https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/07/abasmanesh-6.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-07-13 08:51:482025-03-06 15:44:41سریال زندگی در بهشت | قسمت 44
198نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من از این قسمت سریال زندگی در بهشت و ساکنین بهشت چی یاد میگیرم؟؟؟
یاد میگیرم مثل استاد همیشه مشتاقانه در جستجوی یادگیری از هر کسی و هر چیزی باشم….برام هم مهم نباشه که دارم از یه بچه نصف سن خودم یاد میگیرم یا از یه بزرگسال….دارم از یه درخت یاد میگیرم یا یه حیوون….وقتی جهان رو پیشگاه خداوند میدونم و انرژی خدا رو در هر چیزی جاری میدونم پس دیگه غرور رو کنار میذارم مثل موسی کفش هام رو از پا در میارم و بی ریا و غرور با فروتنی و مشتاقانه به کودک مشتاق درونم اجازه میدم تا در پیشگاه خدای حکیم و علیم بیاموزه
یاد میگیرم تا هر چیز تحسین شدنی رو پیدا کنم و تحسین ام رو به جهان اعلام کنم…تحسین و تشکر درخواست بسیار قدرتمندی برای دریافت نعمتهای بیشتر از سمت من به جهان میفرسته….به خودم اینطور توضیح میدم که وقتی تشکر میکنم با صفت شکور که از اسامی خداوند هست هم راستا میشم هم ارتعاش میشم پس جهان هم مثل خدا با من رفتار میکنه و باعث گسترش من میشه
یاد میگیرم ارزشمندی خودم رو تا حد امکان به اون فاکتورهای بیرونی مثل نمره و معدل و مدرک و سرتیفیکیت و شغل و آدمهایی که در رابطه با من هستند و هر عامل بیرونی دیگه ای گره نزنم….یاد میگیرم تا در نقاب اون استعدادهای ذاتی که نعمت خدا به من هستند خودم رو مخفی نکنم و به تمام ابعاد وجودم حتی ضعف هام اجازه نمایش بدم که من همیشه از بروز نقاط ضعف ام بیشتر یاد گرفتم و رشد کردم….حتی اگه تنها کارکرد نقاط ضعف من این باشه که حضور اونها منو بیشتر در برابر خدای خودم خاضع میکنه اونها رو ارزشمند میدونم…چه بسا که اگه عالی و بی نقص بودم هرگز طعم شیرین بندگی رو درک نمیکردم
در مجموع باور داشته باشم هر نادانسته ای قابل یادگیری هست….هر کاری که نمیتونم خوب انجام بدم میتونم با تمرین و مطالعه توش خوب بشم…
یاد میگیرم که زمانی که فرزندانی از سمت خداوند بهم روزی داده شد مثل هوپ و رایان محیطی براشون ایجاد کنم که مثل جیکاب و برادرانش هر کدوم به خاطر وجود و هستی شون اونقدر ارزشمند دونسته بشن که دنبال نشون دادن خودشون به بقیه نباشند…علایق و توانایی هاشون اونقدر ارزشمند هست که تفاوتهای اونها فقط باعث سرگرمی و جذابیت بیشتر میشه نه باعث سرافکندگی
یاد میگیرم که مثل لوک همیشه اگه کاری از دستم برمیاد داوطلبانه انجام بدم…منتظر نباشم حتما کسی ازم بخواد…کوچکتر از خودم رو دست نندازم…و بهش اجازه ابراز وجود بدم
یاد میگیرم مثل ساکنین بهشت همیشه برای تجربه های جدید ذوق زده باشم….و همیشه سپاسگزارانه با تمام داشته هام رفتار کنم
یاد میگیرم مثل استاد آرزوها و خواسته هام رو حتی اگه یه دوربین عکاسی باشه توی دلم نکشم و نگه شون دارم…باور داشته باشم روزی یه جایی به حقیقت تبدیل میشن اگه من از قوانین استفاده کنم…چون خواسته های من به قول مولانا “طلب هستند گروگان خدا در وجودم برای اینکه رسیدن به اونها منو به مقصدی که سزاوارش هستم میرسونه” رسیدن به هر خواسته منو به جایگاهی ارتعاشی بالاتری نزد پرودگارم نزد اصل ام میرسونه
باید وظیفه خودم بدونم که به خواسته هام برسم
گاهی اینطور تصور میکنم که خدا مثل والدینی که گنجی بزرگ رو بعنوان میراث برای فرزندش کنار گذاشت اما براش شرطی گذاشته که فرزند لیاقت داشتن اون گنج رو نشون بده….وقتی لایق بشه بی شک اون بهش داده میشه…
خیلی جاها که میخوام دوباره کم بیارم به یادم میارم که بهشت رو لایق ها، شایسته ها، پیروی کنندگان قانون خدا، موحدها، مومنان، صابرین و در کل به کسانی که اون ارزشمندی روح خدا در وجودشون رو درک میکنند و جوری رفتار میکنن که از خدا هستند و به سوی خدا برمیگردند…به ارث میبرند…
بازم به خودم میگم ضعیف نباش…وارد یه کار جدید شدی کلی چیز رو نمیدونی اما میتونی یاد بگیری…اصلا اینکه بقیه راجع بهت چی فکر میکنن مهم نیست….به قول جیکاب اینکه من توی یه چیزی فعلا ضعیف هستم دلیل نمیشه که ضعیف باشم….مثل یه عالمه چیز دیگه که نمیدونستم و یاد گرفتم اینم یاد میگیرم….روی نقاط ضعف ام کار میکنم…این خواسته خودم بود که وارد این چالش بشم پس باید ادامه بدم…اگه بخوام از انجام کارهای جدید بترسم و از ترس اینکه بقیه میفهمن که من فلان کارو نمیدونم فلان موضوع رو نمیدونم هیچ وقت رشد نمیکنم….من هرگز نمیتونم جلوی قضاوت ها رو بگیرم..هرگز نمیتونم دهن یاوه گویان رو ببندم…پس مهم نیست بقیه چی میگن یا نمیگن…ما به کارمون به مسیر رشدمون ادامه میدیم…اگه میخوایم جز دسته قوی ها باشیم باید به خدا اعتماد کنیم و وارد دل ترس هامون بشیم و ادامه بدیم
سپاس از این بهشت و از خالق بهشت و بندگان مومنی که خودشون رو لایق زندگی در بهشت نگه میدارند (((یادم باشه که استاد و خانم شایسته اگه سالهاست توی بهشت هستن براساس تصادف و بخت و اقبال نیست…براساس هر روز مرور و عمل کردن به قوانین خداوند هست))))
چقدر صحبتهای جکوب از روی اگاهی بود و چقدر خوب بهش اموزش دادن که ارزش تو به نمره نیست و قرار نیست اگه نمرت خوب نشد پس خوب هم نباشی چیزیکه ما برعکسش بودیم و همین باعث شد هیچوقت خودمون دوست نداشته باشیم همیشه بخوایم بهتر و بهتر بشیم والدین سرزنشگر بجای تشویق کننده
من الان تازه دارم انقدر خودمو تشویق میکنم تلاش میکنم تا حرف بقیه برام مهم نباشه که بتونم پیشرفت کنم و نصف شکستهام از همین جا بود که تایید نمیشدم و برچسب های منفی میگرفتم
یکروزی من ریاضیم انقدر افتضاح بود که همیشه تنبیه میشدم و همیشه خانواده هم این برچسب میزدن تو در ریاضی نمیفهمی و تو درس ریاضی خوب نیستی من رفتم راهنمایی و معلم دوره راهنماییم انقدر زیبا اموزش میداد با گچ های رنگی که من از روز اول از ریاضی خوشم اومد سوال در کلاس پرسید و من جواب دادم فکر کرد من تقلب کردم گفت بیا روی تابلو راه حلتو بنویس من نوشتم و باز هم تعجب کرد چطور من انجامش دادم و کلی منو تشویق کرد منکه ریاضیم همیشه ده و یازده بود ترم اول هجده شدم و هیچ کس باورش نمیشد چطور من انقدر پیشرفت کردم و من شدم سرگروه تعدادی از بچه ها، و این فقط بخاطر تشویقهای معلمم بود برعکس خانوادم رفتار کرد من تونستم اعتماد بنفس پیدا کنم
