از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
بنام خدای خالق زیبایی ها
سلام به مریم جون نازنین استاد بینظیر و دوستان فوق العاده این سایت بهشتی
وای که چقدر قند وعسله این بچه
دیروز صبح مثله همیشه میخواستم برم صفحه اصلی سایت رو چک کنم بعد ذهن عزیز گفت ول کن بابا میبینی که فایل جدیددانلودی فعلا در کار نیست
برو کامنت قدمو بنویس
البته الان نمیدونم ذهن بود یا هدایت خدا
چون دقیقا موقعی فایلو دیدم که بش نیاز داشتم واگه صبح بود انقدر به دلم نمی نشست
دیروز صبح قبل ستازه قطبی بنابر تضاد و هدایتهایی که اومد یه تعهد نوشتم که اگه خودم به استقلال وآزادی مالی برسم دوره قانون سلامتی رو میخرم
بعدازظهر بعد اینکه شیرین خانمو بردیم کادوی تولد دوستش رو خرید سرکوچه یکی دیگه از دوستاشو دید وسریع از ماشین پیاده شد و رفت باهاش بازی کنه
گفت مامان لطفا فقط 10 دیقه بازی کنم
مام رفتیم خونه و بعد یه ساعت رفتم دنبالش که بیاد
امروز امتحان علوم داشت وکلاس ویولن وباید تمرین میکرد
ولی باز اصرار واصرار که زوده
درسارو بلدم کار خاصی نداره
واز منم مقاومت که نه بیا بریم
یه آن انگار خدا منو نهیب زد که ول کن برو
گفتم من دیگه نمیام دنبالت هرموقع خواستی بیا
تو خونه سرم رو بانوشتن کامنت گرم کردم و بعد دوساعت یعنی ساعت پنج و خورده ای سده بود
دیدم خبری ازش نیست
شما فک کنید من با اینکه خیلی بهتر شدم خیلی دارم رهاتر عمل میکنم
ولی شب امتحان باشه و تو در خونسردی کامل مشغول بازی باشی
تا این حد رو هنوز نتونستم در خودم ارامششو ایجاد کنم
همونجا گفتم تو قدم 5 جلسه 5 استاد گفتن وقتی میبینین تو یه موضوعی حالت بده نگرانی آرامش نداری یعنی پای یه ترمز در میونه
الان اینم ترمز توئه
سعیده هم ترمزه هم پاشنته
هی ازخدا ارامش خواستم هدایت خواستم کمک خواستم که الان که این چالش درست شده بتونم ازش سربلند بیرون بیام میدونستم این خیری توشه
من خودمو میشناسم
میدونم با تجربیات قبلم اگه بیاد خونه
اخم و ناراحتی و بی محلی و بعد چندتا تکه بارش میکنم
ولی هی گفتم خدایا خودت آرومم کن
هی میگفتم اگه استاد بود، الان چیکار میکرد؟
گفتم معلومه حتما بی تفاوت عمل میکرد
بعد میگفتم استادم بچش پاشنه آشیلش بود
میتونست با روی خوش درو براش باز کنه؟
گفتم استاد کاش یه بچه ی دیگه داشتین مامیتونستیم ازتون در عمل درسهارو یاد بگیریم
شیرین خانم نزدیک 6 آومد
دقیقا چند دیقه قبلش من این فایلو دیدم
و چند دقیقه اولش رو داشتم گوش میدادم که راجع به سبک پرورشی متفاوت این مادره
که گفتم آی سعیده خدا داره باهات حرف میزنه
این فایل مخصوص توئه
وقتی شیرین اومد اولش سختم بود عادی برخورد کنم
اخه ده دیقه کجا و حدودا 4 ساعت کجا ؟
وسعی کردم با دیدن فایل توجهمو بزارم رو یه چیز دیگه بعد اونم اومد به نگا کردن
دیدم الان چون ذهنم درگیر اونه اصلا نمیتونم بفهمم مریم جون چی میگه خاموشش کردم
اون سر صحبت رو بازکرد و منم اولش یکم لحن حرفام سرد بود
ولی تو دلم یارب یا ربم بلند شده بود که تو کمکم کن
نمیخواستم مثله گذشته رفتار کنم
قشنگ دست گذاشته شده بود رو نقطه ضعفم
ولی خداوند ارومم کرد وبدون اینکه بفهمم چی سد
نشستم باش رک وراست صحبت کردم
بش گفتم:
میدونم تو دوست داری بری تفریح کنی و اون برات اولویته ولی من با این طرز فکر بزرگ شدم که اول کار بعد تفریح
وتو دقیقا برعکس منی
دارم سعی میکنم خودمو بهتر کنم
براش مثال اوردم که چندین سال قبل چه فاجعه ی کمالگرایی بودم
والان چقدر رهاترم چقدر ارومترم
من میخوام تو به سبک خودت رفتار کنی
نمیخوام فک کنی باید به خواسته های من تن در بدی
و از الان به بعدم خودت برا نحوه عملکردت تصمیم بگیر
فک میکنی درسا روبلدی یا انقدری نیاز نیست بخونی
باشه همونکارو بکن
ولی اینم بدون خودت مسئول کاراتی
و هر ساعتی هم که تو خواستی بیای درس بخونی ممکنه من شرایطشو نداشته باشم
پس ناراحت نشو
خودت کتابتو بخون از منم دلگیر نشو
اگه شرایطم اکی باشه حتما بات کار میکنم ولی اگه نبود تو دیگه بزرگ سدی خودت کاراتو هندل کن
اون اولش همش میخواست بگه نه
من بزرگ شدم ولی دوست دارم تو بهم بکن نکن کنی
من دوست دارم به خواسته های تو بله بگم و…..
چون اولش فکر میکرد دارم تهدیدش میکنم میخواست منو از دست نده
ولی وقتی تونستم منظورمو بهش بفهمونم که
مادر من تو مسیرت درسته
تو لذت بردن وخونسردی رو دوست داری
بعد آخر سر یکمم درس خوندنو
خیلیم خوبه
ولی یکم بامن راه بیا چون من با باورای درست برعکس تو بزرگ شدم دارم سعی میکنم بهتربشم ولی خب زمانبره
وبدین شکل اونشب عالی بدون عذاب وجدان درآرامش کامل سپری شد
وقتی خوابید بقیه فایلو دیدم
وای که این زن چه دنیایی داره
اونجاها که باهاش بازی نیکرد یاد کارای خودم میفتادم منم خیلی براشیرین وقت میزاشتم خیلی زیاد
ولی اون صلح درونیش
منکه اصلا نمیتونم مثلش باشم
وقتی بچه داشت سنگ وچوبو میزاشت دهنش
خدایا مگه داریم انقدر رهایی ؟
یا پابرهنه رو زمین راه میرفت
یا اونجایی که فهمیدم اینا همش تو سفرن
سریع ذهن کمالگرام گفت
پس درس بچه ها چی؟
وقتی گفتید خودش درس بشون میده
واقعا یه دنیای جالب و غیرقابل باوری داشتن
البته از دید من
مریم حون اونجاکه مدام از قانون سلامتی میگفتید از وزن قبلیه خودتون و وزن الانتون از بهبودهای مختلف این سبک زندگی
بعد هم از رفتارای راحت و درصلح این مادر
همش بامن بودید
از تعهد صبحم گرفته که مهر تایید زدید بهش
وچالشی که توش افتادم که مطمئنم خیرم بود وخدامیخواست ظرفمو بزرگتر کنه
وبا مثال و دیدن این مادر
گفتم سعیده خدا داره بهت میگه رهاباش رها
شاید یکم دیر فهمیدی
شاید دیگه نوزاد نیست که بخوای اون ازادیارو بش بدی
ولی میتونی به حرفهایی که بهش زدی عمل کنی
تا هم اون احساس سبکی کنه وفک نکنه باید همش به تو بله بگه
هم تو رهاتر بشی آزادتر بشی وابستگیتو کمتر کنی خداگونه تر عمل کنی
قربون خداو همزمانیهاش وهدایتهاش
تازگیا خداهدایتاش رو دسته جمعی میفرسته
مثلا
با یه کامنت دوسه تا موضوعم و حل میکنه
الانم که با یه فایل هم ایمانمو به تعهدم قوی تر کرد هم دیدن یه سبک کاملا متفاوت با افکاری که من توش بزرگ شدم برام الگوسازی کرد یه حور باورسازی که ببین اونم مادره
عشق مادری داره ولی ببین چقدر رها ودرصلحه باهمه چی
پس تو هم میتونی بهتر عمل کنی
وپاسخ به ای کاشی بود که گفتم کاش استاد یه بچه ی دیگم داشت .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت