دیدگاه زیبا و تأثیرگزار حامد عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام استاد عزیز وخانم شایسته
واقعا کار شما قابل تقدیر است که با دو کارمند و خانم شایسته دارید کاری انجام میدهید که رسانههایی که هزاران نیرو دارند نمیتوانند
مثلاً سریال صد قسمتی سفر به دور آمریکا بسیار زیبا سرگرم کننده و آموزنده بود و تمام عوامل پشت صحنه سریال سه نفر+استاد بودند
درصورتیکه یک سریال ۲۰قسمتی تلویزیون شایدصدها دستنکار بازیگر،فیلم بردار،فیلم نامه نویس و…دارند
استاد با گوش دادن به الهامات وجودش بهترین واقعیت زندگیش را نشان میدهد که بهترین بازیگران نمیتوانند نقش استاد را اجرا کنند
خانم شایسته عزیز با اجرا کردن الهامات وجودش سریال هایی از واقعیت زندگیش میسازد که بهترین فیلم نامه نویس ها و کارگردان ها و گروه فیلمبرداری نمیتوانند انجام دهند
آخه من بار اولم هست که دارم سریالی میبینم که ب زیبایی هرچه تمام قدرت یک آهنربا رانشان میدهد
ب زیبایی هرچه تمام زیبایی یک پروانه وطبیعت رانشان میدهد
انگار کارگردان واقعی سریال زندگی در بهشت خداوند متعال است و دارد زندگی زیبای استاد وقدرت واقعی خود و زیبایی هایی ک آفریده است را ب ما نشان میدهد
قدرت یک آهنربا،زیبایی یک پروانه و…
قدرت مدیریت خداوند،هنگامی که کاربران ب خدا میسپاری با چهار نفر رسانه و گروهی تشکیل میشود ک از همهی جهات نتیجه شأن از گروههای چهار هزار نفره بیشتر و بهتر است
خدای شکرت
معنای واقعی قادر متعال را در سریال زندگی در بهشت میتوان فهمید
نیروی خداوند،مدیریت خداوند وقدرت بی اندازه خداوند را در این سریال میتوان فهمید
درپناه خداوند بهترین هارا تجربه کنید
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD365MB24 دقیقه
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 68128MB24 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العلمین
الرحمن الرحیم
مالک یوم الدین…
سلام
پیش از اینکه درِ طلاییِ این دنیای الهیِ نور به روم گشوده بشه، مداااام پیش دوستانم حرف میزدم و غر میزدم و پا به پای هم زمین و زمانو به هم میدوختیم!!! یه جورایی وابستهٔ دنیای مجازی هم شده بودم! هرچند اهلِ به نمایش گذاشتنِ خودم نبودم اما زیاد دورو برش بودم یه مدت! خلاصه اینکه از هر طریقی این دنیای مجازی و دوستان و تلویزیون و برنامه های وااااقعاً بیهوده داشت منو بمب بارونِ ورودی های منفی و غلط و بی ریشهٔ جامعه و دنیای اشتباهی میکرد و روز به روز که بیشتر غرقش میشدم بیشتر حس میکردم چقدر پوچه و خلإ درونمو بیشتر میکنه.. حالِ خوبمو کمتر میکنه…
مدام دنبال یه بهونه بودم که یه جوری خودمو با همین چرندیات مشغول کنم تا شاید خلإ درونم پر بشه، کلافه گیم کم بشه، مشغولم کنه که به سردرگمی هام فکر نکنم! اما مثل باتلاق که هرچی بیشتر دست و پا بزنی بیشتر فرو میری منم همین حسو داشتم… اما خوشحالم و بینهایت پروردگارم رو سپاسگزارم که به همچین تضادِ بزرگی منو رسوند که دیگه بُریدم و گفتم یا حالا یا هیچوقتِ دیگه…
و شروع کردم به رها کردن.. و رها که کنی دریافت میکنی…
این حرف های استاد همیشه توی گوشمه که:
«اصلا در مورد قوانین با کسی حرف نزنید، و نخوایید که اونها رو قانع کنید که به این مسیر بیان… خودتون روی خودتون کار کنید، ورودی هاتون رو کنترل کنید، نتایجی که بدست میارید ناخودآگاه آدمهایی که باید رو به سمت شما میاره…اینکه اگر قرار باشه کسی هدایت بشه خدا خودش بهترین هدایتگره و بینهایت راه برای هدایت داره من چیکاره ام! اینکه اگر قرار باشه من دستِ هدایتگر باشم در زمان درست کارمو انجام میدم، اینکه هرکسی باید تکاملش رو طی کنه و این مسئله به زمان نیاز داره..».
و مدام به اینها فکر میکنم.
هر روز بیشتر از این دنیای مصنوعی جدا میشم، از آدمهاش، هر روز برام دل کندن ازشون راحت تر میشه، در واقع اصلا کاری نمیکنم، جز اینکه هر روز بیشتر شیفته و مجذوبِ دنیایِ نورم میشم..
و اونهایی که باید، خودشون حذف میشن…
چقدر عاشقِ این حرفتون شدم استاد: «گاهی فقط لازمه حذف کنیم»…
و بهش فکر کردم..
این روزا خیلی چیزا رو دارم توی تمیزکاریِ خونمون، بهشتمون، حذف میکنم و هر روز زیباتر میشه، و همین کار آدمها و مسائل و شرایط اشتباه رو خود بخود از مدارم حذف میکنه…
دیگه اصلا علاقه ای به فضای مجازی ندارم و خیلی ازش فاصله گرفتم…
دیگه وقتی دنیای حقیقیِ حقیقی رو دارم اونارو میخوام چیکار؟! دیگه وقتی دلبستهٔ دنیای نور میشم دنیای تاریکی جایی نداره، خود بخود با اومدن نور محو میشه..
قبلاً وقتی دلم حرف زدن میخواست میرفتم سراغِ آدمها و دنیای مجازی!
الان دلم، معبودم، صدای نفسام، ضربانِ قلبم، گرمای وجودم، بهم ندا میده و من میام توی خونهٔ نورم و حرفِ دلم رو مینگارم…
دیگه دلم بهم ندا میده و میام تویِ بهشتمون کلامِ معبود میخونم…
دیگه من نور بازی میکنم… من در جمعِ مستان مستانه میروم…
حذف کردن یعنی:
پنجره ها رو باید شست و از تار عنکبوت و گرد و غبار و زنگار پاکش کرد..
درختا رو هرس کرد و منظره دور دریاچه رو از بندِ درختانِ هرز رها کرد و زلالِ آب رو زلال تر کرد…
نرده ها رو برید و کلبه رو از قفس آزاد کرد…
پنجره های تنگ و تاریک رو از تنِ دیوارها برداشت و وسعت داد…
میخ های تویِ فایرپیت رو با آهنربای هیولا ربود و تنش رو از تیزیِ میخ ها جدا کرد…
درختانِ مرده رو جسورانه اره کرد…
آتشی به پا کرد و جنگلو پاکسازی کرد…
حذف کردن یعنی دیدِ چشمها رو باید زیباتر کرد..
یعنی زیبایی شایستهٔ چشمانِ من و توست…
و باید نباید ها رو حذف کرد، تا دنیا نباید ها رو برات حذف کنه و زیبایی بهت هدیه کنه…
از شروعِ قصهٔ بهشتمون تا الان تکاملِ فوق العاده ای برای هممون طی شده. و باور میکنید که الان من هم دقیقا ناخودآگاه دارم با همون روند، بهشتِ خودمو پاکسازی میکنم؟؟
خودم که از ذوق و شوق مات و مبهوتم و آخر شب که میشه و به کارایی که کردم فک میکنم میبینم چقدر ناخودآگاه منم دارم همون روند رو طی میکنم…
امروز پنجره ها رو شستم…
قدم بعدی میشه ناخودآگاه قدم بعدیِ پردایس در روندِ پاکسازی….
وقتی همهٔ این چیزها رو میبینم و باز به حقانیتِ این دنیای نور هدایت میشم و شعلهٔ عشقِ درونم افروخته تر میشه، دلم میخواد فریاد بزنم و بگم دنیاااااااااا…. بلند شو از این خوابِ غفلت…
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم اگر میدونستین چقدر این حقیقت و حقانیت باشکوهه آنی درنگ نمیکردید…
دلم میخواد پر بکشم بیام پیش جمعِ مستان، پر بکشم بیام توی پردایس، پیش همسایه گان نورم…
سخته این فریاد نزدن ها، این پر نکشیدن ها، این سکوت کردن ها وقتی دلم هوای فریاد داره…
اما…
به خودم میگم:
تو هم زمانی خاموش و تاریک بودی.. آرام آرام، قدم به قدم، نرم نرم، زمان به این روشنایی راه نمودت.. تو هم فریادی نشنیدی، اصراری نشنیدی…
تو هم درونت خالی بود از این عشق و نوری که امروز در تارو پودِ وجودت موج میزنه…
تو هم تویی را نداشتی که فریاد زند و بگوید اگر بدانی چه شکوهی دارد این عالم لحظه ای برای داشتنش درنگ نمیکنی…
آرام آرام شکفته شدی…
پس آرام باش و صبور و مطمئن به هدایت های بی عیب و نقص معبود…
تو را معبود ره نمود… همه را او ره مینماید…
پس آرام میشوم و سکوت برایم آسان میشود.
شیطانی که هر دم نجوا میکند خود میداند که این معبود کیست، میداند که من حریفِ او نیستم، خدایِ من حریفِ اوست.
من مسلح به سلاحِ الله هستم…
پس بدان شیطان،
بدان نفس،
که من معبودی دارم که تو خود نیز شیفتهٔ اویی…
تو را نمیدانم شیطان، اما من پارهٔ وجودِ معبودمم. من هیــــچ ندارم جز خدا…
پروردگارم، من از خود هیچندارم، همه تویی.. استقامتم ده که من تا ابد محتاجِ توام.. چون از توام…
(سوره فصلت)
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ «۳۰»
همانا کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداست، پس (بر این عقیده) مقاومت نمودند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند (و مىگویند:) نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به بهشتى که پى در پى وعده داده مىشدید.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ «۳۱»
ما (فرشتگان) در دنیا و آخرت دوستان شماییم؛ و براى شماست (در بهشت) هر چیزى که تمایل داشته باشید و براى شماست در آن جا هر چه را درخواست کنید.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ «۳۲»
(همهى اینها) پذیرایى مقدّماتى از جانب خداوند بخشندهى مهربان است.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ «۳۳»
و کیست خوش سخنتر از کسى که (مردم را) به سوى خداوند دعوت کند و (خود نیز) عمل شایسته انجام دهد و بگوید: «من از مسلمانان هستم»؟
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ «۳۴»
و نیکى با بدى یکسان نیست؛ (بدى دیگران را) با شیوهى بهتر (که نیکى است) دفع کن، که این هنگام آن کس که میان تو و او دشمنى است همچون دوست گرم مىشود (و عداوتش نسبت به تو تمام مىشود).
وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ «۳۵»
و این (خصلت و برخورد نیکو) را جز کسانى که اهل صبر و شکیبایى هستند دریافت نمىکنند، و این را جز کسى که داراى بهرهى بزرگى (از کمالات باشد) نخواهد یافت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «۳۶»
و اگر انگیزه و وسوسهاى از طرف شیطان تو را تحریک کند (که بدى را با بدى جواب دهید) پس به خداوند پناه ببر که او خود شنواى آگاه است.
آخ خدایِ من…
من یک استقامت گفتم و تو چه کردی با دلِ من معبودم….
ببینید چه باشکوه معبودم باهام حرف زد و دلم رو آروم کرد…
میبینید باز بهم الهام کرد و من نوشتم و بعد با یک کلمهٔ کلیدی، استقامت، منو به کجا هدایت کرد؟؟؟
من فدایِ تو نشوم چه کنم نفسهای من…
استاد من این بار به این کلامِ پروردگارم «LIKE» میدم، نه:
I give you the biggggggest like….
به شما بیگ لایک میدم که یکی از زیباترین پاره های وجودِ معبود هستین، و کیست خوش سخن تر از شما که ما رو به سویِ معبود دعوت میکنید…
من عاااااشقتونم💖💖💖
خدا شاهده من تا لحظه ای که کلمه « استقامت» رو گفتم هیچ ایده ای درمورد این سوره نداشتم، و به ناگاه به سمتش هدایت شدم😭😭😭😭😭
چقدر این اشکهای سرازیر شونده از شوقِ معبود زیباست، قطراتِ نور است بر نور….
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
بگذار ببارد این اشکها تا شبم نور باران شود…
بگذار حک کنم کلامِ معبود بر جان و دلم…
من برای توتا ابد، من تنها تو را میخواهم…
به نام معبود💖
درود پروردگارِ جانم بر وجودِ زیبایتان💖
سپاسگزارِ چشمان و نگاه و درکِ زیباتونم و ممنونم از خداوندم برای این اتصال های باشکوه و نورانی که هدایتِ خودِ اوست…
بینهایت خدا براتون آرزو میکنم💖💖💖
به نامِ الله پروردگارِ جهانیان💖
سلام به رویِ ماهت الای قشنگم😊😘
مستانه میروم در جمعِ مستان و هر قدم نوری زیباتر و درخشان تر و باشکوهتر به من میپیوندد و ما نورانی تر میشویم و قدرتمندتر تا به هدایتِ معبودم به لحظهٔ رستگاری برسیم، لحظهٔ اتصالِ ابدی به اصل…
ایمان دارم لحظه ای که معبودم با دستِ من مینگارد هدایت ها درپیش دارد…
اول بار مرا مست و دیوانهٔ خودش میکند و بعد همسایه گانِ نورم را… ما به هممتصلیم و دستِ تو نور مینگارد و من مست میشوم و دست من قلم میشود و کلامِ عشق مینگارد..
هر چه هست از اوست و ما را نورهای نور ربا آفریده و با آغوشِ باز پیش رویمان ایستاده و ما را به بهشتی که آغوشِ امنِ خودِ اوست فرا میخواند…
پس میدانم که روزی در بهشتِ زمینی جشن میگیریم اتصالمان را تا مقدمه ای شود بر اتصالِ ابدیمان.. امروز روی ماهت را میبوسم و از میان دنیای نور که هیچفاصله ای بینمان نیست در آغوشت میگیرم تا برسد روزی که جسممان هم به این اتصال برسد و در آغوشت بگیرم💖💖💖
عاااشقانه دوستت دارم پرنسسِ زیبا💖💖💖
بینهایت خدا برایت آرزو میکنم💖💖💖
یا اللهُ یا رحمنُ یا رحیم💖💖
سلام دوستِ زیبایِ من💖🌹
میبینی چقدر باشکوه هدایت های معبودم جاریست؟؟ مثل نفس، مثل نور…
دل که خانهٔ خداست ما رو بی وقفه به باشکوهترین شکل هدایت میکنه.
روزی که من با فایل « پاسخ به مسابقه بهترین باور درباره خداوند» دگرگون شدم و درواقع پیدا شدم و از اون روز چیزی جز خدا ندیدم، هر لحظه، به هر بهانه ای، حتی گذرِ تکه ابری، حتی غبارِ روی شیشه، حتی حشره ای و آتشی و گلستانی مرا از این عالم به در میکنه و غرقِ معبود..
و لحظه ای که هدایتم میکنه به کلامِ نورایِ خودش و تأیید میکنه و تصدیق میکنه و بشارت میده و امید، من دیگه خودی نمیبینم.. همه اوست.. این بشارت ها بر من است و تو و همهٔ مایی که او را خدای خود میدانیم و در این راهِ نور استقامت میکنیم به قدرت و هدایتِ خودش..💖💖 که ما همه یکی هستیم و از معبود..
چطور میتونم شکرگزارِ معبودم باشم که لایقم میکنه برای نگاشتنِ کلامش؟؟؟؟
کاش بهم بگه چطور میشه سپاسگزارش بود…
هدایتِ خدا همیشه جاریست و در بهترین مکان و زمان هدایتش را جاری میکند..
عاشقتونم و براتون بینهایت خدا آرزو میکنم💖💖💖