واقعیت زندگی ما همینه وقتی بتونیم نقاط قوت خودمون ببینیم موفق میشیم اما متاسفانه انقدر منفی بهموم میگن که اصلا حس نمیکنی خوبی و عالی هستی
من الان دارم تازه ویژگی های مثبتمم مرور میکنم تا بتونم بپذیرم خوبم و نیاز نیست انقدر برای خوب و عالی بودن بجنگم ث خودمو اذیت کنم و این بچه سیزده ساله انقدر خوب اینو درک کرد چقدر زیباست
واقعا باید به این خانواده تحسین گفت چقدر اگاه هستن و چقدر من لذت بردم
ممنون استاد چقدر خوب که صحبتهاش فیلم گرفتید
…
چه ایده خلاقانه ای تصویر با نور و چقدر لذت بردم و داشتم تصور میکردم من بودم چی میکشیدم
چقدر عالی هستی و فروتن استاد جانم
که همیشه در حال پژوهش و درک بهتر قوانین در وجود هر کسی یا هر چیزی هستید
این رفتار و عملکرد شما نتیجه باورها ،عمل به قوانین و سوار بر موج هدایت بودن هست
اینکه تو لحظه هستی و داری لذت میبری از حضورت در اون لحظه
حالا میخواد خوابیدن باشه صحبت با یه دوست کوچک 13 ساله باشی عشق بازی با براونی باشه یا صحبت با عزیزدل و اشتراک آگاهی ها باشه
چقدر من این صلح و آرامش درونی شما رو دوست دارم و بارها و بارها تحسینت کردم
بنام خداوند بخشنده مهربـان
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و سرکار خانم شایسته مهربان
سلام به همه همفرکانسیهای عزیز در این سایت توحیدی
خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم محتاجم
خدایا فقط تو را میپرستم که جز تو خدایی نیست
خدایا فقط از تو کمک میخواهم که جز تو قدرتی نیست
خدایاشکرت بخاطرسقف بالای سرم
خدایاشکرت بخاطرحساب بانکیم
خدایاشکرت بخاطرزیباییم
خدایاشکرت بخاطرسلامتیهی وجودم.
عزت نفس و اعتمادبهنفس در تکتک اعضای این خانواده به زیبایی خودشو نشون میده،
وتمام اینها از والدینی نشات میگره که خودشون دارای عزت نفس و اعتمادبهنفس بالایی هستند و با خودشون در صلح هستند،
چونکه کسی میتونه به دیگران چیزی بده که خودش داشته باشه خودش پروسرشار باشه،
کسی که چیزی نداره چجوری میخواد به دیگران بده،
ازخداوند میخوام که عزت نفس و اعتمادبهنفسی بهم بده که برای خودم برای رسیدن به طرح الهی زندگیم، زندگی کنم، ومنو از هر گونه، تایید دیگران بینیاز کنه.
واقعا یکی از بزرگترین نعمتهایی که از خداوند میخوام داشتن اعتماد به نفس و عزت نفس هست.
خدایا شکرت برای این سایت زیبا و توحیدی و این آگاهیهای ناب که هر لحظه که میام و مطالب را میخونم یا قسمتی از این سریال را میبینم چیزی بهم اضافه میکنه.
استاد عزیزم، شما برای ما الگوی انسانیت و دانایی هستید.
هر کلامتان درسی از
عشق، حکمت و معرفت است.
و من، از صمیم قلب، شکرگزارم که فرصت دیدن زندگی در بهشت را دارم…
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
هرکجا که هستید در پناه خداوند مهربان
شاد و سلامت، سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید.
بنام خداوند مهربان و حکیم
من از این قسمت سریال زندگی در بهشت و ساکنین بهشت چی یاد میگیرم؟؟؟
یاد میگیرم مثل استاد همیشه مشتاقانه در جستجوی یادگیری از هر کسی و هر چیزی باشم….برام هم مهم نباشه که دارم از یه بچه نصف سن خودم یاد میگیرم یا از یه بزرگسال….دارم از یه درخت یاد میگیرم یا یه حیوون….وقتی جهان رو پیشگاه خداوند میدونم و انرژی خدا رو در هر چیزی جاری میدونم پس دیگه غرور رو کنار میذارم مثل موسی کفش هام رو از پا در میارم و بی ریا و غرور با فروتنی و مشتاقانه به کودک مشتاق درونم اجازه میدم تا در پیشگاه خدای حکیم و علیم بیاموزه
یاد میگیرم تا هر چیز تحسین شدنی رو پیدا کنم و تحسین ام رو به جهان اعلام کنم…تحسین و تشکر درخواست بسیار قدرتمندی برای دریافت نعمتهای بیشتر از سمت من به جهان میفرسته….به خودم اینطور توضیح میدم که وقتی تشکر میکنم با صفت شکور که از اسامی خداوند هست هم راستا میشم هم ارتعاش میشم پس جهان هم مثل خدا با من رفتار میکنه و باعث گسترش من میشه
یاد میگیرم ارزشمندی خودم رو تا حد امکان به اون فاکتورهای بیرونی مثل نمره و معدل و مدرک و سرتیفیکیت و شغل و آدمهایی که در رابطه با من هستند و هر عامل بیرونی دیگه ای گره نزنم….یاد میگیرم تا در نقاب اون استعدادهای ذاتی که نعمت خدا به من هستند خودم رو مخفی نکنم و به تمام ابعاد وجودم حتی ضعف هام اجازه نمایش بدم که من همیشه از بروز نقاط ضعف ام بیشتر یاد گرفتم و رشد کردم….حتی اگه تنها کارکرد نقاط ضعف من این باشه که حضور اونها منو بیشتر در برابر خدای خودم خاضع میکنه اونها رو ارزشمند میدونم…چه بسا که اگه عالی و بی نقص بودم هرگز طعم شیرین بندگی رو درک نمیکردم
در مجموع باور داشته باشم هر نادانسته ای قابل یادگیری هست….هر کاری که نمیتونم خوب انجام بدم میتونم با تمرین و مطالعه توش خوب بشم…
یاد میگیرم که زمانی که فرزندانی از سمت خداوند بهم روزی داده شد مثل هوپ و رایان محیطی براشون ایجاد کنم که مثل جیکاب و برادرانش هر کدوم به خاطر وجود و هستی شون اونقدر ارزشمند دونسته بشن که دنبال نشون دادن خودشون به بقیه نباشند…علایق و توانایی هاشون اونقدر ارزشمند هست که تفاوتهای اونها فقط باعث سرگرمی و جذابیت بیشتر میشه نه باعث سرافکندگی
یاد میگیرم که مثل لوک همیشه اگه کاری از دستم برمیاد داوطلبانه انجام بدم…منتظر نباشم حتما کسی ازم بخواد…کوچکتر از خودم رو دست نندازم…و بهش اجازه ابراز وجود بدم
یاد میگیرم مثل ساکنین بهشت همیشه برای تجربه های جدید ذوق زده باشم….و همیشه سپاسگزارانه با تمام داشته هام رفتار کنم
یاد میگیرم مثل استاد آرزوها و خواسته هام رو حتی اگه یه دوربین عکاسی باشه توی دلم نکشم و نگه شون دارم…باور داشته باشم روزی یه جایی به حقیقت تبدیل میشن اگه من از قوانین استفاده کنم…چون خواسته های من به قول مولانا “طلب هستند گروگان خدا در وجودم برای اینکه رسیدن به اونها منو به مقصدی که سزاوارش هستم میرسونه” رسیدن به هر خواسته منو به جایگاهی ارتعاشی بالاتری نزد پرودگارم نزد اصل ام میرسونه
باید وظیفه خودم بدونم که به خواسته هام برسم
گاهی اینطور تصور میکنم که خدا مثل والدینی که گنجی بزرگ رو بعنوان میراث برای فرزندش کنار گذاشت اما براش شرطی گذاشته که فرزند لیاقت داشتن اون گنج رو نشون بده….وقتی لایق بشه بی شک اون بهش داده میشه…
خیلی جاها که میخوام دوباره کم بیارم به یادم میارم که بهشت رو لایق ها، شایسته ها، پیروی کنندگان قانون خدا، موحدها، مومنان، صابرین و در کل به کسانی که اون ارزشمندی روح خدا در وجودشون رو درک میکنند و جوری رفتار میکنن که از خدا هستند و به سوی خدا برمیگردند…به ارث میبرند…
بازم به خودم میگم ضعیف نباش…وارد یه کار جدید شدی کلی چیز رو نمیدونی اما میتونی یاد بگیری…اصلا اینکه بقیه راجع بهت چی فکر میکنن مهم نیست….به قول جیکاب اینکه من توی یه چیزی فعلا ضعیف هستم دلیل نمیشه که ضعیف باشم….مثل یه عالمه چیز دیگه که نمیدونستم و یاد گرفتم اینم یاد میگیرم….روی نقاط ضعف ام کار میکنم…این خواسته خودم بود که وارد این چالش بشم پس باید ادامه بدم…اگه بخوام از انجام کارهای جدید بترسم و از ترس اینکه بقیه میفهمن که من فلان کارو نمیدونم فلان موضوع رو نمیدونم هیچ وقت رشد نمیکنم….من هرگز نمیتونم جلوی قضاوت ها رو بگیرم..هرگز نمیتونم دهن یاوه گویان رو ببندم…پس مهم نیست بقیه چی میگن یا نمیگن…ما به کارمون به مسیر رشدمون ادامه میدیم…اگه میخوایم جز دسته قوی ها باشیم باید به خدا اعتماد کنیم و وارد دل ترس هامون بشیم و ادامه بدیم
سپاس از این بهشت و از خالق بهشت و بندگان مومنی که خودشون رو لایق زندگی در بهشت نگه میدارند (((یادم باشه که استاد و خانم شایسته اگه سالهاست توی بهشت هستن براساس تصادف و بخت و اقبال نیست…براساس هر روز مرور و عمل کردن به قوانین خداوند هست))))
چقدر صحبتهای جکوب از روی اگاهی بود و چقدر خوب بهش اموزش دادن که ارزش تو به نمره نیست و قرار نیست اگه نمرت خوب نشد پس خوب هم نباشی چیزیکه ما برعکسش بودیم و همین باعث شد هیچوقت خودمون دوست نداشته باشیم همیشه بخوایم بهتر و بهتر بشیم والدین سرزنشگر بجای تشویق کننده
من الان تازه دارم انقدر خودمو تشویق میکنم تلاش میکنم تا حرف بقیه برام مهم نباشه که بتونم پیشرفت کنم و نصف شکستهام از همین جا بود که تایید نمیشدم و برچسب های منفی میگرفتم
یکروزی من ریاضیم انقدر افتضاح بود که همیشه تنبیه میشدم و همیشه خانواده هم این برچسب میزدن تو در ریاضی نمیفهمی و تو درس ریاضی خوب نیستی من رفتم راهنمایی و معلم دوره راهنماییم انقدر زیبا اموزش میداد با گچ های رنگی که من از روز اول از ریاضی خوشم اومد سوال در کلاس پرسید و من جواب دادم فکر کرد من تقلب کردم گفت بیا روی تابلو راه حلتو بنویس من نوشتم و باز هم تعجب کرد چطور من انجامش دادم و کلی منو تشویق کرد منکه ریاضیم همیشه ده و یازده بود ترم اول هجده شدم و هیچ کس باورش نمیشد چطور من انقدر پیشرفت کردم و من شدم سرگروه تعدادی از بچه ها، و این فقط بخاطر تشویقهای معلمم بود برعکس خانوادم رفتار کرد من تونستم اعتماد بنفس پیدا کنم
واقعیت زندگی ما همینه وقتی بتونیم نقاط قوت خودمون ببینیم موفق میشیم اما متاسفانه انقدر منفی بهموم میگن که اصلا حس نمیکنی خوبی و عالی هستی
من الان دارم تازه ویژگی های مثبتمم مرور میکنم تا بتونم بپذیرم خوبم و نیاز نیست انقدر برای خوب و عالی بودن بجنگم ث خودمو اذیت کنم و این بچه سیزده ساله انقدر خوب اینو درک کرد چقدر زیباست
واقعا باید به این خانواده تحسین گفت چقدر اگاه هستن و چقدر من لذت بردم
ممنون استاد چقدر خوب که صحبتهاش فیلم گرفتید
…
چه ایده خلاقانه ای تصویر با نور و چقدر لذت بردم و داشتم تصور میکردم من بودم چی میکشیدم
چه تفریح عالی