن و الانم نیستن.
هر دو ورزشکار هر دو به هیکل و اندامشون خیلی اهمیت میدن . به هیچ وجه هیچ چیز اضافی نمیخورن چون دیدم کسانی رو که ببخشید جایی چیزی مفت گیر میارن تا جایی که میشه به شکمشون میچاپونن . اما بچههام اصلاً اینطور نیستن .تغذیشون خوب و به اندازس . هر دو اندام خیلی خوبی دارن خوراکیها و چیزهای مضر رو اصلاً نمیخورن خلاصه اینکه خیلی حواسشون به خودشون هست خیلی مراقب کالری اضافه هستن . پسرم با وجود اینکه بزرگتره و نیاز بیشتری داره اما روزی یک واحد بیشتر میوه نمیخوره .
اولویتشون ورزش کردن و داشتن اندام مناسب و خوردن تغذیه مناسب هستش . بابت این خیلی خدا رو شکر میکنم ، از اینکه شانس اووردم با وجود اینکه دوران نوزادی و کودکی به زور غذا میدادم بچههام تپل و چاق نشدن .
شاید باورتون نشه بعد از گذشت این دوران وقتی کمی عاقلتر و بالغتر شدم و نگاه و دیدم نسبت به این قضیه خیلی فرق کرد یادمه یه مدتی خیلی گریه میکردم و خودمو خیلی ملامت و سرزنش میکردم مدام به خودم میگفتم به خاطر آسیبهایی که بهشون زدی چیکار میخای بکنی که جبران بشه ؟!!! تا اینکه یه روزی با یه نفری مشورت کردم بهم گفت الان چطور مادری هستی ؟ با توضیحاتی که بهش دادم بهم گفت الان تو مادر نمونهای هستی و بهترین ورژن خودتو داری بهشون ارائه میدی پس نمیخواد به گذشته فکر کنی . با یادآوری اونها فقط به احساس بد میری . وقتی با خودم خلوت کردم البته بارها به خاطر این موضوع با خودم خلوت کردم و به این نتیجه رسیدم از زمانی که پی به اشتباهم بردم تمام سعیم بر این بوده که بهترین تربیت روحی و روانی نسبت به بچههام داشته باشم و تا جایی که تونستم تلاش خودمو کردم و وقت و انرژیمو براشون گذاشتم ، حتی خیلی وقتا که دنبال تغییراتم بودم فقط میخواستم دوباره اشتباهی بابت بچه هام ازم سر نزنه .
میبینم که ازم خیلی راضی هستن خیلی دوستم دارن و خیلی برام ارزش قائلن ، به نظرم دیگه نباید هیچ وقت خودمو ملامت کنم .
سر این موضوع خیلی درد کشیدم اونم به خاطر اینکه خواهر کوچیک خودمو تو این چن سال اخیر دیدم و حتی میبینم که دقیقاً به زور به بچش غذا میده .
دیدید آدم وقتی که بیرون گود باشه بهتر میتونه هر چیزی رو ببینه تا اینکه خودش با اون موضوع درگیر باشه.
دقیقاً یه وقتایی که این صحنه رو از خواهرم میبینم و شکنجهای که بابت بچش میبینم انقدر حالم بد میشه که لحظهای اون سرزنش ها سراغم میاد که واقعاً چرا به خاطر یه غذا خوردن ، هم به خودم و هم به بچه هام ظلم کردم ؟!!! همیشه فکر میکردم اگه کم بخورن یا مریض میشن یا لاغر میمونن یا دور از جون میمیرن . این تجربه و احساسمو به خواهرم گفتم میدونم که اون همونه ولی دیگه به ندرت پیش میاد پیش من به بچش غذا بده . اونم به خاطر ترس از قضاوتش مخفیانه کاری انجام میده چون از دیگران شنیدم که به همون روش ادامه میده .
البته ناگفته نمونه حرفها و قضاوتهای دیگران هم تاثیرات خیلی منفی ای روی این باورهامون داشتش همیشه تا بوده بچهای رو که لاغر ببینن میگن غذا درست بهش نمیدی ؟!!! آخیی بچشو ببین بنده خدا چقد ضعیفه !!!!
اگه چن ساعتی باهات باشن و ببینن بچت غذا یا چیزی نخورده میگن چ مادر خونسرد و بیخیالی هستی !!!!
و برعکسش دیدم مادرایی که به ظاهر بچشون بابت خوردن خیلی توجه دارن مورد تحسین قرار میگیرن .
مریم جونم ممنون و مرسی ازت که این فایل قشنگو گرفتی فقط کاش خودتم تو فیلم بودی . دلمون برات تنگ شده خیلی دوست داشتیم خودتم میدیدیم .