سریال زندگی در بهشت | قسمت ۵9

دیدگاه تأثیرگزار و تأمل برانگیز دوست عزیزمان ریحانه‌، به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام خداوند خالق و بخشنده

سلام به استاد عزیز و مریم جان زیبا .

سلام به همه ی دوستان قدرتمندم در توجه به نکات مثبت .

دوستان واقعا بابت کامنت های قوی و دلنشینتون ازتون سپاسگزارم .بچه ها این کامنت ها یه دنیا ارزش داره .مثل کتابهای نسخ خطی با ارزش و دست نیافتنیه .

باید قدر این نوشته های بی نظیرو بدونیم .این نوشته ها همون نقشه گنجی که همه ی ما به دنبالشیم .

به امید الله مهربان روزی همه ی ما یک جا جمع میشیم و از این گنج بزرگ الهی لذت ها میبریم .

امروز دستنوشته ی من متختص شماست مریم جان ,

مریم شیرین ,مریم مهربون و دوست داشتنی ,چقدر با اینکه ندیدمت اینقدر به دلم میشینی تووووووو

دلم میخواد زودببینمت یه دل سیر بغلت کنم ومحبتم رو همه جوره بهت ابراز کنم .

من به دنبالت واقعیت های مسیر خوشبختی هستم و هر چیزی که تو این مسی کشف کنم صادقانه مینویسم که بتونم کمک حتی خیلی کوچک هم به خودم و هم دوستان عزیزم بکنم

آخه تو چقد با خودت در صلحی دختر ?

اصلا تو ناراحت میشی ,عصبانی میشی ??

من که بعید میدونم ,تو وجود تو قلبی هست به وسعت دریاهااااا,وجد تو پر از مهر خدایی .تو یه دونه ای به خداااااا

دوستی داشتم اراکی بود میگفت که اگر کسی بار اول ببینیمش و با برخورد اول به دلمون بشینه میگیم این آدم ستارش شیرینه .تو مری جون ستاره ات اونقدر شیرین که تبدیل شدی به عسل و نبات ….

وقتی میبینم که با چه لذتی آماده میشی بری برای خرید مرغ و خروس ,وقتی میبینم مرغ و خروس ها ماشین رو کثیف میکنند و تو از روز اولشم بهتر برق میندازی ,وقتی میبینم تو مرکز خرید و فروش پرنده ها که قطعا پر بوی ناجور .تو راحت و ریلکس میخندی و قربون صدقه اونا میری و تازه ازشونم فیلم میگیری .وقتی هم جا کنار عشقت پا به پاش تلاش میکنی ,

موتو رسواری با عشقت تو جاده .

سوار بر هواپیمای شخصی با عشقت .

مسافرتها با آروی با عشقت .

اینها یعنی چی ?

آخه یه انسان چقد میتونه پایه و همراه عزیز دلش باشه ?

یادم تو دوره ی عشق و مودت استاد میگفتن که نظیر رابطه ی من با عزیز دلم تو هیچ کتاب و فیلم و واقعیت پیدا نمیشه .

من به شخص از تعجب شاخ درآوردم .گفتم استاد هم چه بلوف میزنند .مگه میشه ,مگه داریم

بعد از آشنایی با صدای دلنشین و رویایی شما تو سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت .فهمیدم که حرف استاد کاملا صادقانه و درست بود .

وقتی میدیدم که چطور با عشق هم سایت رو اداره میکنی ,هم برای ما فیلم ضبط میکنی ,و تدوین و آماده سازیش هم با خودته ,وقتی میبینم به کارهای خونه میرسی ,وقتی میبینم تو پاکسازی پرادایس همیشه آماده باش هستی .هیچ زمان گله نمیکنی ,نارضایتی نمیکنی ,همه چیز و همه کس رو زیبا میبینی ,

تمام این این رفتارهات منو به فکر فرو میبره .

که یه زن چقدر میتونه قدرت کنترل ذهن داشته باشه .چقد میتونه توان بدنی داشته باشه ,با تمام روحیه و جثه ی ظریفی که خداوند برای یک زن طراحی کرده .

تمام اینها باعث شد که من فک کنم به باورهای گذشتم که به ما گفته بودند چه نوع زنهایی برای ما الگو هستن .

یاد این افتادم که تو مدرسه و کتابهامون ,تو مجالس مذهبی که شرکت میکردیم همیشه میگفتن فاطمه زهرا الگوی زنان عالم .

میگفتن زنانی چون خدیجه زن پیامبر ,مریم مادر عیسی ,زینب دختر علی ,اینها زنان بزرگ عالمن .

اگر میپرسیدیم به چه دلیل .فقط تو ذهن ما کرده بودن که چون پاک بودن ,اهل عبادت بودن ,صبور بودن وو….

الان که با قوانین آشنا شدم .میفهمم که بابا اونها هم فقط با خودشون در صلح بودن که به اون درجه ها رسیدن .

وقتی حال دلت همیشه خوب باشه یعنی تو از هر چیزی که هستی و داری راضی هستی و این یعنی اصل بندگی .

وقتی همیشه هر چیزی رو نکته ی مثبتش رو میبینی این یعنی بندگی .

مگه حضرت زینب بعد از حادثه کربلا که تمام عززانش رو دست داده بود نگفت چیزی جزءزیبایی نمیبینم ??

همین مریم جان خودمون چطور دور از خانواده سالها تو اون سر دنیا از هر شرایطش لذت میبره .زمانهایی که تنها میمونه تو پرادایس ,یا تمپا .این دست کمی از شجاعت و صبر حضرت زینب نداره .وقتی در همه حال شکر گزار خداوند و راضی هست این یعنی یه زن نمونه ,یه الگوی کامل .

مری جون عزیزم .میخوام بگم که تو این دوران زنانی چو تو گوهر ناب هستن .

اونقدر ذوق زده میشم وقتی میبینم خداوند من رو به مسیر آشنایی با تو عزیز دل کرده ….

تو در ثروت و نعمت خداوند غرق هستی ولی کاملا مشخص که اصلا دلبسته این امکانات نیستی .سادگی در تمام وجودت هویداس .تو دیگه لبریز از همه چی هستی و مشخص که گذشتی از همه ی مادیات و تمام وجودت غرق در دیدن خداوند شده .چشم تو فقط خدا رو میبینه .وقت صفات زیبای خداوند رو همه جا مببینه .وقتی اون طور قربون صدقه جوجه ها و مادرشون میری این یعنی وجود خداوند رو داری تماشا میکنی و تمام وجودت غرق در لذت خداوند میشه .

من و امثال من باید خیلی رو خودمون کار کنیم .تا به درجه ی ایمانی که در وجود تو هست برسیم .

مری عزیزم به خدا خیلی تغییر کردم .خیلی ازت تاثیر گرفتم .من دیگه من سابق نیستم .اینو اطرافیان نزدیکم که خیلی با من در ارتباطن میگن .من آروم شدم ,صبور شدم ,شکرگزار تر شدم .قانع تر شدم .و اینها رو تماما از تو الگو برداری کردم .رفتار من باعث تغییر خوب همسرم شده .باعث تغییر خوب بچه هام شده .اینها اگه عمل به ایمان نبست پس چیه ?

من دارم درسهام رو خوب پس میدم .من در امتحاناتم نمره ی قبولی میگیرم .من خواستم که الان اینجا هستم .ومیخواهم که بهتر از این بشم و میشوم .

این قسمت از زندگی در بهشت تماما برای من پر از درس بود .که یاد بگیرم همیشه ,تو هر زمان و مکان که باشم توجهم به نکات مثبت باشه و با عشق شکر گزاری کنم .یاد گرفتم که برای خوشحالی عزیزانم صبور و کوشا باشم .یاد گرفتم که اگه ماشینمون کثیف شد غر نزنم که چرا نبردید کارواش .آستین همتم رو بالا بزنم خودم تمیز کنم .یاد گرفتم که از همه شرایط زندگیم احساس رضایت داشته باشم ,یاد گرفتم که همراه همیشگی عشقم باشم ,یاد گرفتم که صبور ,با گذشت ,مهربان باشم تا طعم واقعی خوشبختی و لذت بردن از تمام نعمتهای خدا رو نصیب خودم بکنم.

توجه من به زیباییهای این قسمت فقط تو رفتار شما بود مری عزیزم .

از لحظه اول بگم که چطور از استاد ساعت پنج صبح تعریف میکردیدکه گفتید خدا قوت .

همه ی راه رو شما رانندگی کردید .

گفتید چه کلاه زیبایی دارید .

توجه به زیبایی دریاچه ای با اینکه که هر روز در حال دیدنش هستید .

توجه به برانی باوقار و زیبا .

علاقه به آتیش بازی و تمیز کردن محل زندگیتون .

لذت بردن از خریداتون برای مرغ و خروسها تون .چنان با لذت تعریف میکردین که حظ میکردم .

لذت از رفت به آکشن .چقدر از دیدن پرنده های جور وا جور ذوق میکردید .

از وجود پرنده ها تو ماشین هیچ شکایتی نکردید .تازه کلی هم با طنز و شوخی ازشون تعریف هم کردید .مخصوصا که با استاد راجشون طنز میگفتید خیلی خوبید شما .

اونجا که میگفتید بچه ها میگن ما بچه کف پرادایسیم

تمیز کردن ماشین با لذت زمانی که عشق بخوابه و تو کاری که مربوط به مردهاست رو با رضایت کامل انجام بدی .این دیگه ته ته معرفت به خدااااا ..

اونجا که قربون صدقه ی مرغ مادر میری .با بچه هاش عشق میکنی .از اون خروس های فش تعریف میکنی که میگی از مرد خانواده کتک میخورن مردم از خنده .خیلی باحال گفتی .

از دیدن تخم مرغ ها چه ذوقی میکری .گفتی یه ظرف مخصوص برای جمع کردن تخم مرغ ها میخری .

من باید ساعتها بشینم و نگاه کنم به رفتار و گفتار شما تو این بهشت زیبا .تا شاید سیماهای ذهنم کمی بشکنه که اره راه موفقیت مریم جون به این طریق .باید کار کنم رو خودم .باید عمل کنم ,باید چشمهایم رو شستشو بدم که از کوچکترین چیز زیبا هم نگذره .

مری عزیزم قول میدم شاگرد خوبی باشم تا روزی که دیدمت حرفی برای گفتن داشته باشم ….

عاشقم دختر زیبا و نمونه الگوی کامل زن های دنیاااااااا…❤❤

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    295MB
    20 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت ۵9
    98MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

216 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهدیه» در این صفحه: 2
  1. -
    مهدیه گفته:
    مدت عضویت: 1073 روز

    سلام سارا خانم دوست داشتنی

    ساراخانم من امروز هدایت شدم به پروفایلت و داستان هدایتتو خوندم

    وقتی داستانتو از توی پروفایلت خوندم یه حس سپاسگزاری درونم شعله ور شد که ندای درونم به شدت ترغیبم کرد که این کامنت برات بنویسم ذهنم میگفت ولش کن همین که از خدا سپاس گذار باشی کافیه کامنت ننویس اما من دیدم نمیتونم این حس کنترل کنم

    روحم میخواست برات بنویسم و ازت با تمام وجودم تشکر کنم که داستان قدم به قدم زندیگتو نوشتی توی پروفایلت

    چقدر ایمانو قوی کرد

    اصلا نمیتونم واضح بگم چه تاثیری گذاشت روم خوندن داستانت

    تکونم داد

    ایمانو تکون داد

    که ببین خدا میتونه چه کارایی بکنه

    کارت به دادگاه بکشه ولی خدا اینجوری کارارو برات انجام بده

    این روزا عجیب تشنه ی خدام

    این روزا عجیب همش تشنه شنیدن صداشم

    چند هفتس صداشو واضح نشنیدم

    وقتی توی کامنت یکی میخونم خدا اینو بهم گفت یا وقتی نوشته بودی دقیقا صدای خدارو شنیدم که گفت خودت نخواستی دلم پرواز میکنه دلم ضعف میره و تک تک سلول هام دوست دارن فریاد بزنن که با منم حرف بزن

    میخوام صداتو بشنوم

    چند روز پیش باهاش بحث کردم گفتم چرا چند وقته هیچی نمیگی بهم

    من صداتو میخوام

    بهش گله کردم و گریه کردم و‌خوابیدم

    صبح پاشدم گفتم اشکالی نداره من سعی می‌کنم هرکاری که فکر می‌کنم درسته در هر لحظه رو انجام بدم تا ببینه من گوش میدم که باهام حرف بزنه صداشو بشنوم گفتم در هر لحظه میبینم حسم چی میگه میگه برو اینجا میرم میگه اینکارو الان پاشو انجام بده میرم انجام حتی اکر سختم باشه آنقدر اینکارو ادامه میدم تا صداش بلند شه گفتم همینا تک تکشون هدایته‌ دیگه

    من‌ تشنه خودشم‌ تنشنه هدایتش راهنماییی هاش گفتن قدم های بعدی تشنه شنیدن صداش عشق بازی کردن باهاش

    تشنه اینکه توی خیابون راه برم ساکت باشم‌ و اون یه دفعه یه چیزی بهم بگه

    اون شب که بهش گله کردم گفتم تو میبینی من چقدر تشنه توعم چقدر میمیرم برای شنیدن یه حرف ازت ولی هیچی نمیگی

    یادمه یه روز داشتم توی خیابون میرفتم یه دفعه واضح گفت از این کوچه برو

    وقتی صداشو شنیدم دلم غنج رفت و یه لبخند شیرین اومد روی لبم با ذوق گفتم سلام قربونت برم بالاخره اومدی

    اون شب گفتم تو میبینی من چجوری زیر و رو میشم وقتی یه حرف ساده بهم میزنه بعد الان چند وقته باهام حرف نمیزنی اینارو‌حس درونم گفت و من برات نوشتم

    در هر صورت با تمام وجودم ازت ممنونم که داستان زندگیتو توی پروفایلت نوشتی

    باعث شد استوار تر بشم

    محکم تر توی مسیر راست وایستادم

    عملگرا تر شدم بینهایت وجودمو تکون داد و قوی تر کرد برای اینکه بیشتر عمل کنم من عمل می‌کنم به حرفای استاد اما بازم بیشتر بازم بهتر بازم دقیق تر

    و تشنه تر برای شنیدن هدایت ها و الهامتو و صدای خدای قشنگ من که معلوم نیست که چرا باهام حرف نمیزنه

    کامنت هات عجیب به دلم میشینه

    عجیب ازت یادمیگیرم

    چقدررررررر خوشحال شدم که فهمیدم مهاجرت کردی یه جوری خوشحال شدم انکار خودم مهاجرت کردم

    مهاجرت قدم خیلی بزرگی هست اما به نظر من تحت هر شرایطی نتایج بینهایت بزرگ و رویایی هم داره از قوی شدن مستقل شدن استوار شدن پیشرفت و رشد بینهایت عجیب و باورنکردنی

    وقتی مهاجرت میکنی و از نقطه امنت خارج میشی پتانسیل های وجودت آزاد میشن

    وقتی میخوندم که رفتی مسجد نزدیک خونت روی صندلی نشستی رفتی لب دریا تک تک اینارو وقتی میخوندم توی ذهنم تصوریشو میدیدم

    استوار و قوی باش و ادامه بده هر مسیری که فکر میکنی درسته رو ادامه بده

    به قول استاد میگفت کسی عزت نفس داره که اکر یه مسیری رو‌ رفته اما فهمیده اشتباه اکر حتی یه قدم مونده تا رسیدن به هدف برگرده

    هرجا فکر کردی اشتباه رفتی برگرد

    از حرف و قضاوت هیچ کس‌ نترس

    البته تو که خودت استاد شدی اما حس درونم گفت اینارو برات بنویسم تا ثابت قدم تر باشی

    من کامنتتو توی عقل کل خوندم

    شاید اینجوری بتونم منظورم واضح تر بهت برسونم که

    من خیلی بهت افتخار کردم و خیلی ذوق کردم که فهمیدم مهاجرت کردی

    اما اکر به هر دلیلی بخوای برگردی

    همون قدری ذوق می‌کنم برات و همون قدر و شایدم بیشتر بهت افتخار می‌کنم که وقتی خوندم مهاجرت کردی بهت افتخار کردم

    چون مهم نیست تو کجا باشی

    مهم تصمیمات توعه

    مهم شجاعت توعه

    مهم اینکه تو جایی باشی که حالت خوب باشه و رشد کنی و پیشرفت کنی همین

    میخوام کامنتم تموم کنم

    ولی یه چیزی یادم اومد

    من خیلی زیاد دوست دارم زبان یادبگیرم دوست دارم راحت و آسون و سریع یادبگیرم نه اینکه 5 سال کلاس برم و اخرشم هیچی بلد نباشم چون تجربه اینم دارم دوست دارم کامل درحد کسی یادبگیرم که می‌خواد مهاجرت کنه بتونم راحت صحبت کنم و همه حرفارو بفهمم ، با یه استاد خوب و فوق العاده در مدت زمان کم با هزینه خیلی مناسب

    وقتی خوندم توی داستانت که چجوری هدایت شدی گفتم اخ‌جون هروقت هدایتم کردی شروع کنم یادگیری زبانو از سارا میپرسم که چجوری توی چند‌ماه تونست زبان یادبگیره به چه موسسه ای هدایت شده

    غرق در صدای خدا بشی سارای عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مهدیه گفته:
    مدت عضویت: 1073 روز

    سلام عزیزم

    ازت ممنون که تجربتو نوشتی برام عزیزم

    حرفات خیلی بهم‌ کمک کرد

    من ادم‌ بسیار با اراده هستم و روز به روز دارم عملگرا تر میشم‌ یعنی واقعا تلاش می‌کنم به حرفای استاد عمل کنم و تا جایی که بتونم عمل می‌کنم

    نکاتی که برام‌ نوشتی به عملگرا تر شدن من بازم کمک کرد

    من مدتی تمام ورودی های اطرافم بستم

    به دو دلیل دلیل اول اینکه طبق آموزه های دوره شیوه حل مسائل دارم عمل می‌کنم و دارم تمام نشتی های انرژی میبندم تا تمرکز صد درصد بیاد روی خودم و روی زندگی خودم

    و این‌ کاره راحتی نبود اما من‌ انجامش دادم

    دلیل دوم‌ انگار این آگاهی اومد توی‌وجودم‌ که اگر میخوای صدای خدارو بشنوی باید تمام هوشو و حواست پیش خودت و درونت باشه باید مغزتو و ذهنتو خالی نگه داری تا صدای خدا بلند شه نمیشه هم اراجیف بقیه رو بکنی توی مغزت هم توقع داشته باشی صدای خدارو بشنوی

    بخاطر همین تمام درهارو بستم

    یعنی کاری کردم که از هیچ کس و هیچ چیز خبر نداشته باشم تا فکرم درگیر نشه

    راجب کنترل کردن ورودی ها گفتی

    واقعا ازت ممنونم که اینارو نوشتی

    من تمام درهارو بستم اما توی یه سری موارد صفر نشده

    یکیش کوش دادن آهنگ اونم خیلی خیلی کم و تجسم‌ آیندس که دارم حذفش می‌کنم

    اینو بگم که اگر کسی این کامنتو میخونه براش سوتفاهم پیش نیاد تجسم اینده خیلی عالیه اما من در شرایطی هستم که تجسم ایندم منو به سمت ناخواسته هام میبره

    چون باورهایی دارم که باعث این نوع تجسم من میشه و‌احساس می‌کنم بهم آسیب میزنه آزمونی هم که توی سایت دادم جوابش این بود که شما فردی قوی با پشتکار بالا هستی اما با سرعت در حال حرکت به سمت ناخواسته هات هستی

    اول اینکه من به دلیل آسیبی که از یه سری افراد خوردم دائم تجسم هام به این شکله که اون ادم هارو میبینم که دارن به من و زندگیم نکاه میکنن در حالی که من به خواسته هام رسیدم

    و این به دلیل به صلح نرسیدن من با اون ادم ها و نبخشیدن اونا آروم نبودن وجودمه و همین کار باعث میشه من هر چی روی خودم می‌کنم و آروم میشم توی اون مسئله با تجسم آینده به اون شکل ، باز برگردم به همون حالت در صلح نبودن با خودم و گذشته و آدما

    من بعد از کوش‌دادن اهنک های خاص و تجسم آیندم آروم میشم اما این آروم شدنم یه جورایی سمی یعنی دقیقا یه دفعه یه هیجان یه ناآرامی میاد توی وجودم که نیاز دارم اون آهنگ هارو کوش بدم و آینده رو ببینم که به خواستم رسیدم و اون آدما پشیمونن از نبودن کنار من

    دقیق نمی‌دونم چطوری بگم

    انکار دلم آروم میگیره که خب در عوض اون کاری که باهام کردن منم الان به خواسته هام رسیدم و اونا دارن منو میبینن و به من حسرت میخورن

    و این کاملا سم مطلق

    چرا

    اول توجه منو میبره روی اون آدما که ازشون آسیب دیدم و توجهم میره روی آسیبی که دیدم

    دوم تمرکز من از روی خودم از روی زندگی خودم کامل برداشته میشه و تمرکزم میره روی اونا روی اثبات خودم به اونا روی کم کردن روی اونا روی لذت نبردن از زندگیم‌ روی لذت نبردن از جونیم

    سوم ارامشم‌ ازم‌ گرفته میشه احساس عجله بهم دست میده که پس من باید سریع تر به خواستم برسم که اونا ببینن زندگی منو و من به این واسطه آروم بشم و همین باعث میشه من از خوب بودن از بخشیدن آدما از گذشتن از گذشته از رها کردن اون آدما میلیون ها کیلومتر فاصله بگیرم

    و در واقع از منبع دور بشم از خودم دور بشم از احساس خوب واقعی دور بشم

    چهارم این کار باعث می‌شد من اصلا و ابدا در لحظه حال نباشم اصلا در لحظه حال زندگی نمیکردم همش در آینده زندگی میکردم الان که فکر می‌کنم میبینم روح من در لحظه حال نبوده که الهامی بشنوه من اصلا نبودم که بخوام چیزی بشنوم

    و من این فرکانس های مخرب هی به جهان میفرستم و توی این چرخه معیوب غلت میزنم

    من اولین باره این موضوع مطرح می‌کنم و الان که‌ نوشتمش بیشتر فهمیدم چقدر با اینکار به خودم آسیب میزنم

    اما این کار برای من تبدیل شده بود به یه اعتیاد به یه اعتیادی که اصلا نمیتونستم کنترلش کنم هربار قول میدادم به خودم دیگه این آهنگ هارو کوش‌نمیدم‌ دیگه آینده رو‌نمیبیینم که اونا دارن به زندگیم نکاه میکنن و حسرت میخورن اما نهایت چند روز میتونستم‌کنترلش کنم و باز دوباره در موقعیت های مختلف که یه دفعه ترس از آینده میومد توی وجودم یا اسم اون افراد میشنیدم این کارو انجام میدادم و خودمو اینجوری آروم میکردم که نه اون اتفاقاتی که من میخوام میوفتن

    سارا من چون واقعا با تمام وجودم میخوام به قانون عمل کنم و نتایجم هر روز بزرگ تر بشه و از طرفی حاضرم هرکاری بکنم که صدای خداروبشنوم دیروز به توصیه هات عمل کردم

    اون جمله ای که نوشته بودی سکوت رو زیاد کن

    من دیروز اینکارو کردم ‌وچیزی که فهمیدم و به یاد آوردم این بود که من همیشه توی تنهایم اصلا طاقت سکوت نداشتم باید سریع صدای استاد پلی میکردم توی خونه پخش می‌شد یا باید آهنگ هایی که مخرب نبودن پلی میکردم خلاصه نمیخواستم سکوت باشه دیروز احساس کردم من طاقت تنها بودن با خودمو ندارم که اصلا نمیخوام سکوت باشه

    و دیروز چند ساعتی هیچ فایلی یا آهنگی پلی نکردم توی خونه

    باورت نمیشه من اولین بار بود توی تمام عمرم اینکارو کردم و هرچی جلو تر میرفت نمیخواستم این سکوت تموم شه یعنی انکار یه آرامشی پیدا کرده بودم که نمیخواستم هیچی بهمش بزنه

    شاید باورت نشه انکار از دیروز به خودم نزدیک تر شدم قشنگ حس میکردم به منبع نزدیک تر شدم

    قبلا پامو توی خیابون میزاشتم باید ایرپاد میزاشتم یه چیزی گوش میدادم یا آهنگ یا فایل های استاد یعنی اصلا کلافه میشدم از سکوت واقعا اذیت میشدم

    از دیروز همش‌دلم‌ میخواست برم توی خیابون راه برم و سکوت مطلق باشه

    یا توی عقل کل راجب خدا سرچ میکردم میخوندم بچه ها نوشته بودن پیاده روی میکردم و سکوت مطلق بود یا توی ماشین بودم رانندگی میکردم توی سکوت مطلق من میگفتم خدایا اینا چجوری میتونن توی سکوت دووم بیارن آنقدر برام غیر قابل تحمل بود

    امروز فکر کردم گفتم من همیشه فکر میکردم من تنها بودن با خودمو خیلی دوست دارم اما شاید من تنها بودن دوست داشتم برای شنیدن صدای استاد یعنی برای اینکه صدای استادو بشنوم نه اینکه با خودم باشم البته نمیگم این صد در صد بود

    انگار تازه منبع پیدا کردم

    قشنگ میفهمم به منبع نزدیک تر شدم

    درسته هنوز صداشو نمیشنوم

    اما انگار تازه دارم به منبع وصل میشم

    واقعا انگار از دیروز تازه فهمیدم آرامش یعنی چی

    دیروز 40 دقیقه رفتم توی حیاط ‌خونمون که خیلی درختای قشنگی داره نشستم و فقط نکاه میکردم‌ و فقط سعی کردم ذهنمو خالی کنم و نزارم هیچ فکری بیاد و از لحظه حال خارج نشم و آنقدر احساسم خوب بود آنقدر آروم بودم که اگر سرمای هوا نبود دلم میخواست ساعت ها اونجا بشینم

    امروز سره لبتاپم بودم داشتم جلسه اول دوره‌ شیوه حل مسائل نت برداری میکردم تایم استراحتم که میخواستم یه چیزی بخورم همون آهنگی که همیشه گوش میدادم پلی کردم یکم کوش دادم دیدم انکار میلی به گوش دادن ندارم سریع قطعش کردم انکار دوست داشتم سریع قطعش کنم تا سکوت باشه

    واقعا بخاطر این حس و حالم خداروشکر می‌کنم

    دلم می‌خواد همنیجوری پایدار بمونه

    درسته هنوز صداش نیومده اما ادامه میدم و سعی می‌کنم هرچیزی که به فکرم میاد درست کنم تا صداش بیاد

    اینم بگم من این باور توی وجودم هست که وقتی یه کار اشتباهی می‌کنم یا مثلا میگم‌فلان کارو نمیکنم اما می‌کنم احساسی بهم دست میده که میگه خب وقتی اینکارو کردی توقع داری خدا باهات حرف بزنه یعنی همون کمالکرایی که اگر یه عالمه به حرفام عمل کنم و کاره درست انجام بدم هیچ احساس خاصی ندارم کافیه یه اشتباه بکنم تا این ندا بیاد بگه خب حقته خدا هیچی بهت نگه هدایتت نکنه

    اون جمله ای که نوشته بودی یعنی 5 دقیقه اسکرول می‌کنم دوسه روز صداشو نمیشنوم آنقدر این اهرم رنج و لذت قوی ساخت توی مغزم که پس اون چیزی که من حس می‌کنم که چند دقیقه هم‌نباید سراغ این چیزا بری واقعا درسته

    خداروشکر

    ممنون بابت کامنتت که این چیزارو از وجود من کشید بیرون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: