سریال زندگی در بهشت | قسمت ۵۴

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان مونا به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام پروردگار کل کیهان و هستی و کائنات

به نام خدایی که تو قلب منه و هر لحظه منو هدایت میکنه

سلام به استاد عزیزم و مریم مهربانم

سلام به دوستان هم فرکانسی خوبم

خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم که بهم فرصت تجربه یه روز قشنگ دیگه رو تو این بهشت الهی دادی

من از استاد یاد گرفتم که ما همیشه دنیا رو از زاویه دید خودمون نگاه کردیم ولی باید درک کنیم که دنیا زیبایی های بیشتر و فرهنگ های بهتر هم داره

ما ایرانی ها همیشه به مهمان نوازی معروف هستیم ولی واقعا معنی مهمان نوازی واقعی رو نفهمیدیم

ما مهمان نوازی رو به این معنی درک کردیم که چی کار کنم مهمونم تمام و کمال راضی باشه

چی کار کنم بهش خوش بگذره

چی کار کنم وقتی از خونه من رفت پشت سرم حرف نزنه

ولی مهمان نوازی و واقعی و دارم اینجا میبینم که استاد خونه شو در اختیار مهمان ها گذاشته ولی قوانین خونه رو بهشون گفته مثل همینکه مهمونا با کفش داخل خونه نمیرن ولی دیگه مسئول غذا و یا تفریحشون نیست

کدوم یک از ما برامون مهمان اومده و ما به روش استاد عمل کردیم؟

واقعا یک سری از آداب و رسوم غلط تو ایران جا افتاده و اسمش شده فرهنگ تازه بهش افتخارم میکنیم

البته ما باید درک کنیم تمام این حرفها به معنی بی احترامی به مهمون نیست بلکه حرف از تعادل و داشتن عزت نفس هست و به نظرم کسانی که دارن زندگی در بهشت و دنبال میکنن کاملا متوجه این حرفها و رفتار استاد و خانم شایسته میشن

من خیلی دیدم که افراد میگن خارجی ها بی احساسن بی عاطفه هستند یا به زبان خودمونی خیلی سردن ولی به نظر من اونا دارن درست رفتار میکنن ما خیلی احساسی و عاطفی هستیم ما خیلی وابستگی داریم ما دیگه از اون طرف بوم افتادیم

به خاطر همین من دیدم خیلی از افراد مهاجرت میکنن ولی اصلا راضی نیستن و نمیتونن اونجا زندگی کنن و حاضر نیستن خودشون و تغییر بدن چون اینطوری بزرگ شدن

ولی من دارم یاد میگیرم قرار نیست هرچی از بچه گی کردن تو ذهنم و بپذیرم قرار نیست من کورکورانه دنباله رو مردم باشم من باید آگاهانه زندگی کنم

من باید بپذیرم که دنیا خیلی بزرگتر از اون چیزی هست که من همیشه و با زاویه دید خودم نگاه میکردم پس من باید زاویه نگاهم رو وسیع تر کنم

من باید به این درک برسم که میشه بهتر و راحت تر و قشنگ تر زندگی کرد

همین اول فایل دیدیم که لیلی مسئول تمیز کردن آشپزخونه بود واقعا تا حالا کدوم یک از ما تونستیم بریم به تفریح یا استراحتمون برسیم و مسئولیت کارها رو بسپریم به فرزندمون

این اصلا به معنی بی احساسی و یا دوست نداشتن فرزندمون نیست این یعنی فرزند من یاد میگیره مسئولیت پذیر باشه

این یعنی به همون اندازه که فرزند من در تفریح و خوش گزرونی سهم داره منم سهم دارم

یا مثلا اون خانم و آقا کارها رو تقسیم کردن و یکی ظرف میشوره و یکی خشک میکنه و باهم یه رابطه عالی دارن

وقتی اینطوری تقسیم کار میشه تو زندگی مشترک هیچ کسی خسته نمیشه و همین باعث قشنگ تر شدن رابطه میشه و همه چیز رو دوش یک نفر نیست

من این و دارم تو زندگیم کاملا احساس میکنم تمام کارها بین من و عشقم تقسیم میشه همه جا هم تو خونه هم تو محل کار و هم تو مسافرت

واقعا خیلی لذت بخشه واقعا رابطه مون قشنگتر شده خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

