سریال زندگی در بهشت | قسمت 42

به نام یکتا کیمیاگر هستی

سلام استادعزیزم خانم شایسته مهمونای قشنگ و دوستای بهشتی‌ام

چقدر من حالم عالیه چقدر خوشحاللممممممممممم

چقدر خوبه که واقعا هدایت شدم به دیدن این قسمت

خانم شایسته عزیزم من در قسمت 40 گفتم از شما میزبانی کردن یاد گرفتم، اررررررره شما حتی در سفر به دور امریکا هم با دورهمی که به خانم شران و اقای چاره جو و همسر نازنین شون داشتین برای ما فیلم گرفتین و من این سادگی و راحتی شما رو دیدم و با خانواده رایاااااااااااان دیگه این اشتیاقم این سادگی و یادگیری ام از کهمکشان راه شیری هم عبور کرددددددد.

دیروز بابای عزیزم اومد گفت دوستم زنگ زده گفته تا یه ساعت دیگه میان خونه ما مهمونی.

اینجا وقتِ عمل کردددددددددن به تک تک اموزه های شما بود

اینجا وقت ساده گرفتن بود

اینجا وقت مهمونی گرفتن و ساده پذیرایی کردن بود

وقت این بود که من لذت ببرم

استاد خانم شایسته من عمل کردم، ما عمل کردیممممممممم

خیلی ساده و راحت اماده شدیم، لباسی که خودم خونه میپوشم رو پوشیدم بدون هیچ نقاب و ماسکی

خداااااااااای من انقدر فضا صمیمی تر شده بود، انقدر دوست داشتنی تر شده بود که حد نداره

یعنیییییییییییی این بهترین مهمانی ما بود، بهتریننننن، به سبک شما و خانواده رایان

دقیقاااااااااااااا همبنطور بود

حالا استاد یه نکته خیلی جالب میدونین چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینه که کلام ما در مهمونی فقط ثروت و پول ساختن و مهاجرت و …. بود،

یعنی این دوست صمیمی پدرم سال ها ژاپن بوده و بعد مدت ها میاد تهران و اینا هدایتی تو خیابون همو پیدا میکنن.

خداااااااااااای من باورنکردنی بود؛ خداوند هدایت میکنه اررررررررره لاااااااااااااااااجرم هدایت میکنه

بعد ایشون 7 تا ماشین و 7 تا خونه و مغازه و…. دارن، و کلی باورهای خوب ثروت

به خداااااوندی خدا مهمونی های ماهم داره باکیفیت تر میشه، همش ثروت و فراوااااااااااااانی.

بااینکه اولین بارو بود من این خانواده رو خیلی از نزدیک میبینم و هم صحبت میشم انگار سال ها بود میشناسمشون.

استاد با پسر کوچیکشون انقدر صحبت کردممممممممم به حرفاش گوش دادم دقیقااااااااا مثل جوزف و جیکاب، بعد این بچه همش با من حرف میزد، چون حسم رو میفهمید، چون من تحسینش میکردم،

استااااااااااااد دقیقا مثل صحبت های شما با فرزندان خانواده رایان

واااااااای واااااااااای من دیوانه شدم

استااااااااااد مگه اینا غیر از اینه که من توجه کردم و تحسین کردم،

مگه غیر از کار کردن روی باورهام بوده

به خداوندی خدا فقط همین کاکردن بوده

استااااااااااااد خانم شایسته دارم درک میکنم وقتی میگین نمیخواااااااااد کار فیزیکی انجام بدین و فقط باورها رو بسازین

و بعد ساختن اون باورها قدم ها گفته میشه و شما عمل میکنین.

واقعا استاد اشنایی ما بااین خانواده و اینکه بابام دوست صمیمی اش رو بعد از سال ها توی خیابون پیدا بکنه، و اینکه دقیقا جفت شون یک جا باشن، غیر از برنامه ریزی خدا کار کیه؟؟؟؟؟

فقط خدا فقط خدااااااااااااا

فقط باورهای ماست

همه چیز همینه، به خدا نفس هام تند شده؛ دستام یخه

استاد توی این تابستون من بادیدن این قسمت ها بدنم یخ میشه، همین الانم همینه

خدای من باورها خییلییییییی قدرتمندن، یعنی تازه بیشتر دارم درک میکنم، هروز بیشتر درک میکنم

……….

بریم سراغ این قسمت بینظیرررررررر

خدای من عجب بازی هیجان انگیزی

یعنی بادیدن این بازی کلی خندیدم و اشکاااااام جارررررررری شدن، ازاین تربیت درست بچه ها، ازاینکه چقدر صلح و صفا بینشون هست

ازاین پدر مادر آرااااااااام و مهربون که انقدر به شیوه درست بچه هارو تربیت کردن

خدااااااای من یعنی این هیجان لوک و جیکاب و اون انرژی دادن چقدررررررررررر بینظیر بودددد.

دندونای لیوای رو ببین، کنارشم دلارررررررررره، یعنی همیشه ثروت و فراوانی

، این یعنی وجود نعمت و ثروت

خانم شایسته شما با عشق به حرفای جوزف گوش دادین، دقیقا دقیقا همین داستان رو از زبان یه کوچولوی دیگه که همین چند وقت پیش گوش میدادم، بعد منم انقدر با عشق گوش دادم

اینو از حرف زدن های شما با جیکاب در قسمتی که از تدوین فیلم توضیح میداد یاد گرفتم

.

بازی استاد و اقای رایان چه هیجانی رو برای یان خانواده و مننننننننن به همراه داشت

و مخصوصا خودم رو پیش شما حس میکردددددددددم چونکه خانم هوپ به سبکی که من خیلی دوست دارم نشستههههههههههه.

وای وای این بغل عاشقانه و یه جایزه برای اقای رایان، چقدررررر دوست داشتنی و شیرین بود

خانم هوپ عاشقتونمممممممم برای این عشق درونتون

قلب منم به تپش میارررررررررره این عشق

یعنیییییییییییی میدوینن من چی فهمیدممممممممممم اصلا مهم برد و باخت نیست

مهم لذت بردن در کنار همه، مهم عشق کردنه، خندیدن،خندیدن شاد بودن شاد بودن

خدااااااااای من چه درکی چه اگاهی چه عشقی میشه از این ها یاد گرفت

از خدا میخوام که بتونم عمل کنمممممممممم

خداااااای من دوباره بازی لیوای و جوزف

یعنی فقط به چشمای اقای رایان نگاه کنید ببینید که چه عشقی از چشماش برق میزنه که به بچه هاش و بازی کردنشون نگاه میکنهههههههههه

خدای من اینجا یه دنیای دیگه نیستاااااااااااا همینجاست، روی همین زمین خودمون بهشت خودمون

وای وای لوک مثل داورای کشتیییییی چه هیجانی میده، ببین به لیوای کمک میکنههههههههه

ببینید دوست داشتن بردادری چقدر زیاده

واااای صحبت کردن خانم هوپ با پسرهاش انقدررررر بهم ارامش داد، خدای من این خانم بینظیرررررررره

اخظار داور به مربییییییی چقدر بامزه بوداااااااا، اثقای رایان داشت نکتهه ارو میگفت و خانم هوپ دوست داشت بچه ها خودشون تصمیم بگیرن که چیکار کنن

خداااااااای من استاد و لوک رو ببین چقدرررررررر من کیف کردم و کلی خندیدم

استاد من کشتی کار کردددددددددددده ها

اونم حرفه ای و هروز هفته با رده های سنی مختللللللللللللف

پلنگه مازندرانی هست برای خودددددددددش

وای نمایش لوک و جیکاب دیگه اخر بازی بودااااااااااا کلی خندیدمممم

یعنی هدف فقط شاد بودن و خندیدنه

خدای من چه هدف مقدسی دارن، چه زندگی سراسر شادی و ارامشی

واقعا خدایااااااااا شکرررررررررررت

چقدر باورام قوی تر شد، چقدر برای اینده اماده تر شدم، یاد گرفتم

از خداوندم میخوام بهم کمک کنه عمل کنم

خدایااااااااااااا شکرت

دوستون دارم

سلاااااااااااام عزیزدل من

چه نام زیبایی ، چه چهره پاک و خدااییی

چقدر زیبا هستید و نورانی

انقدر شما هم خالصانه و صادقانه نوشتید که تمام بدنم مور مور شد از این عشق خدایی در قلب شما

چه خوبه میتونم احساستون ور احساس کنممممممممم

مطمئنا خیلی به خدایم متصل هستید مخصوصا در نوشتن این دیدگاه زیبا

خیلی دوستون دارم

خداروشکر میکنم که دوستایی از جنس خدا همچون شما دارم

امیدوارم خداوند درتمام جنبه های زندگی تون بینهایت نعمت بهتون عطا کنه

الهی امین