سریال زندگی در بهشت | قسمت 39

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان «حمید» به عنوان متن انتخابی‌ِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی می‌شود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کننده‌ی زیبایی‌ها و نعمتها‌، مصمم شده‌اند تا نمود واضحی بشوند از «صدّق بالحسنی» و شاهد زنده‌ای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شده‌اند برای احاطه شدن با نیکی‌ها و نعمت‌ها.

نه فقط نوشتن درباره‌ی زیبایی‌ها و نعمت‌ها‌، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند‌ و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام‌، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار  فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى می‌رساند.

سلام به همگی

من اینارو ترجمه کردم خوشحال میشم ترجمه کامل تر رو از دیگر دوستان ببینم

خانم شایسته:

“به نظر من تو بچه های خیلی خوب و خوش فکری رو تربیت کردی، من تو این چند روز شاهدش بودم

اون راهکار مفید و موثری که تو برای رسیدن به این نتایج ازش بهره بردی چی بوده؟”

هوپ:

“اول از همه ازت ممنونم برای نظری که داری که من بچه های خوبی دارم و منم باهات موافقم در این مورد، اما اگر بخوام صریح و منصفانه صحبت کنم باید بگم که این تنها من نیستم که این نتایج رو رقم زده. خب من همسری دارم که خیلی حامیه و من واقعا فکر میکنم که خدا بهم آگاهی و بصیرت داده. از نقطه نظر من این یه حالت معموله و هرچیزی که بهش اشاره داری تنها من موثر درش نیستم و این یه کار گروهیه و ترکیبی از عوامل مختلفه.

اما خب ما داریم در مورد واقعیت زندگی صحبت میکنیم و ایمان. احتمالا اون کاری که من سعی میکنم انجام بدم اینکه من فارغ از هر چیزی عاشق اونام و میدونم که به نظر میرسه ی چیز طبیعی و معمولی باشم اما من واقعا اونا رو برای اون چیزی که هستن دوست دارم و عاشقشونم و پذیرفتمشون و تشویقشون میکنم برای اون چیزی که هستن و فک میکنم خیلی از والدینی که میبینم میخوان بچه هاشون عالی باشن و بی نقص ولی من فک میکنم اون چیزی که خیلی مهمه اینکه اونارو برای چیزی که هستن تشویقشون کنی نه برای اینکه بی نقص و عالی هستن مثل پسر دومم یعقوب. یعقوب خیلی تو درسای مدرسش خوب نیست. خب من همون انتظاری رو که از پسر اولم دارم از اون ندارم که تو مدرسش خیلی خوبه بنابراین در نظر گرفتن سطح مختلف بچه های و پذیرفتنشون و عاشقشون بودن و تشویق کردنشون و انتظار نداشتن از اونا برای اینکه عالی باشن و اینکه همیشه بهشون اجازه بدی که تا صدمه ببینن (منظور اینکه با مسائلشون مواجه بشن و بازخورد بگیرن) و بعضی وقت ها فک میکنم خیلی از والدین دوست دارن فقط و فقط حرف بزنن و خیلی نمیخوان گوش بدن و با بچه هاشون باشن. خب بچه های من جز افراد مورد علاقه من در کل جهان هستن و فک میکنم این یِ حقیقته که من نه تنها عاشقشونم بلکه خیلی ازشون خوشم میاد و فک میکنم اونا هم همینو میگن”

خانم شایسته:

“عالی بود و نکات بسیار عالی بود که گفتی”

خب از نظر شما چطور بقیه مادرها میتونن به بچه هاشون کمک کنم که مشارکت خوبی با هم داشته باشن و به هم کمک کنن و این کارا رو از روی اجبار انجام ندن بلکه به عنوان یِ کار جالب و دوست داشتنی انجام بدن مثل کاری که بچه هات انجام میدن”

هوپ:

” ازت ممنونم. من فک میکنم یجورایی و بعضی وقتها اونا بابایی هستن”(فک میکنم اینو گفت)

من فقط تلاش میکنم که بهشون بگم شما جز این خانواده هستین، و …. و شما فقط نباید به چیزی که خودتون میخواید فکر کنید و باید ب فکر بقیه و خواسته هاشون هم باشید و فک میکنم تو این موضوع پدرشون ی الگوی بسیار عالیه چون همیشه دنبال فرصتیه که بقیه رو شاد کنه و با افراد مهربون باشه و اینطوری نیست که همش به فکر خودش باشه

همچنین فک میکنم ی دلیلش اینه که ما همیشه باهاشون صحبت میکنیم و اون چیزی که میگن مهمه برامون و وقتی میبینیمشون که با بقیه بزرگسالان صحبت میکنن و تعامل دارن ی حس خوب اعتماد به نفس و اینکه خودشون هستن رو درِشون میبینم و فک میکنم اونا حس خوبی رو در مورد خودشون دارن و بعد میتونن این رویه رو در مورد دیگران داشته باشن”

خانم شایسته

“پسرات با وجود تفاوت هاشون، علایقشون، شخصیت شون، مهارت و استعدادشون، از همدیگه حمایت میکنن و لذت میبرن و بطور شگفت انگیزی به عادت ها و مهارت های هم احترام میذارن و همچنین  حمایتگر هم هستن و من میخوام بدونم چ چیزی باعث این نتیجه شده”

هوپ:

” اره اینطوری هستن و من به این خاطر عاشقشونم.

من فک میکنم به این خاطره که منو شوهرم هر دو حمایتگر هستیم و زمان و انرژی میذاریم برای هر کدوم از بچه ها در مورد اینکه چ چیزی رو دوست دارن انجام بدن، برای مثال لیوای عاشق بازی کامپیوتریه.

همسرم رایان همونقدر که عاشقه ورزش مثل بی باله، عاشق بازی کامپیوتری نیس، من به این قضیه به شکل متعادل نگاه میکنم. رایان با بچه ها تو دیدن بیس بال و رفتن به بیرون وقت میذاره.

من رایان رو تشویق میکنم که زمانی رو نه در کل روز در حد 30-40 دقیقه یا هر چیزیکه میشه صرف کنه تا از بازی کردن لیوای لذت ببره و باهاش تو این قضیه وقت بگذرونه.

به خاطر اینکه میبینم که لیوای خودش رو از پدرش تو این قضیه جدا میبینه (فک میکنم اینجوری بوده چون صدای باد زیاده بقیه دوستان هم بنویسن تا بدونیم درست بوده یا نه) و این چیزی نیست که من میخوام.

من میخوام لیوای بدونه که از نظر ما اون چیزی که اون دوست داره انجام بده مهمه. خب این چیزیه که من شوهرم رو تشویق میکنم که انجام بده

من و لیوای اغلب هر روز جز اولین افرادی هستیم که صبح بیدار میشیم و خب اینجوریه که من کنارش میشینم و وقت میذارم و بازی کردنش رو میبینم. بازی ویدئویی چیزی نیست که من ازش لذت ببرم و عاشقش باشم اما من از اینکه اون لذت میبره لذت میبرم. من دوست دارم به چیزی که اون ازش لذت میبره علاقه مند باشم تا اونو خوشحال کنم. خب من عامدانه وقت صرف میکنم تا بازی کردنش رو ببینم چون اون ازش لذت میبره”

خانم شایسته:

” تو بیش از اینکه مادرشون باشی دوستشون هستی برای مثال دیروز وقتی که رایان رفته بود والمارت خرید کنه و ما تو پارکینگ لات منتظرش بودیم تو ی بازی رو طراحی کردی که ی جورایی سرگرمشون کنی”

هوپ:

آره حواسشون رو پرت کنی از این موضوع ”ی بخش اینه که من این کار رو برای خودم انجام میدم تا زمان بگذره چون من حوصلم سر رفته و اونام هم همینطور و خب بیایم به جای اینکه همینجوری وقت بگذرونیم ی سرگرمی داشته باشیم و خب موضوع دیگه اینکه این موضوع ی انتخاب مهم و بزرگه که من انتخاب کردم که واقعا عاشق اینم که با بچه هام وقت بگذرونم و خب یجورایی از نظر نقشی که دارم دوست دارم ب یادشون بندازم که من مادر شمام و شما فرزندان من هستین و خداوند به دلیلی منو مادر شما قرار داده و خب ما دوست هستیم اما اون احترام هم هست که وقتی چیزی رو در اکثر موضوعات میگم باید انجام بشه انجامش میدن و بحث زیادی در موردش وجود نداره و اونا سعی میکنن در مورد موضوعاتشون گاهی اوقات با من صحبت کنن و وقتی که میگم کافیه و اینجوری تصمیم گرفته شده دیگه بحثی نداریم و خب فکر میکنم که ما قطعا دوستان همدیگه هستیم و از بودن در کنار هم لذت میبریم.

در مورد بچه ها موضوع خیلی پیچیده وجود نداره و یجورایی باید اکثر چیزهارو جالب و مفرح کنی. مثلا وقتی داریم خونه رو تمیز میکنیم و هیچکی نمیخواد این کار رو انجام بده و در موردش حرف بزنه من میگم خیله خب بچه ها پاشید ما قراره با هم انجامش بدیم، موزیک رو روشن کنید و این کار رو لذت بخش کنید چون قرار نیست زجر آور باشه. اونا میدونن که من نه تنها عاشقشونم بلکه واقعا دوسشون دارم.

فک میکنم مادرِ خوشحال بودن خیلی مهمه و میدونم که شنیدنش خیلی عجیبه چون بعضی وقت ها بقیه افراد خوشحال نیستن اما فک میکنم اگر شما فقط لذت ببری تو خونت و با خانوادت و مثبت اندیش باشی. من فک میکنم مادرای زیادی مستاصل میشن و نگران هیجان زده میشن و میدونم چون من بعضی وقتها اینجوری میشم، اما من باید خودم رو از این وضعیت بیرون بکشم و بگم چیزی که اینجا مهمه اینه که بگم آیا این چیزایی که رخ داده مهمه؟ نه. چیزی که مهمه اینکه لذت ببریم و شاد باشیم مهمه”

خانم شایسته:

مادرا چجوری میتونن والد شادی باشن؟

هوپ:

من واقعا فک میکنم که این ی انتخابه و باید انتخابش کنی.

ی آهنگ هست که توسط ی گروه به اسم king and country نوشته شده

و اسم آهنگ اینه: من شادی رو انتخاب میکنم

و همونجوری که میدونیم ما بعضی وقت ها، ما این حس رو نداریم فک میکنم باید بگیم و فکر کنیم که چرا من الان شاد نباشیم.

بعضی وقتها ما انتخاب میکنیم ک شاد نباشیم و فک میکنم ما نیاز داریم که انتخاب کنیم که شاد باشیم و سپاسگزار چیزهایی باشیم که داریم نه اینکه به چیزهایی که نداریم و نمیتونیم انجام بدیم فک کنیم و این ی چیز مادی گرایی نیست و ی کلیته و ی نگرش کلی که لذت و شادی رو ورای نگرانی و ناامیدی انتخاب کنیم.

شاد باشید (:

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    453MB
    30 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 39
    137MB
    30 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

317 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یزدان نظری» در این صفحه: 1
  1. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2628 روز

    امروز، روزی سرشار از احساس ناب اتصال و آگاهی بود برام. الان داشتم در مورد آگاهی ها و الهامات امروز با عزیز دلم صحبت میکردم که حرفای ایشون در مورد آگاهی های این فایل، منو ترغیب کرد هرچه سریع تر تلفن رو قطع کنم و بیام تا قسمت سی و نهم از سریال پرهیجان و غیرقابل پیس بینی “زندگی در بهشت” رو ببینم. میگم غیز قابل پیش بینی چون به هیچ وجه مثل سریال های سینما قابل پیش بینی نیست که قراره در قسمت های آینده چه اتفاقی بیفته! یه بار مستند خاموش کردن آتش سوزیه جنگل رو نشون میده و یه بار مصاحبه ی تخصصی موفقیت! به همین خاطر میگم مهیج چون کاملا بر اساس الهام ساخته شده! از ایده ی ساخت این سریال تاااااا موضوع هر قسمت همه و همه الهام بوده! به همین خاطر در اوج لذت بخش بودن، آموزندست! مثل فیلم های آموزشی دیگه نیست که استاد با کن و شلوار بیاد جلوی دوربین و فقط حرف بزنه! بلکه استاد ما با شلوارک مشغول زندگی عادی و روزمره خودشه و اتفاقا هیچی هم نمیگه! بلکه میخواد هر بیننده ای در هر مدار متفاوتی که هست، به اندازه ظرفیت خودش درس بگیره! چون درکی که به اندازه ظرفیت باشه، به روح و جان میشینه و در خاطرمون میمونه! عاشق این سریالم که با دیدنش بیننده هم لذت میبره، هم اتصالش قوی تر میشه و هم با آگاهی ها، زندگیش رو عوض میکنه! برعکس سریال های تلویزیون که به طور نامحسوس زندگی ما رو به سمت بدبختی هول میدن، اینجا این سریال، ما رو به سمت خوشبختی هدایت میکنه!

    چون خداوند به هر جایی که بخوایم هدایتمون میکنه! ما وقتی به فیلمای تلویزیون توجه کنیم، قطعا خداوند ما رو به همون راه هدایت میکنه یعنی بدبختی بیشتر! اما وقتی کانون توجه ما روی این سریال خوشبختی باشه، خداوند ما رو به همین راه هدایت میکنه! یعنی خوشبختی بیشتر! خداوند ما رو به هر راهی که بخوایم هدایت میکنه! چه طور میخوایم؟! با توجع مون! یعنی چیزایی که میبینیم و میشنویم و در موردشون حرف میزنیم!

    پس با تمام تمرکز و توجه مون بریم که با دیدن این سریال، یک تیر و هزار نشان بزنیم. هم کیف کنیم و لذت ببریم و هم آگاهی هامون رو بیشتر کنیم! به صورت عملی ببینیم عمل کردن به آگاهی ها یعنی چی و چه نتایجی شگفت انگیزی رو سبب میشه! ببینیم چیزایی که داشتنشون شدنیه و ببنیم که چه خواسته های جدیدتری هم در ما شکل میگیره!

    خدایا …

    سپاس اون االهامات نابی که به قلب رئوف استاد و خانم شایسته کردی که این سریال ناب آماده بشه

    سپاس استادی که صدای قلبشو به وضوح میشنوه و وقتی شنید، بی چون و چرا اجراش میکنه!

    الحق که شما دو بزرگوار استادین!

    بریم … بریم سراغ فیلم که قلبم داره کنده میشه برای دیدنش!

    هنوز 23 ثانیه از فیلم گذشته اما میخوام یه درس خیلی بزرگی که از این قسمت های اخیر گرفتم رو بازگو کنم. با صحبتای خانم شایسته که گفتن خونه رو به مهمونا دادن و داخل آر وی هستن، یه درس بزرگی برام یادآور شد!

    اینکه میبینم شما در اوج مهمان نوازی، در اوج اینکه مهمان نوازی بینظیر خودتون رو اجرا کردین، در عین حال عزت نفس فوق العاده تون رو بیش از پیش اینجا به خودتون نشون دادین! خیلی برای من آموزندست که عزت نفس رو در اوج مهمان نوازی شما می بینم! بذارین بیشتر توضیح بدم …

    خب ما ایرانیا از قدیم الایام معروف بودیم به مهمان نوازی و مهمان نوازی ما زبان زد همه جاست. این خیلی خوبه و قابل تحسینه اما … اما … اما داره! اما متاسفانه اکثر مواقع کمبود عزت نفس ما اینجا خودشو نشون میده! قطعا همه ی ما تجربه ی اینو داشتیم که یه مواقعی از شهرای دیگه مهمون داشتیم. یادمون بیاد … خوده خودمون رو مثال میزنم … زمانی که میزبان مهمونامون بودیم، واقعا زندگی ما در اون چند روز تعطیل می شد و وقف مهمونا میشد با این باور که بهشون خوش بگذره! با این باور که مهمون نوازی رو به جا بیاریم! با این باور که به اونا احترام بذاریم! البته باور که چه عرض کنم … باور اشتباه و صد البته قدیمی!

    جالب اینجاست از روز دوم به بعد، نه تنها از میزبانی مهمونامون لذت نمیبردیم، بلکه کار به جایی میرسید که مدام با خودمون میگفتیم کاش مهمونا زودتر برن! تا جایی که سال بعد خداخدا میکردیم که اون سال نیان چون یاد لحظاتی میفتیم که پارسال چقدر اذیت شدیم و چقدر خسته شدیم!

    خب سوال من اینجاست …

    کجای این کار احترام محسوب میشه و کجای کار بی احترامی محسوب میشه که بر فرض مثال، منه میزبان کارای شخصیم رو تعطیل نکنم و کارامو بکنم و اجازه بدم مهمونا بیشتر راحت باشن؟! بیشتر راحت باشن و هرچی خواستن خودشون فراهم کنن یا هر کاری دلشون خواست انجام بدن! اصلا چرا من باید سرگرمشون کنم و یا کاری کنم بهشون خوش بگذره؟! کسی که لذت بردن بلد باشه، از یه چهاردیواری هم لذت میبره و کسی که ناشکر باشه و ناسپاس، هر کاری بکنم آخرش میگه فلان چیزش ایراد داشت و خوش نگذشت و … !

    کجای این کار احترام و خوش گذرونی محسوب میشه وقتی که من احترام خودم رو زیر پا گذاشتم و تمام خودم رو عین برده وقف مهمان کردم؟!

    اصلا مگه خودم خوش میگذرونم که بخوام کاری کنم به مهمونا خوش بگذره؟!

    اتفاقا …

    اگه کاری کنم که اول از همه به من خوش بگذره، قطعا به مهمونام هم خوش میگذره! قطعا این فرکانس خوشگذرانی من به اونا هم منتقل میشه! مگه غیر اینه که جهان بر پایه فرکانس استواره؟!

    اگه اول از همه کاری کنم که احترام خودم حفظ بشه، اون موقع اونا هم متقابلا احترام خودشون رو خودشون نگه میدارن!

    در کل در جهانی که زندگی میکنیم که باید از ثانیه به ثانیه ش لذت ببریم وگرنه باختیم! پس باید کاری کنیم که اول از همه خوده ما از میزبان بودنمون لذت ببریم تا متقابلا، بدون اینکه لازم باشه کار خاصی انجام بدیم، مهمونا هم از مهمون بودنشون لذت ببرن! دقت کردین؟! بدون اینکه کار خاصی انجام بدیم! چون هر کاری لازم باشه انجام بدیم بهمون گفته میشه! حتی برای میزبان بودنمون هدایت میشیم!

    چقدر لذت بخشه که میبنیم شما، در عین اینکه به بهترین نحو میزبان هستین، صد البته میزبان خودتون هستین! خوده خوده خودتون! و این چیزی نیست جز عزت نفسی والا که لابلای کاراتون به چشم میخوره!

    شما در نظر بگیر یه فلاسک نسکافه همراهت داری که گنجایش دولیوان داره. فلاسکو با خودت به پارک میبری و روی نیمکت میشینی. میبنی یه اقای دیگه کنارت نشست … اینجا چه لذتی داره که یک فنجان نسکافه خودت بخوری و یک فنجان رو به دوست کنارت بدی؟! واقعا لذت اصلیش نصیب تویی میشه که میزبان بودی چون مطمئن بودی که حق خودتو دادی و به ایشون هم در اوج لذت بخشیدی!

    اما فکرشون بکن … فلاسکت گنجایش یکی داشته باشه و تو دلت بسوزه و همه رو به اون آقا بدی! دیگه نمیگم چه حسی بهت دست میده چون خوب میدونم تجربه شو داشتی!

    من درس بزرگی رو ازاین میزبانی و مهمان نوازی قانون مندش ما آموختم که حتی اینجا هم رد پای قانون رو میبنیم.

    متشکرم

    حدسم درست بود! کسی که لذت بردنو بلد باشه، از یه چهاردیواری ام لذت میبره! چقدر لذت بردم از اینکه دیدم که پدربچه ها صبونه شونو داده و ظرفارو شسته و آشپزخونه رو تمیز کرده!

    چقدر خوشحالم که میبینم خودشون کنار هم دارن با بازی کردن لذت میبرن! واو!

    واقعا عاشق این تیکه شدم که پدر بچه ها خودش، بدون اینکه میزبان اطلاع داشته باشه، صبونه درست کرده، ظرفاشو هم شسته! در صورتی که اگه ما بودیم به خاطر مهمونامون کله سحر بیدار میشدیم تا صبونه براشون حاضر کنیم و بعدش، مجبور بودیم ظرفای اون جمعیت رو بشوریم اما از درون غر بزنیم و ناراحت باشیم!

    این عالی بود!

    من چقدر لذت بردم از اینکه جیکوب به اون خوبی فارسی رو یادگرفته تا حدی که ایراد برادرش رو اصلاح میکنه و توضیح میده! براووو!

    خدای من … چه حس خوبیه میبنیم خانم شایسته داره همون توضیحاتی رو میگه که من اول کامنت نوشتم! خدایا شکرت بابت هدایتهات!

    بعد از ماجرای گم شدن لیوان و … ، چیزی که برام جالب بود این بودش که دقیقا زمانی که هوپ یه لیوان جدید گرفت و حالش عالی بود و فرکانسش محشر بود، دقیقا اون لحظه خودش گفت که من آماده مصاحبه هستم! یعنی خودشم به طور نااگاهانه میدونست که زمانی که فرکانسش عالیه باید صحبت کنه تا حرفاش برخواسته از دل باشه و به دل بشینه!

    بریم سراغ مصاحبه …

    عاشق این شدم که دیدم خانم شایسته هم مادر خودشو تحسین کرد و هم هوپ رو ! اینجا هم رد پایی از عزت نفس!

    بعد از اینکه خانم شایسته از هوپ پرسیدن که مهم ترین و موثرترین عامل چی بود که چنین بچه های خوبی تربیت کردی، مادر بچه ها خیلی قشنگ جوب داد! چرا؟! چون اول از همه تشکر کرد و گفت و ممنونم که بچه هامو تحسین میکنی! جالب ترش اینجاست که گفت منم موافقم با شما و معتقدم که بچه های خیلی خوبی دارم!

    (یعنی عزت نفس ایشون منو مبهوت کرد! طوری نشسته و طوری صحبت میکنه انگار بزرگترین سوپراستاره و در بزرگترین برنامه جهان داره مصاحبه میشه! حتی عزت نفس اینکه خودش بیان کرد که یچه های فوقالعاده ای داره منو دیوانه کرد!)

    چه زیبا جواب میدن ایشون!

    میگه که اول از همه اینو بگم که من به تنهایی بچه ها رو تربیت نکردم که بخوام بگم عامل اصلی تربیت اونا من بودم بلکه یک شوهر مسئولیت پذیر و خوب داشتم که همیشه بود و چنین نتیجه ای به بار اومد.

    بعدش از خدا میگه! میگه خداوند این آگاهی و موهبت رو به من داده! و بعدش میگه که من هیچ موقع از بچه هام توقع اینو نداشتم که عالی باشن! میگه هر کدومشون با اون کی متفاوته! مثلا اگه یکی شون در درس و مدرسه ممتازه توقع ندارم اون یکی هم اینطور باشه! بلکه به هر کدومشون احترام میذارم و فارغ از هر چیزی بدون قید و شرط عاشق اونا هستم و تشویق شون میکنم که خودشون باشن! میگه به قدری عاشقشون هستم که میتونم به جرئن بگم پسرهای من، جزء عزیز ترین و دوست داشتنی ترین افراد زندگیم هستن! ( پ ن : ظاهرا در فرهنگ امریکا، همه ی والدین عاشق بچه هاشون نیستن !! اما به هرحال ایشون چه باورای محشری داره که باعث شده بگه من بدون توقع عالی بودن و بی قید . شرط عاشقشون هستم!!! چه حسی خوبی داد این باور بهم! )

    اصلا باورم نمیشه این خانم چنین باورای محشری داشته باشه! هرچند طبق قانون، پشت هر نتیجه ی نابی، باورای نابی هست!

    وقتی خانم شایسته ازش پرسید که به نظرت مادرای دیگه چه طور میتونن مثل شما چنین نتیجه خوبی بگیرن …

    جواب داد که همش من نیستم! پدرشون خیلی موثر بود چون همیشه براشون مثال زدنی و مثل یک الگو بود! چون همیشه با مهربونیش دنبال راهی بود تا دیگران رو خوشحال کنه و مسلما بچه ها هم تحت تاثیر قرار گرفتن. البته اول از همه سعی کردیم به این اعتماد به نفس برسن که حسشون نسبت به خودشون باید خوب بشه و بدونن که خودشون کی هستن! چون وقتی به این احساس برسن میتونن مثل پدرشون به دیگران هم کمک کنن.

    ( خدای من ایشون چقدر خوب قانون رو درک کرده و اجرا کرده! حتی نا اگاهانه! )

    خیلی جالبه! خانم شایسته میپرسه که چی باعث شد بچه ها، نه تنها تفاوت شخصیتی و علائق همدیگه رو بپذیرن، بلکه به وقتایی حمایتگر هم باشن؟

    و خانمه جواب میده که ما از هموت بچگی متوجه تفاوت های بین هر کدوم شدیم و سعی نکردیم تغییرشون بدیم. مثلا یکی شون عاشق بازی های کامپیوتریه اما دیگری عاشق ورزش های فیزیکه! خب من لذت میبرم از لذت بردن اونا! لذت میبرم وقتی میبینم که داره از بازی کردنش لذت میبره!

    ( آخ که این حرفا چقدر به دلم میشینه و چقدر دلمو آرامش میده! این یعنی این باورا ناب ناب هستن! )

    خانم شایسته میگن که شما بیشتر شبیه دوست بچه هات هستی تا اینکه مادرشون باشی! برفرض مثال زمانی که والمارت بودیم و منتظر یکی ار بچه ها بودیم، شما یه بازی طراحی کردی تا با بقیه بچه ها بازی کنی!

    خانمه جواب میده که اول از همه اون کارو برای خودم انجام دادم تا کاری کنم زمان سریع تر بگذره و یا لذت بخش تر بگذره.

    ولی فکر میکنم که مهم ترینش اینه که من دوست دارم در کنار اونا لذت ببرم. ممکنه یه وقتایی بحث باشه اما در نهایت…. آره واقعا ما دوستیم! هر چند خییلی سخت نیست که با بچه ها دوست باشیم! مثلا وقتی میخوای خونه رو تمیز کنی مسلما کسی نمیاد کمک کنه اما وقتی اون کارو با لذت همراه میکنی و مثل یک بازی عمل میکنی، همراهت میشن! البته مهم ترین عامل برای یک مادر اینه که خودش خوشحال و شاد باشه تا به بچه هاش هم منتقل بشه.

    این یک انتخابه که منه ماد خوشحال باشم یا نه! خیلی مهمه اگه حس میکن مخوشحال نیستم، مدام با خودم مرور کنم که جرا خوشحال نیستم! و خیلی هم راحت میشه انتخاب کرد که خوشحال نبود! پس باید انتخاب کرد که خوشحال بود!

    ( خدای من … این خانم حتی اینو خوب میدونه که باید هر لحظه رو لذت برد! شاید از واژه ی فرکانس استفاده نکنه اما مگه واژه ها مهم هستن؟! نه … ایشون به صورت آگاهانه یا نا آگاهانه، داره قانون رو اجرا میکنه و مسلما باید چنین نتایج خوبی هم بگیره! الان فهمیدم که چرا باید مهمان استاد عباس منش باشن! اخه همش با خودم میگفتم که خدای من این خانواده مگه چه فرکانسی تحویل جهان دادن که افتخار اینو دارن نه تنها کنار استاد عباس منش باشن، بلکه مهمان اونا باشن! بله … هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای: