دیدگاه تأثیرگزار و تأمل برانگیز دوست عزیزمان ریحانه، به عنوان متن انتخابی این قسمت:
به نام خداوند خالق و بخشنده
سلام به استاد عزیز و مریم جان زیبا .
سلام به همه ی دوستان قدرتمندم در توجه به نکات مثبت .
دوستان واقعا بابت کامنت های قوی و دلنشینتون ازتون سپاسگزارم .بچه ها این کامنت ها یه دنیا ارزش داره .مثل کتابهای نسخ خطی با ارزش و دست نیافتنیه .
باید قدر این نوشته های بی نظیرو بدونیم .این نوشته ها همون نقشه گنجی که همه ی ما به دنبالشیم .
به امید الله مهربان روزی همه ی ما یک جا جمع میشیم و از این گنج بزرگ الهی لذت ها میبریم .
امروز دستنوشته ی من متختص شماست مریم جان ,
مریم شیرین ,مریم مهربون و دوست داشتنی ,چقدر با اینکه ندیدمت اینقدر به دلم میشینی تووووووو
دلم میخواد زودببینمت یه دل سیر بغلت کنم ومحبتم رو همه جوره بهت ابراز کنم .
من به دنبالت واقعیت های مسیر خوشبختی هستم و هر چیزی که تو این مسی کشف کنم صادقانه مینویسم که بتونم کمک حتی خیلی کوچک هم به خودم و هم دوستان عزیزم بکنم
آخه تو چقد با خودت در صلحی دختر ?
اصلا تو ناراحت میشی ,عصبانی میشی ??
من که بعید میدونم ,تو وجود تو قلبی هست به وسعت دریاهااااا,وجد تو پر از مهر خدایی .تو یه دونه ای به خداااااا
دوستی داشتم اراکی بود میگفت که اگر کسی بار اول ببینیمش و با برخورد اول به دلمون بشینه میگیم این آدم ستارش شیرینه .تو مری جون ستاره ات اونقدر شیرین که تبدیل شدی به عسل و نبات ….
وقتی میبینم که با چه لذتی آماده میشی بری برای خرید مرغ و خروس ,وقتی میبینم مرغ و خروس ها ماشین رو کثیف میکنند و تو از روز اولشم بهتر برق میندازی ,وقتی میبینم تو مرکز خرید و فروش پرنده ها که قطعا پر بوی ناجور .تو راحت و ریلکس میخندی و قربون صدقه اونا میری و تازه ازشونم فیلم میگیری .وقتی هم جا کنار عشقت پا به پاش تلاش میکنی ,
موتو رسواری با عشقت تو جاده .
سوار بر هواپیمای شخصی با عشقت .
مسافرتها با آروی با عشقت .
اینها یعنی چی ?
آخه یه انسان چقد میتونه پایه و همراه عزیز دلش باشه ?
یادم تو دوره ی عشق و مودت استاد میگفتن که نظیر رابطه ی من با عزیز دلم تو هیچ کتاب و فیلم و واقعیت پیدا نمیشه .
من به شخص از تعجب شاخ درآوردم .گفتم استاد هم چه بلوف میزنند .مگه میشه ,مگه داریم
بعد از آشنایی با صدای دلنشین و رویایی شما تو سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت .فهمیدم که حرف استاد کاملا صادقانه و درست بود .
وقتی میدیدم که چطور با عشق هم سایت رو اداره میکنی ,هم برای ما فیلم ضبط میکنی ,و تدوین و آماده سازیش هم با خودته ,وقتی میبینم به کارهای خونه میرسی ,وقتی میبینم تو پاکسازی پرادایس همیشه آماده باش هستی .هیچ زمان گله نمیکنی ,نارضایتی نمیکنی ,همه چیز و همه کس رو زیبا میبینی ,
تمام این این رفتارهات منو به فکر فرو میبره .
که یه زن چقدر میتونه قدرت کنترل ذهن داشته باشه .چقد میتونه توان بدنی داشته باشه ,با تمام روحیه و جثه ی ظریفی که خداوند برای یک زن طراحی کرده .
تمام اینها باعث شد که من فک کنم به باورهای گذشتم که به ما گفته بودند چه نوع زنهایی برای ما الگو هستن .
یاد این افتادم که تو مدرسه و کتابهامون ,تو مجالس مذهبی که شرکت میکردیم همیشه میگفتن فاطمه زهرا الگوی زنان عالم .
میگفتن زنانی چون خدیجه زن پیامبر ,مریم مادر عیسی ,زینب دختر علی ,اینها زنان بزرگ عالمن .
اگر میپرسیدیم به چه دلیل .فقط تو ذهن ما کرده بودن که چون پاک بودن ,اهل عبادت بودن ,صبور بودن وو….
الان که با قوانین آشنا شدم .میفهمم که بابا اونها هم فقط با خودشون در صلح بودن که به اون درجه ها رسیدن .
وقتی حال دلت همیشه خوب باشه یعنی تو از هر چیزی که هستی و داری راضی هستی و این یعنی اصل بندگی .
وقتی همیشه هر چیزی رو نکته ی مثبتش رو میبینی این یعنی بندگی .
مگه حضرت زینب بعد از حادثه کربلا که تمام عززانش رو دست داده بود نگفت چیزی جزءزیبایی نمیبینم ??
همین مریم جان خودمون چطور دور از خانواده سالها تو اون سر دنیا از هر شرایطش لذت میبره .زمانهایی که تنها میمونه تو پرادایس ,یا تمپا .این دست کمی از شجاعت و صبر حضرت زینب نداره .وقتی در همه حال شکر گزار خداوند و راضی هست این یعنی یه زن نمونه ,یه الگوی کامل .
مری جون عزیزم .میخوام بگم که تو این دوران زنانی چو تو گوهر ناب هستن .
اونقدر ذوق زده میشم وقتی میبینم خداوند من رو به مسیر آشنایی با تو عزیز دل کرده ….
تو در ثروت و نعمت خداوند غرق هستی ولی کاملا مشخص که اصلا دلبسته این امکانات نیستی .سادگی در تمام وجودت هویداس .تو دیگه لبریز از همه چی هستی و مشخص که گذشتی از همه ی مادیات و تمام وجودت غرق در دیدن خداوند شده .چشم تو فقط خدا رو میبینه .وقت صفات زیبای خداوند رو همه جا مببینه .وقتی اون طور قربون صدقه جوجه ها و مادرشون میری این یعنی وجود خداوند رو داری تماشا میکنی و تمام وجودت غرق در لذت خداوند میشه .
من و امثال من باید خیلی رو خودمون کار کنیم .تا به درجه ی ایمانی که در وجود تو هست برسیم .
مری عزیزم به خدا خیلی تغییر کردم .خیلی ازت تاثیر گرفتم .من دیگه من سابق نیستم .اینو اطرافیان نزدیکم که خیلی با من در ارتباطن میگن .من آروم شدم ,صبور شدم ,شکرگزار تر شدم .قانع تر شدم .و اینها رو تماما از تو الگو برداری کردم .رفتار من باعث تغییر خوب همسرم شده .باعث تغییر خوب بچه هام شده .اینها اگه عمل به ایمان نبست پس چیه ?
من دارم درسهام رو خوب پس میدم .من در امتحاناتم نمره ی قبولی میگیرم .من خواستم که الان اینجا هستم .ومیخواهم که بهتر از این بشم و میشوم .
این قسمت از زندگی در بهشت تماما برای من پر از درس بود .که یاد بگیرم همیشه ,تو هر زمان و مکان که باشم توجهم به نکات مثبت باشه و با عشق شکر گزاری کنم .یاد گرفتم که برای خوشحالی عزیزانم صبور و کوشا باشم .یاد گرفتم که اگه ماشینمون کثیف شد غر نزنم که چرا نبردید کارواش .آستین همتم رو بالا بزنم خودم تمیز کنم .یاد گرفتم که از همه شرایط زندگیم احساس رضایت داشته باشم ,یاد گرفتم که همراه همیشگی عشقم باشم ,یاد گرفتم که صبور ,با گذشت ,مهربان باشم تا طعم واقعی خوشبختی و لذت بردن از تمام نعمتهای خدا رو نصیب خودم بکنم.
توجه من به زیباییهای این قسمت فقط تو رفتار شما بود مری عزیزم .
از لحظه اول بگم که چطور از استاد ساعت پنج صبح تعریف میکردیدکه گفتید خدا قوت .
همه ی راه رو شما رانندگی کردید .
گفتید چه کلاه زیبایی دارید .
توجه به زیبایی دریاچه ای با اینکه که هر روز در حال دیدنش هستید .
توجه به برانی باوقار و زیبا .
علاقه به آتیش بازی و تمیز کردن محل زندگیتون .
لذت بردن از خریداتون برای مرغ و خروسها تون .چنان با لذت تعریف میکردین که حظ میکردم .
لذت از رفت به آکشن .چقدر از دیدن پرنده های جور وا جور ذوق میکردید .
از وجود پرنده ها تو ماشین هیچ شکایتی نکردید .تازه کلی هم با طنز و شوخی ازشون تعریف هم کردید .مخصوصا که با استاد راجشون طنز میگفتید خیلی خوبید شما .
اونجا که میگفتید بچه ها میگن ما بچه کف پرادایسیم
تمیز کردن ماشین با لذت زمانی که عشق بخوابه و تو کاری که مربوط به مردهاست رو با رضایت کامل انجام بدی .این دیگه ته ته معرفت به خدااااا ..
اونجا که قربون صدقه ی مرغ مادر میری .با بچه هاش عشق میکنی .از اون خروس های فش تعریف میکنی که میگی از مرد خانواده کتک میخورن مردم از خنده .خیلی باحال گفتی .
از دیدن تخم مرغ ها چه ذوقی میکری .گفتی یه ظرف مخصوص برای جمع کردن تخم مرغ ها میخری .
من باید ساعتها بشینم و نگاه کنم به رفتار و گفتار شما تو این بهشت زیبا .تا شاید سیماهای ذهنم کمی بشکنه که اره راه موفقیت مریم جون به این طریق .باید کار کنم رو خودم .باید عمل کنم ,باید چشمهایم رو شستشو بدم که از کوچکترین چیز زیبا هم نگذره .
مری عزیزم قول میدم شاگرد خوبی باشم تا روزی که دیدمت حرفی برای گفتن داشته باشم ….
عاشقم دختر زیبا و نمونه الگوی کامل زن های دنیاااااااا…❤❤
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD295MB20 دقیقه
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت ۵998MB20 دقیقه
میخوام از اهمیت باور و قانون جهان براتون بگم
میخوام در مورد یک تجربه خیلی استثنایی براتون بنویسم و بهتون بگم این آگاهی ها چه کار با آدم میکنه
خبری خوشحال کننده براتون دارم.
چندی پیش برای رسیدن به سلامتی به دستِ دستان خداوند علمی بر روی من انجام شد.
میخوام از لحظه بیهوشی تا لحظه بیداری رو براتون وصف کنم
فضا بسیار خنک بود.. چشمام دکتر بیهوشی رو میدید که ماده بیهوشی رو به من تزریق کرد. دستیار دکتر بیهوشی ماسک اکسیژن رو روی دهنم گذاشت.
ازش پرسیدم : الاناس که بیهوش بشم؟
گفت آره
ناگهان حس عجیبی من رو فرا گرفت. یک دیوانگی عجیب. حس کردم دارم در سر خودم فریاد میکشم و میگم اینجا چه خبره؟!!!!!! چه اتفاقی داره میافته؟!!! نمیتونم اون فضا رو تعریف کنم. همه چیز داشت سفید میشد، همش میخواستم به خودم بگم داری خواب میبینی و همه این تصوراتته! احساس میکردم یه چیزی داره روحمو به زور از بدنم بیرون میکشه و یه ترس عجیبی وجودمو برای لحظاتی گرفت و بعد همه چیز تموم شد….
هیچ ایده ای نداشتم از اینکه قرار بود چیزی رو تجربه کنم که تا حالا تو عمرم تجربش نکرده بودم!
——————-
ناگهان خودمو تو حالتی حس کردم که دارم با گریه های خودم به هوش میام. کامل به هوش نبودم اما داشتم زار زار گریه میکردم. گریه شوق! گریه هایی از سر احساس وصال به حق
من تو سالن ریکاوری بودم و نیمه هشیار. اما در یک عالم دیگه کاملا هشیار بودم.
انرژی عاشقانه و بی نهایت لذت بخش عجیبی من رو در برگرفته بود و با تک تک سلولهام حسش میکردم. احساس میکردم همین الان تو بهشتم و بهشتی شدم.
با تمام وجودم بلند بلند گریه میکردم و میگفتم : چرا برگشتم؟!!!! نمیخوام به هوش بیاااااااام. نمیخوام از این حس خارج بشم. منو بر نگردونننن . منو برنگردون. خدایا نمیخوام ازت دور بشم . من یقین پیدا کردم که همه چی تویییی. همه چی انرژیه. همه چی فرکانسهههه! همه این حرفارو با گریه میگفتم. با گریه های بلند بلند و بدون کوچکترین اهمیتی به اینکه کی اونجاست یا کی چی فکر میکنه میگفتم من خالق زندگیمم، خدایا تو در وجود منی و قدرت خلق همه چی رو به من دادی. خدایا منو ببخش اگر باورت نکردم! اگر شرک ورزیدم. منو برنگردوووون
من میخوام تو همین حس بمیرمم.
من نمیتونم حسی رو توصیف کنم که وقتی توش هستی با تمــــــــام وجودت دلت میخواد تو همون حس بمیری و تا ابد همونجا باشی
نمیشهههههههه امکانش نیست.
آقای پرستار بالای سرم اومد و دستمو محکم گرفت. گفت انقدر به خودت فشااااااار نیاررررر . الان خونریزی میکنی
پرستار فکر میکرد برای من مهمه که خونریزی کنم!!!! من عاشق مرگ بودم در اون لحظه. عااااااااااشق برگشتن به همون حسی که ازش بیدار شده بودم
دست پرستارو محکم فشار دادم و با تمام وجودم که پر شده بود از حقیقت و صداقت گفتم : تو خاااااالق زندگیتی. کافیه اینو باور کنی.
حس میکردم مهمترین خبر جهان هستی رو تو اون لحظه دارم به کسی میدم که شاید هیچی ازش نمیفهمه!! اما نمیتونستم حرف نزنم. نمیتونستم گریه نکنم.
اون عشقی که تمام وجود منو رو در برگرفته بود زندگی رو تو اون لحظات کـــــاملا متفاوت کرده بود
یه عالم دیگه ای رو داشتم تجربه میکردم.
بچه ها این جور احساسات عمیقا خالصانه امکان نداره دروغ بگه. من تاحالا تو زندگیم چنین احساسی رو تجربه نکرده بودم.
من توی اون لحظات با احساس بی نظیر غیر قابل توصیفی که در هیچ کلمه ای نمیشه گنجوندش یقین پیدا کردم که این آگاهی ها و این مسیر حقیقته محضه و هیچ حقیقته دیگه ای وجود نداره
خدایی که منو به زندگی برگردونده بود تو اون لحظات به من فهموند که فرکانس و انرژی و باور حقیقت انکار ناپذیره جهانه و اگر باورش داشته باشی چه لذت بی انتهایی رو تجربه میکنی.
من همش به پرستار میگفتم من توهم نزدم! من میفهمم دارم چی میگم. من دارم بزرگترین حقیقته جهان رو از یه عالم دیگه بهت میگم ! اونم میگفت : میدونم میدونم. اما آیا واقعا میدونست!
من تو عشقی بودم که قابل توصیف نیست. حس میکردم ذرات وجودم با ذرات عشق پر شده و ذرات عشق با ذرات عالم یکیه. اصلا یه چیز عجیبی که نمیشه تعریفش کرد و تازه این فقط بیداری از یک بیهوشی ساده بود که در مدت زمان بیهوشی هم هیچی ندیده بودم و نفهمیده بودم. مثل پلک بهم زدنی گذشت. اما وقتی داشتم به این دنیا برمیگشتم هم از برگشت به دنیا و زندگی دوباره شاد و شکرگزار بودم و به خاطرش گریه میکردم و هم به خاطر اینکه چرا برگشتم و نمیخوام این حس ملکوتی و عاشقانه رو از دست بدم گریه میکردم !!
آروم آروم اون احساس کمرنگ شد و هوش من بیشتر اومد سر جاش! وقتی بیهوش و بی عقل باشی تو عشق و قدرت قوطه ور میشی. وقتی بی عقل باشی با خدای یکی شدی. وقتی عقل از کار میافته قدرتش کاملا در اختیارته
چند دقیقه بعد یه جوونه دیگرو آوردن بقل تختم که اونم عمل کرده بود و بیهوش بود. بعد از ۱۰ دقیقه آرو آروم داشت به هوش میومد. اونم از کنار چشمش اشک جاری شده بود . اما اون حرفی از فرکانس و انرژی و اینکه منم که خالق زندگیمم نمیزند! اون داشت میگفت یا امام رضا
اونجا بود که فهمیدم نه تنها توی این دنیا نتیجه باورهاتو میبینی، بلکه ۱۰۰% بعد از مرگ هم نتیجه باورهایی که اینجا ساخته بودی رو خواهی دید و میزان لذتی که بعد از مرگ میچشی دقیقا میلیاردها برابر همون لذتیه که در دنیا برای خودت ایجاد کرده بودی.
اگر لذتی که اینجا از باورهات میبری اندازش ۱ هست. اونجا یک میلیارد برابر لذت میبری
اگر لذتی که اینجا از باورهات میبری اندازش یک میلیارده ، اونجا یک میلیارد ضربدر یک میلیارد برابر لذت میبری
و به همین ترتیب
به نظرم این فرمولِ وصال به حق و اصل وجود خودته
برای همین اگر کسی فرصت زندگی و خودشناسی و خداشناسی رو از دست بده و تو کفر و شرک و حسرت بمیره! با لذت ۰ درصد پا به اون جهان میزاره و ۰ رو در هر عددی ضرب کنی بازم میشه صفر و هیچی از وصال به اصل خودش تجربه نمیکنه با اینکه لذتی که میتونست تجربه کنه رو میبینه!! و این حسرت بزرگ همان عذاب علیمه
از اون روز به بعد نگاه من به قانون کاملا تغییر کرد و زندگیم رنگ دیگه ای گرفت. برای همینه که تو کامنته قبلیم نوشتم دارم دیوونه میشم از تمرکز رو نکات مثبت و بعضی شبا نمیتونم بخوابم و حس میکنم اگر بخوابم زمان رو از دست میدم برای ساختن زندگیم ! نه فقط زندگی این دنیا! بلکه زندگیه حقیقی که بعد مرگه
برای همین گفتم حس میکنم بدنم برام تنگ شده و نمیدونم دیگه چجوری بیشتر از این رو نکات مثبت توجه کنم و دلم میخواد مانیتور رو با نوار چسب بچسبونم رو صورتم صبح تا شب زیبایی های این فایلهارو ببینم و تحسین کنم و سپاسگزاری کنم.
من یه مثقال یا کمتر از چیزی که قراره تجربه کنیم رو حس کردم. یه مثقالم نه ! شاید هیچی هنوز تجربه نکرده باشم . اما همون اندازه کافی بود تا نگاه منو کاملا تغییر بده
امیدوارم این تجربه کمک کنه قدر بودن در این مسیر و این زیبایی ها این آگاهی ها و این خدایی که هر روز داری میبینش رو بیشتر بدونی
بهترین ها برای شما
استاد میدونی یه مدته تو چه حس و حالیم؟!!!
تو این حسو حال که میخوام دیواااااانه وار همه فایلهاتو ببلعم!!! و از اینکه نمیتونم همشو یه جا قورت بدم افسردگی گرفتم
شدت اشتیاقم به تمرکز روی نقاط مثبت و تغییر باورهام به قدری زده بالا که میخوام مانیتور کامپیوترو با نوار چسب بچسبونم رو صورتم صبح تا شب فقط زیبایی های این ویدئو ها از جلو چشمام رد بشه. خوشحالی و خنده و حس خوب رده بشه. این طبیعت زیبا رو ببینم. این موتورها و ماشین های سیقلی و تمیز
حالا کاری به این فایل ندارم که همش قاطی مرغو خروسا بودین اما در کل من همیشه تو کفه تمیزیه اون مملکتم. انگار ملت همه جا رو لیس میزنن انقدر تمیزه
اصلا هیچ جا آشغال انباشته شده یا پلاستیک و چه میدونم غذایی ریخته باشه اصلا و اصلا و اصلا دیده نمیشه
انقدر این تفاوت شدیده بعضی اوقات پیش خودم فکر میکنم نکنه مزه میوه ها غذاها و حتی آب هم اونجا با اینجا فرق داره
چند روز پیش داشتم کاهو میخوردم با خودم میگفتم پسر کاهو های آمریکا هم حتما یه مزه دیگه ای میده !!!
ببین استاد من به معنای واقعی کلمه دارم رد میدم. اصلا دلم نمیخواد شب بشه که برم بخوابم. باور کن تازگی اینجوری نشدما که مثلا فکر کنی هیجانی شدم یه شبه این حسو دارم اومدم دارم ابراز احساسات میکنم. نه آقااااا . مدت هاست اینجوری شدم. از وقتی وجه الله رو درک کردم. از وقتی دوزاریم بهتر افتاد که همه زیبایی ها همون خداییه که عمری جلو چشت بوده بعد داشتی با باورهای مخربت انکارش میکردی!!! استاد از وقتی دست از انکار خدا برداشتم و گفتم من میخوام ایمان واقعی بیارم همه زیبایی ها برام شده خداااااا
برای همین دچار یه خوددرگیری لذت بخش و شتاب عجیبی شدم که دلم میخواد همششش این زیبایی ها رو ببینم
انگار دلم میخواد یه کابلی از آسمون بیاد پایین بره تو مغزم کل آگاهی های هستی رو یه جا باور کنم و به یاد بیارم. دارم میمیرم از این فراموشی! میدونم تکامل میطلبه اما این عطش دیوانه کننده رو چه کنم!
اصلا خیلی اوقات حول میکنم میمونم برم سراغ کار خودم! یا بیام روانشناسی ثروت ببینم؟ یا برم با خودم در مورد خالقم حرف بزنم و باور بسازم؟ یا بشینم زندگی در بهشتو ببینم؟ یا فایلهای رایگانو ببینم؟ یا میکسهارو گوش کنم؟ یا فایلهای خودمو گوش کنم!!! اصلا میمونم چی کار کنم همینجور میشینم هیچ کاری نمیکنم چند دقیقه 😂
استااااد اصلا نمیدونم چجوری بیشتر از این تمرکز کنم!!! انگار روحم میخواد از بدنم بزنه بیرون بشه همه چیز و با یکی شدن با کل عالم بشه تمرکز مطلق! تنگ شده برام این بدن
احساس میکنم این تمرکز برام کمه. نمیدونم چجوری وصفش کنم این اشتیاق رو
اینکه یقین داری این تمرکز و این تفکر و این نگاه تورو به همه جا میرسونه تو رو از خود بیخود میکنه
وقتی به آینده درخشانم فکر میکنم انگار این لحظه برام طولانی تر میشه! بعضی اوقات از شدت شوق و ذوق به فکر کردن در مورد چیزهای خوب و تفکر کردن به زیبایی ها و حرف زدن با خدا و ارسال فرکانس مثبت نمیتونم شبا برم بخوابم. میگم زمانو از دست میدم. نباید زمانو از دست داد. باید از هر لحظه برای تمرکز روی زیبایی ها استفاده کرد!
چقدر میشه بزرگ شد؟ چقدر میشه تجربه کرد؟ خدایا یاریم بده که این احساسات رو همیشگی کنم و فراموشش نکنم
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بینهایت بخشنده ای!
—————
استاد بزار اینم بگم
من که تو پارادایس شما نیستم اما وقتی میری خونه های تمپا اصلا حس غریبی بهم دست میده.
من قبلا زندگی تو خونه های مدرن رو خیلی دوست داشتم اما الان کاملا علاقم برعکس شده
حس میکنم ذات انسان اینه که باید تو طبیعت زندگی کنه
اصلا وقتی تو پارادایس نیستین حس دلتنگی عجیبی آدمو میگیره. شاید بچه های دیگه هم سر این موضوع باهام موافق باشن
اصلا پارادایس یه حس ثروت معنوی عجیبی داره، حس آزادیه. سکوته آرامشه خداست هوای پاکه زندگی رویاییه، تمرکز رو نکات مثبته ، ریلکسیشنه، زیباییه ورزشه. پیکنیکه. دریاست… یه پکیج کامل برای محل زندگیه. همه چیزهایی که یه آدم برای زندگی همشو یه جا میخواد تو پارادایس جمع شده
یه حسی بهم میگه شاید استاد کلا بیاد پارادایس زندگی کنه و خیلی کمتر بره خونه های دیگش
منم پارادایس میخوام . منم پارادایس میخوام
منم میخوام. منم میخوام. منم میخوام و خدا بهم میده.
هر کی بخواد خدا یه پارادایس بهش میده
جای همه مومنان در بهشته . در پارادایسه. چه در دنیا چه در اخرت . این وعده الله و الله از وعدش تخلف نمیورزه
خدا هیچ وقت نمیگه ظرفیت تکمیله دیگه نمیتونیم پاسخ خواسته هاتونو بدیم
خدا هیچ وقت نمیگه ببخشید آخرین پارادایسو دادیم به عباس منش دیگه نداریم!
خدا هیچ وقت نمیگه ببخشید دیگه پارکینگ جا نداره شما نمیتونی اتوبوس داشته باشی
خدا هیچ وقت نمیگه کاری که بهش علاقه داری متاسفانه مشتری نداره!! برو سراغ یه کار دیگه لطفا
خدا هیچ وقت نمیگه ایده ای که شما داری به درد جهان نمیخوره!
خدا هیچ وقت نمیگه نمیتونی این خواسترو داشته باشی چون موجودی انبار صفره
خدا هیچ وقت نمیگه نمیتونی این کارو بکنی چون توانایشو نداری یا ما امکاناتشو نداریم، فضاشو نداریم!!
خدا همیشه میگه ، بجنب، بیا ، حرکت کن، نیازش هست، تقاضاش هست، تو انبار پره، جا هست، برو اقدام کن، باور کن، مشتریش هست، پولش هست همه چی فراهمه
خدا هیچ وقت در خروجو بهت نشون نمیده! خدا همیشه در ورودو بهت نشون میده.
خدا همیشه استقبال میکنه همیـــــشه
ای خدااااا . بریز بیرون این اگاهیارو بریز بیرون
بهترین ها برای شما