سریال زندگی در بهشت | قسمت 35

نوشته‌ی زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان «محمد علی»، به عنوان متن انتخابی‌ِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی می‌شود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کننده‌ی زیبایی‌ها و نعمتها‌، مصمم شده‌اند تا نمود واضحی بشوند از «صدّق بالحسنی» و شاهد زنده‌ای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شده‌اند برای احاطه شدن با نیکی‌ها و نعمت‌ها.

نه فقط نوشتن درباره‌ی زیبایی‌ها و نعمت‌ها‌، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند‌ و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام‌، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار  فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى می‌رساند.

به نام خداوند بخشنده مهربان

سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و سلام خدمت تمام خانواده صمیمی عباس منش

خدایا شکرت برای امروز زیبا، یک روز فوق‌العاده، پر از احساسات و ارتعاش مثبت، پر از خبرهای خوب خوش

استاد امروز یه تولد خیلی خیلی ویژه دارم تو قسمت دفتر خاطراتم دربارش نوشتم خیلی خیلی خوشحال و سپاسگذارم

و اما این قسمت زیبا دیدن دوباره این خانواده دوست داشتنی ⁦❤️⁩ این دفعه کل اعضاى خانواده هستن

خدایا شکرت برای این بهشت زیبا، برای این ساکنین این بهشت، که هر کسی بزرگترین آرزوش دیدن این بهشت و لذت بردن در کنار استاد عزیزم و عزیز دلش هست.

خدایا چقدر انرژی مثبت داره این استاد عزیزم که این خانواده بعد ۳روز دوباره برگشتن، چقدر برای مادر خانواده تعریف کردن، از زیبایی این بهشت، از آرامش ساکنین این بهشت که فقط ۲ساعت بعد از برگشتن به تمپا دوباره از استاد خواستن برگردن پارادایس. خدایا این خانواده خودشون ثروتمند هستن، ولی ببین چه ذوقی میکنن از این که دوباره وارد این بهشت شدن. الله اکبر از این همه ارتعاش مثبت، استاد مثل آهنربا همه آدمها را جذب خودت می‌کنی، بس که روح خدایی و بوی خدایی میدی

به خداوندی خدا قسم بیشتر روزها یک تصویر در ذهنم میاد که با یه کوله پشتی که چند وقته خریدم، یه کوله پلنگی ناز همیشه خودم تنها جلو درب ورودی پارادایس میبینم. خیلی واضح خودم اونجا میبینم و با صداقت کامل میگم حاظرم تمام آنچه دارم الان بدم فقط الباقی عمرم از نزدیک در کنار استاد باشم. جدای تمام آرزوهام اگه الان به این خواسته برسم هیچ چیز دیگه نمیخام تنها الباقی عمرم از نزدیک شاگرد استاد و در رکاب استاد باشم. (در رکاب بهترین دست خدا )

اولین زیبایی، همزمانیِ اومدن مهمونا و برخورد با استاد هست خدایا شکرت چقدر از این همزمانی ها داره روزانه برای من اتفاق میفته، آخه قانون ثابت هست

احساس خوب =اتفاقات خوب و نشون میده که در مسیر درست و ارتعاش‌های مثبت هستم

خدایا شکرت برای فراوانی نعمت و ثروت. اینبار یه ماشین جدید و جادار زیبا دیگه که بازم نشون از ثروت هست، یه ماشین با کلی وسایل، کلی تجهیزات، هر چی را دوست دارن با خودشون آوردن

خدایا شکرت برای این تنوع ماشین ها. خدا می‌دونه مادر خانواده چقدر مشتاق بوده تا این بهشت ببینه. استاد ما از تو تصویر این بهشت میبینیم همه آرزو داریم اونجا باشیم دیگه این آدمهای خوشبخت که از نزدیک اونجا را لمس کردن چه ذوقی میکنن. والا بنظرم روشون نمیشه و الا خیلی خیلی بیشتر میمونن

ای جانم یعقوب، یوسف زیبا، و اون برادر کوچیکه ناز که خانم شایسته خیلی دوستش داره، این دفعه برادر بزرگه هیجانی تر شده ماشالا به پدر همیشه خندان و آماده و یه ماشالا هم به مادر نمونه ایی که خیلی خوب این پسرها را تربیت کرده پس افتخار این خانواده محترم و میهمانان ویژه استاد عزیزم یه کف مرتب.

ایندفعه خانم شایسته ،یه همدم خوب داره مادر این خانواده که معلومه خیلی پر انرژی هست. قشنگ ساعتها برای خودتون بشینید خلوت کنید و حرف بزنید. همین لحظه اول هر کی سعی داره با ذوق شوق از زیبایی‌های این بهشت برای مادرشون تعریف کنن، پدر خانواده هم کلی ذوق داره و تعریف می‌کنه کلا این مادر مهربان سبب خیر شده برای این خانواده، که دوباره بیان پارادایس

خانم شایسته عزیزم ،واقعا چقدر زیبا همیشه با همین وسایل موجود تغییر دکوراسیون میدی و همیشه در حال تغییر هستید، استاد اون ایده که تفنگ به بالای درب اتاق زدید هم مخصوص این خونه های چوبی و بسیار زیبا هست. استاد اون تغییر جای پله که داخل آب هست هم جالب هست،البته یه مدتی هست متوجه شدم الان دوباره یادم اومد گفتم بنویسم، ایده خوبی هست همیشه اینور شنا میکنید و حالا راحت تر میشه از آب بیرون اومد.

خانم شایسته عزیز اونجا که گفتید اصل ماجرا اون لذتی بوده که این پدر و پسرها از زیبایی‌های اینجا دیدن و برا مادرشون تعریف کردن درسته، ولی مهمترین ویژگی این مهمانوازی و انرژی فوق العاده مثبت شما بوده که این پارادایس رو واقعا بهشت کرده. و الا خیلی جاهای زیباتر در این آمریکا ممکنه باشه ولی این خانواده این لذت و شور شعف رو هیچ جای دیگه نمیتونن پیدا کنن. بدون تعارف این بهشت، این زیباییها با شما و استاد عزیزم زیبا هست چون شما خلقش کردید. شما خواهر نازنینم که هر موقع داخل این خونه را میبینم برق تمیزی چشمم خیره می‌کنه، همیشه داری میخندی، همیشه داری به همه، چه ما که دورِ دوریم چه مهمون های خوبتون انرژی مثبت میدین. خواهر عزیزم من به شما افتخار میکنم.

خدایا شکرت برای این ماشین جادار و زیبا، این همه فراوانی وسایل. چقدر خوبه این ماشین، مخصوصا برای من که عاشق مسافرت هستم. یعنی اینبار خیلی مجهزتر اومدن، از تجربه قبلی استفاده کردن و اومدن که از ثانیه به ثانیه اینجا لذت ببرن. نوش جانتون این همه زیبایی چون صد درصد لیاقت این زیباییها را داشتید که همفرکانس این بهشت شدید.

احسنت به مادر خانواده که با احترام کامل برای استاد و خانم شایسته عزیز کادو آورده مبارک باشه، خانم شایسته گفتم همدم خوبی دارید ببین برای شما کادو بیشتری آورده ای جانم چه ذوقی می‌کنه خانم شایسته عزیز

استاد اون جریان صدای پنکه برای خواب جالب بود. استاد ما یه آشنا داریم پسرش کوچیک بود بایستی با صدای سشوار می‌خوابید. چندتا سشوار سوزوندن تا این یکم بزرگ شد. خدایا شکرت برای این ملک بزرگ ا ینبار دوچرخه هم با خودشون آوردن چه لذتی میده دوچرخه سواری تو جنگل و این سرسبزی. ای جانم برای پکیچ جدید، ماشالا همیشه استاد در حال سفارش دادن هست. اونجا که برادر بزرگه بسته را آورد فکر کنم داشت نشون میداد که این بسته خیلی سنگین هست در صورتی که سبک‌ترین بسته خودش بود، 200عدد توپ پینک پنگ

استاد عزیزم چه انرژی و شوقی داره، چقدر داره لذت می‌بره از دیدن این جمع صمیمی و دوست داشتنی. خدا بهت خیر برکت بیشتر عطا کنه، که همیشه داری به آدمهای اطرافت خیر و برکت و شادی می‌بخشی

این پدر دوست داشتنیه فکر کنم اینبار این کلمن بزرگ تا بالا پر کرده نوشیدنی. چقدر عاشق نوشیدنی و آبمیوه هستن. واقعا لحظه به لحظه این فایل زیبایی هست، اگه قرار به نوشتن باشه ساعتها باید نوشت از این فایل عالی.

یه نکته جالب که واقعا جای تحسین داره این که خانم شایسته گفت ما شب تو آروی میخابیم، چقدر تو فکر راحتی میهمان هستن و بعد من به خودم میگم واقعا چقدر خودم ریلکس هستم که تمام زندگیم در اختیار میهمانم قرار بدم، نه استرس، نه نگرانی. الحق که شما از درون سرشار از آرامش هستید

البته این میهمانان شما واقعا آدمهای دوست داشتنی و مودبی هستن ولی اگه همسر من اینجا بود کلا بایستی کلی از وسایل جمع میشد. همش استرس خراب نشدن وسایل و تا چند روز بعد همش درباره این میهمانی و این آدمها حرف می‌زدیم. ثروتمند بودن لیاقت میخاد، ارتعاش بالایی میخاد، و این همه با خودت در صلح بودن و قضاوت نکردن از یه روح بزرگ نشات میگیره. الحق که شما استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز یک الگوی کامل در همه جوانب زندگی هستید

من الان دارم دوباره محصول عزت نفس دوره میکنم و جلسه 4 هستم و یک موضوعش انتخاب و پیدا کردن الگوهای مناسب هست. استاد عزیزم من که الگویی بهتر ازشما سراغ ندارم و دنباله رو راه شما هستم

ای جانم اولین تجربه، تجربه پینک پنگ بازی کردن مادر خانواده یه دل سیر بازی کرد واقعا در کمال آرامش و آسایش هر کسی مشغول لذت بردن و بازی کردن هست، 2نفر پاسور بازی، 2نفر پینک پنگ، یوسف هم داره بازی مادر و برادرشو نگاه می‌کنه، پدر خانواده هم داره برای خودش وسایل ماهیگیری آماده میکنه، استادم داره از دیدن این خانواده صمیمی لذت می‌بره و خانم شایسته عزیزم با عشق برای ما فیلم میگیره.

یعقوب بعد از اون ایده ها و راهنمایی‌ها که از استاد گرفت ،با تعهد داره هر روز برای خودش فیلم ضبط می‌کنه و با چه شور اشتیاقی داره برای استاد تعریف می‌کنه آفرین به این پسر شجاع و حالا موقع شکار ماهی با کلی طعمه جدید شده، که بازم پدر خانواده با صبر و حوصله اینبار مصمم تر اومده تا ماهی های بیشتری همراه همسرش شکار کنه. واقعا این ماهی ها تازه داشتن طعم آرامش میکشیدن، دوباره این خانواده ماهیگیر این آرامش آب بهم زدن

این سلام کردن پدر خانواده واقعا جالب بود. خانم شایسته واقعا خسته نباشی که از لحظه لحظه این زیبایی ها داری برامون فیلم میگیری با اون توضیحات زیبا با اون کلام و صدای آرام بخش

اولین شکار این ماهیگیرها، یه چوب بود

خانم شایسته اون زخم های روی دستت حتما از اون هرس کردن درخت‌ها و علفهای هرز بود ..واقعا خسته نباشی. ماشالا به این قدرت، شجاعت و نترس بودن. خانم شایسته این ماهی دقیقا شبیه همون ماهی بود که با قایق شکار کردید. فکر کنم این خود قبلیه بود بازم ارتعاش شکار شدن داده. این نوع ماهی بالهای تیغ دار دارن و شما چه خوب اون ماهی لمس کردید و دوباره به آب انداختید بازم وارد ترس هاتون شدید و کامل ماهی زنده را لمس کردید.

خدایا شکرت برای فرصت زندگی در بهشت، برای فرصت دیدن این همه زیبایی و نعمت و آدمهای خوب

خدایا شکرت

خدا نگهدار تا قسمت بعد

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    366MB
    24 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 35
    102MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

370 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناشناس» در این صفحه: 1
  1. ناشناس گفته:
    مدت عضویت: 2387 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بسم الله رب العالمین

    بسم الله الذی فاطر السماوات والارض

    الحمدالله الذی فاطر السماوات والارض

    سلام سلام و هزاران سلام و درود بر سرمایه بزرگ زندگیم، خانواده بسیار صمیمی و دوست داشتنی خودم.

    آی خدای من…بالاخره برگشتم خونه بهشتی خودم…باورم نمیشه انگار چند سال طول کشید دوری من از خونه بهشتیمون… از آخرین باری که توی فضای دلنشین سایت بودم و کامنت گذاشتم حدود سه هفته میگذره…توی این بازه زمانی اونقدر بهم خوش گذشت، اونقدر از زمانم نهایت استفاده رو بردم، اونقدر درک و آگاهی هام بصورت کوانتومی تغییر کرده، اونقدر اتفاقات عالی و جالب برام رخ داده، اونقدر تصمیمات و انتخاب های غول آسا گرفتم که حدو نصاب نداره… بخدا نمیدونم از چی بگم اونقدر حرف دارم که نمی‌دونم چطور همشو بنویسم. صدای قلبمو میشنوید؟! دارم از شدت شادی و هیجان میمیرم.. چقدر دلم تنگ شده واست استاد عزیزم…مری عزیزم انگار اولین باره صدای دلنشینتو میشنوم…دوستای ارزشمندم دلم واسه دیدار دوبارتون آرام و قرار نداشت. بیش از سه هفته کلا از فضای سایت آگاهانه و عمدا خارج شدم… چرا؟!! پس کدوم گوری بودم آره؟!! مگه قرار نبود متعهدانه روی خودت تا ابد کار کنی و توی خونه بهشتیمون باشی؟!! نکنه درجا زدی و کم آوردی؟!!…..نه نه نه…. خدای عزیزتر از جانم مرا لایق و قابل دونست و منو به سمت یک سفر کیهانی معنوی هدایت کرد… به عروج رفتم به عروج…آنچنان صعود کردم و بر فراز کهکشان ها پرواز کردم که گویی به معراج رفتم… حقیقتش از روزی که فهمیدم ایلان ماسک و شرکت اسپیس ایکس موفق شدن فضانورد به به iss بفرستن من دیگه توی پوست خودم نمیگنجیدم،منم باهاشون رفتم فضا…فیلم ها و عکس های این ماموریت و ایلان ماسک رو که دیدم انگار خودم این موفقیت رو بدست آوردم اشک شوق میریختم و بلند بلند می‌خندیدم…آرزوها و رویاهای دست نیافتنی منو محقق کرد و داره با نهایت توان و سرعت به پیش میره؛ ارسال انسان به فضا اونم با شرکت خصوصی، گردشگری فضایی، سفر به مریخ، پروژه های عظیم استار لینک و استار شیپ…«ایلان ماسک» نابغه قرن…یکی از مهمترین شخصیت های الهام بخش و الگوساز زندگیم… شخصی که اسماً و سطحی خیلی وقته میشناختمش ولی هیچگاه اونطور که باید و شاید نفهمیدمش و نشناختمش… این رویداد و موفقیت بزرگ منو به سمت مسیری هدایت کرد که باعث درک عمیق تر من به قانون و زندگی شد.

    سه هفته تمام فیکس یه حرکتی عجیبی زدم که خودم هم فکرشو نمی‌کردم یه روزی کارم به این اوضاع بکشه… از همون روز اول که خبر بسیار خوش حال کننده تیم اسپیس اکس رو متوجه شدم قدم به قدم ساعت به ساعت روز به روز به سمت چیزی که میخواستم و نیاز داشتم هدایت شدم… صفر تا صد زندگی موفق ترین و ثروتمند ترین افراد دنیا رو دراوردم… هر چی مصاحبه بود دانلود کردم… هر چی سایت بود گشتم و مطالعه کردم… یوتیوب رو زیررو کردم… توی این بازه بقدری روی این تحقیقاتم تمرکز لیزری داشتم که اصلاً متوجه نمیشدم که شبه یا روز،در خونه رو کامل بروی خودم بستم پرده های پنجره رو بستم، آیفون زنگ تلفن همچی خاموش، خودم تک تنها در خلوتی عمیق در بحر مکاشفات خویش فرو رفتم و به خودشناسی خداشناسی و جهان شناسی شگرفی رسیدم…اونقدر بی وقفه درگیر و مشغول بودم که قید کار و زندگی شخصیمو زدم و از خود بیخود شده بودم؛ گاهی میشد ساعت ها محو کنکاش و رصد کردن زندگی و باورهای افرادی مثل ایلان ماسک، مارک زاکربرگ،بیل گیتس، وارن بافت،ریچارد برانسن، جف بزوس و ده ها تن دیگر میشدم که غذا خوردن هم یادم می‌رفت، میوه تخمه هندونه شربت چای بیسکوییت و خوراکی میذاشتم جلوم که از جام بلند نشم برای خوردن غذا، توی این گرما تابستون فکر کنم ۱۰ روز نرفتم حموم اصلاً وقت نمی‌کردم و یادم می‌رفت… به حدی بسته اینترنت فعال و مصرف کردم که سامانه هنگ کرده بود…این همون چیزیه همیشه دلم میخاست، اونقدر انگیزه داشته باشی اونقدر غرق اهداف و رویاهات بشی که دیگه خستگی برات معنایی نداشته باشه و حاضر باشی با عشق هر بهایی رو برای تغییرات لیگاریتمی بپردازی… استاد عزیزم حالا دارم درک میکنم که رمز و رازهای اصلی رسیدن به خواسته ها و رویاها چیه حالا دارم درک میکنم که خوشبختی و زندگی سراسر زیبایی چجوری ایجاد میشه…چه شب ها و روزها گریه کردم از شوق و خندیدم از ذوق..به اندازه چند سال جلو افتادم و به سمت تغییرات بنیادین و تصمیمات حیاتی هدایت شدم… هی میخواستم بیام سایت و ردپاهای محکمی از خودم برای آینده رویایی خودم بجا بذارم که باور کنید حتی وقت نمی‌کردم… هرطور شده باید حال و روز این روزامو توی کامنت هام ثبت کنم و ماه ها و سال های بعد مرور کنم این تلاش ها و اقدامات خستگی ناپذیرمو که داره باورها و ذهن منو آماده خلق زندگی دلخواه می‌کنه…

    آآآی پروردگارا…. سریال زندگی در بهشت شروع شد و من تشنه تر و آماده تر از همیشه مشتاق لذت بردن و یادگرفتن هستم… آخ جوووووون خدایا شکرت شکرت شکرت… ببین چه سورپرایزی دارم بال بال میزنم…باز هم همزمانی…باز هم مژده و اتفاقات شگفت انگیز… منم اتفاقاً همین دیروز کارام و تحقیقاتم تموم شد و دقیقا سر موقع سریال شروع شد… یعقوب و یوسف و بَربَچ برگشتن، به مولا میدونستم برمیگردن ولی خیلی زود برگشتن استاد به جان خودم هرکس با شما نشست برخاست کنه دیگه به راحتی نمیتونه از شماها دل بکنه…ببین چقدر خوش بهشون گذشت که چند روز بعد این مسافت طولانی رو طی کردن تا برگردن به بهشت برّین… هنوز نرسیده به خونه مامان مامان جات خالی رفتیم جایی که تو خواب هم نمیدیدیم، بهشت واقعی بودا، درختان و جنگل سرسبز، یه خونه تماماً چوبی باحال روی دریاچه زلالی که انواع و اقسام ماهی توشه… یه جای دنج خلوت که آسایش و راحتی توش موج میزنه…با کلی امکانات…اینا رو به کنار… مامان نمیدونی چه انسان های شریف و دوست داشتنی بودن،نظیرشونو هیچ جای دنیا پیدا نمی‌کنیم،خوش اخلاق، دست دل باز و بخشنده، مهربون و خوش مشرب،خلاق و بروز، ثروتمند و پولدار، مامان تازه آر وی هم داشتن چه اتوبوس غول پیکر خفنی بودا، چقدر آدمای مثبت و عزیزی بودن، از خونه خودمون هم راحت تر بودیم اونجا بی نهایت خوش گذشت، آقای عباس منش باهامون بازی میکرد و کلی هوامونو داشت خانم مری چقدر بهمون عشق ورزید و تشویقمون کرد تازه چه دست پخت بینظیری داشت… مامانه دیگه تاب نیاورد؛ رایان رایان اینا چی میگن؟!! واقعاً؟؟!! یالا بجنبید من مرخصی میگیرم خودتونو دوباره آماده کنید و مجهز شید که منم میخام برم…come on guys… هورررااا ما برمیگردیم پرادایس…

    استاد پس چی فکر کردی!! آدم سیر نمیشه از بودن در کنار شما!! وای یا قران این برخورد گرم و بسیار زیبای شماها و مهموناتون منو وجد آورده… ای جانم مریمی چقدر پر انرژی و خیلی مثبت خانم خانواده رو در آغوش گرفتی و بهشون خوش آمد گفتی… بچه ها: مامان مبینی میز تنیسشونو وسط خونه آشپزخونه جمع و جور و شیک شونو نگا، این هم اتاق خوابه، بیا بیا حالا اینو داشته باش ببین چه ویو چشم نوازی داره این پشت…اینجا بود که ماهیگیری میکردیم و ساعت ها با عمو حسین تو آب شنا میکردیم و بازی…مامانه هم هاج واج داره نگاه می‌کنه و حس صفا و صمیمیت اونجا و اون انسان های ناز و دوست داشتنی به وجدش آورده… یا پیغمبر!!! ماشاالله همچی آوردن بابا اینا دیگه کین!!! رخت خواب… صندلی… دوچرخه…لباس و بندوبساط… آذوقه…پنکه هم آوردن!!!!!…فکر نکنم حالا حالاها برن و انگار موندنین.. من از خدامه که یه خونه نزدیک پرادایس بگیرن و هر هفته بیان… آخه مگه من از دیدن چشمای خوشگل یوسف،کنجکاوی و شیطنت های یعقوب، حرف زدنای لیوای،شور و هیجان لوک، متانت و ادب و فان بودن رایان،خوش اخلاقی و صمیمیت خانم رایان سیر میشم؟؟!! ای جانم به این تشکر جانانت مریم جان چقدر از ته دل میگفتی ثنک یو سو ماچ… خدایا ببین خانم خانواده چه بانوی دوست داشتنی و فوق العاده خوبیه…چقدر ساده و خودمونی لباس پوشیده و راحت با بچه هاش بازی می‌کنه… یکی از یکی بهتر…آقا و خانم هردو فوق العاده جفت و جورن از همچین زوجی همچین بچه های مودب و بینظیری رشد پیدا می‌کنه… دوستان خوب دقت کنیم؛ این خانواده نماد یه خانواده اصیل و نجیب امریکایی هستش نه اون چرت پرتای که توی رسانه و فیلم ها و سریال های اغراقی آبکی نشون میدن…طوری که آدم خیال می‌کنه خانواده امریکایی از هم پاشیده و بی بندباره….اینا همش مزخرفات فیلم هاست… خانواده آقای رایان یه نمونه عالی از خانواده آمریکایی… اینم از بحث الگو برداری… خوشم میاد همه از بذر ورود مشغول سرگرمی و کاری هستن؛ پدر خانواده داره با تمرکز قلاب های ماهی گیری رو مهیا می‌کنه… مادر خانواده با یوسف پینگ پنگ بازی میکنه.. لوک و لیوای دارن کارتک بازی میکنن، یعقوب هم از فرصت استفاده می‌کنه و در هر شرایطی ویدیو واسه چنلش درست می‌کنه(تشویق های استاد کار خودشو کرد)،این وسط استاد داره به مبل لم میده و فقط نظاره می‌کنه…گاهی نیاز نیست کار خاصی کرد فقط سکوت کن و با تمام حواست مشاهده کن این همه زیبایی را… استاد عزیزم داره مشتاقانه نگاه می‌کنه و هر لحظه تحسین می‌کنه سپاس گزاری می‌کنه و قانون رو توی ذهنش مرور میکنه، مریمی عزیزم که کار اصلی رو انجام میده و اونه که چشمان متحرک ماست و از زاویه دوربین تمام این لحظات ناب رو به تصویر میکشه و همزمان یاد میگیره و توی دلش این روابط خانوادگی عاشقانه رو تحسین می‌کنه… ای جانم مریم بانو که بی منت توی این شلوغی مهمونی واسمون فیلم میگیری سپاس بیکران خدای مریم…. فکر کنم دیروز روز دختر بود… روز دختر رو به شما مریم بانو و تمام دختران و بانوان عزتمند و ارزشمند تبریک میگم…به خودم می بالم به خاطر دختران و بانوان بینظیر باغ بهشتیمون که مایه امید و انگیزه بازی زندگی هستند…

    اوووو… خوب که یادم اومد…آخ نگم از دیروز که یکی از روزهای خاطره انگیز زندگیم شد… دیروز یه حسی بهم گفت میلادی وقتشه به خودت یه حال اساسی بدی بعد این همه روز کار بی وقفه… سریع زنگ به داداش و دایی هام زدم که من میخام امروز ظهر برم به یکی از زیباترین جاهای گردشگری اطراف، غذا و آذوقه و وسیله رو هم از من… اونا هم از خدا خواسته جمع شدیم رفتیم یه جایی که شاید باورتون نشه از پرادایس هم رویایی تر و بهشتی تره…منطقه سرسبزی که در دامنه کوهی که هنوز توی این شدت گرما برف داره…یه رودخونه بسیار چشم نواز و قشنگی که از چندین و چند چشمه روان بود…دور تا دور اونجا پر از درختان بلند و جواجور؛ از جمله انار انگور و لیمو … از لابلای علف ها و درختای سرسبز آب زلال و بسیار خنکی جریان داشت..از طرف زمین آب می‌جوشید ، کلی چشمه به شکل آبشار که پستی و بلندی ها و سنگ و صخره ها دره ها همه برایندشون بهشتی غیر قابل وصف بود…جالبه که قبلاً بارها شده که به منطقه برم ولی هیچگاه این همه زیبایی رو ندیده بودم ولی این بار اونقدر غرق زیبایی طبیعت خوش گذرونی شده بودم که یادم رفت عکس و فیلم یادگاری بگیرم(تغییر مدار)…عکس جدید پروفایلمو دیروز گرفتم… بی نهایت به هممون خوش گذشت… دو نوع کباب درست کردیم، کلی خوردیم و خندیدیم،پانتومیم بازی کردیم که طبق معمول توی هر مسابقه و بازی من برندم، تازه از قدرت حل مسئله خیلی استفاده کردم توی مسایل پیش اومده، هر لحظه سپاس گزاری میکردم و به هرجا می‌نگریستم خدا را میدیدم… یه روباه ناز مخملی دیدم… کلاغ های سیاه بزرگی که سایشون روی زمین گویی پهپادی از بالای سرت رد شده باشه…

    وااای استاد بالاخره به قولم و ایمانم عمل کردم و رفتم توی دل ترس هام… توی همون قسمتی که با بچها شنا می‌کردید و از رفتن توی ترس ها گفته بودید، کامنت گذاشته بودم که استاد به خودم قول میدم هر طور شده در اولین فرصت بپرم توی آب عمیق و شنا یاد گرفتن رو تمرین کنم…برای منی که فوبیا داشتم از این موضوع کار ریسکی بود… چون توی دوران بچگیم اتفاقی واسم اوفتاد که نزدیک بود فوت کنم، افتاده بودم توی آب عمیق و یه دیقه زیر آب دست و پا میزدم بدون اینکه کسی منو ببینه داشتم جون میدادم که عمه ام پرید توی آب و نجاتم داد… بعد اون واقعه بارها سعی کردم شنا یاد بگیرم و از بودن توی آب لذت ببرم اما بخاطر ترس و ناسازگاری که با آب داشتم همیشه حسرت میخوردم که این تفریح و لذتو تجربه نمیکنم… یاد قول خودم افتادم و تصمیم گرفتم که واسه همیشه از شر این ترسم خلاص شم و از زندگی نهایت لذتو ببرم… رفتم رو یه تخته سنگ وقتی نگاه اون حجم آب و سرعتش کردم حقیقتش ترسیدم..رود خونه از نوع کوهستانی پر شیب و پرسنگ بود دمای آب هم نزدیک صفر… گفتم خدایا خودم هوامو داشته باش من روی تو حساب میکنم نه داداش و داییم… خودت بهم دل جرأت بده… با وجود نجواها و تپش قلب هام پریدم توی آب و آروم شروع کردم به شنا کردن(اونجوری که داداش و داییم بهم گفتن) از یجایی به بعد خسته شدم و فکر کردم که پام میرسه به کف رود…یا خدا یکمرتبه دیدم زیر پام خالیه و آب از سرم گذشته… تا تونستم دست و پا زدم و خودم به حوضچه امن رسوندم… بعد هق هق هق بهم می‌خندیدن به جای کمک… خودمم خندم گرفت …دیگه ترسم خوابید و راحت میپریدم توی آب و شنا میکردم… حقیقتش شنا یاد گرفتن هم مثل هر چیز دیگه ای تمرین تکرار و آموزش میخاد… پیشنهادم اینه که توی استخر یاد بگیرید که آبش ساکنه نه توی رودخونه که خطرناکه و شوخی بردار نیست… خدا رو شکر خدا رو شکر خدا رو شکر….بخدا دلم میخواد فریاد بزنم که من خوشبخت ترین و شادترین آدم روی زمینم… چقدر حالم خوبه و دارم از ته دلم زندگی میکنم…. این روزا دیگه دارم از عشق جون میدم… پشت سد داره پر میشه از نیروی عشق ،هر آن ممکنه بترکه ، نه بذار اونقدر پر بشه که از بالای سد سرریز … گاهی مواقع اونقدر این حس عشق الهی به اوج میرسه که دلم میخاد برم صفحه پروفایل یکی از اعضای خانواده و این حس و حال غیر قابل وصفمو باهاش به اشتراک بذارم و سیل آسا بهش عشق بورزم….. از همینجا میگم که عاشقانه همتون رو دوست دارم و تحسینتون میکنم زیباهای من.💜💖😙😉👍😍😘❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: