از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
سلام سعیده جان امیدوارم هرجا هستی حال دلت عالی عالی باشه و لحظاتت نورانی از نور خدا
اومدم نوشته های پربرکتت رو بخونم ولی قبلش گیج و مبهوت یه اتفاق کوچیک اما برای من بزرگ بودم که برخوردم به این جمله سراسر نورت اون موقع شاید خیلی درک نمیکردم اما الان که استاد تو فایل مراقبه میگه خدایا شکرت بابت برکت هایی که وارد زندگیم کردی چه اون هایی که دیدم …چه اون هایی که غافل موندم …
بزار برات بگم دلبر گرگانی من :)
امشب مسافر تهران هستم تنها و با اتوبوس
بزار بزار یکم برگردم عقبتر
اینجانب سالهای ساله که یه سنگِ کلیه دارم که جا خوش کرده و هر از گاهی منو قلقلک میده و همراه من بزرگ و چشم سفید شده که باید با سلام و صلوات از تو کلیه بیاریمش بیرون عروس خانومو…
خلاصه از پارسال که نامه بردم بیمارستان هاشمی نژاد هنوز خبری نبود تا اینکه بالخره یه خبرایی شد و گفتن شنبه 8 صبح تشریف بیارید بیمارستان و من بخاطر عروس خانم(سنگ رو میگم) چند روزه که دچار عفونت شدید شده بودم ، رفتم دکتر ،دکترم 6 تا آنتی بیوتیک تخصصی برام نوشت که با حضرت بی حسی برام عضلانی می زدن صبح و شب
نگم برات که امروز صبح کج و کوله از درمونگاه اومدم بیرون
تو دفتر سپاسگزاری و حرفایی که بین من و خدا رد و بدل میشه بهش گفتم خدایا از اول تا آخر این سفر با خودت ، تو منو به آسانی و راحتی و با عزت ببر و کارهامو انجام بده من نمیدونم تو میدونی من ناتوانم اما تو قادر مطلقی تو آگاه و دانایی و……. هر چی که دلت بخواد من از خدا درخواست کردم
سعیده سعیده باورت نمیشه آخرین تزریق رو باید قبل از سوار شدن اتوبوس انجام میدادم و به خداوندی خودش به عظمت و بزرگیش که الان اشک تو چشام جمع شده ، وقتی پرستار آمپولمو زد من هیچی هیچی هیچی احساس نکردم ، انگار من اصلا تزریقی نداشتم
اوه خدای من ، مگه میشه مگه داریم
من سه روزه که دارم صبح و شب میام آمپول رو میزنم تو خودت میدونی حتما این آنتی بیوتیک ها خیلی درد دارن ولی چطوری میشه که واسه من قبل از نشستن تو اتوبوس انگار نه انگار میشه
و درست میرسم به جمله پر از عشق و شور تو که منو ترغیب به نوشتن کرد
خدایا شکرت بابت برکت هایی که وارد زندگیم کردی چه اون هایی که دیدم …چه اون هایی که غافل موندم …
آخ خدای من
من دارم این سفر رو تنهایی میرم اینم یه درخواستی بود که خدای دلبرم اجابت کرد و دوست داشتم یه سفر تنهایی با خودش برم و خودم و خودش رو تجربه کنم و بهتر و بیشتر بشناسم
مرسی ازت که هستی که مینویسی که همواره در تلاشی مرسی مرسی