از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 263648MB31 دقیقه
سلام و عرض ادب خدمت شما مریم خانوم عزیز و دوستان گلم در سایت
خدارو بارها و بارها شکر و سپاسگذارم بابت دیدن این قسمت از زندگی در بهشت
که چه بسیار نکته و درس داشت برای من
برای منی که روزها منتظر یه نشانه از جانب خدا بودم .
من مادر 2 تا گل پسرم و دوران بارداری سختی رو گذروندم و دوران نوزادی و شیر دهی فرزندانم سخت گذشت .
اونم الان که این قسمت از سریال رو دیدم فهمیدم مشکل از باورهای من بود . مشکل از خودِ من بود که اینققققدر سخت گرفتم ب خودم .
الان پسرام شکر خدا بزرگ شدن و مدرسه میرن
همسرم همیشه میگه برای بار سوم بچه دار بشیم
بچه شیرینه . خیلی خیلی بچه دوسته . تمام تلاشش رو برای آسایش و آرامش من و بچه هام فراهم میکنه . خانواده و اطرافیانم هم خیلی میگن یه بچه دیگه بیار ، همسرت هم عاشق بچه است .
من تمام فکرهای غلط ب ذهنم میاد
ترس از بارداری
ترس از زایمان
ترس از شب بیدار خوابی ها . منی که الان 5 ساله که راحت و بی دقدقه میخوابم و کار های روزمره رو انجام میدم . فکر میکنم بچه که باشه باید تمام وقت ب اون برسی . فکر می کردم از همه لذت های دنیا باید بگذری فقط بچه داری کنی . همین جور که دوتا پسر دیگم رو بزرگ کردم با همین باورهایی که الان دارم .
ترس از خرج و مخارج بچه . ( هرچند از زبان همه شنیدم که خدا پچه بده رزق و روزیش رو هم میده )
من بینهایت باور کمبود در ذهنم نمیزاره لذت دوباره مادر شدن رو تجربه کنم
ترس از گریه کردن بچه . مریض شدنش .
در صورتی که میشه ب جای این فکر های منفی و اشتباه باور های درست در مورد بچه دار شدن برای خودم بسازم
چند وقت هست که ذهنم درگیر بچه دار شدن بود
تا اینکه از خدا نشانه خواستم .
گفتم خدا خودت بهم بگو با این همه فکر که من تو سرم میگذره . با اینهمه دگرگونی که در وجودم شکل گرفته نمیتونم تصمیم درست بگیرم .
خدا خودت بهم بگو چکار کنم . تا اینکه امروز درگیر فکر و خیال بودم گفتم برم تو سایت تا از این حال هوا بیرون بیام . برم فایل های استاد رو گوش بدم . ب قول خودم بزنم شبکه دیگه تا از اون فرکانس و موج منفی بیرون بیام . ب محض وارد شدن ب سایت تصویر زیبای کودک چشم آبی بغل مامانش رو دیدم . فورا رفتم دیدم و انگار خدا فقط و فقط این صحبت های شما و اون مادر و بچه زیبا رو برای من آورده بود . اینققققققققدر شگفت زده شدم که قربون اون خدا بشم من ، که نشانه از این واضح تر دیگه نیست .
من که اینقدر باور اشتباه راجب بچه دار شدن داشتم
میگفتم فاصله بین بچه ها زیاد میشه .پسر کوچیک من الان کلاس دومه . ولی دیدم این خانوم دوتا بچه ها دیگه شون نوجوانن .
میگفتم دیگه با بچه کوچیک نمیشه سفر رفت نمیشه تفریح کرد نمیشه مهمونی رفت نمیشه وقت برای خودم بزارم . یا دیگه اعصاب بچه کوچیک ندارم . کلی نمیشه نمیشه های دیگه
درصورتی که این خانوم عزیز با خانواده 5 نفره شون تو سفر دارن زندگی میکنن . مدام در حال تفریح و لذت بردنن . مهمونی هم میرن . خیلی هم با حوصله ، هم ب ورزش کردن خودشون میرسن هم ب بچه کوچیک هم ب همسر و فرزندان دیگه شون .
حتی منی که از بارداری و زایمان ترس دارم دیدم که که این خانوم عزیز چقدر همه چیز رو برای خودشون آسان گرفتن برای زایمان بیمارستان هم نرفتن .
من که ترس دارم بچه مریض بشه ایشون بچه رو آزاد گذاشته تا دنیای پیرامونش رو کشف کنه و تجربه کنه و لذت ببره .
چهره این بچه چقدر در دلم نشست انگار با چشمان آبی و درشتش که داشت ب دوربین نگاه میکرد با من صحبت میکرد .
انگار خود خدا رو درون چشمان آبی این بچه دیدم
انگار ترس هام کمتر شدن
با دیدن این قسمت از سریال و صحبت های شما مریم جانم و اینکه میشه زندگی رو آسان گرفت کمی بهتر میتونم تصمیم بگیرم .
خداوند رو بسیار بسیار و بینهایت سپاسگذارم بابت این نشانه واضح و درست .
خداروشکر میکنم بابت این بچه زیبا و شیرین .
از خداوند میخوام که مارو ب مسیر درست هدایت کنه .
ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و کامنت منو خوندید
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
یا حق