یه نکته دیگه که خیلی دوست داشتم این بود که مریم جان چقدر قشنگ با اون سه تا آقا ارتباط برقرار کرد این نشون دهنده روابط عمومی قوی مریم جان هست که بر میگرده به عزت نفسش با اینکه هیچ خانمی تو اون جمع نبود و استاد هم نبود کلی از بودن در کنار هم لذت بردن ولی اینجا یه کم این موضوع سخت گرفته میشه شاید یه آقا نیاد تو جمع خانم ها و برعکس یه خانم نره تو جمع آقایون شایدم برن ولی خیلی راحت ارتباط برقرار نمیکنن بر این اساس که اونا دارن حرفهای مردونه میزنن یا خانم ها دارن حرفهای زنونه میزنن حالا من برم تو جمع اونا چی کار کنم ؟؟؟ زشته حالا میگن این چی میخواد اومده اینجا و …………. و در کل این فرهنگ های غلطی که هست

ولی به نظر من قانون قانونه اینجا و امریکا هم نداره من باید انجام یک سری از کارها و تمرین عزت نفسم و از همین جا شروع کنم

موضوع دیگه اینکه مریم جان بازم با عزت نفس درخواست غذای بیشتر کرد و اولش بازم سادگی در کارها رو دیدم که به جای بشقاب از دستمال استفاده کردن که دمه دست تر بود

اصلا همینکه مریم جان از همه فیلم میگیره حتی از زمان استراحت مهمونا خودش اوج عزت نفسه و در مقابل کسی هم بهش نمیگه از من فیلم نگیر یا چرا میگیری

و بازم از مریم جانم بگم که در اون بسته رو باز نکرد چون حتما مربوط به استاد بوده و کنجکاو هم نشد که باز کنه چون لزومی نداشته

چقدر یک سری از کارها به من مربوط نبوده ولی صرفا جهت کنجکاوی انجام دادم ؟

این هم یک مورد احترام گذاشتن میشه به هم دیگه یعنی تو کاری که به من مربوط نیست و به همسرم ربط داره خودم و درگیر نکنم اگه لازم باشه خودش بهم میگه

نکته مهم دیگه که استاد گفت و منم الان دارم خیلی روش کار میکنم اینه که روی تصمیمی که گرفتم بمونم

اصلا فرق انسانهای موفق با بقیه هم همینه که روی تصمیمشون میمونن

مثلا من تصمیم گرفتم که تو اینستا به جز پیج استاد تو هیچ پیج دیگه ای نرم و به جای اینستا وقتم رو روی سایت بزارم

چند روز پیش یه موضوعی پیش اومده بود و همش نجواهای شیطان میگفت برو تو پیج فلانی ببین چی شده یا چی گفته ولی منم با قدرت تمام زدم تو دهنش و گفتم من به خودم تعهد دادم که وقتم و صرف زباله ها نکنم و در مورد کسی قضاوت نکنم و خیلی هم به خودم افتخار میکنم و دارم نتیجه میگیرم به لطف الله

خدایا شکرت که دارم تغییر و میبینم تو خودم

نکته دیگه این که با اینکه بارون اومده بود و چوب ها خیس بود آقای ریک نگفت ولش کن بابا آتیش نمیگیره به جاش تلاش کرد و ادامه داد و ادامه داد و ادامه داد تا آتیش و روشن کرد

حالا من همین موضوع رو باید تو تمام جنبه های زندگیم رعایت کنم

مهم ترین درسی که از استاد یاد گرفتم این بود که ادامه بدم……………

نکته ای که برام جالبه و مهم هست اینه که ما داریم قانون رو آموزش میبینیم و یاد میگیریم و الان داریم تازه تو زندگیمون عمل میکنیم ولی امریکایی ها نا خود آگاه دارن این کار و انجام میدن یعنی همشون دارن عمل میکنن یعنی تو کشورشون این موارد که برای ما تازگی داره و ما داریم یاد میگیریم برای اونا عادیه پس اینجا به من ثابت میشه که یک سری از باورهای محدود کننده تو ایران وجود داره که از قدیم به ما گفتن و ما بدون آگاهی پذیرفتیم و اشتباه هم هست چون استاد داره قانون رو یاد میده و من دارم تو رفتار امریکایی ها همون چیزی که استاد میگه رو میبینم پس بازم به من ثابت میشه که استاد داره درست میگه

خدایا شکرت برای درک این آگاهی ها

خدایا شکرت که بهم فرصت نوشتن دادی

خدایا شکرت که امروز هم همراه و هم قدم استادم بودم

خدایا شکرت که امروز هم یه قدم برای یادگیری قانون بدون تغییر تو برداشتم

خدایا شکرت که به راه راست هدایتم میکنی

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    393MB
    26 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت ۵۴
    124MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

233 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناشناس» در این صفحه: 2
  1. ناشناس گفته:
    مدت عضویت: 2388 روز

    استاد عزیز و روشنگرم،به شما و زوج بی نظیرتون سلام و درودی سرشار از عشق و تحسین می‌فرستم و امیدوارم که در این نوشتار بتونم آنچه ندای قلبم میگه رو مکتوب کنم…. لطفاً لطفاً لطفاً این دیدگاه رو کامل بخونید… هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم…خداوندا بگو تا بنویسم تا به وضوح برسم تا متعهدتر بشم تا آزادتر و رهاتر بشم… نمیدانم… فقط حرف دلم را می‌نویسم … الان که دارم با انگشت اشاره دست راستم بر حروف میکوبم،فقط خدا میداند که در تک تک سلول های من چه غوغایی برپاست…. اونقدر جوش خروش است که دارم بخار میشوم…

    فردی که در فضایی متشنج رشد کرد… اونقدر به تضاد برخورد و غرق بدبختی و مشکلات شد که دیگه آب از سرش گذشت و گفت دیگه بسه… در طی مسیر تغییرات و فراز نشیب های زندگیش، طی یک حادثه به این شهود میرسه که خدا داره بهش پیغام میده که تو رسالت بزرگی رو در پیش داری… «رسالتش» رو با تمام ریسک ها و سختی هاش به جون میخره و با تمام وجود از جان مایه میذاره برای دنباله روی کردن از ندای درون و هدایت خداوند… آنچنان تغییراتی در بند بند وجودش ایجاد کرد که خود خدا هم انتظار شو نداشت…عالم و آدم انگشت به دهان موندن که چطور ممکنه این حد از رشد و تغییر… از بی نهایت امتحان الهی(تضاد) عبور کرد و بزرگ و بزرگ تر شد… آنچنان که خیلی ها نمیخوان حتی باور کنن و بپذیرن که چطور این آدم این کارو کرد… رسالت بسیار سنگینی و دیوانه واری که هیچ کس به جز خودش از عهدش برنمی‌آمد… به راستی که خداوند هر آنچه را به دل بیندازد، توان و قدرت محقق شدنش را عطا میکند… فردی معمولی از قشر پایین جامعه،بدون داشتن هیچ الگویی حماسه می آفریند و تابو شکنی میکند… مرزهای سنت شکنی را جابجا می‌کند و به انقلاب بسیار عظیم در خود می‌پردازد …. آنچنان تغییر میکند که دیگران را هم شیفته تغییر میکند …. با تغییر خود هزاران هزار نفر را تحت تأثیر خود به مسیر تغییرات بنیادین می کشاند و جهان را به طرز وسیعی گسترش میدهد…. در حوزه خودش بهترین است ولی سیری ناپذیر می‌گوید هنوز جا داره بهتر و بهتر بشم که به حق بسیار باهوش است و خوب زبان و سازگار جهان هستی را میداند… به ایده کهکشانی اش جامه ی عمل می‌پوشاند و با اختلاف بهترین و توحیدی ترین و با کیفیت ترین و پر محتواترین و آگاهی بخش ترین و زیباترین سایت جهان را خلق میکند… خودش هم نمی‌داند که نامش در تاریخ جاودانه خواهد شد…. و نام و یادش، به انسانیت امید و قدرت می‌بخشد چرا که از جنس خود خود خداست… نه مشهور است نه سلبریتی نه رسانه ای نه اهل جلب توجه ولی با اختلاف دوست داشتنی ترین و محبوب ترین است… چکیده ناچیز و سطحی ای از زندگی سید حسین عباس منش… که از همون ابتدای مسیر زندگیش تا همین الان ، تک تک تجربیات و آگاهی های الهی اش برای منی که میخام پا در مسیر «رسالت» بسیار گرانبار و ثقیلی که خدا به دلم انداخته، قدم بردارم….

    استاد عزیز و دوست داشتنیم، از دیروز تا الان نخوابیدم از جوشش و بی‌قراری … نمی‌دونم چطور احساسمو منتقل کنم… مصصم بودم که با مکتوب کردن حرفای دلم خودمو رهاتر و آزادتر و قویتر کنم… مدتیه که میخام در موردش بنویسم و انگار باید بیشتر بیشتر خودمو تشویق و ترغیب کنم … باید کم کم تمرین کنم و اونقدر در موردش بنویسم تا ملکه ذهنم بشه…بارها و بارها توی در و دیوار خونه خودم یعنی باغ بهشتیمون (سایت) بنویسم و ثبت کنم تا افسار ذهنمو محکم تر در دست بگیرم…. خدا می‌دونه که با نوشتن همین کامنت چه ترمز بزرگی رو دارم برمیدارم، هر چه کردم نشد ترمز رو بکشم پایین تا اینکه با آهن و کلنگ افتادم به جون ترمز و از بیخ کندمش…. خیلی فشار و سختی روم بود و از پسش بر اومدم؛

    ++ استاد عزیزم، من نیاز دارم به سرعت و ضرب آهنگ قویتر من نیاز دارم به ثبت رد پا من نیاز دارم به تمرکز بسیار بالا … من به دل و جرات بسیار بسیار عظیمی نیاز دارم…. ایمان و اراده ای راسخ… عمل و حرکت…. سلف کنترل و تقوای مستحکم الهی… عزت نفس بسیار بسیار قوی و پولادین… از خود گذشتگی و سرسپردگی به هدایت رب… شجاعت و دیوانگی….ریسک های هولناک و بسیار بزرگ… تصمیم های حیاتی و شهودی جنون آفرین….

    استاد عزیزم، از روزی که شما رو شناختم انگار همون کسی رو دیدم که سالها در آسمون ها دنبالش می گشتم … چون نمیخاستم باور کنم موفقیت ها و تغییرات شما رو ، به شما سخت حسادت می ورزیدم… تحمل دیدن این حجم از تغییرات و پیشرفت شما رو نداشتم چرا که انگار شما جای منو تنگ کرده باشید و خواسته ها و آرزوهای عالم خیالم توسط شما محقق شد نه من… حالا که بعد از طی کردن تکاملم قادر به درک و فهم عمیق مدار و زندگی شما هستم، میخام اینو زندگی من خیلی شبیه گذشته زندگی شماست، و چندین بار از مرگ نجات پیدا کردم ، در چنان محیط و خانواده پوکیده و متشنجی بزرگ شدم که هیچ آدمی تاب و دوام ادامه زندگی رو نداشت…. هنوز موندم که چطور خودمو ازون مخمصه ها و تضاد ها و فشارهای آدم پودر کن، خودمو سالم بیرون کشوندم و دوام آوردم…منی که اگه استقامت نمیورزیدم و به خدا پناه نمیبرم تا الان یا معتاد شده بودم یا فاسق و جنایتکار ….

    همیشه وقتی از رویاها و خواسته هام حرف می‌زدم بلااستثنا همه گارد می‌گرفتن و سرکوب و ناامیدم میکردن… هیشکی نبود که بابت پیشرفت ها و خوبی هام حتی بهمون یه امید و آفرین بگه، حتی همون پدر مادری که اسمشون توی شناسنامه لعنتیم ثبت شده… کم کم که سنمون بالا رفت متوجه شدم که من قلبا متعلق به جای دیگه ای هستم من لیاقت بهترین ها رو دارم ، هیچوقت رویاها و اهدافمو نکشتم توی اون جو مسمومی که همه تحمل شنیدن حرفهای بزرگ و امیدبخشمو نداشتن…ذهن محدود و خیلی کوچیکشون ظرفیت حرفا و خواسته های منو نداشت… نمی‌دونم چطور خدا رو شکر بگم، باید با تمام وجود شکر عملی کنم و پا در مسیری بذارم که سال هاست توی گوشه دلمه….

    +++ استاد عزیزم رفته رفته به این شهود و نتیجه رسیدم که: اگه میخام از اعماق وجودم از زندگی راضی باشم و سال ها بعد حسرتی از گذشته به دل نداشته باشم باید صاف مستقیم برم توی دل علایقم…

    استاد حقیقتش خیلی برام سخته اینا رو بگم؛ من آدم نرمالی نیستم… خودم هم گاهی مواقع از خودم میترسم…. استاد من به طرز عجیب و نادری به همه چیز و همه کار و همه شغل علاقه دارم و از عهده هر کاری برمیام…. توی هر شاخه کم بیش پتانسیل و استعداد دارم… انگار ربات غول پیکر همه کارم… این تنوع سلیقه این حد از علایق و استعداد ها منو خیلی تحت فشار و گمراه کرده بود… از دوران نوجوانی میخواستم به طور موازی و هم زمان توی چند شاخه در سطح جهانی پیشرفت کنم… علایق و استعدادهامو مثل بچه هام میدونستم و فرقی بینشون نمیذاشتم…. نمیتونستم از هیچ کدوم دل بکنم… همین کمال گرایی های نابخردانه نذاشت توی توی هیچ کدوم وارد شم و پیشرفت کنم و جوونیم رو تباه کرد… در واقع از بس دستم باز بود برای انتخاب، به نوعی همین پاشنه آشیلم شد و دستم رو بست….

    ++ استاد این روزها خیلی با خودم دارم کنجار میرم و تمام وجودمو دارم میذارم تا به شفافیت برسم که دقیقاً چی میخوام؛

    ++ استاد من از چند سال پیش رفته رفته متوجه نبوغ و خلاقیت و علاقه وحشتناکم به یه حرفه و فن بسیار خاص و پیچیده شدم که مردم عوام اصلا سمتش نمیرن… در طی گذشت زمان قدم به قدم با وارد شدن این صنعت و شغل به فضای ذهنم، دیگه روند زندگیم تغییر و غرق اون مدار شدم… ولی زندگی و جایگاه و محدودیت ها و مشکلات اجازه نمی‌داد که برم سمش و نمی‌دونستم چیکار کنم،، قشر خاص و متمول و بسیاری محدودی میتونن واردش بشن… منم که از طبقه….

    +++ استاد عزیزم این رو با جسارت و اعتماد به نفس بسیار بالا میگم: فرم و نگرش من نسبت به این عرصه و صنعت به کل با بقیه اجزا و اعضای حاضر و شاغل در آن فرق می‌کنه… من هنوز باورم نمیشه که چطور این همه امکانات و ثروت در اختیار دارن ولی هنوز از قابلیت های نهفته در آن بهترین استفاده مفید ممکن نمیبرن ازش و به جهان خدمت و محصول سالم تر و مفید تر نمیدن… چقدر پتانسیل داره… چقدر جای پیشرفت داره هنوز و انگار جای من خالیه، انگار یه نفر مثل من باید بیاد تابو شکنی و سنت شکنی کنه و مرزهای گسترش و بهبود و توسعه رو روی اون حوضه جابجا کنه…

    +++ استاد تاکید میکنم که ذهن من بسیار بسیار خلاق و مولده، و کافیه که روی چیزی کمی تمرکز کنم تا رگباری از ایده های نوین و جدید به ذهنم سرازیر شه… توی مغزم هیچ محدودیت فکری نیست و اصلا خبری از کمبود ایده نیست…

    +++ می‌خواستم ابتدا توی مسیر تحصیل موفق شم بعد اینکه کمی رشد کردم و ثروت ساختم بزنم به جاده اصلی و تغییر مقصد بدم و برم سمت نبوغ و علاقه ام که شکوفا نشده…. پارسال بود که یه روز از اعماق وجودم از خدا ایده بکری خواستم که منو توی همین اوج جوانی به ثروت کلانی برسونه… یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنوید باورتون نمیشه یه روز در حین نماز ایده ای بهم الهام شد که به عقل جن هم نمیرسید…دیوانه شدم رفت…. درست درکش نکرده بودم سریع دست به قلم شدم همین که شروع به نوشتن کردم،انگار خود خدا داشت با دستم برام مینوشتش؛ من موندم خدایا چقدر عجیب و حیرت آوره برام که چطور این همه آدم در معرض موقعیت شرایط و امکانات انجام این کار بودن ولی حتی به ذهنشون هم این ایده بکر من خطور نکرده… چقدر نفهمن…وقتشه که خودم دست به کار شم و یه حرکت بزرگ بزنم… نمی‌دونم اسمشو چی بذارم، استارتاپ…. کسب و کار… محصول… چی؟؟! عزممو جزم کردم که کاری رو انجام بدم که تا بحال هیچ کس توی ایران انجام نداده… و بالطبع پشت بند اون موفقیت بزرگ، با کمپانی مد نظرم وارد مذاکره و قرارداد بشم محصول شگفت انگیزی که ایده و محتواش رو دارم بسازم که شکی ندارم تحول عظیمی در گسترش و بهبود زندگی بسیاری از آدم ها داره و هم خودمو به ثروت میلیاردی میرسونه و هم وضعیت کمپانی بعد من ازین رو به اون رو میشه… و با گسترش و ادامه دادن میتونم شرکت و کسب و کارم رو خصوصی کنم و سایت منحصر به فرد خودمو راه بندازم….

    +++ استاد من رسماً رد دادم…. دارم دیوانه بازی درمیارم…. دارم وارد یه فاز خطرناک و ریسک هولناکی میشم… توی همین بازه چند ماهه که خدا منو به سمت این باغ بهشتی مون هدایت کرده عجیب غریب عوض شدم و انگار بیشتر از همیشه صدای خدا رو درون می‌شنوم… نشونه ها و نداها و زمین و زمان و ندای محکم قلبم داره فریاد میزنه که میلاد نترس جسور باش مستقیم برو به سمت همون «رسالت» بزرگت که چند ساله بهت گفته میشه…. هر چی نگاه میکنم میبینم انگار راس میگه… باید تصمیمات حیاتی و شهودی بزرگی بگیرم… آدم جاه طلب و دیوانه ای مثل من هیچی به جز داشتن یک «رسالت» واحد و والا ارضاش نمیکنه..

    مسیر رو میشه یه شبه عوض کرد ولی مقصد رو نه… تکامل و شفافیت کافی میخاد…

    آرنولد شوراتزنگر راست می‌گفت : از پلن B متنفرم. خیلی خطرناکه وقتی به خودت شک میکنی چون اینطوری داری عملا میگی که اگه برنامه فعلیم به نتیجه نرسید یه نقشه دومی دارم هنوز، در این صورت ذهنت همیشه به نقشه های دوم و سوم فکر میکنه و دل خوشه، و نقشه دوم نمی‌ذاره که فکر و انرژی کافی برای هدف اصلیت بذاری… وقتی هیچ گزینه نجاتی نیست بهتر عمل میکنیم، چون نقشه دوم تبدیل به گزینه نجاتتون میشه و میگید اگه شکست بخورم میرم سراغ نقشه ی دوم، یه چیزی دارید که فکر میکنید ازتون محافظت میکنه، داشتن یه نقشه دوم خیلی خطرناکه، چون فرصت موفق شدن رو دور میکنید… بدبختی من تازه اینه که، من پلنA,B,C,Dو … داشتم … رفته رفته بعد چند سال چند گزینه رو حذف کردم و رسیدم به aوb… استاد من میگم باید یه حرفه ای به تمام معنا مثل آرنولد ها و عباس منش ها باشی تا بتونی با تمام ایمان و قاطعیت بری سراغ رسالتت…. چند نفر توی دنیا جرات کردن برن دنبال رسالتشون؟! اصلاً چند نفر درک میکنن رسالت چیه اصلا… خیلی از اعضای سایت هنوز نمیدونن علاقه شون چیه چه برسه به رسالت…. مردم و جامعه که دیگه هیچی….

    هدف….کار…. شغل….«رسالت»….. بهترینش رسالته که هر کسی قادر به تشخیصش نیست…. استاد من هر چقدر که بدبخت و بدشانس بودم توی زندگی، ولی خیلی خوش شانسم که لااقل میدونم کی هستم و چی میخام و رسالتم چیه….

    +++ استاد عزیزم، سید حسین عباس منش، خیلی سختمه ولی باید سعی خودمو کنم که بگم…. رسالت من خیلی خیلی خیلی بزرگه… یه چیزی تو مایه های رسالت شما وچه بسا جهانی تر و گسترده تر ولی توی یه حوزه دیگه، توی صنعتی که غول پول سازی و تاثیر گذاری بر جهانه…. ازین ایده میده خیالی ها و آب دوغ خیاری ها نه…. پکیجی از ایده های کیهانی غول آسا توی قلبمه که خدا بهم الهام می‌کنه … ایده اصلی و مادر و کاملا بکر، که گویا فقط بر قلب خودم نازل شده و نظیرشو تا به حال هیچ جای دنیا ندیدم اینو مطمئنم و فقط باید به دست خودم عملی شه و خودم پایه گذارش باشم…میتونم ثروت میلیون دلاری ازش بسازم.. و چه بسا….. اگه نرم دنبالش احساس میکنم که عمر خودمو تباه کردم و از فرصت و امر خدا سرپیچی کردم…. اونقدر حرف دارم که نمیدونم چطور بنویسمشون…. خیلی خیلی خیلی نیاز دارم به کمک… به هدایت…. به ایمان …. خیلی تحت فشارم…. نمیگم که توی شک و دودلی ام ولی یجورایی باید به وضوح و شفافیت برسم با خودم….

    انتخاب با خودمه:

    یا توی همین مسیری که یکساله محکم قدم گذاشتم ادامه میدم و با اجرایی کردن گام به گام ایده ام به ثروت میلیارد تومانی میرسم و ته تهش یه زندگی مرفه می‌سازم

    یا خیلی زودتر ازین راه منصرف میشم و صاف میرم سر اصل مطلب دنبال رسالتم که تمام زندگیمه و حاظرم حتی بارها جونمو بذارم وسط

    استاد جان خدا قلب و ذهنم را به طرز عجیبی داره هماهنگ میکنه….

    «احتمالا» بزودی از دانشگاه انصراف میدم و قید تحصیلات رو برای همیشه میزنم…. خیلی وضعیتم پیچیده شده… استاد خودتو بذار جای من …. یه جوون که داره جوونیش حیف میشه ، بالاخره آدمم دیگه خیلی خیلی برام سخته که از مسیر تحصیلات و اجرای ایده پولسازم ازش(چندین میلیارد تومان) دل بکنم چون یک سال اخییر رو روش تمرکز و کار کردم….

    ببین استاد تنها الگوی بزرگ و الهام بخشم خودتی و بس….میخام جا پای شما بذارم و با درس گرفتن از شما تصمیم و ریسک بزرگی بگیرم و قدم به قدم خودمو ازین مسیری که الان یکساله توش رفتم خارج بکنم و صاف برم سراغ رسالت بزرگی خدا از سالها پیش به قلبم انداخته….. از صفر که چه عرض کنم از منفی منفی هستم میخام شروع کنم…. خدا خودش دل و جرات شو داره بهم میده همون‌طور که به عباس منش ها ، ایلان ماسک ها، استیو جابز ها ، مارک زاکربرگ ها، تونی رابینز ها داده …. دارم با خدا معامله میکنم…

    بیش از همه نیاز دارم که بی وقفه روی خودم کارم کنم، باید تمام وجودمو توی این هفته های آینده بذارم تا روی عزت نفس و باور فراوانی خودم متمرکز کار کنم، بی وقفه …. تمام وقت تمام انرژی خودمو بذارم…. زمان منتظر من نمی‌مونه، این منم که باید خودمو در مفهوم زمان مدیریت کنم….. استاد عزیزم هنوز هیچی نگفتم هیچی هیچی …. باید اونقدر راجع این موضوع بنویسم تا به ذهنم جهت بدم و افسارشو در دست بگیرم…. بارها و بارها توی سایت تکرار کنم برای خودم و هر بار توضیح بیشتری بدم تا به شهود، شفافیت، ایمان، باور و تعهد پولادین تری برسم…. خیلی خیلی خیلی به کمک نیاز دارم خدا…. توی زندگی هیچ کسی رو به جز خدا و هیج جای امنی رو بجز این سایت و اعضای بینظیرش ندارم….. استاد من نمیگم که امید دارم میبینمتون، من یقین دارم که میبینمتون و از شما و ذهن خلاق مریم جان بی نهایت کمک میگیرم در آینده…. نمی‌دونم کی …در زمان و مکان مناسب…… هوففففففففف…. نفسم برید….. فکر کنم دیگه ازین کامنت به بعد وارد فاز و مرحله جدیدی میشم….. الهی به امید تو

    برم که قسمت ۵۴ سریال بینظیرمون رو ببینم….

    راستی استاد خیلی برام احساس دلگرمی داشت وقتی فهمیدم که اصالتا لر کهگیلویه و بویر احمد هستی اونم همین شهر خودمون دهدشت…. اینم منو امیدوارتر می‌کنه که میلاد ببین ببین اینم نشونه. هرچند که اصلاً برام مهم نیست که از چه قوم یا کشوری باشم و گیر غیرت و تعصب قومیتی و ملیتی نیستم ابداً…

    عاشق شما «میلا»💞💗💜💜💖💙

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. ناشناس گفته:
    مدت عضویت: 2388 روز

    سلام و درود بیکران خدا بر شما آقا علی گل…

    رفیق با ارزش و دوست داشتنی ام، سپاس سپاس سپاس…

    سپاسگزارم که متن خصوصی و دلی رو که برای خودم نوشتم رو خوندی و با پیغامت برام انرژی و انگیزه فرستادی… خدای عزیزمان، رب مطلق مان، یگانه معشوق مان را هزاران مرتبه سپاس گزارم که دوستان ناب و شریفی همچون شما آقا علی بزرگوار دارم…. چقدر خوشحال شدم از پیغام تون… مرسی عزیزم بابت حضورت مبارکت….

    صراحتا عرض کنم، ترمزهای زیادی برای نوشتن یه سری حرفام دارم، یکیش همین مسئله اهداف، رویاها و خواسته های قلبیمه… خیلی خیلی باید تمرین و تکرار کنم، تا تکامل طی بشه و به وضوح و روشنی خالص تری برسم…

    زمانی میتونیم روی دیگران و جهان به شعاع گسترده تر و بزرگتری تاثیر بذاریم و تغییر ایجاد کنیم که اول توی خودمون تغییرات بنیادین و انقلاب عظیم به پا کنیم… این کاریه که با تمام تمام وجود میخام انجام بدم و دارم روز به روز خودمو شخم میزنم، کلنگ کاری میکنم، میکارم، آبیاری میکنم… خودمو غرق خدا دارم میکنم، اونقدر توحیدی بشم تا وقتی اراده کنم بگم بشو، بشود….کُن فیکن….

    تضادهای و مشکلات وحشتناک زندگی،، طوفان های سهمگین زندگی منو به یه آدم دیگه ای کرد… خدا داره منو ندا میزنه… نمیتونم خودمو به کری بزنم و بهش گوش ندم… منم لبیک میگویم و خدا را با اعماق وجود فریاد میزنم

    آثار یک آدم حسابی تغییردهنده و اثر گذاری توی وجود تو هست. شور و اشتیاق و قدرت جوانی؛فقط بدون که همیشه، این اشتیاق سوزان نیست. پس ازش استفاده کن؛:

    هزاران آفرین و درود بر تو علی جان؛ دقیقا درست گفتی و خدا رو شکر که از زبان تو به من تذکره و هشدار داد… خدایا شکرت شکرت شکرت…

    چند سال پیش توی اوج جوانی در برهه ای به افسردگی شدید و چند اختلال روانی خاص گرفتار بودم، روزهایی اونقدر بی انگیزه بودم و سردرگم بودم که احساس مردگی میکردم…اونم توی اوج جوانی… میگفتم خدایا یعنی میشه روزی رو ببینم که از شدت و حِدت انگیزه و اشتیاق، گذر زمان و خواب و خوراک رو متوجه نشم…. الان بعد چند سال خدا را میلیاردها بار شکر که خودم و خدای واقعیمو پیدا کردم، و اونقدر انگیزه و اشتیاق سوزان دارم و روز به روز افزایش پیدا می‌کنه که اصلاً بی حرکت نمیتونم یک جا بشینم، از فرط هیجان و شوق زیاد نمیتونم روزی بیکار و بی‌حال باشم، خواب و خوراک هم یادم می‌ره…. حق با تویه… باید حواسم باشه که از این سوخت هسته ای الهی به بهترین نحو ممکن استفاده کنم و قدرشو بدونم… از خدا میخام که بتونم در مسیر درست گام بردارم و این انرژی اتمی رو صرف ناخواسته ها و کارهای بیهوده و حواشی نکنم… و با تقوای الهی از نعمت و موهبت هایی که خدا در طی مسیر بهم میده استفاده درست کنم تا قدم به قدم به سمت رسالت و امر خدا بر قلبم حرکت کنم…

    واقعاً انسان شریف، دل صاف زلال و خوش قلبی هستید علی جان… عزیزمی جانم… مرسی از مهر و محبت خالصانه و تمجید های صمیمانه تون در مورد قوم لر… کیف کردم… من همه ی اقوام و نژادها رو فارغ از هر حرفی، دوست دارم و برام عزیزن… آری آخرین سنگر آریو بود… اطلاعات خوبی دارید ماشاالله…

    دست در دست خدا تا رسیدن به خود خود خدا…

    دستانت را عاشقانه میفشارم و ازت سپاس گزارم …ان شاالله به مدار های بالاتری نایل بشی و به خواسته های دلتون برسید… عاشقانه دوستت دارم علی عزیزم💜💗💙😘🌹💞💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: