سریال زندگی در بهشت | قسمت 68

سلام به استاد عزیزم و مریم عزیزم

چقدر خوشحالم ازینکه هر روز یه قسمت از این سریال فوق اعاده رو میبینم و کلی چیز یاد میگیرم ازتون

خدایا شکرت بابت مداری که توش قرار دارم خدایا شکرت بابت چیزهایی که میبینم و یاد میگیرم

چقدر شما باحالین چقدر اکتیو و پویا هستین ، احساس میکنم هر کسی که میاد زندگی شما رو از نزدیک میبینه نا خود آگاه بازم به سمت شما کشیده میشه از بس که شما خودتونید از بس که طبیعی زندگی میکنید.😊

ببینید لری انگار خونه ی خودشه راحت کاراشو انجام میده با احساس کاملا راحت، این احساس راحتی به من خیلی چیزا یاد میده ، انگاری که اونم واسه اومدن به اونجا ذوق داره و میخواد اتفاقات جالب و جدید ببینه که هر روز یه چیز خفن و جدید اتفاق میفته… وقتی مریم جون آهنربا رو نشون داد کلی هیجان داشتم که میخواد این بار باهاش چیکار کنه و جریانش چی هست، وقتی رفتی و میخها رو باهاش جمع کردی کلی حس باحال و خوب گرفتم ازش کلی حرفه ای بود این حرکت😉بعد این که استاد اونجوری استقبال کرد و بقیه میخها رو با آهنربا جمع کرد بازم کلی انرژی گرفتم از اون همه تمیزی.. خاک که تمیز شد حس سبکیش به منم منتقل شد👌

اون غازا و مرغا دارن به اون محیط فوق العاده عادت میکنن و راحت به همه کارا سرک میکشن

مریم جون وقتی با غازا آب بازی میکردی یاد سیندرلا و غازاش که تبدیل به راننده ی کالسکش شدن افتادم یاد اون رفاقتی که بین حیوونای خونش و خودش بود و اونا بخاطر محبتی که سیندرلا بهشون داشت خیلی وقتا بهش کمک میکردن .

همه چیز اینجا رویایی و مجیک هست

خدا رو شکر میکنم که این چیزا رو توی زندگی واقعی میبینم و بهم روز به روز بیشتر ثابت میشه که همه چیزای خوب و رویایی و مجیک کاملا امکان پذیر هستند.

منتظر قسمت بعدی هستیم که ببینیم استاد میخوان با آهنربا چیکار کنن😉 خیلی هیجان انگیزه

یه عالمه دوستتون دارم😍